نقد فیلم The Menu | ادا و ادعا در منوی روشنفکرنمایی
از جدیدترین فیلمهای منتشر شده که پس از اکران تا مدتی نقل محافل سینمایی و طرفداران هنر هفتم شده بود، فیلم «صورت غذا» (The Menu) ساخته کارگردان گمنام، «مارک مایلود» میباشد. در این فیلم بازیگران مشهوری همچون «رایف فاینز»، «آنیا تیلور-جوی»، «نیکلاس هولت»، «جودیت لایت»، «جانت مکتیر» و «جان لگویزمائو» به ایفای نقش پرداختهاند.
تا به اندازهای و به نوبهای میتوان فیلم «صورت غذا» را فیلم تک لوکیشنی به حساب آورد. زیرا که اکثر سکانسهای این فیلم (شالودهی روایت در فیلم) در رستوران جمع و جور و کوچک آن روایت میشود. اما قبل از پرداخت اجمالی به فیلم باید نکتهای را در مورد آن ذکر کرد و آنهم اشاره به دستهبندی این فیلم است تا شمای مخاطب پیش از خواندن این مطلب بدانید که با چه اثری مواجه هستید؛ سوای از موضوع هیجانی و ملتهب فیلم که مخاطبش را تا یک سوم ابتدایی اثر معطل خود میکند و آن هنگام شاید (اگر تا دقیقه چهل از فیلم حوصلهتان سر نرفته باشد) با توجه بیشتری فیلم را دنبال کنید، فیلمِ «صورت غذا» یا «مِنو» را میتوان در زمرهی آثار روشنفکرنمایی قلمداد کرد.
پس اگر با چنین آثاری (که اغلب در بدنهی سینمای اروپا یافت میشوند) آشنایی داشته باشید، میدانید که مضمون و داستان این دست آثار با سرراستی و روایت اغلب خطی سینمای هالیوود و آمریکایی تفاوت دارد. آثار روشنفکرنمایی نیازمند تفسیر (در صورت پیچیدهنمایی مضمون) و تأویل (در صورت سویهی پنهانِ روایت) میباشند. این دست آثار مخاطب خاص خود را نیز دارند و البته مخالفان خاص خود را؛ اما از آنجایی که سلیقهی نگارنده این مطلب با قصهگوییِ دراماتیزه اجین شده است و اساس این سلیقه را نیز در مطلب پیشین (نقد و بررسی کوتاه فیلم White Noise | ضد قصهگویی) تا حدودی بسط و شرح دادهایم، در اینجا باید موضع خود را جایگاه مخالف و در مورد این فیلم مشخص کرد: «یک هرزنمایی و هرزطلبی روشنفکرنمایانه در قالب یک منتقدِ کاذب و دروغین».
داستان فیلم با سفر تفریحیِ اشخاصی متمول (با سِمتها و جایگاههایی قابل توجه از طبقه ثروتمند) آغاز میشود که برای یک روز تفریحی خود به رستورانی منحصر به فرد با نام «هاثورن» (زالزالک) که در یک جزیره قرار دارد میروند. در رأس این اشخاص پولدار یک مرد جوان و عاشقِ غذا به اسم «تایلر» (با بازی نیکولاس هولت) همراه با معشوقهاش به نام «مارگو میلز» (با بازی «آنیا تیلور-جوی») قرار دارد که فیلم با مکالمه این دو نیز شروع میشود؛ از دیگر اشخاص این گروه متمول «لیلیان بلوم» یک منتقد غذا و سردبیر او «تد»، «ریچارد» و «آن لیبراند» یک زوج ثروتمند، «جورج» یک ستاره سینما و دستیار شخصیاش «فلیسیتی» و سه شریک تجاری «سورن»، «دِیو»، و «برایس» هستند.
اما کاراکتر اصلی فیلم سرآشپز این رستوران نسبتاً کوچک اما مجلل و البته آونگارد، شخصیست با نام «جولیان اسلوویک» (با بازی رایف فاینز) که در واقع رستوران خود را برای صحنهآرایی -مثلا- آخرین شاهکارش مهیا کرده است و در حقیقت قرار است مشتریان خود را درگیر ماجرایی کند که از پیش نقشه آن را به همراه آشپزها و کارکنان خود طرح ریزی کرده است. فیلم تا چهل دقیقه ابتدایی (یک سوم ابتدایی) خود و تا زمان سرو غذای چهارم در رستوران، اطلاعات خاص (قابلِ درام شدن و دغدغهمندی) یا پرداخت قابلتوجهی از هیچ کارکتری به مخاطبش نمیدهد مگر کاراکتر «تایلر» که میبینیم برای دیدن رستوران و سرآشپز مشهورش یعنی جولیان (رایف فاینز) اشتیاق زیادی از خود نشان میدهد. به این زمان دقت کنید چهل دقیقه! از پرداخت کاراکترها تنها یک سری حرف و دیالوگ میشنویم و نه بیشتر؛ یعنی نه با چیز خاصی نسبت برقرار میکنند و نه حتی دوربین (اجرا و کارگردانی) یا فیلمنامه (متن) اطلاعاتی شخصیتپردازانه (در حد یک تیپ یا پرسوناژ یا شخصیت) از آن ها به ما میدهد.
در این میان تنها چیزی که هست معرفیِ سرآشپز رستوران «جولیان اسلوویک» آنهم از طریق سرو غذا و یک سری فیگور رفتاری در شماتیک ظاهری خود (همچون دستها را شلاقی به هم کوبیدن) است. دقت کنید که در اینجا از واژه «معرفی» استفاده کردیم و نه «شناساندن» یعنی فیلم حتی اصلیترین کاراکترش را نیز در حد چند بازیِ -بازیگر- بدون پشتوانهی متن و چند فیگور رفتاری نشان میدهد که اگر تا یک سوم ابتدایی ناشکیبایی هم کرده باشید و فیلم را تا انتها هم نبینید میتوانید حق داشته باشید.
اما برویم سراغ غذای چهارم که از آن زمان «توجه» مخاطب و البته مشتریان جلب سرآشپز و رستورانِ فیلم میشود؛ خودکشی یکی از دستاندرکارانِ «اسلوویک» تحت مجازاتی خودخواسته که در نتیجهی طمع و زیادهخواهی آن اشپز اتفاق میافتد که اینها را در حرف و معرفی از زبان اسلوویک و خودِ آن آشپز میشنویم. شلیک و بوووم. حال توجه مخاطب که تا پیش از این نمیدانست کانسپت اصلی فیلم قرار است چه باشد جلب میشود. دقت کنید فیلم که در یک سوم ابتدایی خود از همراهی مخاطب خود عاجز است در نهایت جواب صبر او را با یک شوک و اتفاق عجیب میدهد؛ در واقع این شوک طبیعیترین و البته سادهترین کاری است که فیلم توانسته با آن مخاطبش را همراه خود کند.
اما در ادامه تا پایان کانسپت کلی فیلم را پرداختی اجمالی داشته باشیم (چرا اجمالی زیرا که بنیهی فیلم و کاراکترهایش بیش از این نیست که بتوان برای تک تکشان مطلبی را نوشت): حال با سرو غذای چهارم -و کمی پیشتر از سرو غذای سوم- توجهها جلب شده. فیلم شرایطی را در خود مهیا میکند و نشان مخاطبش میدهد که علامتسوال های زیادی را برای ما به وجود میآورد. ابتدا از اتمسفر رستوران یعنی اسلوویک و کارکنانش (آشپزها، گارسونها و خدمتکاران) بگوییم که همگیشان بلا استثنا در خدمت سرآشپزشان «جولیان اسلوویک» هستند و در کمال خونسردی و البته در یک شمایل رباتیک و غیرانسانی (مخصوصا در “بله سرآشپز” گفتنشان که گویی در یکشرایط خشکِ پادگانی و نظامی هستند) نسبت به اتفاقات رستوران از جمله خودکشی یکی از کارکنانش واکنش نشان میدهند یا بهتر بگوییم اصلا واکنشی طبیعی ندارند.
پس مخاطب از خود میپرسد این اتمسفر در رستوران و کارکنانش از کجا نشأت میگیرد و این غیرطبیعی رفتارکردن منشأش چیست؟ در ادامه از طریق «جولیان اسلوویک» از علت این نمایش و اجرا به مرور مطلع میشویم که بله آقای سرآشپز قرار است انتقام بیمیل شدنش نسبت به کارش یعنی آشپزی که از کودکی به آن علاقه داشته را در یک اجرای واپسین از یک سری مشتری پولدار که از پیش تعیین شده بودند را بگیرد! حال چه مشتریان و چه اشخاصی، کسانی که فیلم هیچ پرداختی پیرامونشان ندارد و طبعاً مخاطب هم هیچ نگرانی از قِبلشان برای آنها نمیتواند داشته باشد و در واقع تنها چیزی که مخاطب را کنجکاو به مشاهدهی ادامهی این شو و نمایش میکند همین عجیب و غیرطبیعی رفتار کردن عوامل رستوران و اتفاقات درون آن است؛ همچون قطع انگشت یکی از مشتریان در کمال خونسردی!
فیلم در ادامه به طور مشخص از انتقامجوییِ «اسلوویک» پردهبرداری میکند که البته در رابطه با مشتریان یک سری دلایل مضحک برونمتنی و صرفاً دیالوگمحور میآورد؛ مثلاً در رابطه با «لیلیان بلوم» آن خانمِ منتقد که مثلاً با انتقادهای ناجوانمردانه چند رستوران را به مرز نابودی کشانده است، یا کاراکترِ «جورج» که یک ستاره سینما هست و «اسلوویک» در یک روز عادی وقتش را پای تماشای یکی از بدترین فیلمهایش هدر داده است! یا «ریچارد» پیرمرد ثروتمندی که حتی نمیتواند نام یک غذایی که در رستوران «اسلوویک» خورده است را بگوید!
همه این ایرادات کاملا گفتاری و شنیداری هستند و در هیچ کجای فیلم حتی در یک فلشبک ساده حداقل نمایش داده نمیشوند چه برسد که انتظار پرداخت داشته باشیم. پس شالوده و اساس این انتقامجویی که مثلاً به بیمیلی مفرط اسلوویک از کار و هنرش منجر شده است هیچ پرداخت دراماتیک و سینماییشدهای ندارد. در این شو و نمایش ما فقط در لحظه وقایع آن را میبینیم و نه بیشتر (درک کردن یا حتی احساس صحنه) و به بهانه مثلاً کمدی سیاه بودن، راکد بودن و بیحسی مفرط آن را میخواهند توجیه کنند؛ مثلاً در صحنهای که «اسلوویک» فقط به مردان اجازه فرار میدهد دقیقا چه معنای درونمتنی در فیلم دارد؟ آیا غیر از این است که با یک حرکت فرامتنی و مثلاً فمنیسمی و جنسیتزده مردان و وفاداریشان را کاملا مضحک زیر سوال ببرد!
در ادامه وقایعی را میبینیم که اگر از دیدگاه یک مخاطب به دنبال علل منطقی آن باشید در فیلم جوابی برایش پیدا نخواهید کرد و گل سرسبد این غیرمنطقی یا بهتر بگوییم غیرطبیعی -و انسانی- رفتار کردن را در کنشهای دستهجمعی کارکنان رستوران باید دید که بدون هیچ علت خاص و قابلتوجهی گویی که انگار فقط باید مطیع پرستیژِ سرآشپزشان باشند، برده او شدهاند و در تکمیل این بردگی در پایان فیلم به طور مضحکانهای نیز مشتریان را میبینیم که در یک تسلیم شدن و البته مطیعشدن، مُهر بردگی به خودشان میزنند و با آغوش باز آن کشتار دستهجمعی خودشان را پذیرا هستند درحالیکه در چند دقیقه قبلشان برای نجات و آزادی خود دست و پا میزدند. (کمی پیشتر کاراکتر «تایلر» نیز را مشاهده کرده بودیم که با یک درِ گوشی صحبت کردن مثلاً عمیقانه دست به خودکشی میزند، هرچند که ناامیدیاش قابل فهم است اما خودکشیاش عملی قابل توجیه نیست و در ادامهی آن بردگی است که گفته شد)
همانطور که در ابتدا و مقدمه این مطلب گفته شد، فیلم از نگاه روشنفکرنمایی خود را برای مخاطب نمایان کرده است و البته که انتظار منطقی جلوهدادن نیز ندارد بلکه به صرف سبک پرداختی خود که در زیرژانر کمدی سیاه قرار میگیرد (سیاهی که البته ابداً ملموس نیست) درصدد آوانگارد نشان دادن خود است. در نهایت فیلم «صورت غذا» یا «منو» برخلاف ظاهرش که با کاراکتر «مارگو» میخواهد خود را در جایگاه منتقد این روشنفکربازیها قرار دهد و با یک سفارش “چیزبرگر” مدعیِ طرفدار سادگی باشد، ابداً در حد و اندازه و سمت و سوی ادعایش قرار نمیگیرد بلکه از همان چندگانههای غذاییاش، دستاندرکارانِ رباتیک و بردهوارش، واکنشهای غیرطبیعی مشتری/مترسکان رستورانش و البته سرآشپز سادومازوخیستش فریاد میزند که در صورتغذای ما فقط “زنده باد خاص بودن ادایی و البته مدعایی” دیده و سرو میشود. همین.
پر بحثترینها
- فوری: سونی در حال مذاکره برای خرید کمپانی مادر FromSoftware است
- نامزدهای بهترین بازیهای سال مراسم The Game Awards 2024 مشخص شدند
- نقدها و نمرات بازی STALKER 2 منتشر شدند
- پلی استیشن برای ۱۰ سال متوالی نمایندهای برای بهترین بازی سال داشته است
- شایعه: حالت پرفورمنس بازی STALKER 2 روی Xbox Series X به خوبی اجرا نمیشود
- از صنعت بازی های ویدیویی در سال ۲۰۲۵ چه انتظاراتی داریم؟
- شایعه: کمپانی مادر FromSoftware احتمالا برای جلوگیری از تصاحب خصمانه از سوی یک شرکت کرهای به سونی مراجعه کرده است
- رسمی: شرکت مادر FromSoftware پیشنهاد خرید از سوی سونی را تایید کرد
- بازی Death Stranding Director’s Cut دومین بازی پرفروش ایکس باکس شد
- بازی GTA V با این هدف ساخته شد که از هر نظر بهتر از GTA IV باشد
نظرات
کاملا با نقد این منتقد عزیز مخالف هستم، در این نقد “هیت گونه” که با خوندن کامل مقاله دلیلش رو نفهمیدم ،خیلی جاها از کلمه “مثلا” استفاده شده که این هیت رو نشون میده، “مثلا کسی که باعث بسته شدن و نابودی رستورانهای دیگه شده” این “مثلا” گفتن که به منظور مسخره کردن و مضحک کردن فیلم هست که منتقد رو نمیدونم از کجا ولی از یه جایی به بعد عصبانی کرده، این فیلم کلی نمادهای فلسفی و کلی لایه داره که در این نقد بسیار کوتاه فقط به لایه ی اولیه فیلم که کاملا واضح هست پرداخته شده و نتونسته درکی از لایه های زیرین فیلم رو نشون بده.
کسانی که این فیلم رو ندیدن پیشنهاد میکنم حتما ببینند
نهههههه این فیلم خیلی فلسفیه.
اگه ذهنتون مثل ذهن من نیست، و توانایی درک معنای عمیق این فیلمو نداره برید فیلمای مارولو ببینید😒😒😒
به نظرم جزو ۳ تا فیلم برتر ۲۰۲۲ بود
نقش آفرینی بازیگرا هم حرف نداشت مخصوصا رالف فاینز «ولدمورت» که محشر بود
فیلمش فاقد محتوا و حوصله سر بر بود خوشم نیومد
با تمام احترام اما اصلا با فیلمش حال نکردم حس کردم دو ساعت از وقتم رو هدر دادم
این حد از نقد منفی جالب نیست … فیلم رو دوبار دیدم . اتفاقا انتخاب دیالوگ و نحوه بازیها پیام های خاصی رو داره . ضمنا کانسپت و موضوع فیلم خیلی جالب بود. همینطور اشارات محیط زیستی قابل تاملی داره که منتقد اصلا بهش اشاره نکرده.
بنظرم مغرضانه نقد شده تا فنی
جالب اینجاست که فیلم منتقدهایی مثل شما رو مسخره میکرد. فکر میکنم دلیل هیت دادنتون همین باشه.
حتما باید فیلم رو ببینن و تا اونموقع این متن رو نمیخونم. فکر میکنم فیلمی باشه که ارزش دیدن داشته باشه. راستش برای من در درجه اول فارغ از هر نقد و متنی؛ اون حسی که از دیدن یک فیلم بهم دست میده برام مهمه. مهم اینه که بعد از پایان فیلم؛ فیلم تازه توی ذهن بیننده آغاز بشه و ذهنش رو تا مدتها درگیر کنه و بازتاب محسوسی روی حال و هوای ادم داشته باشه. برای من این مهمه.
ادا و ادعا در منوی روشنفکرنمایی؟؟
۸۰ درصد مقاله رو خوندم… شک دارم با توجه به اون ۸۰ درصد پوچ اون ۲۰ درصد باقی مونده می تونست نظرمو نسبت به این نقد عوض کنه…
بزارید از این بحث خارج بشیم و یچیز دیگه رو مطرح کنم…
امیر سلمانزاده عزیز دوست خوب من میشه برای ما مخاطب رزومه خودتون شرح بدید؟؟
مثلا چندتا فیلم نقد کردید و چندتا مقاله نوشتید؟ یا ژانر مورد علاقه تون چیه یا حتی یه لیست ۱۰ تای از بهترین آثار سینمایی که دیدید برامون بگید…
متاسفانه متاسفانه در کشور ما این مسئله مبتلا به هستش که وقتی ما فلسفه و موضوعیت چیزی رو متوجه نمیشیم دربارش گارد میگیریم و به نظر خودمون فقط تقدم میدیم بدون اینکه بریم نظرات بقیه رو که تو اون حوزه هستن رو بپرسیم…
مورد بوده طرف فقط اتک تایتان میدیده بعدا میگفته اثار اسکورسیزی چرته!!!
حالا خودتون حدیث مفصل بخوانید از این مجمل😉
ممنون از نظرتون. اگه اون ۸۰ درصد رو صحیح میخوندین، اتفاقا در ابتدای مطلب گفتم که دیدگاهها متفاوته و لینک هم دادم که بیشتر با سلیقه بنده اشنا بشین (نقد قبلی)
من اگه فلسفه این اثر عمیق رو هم متوجه نشده باشم نظرم رو بسط و شرح دادم.
شما نقدی به نقد من دارید، خیلیم عالی؛ لطفا با اشارات مستقیم ایرادات مطلب رو بگیرید تا باهم مکالمهای داشته باشیم (در صورت داشتن حوصله)
این فیلم بیش از حد خودشو دست بالا میگیره