بازیهای ویدئویی یک رسانهی بسیار قوی برای منتقل کردن احساسات مختلف به بازیبازان هستند و در تاریخ بازیها بارها و بارها شاهد بودهایم که عناوین شاهکار مختلف توانستهاند در بالاترین سطح و حتی بیشتر از دیگر رسانهها، انواع و اقسام احساسات مختلف از شادی و خشم و ناامیدی گرفته تا غم و اندوه را به ما منتقل کرده و حسابی ما را احساساتی نمایند. البته خب این کار هر بازی و هر بازیسازی نیست که بتواند به راحتی حجم زیادی از احساس را به ما منتقل کند، ولی خب نوابغی هستند که طوری داستان و وقایع آن را رقم میزنند و طوری شخصیتپردازی میکنند که غیرممکن است نسبت به آنها بیتفاوت باشید و احساساتتان را بروز ندهید. بهترین مثال برای چنین بازیهایی، عنوان The Last of Us و نسخهی دوم آن هستند که بارها و بارها ما را احساساتی کرده و حتی به گریه واداشتهاند. به شخصه طی حدود ۳ دهه بازی کردن، عناوین شاهکاری را تجربه کردهام که توانستهاند در مقیاسهای مختلف من را احساساتی کنند، ولی خب بدون شک برخی از آنها در این زمینه برتر از بقیه بودهاند و گاها حسابی اشکم را هم در آوردهاند. در مطلب امروز دست روی همین لحظات گذاشتهام که توانستهاند کاملا من را احساساتی کنند و تحت تاثیر خود قرار دهند. البته تعداد این لحظات در دنیای بازیها خیلی زیاد است ولی این ۱۰ مورد، برای شخص من که نویسندهی مقاله هستم، خاصترین هستند. لازم به ذکر است که یک قسمت دیگر هم برای این مقاله در نظر میگیرم که آن قسمت برخلاف مقالهی امروز، کاری به نظرات من نداشته باشد و کلیتر باشد و مثلا صحنهی پایانی بازی رد دد ردمپشن که یکی از احساسیترینهاست در آن مقاله قرار میگیرد.
خطر شدید اسپویل
۱۰ – از دست دادن جیسون در Heavy Rain
یکی از صحنههایی که هیچوقت یادم نمیرود صحنهی مرگ جیسون است که بسیار غمناک بود و زندگی یک خانواده و یک مرد و یک پدر را به نابودی کشاند. درست است که آن جیسون جیسون جیسون گفتنهای قبلش در فروشگاه واقعا روی مخ بود، ولی در صحنهی مرگ جیسون واقعا احساساتی شدیم. با وجود تلاش فداکارانهی پدر، سرنوشت کار خودش را کرد. به طور کلی داستان بازی Heavy Rain یک شاهکار بینهایت جذاب و تراژیک بود که عشق و غم و درام و اکشن و … را کاملا در خود داشت و روند روایت را طوری پیش میبرد تا در نهایت، عواقب انتخابهای خود در بازی را مشاهده کنید و بهای برخی از آنها را سنگینتر و برخی را سبکتر، بپردازید. نقطهی عطف Heavy Rain، داستان بسیار پخته و جذاب آن است. داستانی که مانند تمامی عناوین استاد دیوید کیج بسیار زیبا و جذاب نگارش شده است و هر بازیبازی را در مسیر خود احساساتی میکند، به او استرس میدهد، او را میترساند، مشکوک میکند، خوشحال و ناراحت میکند، سردرگم میکند و یا عصبانی و خشمگین. محوریت داستان بازی هوی رین و شخصیتهای آن بر موضوع قتلهای سریالی یک قاتل دیوانه که به قاتل اریگامی شهرت دارد بنا شده است و داستان شخصیتهایی را که به نوعی با این قاتل درگیر میشوند، بیان میکند. بازی از همان ابتدا و در صحنههای اول تا لحظات آخر خود، شما را میخکوب و تشنهی فهمیدن ادامهی داستان نگاه میدارد و هرگز نمیتوانید اتفاقاتی را که در ادامه رخ خواهد داد، حدس بزنید. شما در نقش چند شخصیت مختلف در بازی ایفای نقش خواهید کرد که هرکدام به نوعی درگیر ماجرای قتلها هستند و این داستانها گاها با هم در نقاطی تلاقی مییابند. شخصیتهای بازی شامل Ethan Mars که به نوعی نقش اصلی بازی است، Scott Shelby که یک کارآگاه خصوصی است و در مورد پرونده تحقیق میکند، Norman Jayden که یک مامور افبیآی است و از واشنگتن، برای بررسی پروندهی قتلها فرستاده شده است و همینطور Madison Paige که یک شخصیت زن فوتوژورنالیست است و به نحوی با پروندهی قتلهای اریگامی ارتباط مییابد، هستند. شما از دید تکتک این شخصیتها در مقاطعی بازی را دنبال خواهید کرد و هر چه که میگذرد بیشتر به سوالات شما پاسخ داده میشود و موارد بیشتری را کشف میکنید. این بازی، صحنهی غمگین و احساسی کم نداشت و بدون شک کسانی که این عنوان را انجام دادهاند هیچگاه سکانسهایی مانند گم شدن فرزند اتان در فروشگاه یا صحنهی کودکی قاتل اریگامی و ماجرای دردناک و عمانگیز وی و برادرش را فراموش نخواهند کرد.
۹ – مرگ غمانگیز Aerith در Final Fantasy VII
هر قدر که در داستان فاینال فانتزی ۷ پیش میرفتیم، بیشتر عاشق Aerith میشدیم و واقعا وقتی که او را از دست دادیم، به معنای واقعی شکستیم. گاهی با خودم میگویم اصلا آخر چه دلیلی داشت که Aerith کشته شود و او را از بازی بگیرند. ولی به هر حال این اتفاق افتاد و ما هم همراه کلاود، احساساتی و غمگین شدیم و شاید اشک ریختیم. بیشتر از این نمیتوانم چیزی در این مورد بگویم، بدون این که احساساتی شوم. نمیتوانم تصور کنم که علاقهمندان وعاشقان سری فاینال فانتزی وقتی با مرگ Aerith روبهرو شدند، چه حسی داشتند و چه حالی به آنها دست داده است. رابطهی بین Cloud و Aerith به قدری عمیق و زیبا بود که بازیباز را نیز به راحتی در خود فرو میبرد و برای این رابطه، حاضر است هر کاری بکند. این دو با هم به معنای واقعی یک زوج و یک جفت جداییناپذیر هستند و مرگ غمناک Aerith تنها و تنها باعث شد تا افسانهی عشق این دو ابدی و فناناپذیر گردد. در نسل هشتم مجددا این صحنه را در بازسازی شاهکار فاینال فانتزی ۷ مشاهده کردیم (ویژنهای کلاود از مرگ Aerith) و یادمان آمد که چقدر تلخ بود و البته یادمان آمد که چرا داستان فاینال فانتزی ۷ یک شاهکار بینظیر است.
۸ – پایان خوب BioShock
واقعا در صحنهی آخر بایوشاک احساساتی شدم. خیلی زیبا بود که تمام دخترانی که از طمع خود گذشته بودیم و نجات داده بودیمU همگی در هنگام مرگ و در پیری کنارمان بودند و هر کدام زندگی داشتند و درس خواندند و عاشق شدند و ازدواج کردند و فرزند داشتند. باعث همه ی اینها ما بودیم. ما که به خاطر طمع Adam بیشتر کور نشده و لیتلسیسترها را نجات داده بودیم. من همیشه در بازیها کار خوب را میکنم، زیرا دوست دارم جوری باشم که خود واقعیام تصمیم میگیرد و کاری که در قلبم حس میکنم درست است انجام میدهم. هرگز در بازی بابوشاک دوست نداشتم که به آن دختران کوچک آسیب بزنم. آن هم به خاطر چه؟ Adam؟ این اصلا با ذاتم در تضاد است. بازی هم در نهایت پاداش این کار را در انتها با یکی از زیباترین و احساسیترین ویدئوهایی که در دنیای بازی دیده بودم به من داد و دخترانم همگی هنگام پیری و مرگ در کنار بسترم بودند. داستان بایوشاک به قدری زیبا و استادانه توسط استاد کن لوین خلق شده است که مو لای درز آن نمیرود و از هر نظر با فکر و حساب شده ساخته و پرداخته شده و داستانی کامل است که مفهوم یا بهتر است بگویم حقیقتی تلخ و دردناک را به شبوهای خاص بیان میکند و بذر غم و ناراحتی را در دل بازیباز میکارد، اما نه غمی پوچ و بیهوده از نوع فیلمهای ایرانی و ترکی که این روزها همه جا ریختهاند، بلکه غمی که مخاطبش را به فکر میاندازد و او را وادار میکند که به کلیت این داستان و این سرنوشت و این حقیقت تلخ، فکر کند. داستان بایوشاک و روایت آن همانقدر که غم و اندوه دارد و تلخ است، هدفمند نیز هست و غمی پرمعنا یا یک دنیا حرف دارد که در کنج دل شما خانه میکند، اما مهم این است که این غم در مغز شما نیز رسوخ میکند و شما را نه فقط از نظر احساسی، بلکه از نظر عقلی نیز درگیر خود میکند که این هنری است که هیج بازی دیگری نتوانسته است در این سطح چنین کاری را انجام دهد و بایوشاک را تبدیل به گنجینهای بزرگ کرده است.
۷ – پایان The Last of Us Part 2 وقتی که الی به یاد جوئل میافتد و از جان Abby میگذرد
واقعا در لحظهی آخر The Last of Us Part 2 وقتی الی در مرز کشتن یا نکشتن Abby بود، قلبم داشت از سینه بیرون میآمد و شدیدا تحت تاثیر این لحظه قرار گرفته بودم. وقتی ناگهان الی به یاد جوئل افتاد که روی بالکن نشسته بود و از کشتن Abby صرف نظر کرد، دیگر نتوانستم خودم را نگه دارم و هم برای این که الی کار درست را کرد اشک شوق داشتم و هم دلم برای جوئل تنگ شده بود و اشک ناراحتی در چشمانم حلقه زده بود. این چه بازیای بود که ناتیداگ ساخت؟ اینها چه بازیسازان و داستاننویسانی هستند؟ اهل زمین نیستند یا از آینده آمدهاند. آخر چقدر پایانبندی یک بازی میتواند زیبا و احساسی باشد. انگار که هیجان کل بازی و تمام کارهایی که با Abby و الی انجام داده بودیم، به اوج خودش رسیده بود و به این نقطهی حساس تصمیمگیری. احسنت به الی که نشان داد با این که کلی از دشمنانش را که آنها هم قصد جانش را داشتهاند، کشته است، ولی یک قاتل سنگدل و بیرحم نیست که شخصی ضعیف و بیدفاع را فقط برای انتقام بکشد. الی معرفت داشت و میدانست که Abby دو بار میتوانسته او را بکشد، ولی نکشته است. در لحظهی آخر بازی، الی نشان داد عشقی که جوئل به او آموخته است، حالا به کار زندگیاش میآید و حتی تصور کردن جوئل در ذهنش هم او را از انجام کار بد برحذر میدارد. این خیلی زیبا و احساسی و سنگین است. الی و Abby هر دو دخترانی خوب و خوشقلب بودند که کارهای بدی هم در این دنیای سیاه انجام داده بودند، ولی ذاتشان سیاه نیست. ما عاشق جوئل هستیم، اما آیا او حق داشت دهها انسان که فقط یکی از آنها یک جراح بود که یک دختر جوان داشت و میتوانست واکسن بسازد (شاید) را بکشد، در حالی که خود الی که قرار بود کشته شود، راضی بود؟ چرخ روزگار میچرخد و همان دختر میشود Abby و میآید سراغت و با خشنترین شکل سلاخیات میکند. Abby همان کاری را برای پدرش کرد که الی برای جوئل کرد، ولی در نهایت الی در آخر کار توانست ببخشد. این است که او را شایستهی دختر جوئل بودن میکند. جوئلی که با وجود کارهای بدش، به الی خوبی را یاد داده بود. یکی از سختترین کارها برای یک داستاننویس این است که در طول یک بازی ۲۵ ساعته کاری کند شخصیتی جدید مثل Abby که محبوبترین شخصیت کل سری که عاشقش بودهاید (جوئل) را کشته است و ابتدای بازی به حد مرگ از او متنفر بودهاید را طی همراهی چند ساعته، تبدیل به یکی از شخصیتهای محبوبتان کند که کاملا با او ارتباط برقرار میکنید و ناگهان میبینید که او را دوست دارید و وقتی در بخشهای پایانی بازی الی قصد میکند که برود و او را پیدا کند و بکشد، در دلتان حس میکنید که کاش الی این کار را نمیکرد و پیش دینا و بچهاش میماند و میگذاشت Abby هم زندگیاش را با Lev داشته باشد. بالاخره Abby دو بار میتوانست الی را بکشد ولی نکشت. البته درنهایت این کار الی به نفع Abby شد وگرنه مرگ بدی داشت. الی تمام دوستان Abby و حتی زن حامله را کشت (هر چند نمیدانست حامله است)، ولی Abby دقیقا زمان انتقام، عشق حاملهٔ الی یعنی دینا را نکشت و در حالی که همه چیز در اختیارش بود، از جان آنها گذشت. یکجورهایی آدم میتواند بگوید در این بازی Abby شخصیت بهتری نسبت به الی است. میدانید پیاده کردن صحیح این کار در داستان چقدر سخت است؟ این که Abby را در چند ساعت، محبوب بازیباز کنید؟ ولی داستاننویسان The Last of Us: Part 2 این کار را کردند، آن هم به شکلی بینظیر. باور کنید تمام بازی میخواستم از Abby متنفر باشم، ولی نشد که نشد و آخرش دیدم واقعا او را دوست دارم، زیرا دختر خیلی خوشقلبی است که ذات پلیدی ندارد و گذشت هم دارد؛ این یعنی شاهکار سازندگان و نیل دراکمن.
۶ – کلیت روند داستانی و پایانهای Spec Ops The Line
۵ – مرگ جنی در The Darkness
۴ – ماموریت “No Russian” در بازی Call of Duty Modern Warfare 2
چقدر این ماموریت بد بود. چقدر انجامش حتی به عنوان یک بازی سخت بود. به این فکر میکردم که من که دارم بازی میکنم به سختی این کار را انجام میدهم، پس آنها که در دنیای واقعی صدها نفر را قتل عام میکنند چه حیواناتی هستند؟ ببخشید به حیوان بیاحترامی کردم. حیوان همنوعانش را گروهی قتل عام نمیکند. ماموریت No Russian بسیار از نظر احساسی روی من تاثیر گذاشت و شدیدا من را احساساتی کرد و باعث شد تا همیشه این ماموریت جلوی چشمم باشد و اگر به من بگویند سریعا از چند ماموریتی که در دنیای بازیها یادت مانده است نام ببر، قطعا یکی از اولینهایشان همین No Russian لعنتی است. بیدلیل نیست که میگوییم سری Modern Warfare شاهکار است؛ عنوانی که اینطور با احساسات شما بازی کند واقعا باید شاهکار باشد. ماموریت No Russian در بازی Call of Duty Modern Warfare 2 آنقدر سنگین و سیاه و خشن بود که حتی با این که بازی درجهی بزرگسال داشت، گزینهی رد کردن و بازی نکردن آن را گذاشته بودند، زیرا می دانستند این ماموریت چقدر از نظر احساسی سنگین است.
۳ – مرگ جوئل در The Last of Us Part 2
وقتی Abby به سر جوئل میکوبید و جوئل با این که در حال مرگ بود باز هم نگاهش به الی بود و انگار داشت میگفت “اصلا نگران و ناراحت نباش، همه چیز درست میشود”، واقعا اشک از گونههایم میلغزید. این جوئل بود. عاشقش بودیم. با او ماجراها داشتیم. ولی خب ما فقط این سمت قضیه را دیده بودیم که جوئل دهها نفر را کشت تا الی را بردارد و برود. دیگر ندیده بودیم که حالا برای خانودهی آن دهها نفری که جوئل کشت چه اتفاقی افتاده است، ولی نوابغ ناتیداگ در لست ۲ به ما نشان دادند. اگر شما جای Abby بودید و قاتل پدرتان (دور از جان) که او را با بیرحمی در حالی که سعی داشته برای بشریت واکسن بسازد، به همراه دهها نفر از دوستانتان به قتل رسانده است، به دستتان میافتاد چکار میکردید. میگفتید برو دنبال زندگیت عزیزم؟ البته ما نمیتوانیم خوب به این سوال جواب بدهیم، زیرا نمیتوانیم حسش را درک کنیم و تازه در آن دنیا هم نیستیم که همه چیز به آخر رسیده باشد، ولی باز هم این را میدانیم که آدم از قاتل پدرش راحت نمیگذرد. مخصوصا وقتی بدانی دادگاه و عدالتی وجود ندارد که بگویی قانون به حسابش میرسد. اصلا مگر کار Abby که برای گرفتن انتقام پدرش رفت با کار الی فرق داشت که برای انتقام جوئل رفت؟ تاره Abby الی را دو بار نکشت و زن حامله را نکشت. بگذریم؛ به هر حال هر طور که بوده باشد باز هم تماشای مرگ جوئل واقعا غمانگیز بود و تلخ.
بد نیست گریزی کوتاه بزنیم به مطلبی که در مورد نسخهی دوم این بازی برایتان نوشتم، تا بیشتر به عمق شاهکار بودن این بازی در انتقال احساس و غم به بازیباز پی ببرید.”میدانید موضوع اصلی شاهکار بودن و بینظیر بودن داستان و روایت بازی چیست؟ این است که انگار همه دارند کار درست را انجام میدهند و خود را جای هر کدام از شخصیتهای اصلی که تصمیمات مختلفی گرفتهاند بگذارید، میبینید تصمیمشان توجیه دارد!
- آیا جوئل اشتباه کرد که الی را نجات داد و نگذاشت واکسن ساخته شود؟ نه اشتباه نکرد، او عاشق الی بود و نمیخواست یک دختر دیگرش را هم از دست بدهد. (قابل قبول)
- آیا جوئل اشتباه کرد که الی را نجات داد و نگذاشت واکسن ساخته شود؟ بله قطعا او خودخواهی کرد و کلی آدم را به خاطر یک نفر که خودش هم راضی بود برای واکسن بمیرد، قربانی و سلاخی کرد. (قابل قبول)
- آیا Abby حق داشت که دنبال گرفتن انتقام پدرش باشد و جوئل را بکشد؟ بله کاملا؛ بالاخره جوئل پدرش را بیرحمانه کشته بود و در بازی مییینیم که او عاشق پدرش بود و میخواست عدالت را اجرا کند. (قابل قبول)
- آیا Abby حق داشت که دنبال گرفتن انتقام پدرش باشد و جوئل را بکشد؟ خیر، این کار صحیح نبود و در این حالت او نیز وارد راه غلط و مسیر کشتار میشود و فرقی با بقیهی آنها ندارد. اگر پدرش زنده بود نمیخواست Abby این کار را بکند. (قابل قبول)”
۲ – کنار گذاشتن غرور توسط کریتوس و صدا کردن پسرش برای اولین بار با کلمهی Son در God of War
۱ – مرگ سارا در The Last of Us
هیچوقت در این ۳ دهه بازی کردنم، صحنهای مثل مرگ سارا در آغوش جوئل مرا تکان نداده و احساسی نکرده بود. در این لحظه من واقعا به شدت بغض کردم و گریهام گرفت و نمیتوانستم خودم را نگه دارم. جوری که جوئل به سارا نگاه میکرد و ملتمسانه میخواست او نمیرد، قلب سنگ را آب میکرد. واقعا ناتیداگ در این صحنه نبوغ را نشان داد و بازیگری بینظیر تروی بیکر هم واقعا شاهکاری را در این صحنه رقم زد. The Last of Us و نسخهی دومش پر بودند از احساس و صحنههای احساسی زیبا، تلخ و نفسگیر، اما خب این یک صحنه در کل دو بازی تک بود و همان ابتدای بازی نشان داد که قرار است با چه عنوان و دنیای تلخ و بیرحمی روبهرو شویم. واقعا میشود گفت این صحنه در کل تاریخ بازیهای ویدئویی، احساسیترین و تلخترین است. چه چیزی از جان دادن یک دختر بدون مادر نوجوان در آغوش پدرش که هیچکس را غیر از او ندارد، دردناکتر و احساسیتر و تلختر است؟ The Last of Us و نسخهی دومش، واقعا آینهی تمامنمای تلخی و احساس و مظهر قدرت داستانپردازی و قدرت شخصیتها هستند. مفهوم ترکیب سرگرمی، درام، غم، ترس، مرگ و البته در راس آنها عشق. عشقی که به طرزی فوقالعاده با غم و اندوه ترکیب شده است و این اندوه، یک لایهی خاکستری محزون را بر روی تمام دنیای بازی و داستان آن کشیده است. حتی مفهوم غم و اندوه نیز در این بازی به شکلی خاص و استادانه در دل داستان بازی و وقایع آن جای گرفته است و گاهی خواندن یک خط از دیالوگهای بازی و یا نگاه به چهرهی یکی از شخصیتهای آن، خودش به اندازهی سالها غم و حزن و اندوه را در دل بازیباز تداعی میکند که این بازی کردن با احساسات، کاری نیست که از هر بازیساز و هر داستانی ساخته باشد.
برای شما احساسیترین لحظات بازیها کدامند؟ در کامنتها برای ما بنویسید.
نظرات
یادی کنیم از. لحظه مرگ دومنیک در gears of war 3 که واقعا بغض کردم خیلی زیبا،حماسی و ناراحت کننده بود
یادش بخیر سریه gears of war در اوج خودش بود :yes:
مرگ دام خیلی احساسی بود هم قهرمانانه هم احساسی هم فداکارانه واقعا بگم بعد مارکوس بهترین شخصیت کلی سری بود دروغ نگفتم…
سلام و درود خدمت دوستان عزیز و گل. دوستان این مقاله لااقل ۳ قسمتی میشه بنابراین هنوز خیلی موارد هستن که قرار خواهند گرفت در مطلب.
مرگ soap کو؟
آرتور چی؟
گوست؟
ویچر؟
بنظرم اینا مستحق بودن تو لیست باشن؟
سلام
کاملا درست میفرمائید ولی هم سلیقه هم محدودیت ۱۰تایی باعث این انتخابها شدهاست.
در پناه خدا
مرگ شخصیت جوئل و آرتور مورگان و soap (در کال آف دیوتی مدرن وارفار) برام از همه دردناک تر بود 😥 😥 😥
فاینال رو که برای ما اسپویل کردی آقای بابایی. اون خطر اسپویل ریز آخه چیه 😐
بازی ای که بیشترین صحنه احساسی رو برای من داشت لست ۱ و بیاند دو سول بود عجیبه تو لیست نیست
بیاند «دو» سول؟! 😀
درود برشما جناب آقابابایی. تشکر بابت مقاله
اسپویل red dead 2 . spec ops the line. life is strange
من کلا سخت ناراحت میشم و یا اصلا نمیشم دراین حد که افتتاحیه تلو۱ اینجوری بودم خب مرد دیگه مرد. کی هست این اصلا؟! ولی تاجایی که یادمه سه بار خیلی احساساتی شدم. اول لحظه ای که توی spec ops the line چند ده نفر رو با فسفر سفید سوزونیم و بعدا فهمیدیم مردم عادی بودن دومی هم مرحله خواستگاری جان از ابیگل خیلی احساس عجیبی بمن دست داد تا جایی که فکر کنم ۱۰ دقیقه درحال پیدا کردن پوز و بکگراند مناسب بره عکسمون بودم. جزو معدود لحظاتی بود توی مدیوم های داستان محور که حس کردم من برای یه شخصیت مجازی ارزش قائلم و واقعا به احساساتش اهمیت میدم. سومی هم لحظه انتخاب بین مردم و کلویی آخر LIS که قشنگ از خجالت انسانیت دراومدم و کلویی رو انتخاب کردم
دقیقا چیزی که لست او آس پارت ۲ بهش میخواست برسه دقیقا همین بود که این بازی خود واقعیته سر مرگ جول نه موسیقی خاصی پخش میشه نه احساس خاصی جول یک انسان عادی بود و مث یک انسان عادی مث همه آدمایی که تو لست او آس کشتیم کشته شد انقدر که این بازی معیار ها رو بعد خود ش تغییر داد تا سال ها چیزی نمیتونه تغییر بده
دقیقا همینه
اون مرگ مثل تمام کسایی بود که تو طول داستان کشتیم
مرگش یه چیز عادی بود مثل تمام آدم های دیگه
ولی بعدش میبینیم که درسته که جوئل یه انسان عادی بود
ولی برای الی خیلی بیشتر از یه انسان عادی بوده و براش مثل پدر بوده
این خیلی عجیب و جالبه
واس کسایی که عاشق لست۱ بودن مرگ جول هم شوکه کننده بود هم احساسی
من نمیدونستم گریه کنم یا شوکه شم
اتفاقا مرگ جول تاثیرگزار بود. بنظرم مرگ سارا WTF بود. کل شخصیت پردازیش ۱۰ دقیقه بود و خیلی هم کوتاه بود فک کنم ۳۰ ثانیه شد کلا
اینکه مرگ سارا تقصیر جوئل بود تاثیر گذار بود
اگه جوئل اونطوری نمیچرخید شاید سارا نمیمرد
از او بدتر احساس گناه جوئل بعد مرگ ساراست و گریه هاش وقتی سارا تو بقلشه
ببین فرصت نمیشه آدم احساساتش بروز کنه. دقت کن اگر کارگردان بخواد مرگ سارا احساس غم رو تو گیمر ایجاد کنه دقیقا بعد از اون اتفاق انفجار اطلاعات نمیکنه تو تیتراژ و بجاش سکانس برای فکر کردن و غرق شدن او اون اتفاق میده . مرگ سارا شوکه نه غم. من مطمئنم اون بار دومه بازیه که شخصیتا پردازش شده و اطلاعات جدیدی تو ذهن وارد نمیشه و اون موقعس که همه میگن مرگ سارا اشک مارو دراورد و اونه که تو ذهن همه مونده
درسته
ولی من اصلا برای مرگ جوئل احساساتی نشدم
نمیدونم چرا ولی فقط شوکه شدم که چی شد؟؟؟؟؟
الان یکی از محبوب ترین کارکترا با چوب گلف مرد:-|؟
خیلی عجیب بود اون سکانس
درود
درسته دوست عزیز نظر منم همینه، مرگ جوئل (یا برا من حتی سارا) غم انگیز نبود بدتر از همه جای خالی بود که بعدش به وجود میاد من شاید اغراق کنم بگم فلان بازی اشکمو در اورد ولی اخر لست دو به خاطر علاقه زیادی که به جوئل داشتم با بغضش منم بغضم گرفت و با فکر کردن به اینکه این آخرین باریه که میبینمش واقعا گریه م گرفت و حالم بد شد
مرگ Kaileena در بازی Prince of Persia Warrior within خیلی غم انگیز بود.
آره داداش یبار سال ۸۳ بود بازی کردم که خیلی رو روح و روانم تاثیر گذاشته بود و بار بعد سال ۸۸ بود که تونستم شمشر آب رو بگیرم و داهاکا رو بکشم و اون سکانس آخر با امپرس تو کشتی خیلی زیبا بود.
واکینگ دد سیزن یک و دو رو نگم دیگه….
از درون پوکیدم:-|
تازه پایان مس افکت ۲ و ۳ البته در ۲ اگه تصمیم ها درست باشه خیلی هم عالی تموم میشه
مرگ سوپ و گوست در مدرن وارفیر ۲
و خیلی های دیگه
سعید جان پیشنهاد میکنم یه قسمت دو و حتی ۳ هم برای این مقاله بزار خیلی لحظه دیگه هنوز هست
اشاره کردن که مقاله ادامه داره و بدور از سلیقه شخصی نوشته میشه
آخ بله من ندیده بودم که ایشون ذکر کرده بودند که ادامه داره چون تیتر ننوشته بودند بخش یک فکر کردم فقط همین یه قسمته
پایان مس افکت سه بیشتر حماسیه تا احساسی
ولی مس افکت دو اگه درست انتخاب نکنی بعد از اتمام بازی داغون میشی…
ماشاالله سرعت تایید آقا سعید:-D
یه تنه دارید سرعت تایید کامنت رو جا به جا میکنید:-D
مرگ وزیمر در witcher3
باز خوبه شوکه شدی! من قبل اینکه بازی ریلیز بشه اسپویل شدم. :pissedoff:
من هم اسپویل شدم ولی به خودم قبولوندم که فراموشش کنه
البته اینکه میمیره مهم نیست اینکه چطور میمیره مهمه
یه مرگ میشه مرگ سارا یکی هم میشه مرگای فصل هشت گات
در کل لست اف اس غم انگیز ترین سکانس هارو داشت چون یک بازی متفاوت و ضد کلیشه ای و با روایت بسیار متفاوتی در ژانر و سبکش بود،در کنار اینا رزیدنت اویل شیش کمپین کریس و پیرز و مرگ و ویروسی شدن پیرز شوک آور ترین سکانس آخر بازی بود
قطعا بیاد ماندنی ترین بازی از سری cod همون مرحله است که با ماکاروف رفتیم ترور
وهمینطور اسپیس د لاین یه مرحله ش هیچوقت یادم نمیره
یه صحنه سه چهار نفر با زبون فارسی میگن ما امریکایی هستیم
واون لحظه باید به قتل برسونیشون
صحنه ی مرگ (Scorpion (Hanzo واقعا برا من خیلی بد بود :brokenheart:
مرگ Lee تو the walking dead خیلی وحشتناک بود :brokenheart:
مرگ vezemir تو ویچر ۳ خیلی دردناک بود :brokenheart:
مرگ Ghost و Roach دیوونه کننده بود :brokenheart:
تنها لحظه ای که اشک من درومد، آخر فصل اول بازی واکینگ دد بود وقتی که lee مرد و کلمنتاین تنها شد…
برام عجیبه که تو این لیست نیست! کلمنتاین اون سال جایزه بهترین شخصیت بازی گرفت
من هیچ کدوم از موردارو نخوندم اصلا ترسیدم بخونم یه دفعه اسپویل بشم فقط چشمم خورد به همون شماره ۱۰ قلبم درد گرفت این heavy rain منو نابود کرد
درود و سپاس آقای بابایی بابت این مقاله به نظر شخصه همه این لحظه ها واقعا احساسی و دردناک بود البته جا داره به مرگ پدر و برادران اتزیو جلوی چشمانش نیز اشاره کنیم.
برای من خطر اسپویل brothers و halo reach و black flag
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
۱٫با اختلاف خیلی زیاد مرگ یکی از برادرا تو برادرز که واقعا ناراحت شدم
۲٫پایان هیلو ریچ
۳٫پایان بلک فلگ و صحنه ادوارد و دخترش
واقعا ابر شاهکار بود
ته هیلو ریچ من اشکم در اومد
یعنی چی آخه
هر چقدر میکشتم تموم نمیشدن
پایان بلک فلگ هم که شاهکار بود
بنظرم بهترین پایان سری بود
۱٫یکی از صحنه های دردناک brothers که با اختلاف برام بهترین صحنه بود
۲٫پایان هیلو ریچ
۳٫پایان بلک فلگ
اقا سعید از این دست مقاله ها میخوایم خسته نباشید اشک ما رو هم در اوردید 😥 :heart:
بنظرم مرگ هنری و سم در دلست ۱ باید تو لیست میبود کلن واسه من اگر بخوام لیست کنم:
۱:مرگ سارا تو دلست۱
۲:مرگ جول
۳:پایان دلست ۲
۴:مرگ هنری و سم تو دلست ۱
۵:لحظه ای که گرالت سیری رو بغل میکنه و فکر میکنه مرده
۶:مرگ جان مارستون
واای مرگ هنری و سم با اون موسیقی شاهکار اشک ادمو جاری میکنه.من واسه کریتوس هم زیاد اشک ریختم 😥 کریتوس رو بی نهایت دوس دارم
اقا اگه گفتین جا کی خیلی خالیه
مرگ آرتور تو ردد۲
واقعا باورنکردنیه که نو لیست نیست. نشون میده اقای اقابایی بازی رو تموم نکرده
نشون میده نداره که عزیز دل خودشون چند بار گفتن تموم نکردن:-|
دمت گرم سعید جان :yes: این کامنت داشت فاجعه ای میشد درستش کردید 😀
اسپویل
.
.
.
.
.
اولین باری که برای یه بازی گریه کردم اونجایی بود که آگرو تو شادو آف کلوسوس از پل میوفته پایین و اونجا فک میکنیم مرده
مرگ لی تو واکینگ دد :-((
چه عجب یکی ازش یاد کرد :heart:
اول اینو بگم دوست عزیز… نظرت رو کامل خوندم و لدت بردم
فقط یه نکته که خیلی ها اشتباه میکنند تو داستان بازی shadow of the colossus اینه که فکر میکنند Agro اگه اسمشو درست گفته باشم شخصیت اصلیه بازی تو بازی دنبال نجاته اون دخترست چون عاشقشه… در صورتی این طور نیست…
تا اونجایی که بنده یادمه از داستان چون حدودا ۱۲ سال پیش تجربش کردم این شاهکارو…
Agro اون دختر رو یا به اشتباه میکشه یا به دستور رئییس قبلیه اعدامش میکنه… بازم میگم دقیق یادم نیست شک دارم
خلاصه Agro تو به قتل رسیدن این دختر نقش داشته…حالا یا از سنت های قبیله متنفر بوده یا میخواسته کفاره گناهانشو بده
تصمیم میگیره جسد دختره رو ببره شهر ممنوعه … دیگه بقیشم خودت میدونی
الته یه تئوری هم اینجا هست… که میگه شاید شاید … Agro کم کم با کشتن هر غول که هر بار جلوی دختره ظاهر میشد .. کم کم بهش علاقه پیدا کرده با دیدن زیبایی و معصومیت دختره
خوشحالم که خوشت اومد دوست عزیز
درمورد شادو اف کلوسوس هم خب درسته هیچ وقت رابطه ی بین واندر و مونو مشخص نشده
اکثریت میگفتن که مونو و واندر عاشق هستن ولی در اخر بازی وقتی اسب واندر همون اگرو پیش مونو میاد مونو اونو به یاد نمیاره بالاخره اگه این دوتا عاشق معشوق بودن مونو باید اسب باوفای واندر رو بشناسه که خب اخر بازی مونو اگرو رو به یاد نمیاره
کلا تئوری های زیادی در این رابطه هست ولی حدس میزنم که به احتمال زیاد مونو واندر رو نمیشناخته یا اگر هم میشناخته حس عاشقانه ای بهش نداشته چون اسب واندر رو به جا نیاورد
در مورد واندر هم اینکه خیلی اصرار داشت مونو به زندگی برگرده یا واقعا عاشقش شده بود یا به قول شما تو مرگش نقش داشته و عذاب وجدان گرفته و خواسته اونو به زندگی برگردونه
:yes:
اشک منو فقط ارتور دراورده 😥 😥
هیلو ۳ و هیلو ریچ و رددد ۲ و ۱ بازی نکردن اینارو آقای بابایی انگار
مرگ وزمیر
وقتی که گرالت سیری بی جون رو در آغوش میگیره
مرحله ی سرقت از قطار و در ادامه مرگ آرتور
مرگ سارا لست ۱
مرگ جان رددد ۱
صحنه ای که اسنیک یاران خودش رو درmgs5 میکشد. :-((
عجب صحنه ای بود اونجا
We live and die by your orders boss
خدایی هرکی از فانتوم پین خوشش نیاد ولی نمیتونه انکار کنه که چقدر اون صحنه تاثیر گذار بود
داداش صحنه خوبی بود ولی به پایان mgs3 و mgs4 نمی رسید این پایان ها همیشه در ذهن آدم می ماند
محسن داداش خیلی خوشحالم که لست۲ مغزتو ذوب کرد…
نمیدونم روی چه حالتی پلی دادی اما اگه روی سوروایور پلی ندادی حتما اینکارو بکن تا از هوش مصنوعی بازی واقعا بترسی..
محسن وایسا نسخه پیاس۵ بیاد تا اساسی عشق کنی(جای منم خالی کن)
در مورد گوستاوو و موزیک بازی…محسن موزیک بازی خداس…نمیدونم این لعنتی آرژانتینی چجوری این نوتا میاد توی ذهنش که انقدر با خودش غمو اندوه داره…
خیلی موارد دیگه هم هستش که حالا که بازی کردی باهات حتما راجبش صحبت میکنم..
نه امید جان رو اون حالت که گفتی بازی نکردم ولی من هارد رفتم بازی رو و هوش مصنوعی خیلی عالی بود نمیشد خیلی چیزا رو گفت چون دیگه کامنت خیلی طولانی میشد بی از حد ، واقعا نسخه پلی ۵ دیگه چی میخواد بشه و از اون مهمتر لست ۳ چی میخواد بشه من از همین الان منتظرم :inlove: در مورد موزیک که واقعا عالی بود مخصوصا موزیک یکساعت اخر بازی واقعا جادویی بود و قشنگ باعث میشد متوجهش بشی ،،،،، عجب بازیی بود امید عجب بازیی بود واقعا فکر نمیکردم انقدر شاهکار باشه یه جورایی سوپرایزم کرد ناتی داگ واقعا این بازی رو رویایی ساخت
مرگ آرتور مرگان و جول برای من شدیدا ناراحت بودن و همچنین مرگ الیزابت تو دی ال سی بایوشاک اینفینیت، البته مرگ vesemir هم تو ویچر ۳ بعد از اون همه داستان خیلی دلگیر بود. مورد زیاده ولی فعلا فقط همینا رو یادم اومد
خیلی صحنه های غم انگیز تر از اینا هست تو بازیها: مثل کشته شدن Roach و GHOST در MW2 و یا کشته شدن پدر ABBY ودیده شدن اون صحنه توسط ABBY و یا دیدن قتل عام خوانواده EIZO ADITURE در وسط شهر و یا کشته شدن یار وافادار کریتوس به دست خود کرتیوس در gOW2 و خیلی صحنه های دیگر که به نظرم همون کشته شدن ROACH و GHOST در MW2 از همشون بدتر بود….
درود بر دکتر سعید جان عزیز
آقا مرگ باس در متال گیر ۳ و مرگ دام در گیرز ۳ رو یادتون هست هنوز آیا ?:-)
اول از همه تشکر فراوان از آقا سعید بابت مقاله فوق العادشون و کامنت بسیار زیبای فرید جان فقط باید بگم که گوست نکرد فرید فقط سوپ مرد
Ghost مرد دیگه
اینایی که میگن نمرد هنوز شایعه س معلوم نی
مردع
اگه داستان بازییو با تیزر ها و فایل های تو وردانسک دنبال کرده باشی معلوم میشه گوست نمرده و فرار کرده
من خیلی بی احساسم یا اینکه شما هم تا حالا سر بازی یا فیلم تا حالا گریه نکردین؟
سر فیلم که یادم نمیاد گریه کرده باشم
سر بازی هم فقط آرتور و جان (ولی کلی از بازیای دیگه حالم گرفته شده)
شاید بی احساسی و شایدم خیلی تخیلت بالا نیست تو داستان بازی غرق شی …
اکثرا در LAST OF US این لحظات رو تجربه کردم . اما غیر از اون .. ( اسپویل ) مرگ اسب آرتور مورگان وقتی لحظات آخر کنارش بود . رقص زیبای QUITE با SNAKE زیر بارون . و در بچگیم مرگ ایدا در نسخه ی کلاسیک EVIL 2 خیلی روم تاثیر گذاشت .
خب راستش
مرگ آرتور و جان
مرگ سارا
سیری تو ویچر سه
(لست دو پلی ندادم)
داداش منم مرگ آرتور واسم خیلی سخت بود ولی تو دیگه نوبری
من هر دفعه ردد رو تموم کردم (سه دفعه) تا ۳ ساعت حالم بد بوده ، دفعه اول که دیگه خیلی گریه کردم ولی شما دیگه…
:rose: خدا پدرتونو بیامرزه
قربونت برادر آره واقعا تاثیر شدیدی که ردد گذاشت رو من خیلی بود با این که سنی هم ندارم واقعا ۱۷ سالمه ولی خوب واقعا سخته برام درمورد آرتور صحبت کردن طوری که واقعا نمیتونم جلوی اشکم رو بگیرم
داداش یه جوری گفتی سنی ندارم ، من آب شدم رفتم تو زمین (منم ۱۷ سالمه)
اما راستش اونقده دیگه حساس نیستم سر آرتور ، حالا باز هرکسی یه جوری ارتباط برقرار میکنه
اما من مرگ بابابزرگم تو بچگیم خودش اونقد تراژدی بود که هر مرگی تحت تاثیر قرارم نمیده (چون وحشتناک منو دوست داشت(چون اولین نوه پسر بودم) و وقتی اونجا بودم یهو چشاشو بست اصلا نابودکننده بود اون صحنه)
فقط میتونم یه چیز بگم
سن یه عدده
همین
به شخصه من هیچ جا ببشتر از مرگ ارتاس تو wow warth ناراحت نشدم سعید اقا خسته نباشی لیست خیلی خوبی بود
همچنین
مرگ ارتاس واقعا دردناک بود به عنوان کسی که از پچ کاتالیسم شروع کردم ولی بازم بهترین شخصیت کل بازی واسم ارتاس بود و هست
بعدش ایلیدان؛ سیلواناس؛ گروش و بلک هند تا حدودی
حاوی اسپویل
برای من سخت ترین مرگ آرتور مورگان و هوزا متیوز توی rdr2 بود (سر مرگ آرتور گریه کردم 😥 :cry:) واقعا جاش حداقل جز ۲ تا اوله (برای من اول) بعدش مرگ جوئل، بعد نمردن ابی (ولی مرگ شخصیت که ۱۵۰ الی ۲۰۰ باهاش بودم برام دردناک تر بود 😥 :cry:) (هر وقت میرم سر مزارش بالای کوه میخواد اشکم در بیاد :cry:) (چند ماه پیش رفتم سر قبر مایکا با کوکتل مولوتوف(بطری آتشین) آتیش اش زدم :-D)
منظورم همون جنازه بی ریخت اش هست 😀
داداش اولو بخون برجسته شده این جزو بازی های اقا سعید هستن و خودشونم گفتن که ردد۲ رو تموم نکردن بنابراین طبیعی هستنش که نباشه
سلام و عرض ادب خدمت همه ی دوستای عزیز و گلم از محسن و ایمان عزیز گرفته تا همه ی شما عزیزانی که منت گذاشتید بر سر بنده و لطف کردید کامنت گذاشتید. خیلی عذر میخوام که نتونستم تک تک جواب بدم کامنتها رو چون دو مقاله ی سایبر و این مقاله پشت سر هم شدن و اون مقاله بیش از ۲۰۰ تا کامنت بود که باید پاسخ میدادم، نرسیدم این مقاله رو پاسخ بدم. تک تک کامنتها رو خوندم و یک دنیا از لطف و محبت همیشگی شما ممنونم و بسیار برام ارزشمنده کامنتهاتون و بهم انگیزه و انرژی میده. انشالله در مقالات بعدی دوباره پاسخ میدم به کامنتهاتون اعم از انتقاد و پیشنهاد و ….
یک دنیا سپاس از بزرگواری همه ی شما عزیزان
ممنون از آقا سعید بابت مقاله.
فقط واسه مورد شماره ۹ گفتید که مرگ اریث رو توی بازسازی فاینال فانتزی هفت دوباره مشاهده کردیم. نمیدونم فاینال فانتزی هفت ریمیک رو کامل رفتید یا نه ولی مرگ اریث رو توی نسخه ریمیک فاینال فانتزی هفت هنوز تجربه نکردیم (خداروشکر). احتمالا توی اواخر پارت دو اون صحنه اتفاق میوفته.
برای من غم انگیز ترین صحنه این بود که تو COD WWII فرمانده تارنر رو کشته میشه 😥
اسپویل اوری۲
راستی صحنه مرگ اون جغد کوچیکه هم خیلی ناراحتم کرد جوری که بازی رو ول کردم چندساعت و دوباره برگشتم
مرگ شخصیت Ghost در Call of duty
مرگ سارا دختر جوئل در ۱ Tlou
مرگ شخصیت جوئل در Tlou 2
مرگ جان مارستون در Red Dead redemption 1
و مرگ آرتور مورگان دوست داشتنی در Red Dead redemption 2
واقعا کامنت زیبایی گذاشتی دمت گرم :rose:
ممنون
یادش بخیر تاثیر گزاری ای که داستان مافیا۱ داشت تو بازیای دیگه به سختی پیدا میشه
تا چن روز تو شوک مرگ توماس بودم انگار بهترین رفیقمو از دست داده بودم واقعا اون دوران هیچ وقت فراموش نمیشه
بازی ها گاهی چنان با آدم ارتباط برقرار میکنند که انگار یک آدم واقعی مرده
مرگ reznov توی بلک اپس
لعنتی چرا یادم آوردی اون روز رو
آخرین کلمات تامی:قانون اون چیزی نیست که روی کاغذ مینویسن……….
یکی از سخت ترین لحظات مرگ بهترین رفیقمون
داداش شما اومدی تو پستی که صحنه های ناراحت کننده رو میگه
اولشم هشدار اسپویل داده
از چی شاکی هستی برادر من؟؟؟
سلام به محسنِ عزیز و گل :rose:
یعنی یه سال از اون زمانی که من بار اول بهت گفتم برا شنیدن نظرت لحظهشماری میکنم ، گذشت؟زمان بدجوری با سرعت میگذره.
خیلی خیلی خوشحالم که دقیقا همون حس و حالی که تو این بازی منو و خیلی از بچههای دیگه لمس کردیم بالاخره تجربه کردی.دقیقا باهات موافقم.وقتی بازی تموم میشه یه حسی به آدم دست میده بهتره بگم مجموعهای از حسها و این به نظرم واقعا مهمترین قسمت از تجربه بازی هست.وقتی بازی رو به پایان میرسونی یه حس عجیبی به آدم دست میده و تمام کارایی که انجام دادی انگاری تو یه لحظه از ذهنت گذر میکنن و واقعا نمیشه وصف کرد.وقتی گیتار رو در آخر بازی نشون میده و همزمان قطعه بینهایت زیبایِ (فراتر از ویرانی) پخش میشه واقعا و حداقل من نمیتونم حسم رو با کلمه وصف کنم.مرسی برای اینکه وقت گذاشتی و نظرت رو با ما به اشتراک گذاشتی :rose: :heart: .راستی محسن جان به نظرم اگه نویسنده میشدی ، نویسنده عالی میشدی :yes: .
خواهش میکنم ایمان جان میدونی در مورد بازی صحبت کردن با یک گیمر که واقعا گیمر هست حتی از خود بازی کردنم خیلی اوقات بیشتر به من میچسبه ازت ممنونم که خوندی و منو خوشحال کردی ، واقعا عجب بازیه بی نظیری من واقعا فکر میکردم دوستان دیگه دارن اغراق میکنن در مورد بازی 😀 ولی وقتی خودم بازی کردمش به دوستامم گفتم بازی مثل یه زمین لرزه ۸ ریشتری بود واقعا منو تو افق هایی بسیار دور دست محو کرد راستی بازیگر نقش الی اشلی جانسون هست درسته ؟ اقا اگه شمارشو داشتی بهم بگو :laugh: این لعنتی طوری بازی کرد که من دیگه داشتم منفجر میشدم خیلی شاهکار بود یعنی برا من کل بازی یه طرف الی هم یه طرف …… در مورد نویسندگی لطف داری ولی واقعا وقت میخواد که من ندارم و درگیر هستم خیلی اوقات خلاصه که خیلی عشقی اقا ایمان من همیشه از خوندن کامنتات لذت میبرم :heart:
:rose: :rose: :heart: :-* .
نامردا نصف کامنت برای اوری بود لستو ول کنید اوری رو بچسبید:-D
The last of us part 2 و the last of us heavy rain beyond two souls و mafia 1 احساسی ترین بازیهای تاریخن
هوی رین کلا سرتاسر بازی چشمای ادم بارونیه مثل اسم بازی.
ایتن برای اینکه به پسرش برسه هرکاری میکنه البته بسته به انتخاب گیمر هم داشت مثل قطع کردن انگشت و رفتن داخل یک کانال پر از خورده شیشه … بازی بسیار عمیق و عجیبی بود.
کریتوس هم بعضی صحنه هاش مو به تن آدم سیخ میکرد ابهت و غرور کریتوس که باعث میشد عشق به پسرشو بروز نده که این باعث میشد گاهی بخواد پسرشو نوازش کنه و منصرف میشد یا اونجا که پسرش در حال مرگ بود و کریتوس چقدر تلاش کرد برای نجاتش و موفقام شد و واقعا صحنههای خیلی احساسیایی رقم زد کریتوس.
نه وحید جان فقط هیلو ۴ بود رو کنسول یکی از اقوام اونم چند ساعت تجربه کردم وگرنه اطلاعی از این فرنچایز ندارم زیاد
اسپویل
من فقط بعضی انیمه ها اشکمو در آوردن .بازیها بیشتر ناراحت کننده بودن مثلا بعد مرگ آرتور رد۲ برام مرد اصلا نتونستم با جان ارتباط برقرار کنم چون قبلش با یک شخصیت پردازی خیلی قویتر جلو رفته بودم برا همین کلیت بازی بعد آرتور برام ناراحت کننده شد و بازی همون لحظه جذابیتشم برام از بین رفت این بزرگترین اشتباه بازی بود که نتونستن جان رو از قبل از مرگ آرتور محبوب کنن (پوست کندن حیوانات هم ضد حال بود ) بازی هم با جان تموم میشه و گشت و گذار بعد مراحل بازی با جانه که نمیتونه شنا کنه و عذاب آوره.در کل باید بالانس شخصیت پردازی رو رعایت میکردن .بازم جای شکرش باقیه همون لحضه اول کل گیم رو خراب نکردن و محبوبترین شخصیت بازی رو از بین ببرن و یه شخصیت بیارن که نمیشه باهاش ارتباط برقرار کرد (مثل ابی )
ابی شخصیتی بود که نمیشد باهاش ارتباط برقرار کرد ؟! WTF
کسی داره اینو میگه هیتر سونیه و ترول هم میکنه و لست رو هم از یوتیوب دیده
حرفاشو جدی نگیر ترول و هیت زیر پوستی میکنه ایشون
بخاطر شما بن شدم عزیز :reallypissed: :pissedoff:
داش سلیقهها متفاوته شاید یکی تا تهش هم از ابی خوشش نیاد و نتونه باهاش ارتباط بگیره اما ایشون داستانش جداست چون تو پست مربوط به هدستِ اختصاصیِ اکس باکس به من ریپلای کرد و عملا هدست پلات سونی رو ترول کرد.خب وقتی به هدست هم رحم نمیکنن و ترولش میکنن اصلا نباید به کامنتهایِ این شکلیشون واکنش نشون داد.
جای olgierd von everec هم خالیه.صحنه پایانی hearts of stone و دیالوگ زیبای بین گرالت و اولگیرد. شاید اون یه صحنه به کیفیت موارد ذکر شده در لیست نباشه ولی به طور کلی داستانش ادمو خیلی متاثر میکرد…یه مرد تنها که کسی پشتش نبود و به خاطر هدفش پیمانی بست که به ارزش از بین رفتن زندگیش و همون هدف تموم شد :-((
آره چندتا را نگفتم یعنی کار پیش اومد گفتم بعدا 😀
در ادامه:
۷٫کل مردمی که به رپچر یا کلمبیا رفتن و از زندگی خوبشون زدن تا به عرش برن ولی هیچکدوم به هدفشون نمیرسن.
۸٫کشته شدن خانواده کریتوس به دست خودش.که واقعا من خواستم خدایان رو ب..م(بنازم 😀 )یه سوالم درباره پسر کریتوس.آرتئوس همون لوکیه آیا ?:-) چون من همچین چیزی شنیدم ولی عجیبه خودم یادم نیست چه کسی و در چه زمانی گفته ?:-)
۹٫لست آف آس که کلا غم و اندوهه از کشتن زن حامله تا نبودن دیانا مرگ سارا مرگ جوئل خود سرنوشت الی سرنوشت ابی کلا حرفی نداره 😥
۱۰٫شخصیت بارون و خانواده اش هم واقعا بدبخت بودن.
درباره اولیگرد اون هرکاری کرد حقش بود.
در کنار همه نظرات دوستان یکی از لحظات احساسی که ازش یاد نشد و جا داره ازش یاد کنم !
مرگ ( موقتی ) بی بی در دث استرندینگ و اون موزیک به شدت احساسی که اون مسیر رو باید طی میکردیم برای سوزوندن جنازش ! یادمه کل مسیر رو اشک ریختم و هرزگاهی نگاهی بهش میکردم …
در کنار همه نظرات دوستان یکی از لحظات احساسی که ازش یاد نشد و جا داره ازش یاد کنم !
حاوی اسپویل شاهکار هیدئو کوجیما Death Stranding
مرگ ( موقتی ) بی بی در دث استرندینگ و اون موزیک به شدت احساسی که اون مسیر رو باید طی میکردیم برای سوزوندن جنازش ! یادمه کل مسیر رو اشک ریختم و هرزگاهی نگاهی بهش میکردم …
و البته قبلترش در همون دث استرندینگ مرگ کلیف و بغل گرفتن سم کوچولو و … بزارید تعریف نکنم ! بریم سراغ آواز …
See the sunset
The day is ending
Let that yawn out
There’s no pretending
I will hold you
And protect you
So let love warm you
Till the morning
امید جان پس من یه کوچولو بیشتر دَووم آوردم چون بعد از مرگ جوئل تا اول اینکه با اسب بریم تو جنگل بازی رو ادامه دادم بعد اومدم بیرون.شایدم به خاطر این بود که مرگ جوئل رو یک از خدا بیخبری برام اسپویل کرده بود.
سلام به سعید جانِ عزیز و گل
تشکر بابت مقاله عالی.
سعید جان قطعا لحظههای احساسی زیاد تجربه کردیم اما برای من تنها و احساسیترین لحظه مرگ سارا هستش.
سعید جان خستهنباشی :heart: :heart: .