نقد فیلم Mothers’ Instinct| نگاهی غیر انسانی به شخصیت مادر و حس مادرانگی
فیلم Mothers’ Instinct از آن دسته آثار سینمایی است که کارگردان علاقه دارد با ذهن مخاطب بازی کند و با ایجاد شوکهای ناگهانی و عوض کردن جای قهرمان و ضد قهرمان داستان را پیش ببرد.
شروع فیلم با قابی از یک ماشین اسباببازی آسیبدیده که در مکانی رها شده است آغاز میشود. کارگردان با زوم روی آن احساسی را به بیننده انتقال میدهد که با یک تصادف مواجه است. سپس تصویری از آلیس (با بازی جسیکا چستین) را میبینیم که از پنجره خانهاش بهصورت مخفیانه دوست و همسایهاش سلین (با بازی آنا هاتاوی) را زیر نظر دارد. با ورود آلیس به خانه سلین و برداشتن چاقو از کشوی آشپزخانه، المانهای ترس که از شروع فیلم احساس بیننده را تحت تاثیر قرار داده بود افزایش مییابد و موسیقی فیلم هم به این موضوع کمک میکند. کارگردان با نشان دادن این دو سکانس در ابتدای فیلم این هشدار را به بیننده میدهد که فریب دوستی این دو نفر در ادامه داستان را نخورد و با اثری مواجه است که تفاوت زیادی با یک فیلم ساده خانوادگی دارد.
مشکلات فیلم بعد از این دو سکانس آغاز میشود. دو کاراکتر اصلی و سایر کاراکترها از جمله سیمون و دیمین (شوهران آلیس و سلین) نه تنها شخصیتپردازی نمیشوند بلکه کارگردان از رساندن این دو شوهر به یک تیپ سینمایی هم عاجز است. تمام اطلاعاتی که از شخصیتهای این فیلم در اختیار بیننده قرار میگیرد از طریق دیالوگ است و کارگردان تصویری از آن به ما نمیدهد. داروساز بودن دیمین از مکالمه او با پسرش مشخص میشود و این موضوع که سیمون حسابدار است را از زبان خودش میشنویم. کارگردان تصویری از آنچه بیان میکند به بیننده نمیدهد و عملا دو شخصیت نقش مکمل فیلم هرگز شکل نمیگیرند.
گذشته آلیس و اینکه چگونه در یک تصادف پدر و مادرش را از دست داده است در صحبتش با سلین بیان میشود. حتی زمانی که داستان فیلم در آن اتفاق میافتد در قالب دیالوگ بین اعضای این دو خانواده و نام بردن از رییسجمهور وقت آمریکا برای بیننده مشخص میشود. تنها کاراکتری که در این فیلم تا حدودی شخصیتش شکل میگیرد تئو (پسر آلیس) است. مشکلات گوارشی او که کارگردان در ادامه فیلم از آن استفاده میکند از طریق نگرانیهای مادر کاملا باورپذیر میشود، هرچند به ارتباط او با دوستش مکس (پسر سلین) و علاقه این دو نفر به یکدیگر نیز بهدرستی پرداخته نمیشود.
سینما یک مدیوم تصویری است و شخصیتپردازی در قالب آن باید صورت پذیرد اما بنوا دلوم (کارگردان فرانسوی فیلم) مقدمه فیلم را که بسیار مهم است فدای شروع داستان اصلی میکند و به این ترتیب فیلم از مسیری که باید طی کند خارج میشود.
مشکلات فیلم در ادامه کار شکل عیانتری به خود میگیرد. کارگردان نهتنها باعث میشود بیننده از دو کاراکتر مادر فاصله بگیرد بلکه خود نیز این فاصله را از شخصیتهای داستانش حقظ میکند. اینسرتی (نمای درشت) که کارگردان از سر سوراخ شده مکس نشان میدهد در حالیکه جسم بیجان او در آغوش مادر قرار دارد احساس انزجار در مخاطب ایجاد میکند. یک قاب دو نفره از مادر و پسر با اندازه نمایی دورتر حس غم را جایگزین این احساس بد میکرد تا بیننده با سلین همذاتپنداری کند.
با مرگ مکس، آلیس و سلین با یکدیگر اختلاف پیدا میکنند. نوع روایت و دوربین کارگردان کاملا طرف آلیس است و بنوا دلوم بیننده را از شخصیت سلین دور میکند و خود نیز کاراکتر داستانش را که به تازگی شاهد فوت فرزندش بوده است تنها میگذارد. این فاصلهگذاری بین مخاطب و سلین در سکانس کلیسا که متوجه میشویم او عروسک تئو را در تابوت مکس قرار داده است به اوج خود میرسد.
سلین برای مدتی خانه را ترک میکند اما در بازگشت دوبارهاش و ملاقات با آلیس در مقابل چشمان او بیهوش میشود. این احساس ضعف سلین، ترحم مخاطب را برمیانگیزاند و او را این بار با مادر داغدیده سمپات میکند. سلین سعی دارد خود را به آلیس و تئو نزدیک کند. کارگردان تصاویری میسازد که بیننده باور کند این نزدیکی از سر دوستی است و در واقع سلین میخواهد جای خالی فرزندش را با محبت به تئو که رفیق پسرش بوده است جبران کند. اما آلیس به این رفتار سلین مشکوک است و با این ذهنیت که دوستش او را بهخاطر از دست دادن فرزندش مقصر میداند و به فکر انتقام است، پسرش را از سلین دور نگه میدارد.
فوت مادربزرگ تئو که بیمقدمه و با یک فنجان در دست اتفاق میافتد شک آلیس را به اوج خود میرساند و کارگردان با کات زدن از فنجان مادربزرگ به فنجان دکتر پزشکی قانونی و نگاه آلیس به آن، شک او را به مخاطب میباوراند. اما این بار کارگردان علیه آلیس موضع میگیرد. مظلومیت سلین در مواجهه با او نیز این موضوع را تشدید میکند. همسرش شکهای او را بیدلیل میداند و پسرش از اینکه آلیس مانع ارتباط او با سلینی میشود که جای خالی دوستش را پر کرده است به او معترض میشود.
کارگردان فیلم را به بدترین نوع ممکن روایت میکند. با مخفی کردن قسمت اصلی داستان و عوض کردن جای قهرمان و ضدقهرمان حس تعلیق را از بین میبرد و مخاطب سردرگم نمیتواند با هیچیک از دو مادر قصه همداستان شود و همذاتپنداری پیدا کند. هیچگونه تجربه حسی اتفاق نمیافتد و بیننده با فاصلهای که از داستان پیدا میکند به یک تماشاچی منفعل تبدیل میشود.
اختلاف بین آلیس و سلین برای تئو قابل تحمل نیست و تصمیم به خودکشی میگیرد. تلاش سلین برای نجات او بهقدری باورپذیر است که تمامی شکهای آلیس برطرف میشود. صحنه خودکشی تئو و نجات او توسط سلین را میتوان بهترین سکانس این فیلم نام برد. قاب سه نفرهای که کارگردان از دو مادر به همراه تئو در آغوش یکدیگر به تصویر میکشد این حس را به بیننده القا میکند که همه اختلافات به پایان رسید و مادرانگی این دو کاراکتر فرزندی را از دام مرگ نجات داد. شاید اگر داستان در همینجا به پایان میرسید، «غریزه مادران» را میتوانستیم بهدلیل پایانبندی مناسب، فیلم متوسطی بدانیم اما کارگردان تمام تلاش خود را میکند تا فیلمی بسازد که نام بردن از آن به عنوان یک اثر هنری، توهین به هنر است.
بنوا دلوم که با مخفیکاری تعلیق داستانش را از بین میبرد با شوکی که در انتهای فیلم به مخاطب وارد میکند تیر خلاص را بر پیکر بیجان اثرش میزند. حقیقت داستان با قتل دیمین بهدست همسرش سلین مشخص میشود. مخاطبی که در طول فیلم از داستان فاصله گرفته بود با شوک کارگردان متوجه میشود که کلاه بزرگی بر سرش رفته است. سلین برای بهدست آوردن تئو، آلیس و همسرش را نیز به قتل میرساند و کارگردان نشان میدهد که چقدر نگاه غیر انسانی به شخصیت مادر دارد.
شاید در واقعیت حوادث ناخوشایندتری از داستان «غریزه مادران» اتفاق بیفتد. از جمله اینکه مادری برای تامین مخارج زندگی، فرزندش را میفروشد و یا زنی برای ازدواج مجدد فرزندش را به قتل میرساند. آیا هنر و سینما مدیومی برای بهتصویر کشیدن این وقایع است؟ نیچه بهترین جواب را به این پرسش میدهد؛ «اگر هنر نبود حقیقت ما را خفه میکرد. هنر آمده است تا رنج زیستن را بر ما آسان کند.» اگر کارگردان نتواند با خلق سینما مخاطب را یک قدم به انسانیت نزدیکتر کند (منظور از انسانیت یک ویژگی صرفا اخلاقی نیست، حتی یک کمدی سرخوش که حال مخاطب را بهبود بخشد هم میتواند در این گروه قرار گیرد) آنگاه نمیتوان فیلمش را یک اثر هنری قلمداد کرد.
بنوا دلوم با ساخت «غریزه مادران» نشان داد که مدیوم سینما را نمیشناسد. روایت داستان نهتنها بد بلکه فاجعهبار است. مخفی کردن قسمت اصلی داستان، موضعگیری نامشخص علیه شخصیتها، دروغ گفتن به مخاطب و ایجاد شوک. هرکدام از این موارد بهتنهایی میتواند یک فیلم را نیست و نابود کند که در «غریزه مادران» شاهد تمامی آنها بهصورت یکجا هستیم و بدتر از همه اینها نگاه غیر انسانی او به شخصیت مادر و حس مادرانگی است که هرگز اجازه شکلگیری فرم اثرش را نمیدهد.
پر بحثترینها
- نقدها و نمرات بازی STALKER 2 منتشر شدند
- از صنعت بازی های ویدیویی در سال ۲۰۲۵ چه انتظاراتی داریم؟
- شایعه: کمپانی مادر FromSoftware احتمالا برای جلوگیری از تصاحب خصمانه از سوی یک شرکت کرهای به سونی مراجعه کرده است
- شایعات مربوط به حضور God of War در TGA 2024 قوت گرفت [تکذیب شد]
- رسمی: شرکت مادر FromSoftware پیشنهاد خرید از سوی سونی را تایید کرد
- گزارش: GTA 6 وضوح فوقالعادهای روی پلی استیشن ۵ پرو خواهد داشت
- سازنده STALKER 2 به دنبال بررسی بازخوردها و رفع سریع مشکلات بازی است
- بازی STALKER 2 در عرض دو روز بیش از ۱ میلیون نسخه فروخت
- آیا بازیهای ویدیویی به ما آسیب میرسانند؟
- پلی استیشن برای ۱۰ سال متوالی نمایندهای برای بهترین بازی سال داشته است
نظرات
من نمیدونم گیمفا فازش چیه هرچی فیلمو ک ب اصطلاح بده میاد نقد میکنه!!خب ک چی!؟خب بجاش بیا چنتا فیلم خوب نقد کن؛اینجوری یه معرفی هم میشه برای دیدنش
اتفاقا فیلمش خیلی خوب بود, چی میگی واسه خودت ؟!
بعضی وقتا فیلم خوب هم معرفی میکنن.مثلاgood morning که یه فیلم ژاپنی هست و با اینکه داستان ساده ای داره ولی واقعا ارزش دیدن داره
مصطفا بروووو
ها
یک پیام اخلاقی دیگه ای که این فیلم داشت این بود که هیچوقت افراد غریبه رو وارد زندگی شخصیتون نکنید, چون ممکنه حوادث ناخوشایندی برای خودتون و خانوادتون پیش بیاد.