در باب بازی های ویدیویی و دوستیهایی که با آن همراه شدند
در زندگی همانند بازی های ویدیویی فاصلۀ شکستن دل و دوستی از تار موی آدمیزاد کمتر است.
مرا تمنایی بود که چندی پیش، عازم دشتهای سرسبز خانه شوم و در خانه، به تماشای سرسبزی صمیمی همیشگیاش بنشینم. در آنجا، دستانم را روی چمن سبزِ سبزِ خانه بکشم و وقتی قدمهایم را از کوپههای خشک و نفسگیرِ قطار دودی روی چمنِ نرم خانه بکشانم، پدر و مادرم و اهلم را ببینم و دوستان را هم چنین که به استقبالم آمدهاند. چشمان زلال مردی را ببینم که از فخر و ندامتهایم میگوید و صدای قلب کسی که از ورای آن مرد زمزمههای نماز صبح و مغرب میگوید و من قند در دلم آب میشود. در ثانیههای واپسین رفیق قدیمی را ببینم که به استقبالم آمده و متوجه شوم که باز روی میز نوشتنی که داشتم خوابم برده.
برای دوستی با یک عاشق بازیهای ویدیویی، فقط باید بلد باشید بدون نگاه کردن به دسته، دکمههای درست را بزنید و همین یک ماجرا، قصه را ختم به خیر میکند. حتی تاجایی که دانستیم، نیازی نبود اسم بازیها را بلد باشیم؛ کفایت میکرد مثلاً بدانیم «بروسلی» در کدام بازی است یا «بازی ماشینی» و «فوتبال ۲۰۰۶» داریم یا نه. مختصات طبیعی بازی که آن را به دستان کودکان سادهدل میرساند، حتی ما را به کودکانهترین دوستیهایی که داشتیم میبرد؛ جایی که دوستی نه بهواسطۀ حسابِ سرانگشتی سود و زیان، بلکه بهواسطه محبت خام قلبی شکل میگرفت و خلاصه میشد در تماشای انیمیشن مورد علاقه یا تجربه دونفره بازی مورد علاقه.
محتمل است که هر خوانندۀ این مطلب، اگر واقعاً آن را بخواند، تا این لحظه یادش آمده باشد که همراهان و دوستانش در دنیای بازیهای ویدیویی چهکسانی بودند و اگر رفتهاند یا هنوز باقی هستند، نامشان را بداند. اگر در خانوادهای، عمویی یا دایی و پدری یا در خانوادهای، پسرعمهای یا پسردایی خوبی در روز و شبهای بازار و جشن رفتن بزرگترها بهپایتان نشستهاند، میتوانید نامشان را بگویید. اگر هیچکدام از اینها نبودند، شاید برادر بزرگتری بود که باوجود تمام تلاشهایش برای پنهان کردن بازیهای محبوبش از چشمتان، بازهم او را گیر میانداختید و مجبورش میکردید لااقل «یک ساعت و نیم» هم نوبت شما باشد و اینگونه با بازیها آشنا شدید. یا شاید برادر کوچکتری بود که سیمِ دسته را بهطرزی شیادانه میانداختید پشت کنسول یا کِیس بازی تا از شرش –حتی برای مدتی کوتاه– خلاص شده باشید. شاید هم روزی از همهجا بیخبر، به خانۀ دوست مدرسهتان رفتید که پدرش پلی استیشن ۲ جدید بازار را با پاداش محل کارش خریده و شما هنوز پلی استیشن ۱ بازی میکنید.
در دنیای بازیهای ویدیویی هم کلی مثال از دوستی و خانواده و محبت داریم. سری Red Dead Redemption میخواهد بداند که توجه به سرنوشت و سرشت شخصی آدمی تا چهحد مهم است و خانواده در این میان کجا قرار میگیرد. هیدئو کوجیما هم مدام میپرسد که آیا عشق و محبت میتواند حتی در میان مبارزه و صدای نبرد و غرش هفتتیرها و بمب اتم بر سر هیروشیما شکوفه کند. «ماریو» همیشه بهدنبال دوستانش تا قلۀ قاف میرود و «سونیک» هیچگاه رفقایش را کنار نمیگذارد.
عشق و محبت و انواعی از عشق و محبت در بازیهای ویدیویی موج میزنند و در شالودۀ داخلی قلبش نهادینه شدهاند؛ مثل همۀ پلتفرمهای دیگر. در دنیای بازیهای ویدیویی، محبت آنقدر مهم است که یافتن آثاری که در آن پروتاگونیست یا شخصیت اصلی بدون یار و یاور و تک و تنها باشد بهمثابۀ پیدا کردن ذرههای طلا در رودخانۀ جاری در یک بعدالظهر گرمِ سوزان دشوار میشود. حتی آن شخصیتهایی که در ابتدا مثل Ryu Hayabusa ممکن بود وحید و تنها و به شیوهای نینجاگونه دشمنانشان را از بین ببرند، وقتی دیدند از کاروان عقب ماندهاند سریع یک نسخۀ جدید و قسمت نویی از بازی بیرون دادند که این پروتاگونیستهای تنها، درواقع تا آخر بدون دوست خوب باقی نمانند.
دیوانۀ زنجیریِ بامزهای مثل «کرش بندیکوت» از همان ابتدا رفقای عزیزی داشت که تا پای جان هم با او میآمدند. نکتۀ خوب ماجرا این بود که عزیزترین دوستان کرش خواهرش «کوکو» و برادر بزرگترش «کرانچ» بودند که بهرسم خواهر و برادری، هیچگاه پشت بندیکوت را خالی نکردند و همیشه اولین کمکهایش بههمراه «آکو آکو» بودند که از دور مراقب همهشان بود.
وقتی تکههای گوشت و خونت را بهعنوان رفیقان طلایی انتخاب کنی، دیگر میتوانی با خیال راحت شبها را بخوابی و روزها را تا ظهر و دیروقت بههمراه برادر کوچک یا بزرگت از سر و کول غولهای بیکار و زندگی بالا بروی. آنچه که نویسنده میداند، این است که این خواهر و برادری که میبینید، روزگاری خودشان اسباب سرگرمی و خنده و تفریح کلی کرش و کوکوهای دیگری شدند که شبهای قبل از رفتن به خواب را با صدای دهشتناک سیبخوردن این «روباه» میگذراندند.
در «مورتال کامبت: راهبان شائولین»، آنچه میآموزیم این است که رفاقت همیشه راه صاف و همواری نیست و در مرور زمان با چالشهای متعددی روبهرو میشود. همان مشکلی که «رچت و کلنک» مدتها پیش میان خودشان حل و فصل کرده بودند. در عوض، آرتور و جان از «رد دد ردمپشن» اگرچه مسما به اسم یکی از بدترین دوستان و برادران تاریخ هستند، اما بهلطف تصمیمات درست آرتور در زمانهای درست، او هم یاد میگیرد که برادرش را دوست داشته باشد. و بازهم در عوض، اگر قرار است دو برادر باشند که از بدو تولد که با لباس لولهکِشی و سبیل بهدنیا آمدند از جنب دیگری تکان نخورده باشند، آن دو مرد تلاشگر بلاشک «ماریو و لویجی» هستند که در وصفشان باید دو درخت تنومندِ مجمل و زیبا را مثال زد که از یک ریشۀ مشترک به حیات آمدهاند و فقط مشکل این است که «واریو» مثل علف هرز از وسط این دو بیچاره رد میشود و عذابشان میدهد.
اما همۀ این دوستیها از میان صحبتهای کودکانهای که حین بازی کردن مبادله میشوند پیش نمیآیند؛ نوع دیگری از دوستی وجود دارد که نه در حین تجربۀ بازی بلکه بهخاطر تجربۀ بازیهای ویدیویی ناگهان مثل فندکی در تاریکی روشن میشوند. مثل همۀ دوستیهایی که بهخاطر علاقۀ نیمهمفرط چندی جوان تحصیلکردۀ خوشآتیه به برنامهنویسی و ویدیوگیم در گیمفا شکل گرفتند. مثل زمانی که یکنفر گفت: «شما کار با ورد بلد هستید؟» یا زمانی که یک دوست دیگر از خصال و صفات یک منتقدِ بازیِ خوب میگفت و روزی که بهخاطر نقد Assassin’s Creed Origins رفت و بازی را خرید و هیچکس نفهمید که آخرسر پشیمان شد یا نشد.
تازهتر آنکه بعضی از دوستیهای خوشاقبالانۀ بازیها اگر از روی صداقت باشند، مثل دوستیهای بیثمری نیستند که از سر شوخی و سرکشی باشند. در رفت و آمد با بزرگان بازی و بزرگان ویدیو، نویسنده دوباره میآموزد؛ اما اینبار آموختنی میآموزد که ثمرات مثمرش تا وقتهای مدیدِ آمدنی بهدنبالش میآیند و او را بزرگ میکنند و موجبات رشدش میشوند. حتی اگر از خطاهای اطرافیانش یاد بگیرد، بازهم از آنها درس گرفته است و گاهی ممکن است حواسش نباشد و درس هم بدهد؛ یاد میگیرد چگونه نباشد و چگونه رفتار نکند و از خوبی میپرسد و از تغییر و آینده و مرد شدن. مثل آن داستان راجع به پرندهای که برای یاد گرفتن بیشتر راهی سفر میشود.
سپس در نوع دیگری از آموختن، میآموزد که در یک وبسایت کوچک سرگرمی ممکن است قلبهای مهربانی از دوستی پدیدار شوند که باور کردن مهربانیشان سخت بیاید و وقتی نیست از احوالش بپرسند. عاقبت، وقتی همیشه دیر رسیدن عادت کاتب شده بود، دید که همۀ همپروازانش رفتهاند و کوپۀ قطارها خالی؛ این یعنی او هم روزی میرود و درحالی که از مسیر گذشته حیران و متعجب بود، اینگونه بود که در بار چهارم آموخت که نهایت بعضی از دوستیها خداحافظی است.
پر بحثترینها
- فوری: سونی در حال مذاکره برای خرید کمپانی مادر FromSoftware است
- نامزدهای بهترین بازیهای سال مراسم The Game Awards 2024 مشخص شدند
- نقدها و نمرات بازی STALKER 2 منتشر شدند
- ۱۰ بازی سینماتیک که میتوانند با بهترین فیلمهای سینمایی رقابت کنند
- پلی استیشن برای ۱۰ سال متوالی نمایندهای برای بهترین بازی سال داشته است
- شایعه: حالت پرفورمنس بازی STALKER 2 روی Xbox Series X به خوبی اجرا نمیشود
- فیل اسپنسر: تولید کنسولهای ایکس باکس در نسلهای آینده متوقف نخواهد شد
- فیل اسپنسر: STALKER 2 یکی از مدعیان بهترین بازی سال است
- بازی Death Stranding Director’s Cut دومین بازی پرفروش ایکس باکس شد
- بدون اشتراک پلاس، امکان انتقال فایل سیو بازیها از پلی استیشن ۵ استاندارد به پرو وجود ندارد
نظرات
چه مقاله حال خوب کنی بود ممنون🌷🌺
قبلا شک داشتم
الان مطمین شدم آقای غزالی زمینی نیستن
لعنتی عکس پست هم نشان از یک گیگاچد را داره
چه زیبا بود اشکم در اومد
دورازشوخی یاد هندی ها افتادم
از مطالب بیشتربنویسید عالی🥺
مقاله عالی و نوستالژی بود؛ خسته نباشید اقای غزالی
جناب غزالی حقیقتا هر بار مقاله ای از شما میخونم بیشتر به”قسم به قلم و آنچه مینویسد”ایمان میارم؛ از مطالعه مقالات شما لذت میبرم و همزمان حسرت میخورم؛حسرت بابت کمتر مورد استقبال قرار گرفتن چنین نوشته های ژرف و تاثیر گذاری.
امیدوارم همیشه دست به قلم باشید و بازهم مارو به چنین سفرهای دور و دراز و لذت بخشی ببرید.
بسیار عالی بود اقای غزالی👏👏
حسین جان یه گله کنم و یه تشکر
تشکر بابت بودنت و نوشتنت از ته قلب
گله بابت کم بودنت و کم نوشتنت
اینجاس که باید گفت ((پیر نشو لعنتی))
عزیزی امید گل. هم تشکر و هم گلهات رسیدند و عزیزن و شرمنده شدیم. سعی میکنیم.
درود حسینِ عزیز💝
فک نمیکردم یه شاهکار دیگه به این زودیها بیاد.
.
.
بعله جدایی و خداحافظی بخشی از شروعه.دقیقا مثل وقتی که در تیتراژ پایانی streets of rage 2 به همون اندازه که خوشحال بودم ، ناراحت هم بودم.خوشحال چون خیابونارو با رفیقم مکس از خلافکارا خالی کردیم و ناراحت چون بعد این همه ماجرا و ۸ تا مرحله باید از مکس جدا میشدم و این آهنگ که هنوزم یه حس جادویی رو به آدم منتقل میکنه😍
https://s6.uupload.ir/filelink/wFMChmK9E6Ad_52e4f7f8ad/21_ending_good_end__0a56.mp3
مرسی حسین گل و خسته نباشی😘🌺
سلام بر ایمان عزیز. این خاطرهای که گفتی رو من به حساب اون قولت میذارم که گفته بودی به موقعش یه خاطره خوب پیدا میکنم. و راستش شورش در شهر برای همیشه جلوی چشم آدم میمونه وقتی بازیش کنی. ناراحتی بعد از خداحافظی با یه دوست ویدیویی احساس عجیبیه. یادآور این حس شدی.
شما هم سلامت باشی و دستت درد نکنه.
بسیار عالی و زیبا🌺🌹
چیز بیشتری نمیتونم بگم….
ممنونم
خسته نباشید
موضوع خوبی انتخاب کرده بودین، رویکرد و دیدگاه شما به این موضوع هم خوب بود. اما من با ادبیات شما ارتباط برقرار نکردم. به نظرم این نوع ادبیات با وجود حجم زیاد واژه های انگلیسی موجود در متن (که بعضا با الفبای انگلیسی هم نوشته شدن) سنخیتی نداره. و غیر از اون هم باعث میشه در خیلی از بخش ها مفاهیم مدنظر شما به درستی به من مخاطب منتقل نشه و بیشتر از اون که از سخن شما لذت ببرم باعث سردرگمی من در درک مطلب میشه. نکته مهم اینه که بسیاری از مخاطبین شما نوجوان هستن و با این نوع ادبیات (شامل جمله بندی و کلمات) ارتباط کامل و واقعی برقرار نمی کنند. هر چند که من چهل ساله هم با تجربه مطالعه دیوان حافظ، گلستان و بوستان سعدی، شاهنامه فردوسی، تذکره الاولیا عطار و اشعار پراکنده از نمیا، سهراب و اخوان ثالث باز هم در درک کامل مفهوم مورد نظر شما با مشکل روبرو شدم.
باز هم ممنون از زحمتی که کشیدین.
رفاقت و دوستی و ویدیو گیم ….
.
حداقل تو زندگی من بهترین دوستام و شاید بشه گفت وفادارترین هاشون با بازی های ویدیویی به زندگیم وارد شدن دقیقا از ۵ یا ۶ سالگی همسایه ما اون موقع آتاری داشت و با ۲ تا پسرش به همراه آتاری سفر من شروع شد همون بار اولی که چشم به گیم خورد مجنون شدم تا اینکه همسایه ما رفت از ایران و در کودکی وقتی که هنوز سیبل سبز نکرده بودم هم از گیم جدا شدم هم از بهترین دوستام خیلی سخته که تو اون دوران درک کنی هیچ چیزی همیشگی نیست تا بزرگتر شدم …. سلام آقا رضا میز خالیه ؟ و با اندکی پول و دُنگی میشستیم در کلوپ به بازی کردن عموما فوتبال و مورتال کمبات و کم کم بازی های مرحله ایی و تک نفره شروع شد و این دورانی بود که با حجم عظیمی از دوستان آشنا شدم که همه عاشق گیم بودن ماها تفریح مشترکی داشتیم و چقدر با هم کیف میکردیم کنسول کرایه میکردیم و از شب تا صبح پلک نمیزدیم و بازی میکردیم در طی این سالها خیلی دوستان از دنیا رفتند خیلی ها از خود بی خود شدن اندکی ماندند تعدادی ازدواج کردن و انگار نه انگار که قبلا ما رو میشناختن اما تعدادی که هستن هنوز با یک نگاه به هم دیگه بلافاصله اون خاطرات شیرین و جدایی ناپذیر ما دوباره زنده میشه و مثل بچه ها با هم از خاطراتمون حرف میزنیم و از اون لحظات خوب و ناب ، آره هیچی همیشگی نیست ولی خاطرات همیشگی هستن
.
هی گذشت و گذشت و منِ گوشه گیر دیگه فقط تنهایی بازی میکردم انگار که رفاقت های گیمینگ داشت تموم میشد تا به طور اتفاقی بدون هیچ پیش زمینه ایی چشمم خورد به سایت های گیمینگ ، دقیقا موقعی که حتی مجلات با کیفیت گیمینگ هم انگار دورشون تموم شده بود و فقط خاطرش باقی مونده بود ، چقدر برخورد اول من با سایت های گیمنگ خشن و سرد بود چند تا نقد خوندم و گفتم به سلامت ، شما ها تو نقداتون اولین قانون گیم رو زیر پا له کردین و اون برخوردی انتقادی با گیم بود برای من این خیلی سخت بود چون گیم بزرگترین رفیق من بود احازه نمیدادم تو دنیایی که برا خودم ساخته بودم کسی به رفیقم آزار برسونه نگاه ها به گیمینگ بیشتر به رُخ کشیدن اطلاعات بود ، حالم گرفته شد اما یه اسم تو این سایت ها توجهم رو جلب کرد اسم جالبی داشت ، “گیمفا” ، چند تا نقد و خبر خوندم و دیگه هر روز به سایت گیمفا سر میزدم نه کامنتی میخوندم و نه اکانتی داشتم ولی رفیق نیمه راه نبودم تا اینکه اکانت ساختم و کم کم چند آشنای مجازی پیدا کردم ، قلم سعید برام جذاب بود احساس کردم ایشون از دِل خودش نقد میکنه و اتفاقات بعدی … اینطوری بود که دوستانی پیدا کردم که اونا رو ندیده بودم ولی همچنان جادوی گیمینگ باعث شد یک رفاقت نامرئی شکل بگیره ، ما تفریحات مشترکی داشتیم ، شاید اینم همیشگی نباشه ولی خاطرات همیشگی هستن …
.
قطعا یکی از بزرگترین دستاورد های گیمینگ همین دوستی و رفاقت هاست و لحظات شیرین و تلخ با اون زندگی میکنه ، قدر دوستی ها رو باید دونست اینا بزرگترین تروفی گیمینگ هستن در کنار خیلی از خوبی هاش و اگر بخوام یک تجربه بزرگ بگم از رفاقت در گیمینگ و کلا رفاقت اینه که : آشتی همیشه بهتر از قهرِ …
.
تشکر از آقای غزالی عزیز بابت این مقاله زیبا که در هنگام خوندنش کاملا احساس کردم از تجربه های خودتون هم گفتین و باعث شد منم اندکی سرتون رو درد بیارم و اندکی از تجربه های خودم بگم امیدوارم هم خودتون و هم رفقاتون همواره موفق و پایدار باشید و خاطرات شیرین همواره زیاد ….
WoW . لذت بردم از کامنتت . یه جورایی شبیه زندگی من هست . ما گیمر ها ادم های خاصی هستیم . سفرهای زیادی کردیم . مثل شهر زیر اب و بالای ابر ها در بایوشاک و سفر به کره ی ماه فقط با یک شلیک با پورتال گان . (بازی پورتال) .
فقط یک جملت من رو نگران کرد : “بازی میکردیم در طی این سالها خیلی دوستان از دنیا رفتند” . من ترجیح میدم باهات هم بازی نشم چون جونم به خطر میفته اگه ببازی ازم 🙂
عشقی 💜
به به بازم یه مقاله عالی از آقای غزالی.!
امیدوارم بیشتر تو این سایت لااقل شما فعالیت داشته باشید🙏🌹
بسی لذت بردیم😁
ممنون از آقای غزالی عزیز🌹👏👏
عالی بود یه متن ادبی زیبا
گر چه احساس می کردم گاهی زیادی ادبی و پیچیده می شد اما در کل خوب بود.
وقتی تازه کامپیوتر خریده بودیم من شش سالم بود سال ۹۰یا ۹۱ فکر کنم با ذوق شوق از مدرسه میومدم خونه که با برادرم بازی کنم بعد چند روز فهمیدم فقط الکی دکمه ها رو میزنم.
این آخرین بار نبود که به من حقه زد.
Halo combat evolved یه نقطه عطف بزرگ بود برای خاطراتم
اینترنت نبود که دانلود کنیم. معمولا بازی ها رو عصربازی_ لوح زرین نیکان_ لوح تکین نقرهای _ مدرن(با تبلیغ بازی سال های سیاه پیرم کرد) _ همراه رایانه بهسان با اون شیش تا آهنگش که موقع نصب بازی بود_گردو_پرنیان_ یه یکی دیگر هم بود اسمش الان یادم نیست.
باز هم یک مقاله خاص و متفاوت، باز هم اقای غزالی
بسیار لذت بردیم اقای غزالی. اما من میمیرم و شما یه مقاله از mgs نمیدی (خب اجباریه)
سلام مهیارجان! نفرما! نرسیدم زود به این ولی چشم حتماً به این ماجرا رسیدگی ویژه میشه!
عالی بود و مقداری سنگین
از تیتر مقاله حدس زدم این مقاله آقای غزالی عزیزمونه مثل همیشه زیبا بود آقای غزالی
قربانت سامیجان. شما هم عزیزمایی. از شما و از همه رفقایی که لطف کردند و منت گذاشتند ممنونم.
مقاله خیلی جالبی خسته نباشید👌👍
تو اون بیتی که نوشتید یه دونه «ما» جا انداختید
با که وفا کرد که با ما کند
به به چه مقاله زیبایی بود
خسته نباشید آقای غزالی 🌹
سلام و عرض ادب خدمت جناب غزالی عزیز. این تشکرهای خشک و خالی ما هم تبدیل به کلیشه و به نوعی نخ نما شده؛ افسوس اما که راه دیگری برای قدردانی از زحمات شما نیست.
باز هم یک مقاله فوق العاده دیگه از شما و با اجازتون در دیدگاه شخصی بنده دلی ترین، احساسی ترین و به نوعی دوست داشتنی ترین نوشتار شما در چند وقت اخیر که البته ارزش مقالات فوق العاده دیگر رو کم نمیکنه.
فکر میکنم بیشتر خوانندگان این مطلب تونستند ارتباط بسیار زیادی با بخش های مختلف اون بگیرند؛ چه زمان هایی که از مشارکت و دوستی گفته میشد و چه زمانی که به جدایی ها و انقطاع روابط پرداخته شد.
چقدر جالب که دو روز پیش در مسیر بازگشت به خانه مسیر و راه دور و درازی که با دنیای بازی داشتم رو مرور میکردم و همزمان لبخند و اندوه در من بوجود اومد؛ لبخند از این بابت بود که خاطراتم با بازی های مختلف در نسل های مختلف رو مرور میکردم و افتخار میکردم که عشقم به بازی های ویدئویی، که یکی از ارزشمندترین اتفاقات زندگیم هست اصلا کم نشده. ناراحتی هم از اونجا بود که با بالا رفتن سن، دیگه اون لطافت و انرژی ۱۰ سال پیشم رو ندارم و شاید توی بازی کردن حرفه ای تر شده باشم ولی اون دوران یک چیز دیگه بود.
جناب غزالی امیدوارم همیشه سلامت باشید و ما رو از نوشته های فوق العادتون بهره مند کنید.🌷
سلام گرندواردن عزیز!
نفرما! لطف شما مستمدامه و من هم این کلیشه تشکر کردن رو دارم از شما که بازهم تنها راه جواب به محبتته. وقتی بازیهای ویدیویی خودشون اینقدر دلی و پراز لطف و حس هستند، دیگه تعریف ازشون هم همینطور میشه. امیدوارم که به همه خوش گذشته باشه. عزیزی شما. همیشه سلامت و خرم باشی و شما ما رو از لطف فوقالعادتون بهرهمند کنی.
سلام به همه دوستان
و با تشکر از حسین غزالی عزیز برای نوشتن این متن زیبا و دلی
خیلی وقته چنین چیزایی رو کمتر میبینیم تو گیمفا، با اینحال خوندنش برای من یاداور روزهای خوب گذشته بود. چه توی گیمینگ و چه توی گیمفا. یاد اولین باری انداخت من رو که با گیمفا اشنا شدم؛ با مجله گیمفاپلاس که کاور روی مجله برای بازی وولفنشتاین نیو اردر بود. و از اون زمان باعث شد نگاه من به دنیای گیمینگ رو وسیع تر کنه و برای همین همیشه از گیمفا ممنونم. بیش از ۱۰ ۱۲ سال هست که گذشته و این دلنوشته باعث شد فلش بکی به اون دوران و بعدش بزنم. از سردبیرای مختلف گیمفا و نویسنده های محترمش تا کاربرای قدیمی و جدیدش. از زمانی که وارد یه پست یا مقاله می شدم و کامنت های جذاب و مغزداری که واقعا یه چیز بهت اضافه می کرد رو میدیدم و باعث میشد تمام اون کامنتارو زیر و رو کنم. زمانی که هنوز واژه “فن بوی” وایرال نشده بود و تو کامنتا دعوا سر متا و گوتی نبود. با این حال اون دوران خوب گذشت و گیمینگ هم تغییرات زیادی رو به خودش دید. دیدن این متن و دلنوشته باعث شد شاید بعد چهار پنج سال دوباره کامنت بزارم. ویدئوگیم و گیمر واقعا واژه های عجیبین، با ویدئوگیم وارد یه دنیای دیگه میشی و در عین اینکه یک “گیمر” از دنیای حال هستی، یک کرکتر تو دوره و عصر خاصی هم هستی. همین باعث میشه چیزایی رو تجربه کنی که شاید تو زندگی روزانه نشه اونقدر تجربه کرد و همینطور باعث میشه تجربه ی زیادی در مواجهه با اتفاقات داشته باشی، حداقلش این هست که دیدت رو وسیع میکنه و باعث میشه بینش عمیق تری نسبت به اتفاقات دنیای حال داشته باشی. از دوستی ها و رفاقت ها تا خیانت ها، از خشم و انتقام تا بخشش و رها کردن، از مرگ و شکست تا خیزش و پیروزی، از رنگ مشکی و سرخ تا نیلی و خاکستری، از رسیدن به عشق حقیقی تا عشق نافرجام و عشق پلوتونیک، از بودن در نقش پادشاه و فرمانده تا جادوگر و راهزن و رعیت، از تجربه کردن دیوانگی در بالاترین حد خودش تا سرعت بی نهایت، از سوار شدن روی اسب و چهار نعل تاختن تا پرواز با اژدها، از تعمیم اتفاقات و لحظات داستانی به زندگی خودت و هم ذات پنداری با شخصیت ها و خیلی چیزهای دیگه که در گیمینگ بهشون رسیدیم و همچنان در حال رسیدنیم.
حالا رفتی و من، تنهاترین گیمرم رو زمین
تنها خاطراتم، تو بودی فقط همین ..
چیزهای زیادی برای گفتن هست، ولی میخوام به این در همینجا خاتمه بدم.
باز هم تشکر از حسین غزالی عزیز
( نمیدونم هدف همین بود یا نه ولی پایین عکس ماریو، جایی شاهینی که پرواز میکند و بالهایش میشوند غمخوار قلوبِ مغلوب و ستارۀ یونس که مثل سیارۀ بهرامی مراقبت میکند از احوال مسافرانِ بیهمراه، احساس میکنم منظور آقای شاهین غمگسار و یونس بهرامی بودند. که به شیوه ای Easter Egg گونه یاد کردید ازشون)
سلام!
خیلی من رو ببخشید بابت اینکه دیر رسیدم به نظر شما اما اجازه بدید ممنون باشم ازتون. کلاً هم بهخاظر لطفی که داشتید و هم بهخاطر برداشت و هم بهخاطر اینکه میدونم از سالهایی اومدید که خاطرهشون زیباست و عزیز و تکرارنشدنیه. از این بابت ازتون ممنونم. متاسفانه بچهها و رفقای اون زمان رفتن و خاطره بیداد میکنه. اما هرازگاهی مثل الان بهلطف شما ممکنه یک نسیمی از اون دوران بوزد و ما رو شرمنده کنه. بازیها بخش مرموز و عجیب خاطرههان، جوهری که از وجود گیمری جا میمونه توی بازیها همیشه همونجا میمونه و میشینه.
ممنونم خیلی.
تا اسم نویسنده رو دیدم گفتم اینو باید سر وقت و با حوصله خوند
تشکر آقای غزالی عالی بود
موندم کسانی که از مقالات اقای غزالی تعریف می کنند، کامل می خونن و کاملا درک می کنن؟!!