نگاهی به شخصیتهای منفی و پدیده خیر و شر در بازی های ویدیویی

نیک و بد، خیر و شر، خدا و شیطان و دهها واژه و عبارت متضاد یکدیگر وجود دارند که نیروهای موجود در جهان را به دو بخش خوب و بد تقسیم میکنند؛ گویی که جهان همواره و تا واپسین روز آوردگاه نبرد میان این دو نیرو خواهد بود و آدمیزاد به عنوان یک موجود آزاد، باید از میان این دو یکی را برگزیند. همواره در زندگی و روند رشد و تربیت، به ما آموختهاند که هوادار خیر باشیم و از شر دوری کنیم اما بارها پیش آمده که شخصیت منفی داستان توانسته پذیرش گروهی از مخاطبان را به دست آورده و ذهنهای ایشان را با خود همراه کند.
چنین پدیده و رخدادی پرسشهای بسیاری در ذهن پدید میآورد و آدمی را ناچار میکند تا به کنکاش و طرح پرسش درباره بسیاری چیزها همچون ارزشهای اخلاقی و تبارشناسی اخلاق بپردازد. در این مقاله تلاش خواهم کرد تا سرچشمه ارزشهای اخلاقی و پیروی آن، پدیده خیر و شر مورد بررسی قرار بگیرد؛ در آغاز روند تکاملی بشر و نقش تمدن در پدید آمدن اخلاقیات و هنجارها بررسی میشود و سپس سفری خواهیم داشت به جهان فلسفه تا پدیده نیک و بد را از دیدگاه فلسفی نیز مورد بازبینی قرار دهیم. این مطلب تلاش میکند به ریشه پیدایش اخلاقیات و خیر و شر در جوامع بشری بپردازد تا پیروی آن درک شخصیتهای منفی و ذهنیت ایشان، راحتتر شود. مراد این نوشتار آن است تا از دیدگاه فلسفی و جامعه شناختی، خیر و شر را تعریف کند. با ما همراه باشید.

بسیاری از ارزشها و هنجارهای اخلاقی ریشه در روند تکامل و متمدن شدن بشر دارند.
در آغاز که آدمیزاد بود و گرز و چماقش، همهچیز بر پایه زنده ماندن و تولید مثل استوار بود؛ او نه کاری به ارزش داشت و نه ضد ارزش را میشناخت. همه دغدغه او این بود که نانی به کف آورد و به غفلت بخورد تا روزگارش را بگذراند. همهچیز از جایی پیچیده شد که نخستین جوامع و روستاهای بشری بوجود آمدند. در اینجا بود که انسانها به این نتیجه رسیدند که برای زندگی در کنار یکدیگر، نیازمند یک سری پیشزمینه و پیشفرضها هستند؛ بدین سان نخستین قانونهای بشری پدید آمدند. و اما مراد از ساخت قانون چیست؟ چرا ما نیازمند قانون هستیم؟
قانون بوجود آمده تا زندگی اجتماعی آدم را سر و سامان بخشد و او را از گزند دیگر انسانها در امان نگاه بدارد. بنابراین میتوان گفت هدف قانون این است که جامعه را نگاهبانی کند و آن را از خطر متلاشی شدن دور بدارد؛ یعنی برای قانون مهمترین چیز این است که جامعه سر پا بماند و در هر شرایطی، جامعه را در سنجش با فرد، والاتر و مهمتر میداند. همین ویژگی قانون، سرچشمه بسیاری از اخلاقهای ماست؛ برای نمونه، نیاکان ما دریافتند که اگر میخواهند در کنار یکدیگر زندگی کنند، باید به مالکیت شخصی ارزش بگذارند و داراییهای یکدیگر را به تاراج نبرند، زیرا اگر چنین میشد، آن جامعه همواره درگیر کمبود منابع میبود و هیچگاه مجال شکوفایی نمییافت.
اینگونه شد که برخی ویژگیهای اخلاقی پسندیده خوانده شدند و گروهی دیگر مود نکوهش قرار گرفتند. سنجه و معیار محک خیر یا شر بودن این رفتار، سود همگانی و در امان ماندن جامعه از هرج و مرج بود. بدین سان، جوامع نخستین و نیاکان ما خیر و شر را برای خود گزینش کردند و از آنجایی که برتافتن از ارزشهای اخلاقی تاوانی سنگین و در بسیاری از موارد مرگ را به همراه داشت، در گذر زمان افرادی توانستند نسل خود را به پیش ببرند که بیش از دیگران پایبند قانون بودند و ژنهای ایشان بیش از دیگران نمود پیدا کرد. این سنگبنای سوق یافتن آدمی به سوی متمدن شدن و قانونمداری بود.

این دیدگاه بر پایه کاربردی بودن و سود جمعی رساندن، خیر و شر را تعریف میکند؛ بسیاری از آداب و فرهنگ گذشتگان که در چهارچوب دین نمود پیدا کردهاند نیز پیروی این اصل بنیادی هستند. برای نمونه و به باور من، یکی از دلایل پاسبانی ویژه ایرانیان باستان از طبیعت این بود که ایشان به خوبی دریافته بودند برای پیشرفت و ساخت تمدنی بالنده، باید در کشاورزی بهترین باشند و چنین چیزی نیازمند کشتزارهای آباد و تهی از آلودگی بود. در همین راستا ایشان بسیار به طبیعت احترام گذاشته و آن را پاسبانی میکردند؛ تا جایی که مردگان خویش را به روشهایی به خاک میسپردند که باعث آلودگی خاک نشود. با دیدن موضوع از این دیدگاه میتوان دلیل بسیاری از آداب را در فرهنگ مردمان گوناگون یافت و دریافت که بشر برای نگاهداری از تمدن خویش و جلوگیری از بازگشت افراد جامعه به زندگی نخستین، خیر و شر را تعریف و در بسیاری موارد با خدایان و مقدسات آن جامعه گره زده است تا پایبندی مردم به آن بیشتر شود.
تبارشناسی اخلاق؛ زرتشت

زرتشت را میتوان نخستین کسی دانست که به صورت تئوری و سیستماتیک درباره پدیده نیک و بد سخن گفته است؛ بسیاری نیز او را نخستین فیلسوف تاریخ بشر میدانند. به هر روی، روشنگری و تاثیرگذاری او بر کسی پوشیده نیست و او در زمره ۱۰۰ فرد تاثیرگذار جای گرفته است. بنا بر دیدگاه او، جهان همواره میان خیر و شر به تعادل میرسد و سراسر گیتی، آوردگاهی است برا رویارویی خیر و شر. در جهانبینی زرتشتی، مَزدا اَهورَه یا اهورا مزدا سرچشمه همه خوبیها و اَنْگْرَمَینیو که همان اهریمن باشد، سرچشمه همه بدیهاست. نبرد این دو همواره در جهان جریان دارد و آدمیزاد، آزاد است و اختیار دارد که میان این دو گزینش کند اما زرتشت بیان میدارد بهتر است نیکی را برگزینیم تا در راستای این گزینش، زندگی فردی بهتری داشته داشته و بتوانیم پاسخگوی نیازهای زندگی همگانی خود باشیم.
زرتشت بیان میدارد که نبرد میان نیکی و و پلیدی نه تنها در جهان بیرونی، بلکه درون آدمیزاد نیز جریان دارد و نیروهایی او را به سوی نیکی و بدی میکشانند؛ آدمیزاد باید میان سپنتا مینو و انگره مینو یکی را برگزیند. با توجه به هر آنچه تا اینجا بیان شد میتوان گفت که برداشت زرتشت از نیکی و پلیدی در راستای آسایش زندگی است و او خیر و شر را اینگونه تعریف میکند.
- خیر: هر آنچه که با قوانین و هنجارهای جهان هستی و گیتی سازگار بوده و زندگی را بهتر و آسودهتر کند خیر نامیده میشود.
- شر: هر چه که از ارزش زندگی بکاهد و زمینه درد و رنج آدمی را فراهم بیاورد شر خوانده میشود.
دیدگاه وی جای درنگ و گفت و گو بسیار دارد ولی مجال آن فراهم نیست؛ زرتشت با تعریف فلسفی و سیستماتیک از خیر و شر آغازگر راهی دراز در این باره بود و نور اندیشههای او راه را برای اندیشیدن در این باره فراهم آورد. در آینده یکی از بزرگترین فیلسوفان همه دوران یعنی نیچه، با واکاوی و درنگ در گفتههای او، فلسفیدن خود درباره بسیاری پرسشها و ارزشهای بشری را آغاز کرد و در بسیاری از زمینهها از او تاثیر پذیرفت.
تبارشناسی اخلاق؛ نیچه

و اما میرسیم به بدنام دنیای فلسفه و یکی از درخشانترین ذهنهای بشری که دیگران همواره دچار برداشت اشتباه از گفتههای او میشوند. از دیدگاه نیچه دو نوع اخلاق وجود دارد که او آنها را اخلاق بردگان و اخلاق سروران مینامد. در ادامه به بررسی اخلاق از دیدگاه این فیلسوف آلمانی میپردازیم.
اخلاق سروران: قشر حاکم بر جامعه بشری برای مدیریت بهتر بردگان و زیردستان خود، اخلاقی آفرید و سینه به سینه آن را منتقل کرد. چگونه میتوان گفت ویژگی مدیریت کردن دیگران و به نظم کردن ایشان یک اخلاق خوب است؟ آیا آنچه نیک خوانده میشود برنامه و دستورکار اربابان جامعه برای کنترل هر چه بهتر زیردستان نیست؟ آیا اینگونه نیست که اربابان جامعه بشری با نیک پنداشتن برخی ویژگیها همچون فرماندهی و مدیریت، آنها را سینه به سینه به نوادگان خود منتقل کردهاند؟
اخلاق بندگان: قشر زیردست جامعه برای آسان کردن زندگی خود در برخورد با قشر ارباب، استراتژیهایی چید و به مرور برخی رفتارهای این گروه بدل به یک ارزش اخلاقی شد. برای نمونه، برخی رفتارها همچون فرمانبرداری و یا شکیبایی و صبر، واکنش قشر بردگان در برخورد با اربابان بوده که در گذر زمان، به یک ارزش بدل شده است. این ویژگیها و ارزشها نیز سینه به سینه منتقل شدند و به ما رسیدند و ما آنها را خیر و ارزش پنداشتیم.
اخلاقیات و ارزشهای اخلاقی کدامند؟ بنا بر فلسفه نیچه، آنچه اخلاقیات و ارزشهای اخلاقی نامیده میشود، چیزی نیست مگر برآیند برهمکنش میان قشر ارباب و برده جامعه؛ به بیان دیگر، اخلاقیات از همان آغاز وجود نداشته و نتیجه سیر تمدن و تلاش گروهی از انسانها برای چیرگی بر گروهی دیگر بوده است. او این اخلاقیات و ارزشها را اخلاقیات سنتی مینامد و میگوید زمان آن فرا رسیده که بشر از این اخلاقیات سنتی عبور نماید تا از رنج آنها در امان باشد.
آیا خیر و شر وجود ندارد؟ با توجه به دگرگونی ارزشهای اخلاقی و پوستاندازی اندیشه و جهانبینی آدمیزاد در طول زندگانی، میتوان گفت چیزی به نام خیر و شر وجود ندارد؛ چرا که این واژگان در ذات و درونمایه خویش معنا و مفهومی ندارند و این ما هستیم که به آنها جهت و معنی میبخشیم. به بیان دیگر، خیر و شر واژههایی هستند که انسان برای گزینش کیفیت کار خود به کار میبرد.
آیا ارزشهای اخلاقی و خیر و شر تغییر میکنند؟ اندازه و چگونگی ارزشهای اخلاقی با توجه به اینکه چه گفتمان و اندیشهای بر جامعه سالار باشد، دگرگون خواهد شد. برای نمونه ارزشهای اخلاقی در یک جامعه دینی هرگز با ارزشهای یک جامعه سکولار همسو نخواهد بود. از سوی دیگر، نیازهای جامعه نیز میتوانند ارزشها را تغییر بدهند. با توجه به هر آنچه تا اینجا گفته شد، میتوان بیان داشت زندگی چرخش میان ارزش و ضد ارزشهاست. شاید اخلاقی که تا امروز یک ویژگی خوب و خیر پنداشته میشده در حقیقت چیزی جز یک ضد ارزش نبوده است. برای نمونه، فروتنی و سادهزیستی در دیدگاه بسیاری یک رفتار پسندیده و پارسامنشانه است، در حالی که قشر برده جامعه با کرنش و پناه بردن به دامان این ویژگیهای به ظاهر خوب، خواسته و دانسته در برابر بیداد قشر حاکم خاموش ماندهاند. چنین دیدگاهی همه بنیادهای اخلاق سنتی را بر هم زده و باری دیگر به ما گوشزد میکند که اندازه خیر و شر را انسان گزینش میکند.

چرا شخصیتهای منفی جذاب میشوند؟
حال که سرچشمههای خوب و بد و به طور کلی اخلاقیات آدمی را اندکی کنکاش کردیم، بهتر است به کلنجار رفتن با این پرسش بپردازیم که چرا شخصیتهای منفی و ضد ارزش کاریزماتیک هستند؟ به باور من دلایل بسیاری میتوانند در پدید آوردن زمینه برای شکوفایی و از همه مهمتر دوست داشتهشدن شخصیت منفی دست داشته باشند. آنچه شگفتانگیز مینماید، پذیرش یک شرور و ضد ارزش از سوی جامعه بشری است که همانگونه که بالاتر گفته شد، در طول سالهای طولانی به واسطه پالودگی ژنتیکی و عوامل رفتاری، متمدن و ارزشمحور شده است.
یکی از بنیادیترین دلایل گرویدن به شخیتهای منفی، میل درونی آدمیزاد به قدرتطلبی و نظمگریزی است. همانگونه که در بخش تکامل و دستداشتن این پدیده در جریاندهی به مسیر اخلاقیات جامعه گفته شد، آدمیزاد به دلیل زندگی در جامعه تن به قانونمحوری داد و تا پیش از آن پایبند هیچ قانون و اخلاقیاتی نبود. به بیان دیگر، انسان برای بهره بردن از مزایا و سودهای زندگی در جامعه، میل و نیروی سرکش درونی خود را کنترل میکند. به همین دلیل، زمانی که در مدیوم گیم یا سینما به یک شخصیت منفی برمیخورد که در راستای ارزشهای جامعه زندگی نکرده و آزاد و برابر نیروهای درونیاش زیست میکند، با او همذاتپنداری خواهد کرد. نکته جالب اینکه همین نیروهای درون و یا آنگونه که پیشتر گفتهام، اهریمن درون، خود پیشرانی است برای زندگی در جامعه قانونمند چرا که انسان به خوبی میداند اگر او را آزاد بگذارد چه خواهد شد.
یکی دیگر از دلایل جذابیت شخصیتهای منفی، دگرگونی ارزشهای اخلاقی جامعه است. همانگونه که پیشتر گفته شد، ارزشها و به طور کلی خیر و شر از دیدگاه یک جامعه به دو دلیل دگرگون میشوند: ۱ـ اندیشه قشر ارباب ۲- نیازهای جامعه. اگر به هر دلیلی ارزشها دگرگون شوند، آنگاه جای خوب و بد نیز دگرگون میشود؛ همین پویایی پدیده نیک و بد و بنیاد سنجش شخصیت منفی و مثبت، پیچیدگی و کاریزمای بزرگی به ارمغان میآورد که میتواند شخصیتهای منفی را نه تنها چندبعدی، بلکه در مرز میان قهرمان و شرور قرار بدهد. امتیازی که کمتر در اختیار قهرمانان و شخصیتهای مثبت گذاشته میشود.
شایسته است برای پیوند هرچه بیشتر درونمایه نوشتار با جهان ویدیو گیم، برای اخلاق اربابان، اخلاق بردگان و نقش قانون و تمدن بر اخلاقمداری، نمونههایی از بازیهای ویدیویی آورده شود.
Vaas Montenegro و FAR CRY 3: اخلاق اربابان

جیسون و دوستانش برای گذراندن تعطیلات به جزیرهای به نام Rook میروند. در میان خوشگذرانی و لذت بردن از آب و هوا و طبیعت زیبای این جزیره ناآرامِ جای گرفته در اقیانوس آرام، گروهی از دزدان دریایی آنها را میربایند. سرکرده این دزدان دریایی مردی است سرشار از دیوانگی و تاریکی که از هیچ جنایتی برای افزایش نیرو و چیرگی خود بر جزیره دریغ نمیکند. واس مونتهنگرو رهبری است نیرومند و کاریزماتیک که توانسته بخش شمالی جزیره را قلمروی بیچون و چرای خود کند.
جزیره روک با دارا بودن جغرافیای استراتژیک و قرار گرفتن در مسیر تجارت دریایی و همچنین با تکیه بر منابع سرشار زمینی خود، پتانسیلهای بسیاری برای بدل شدن به یکی از پیشرفتهترین و ثروتمندترین مکانهای کره زمین را دارد؛ اما دزدان دریایی و واس با به بردگی کشیدن مردمان این جزیره، ایشان را از حقوق نخستین خود نیز بیبهره ساختهاند. با اندکی گشت و گذار در جزیره میتوان دریافت که روزگاری مردمان جزیره تمدنی پیشرفته و بالنده داشتهاند و از دیدگاه تاریخی نیز شایستگی و توانایی زندگی کردن یک زندگی خوب را دارند، اما امان از این دزدان خونخوار!
واس و نیروهایش در راستای گسترش نیرو و همچنین افزایش ثروت خود، دست به هر جنایتی میزنند. ایشان به راحتی مردمان جزیره را میکشند و داراییهایشان را به تاراج میبرند؛ در طول بازی بارها و بارها خواهید دید که دزدان دریایی، دسته دسته مردان و زنان را اعدام کرده و به کام مرگ میفرستند، آن هم تنها برای یک مشت دلار. واس خود را سالار و پادشاه بخش شمالی جزیره میشمارد و همه آنچه در این پهنه جای گرفته را از آن خود میداند. او با تکیه زدن بر اخلاق اربابانه، دست به قاچاق مواد مخدر، کشتن آدمها و از همه بدتر قاچاق انسان و فروش همنوعان خود میزند. برای او انسانیت، پاسداشت حقوق انسانی دیگران و حتی در نظر گرفتن حق زیست برای دیگران بیمعنی و بیپایه بوده و تنها به گسترش تجارت و امپراتوری خود که استوار بر خون و اشک دیگران است ارزش میگذارد. او این اندیشه را به زیردستان خود نیز ارزانی میدارد و آنها نیز با کشتار و غارت مردمان بختبرگشته جزیره، در راستای کنترل هرچه بیشتر مردمان و ثروت جامعه روک، گام برمیدارند. برای واس و گروهش تنها یک ارزش وجود دارد: به بردگی کشیدن مردمان جزیره و کنترل ثروت آن به هر بهایی.
مردمان Gotham: اخلاق بردگان

شهری ماتمزده با مردمانی بزدل که بهشتی برای بیقانونی است. اما به راستی چرا گاتهام؟ چرا این شهر زادگاه ابرشروران و خواستگاه جنایتهای فرابشری خوانده میشود؟ در پاسخ به این پرسش میتوان دلایل بسیاری آورد، اما هیچکدام به اندازه بزدل بودن شهروندان و خو گرفتن ایشان به اخلاق بردگان، زمینه را برای چنین پاد آرمانشهری فراهم نیاورده است. فرقی ندارد چه رخدادی روی بدهد؛ مردم گاتهام همواره آمادهاند در برابر بزهکاران کرنش کرده و حتی فرار کنند.
شاید بگویید همه کسانی که دست به قانونشکنی در گاتهام میزنند ابرشرورانی خطرناک هستند که در برابر ایشان هیچکاری بهتر از گریختن و پناهبردن به دامان ابرقهرمانی به نام بتمن وجود نداشته باشد؛ اما من میگویم حتی اگر شخصی ناشناس پیامی همچون پیام مترسک برای مردم گاتهام میفرستاد، باز هم گروه بسیاری از ایشان میدان را خالی کرده و جان خویش را بر نام و کام خود برتری میدادند. این مردم سالها است پذیرفتهاند که برده جنایتکاران شهر هستند و هیچگاه در برابر آنها ایستادگی نمیکنند؛ در طول همه این سالها، پرداخت باج به مافیا، گریختن از حقخواهی و زندهماندن تبدیل به یک ارزش شده است.
در این میان و از خوششانسی مردم، قهرمانی برمیخیزد تا بنیاد بیداد را براندازد اما مردم گاتهام او را در نبردی بیپایان و چندجانبه قرار میدهند. بنابراین بتمن به این موضوع پی میبرد که روزگار او روزی به سر خواهد رسید و در تدارک آن روز، پروتکل سقوط شوالیه را فراهم میآورد. در واقع مردم گاتهام با خو گرفتن به زندگی در ظلم و ستم، همه امیدهای موجود برای رهایی جامعه از چنگال بیدادگران را نابود میکنند. شهروندان این شهر فراموش میکنند که وجود قهرمان باید به زده شدن جرقههای دگرگونی جامعه بینجامد و با گذاشتن باری سنگین بر دوش بتمن، از مسئولیتهای خود شانه خالی میکنند. اهالی گاتهام بر اخلاق بردهوارانه خود میمانند و همچنان زندهماندن و در امان ماندن از بزهکاران را بزرگترین ارزش و هدف زندگی خود میدانند؛ چنین چیزی زمینه را برای سلطهپذیری فراهم میآورد و ایشان بسیار خوششانس هستند که بتمن هیچگاه از ارزشهای خود برنمیگردد چرا که در این صورت او نیز آنها را به بند بردگی میکشید!
Manhunt: اخلاقیات و ارزشها در نبود قانون و تمدن

در آغاز نوشتار اشاره شد که بسیاری از رفتارهای ما ریشه در روند تکاملی و خو گرفتن با زندگی همگانی دارد. بشر در گذر زمان دریافت که برای زندگی در چهارچوب جامعه، باید بسیاری از رفتارهای خود را فراموش کند و اگر چنین نکند، باید خود را برای عواقب و مجازات قانونی آماده کند. حال چه میشود اگر کیفرهای قانونی و به طور کلی چیرگی قانون در جامعه از میان برود؟ در این صورت بشر باید خود را برای یک آشوب بزرگ آماده کند؛ اگر چنین بشود، همه خواسته و یا ناخواسته درگیر این آشوب خواهند شد و قانون جنگل حاکم میشود.
Manhunt نمونه خوبی برای روشن کردن نقش تمدن و قانون بر اخلاقمداری و ارزشهای انسانی است. در این بازی هیچ کیفری در ازای کشتن و نابود کردن دیگران وجود ندارد و همه افراد در پی نابود کردن دیگران هستند. در این جهان تاریک و خونآلود، چارهای جز کشتن و غارت و بازگشت به دامان زندگی نخستین نیست. همهچیز از کنترل خارج شده و جمله «بکش تا کشته نشی» بر زبانها میچرخد چرا که در این جامعه مفهوم و درونمایه جامعه از میان رفته و نهاد قانون و کیفر وجود ندارد.
تنها ارزش باقیمانده در این جهان، کشتن دیگران و زنده ماندن است؛ به بیان دیگر همه ارزشها، خط قرمزها و کدهای اخلاقی زیر سایه سنگین زندهماندن و بقا به فراموشی سپرده میشوند.
در این نوشتار تلاش شد به بررسی سرچشمههای اخلاقیات و ارزشهای اخلاقی پرداخته شود تا با پی بردن به آن، پدیده خیر و شر نیز بهتر درک شود. آشکار است که نوشتار تنها به خراش بخشی کوچک از این موضوع پرداخته و سخن ناگفته در این باره، بسیار خواهد بود؛ بنابراین در بخش دیدگاهها چشم به راه شما هستیم.















![[DEMON] [DEMON]](https://gamefa.com/wp-content/uploads/avatars/195400/1741898172-bpthumb.jpg)




پر بحثترینها
- جزئیات جدیدی از Intergalactic: The Heretic Prophet منتشر شد
- واکنش دراکمن به دو دستگی طرفداران در قابل The Last of Us 2 و رویکرد مشابه در مورد Intergalactic
- ۱۵ شخصیت با ابهت برتر در تاریخ بازی های ویدیویی
- نیل دراکمن: ۵ سال از آغاز ساخت Intergalactic: The Heretic Prophet میگذرد اما هنوز درحال تغییر و تکامل است
- شایعه: بازی The Last of Us Part 3 به طور مخفیانه در دست ساخت قرار دارد
- گزارش: Xbox نسل بعدی یک PC با ظاهر کنسول خواهد بود
نظرات
ی نگاه گذری انداختم ولی همچین مقاله ای رو باید با دقت و در ارامش کامل خوند و میخونم …ممنون بابت زحمتی ک کشیدید خیلی عالیه🤝
در حقیقت باید پذیرفت عاملان به قانون (هر چند بد) افراد بی ضرر یا حتی خوب جامعه محسوب میشن، چون قانونی که اکثریت انجام میدن رو اونها هم یپذیرن و برای جلوگیری از ظلم به بقیه مردم پایبند به قانون، با شرایط جامعه کنار میان. ولی امان از افراد قانون شکن که به تفسیر خودشون و بی توجه به عقل عمومی، رفتار میکنن.
عالی لطفا از این دست مقالات بیشتر بزارین
مقاله ی قشنگی بود دمتون گرم
رضا جان از همون زمانی که تو گروه ها مطلب میزاشتی قلمت جذاب بود تا همین حالا …
درود بر شما
زمان زیادی گذشته از اون روزها و خاطرات خوبی از شما و دیگر کاربران اون زمان برای من به جا مونده.
عالی بود مقاله. خیلی وقت بود نظیر این جور مقاله هارو ندیده بودیم. فکر میکنم یک نمونه خیر و شر هم اقای صالح اسدی قبلا نوشته بودن.
مقالتون جالب و مفید بود جناب ویسی نیا خداقوت
هشدار اسپویل داستان Red Dead Redemption 2 و The Last of Us:
به نظرم به خوبی نشون دادید که مرز بین خیر و شر همیشه واضح نیست توی خیلی از بازیها شخصیتهای منفی انگیزه هایی دارن که باعث میشه آدم گاهی باهاشون احساس همدردی کنه مثلا جوئل توی The Last of Us از نظر یه عده قهرمانه ولی از نگاه بقیه یه آدم خودخواهه که آینده بشریت رو فدای احساسات شخصیش کرده یا Red Dead Redemption 2 که داچ یه رهبر کاریزماتیکه ولی کمکم تصمیماتش باعث نابودی خودش و گروهش میشه، به نظرم وقتی بازیها شخصیتهای منفی رو خاکستری نشون میدن، داستان عمیق تر و درگیرکننده تر میشه
یک انتقاد هم دارم به نظرم یه جاهایی زیادی شخصیتهای منفی رو قابل همدردی نشون دادید آیا واقعا هر آنتاگونیستی نیاز داره یه گذشته تراژیک داشته باشه؟ بعضی از بهترین شخصیتهای منفی تاریخ گیم اصلا نیازی به توجیه اخلاقی ندارن مثل Nemesis توی Resident Evil 3، مثل Shao Kahn توی Mortal Kombat که فقط میخواستن نابود کنن بدون این که داستانشون نیاز به توجیح عمیق داشته باشه، همه آنتاگونیست ها قرار نیست پیچیده باشن بعضیها فقط شر مطلقن و این خودش یه زیبایی خاص داره
در مورد لست آف اس میشه به ابی هم اشاره کرد . اولش که بازی کنترل آبی رو به ما داد به خودمون گفتیم این دیگه کیه؟؟ هشدار اسپویل.
بعدش که اونجوری جوئل رو به قتل میرسونه همه با الی همدردی میکنیم و پا به پاش عصبانی میشیم و گریه میکنیم . اما بعد بازی ما رو مجبور میکنه داستان رو از یه بعد دیگه نگاه کنیم ، اینجاس که اگه منطقی باشیم یکم هم به ابی حق میدیم البته طول میکشه میفهمیم نه ابی شخصیت منفیه و نه جوئل و الی شخصیت مثبت . همه به خودشون فکر میکردن اما اون روایت فوق العاده ما رو عاشق الی و جوئل میکنه پس حق رو به اونا میدیم.
عاشق این حس دوگانگی ای هستم که تو پلیر اجرا میکنه. اما تو رد دد قضیه فرق میکنه . هشدار اسپویل
ما یه شخصیت خاکستری مثل داچ داریم ، کسی که داره خودشو به آب و آتیش میزنه که گنگ و نجات بده هر چند با تصمیمات احمقانه و اشتباه و انتظار داره همه ازش پیروی کنند.اما اون طرف داستان مایکا رو داریم . خیانتکار و قاتل . شر مطلق . هر کدوم زیبایی خودش رو داره ، اما به شخصه پیچیدگی لست رو بیشتر دوست دارم . این داستان ها ، واقعا یه شاهکار هنری ان
شاید جوئل کارای نادرستی انجام داده ولی برای من واقعا شخصیت محبوبی بود و بعد از مرگش ادامه دادن بازی برام سخت بود.
داچ واقعا شخصیت عجیبی بود خیلیا فکر میکنن از همون اول رهبر خوبی نبود و مشاور های خوبی داشت ولی خیلیا معتقدن داچ بعد دزدی بلک واتر دیگه کم کم تغییر کرد و مرگ هوزیا روش تاثیر زیادی داشت.
راجب انتقادتون هم خب درسته شخصیت های منفی هستند که کاراشون توجیه اخلاقی نداره و محبوب اند
ولی خب پیشینه بعضی شخصیت های منفی اونارو جذاب تر میکنه مثل دارث ویدر استار وارز یکی از محبوب ترین شخصیت هاست و خب گذشته جالبی داره که بنظرم بدون اون پیشینه انقدر جذاب نمیشد.
یا همین Halo که شخصیت منفی جدیدش ایتریاکس بیشتر از همه شخصیت منفی های سری محبوب شده چون برای حمله کردنش به انسان ها دلیل داشته و دنبال بقای گونه خودش بوده.
چیزی که این شخصیت هارو محبوب میکنه اینه که شاید اونا هم برای کاراشون دلیل دارن مثل ابی در tlou2 که برای کشتن جوئل دلیل داشت ولی بنظرم انقدر جوئل محبوب شده بود که کسی به دلایل ابی برای کشتنش توجه نکرد البته خودم هم خیلی ابی رو دوست نداشتم.
وقتی یه شخصیت منفی وارد داستان باشه که فقط بخواد نابود کنه جذابه ولی وقتی که بازی نشون میده که اون شخصیت هم دلایل خودش رو برای کار هاش داره داستان خیلی عمیق تر و جذاب تر میشه ولی تا حد زیادی به این بستگی داره که داستان و پردازش بازی به اون شخصیت چطور باشه.
البته در مورد تصمیم جوئل فکر میکنم بیشتر بخاطر شکست هایی که در گذشته براش پیش اومده چنین تصمیمی گرفت. از دست دادن سارا، از دست دادن اون زنه رفیقش اسمش یادم نیس. باعث شد جوئل حس بی عرضگی بهش دست بده و دیگه تحمل نداشت یکی دیگه رو از دست بده. (یعنی دوباره یه شکست دیگه بخوره) برای همین بدون فکر به عواقب کارش فقط به فکر این بود که این دفه شکست نخوره و به خودش ثابت کنه بی عرضه نیست.
طولانیه ، حوصله کن
وقتی که جوئل به جکسون میرسه ، (ابتدای لست ۲) به تامی میگه که (من فقط قرار بود اونو به فایرفلای های تحویل بدم و پشت سرم رو نگاه نکنم ) اما تو طول داستان وابستگی شدید جوئل و الی رو به همدیگه میبینیم . رابطه ای که از اجبار شکل گرفت و از خیلی رابطه های پدر دختری هم قوی تر شد . توی لفت بیهایند میبینیم که الی همه ی توانش و میزاره تا از جوئل مراقبت کنه و زخمش و عمل کنه . بعدشم که برای پیدا کردن دارو گیر دیوید آدم خوار میفته. مگه یه دختر بچه ۱۴ ساله ، دیگه چی از دستش بر میاد ؟
وقتی تو کات سین ها دقت کنیم به نگاه های الی ، اول یه حس عجیب و غریب به جوئل داره اما در ادامه میبینیم که نگاهش به جوئل پر از علاقه اس.
وقتی اواخر لست ۱ الی تو آب میفته استرس و نگرانی رو تو جوئل میبینیم و حتی جوئل ریسک گلوله خوردن رو میپذیره تا الی رو نجات بده . وقتی اون سیاه پوسته (هنری) اونا رو ول میکنه ، الی با اینکه میتونست راحت فرار کنه زندگی خودش و به خطر میاندازه تا با جوئل بمونه . اواخر لست ۲ هم ، تو کات سین آخر بازی میبینیم که الی به جوئل شب قبل کشته شدنش میگه که تو رو هرگز نمیبخشم اما سعیمو میکنم .و به نوعی باهاش آشتی میکنه)و فردا شم که الی یه سی دی پیدا میکنه میگه (اوه ، قراره امشب با جوئل یه فیلم جدید ببینم)
حالا بنظرت این دو نفر با این وابستگی شدید که حتی از پدر دخترای خونی هم بیشتره ، از همدیگه به خاطر درمان انسان های دیگه میگذرن؟
یادی کنیم از دیالوگ جوئل در آخر لست ۲ (اگه خدا یه شانس دیگه بهم میداد ، دوباره و دوباره همون کارو (نجات الی)میکردم
راستی اون خانمه هم اسمش تس بود
دیدگاهتون رو خوندم فقط پاراگراف آخر به نظرم باید مثال های بهتری میزدید
چون nemesis که یه سلاح بیولوژیک برای نابودی اعضای S.T.A R Sبود و از خودش اختیاری نداشت چون به این شکل ساخته شده بود عواطف انسانیش هم از بین رفته بود پس درکی از خیر و شر نداشت
در مورد شائوکان هم به نظریه مطرح شد که one being موجودی که با خیر در تضا هست همواره اشخاص قدرتمند رو آلوده میکنه وبا هدف امپراطور شدن بر شش هستی (جهان ) اونارو رو تطمیع میکنه
مثل شائوکان شیناک اوناگا که همه ناخواسته اهداف
One being رو دنبال میکردن
نتیجه میگیریم که معمولا یک یا چند عنصر باعث بوجود اومدن این اخلاقیات میشه و به قول معروف هیچکس از شکم ننش قاتل یا خلافکار بیرون نمیاد
چرا شخصیت های منفی(بد) جذاب میشن؟
این یه سوال تخصصیه که میتونی دلیلشو از دخترا بپرسی!!
یعنی تنها شخصیت های بد بازی ها پسرند؟
شخصیت های بد دختر هم هستند که این سوال رو می تونن پسر ها جواب بدن ها!🌚🗿
شاید به خاطر اینکه بعضی مواقع خوش لباس و زیباتر در مقایسه با شخصیت خوبه داستان طراحی میشن😂
ولی جدا از شوخی همینطور که تو متن اشاره شده و تصویرش بره و گرگ رو نشون میده شخصیت شرور به دنبال قدرت هست و انسان هام از درون همیشه به دنبال قدرت طلبی هستن و طرف قدرت رو می گیرن
چیزی که از دید احساس شاید خوب و بد و از دید دیگه ای قدرت و ضعف باشه که تو این سناریو باید ضعف نابود بشه و قدرت جاشو بگیره که همین موجب پیشرفت و به وجود امدن دیدگاه جدیدی میشه
بعضی مواقع که فکر می کنیم انگار که حق با شخصیت شروره داستانه
میخواد بگه به ظاهر اعتماد نکن و اینکه شخصیت خوب نباید بخاطر ظاهر رحم کنه (berserk)
بخاطر کاریزمای خاص شخصیت های منفیه
فقط واس
تا حالا دیوانگی رو براتون توضیح دادم؟ ببینید دیوانگی یعنی اینکه یه کاری رو بارها و بارها انجام بدید و هربار انتظار داشته باشید نتیجه فرق کنه.
چقدر این جمله دلنشینه
و چه شخصیت جذابی داره
خب سوالش اینه چرا کارزماتیک هستن
چون قهرمان داستان پارره میشه تا در نهایت ب شرور داستان برسه
اگر شرور ضعیفی داشته باشیم مخاطب ب شدت ناامید میشه
این همه سختی کشیدم ک آخرش برسم ب همچین کج و کوله ای؟
شرور اصلی باید کاریزماتیک و بشدت قدرتمند باشه تا ارزش تمام سختی های ب جون خریده شده قهرمان بی ارزش نشه
به غیر جافری که در خارج و داخل فیلم منفور شد
یکی از بهترین مقاله هایی بود که تا حالا خونده بودم. اقای رضا ویسی نیا کارتون درسته👌
خیلی ممنون آقای رضا این از اون مقالاتی بود که واقعا از خوندنش لذت بردم البته امیدوار بودم اینقدر زود تمومش نکنم 🙏🙏
بنظرم باید این رو هم در نظر بگیریم هر رفتاری که به عنوان رفتار خیر در نظر گرفته میشه باید توی جای درست به کار برده بشه که این هم با کسب علم و آگاهی بدست میاد مثلا گذشت کردن از جون یک بی گناه توی میدون جنگ یک صفت پسندیده و خوب حساب میشه ولی اگه بخوایی این عمل برای یک قاتل سریالی بیرحم بکار ببری نه تنها یک کار تمام شرورانه انجام دادی بلکه زمینه به خطر انداختن جون آدم های زیادی رو فراهم می کنی. بنظرم اینکه بخواییم خوب بودن مثل عکس بالا (تصویر گرگ و گوسفند) نشون بدیم اشتباه محضه ، عملا اگه بخوایی مقابل گرگ مثل گوسفند رفتار کنی خودش هم یک نوع ظلم پذیریه و همه هم مطمئنا با تاریخی که بشر داشته موافقید این عمل خودش یکجور گناه بزرگ هم به خود و هم به نسل آینده حساب میشه!!
درود
توی نوشتار هم گفته شد که این تنها بخش کوچکی از موضوع و همانند خراشیدن نوک کوه یخ هست، برای درک بهتر و دریافت ژرف فلسفه نیچه در این باره پیشنهاد میکنم کتاب تبارشناسی اخلاق رو بخونید.
حال و روز مردم گاتهام در عین واقعیت حس میشود!
فقط کافیه چشم هارا بشوریم و جور دیگری واقعیت را ببینیم.(مملکت)
خیلی خوب بود،عالی
مقاله های شما جزو اون دسته مقاله هایی هست که باید کامل وقت گذاشت و چند بار خوند
جوکر واقعا شر مطلق نیست طرف صرفا قربانیهای آیس حساب میشه سر همین به نظرم حقش مرگ نیست به صورت کلی
ولی خب اگه قهرمان ها بقیه ویلنارو بکشن ویلنی نیست که مردم فتشون شن😂
مقاله عالی بود و تشکر از نویسنده 🙏
فقط من در قسمت زرتشت حس کردم یک مشکلی وجود دارد
تا جایی که من میدونم و خوندم ( البته شما صد در صد بیشتر میدونین ) برخلاف چیزی که عام مردم فکر میکنند ، اهورامزدا و اهریمن هیچوقت با یکدیگر نمیجنگند ، این حرف من بر اساس خود اوستا هست ، البته تا جایی که من موندم و یادم هست ، اهورامزدا نیروی خوبی ای هست که توی تمام موجودات گیتی وجود دارد و اهریمن هم همینطور همان نیروی بدی ای هست که توی تمام موجودات هست ، و ما انسان ها خودمون انتخاب میکنیم که کدام را انتخاب کنیم و برخلاف تصور اکثریت این دو هیچگاه با هم نمیجنگند ، البته خوشحال میشم نظر شما رو هم بدونم
درود
من هم نگفتم که این دو در برابر یکدیگر قرار میگیرند بلکه خیر و شر رو نمونه آوردم.
در آیین زرتشتی اهورامزدا هیچ هماورد و رویاروییای نداره و دو گوهره سپنتا مینو و انگره مینو در برابر یکدیگر قرار میگیرن، به بیان دیگه اهورا مزدا در برابر انگره مینو نیست بلکه آنچه با اهریمن میجنگه همون سپنتا مینو هست.
“مَزدا اَهورَه یا اهورا مزدا سرچشمه همه خوبیها و اَنْگْرَمَینیو که همان اهریمن باشد، سرچشمه همه بدیهاست. نبرد این دو همواره در جهان جریان دارد” منظور من این قسمت بود البته شاید من اشتباه متوجه شدم
مراد از نبرد، نبرد خیر و شر هست که زادگاه این دو اهورا مزدا و اهریمن هستند.
آها ممنون از توضیح تون 🙏
راستی باز هم میگم مقاله حرف نداشت
راستش تا حالا هیچ شخصیت منفی رو توی دنیای گیم خوب نمیدونم . کاریزماتیک چرا ولی خوب نه . منظورم این نیست که شخصیت پردازی بدی داشتن نه فقط نمیتونم بابت کارهاشون بهشون حق بدم . اتفاقا برای مثال کاری که آلبرت وسکر تو دنیای رزیدنت اویل میخواست بکنه منطقی بود و کاراکتر دوست داشتنیه برای من و خیلیا ولی باز هم تهش یک آنتاگونیسته که کارش شاید منطقی باشه ولی درست نه . بعضی شخصیت ها هم هستن مثل جوئل که بین آدما دوگانگی به وجود میاد که خوبن یا نه که من میگم جوئل آدم بدی نبوده و نیست . توی همچین دنیایی که این شخصیت توش قرار داره دیگه واقعا برای بقا و زنده موندن باید یک سری کار های سخت انجام بدی . درباره کاری که در آخر هم انجام داد و الی رو نجات داد همش به خاطر جای خالی دخترش بود که الی براش پرش کرد و نمیتونست از دست دادن اون رو هم تحمل کنه . شاید اگه دختر جوئل هنوز زنده بود بیخیال الی میشد . اینجور شخصیت پردازی رو من خیلی دوست دارم و منو یاد والتر وایت میندازه که هرکاری هم کرد نمیتونستم قبول کنم که داره کار اشتباه رو انجام میده در حالی که از نظر بعضی ها وایت تبدیل شد به یک آنتاگونیست .