نقد سریال The Bear | افراط در کلوزآپ، ضعف در فُرم
The Bear یکی از جدیدترین محصولهای دنیای فیلم و سریال است که به شدت دیده شده، اعتبار کسب کرده و حتی برخی آن را شاهکار خطاب کردهاند.
اما The Bear چیزی نیست جز یک فریبکار بزرگ. کسانی که دوربین نمیفهمند و فُرم برایشان بیارزش است؛ قطعا فریب The Bear را خواهند خورد. البته The Bear افتضاح نیست. بد هم نیست. اما از طرفی خوب هم نیست و کلمه شاهکار برایش مثل یک خواب پوچ شیرین است. The Bear در عنصر به عنصرش نقد جدی و با دقت میخواهد. The Bear در بررسی جزئی از هم خواهد پاشید. The Bear در بررسی جز به جز لو خواهد رفت.
دوست دارم نقد را آرام پیش ببرم تا به هر نکتهای که یادداشت کردهام رسیدگی کنم. پس از همان قسمت ابتدایی آغاز میکنم. دوربین میان فید و کاتهایش یک مکث طولانی دارد. سپس این فیدها دو سکانس را بهم متصل میکنند و اتصال این دو سکانس با یک موسیقی متن با تمپوی بالا (عمدتا جز) آغاز میشود. کاراکتر اصلی سریال یعنی “کارمی” درحال آشپزی است. دوربین با یک اکستریم کلوزآپ آغاز میشود. همین آغاز مشکل تکنیکی اثر را لو میدهد. دوربین از همان ابتدا میخواهد فضا را خفه کند. اما چرا؟ چه چیزی از این جهان مشخص است که باید آن را خفه کرد؟ برای ساخت یک فضای خفه باید کم کم محیط باز داستان را بست و خفه کرد. مخاطب نیز در این حالت میتواند این خفگی را احساس کند اما The Bear با خفگی بیربطی آغاز میشود. دوربین و حتی درون آشپزخانه در نماهای خفه و با لنز تله فوتو فیلمبرداری میشوند. همینجا و همین عمل به فرم آسیب میزند. موسیقی نیز به کمک این مشکلات آمده و وضع را بدتر و خفهتر میکند. دوربین سریع و زود به زود کات میزند تا فضا را خفه و خفهتر کند. در پنج دقیقه بعدی کاراکتری وارد صحنه شده و با دیالوگهای سریع شروع به فحش دادن میکند. کارگردان فضا را بسته و این فضای بسته را هی شلوغ و شلوغتر میکند. اما سوال اصلی این است که چرا؟ چرا فضا اینقدر خفه است؟ در این لحظه مخاطب باید چه چیزی را حس کند؟ چرا کارگردان میخواهد مخاطبش را خفه کند؟ چه مادر کشتگی با او دارد؟
قسمت اول سریال The Bear با چند فحش، کاراکتر سطحی و محیط بسته پایان مییابد. قسمت دوم شروع شده و بازهم کارگردان همان تکنیکی که بلد است را پیش میگیرد. موسیقی با تمپوی بالا، دوربین خفه و هزاران فحش و جر و بحث الکی. تمامی اینها یک هدف دارند. هدفی ناچیز. سازندگان خودشان را به هر دری میزنند تا The Bear را با تمپوی بالا بسازند. این همه کار برای بالا بردن ضربان و سرعت فیلم. اما یک نقد وارد است. سرعت یک اثر هنری با تکنیک بالا نمیرود! البته درست است که باید یک اثر فُرمیک در لباس تکنیک بیرون بیاید اما در سریال The Bear تمامی سرعتها در همان تکنیک باقی میماند. آن هم زورکی. درحالی که یک اثر درست و فُرمیک باید چنان سرعت را بالا ببرد که بعد از اتمام فیلم نیز مخاطب آن فشار روانی و هیاهوی فیلم را با خود داشته باشد. اما در The Bear همان که سریال پایان مییابد، محیط آن و هیاهوی آن نیز پایان مییابد.
کل بحث فُرم هنر نیز همین است. هگل کل فصل پدیدارشناسی هنر را با یک جمله تمام کرد. او نوشت: غایت هنرمند و هنر بیان خود است. حال سوال من این است که The Bear چقدر خودش و دنیای خودش را بیان میکند؟ چقدر این دنیا برای من مخاطب واقعی است؟ چقدر میشود آن را فهمید؟ دوربین و تکنیک The Bear را حذف کنید، چه چیزی از آن میماند؟ چه چیزی از آن فضای شلوغ میماند؟ و این در حالی است که اگر تکنیک یک اثر خوب را حذف کنیم، قطعا اثر آسیب میبیند اما روی پایههای محکم فُرم خود استوار میماند.
بحث فضاسازی از بحثهای مهم سینماست. چون تبارشناسی سینما به همین فضا برمیگردد. سینما هنری است که در آن تصویر حرکت میکند و حرکت تصویر یعنی بزرگتر شدن فضا. پس برای هر اثری مهم است که بتواند فضا را درست و دقیق بسازد تا مخاطب این فضا را حس کرده و بخشی از زیست فیلم را زیست کند (تجربه همزیستی). The Bear در فضاسازی خیلی بد است. دقیقا تا قسمت سوم فصل اول هیچ تصویر منسجم و درستی از این رستوران به ما داده نمیشود. آشپزخانه نیز سر و ته ندارد. دوربین ول میگردد و خفه میکند. از طرفی خانه کاراکترها، محیط شهر و هیچجای دیگری نیز ساخته نمیشوند. دوربین آشپزخانه را که گفتم. خفه است و این خفگی از فُرم نیست بلکه گول زدن مخاطب است. محیط شهری نیز نوعی نهیلیسمی است. آبی با رنگ خاکستری ترکیب شده و شبیه آثار ملویل است. اما به جز کاراکتر اصلی یعنی کارمی، هیچ حس پوچی در دنیای The Bear به فُرم نمیرسد. کارمی تنها کاراکتر The Bear است که چشمان خسته و پوچ دارد و این دو مناسب رنگ فیلم هستند اما اضافه. یعنی چه؟ یعنی فقط برای یک کاراکتر این همه رنگ و این همه فضای پوچ، اضافه است مگر اینکه ما دنیا را تنها از دید کارمی میدیدیم. بگذارید کمی بیشتر توضیح دهم. The Bear با کارمی آغاز میشود اما با او ادامه پیدا نمیکند. در اواسط داستان، فیلم هر طرفی میرود و البته خیلی بیراهه میرود. داستان برای هر کاراکتر یک فضایی را اختصاص میدهد. داستان پراکنده شده و همین موضوع در تضاد با نقطه آغازین The Bear است. اگر قصه تنها از دید کارمی روایت میشد، فضای نهیلیسمی اثر قطعا ساخته میشد. اما هر کس یک پرسپکتیو دارد و نمیشود یک تم را برای همه در نظر گرفت. شخصیتهای آشپزخانه را در نظر بگیرید. نه درست و حسابی ساخته میشوند و نه به درستی در خدمت داستان هستند. هر کدام افتتاحیه اپیزودی را در اختیار گرفته و وقت مخاطب را میگیرند. یکی سراغ مادرش میرود، یکی نمیخواهد یونیفرم بپوشد و… تمامی اینها تلاشی برای ساختن شدن شخصیتها به طور مجزا و منفرد است. اما آیا ساخته میشوند؟ آیا شما در مقام مخاطب هر یک از این شخصیتها را به صورت منفرد میشناسید؟
سیدنی را در نظر بگیرید. دختری سیاهپوست که آرزو دارد یک سرآشپز حرفهای شود. در نماهایی خانه او کوچک و فقیرانه به نظر میرسد. سپس و در یک نمای دیگر خانهای بسیار خوب و تمیز نشان مخاطب داده میشود. یا اصلا خانه خود کارمی را در نظر بگیرید. هیچ محیطی از آن ساخته نمیشود. کاراکتر در دوربینی سوبژکتیو میبیند که خانهاش درحال سوختن است. یک خرس نمادین هم آن وسط حضور دارد. تمامی اینها و این همه پراکنده کردن داستان به محیط و فضاسازی The Bear ضربه میزند.
برسیم به بازی و کاراکترهای The Bear. همین چند شب پیش دو بازیگر اصلی این سریال یعنی جرمی آلن وایت در نقش کارمن «کارمی» برزاتو و آیو ادبیری در نقش سیدنی آدامو برنده جایزه شدند. بازی آنها تحسین شده و کلی داستان دیگر. بنده نیز در سهم خود و تا جایی که سوادم اجازه میدهد نقد میکنم. بازیگر نقش اصلی یعنی جرمی آلن وایت تنها بازیگر خوب The Bear است. چشمان بسیار خوبی دارد. دوربین در کلوزآپِ خوب چشمان او (تنها کلوزآپ مشروع The Bear) را فیلمبرداری کرده است. رفتارهای او خوب است. میشود آشپز بودن او را حس کرد. چهرهاش یک نوع اضطراب کیرکگاردی دارد. حداقل در آشپزی میشود یک نوع ظرافت را در او دید. اما خوب بودن این بازیگر از جای دیگری ضربه میخورد. از کاراکتری که نقش آن را ایفا میکند. شخصیت کارمی تا حدودی خوب است اما بعضی وقتها کاراکتر اضافه کاری میکند. مثلا در جلسههای گروه درمانی یا هرچه که اسمش است، شرکت کرده و کلی دیالوگ بیربط را تحویلمان میدهد. مرگ برادر نیز در او ساخته نمیشود چون برادری ساخته نمیشود. حال که بحثاش پیش آمد به کاراکتر برادر برسیم. در ابتدا ردپای برادر یعنی مایکی در The Bear ساخته میشود. در یکی از اپیزودها نیز فلش بکی شخصیت او را نشان میدهد. سرزنده، محکم و کمی سر به هوا. اما رفته رفته ردپای کاراکتر او آسیب میبیند. خودکشی و اعتیاد به آن اضافه میشود. مشخص نیست چرا خودش را کشته. چرا برادرش را از خودش رانده. (هشدار اسپویل) در اواخر فصل اول نیز مشخص میشود که کلی پول را درون رب گوجه فرنگی پنهان کرده بود. یک لحظه شوک، یک لحظه غافلگیری و موضوعی که درک نمیشود. این همه پول را پنهان کرده تا مثلا مالیات ندهد؟ تا عموی مثلا گنگستر آن را پس نگیرد؟ اصلا چرا از مرحله اول آن را قرض کرده بود؟
کاراکتر بعدی سیدنی است. دختری که میخواهد بهترین شود. همه از هوش و نبوغ او تعریف میکنند و کلی کار سطحی دیگر. اما سیدنی اصلا ساخته نشده و اختصاص دادن این همه فضا از اثر به او اشتباه است. اولا کاراکتر او ضعف دارد. هیچ هوشی در او دیده نمیشود. ساخت غذاهایش خیلی دکوری است. زیاد حرف میزند و آخر از همه بازیگر بسیار بدی دارد. بازیگری که تنها با مِن مِن کردن و زُل زدن به دوربین میخواهد بازیگری کند. اصلا چشمان یک آشپز را ندارد. هیچ حسی از آشپزی و غذا در او نیست و هرچه تقدیر و تشکر بوده همگی مسخرهبازی است. یا برای سیاه بودنش جایزه گرفته یا برای دگرباش بودنش. هرچه هست برای بازیگری نبوده چون خانم آیو ادبیری اصلا در حد بحث بازیگری نیست.
کاراکتر بعدی را حدس میزنید که کیست. ایبون ماس-باچراخ در نقش ریچارد «ریچی» جریموویچ پسر عموی مرحوم. شاید این کاراکتر تیپیکالیترین شخصیت The Bear باشد. فحش پشت فحش. فریاد پشت فریاد و همه اینها دروغین و الکی. وقت مخاطب را همین کاراکتر کلی تلف میکند. زورکی به داستان چسبیده. هرچه که هم سازندگان سعی کردهاند به او بُعد بدهند نشده که نشده. یک دختر به او دادهاند اما رابطه پدر و دختری ساخته نمیشود. گاهی میخواهند مهربان نشانش دهند. گاهی دوست داشتنیاش میکنند و گاهی منفور. هیچ یک از اینها نیز ساخته نمیشود. اگر سعی میکردند یک ویژگی اخلاقی را به او اختصاص دهند بسیار بهتر میشد. البته خالی از لطف است اگر نگوییم که او بازی خوبی انجام داده. یعنی با اینکه کاراکتر او بسیار بد است اما بازیگر چیزی را که از او خواسته شده را تحویل داده است.
اما برسیم به کاراکتر شکر با بازی خانم ابی الیوت. او خوب است. بسیار هم خوب است. نقش یک خواهر مهربان را به خوبی ایفا میکند. کاراکتر خواهر را میشود حس کرد. تمامی کارهایش نیز به فُرم خواهرانه میرسند. دوست داشتنی است. مخاطب قطعا او را دوست دارد. برایش احترام قائل است و عمده این تعریفها مدیون بازی بسیار خوب خانم ابی الیوت است.
در کنار کاراکترهای اصلی که عنوان کردم چندین کاراکتر دیگر نیز وجود دارد که اضافه هستند. لیونل بویس در نقش مارکوس را در نظر بگیرید. بخش عمده از سریال معطوف اوست. اما خیلی بد است. هم کاراکتر و هم بازیگر. اصلا معلوم نیست کی انگیزه شیرینی پزی در او شکل گرفت. کی تصمیم گرفت جدی شود و …
کاراکترهای بعدی نیز همین هستند. The Bear یک عموی نیمچه مافیای خرده بورژوازی علاف دارد که نه مافیای درستی است و نه عموی درستی. آشپزها مهاجرینی هستند که کاری از پیش نمیبرند و این وسط یک لمپن چاقِ علاف وجود دارد که مثلا تعمیرکار است.
روایت بحث دیگری از سریال The Bear است. سخت میشود با این اثر ارتباط برقرار کرد و اگر به خاطر نقد نبود احتمالا آن را بیش از دو قسمت تماشا نمیکردم. اما بعد از گذشت مدتی مخاطب به سختی به فضای سریال نزدیک میشود. بخشی از رستوران به او اختصاص داده میشود. همراه با این گروه پیش میرود و تجربه همزیستی در او شکل میگیرد. اما درست در سر همین بزنگاه The Bear نابود میشود. یعنی خودش خودش را نابود میکند. ناگهان از رستوران و غذا به ساخت و ساز میرود. چقدر این ساخت و ساز وقت مخاطب را الکی تلف میکند. گروهی از کاراکترها یک کمد را جابجا میکنند و سر همین موضوع کلی وقت تلف میکنند. جرو بحث الکی سر همین جابجایی؟ موریانه سقف را خورده. این هم یک وقت تلف کنی دیگر. مارکوس میخواهد شیرینیپز حرفهای شود؟ این هم یک وقت تلف کنی دیگر. به نظر من The Bear خیلی خیلی زورکی ادامهدار شده و میشد آن را در همان فصا اول تمام کرد.
همین صحنه های وقت تلف کنی به فُرم انسانی و روابط میان کاراکترها نیز ضربه زده است. البته به جز رابطه کارمی و پسر عمویش هیچ رابطه دیگری به خوبی ساخته نشده و نمی شود این نزدیکی میان کاراکتر ها را به خوبی حس کرد.
مسئله بعدی و بسیار مهم. مسئله کلوز آپ است. The Bear در کلوزاپ کلی افراط کرده است. ۹۰ درصد این کلوزآپها اضافی است و حال مخاطب را بهم میزند. در فصل دوم قسمت سوم این کلوزآپ و اکستریم کلوزآپ حال بهم زن میشود. دوربین چنان به سرو صورت کاراکترهایش کلوز میکند که گویی برنامه پوست و زیبایی است. آدم دلش میخواهد این کاراکترها را به عقب هُل داده و خودش را از این محیط خفه آزاد کند. اصلا سازندگان فلسفه کلوز آپ را نفهمیدهاند. مگر میشود این همه کلوز آپ؟ کلوزآپ یعنی نزدیکی فرمیک مخاطب به کاراکتر. دوربین با نزدیک شدن به سوژه مخاطب را بیشتر و بیشتر به این محیط نزدیک میکند. اما در The Bear خیلی بد و اضافه کلوزآپ وجود دارد. دوربین لب و دهن و چشم و انگشتان کاراکترها به خصوص سیدنی را نشان میدهد. The Bear در کلوزآپ افراط میکند و اصلا هیچ سوادی پشت این کار نیست.
بحث آخر بحث آشپزی است. بسیاری از دوستان که فریب The Bear را خوردهاند و گویا فضای سادیسمی آن را دوست داشتهاند، از مسئله آشپزی آن تعریف کرده و به قول معروف گفتهاند: اگر آشپزی دوس داری این سریال خوراکته. به راستی The Bear چنین است؟ آشپزی خیلی خوبی دارد؟ طوری آشپزی میکند که بعد از پایان فیلم دلت بخواهد آشپزی کنی؟ باورِ فیلم را باور میکنی؟ به نظر من The Bear حتی در آشپزی نیز ضعیف بوده و به جز چندین نمای تبلیغاتی خوب از غذاها هیچ چیز دیگری ندارد. نه غذایی به فرم میرسد و نه آشپزی. ظرافت در آشپزی وجود ندارد و صحبتهای کاراکترها درباره غذا چیزی جز دیالوگهای سریع و دکوری نیست.
در پایان میشود گفت که سریال The Bear اثری متوسط رو به پایین است. اثری فریبدهنده و فاقد هرگونه لذت. تنها چند نمای قابل اتکا دارد و بیشترین ضربه را از دوربین میخورد. دوربینی که مخاطب ناآگاه را فریب داده و با تکنیک دوربین خفه او را گول زده است. The Bear سریع و غیر معقول بالا آمده سریع هم از یادها خواهد رفت.
پر بحثترینها
- ۱۰ بازی ویدیویی با گیمپلی عالی و داستان ضعیف
- ویدیو: Marvel’s Spider-Man 2 در حالت Fidelity ویژه PS5 Pro با نرخ فریم ثابت ۶۰ اجرا نمیشود
- فیل اسپنسر: هیچ خط قرمزی برای انتشار عناوین ایکس باکس روی پلی استیشن وجود ندارد
- کار ساخت بازی جدید ناتی داگ از سال ۲۰۲۰ آغاز شده است
- Red Dead Redemption 2: آیا آرتور مورگان رستگار شد؟
- بازی چندنفره Horizon احتمالاً در سال ۲۰۲۵ منتشر خواهد شد
- کار ساخت STALKER 2: Heart of Chornobyl به پایان رسید
- ۱۴ دقیقه از گیمپلی Indiana Jones and the Great Circle را مشاهده کنید
- گزارش: ایکس باکس درحال آمادهسازی پیشنمایشهای South of Midnight است
- مایکروسافت همچنان به دنبال خرید و تصاحب در گیمینگ است
نظرات
میشه این تبلیغات ویدیویی رو بردارید ؟!
یا لااقل کاری کنید که خوشون اتوماتیک پخش نشن
عین سیاهچاله نت رو میبلعه
هی باید حواسمون باشه تا دکمه استاپش رو بزنیم
این تبلیغات و بنرهای متحرک که هر گوشه سایت وجود دارن به اندازه کافی نت رو نابود میکنن
خواهشا دیگه تبلیغ ویدیویی رو حذف کنید
اخه انیمیشناشم چرتن
حرف حق و حسابی👏🏻👏🏻👏🏻👏🏻👏🏻👏🏻👏🏻👏🏻💚💚درود برتو
این ویدیو ها ۵۰۰ کیلوبایت هم اینترنت مصرف نمیکنن
فکر کنم فراستیه با اسم مستعار اومده. شاهکار شاهکار شاهکار. بسوز منتقد خود بزرگ بین
ما نخوایم شمارمونو وارد کنیم باید چیکار کنیم ک این نوتیفیکشنش هی نیاد
دقیقا! هی پبام میده شماره بزن. منم هیچ وقت نمیزنم
سریالی ضد انسانی،مقوا، بدون فرم،چیپ،سطحی و پسا کرونایی که گدایی میکنه
خسته نباشید 🌷
دوستان صرفا با تعریف با نقد برای بعضی از مناتد ها تخریب از دیدن فیلم یا سریال منصرف نشید.
به شخصه واسه من لذت بردن از یک اثر مهمه چه سریال چه فیلم چه بازی. بعید می دونم اکثر دنیا جز به جز یک اثر رو زیر میکروسکوپ ببرن و بعش ایراد بگین.
اگه با این معیار آدم بخواد متصرف بشه دیگه هیچ سریالی نمی تونه ببینه. احتمال زیاد ازدیدن این اثر لذت می برین صرف نظر اینکه یه منتقد چی بگه.
یادمه یکی از بازی ها میانگین امتیازش بود اما یکی از سایت ها بهش نمره ۴۰ داد خیلی جدی نگیرید.
سریالش ارطش دیدن داره
سریال طوری بود که انگار شخصیت پردازی نداشت
نقد خوبی نبود
دقیقا ، اصلا نقد خوبی نبود ، من ک از دیدنش لذت بردم ، اصلا ی لحظه حواسم از روی فیلم پرت نشد یا بخاد حوصلم سر بره بزنم جلو
،دوستان کسایی ک فیلم های درام علاقه دارن شک نکنید از دیدنش پشیمون نمیشید
یعنی تمام نکات منفی که گفتین رو من درون فیلم حس کردم…به هوای آشپزی رفتم ولی فقط فحش پشت فحش…
صنعت فیلم رو به مسخره گرفتن…
ممنون بابت نقد بسیار عالی
یک نقد سطحی نگر که تلاش میکنه تا نکات مثبت اثر رو زیر سایه ایرادات بسیار کوچک و جزئی دفن کنه
« The Bear چیزی نیست جز یک فریبکار بزرگ »
دو خط بعد
« البته این سریال افتضاح نیست ، بد هم نیست ، اما خوب هم نیست »
فرم دوربین انقدر موضوع مهمی هست یه سریال رو با خاک یکسان کنه؟ عجب
سلام دوست عزیزم
با بحث فرم کاری ندارم چون درون متن چیزهای لازم رو گفتم اما با ایرادی که گرفتی مشکل دارم
من گفتم سریال یک فریبکار بزرگ است. فریبی که مخاطبین رو به نحوی گول زده که اون احساس کرده با یک شاهکار طرفه
از طرفی هم گفتم که سریال نه بده نه خوب یعنی شاهکار که قطعا نیست اما افتضاح هم نیست
ممنون از نقدتون و توضیحات. بهرحال نقد ها همیشه مخالفت های خودش رو داره و نظر شماست 🌷
واقعا این سریال فاقد محتوا و با نقاط ضعف متعدد هست. خوشحالم که بالاخره یه نقد منفی ازش دیدم
کاری به درستی یا غلطی مقاله ندارم. ولی عجب قلم فوق العاده ای داره نویسنده! چقدر ساده و در عین حال بی هجو و اضافات الکی تمام جزییات رو گفت و دونه به دونه برای هر حرفش فکت و دلیل اورد. من به ندرت حوصله خوندن نقد دارم ولی این تا اخر منو با خودش همراه کرد.
نظر شخصی من اینه که حرفای نویسنده درسته. فیلم به شدت الکی شلوغ پلوغه در حالی که عملا پوچه. به قول نویسنوه این کلوزاپا و تمپو هارو از فیلم بگیری چیزی ازش باقی میمونه؟! در حالی که فیلم هایی مثل پدرخوانده و سریال هانیبالو یه اماتورم فیلم برداری کنه باز با دیالوگا عشق میکنی و غرق در لذت میشی. فیلم عملا فریبنده و من فقط با تلقین کردن تونستم چند تا قسمت ببینم به زور.
خیلی ممنون از کامنت پر مهرت
خیلی خوشحالم که از خوندن نقد راضی بودی
خیلی ممنون…
من فصل اول این سریال رو دیدم
واقعا سریال مشخص نیست چه هدفی داره و هربار میخاد اتفاقی بیفته سریع ول میکنه میره موضوع دیگه ای رو نشون میده کلت همه چیزش هم بی جواب رها میکنه من با نقد موافقم البته خاطرم هست زیر پست دیگه ای هم اسم این سریال و یه سریال دیگه ای رو آوردم گفتم نمیدونم چرا واقعا معروف شدن و جایزه میبرن البته اونجا منتقد با من مخالف بود ولی خوبه سر bear توافق داریم 😂
با من مخالف بودی؟
من دوتا اثر رو تایید کردم؟
پست در مورد برنده های جایزه بهترین سریال سال بود من گفتم که succession و bear رو دیدم یک فصل اصلا خوب نیستن و اینا نمیدونم منتقد شما بودی یا شخص دیگری بود ولی در مورد سریال succession نظرات متفاوتی با من داشتن
“یا برای سیاه بودنش جایزه گرفته یا برای دگرباش بودنش”
بر قلمت بوسه میزنم که حرف دل ما رو زدی آقای امیرسالار کریمی
ممنون از نظرت دوست عزیزم
“یا برای سیاه بودنش جایزه گرفته یا برای دگرباش بودنش”
😐😐😐
مثلاً با یه سریالی مثل شیملس به خصوص فصلهای اولش مقایسه کنین واقعا حرفی برای گفتن نداره و حس اضطرابی که منتقل میکنه هم روی مخه