تحلیل داستان Bloodborne؛ وحشت در قلعه کین‌هرست - گیمفا
تحلیل داستان Bloodborne؛ وحشت در قلعه کین‌هرست - گیمفا
تحلیل داستان Bloodborne؛ وحشت در قلعه کین‌هرست - گیمفا
تحلیل داستان Bloodborne؛ وحشت در قلعه کین‌هرست - گیمفا

تحلیل داستان Bloodborne؛ وحشت در قلعه کین‌هرست

کاظم حقیقی
۱۷:۳۲ ۱۴۰۲/۱۱/۱۵
تحلیل داستان Bloodborne؛ وحشت در قلعه کین‌هرست - گیمفا

داستان در زبان فارسی مترادف و معانی زیادی دارد؛ مثلا قصه، افسانه، اسطوره، حکایت، سرگذشت، ماجرا، مَثَل، خرافه و خیلی کلمات دیگر. به نظر من همانقدر که خود داستان ارزشمند است، شیوه روایت داستان هم می‌تواند مهم و تاثیرگذار باشد. طی این مقاله به تحلیل داستان Bloodborne در قلعه کین‌هرست خواهیم پرداخت.

آقای میازاکی در ساخت عناوین سولزبورن با تزریق سبک روایت کهن الگوی تراژدی به بازی‌های خود تحول عظیمی در ذهن مخاطبان خویش ایجاد کرد. معمولاً گیمرها عادت داشتند قدم به هر کجا که می‌گذارند تاثیرگذار باشند و با یک‌سری اعمال، سرنوشت هر مکان و شخصیت را تغییر دهند. حتی بازی‌هایی منتشر شدند که سرنوشت اشخاص بسته به انتخاب‌های بازیکن تغییر می‌کرد، اما روایت داستان در سری سولزبورن از این قاعده پیروی نمی‌کند. بازیکن یکی از هزاران مهره درون روایت است؛ پا به هر کجا که بگذارد تمامی اتفاقات کلیدی و مهم از قبل رخ داده‌اند و بازیکن نهایتاً با بررسی و کاوش می‌تواند از گذشته باخبر شود؛ تاثیری بر محیط نمی‌تواند بگذارد چون سال‌ها قبل از تولد شخصیتش، تمامی اتفاقات مسیر خود را طی کرده‌اند و سرنوشت‌ها رقم خورده‌اند.

در این موقعیت می‌توان گفت بازیکن مهره‌ای ساده است و نمی‌تواند ورای توانایی‌های ابتدایی‌اش کار عظیمی انجام دهد؛ نوعی روایت واقع‌گرایانه که محدودیت‌های بشری را به صورت بازیکن می‌کوبد و می‌گوید مهم نیست چقدر تلاش کنید، گاهی توانایی تغییر خیلی چیزها را نخواهید داشت. بعضی اوقات باید نقش تماشاگری را بازی کنید که قدم به موزه گذاشته و با حیرت به اطراف خود نگاه می‌کند. این نوع روایت داستانی در بازی بلادبورن به بالاترین حد کمال خود رسید و به نمایش گذاشته شد. سال گذشته با اینکه هشت سال از انتشار این عنوان می‌گذشت، اما یکی از بحث شده‌ترین بازی‌ها در داخل توییتر به‌شمار می‌رفت. این نوع روایت داستانی بود که عناوین سولزبورن را خاص کرد و در بین این آثار، بلادبورن بهترین نمونه از این سبک روایی را ارائه نمود. در بین مناطق و سرزمین‌های این بازی قلعه‌ای وجود دارد به نام Cainhurst که داستانش با حال و هوای متفاوتی نسبت به دیگر مناطق بازی روایت می‌شود. امروز ما به بررسی این موضوع خواهیم پرداخت.

در ابتدای کار چه چیزی در مورد قلعه می‌دانیم؟ هیچ؛ جز چند کلمه‌ای که آلفرد، دنباله‌رو مکتب شهید لگاریوس، در مورد قلعه به ما می‌گوید: «روزی یکی از دانشجویان برگنورت به دوستانش خیانت کرد و خون ممنوعه را با خود به قلعه کِین‌هِرست برد. در آن مکان بود که اولین غیرانسان‌ها از آن خونِ پست متولد شدند. موجودات شیطانی‌ای که از خون ممنوعه بوجود آمده بودند، اعمال پاک کلیسا را زیر سوال بردند و در آن زمان بود که استاد لگاریوس، جلادانش را با خود همراه ساخت تا قلعه کِین‌هِرست را از وجود خونِ ناپاکان منزه سازد. سرپرست آن ناپاکان هنوز زنده‌ است و به افتخار هدف والای سرورم‌، شهید لگاریوس، به دنبال راهی برای رفتن به قلعه کِین‌هِرست هستم».

در همین ابتدای کار از صحبت‌های آلفرد چند نکته مهم دستگیرمان می‌شود. اول از همه اینکه مسیر ورود به قلعه مشخص نیست و رسیدن به آن بسیار دشوار جلوه می‌کند، چون اگر به راحتی می‌شد به آن مکان رفت قطعاً خیلی قبل‌تر، آلفرد این کار را انجام می‌داد. دوم اینکه مدت زیادی از نبرد میان کلیسای یارنام و قلعه کِین‌هِرست می‌گذرد؛ لگاریوس کشته شده و حالا پرونده قلعه کِین‌هِرست برای اهالی یارنام و کلیسا بسته شده است.

ورود به قلعه و مبحث چگونگی راه پیدا کردن به آن، خودش چند نکته را برای ما آشکار می‌سازد.

اولین قدم، کشتن باس Vicar Amelia و مطلع شدن از رمز دروازه جنگل ممنوعه است. اقدام بعدی پیدا کردن مسیری برای رسیدن به درِ پشتی کلینیک یوسفکا از طریق جنگل ممنوعه و سپس پیدا کردن یک دعوت‌نامه در کلینیک خواهد بود. مرحله بعدی کشتن جادوگر منطقه چارنل لِین است و سپس با رفتن به درۀ این مکان کات‌سینی به شما نمایش داده خواهد شد که در آن، کالسکه‌ای بدون سرنشین از راه می‌رسد و شما سوارش می‌شوید. در ادامه، روبه‌روی قلعه پیاده خواهید شد و به عظمت آن نگاه می‌کنید؛ کات‌سین تمام می‌شود و این اتفاق، سرآغاز یکی از مرموزترین و ترسناک‌ترین مکان‌های بازی است که روایت خاص‌اش من و شما را امروز به اینجا کشانده.

تحلیل داستان bloodborne وحشت در قلعه کین‌هرست
حتی نحوه ورود به این مکان نیز خاص است

می‌توان همانند بسیاری از بازیکنان پس از پایان کات‌سین، قدم به جلو گذاشت و وارد قلعه‌ای شد که برای رسیدن به آن کلی سختی را متحمل شده‌ایم، اما کمی دست نگه دارید و به پشت سر خود نگاه کنید؛ پُلِ پشت سر شما خراب شده است؛ پس اسب‌ها چگونه از آن گذشتند و شما را به این مکان رساندند؟ به اسب‌ها نگاه کنید؛ جسد آن‌ها بر روی زمین افتاده و بدن‌هایشان فاسد شده است؛ به راحتی می‌توان فهمید که سال‌ها از مرگ‌شان می‌گذرد.

حال دو پاسخ برای چگونگی رسیدن به این مکان وجود دارد. پاسخ اول به ما می‌گوید اسب‌هایی که دیدیم در واقع روح اجسادی‌ هستند که روبه‌رویمان قرار دارند. در پاسخ دوم به نظر می‌رسد که چرخه زمان در این مکان شکسته شده و گذر متفاوتی با زمانِ داخل شهر برقرار است. اسب‌هایی که ما را سوار کالسکه کردند، مربوط به زمان زنده بودن‌شان می‌شدند و بلافاصله بعد از ورود به محدوده قلعه، به زمان پس از مرگ خود برگشتند. باید بگویم که جواب صحیح، ترکیبی از هر دو پاسخ است و جلوتر به این موضوع بیشتر خواهیم پرداخت.

هنوز چند ثانیه از موضوع مورد بحث نگذشته که این مکان وهم‌انگیز دوباره ذهن شما را درگیر می‌کند؛ چه چیزی رخ می‌دهد؟ دروازه قلعه خود به خود باز می‌شود. در نگاه اول موضوع مهمی به نظر نمی‌رسد، اما اندکی تفکر در این باب لازم است. تمامی درها و دروازه‌های بازی توسط کارکتر شما باز می‌شوند که انیمیشن‌های جالبی برایشان طراحی شده؛ مثلاً دروازه‌های عظیم را با دو دست و تلاش فراوان به همراه صدای گوش‌خراش کشش فلز زنگ‌زده بر زمین باز می‌کنید، اما در این مکان دروازه خود به خود باز می‌شود؛ ولی چرا و چگونه؟ منطقه مورد بحث علاوه بر دست‌یابی به قدرت خون، از علوم جادوگری نیز بهره می‌برد؛ به همین دلیل راه ورود به قلعه برای همه مخفی مانده بود، چون برای پیدا کردن قلعه نیاز به کشتن جادوگر منطقه چارنل لِین داریم تا طلسم از روی مسیر برداشته شود.

تا این لحظه، هر اتفاق فراطبیعی‌ای که درون بازی می‌دیدید را به قدرت خون ممنوعه و گریت وان‌ها ربط می‌دادید، اما درون این جهان، جادو هم وجود دارد و به نظر می‌رسد که اهالی کلیسا به همین خاطر حتی قبل از مباحث خون رنگ‌پریده (Pale Blood)، از اهالی قلعه کینه به دل داشتند و دنبال فرصتی می‌گشتند تا راهرو‌های این قلعه را خون‌آلود کنند؛ همچون داستان‌های اروپای زمان قرون وسطی که نقل می‌شد دادگاه‌های تفتیش عقاید اسپانیا هر کس که به جادو نسبت داده می‌شد را در ملا عام می‌سوزاندند. کینه میان کلیسا و قلعه کِین‌هِرست ریشه‌ای تاریخی برایش رسم شده تا اتمسفر بازی را از آنچه که هست هم سنگین‌تر کند.

همانطور که از صحبت‌های آلفرد فهمیدیم، پس از رسیدن خون خاص به محفل جادوگران و اهالی کِین‌هِرست، بهانه خوبی برای کلیسا محیا شد تا اهالی قلعه را قتل‌عام کنند و گروهی را به رهبری لگاریوس مامور این کار کردند. کمی جلوتر به نتایج این جریان خواهیم پرداخت. پس از باز شدن دروازه و قدم گذاشتن به حیاط گسترده قلعه و روشن کردن اولین فانوس که حکم بن‌فایر‌های دارک‌سولز را دارد، ما دهشتناک‌ترین موجودات این بازی را مشاهده می‌کنیم؛ موجودی به نامِ Bloodlicker. شمایل آن‌ها همچون مگس است؛ روی چهار دست و پای باریک و دنده‌دارشان راه می‌روند و خون می‌مکند. سر و کله این موجودات کجا بیشتر پیدا می‌شود؟ هر جا که خون بیشتری باشد و کجا از قلعه کِین‌هِرست بهتر است! جایی که قتل‌عام‌ای وسیع در آن صورت گرفته.

موضوعی که باعث شد دست به قلم شوم و این مقاله را بنویسم، از اینجا شروع می‌شود. موجوداتی که کارشان مکیدن خون است را بیرون قلعه مشاهده می‌کنید و می‌بینید آنقدر خورده‌اند که شکم‌هایشان باد کرده ‌و به سختی راه می‌روند.

تحلیل داستان bloodborne وحشت در قلعه کین‌هرست
کار این موجودات مکیدن خون است و می‌توان از آن‌ها به عنوان ترسناک‌ترین دشمنان بازی یاد نمود

ظاهر Bloodlickerها یک فاجعه و کشتاری عظیم را برای ما تداعی می‌کند. دیگر بازی‌ها با نشان دادن کات‌سین و فلش‌بک به گذشته، کشته شدن اهالی قلعه توسط مأمورین کلیسا را نشان می‌دهند، اما درون این بازی پیام‌ها به شکلی متفاوت منتقل می‌شوند و تاثیر بیشتری هم روی مخاطب می‌گذارند. پس از کشتن این دشمنان، گذر از حیاط و ورود به اولین تالار قلعه، کارگرانی را مشاهده می‌کنید رنجور و خسته که نشسته‌اند و با سرعتی زیادی زمین را با دستمالی پارچه‌ای تمیز می‌کنند. تالار پیش رو از تمیزی برق می‌زند. به قدری کف زمین تمیز است که تصویر سقف، درونش دیده می‌شود و با تصویر‌ ذهنی بازیکن از این مکان کاملاً در تضاد است. طبیعتاً فکر می‌کردید تالار پر شده باشد از اجساد سلاخی شده، اما بازی این را به شما نشان نمی‌دهد. درون خیابان‌های یارنام پر است از تابوت‌های زنجیر شده و اجساد و لاشه‌های گندیده. با دیدن آن‌ها حتماًَ فکر می‌کردید که با قدم گذاشتن در تالار، شواهد کشتاری عظیم را مشاهده خواهید کرد، اما بازی برعکس آن را نشان‌تان می‌دهد. جلوتر به علت این موضوع خواهم پرداخت.

در تالار‌های بعدی زنانی به شما حمله خواهند کرد که ظاهر می‌شوند و پس از مردن، محو می‌گردند. آن‌ها بر خلاف تمامی موجودات درون بازی، قطعاً روح هستند. تمامی دشمنان بازی از گوشت و خون تشکیل شده‌اند و از جسم بهره می‌برند؛ از شکارچیان گرفته تا گریت وان‌ها و هیولاها. به غیر از چند استثنای کوچک، بیشترین تعامل با ارواح در بازی مربوط به این قلعه می‌شود. ارواح بلند قامتی که با کمی تماشا و دقت در لباس‌هایشان می‌شود فهمید نجیب‌زاده هستند؛ دست‌ها و چشم‌هایشان با طناب بسته شده و بر روی گلو‌یشان بریدگی عمیق و رد خون دیده می‌شود. یقیناً مامورین کلیسا این بلا را سر آن‌ها آورده‌اند.

در نهایت، پس از گذران تالارها و راهرو‌های قلعه به سقف خواهید رسید؛ جایی که بدن اسکلت‌مانند شهید لگاریوس در آنجاست و بر روی جایگاهی تکیه داده. پس از درگیر شدن و شکست دادنش باید تاج او را بر سر بگذارید تا درِ اتاق مخفی پشت سرش باز شود. پس از پیمودن راه‌پله‌ای سلطنتی، تعداد زیادی مجسمۀ انسان‌نما خواهید دید و در نهایت، با ملکه روبه‌رو خواهید شد؛ ملکه‌ای که علاقه به آشامیدن خون دارد. در کنار او یک تخت سلطنتی خالی مشاهده می‌شود و می‌فهمید تاجی که در دستان لگاریوس قرار داشت، متعلق به پادشاه کِین‌هِرست بوده است؛ پادشاهی که توسط لگاریوس کشته شده.

حالا این سوال مطرح می‌شود که چرا تمام افراد درون قلعه روح هستند، اما ملکه اینطور نیست؟ پاسخ ساده است؛ چون او نامیرا بوده و لگاریوس نتوانست راهی برای کشتن وی پیدا کند؛ پس چه کرد؟ با کمک جادو ملکه را درون اتاقش حبس نمود و خودش هم زندان‌بان ابدی او شد. لگاریوس بر سر ملکه کلاهی آهنین گذاشت تا نتواند از دیگران خون بمکد و از این طریق، نیرویی وارد بدنش نشود. جاودانگی ملکه ذاتی بود، به همین دلیل بعد از این همه سال بدن او صحیح و سالم مانده است، اما لگاریوس انسانی فانی بود که به کمک جادو خود را زنده نگه داشت، برای همین بدنش ظاهری اسکلت‌مانند به خود گرفت. وجود چنین جزئیاتی در بلادبورن بی‌نظیر است.

اطراف ملکه پر شده از مجسمه‌هایی به شکل انسان، اما مجسمه‌های این تالار با دیگر مجسمه‌های قلعه تفاوت‌هایی دارند؛ به عنوان مثال برهنه‌اند و در حالت‌های خاصی قرار گرفته‌اند. به نظر زمانی انسان بوده‌اند و افراد لگاریوس در حین برگزاری مهمانی وارد تالار شده‌اند و همه را با جادویی که از قلعه به دست آورده بودند، خشک کردند؛ همچون سرِ مدوسا، اسطوره یونانی که با نگاه به افراد، آنان را به مجسمه‌ تبدیل می‌کرد. در ادامه شما می‌توانید مسیر رسیدن به قلعه را به آلفرد بگویید. او با لباس مخصوص فرقه جلادها به آنجا می‌رود و با سلاح مخصوص فرقه که شبیه چرخ کالسکه است، آنقدر بر ملکه می‌کوبد تا له شود. خوشحال از اینکه ملکه را از بین برده است. او می‌داند که ملکه نامیراست، اما زمانی که گوشت، پوست، استخوان له شده و لخته‌های خون ملکه را در پیش روی خود می‌بیند، دیوانه‌وار می‌خندد و سرمست از پیروزی‌اش به جسد ملکه می‌گوید: «جاودانگی‌ات حالا کجاست؟». او کاری را انجام داده که شهید لگاریوس، بزرگِ فرقه، نتوانسته بود انجام دهد و به همین خاطر بسیار خوشحال است.

در ادامه متوجه می‌شویم که آلفرد جلوی قبر لگاریوس در شهر یارنام خود را خواهد کشت. جنگی دیگر وجود نداشت تا آلفرد در آن شهید شود؛ همچنین فکر می‌کرد ملکه را هم از بین برده؛ بنابراین چون زندگی‌اش را بیهوده می‌دید، خود را بر سنگ مزار لگاریوس انداخت و خودکشی کرد؛ غافل از اینکه لگاریوس اطلاع داشت ملکه نامیراست و به همین دلیل، از خود گذشتگی نمود (تفاوت بین پیروی از عقل و احساس). شما با بردن گوشت ملکه به مکانی خاص می‌توانید وی را به حیات بازگردانید.

تحلیل داستان bloodborne وحشت در قلعه کین‌هرست
به گلو، چشمان و دستان بسته شده این ارواح دقت کنید

تمامی صحبت‌هایی که تا الان مطرح شد تنها لایه‌ای زیرین از مفاهیم عمیق بلادبورن در یکی از مناطق‌اش بود. بیایید حتی از این مقدار هم عمیق‌تر به تحلیل و تفسیر مسائل بپردازیم. کلمه Cain به معنای قابیل است و کلمه Hurst به معنای صدمه رساندن. در مفاهیم مذهبی، قابیل از روی حسادت برادرش هابیل را به قتل رساند؛ حال چرا کارگردان بازی اسم این قلعه را قابیل گذاشته است؟ زیرا وی سعی داشته پیغامی را به ما برساند. تا به اینجای کار خیلی از بازیکنان فکر می‌کنند اهالی قلعه مردمی بی‌گناه بودند که توسط فرقه جلادین قتل‌عام شدند؛ اما اگر اینگونه نباشد چطور؟ همانطور که قبلا شنیدید، خون رنگ‌پریده اولین‌بار توسط فردی خائن از برگنورت دزدیده شد و به قلعه راه یافت. آیا اهالی قلعه به مردم یارنام حسادت می‌ورزیدند و با دزدیدن خون ممنوعه قصد آسیب رساندن به مردم یارنام را داشتند؟

قبل‌تر، درون مقاله به این موضوع اشاره کردم که کارگران قلعه در حال تمیز کردن تالار هستند و چنان ترس بر آن‌ها فشار آورده که مغزهایشان قدرت تفکر را از دست داده و خود را گول می‌زنند که اتفاقی نیفتاده است. از این‌ها گذشته، آن‌ها از پوست و گوشت هستند (زنده‌اند). این یعنی کلیسا پس از حمله به قلعه، فقط افرادی را کشت که از خون خاص استفاده کرده بودند تا از انتشار بیماری جلوگیری کند؛ حال حق با کدام جناح است؟ ما درون بلادبورن به این منطقه سفر می‌کنیم و تاریخ جلوی چشم‌هایمان ورق می‌خورد، اما چه برداشتی از داستان باید داشت؟ این نوع روایت در بلادبورن به بالاترین حد کمال خود رسیده.

Ali soulslikeDukesauronDelsetaniTarnishednobodyARSHIAAAANOCT FOR GAMEFA77Iran_gamerDARKSIRENgreatRMohsen bakhtiariKurosriversideJohn Bloodborneazamat bagatovآریا امینیMohammad KhaliliAlifzmore

مطالب مرتبط سایت

تبلیغات

تحلیل داستان Bloodborne؛ وحشت در قلعه کین‌هرست - گیمفا
تحلیل داستان Bloodborne؛ وحشت در قلعه کین‌هرست - گیمفا
تحلیل داستان Bloodborne؛ وحشت در قلعه کین‌هرست - گیمفا
تحلیل داستان Bloodborne؛ وحشت در قلعه کین‌هرست - گیمفا
تحلیل داستان Bloodborne؛ وحشت در قلعه کین‌هرست - گیمفا

نظرات

دیدگاهتان را بنویسید

تحلیل داستان Bloodborne؛ وحشت در قلعه کین‌هرست - گیمفا