شروع، اوج، فرود: چگونه یک بازی ویدیویی روایت میشود؟
متاسفانه در میان دنیای امروز و گیمرهای جهان، صحبت درمورد داستان بازی ها تنها بر اساس سلیقه شخصی پیش میرود، و صفت و موصوفها جای نقد تخصصی داستان را غصب کردهاند. هرروز میبینیم که وقتی درباره کیفیت و کمیت داستان یک بازی سوال میکنیم، اکثریت بازیکنان به واژههای احساسی (شاهکار، فوق العاده، افتضاح، … ) تکیه میکنند و به هیچ وجه وارد جزئیات و توضیح ماجرا نمیشوند.
در این مطلب قصد داریم تحلیل کوتاهی از داستان نویسی و ارتباط آن با بازیهای ویدیویی داشته باشیم تا از این به بعد، برخلاف اکثریت، حداقل تا حدودی به شکل و شیوه صحیح درباره داستانها صحبت نماییم.
با ما همراه باشید…
داستان چیست؟
جمال میرصادقی، از اولین نویسندگان داستان کوتاه فارسی، در کتاب عناصر داستان میگوید:
«داستان، تصویری عینی از چشمانداز و برداشت نویسنده از زندگی است. هرنویسنده فکر و اندیشه معینی درباره زندگی دارد یا نحوه برخوردش با زندگی، فلسفه زندگی او را مجسم میکند.
در ضمن هرنویسنده چون هرکس دیگر، احساس به خصوصی از زندگی دارد و این احساس با فکر و اندیشه او در ارتباط است. در واقع افکار و اندیشهها را نمیتوان از احساسات و عواطف جدا کرد.
این افکار و احساسات گاهی به هم آمیخته و پیوستهاند و گاه در برابر هم قرار میگیرند و از این رو ممکن است نویسندهای قادر نباشد احساسات خود را با افکاری که برایش مهم است، مرتبط کند. اما میتواند این احساسات را در تخیل (شخصیتها یا عمل داستانی) تشریح و تجربه کند، از همین رو داستان را میآفریند.
بنابراین داستان، نمایش کوششی است که سازگاری افکار و عواطف را موجب میشود.»
داستان همانند یک هواپیماست
به سادهترین شکل ممکن، داستان را میتوان تقریبا شبیه یک هواپیما دانست که قرار است از مبدأ معینی به مقصد مشخصی برسد. پس نیازمند سه کار مهم در امر پرواز میشود: شروع، اوج و فرود.
اما قطعا برای همه ما واضح است که هیچ پروازی کاملا مثل هم نیست و تفاوتهایی وجود دارند. برخی بیمهابا شروع مینمایند، بعضی سریعا به اوج میروند، تعدادی نیز با دیرکرد فرود میآیند و عدهای هم سقوط میکنند.
به هرحال، برای بررسی داستان یک بازی ویدیویی بایستی تمام سه مورد پرواز را در نظر گرفت. هرچند گاهی نیز میتوان از نقص فنی تا حدودی گذشت کرد.
اکنون بیاییم و نگاهی به شروع، اوج و فرود بیندازیم:
شروع در داستان
برای صحبت در رابطه با آغاز یک ماجرا در بازی، خوب است مثالهای مختلف عرصه را زیر ذره بین خود بگیریم تا عاقبت سر رشته کار را به دست بیاوریم. در این مورد، شروعهای گوناگونی در دنیای گیمینگ وجود دارد. به دلیل محدودیت، ما دو مورد آن را بررسی میکنیم.
شروع آرام منتهی به ناآرامی
معروفترین مثال ممکن، God of War است: «بدون اینکه از پیش زمینهای خبر داشته باشیم، میبینیم کریتوس دارد درخت قطع میکند، او فرزند دارد، همسری داشته که مرده. تا اینکه… ناگهان بالدور پدیدار میشود و عاقبت با یک ضربه به زیر چانه کریتوس، او را به هوا میفرستد و ما را حسابی غافلگیر میکند!»
داستان به شکلی آرام در ابتدا آغاز شد. اما با آمدن بالدور یک حس ناآرامی به خود گرفت و با نبرد کریتوس و این آنتاگونیست شرور، ستون شروع داستان بنا شد. البته از اینجا به بعد، دوباره آرام میشویم؛ ولی با حس متناقضی از ناآرامی (بالدور که بود؟ چه میخواست؟ با Faye چه کار دارد؟).
در Witcher 3 نیز همین روند را میبینیم. همه چیز در ابتدا آرام است. اما وقتی گرالت صورت مترسک تمرین مهارت رزمی را کنار میزند، ناگهان چهره سیری را میبیند و بازیکن در اینجا دچار بهت و ناآرامی میشود. مخصوصا اینکه در ادامه Wild Hunt حمله میکند! به دنبال این شوک، گرالت از خواب بیدار میشود و دوباره آرامش داریم؛ لیکن دوباره آرامشی که در درونش حس ناآرامی است (سیری کجاست؟ این خواب دیگر چه بود؟ Wild Hunt چه میخواهد؟).
این گونه Witcher 3 و God of War بازیکن را یک هل محکم به سمت ادامه ماجرا میدهند و یک تعلیق خوب (کشش مخاطب به درونمایه داستان) ایجاد میکنند. لازم به ذکر است که اکثر بازیهای انحصاری پلی استیشن این سبک از شروع را برای خود انتخاب مینمایند؛ مانند The Last of Us و Uncharted.
شروع ناآرام منتهی به ناآرامی
Resident Evil 3 Remake شروع ناآرامی دارد و ذهن مخاطب را دچار اندکی تشویش میکند. از همان ابتدا با نشان دادن تکههایی از اخبار، حرفهای متخصص آکادمی آمبرلا و صحنههایی گنگ از Nemesis ما را در راهروی شروع میاندازد.
بعد از آن، درحالی که فکر میکنیم همه چیز تمام شده، به ذهنمان رحم نشده و در دنیای کابوس جیل ولنتاین بیدار میشویم. سرانجام رویارویی با راکون سیتی ما را به فضای ناآرام زامبیها منتقل میکند.
در The Dark Pictures Anthology: Man of Medan ظاهرا با شروعی آرام روبهرو میگردیم؛ اما در باطن با محیطی دلهرهآور طرفیم. موسیقی حالت مثبتی ندارد و دارای جوّی تعلیقدار و نامعلوم است. کشتی مرموز آمریکایی، بارهایی با علامت جمجمه و فال سربازی که با توجه به انتخاب شما، سه حالت دارد:
- Doom (محکوم به فنا)
- Death (مرگ)
- Doom and Death (محکوم به فنا و مرگ)
پس انگار یک حس Insecure (ناامنی) کاملا در فضای ابتدایی بازی حس میشود و شروع پسندیدهای برای یک داستان ترسناک است. انتخابهای شما منتهی به مرگهای مختلف دو کاراکتر اول بازی خواهند شد که همه جزء آغاز داستان هستند و پس از آن، تیتراژ آغازین (A Conversation With Death – صحبتی با مرگ) مهمان ذهن به هم ریخته شما میشود.
هردو بازی ذکر شده به خوبی از این سبک شروع بهره بردهاند. شروعی که اصلا به بازیکن اجازه خیال راحت را نمیدهد.
معمولا درگیری در چنین سبکی بیشتر است، زیرا از همان ابتدا و ناگهانی در درون میدان عمل پرتاب میشویم.
اوج در داستان
اوج، مهمترین نقطه داستانی و محل ارتباط منطقی نقطه شروع و پایان است. محلی که میتواند جایگاه تداخل نهایی خیر و شر باشد. جایی که داستان به بالاترین میزان از چالش، هیجان یا رویارویی میرسد. قلهای که عطش کنجکاویهای بازیکن را برطرف مینماید.
اما یک سوال؛ چه چیزی موجب کشیدن مخاطب تا نقطه اوج میگردد؟ در پاسخ به این پرسش، تنها و تنها یک چیز را میتوان شنید: «بعدش چه میشود؟» یکی از رموز یک داستان موفق ایجاد همین سوال ساده در ذهن بازیکن میباشد. داستان بازی باید به طرزی طراحی شود که بازیکن با ورق زدن صفحاتش به دنبال جواب خویش بگردد و تا پیدایش نکند، آرام نگیرد. این تعریف درواقع همان تعلیق در داستان است.
البته برخی داستانها اصلا تعلیق خاصی ندارند یا به خوبی آن را ارائه نمیدهند؛ چنین دستهای از بازیهای ویدیویی معمولا با سینماتیک و جلوههایی خاص ما را تا انتها میکشانند. لاکن در عمق وجود این بازیها، روند کشش مخاطب دچار خطا یا سهل انگاری میشود. فلذا به جبران ضعفشان، از تنوع در محیط یا گیم پلی بهره میگیرند.
نگاهی دقیقتر بر تعلیق، برادر جدایی ناپذیر ریتم
تعلیق یا همان سوالِ بعدش چه میشود، در صورت ریتم صحیح داستان به وجود میآید. ریتم در اینجا به معنای فاصله صحیح یا منطقی بین رخدادهای ماجراست؛ مثل ضربان قلب که تند یا کند میشود. الگویی که به شکلی موزون و معین شده تکرار میگردد.
برخی اوقات ریتم داستان سریع است و صحنهها سریع عوض میشوند (در متن جملات کوتاه هستند). چون مثلا شاید با محتوای هیجان انگیز سر و کار داریم. بعضی وقتها هم با روایتی کند روبهرو هستیم که روش خوبی در مسیر آرامش داخل داستان میباشد؛ چنین صحنههایی طولانی هستند (در متن جملات بلند میباشند).
با این وجود، بارها دیدهام که منتقدی ریتم کند داستان یک بازی ویدیویی را ویژگی منفی به حساب بیاورد؛ درحالی که تعلیق خوب را از ویژگیهای مثبتش میداند! لازم به ذکر است که تعلیق و ریتم هردو به هم وابسته هستند. یعنی اگر منظور منتقد، یک ریتم کندِ حوصلهسربر باشد، وجود تعلیق امری غیرممکن بوده و منطقی نیست.
ریتم خوب (چه کند و چه تند) نقش مهمی را در ایجاد تعلیق مناسب بازی میکند و این عامل پراهمیت است که اوج روایت را به موفقیت یا شکست میرساند.
حال به بهانه این بحث، بیاییم و نگاهی به مثالهای موفق و ناموفق اوج نیز بیندازیم:
مثالهای موفق اوج
– نبرد Lord Corvo Attano با Delilah Copperspoon در دنیای نقاشی در Dishonored 2
– رویارویی نهایی Tyrant با لیان در Resident Evil 2 Remake
– درگیری/مذاکره رباتها و انسانها در قسمت آخر Detroit: Become Human
– فرار Mason از اتاق بازجویی و رویارویی با پاسخ سوالات و ابهامات ابتدایی داستان در Call of Duty: Black Ops 1
– مسابقه آخر و تعقیب آنتاگونیست (رییس پلیس فاسد) در Need for Speed Heat
– فاش شدن نام مجرم و زمان فریاد دادخواهی Alex در Life is Strange: True Colors
– و غیره…
مثالهای ناموفق اوج
باتوجه به آگاهی از حساسیت اکثریت بر روی برخی عناوین مشهور در جهان گیمینگ، از مثال فیلم استفاده میکنم؛ بابت چنین کاری از شما دوستان پوزش میطلبم (به هرشکل، اگر شخصی به دور از تعصب خواهان مثال از بازیهاست، در قسمت کامنتها پاسخگوی ایشان خواهم بود).
بازیهایی که شروعشان بیش از حد طول میکشد، ممکن است حوصله مخاطب را سر ببرند. مثلا فرض کنیم که فیلم سینمایی آواتار ۱ درواقع یک بازی ویدیویی بود؛ اگر گیم پلی یا تنوع در محیط در نقش جبران کننده ظاهر نگردند، همراهی با داستان سخت خواهد شد.
شروع پرواز قصه بسیار طولانی و دارای کشش (Dragging) بیش از حد است. البته که بازیکنان علاقهمند به دنیای فضا و تکنولوژی از چنین اثری دفاع خواهند نمود و بحث سلیقه شخصی خودشان را پیش میکشند.
ولی بایستی پذیرفت که تنها عنصر سرگرم کننده، جلوههای خاص و تحیر برانگیز آن میباشد. چون فاصله “ستون شروع بسیار آرام و بدون یک ناآرامی” در فضای داستان تا “ستون اوج” بسیار زیاد است. پس به آن شدتی که باید سوال «بعدش چه میشود؟» پیش نخواهد آمد. مگر آنکه واقعا از علاقهمندان فضا و تکنولوژی باشید.
در یک کلام اینکه داستان آواتار ۱ به آن شکلی که در فیلم مشاهده کردیم، مناسب بازی ویدیویی نیست. چون بیشتر حالتی شبیه به گزارشگریِ اتفاقات برههای از زندگی یک انسان (مستندوار بودن) دارد تا ماجراجویی هیجان انگیز و نفسگیر.
پایان در داستان
درست مانند مبحث شروع در داستان، پایان نیز راههای متفاوت و منحصر به فردِ خاص خودش را دارد. بهترین روش برای سر درآوردن از راهها توجه به مثالهای گوناگونش است. دو مورد آن را بررسی میکنیم.
پایان معلوم
معین بودن چگونگی پایان شاید در نگاه اول مضر به نظر آید و در نقش ویرانگر لذت داستان ظاهر شود که اتفاقا تا حدودی برداشت درستی است. اما میتوانیم آن را به نتیجه فوتبالی تشبیه کنیم که همراه دوستانمان برای خنده و تفریح میبینیم؛ ما مطمئنیم عاقبتش فلان تیم قوی بر فلان تیم ضعیف برنده خواهد شد، ولی باز هم دست از تماشا برنمیداریم.
البته از طرفی دیگر، فاش کردن پایان میتواند به ضرر تعلیق هم تمام شود و اگر پیچ و تاب (Twist یا غافلگیری و واقعه دور از انتظار) و اوج خاصی در داستان رخ ندهد، ممکن است شکلی مستندوار به خود بگیرد: «این شد، بعد این شد، بعد از آن هم این شد و آخرش تمام شد.» همان طور که قبلا گفتیم، بازیسازان این نقص داستان را معمولا با تنوع در محیط یا گیم پلی جبران میکنند.
همینک بیایید تا به سراغ مثالهای پایان معلوم برویم…
چرا اول از مثال بخش شروع استفاده نکنیم؟ یعنی God of War که در همان قسمتهای ابتدایی داستان، پایان خود را بدون هیچ پروایی آشکار مینماید و میگوید: «قرار است عاقبت به بالاترین قله برسیم و خاکستر همسر کریتوس را پخش کنیم.»
بازیهایی که داستانهایشان بر مدار نبرد بین خیر و شر میچرخد نیز، پایانی معلوم دارند. از همان اول مشخص است که خیر بر شر پیروز خواهد شد. با وجود کلیشهای بودن، این سبک از داستان طرفداران بسیاری دارد. ضمن اینکه لزوما استفاده از کلیشه عیب نیست و بسته به چگونگی اجرایش میتواند قصهای عالی برایمان رقم بزند.
به عنوان مثال دوم، بیاییم و Marvel’s Spider-Man 1 را در نظر بگیریم. از همان ابتدایش میتوان شرط بست که پیروزی سرانجام با مرد عنکبوتی خواهد بود. جالب اینکه هرچقدر هم در مسیر سختی بکشد و زجر ببیند، مهم نیست. عاقبتش بر تمام مشکلات غالب شده و همه شخصیتهای منفی را با خاک یکسان میکند.
پایان نامعلوم
بازیهای Telltale نمونههای بارزی در عرصه پایان نامعلوم هستند. اینکه کدام شخصیت در پایان داستان حضور داشته باشد، چه دیالوگهایی بشنویم و چگونه به خط آخرش برسد، کاملا به انتخابهایمان بستگی دارند. بنابراین از ابتدا هیچ چیز مشخص نیست.
حال، باز هم از مثال بخش شروع بهره ببریم؛ Resident Evil 3 Remake پایان نامعلومی داشت و مشخص نبود که در انتها دقیقا چه اتفاقاتی رخ خواهند داد. البته فکر کنم نیاز نبود که بگویم با فرض اینکه روحمان از داستان نسخه قدیمی بازی خبر نداشته باشد.
نقطه… سر خط…
مسئله احساسات بازیکن بعد از پایان، نکته بسیار مهمی است. داستان باید طوری باشد که احساس کنیم جمله قصه بازی دیگر تمام شده؛ پس میتوانیم با خیالی آسوده نقطه بگذاریم و به خط و بازی بعدی برسیم.
اما اگر ماجراجوییها و زمانی که صرف بازی کردیم بدون جواب بماند یا تمام جوابهایش را نگیرد، ذهنمان دچار سردرگمی و ناراحتی میگردد. چون سعی میکند تکههای پازل را کنار هم بچیند، ولیکن به لطف داستان حفرهدار بازی نمیتواند و در نتیجه، متحیر میشود.
متاسفانه بازیهای مشهوری هم داریم که داستانهایشان پر از حفرههای داستانی میمانند و عوامل سازندهشان مجبور میشوند خارج از محیط بازی، به سوالات و تئوریهای طرفداران جوابی بدهند. کاری که به نوعی پوشاندن سستی نویسندگان به نظر میرسد.
این رشته سر دراز دارد
مبحث روایت از طریق مکان، شخصیت پردازی، دیالوگ و محیطهایی که داستان در آنها رخ میدهد و… از دیگر نکات مهم در داستان پردازی باکیفیت هستند. در این مقاله گنجایشش را نداریم و به امید خدا اگر مشکلی پیش نیاید، شاید در مقالهای دیگر به آن بپردازم.
با این حال، بیاییم تا یک جمع بندی مفهومی داشته باشیم و نکاتی هم بیفزاییم:
وقتی داستان مبدأ و مقصدی دارد (شروع > اوج > پایان)، پس باید هدفی هم داشته باشد. داستان بیهدف موفق نیست. پشت هرپرواز یک دلیل خوابیده است.
داستان یک بازی به کمک این سه ستونی که ذکر شدند میبایست بررسی شود؛ فلذا اخلاقی نیست که بدون توضیح صرفا بگوییم: «داستانش خیلی بچگانه بود!» این نکته را باید باز کنیم. چرا آن را بچگانه دیدیم؟ شروعش را وصف کنید. چرا اوج به نظرتان خیلی زود تمام شد؟ مگر چه اتفاقی در قصه رخ داد؟ پایانش سر هم بندی به نظر میآمد، اما به چه دلیل؟
افزون بر اینها، شاهکار یا فوق العاده بودن را توضیح دهیم. چه چیزی در ستونهای داستان، آن را عالی کرده؟ اصلا از فضای معنوی پنهان قصهاش چیزی فهمیدیم!؟
بدبختانه همان طور که در آغاز مطلب اشاره نمودیم، این روزها تنها برچسب زدن از طریق لفاظی با صفت و موصوف رواج یافته و گیمرها دقیق توضیح نمیدهند که چرا داستان فلان یا چنان بود. مهمتر از چنین مشکلی، مورد درک لایه معنوی داستان است.
خیلی وقتها پیش آمده که خودم هم گفتهام: «واو! عجب داستانی داشت!» و بعد به خود بیایم و بگویم: «خب… حالا اینکه عجب داستانی داشت، چه پیامی زیرش داشت که میخواست به من یاد بدهد یا بگوید؟ آیا اصلا این مورد مهم را فهمیدهام!؟»
در پایان، این حکایت تکراری را برای شما به عنوان یادگاری میگذارم:
یک نفر با خوشحالی از مراسمی بیرون آمد و گفت: «داخل مراسم که رفتم، X سخنرانی کرد. ولی عجب خوب هم سخنرانی میکرد!» نفر دوم پرسید: «خب حالا این چی میگفت که سخنرانیاش خوب بود؟»
– والا نمیدانم. فقط میدانم عجب خوب سخنرانی میکرد!
حکایت همیشگی اکثر مدعیانِ شاهکار بودن یک داستان
پی نوشتی بلند و نامربوط (میتوانید مطالعه نفرمایید)
اما از همه اینها که بگذریم، میبینیم با گذشت زمان، سبک و راه این گونه پروازها (شروع، اوج و فرود) تغییر مییابند و به علت دگرگونی فرهنگی ممکن است آثار نابی که قبلا در مکتب خانه جزء ضروریات محسوب میشدند، حالا در طاقچه خاک بخورند. به عبارت دیگر، همین الان به خیابانها یا نزدیکترین کتاب فروشی شهرمان برویم و بررسی کنیم؛ چند نفر اشعار افسانهای-تاریخی شاهنامه فردوسی یا حکایات اخلاقی گلستان سعدی میخوانند و چند نفر رمان مغازه خودکشی؟
باور نمیکنیم، اما مغازه خودکشی را بیشتر میخوانند! چرا که با گذشت زمان سبک داستانی شاهنامه و گلستان مورد پسند هرکسی واقع نمیشود. به زبان واضحتر، اگر ما به سبک گلستان سعدی در مسابقه داستان کوتاه، نوشتهای را بنویسیم، بهتر است فکر برنده شدن را همین حالا از سرمان بیرون کنیم.
متاسفانه این بلای فجیع بر سر بازیهای ویدیویی هم آمده. روایتگریهایی که قبلا جذاب بود، اگر همین امروز استفاده شود، مورد پسند استانداردهای روز جامعه گیمینگ نیست و منتقدان مطرح نیز بر اساس همان استانداردها معمولا نقد حرفهای خود را ارائه میدهند.
اما سوال مهم و اصلی اینجاست که آیا ما و منتقدان، خودمان با میل خودمان انتظارات و فرهنگمان را تغییر دادهایم؟ یا آنکه گذر زمان و گرایش به انقلاب در روایتگری توسط شرکتهای بازیسازی، ما را تغییر داده است!؟
ممنونم از همراهی شما دوستان گیمفایی عزیز 🌹
موفق و تندرست باشید
پر بحثترینها
- بازیگر شخصیت اصلی Intergalactic نیل دراکمن را خدای بازیهای ویدیویی میداند و از همکاری با او هیجانزده است
- رکورد دیسلایک تریلر Concord توسط Intergalactic در یوتیوب شکسته شد
- رئیس ناتی داگ: تست بازیگری Intergalactic به اندازه انتخاب بازیگر نقش الی شگفتانگیز بود
- بازیهای انحصاری کنسولی بیشتری از پلی استیشن برای Xbox عرضه خواهند شد
- مدیرعامل ناتی داگ: Intergalactic دیوانهوارترین ماجراجویی ما است
- ظاهراً تریلر معرفی Intergalactic: The Heretic Prophet به تاریخ عرضه آن اشاره دارد
- دیجیتال فاندری تریلر Intergalactic را از نظر بصری شگفتانگیز توصیف میکند
- سازنده بازی Black Myth: Wukong بابت برنده نشدن در مراسم The Game Awards 2024 گریه کرد
- گپفا ۲۶؛ مورد انتظارترین بازیهای شما در سال ۲۰۲۵
- مدیرعامل مایکروسافت: طرفدار Xbox بودن یعنی تجربه بازیهای آن روی تمامی دستگاهها
نظرات
زیبا و جالب توجه بود 👍
شما که زحمتش رو کشیدید آقای اسدی ، کاش راجب ساختار سفر قهرمان که جوزف کمبل ارائه داده هم مینوشتید …
داستان خیلی از بازیها ، فیلمها ، کتابها ، افسانهها و … از این ساختار مهم پیروی میکنن .
باز هم ممنون از مقاله جالبتون 👌
سلام رفیق
مرسی از لطفتون
والا چرا دروغ بگم؟ حقیقتش درباره جوزف کمبل نخونده بودم. 🙈
ولی متشکرم از اینکه بهش اشاره کردید. وقت کنم، صحبتهاشون رو مطالعه میکنم.
ممنونم از همراهی شما 🌹
مرسی از توجهتون 🙏
جالب بود
🥰💐🌹
«باتوجه به آگاهی از حساسیت اکثریت بر روی برخی عناوین مشهور در جهان گیمینگ، از مثال فیلم استفاده میکنم«
نکنه تهدیدتون کردن که سعی میکنید تو حاشیه نرید 🤣؟
ولی حقیقتا کنجکاو شدم کدوم بای هارو میخواید مثال بزنید
در کل مقاله خوبی بود خسته نباشید
منم وقتی این یه تیکه رو خوندم به همین فکر افتادم
سلام بر کلاغ عزیز
به به! دل به دل راه داره! 🤣😉
راستش اوایل تجربهای نداشتم، همه چی رو میگفتم. ولی بعد تجربه کردم و فهمیدم گاهی آدم نباید هر موردی رو بگه.
ممنونم از همراهی شما
پی نوشت: البته همون طور که گفتم، “گاهی” نباید بگه! مثلا اگه گیوتین نامه یا مقاله انتقادی باشه که دیگه تعارف ندارم. دل و روده بازی رو میریزم بیرون! 😁
آخ! دیدین چی شد!؟ گل بعد از تشکرم رو جا گذاشتم؛ بفرمایید. با پست اکسپرس گیمفا خدمت شما تحویل داده شد: 🌹😅
فقط کافی بود از لست مثال میزدن
اونوقت کامنتا میشد جبهه جنگ و آغاز بحث و جدل …
سلام آقای اسدی. هنوز مقاله رو نخوندم ولی از آینده اوندم بگم، خیلی مقاله عالی بود. دستتون درد نکنه
سلام بر پوریای بزرگ، شاعر گرانقدر گیمفا 😇
😅🙏💐
ممنونم از همراهی شما 🌹
بزرگی از خودتون هست عزیز.
والا بازی جز دارک سولز ۱ و بایوشاک که بهترین داستان دارن چند لول از گیم های امروزه داستان بهتری دارن نه مثل یع شخصی که هی اینور و اونر تار پرت میکنه میره خونه عمه ش
سلام و درود خداوند بر شما
عجیبه 😳. چون اتفاقا از میان بازیهای سونی که برای PC پورت شدند، به نظرم داستان مارول اسپایدر من از همشون یه سر و گردن بالاتره.
ولی اصلا خونه عمهاش نمیرفت. بنده خدا اجاره نشین بود. تازه بیچاره اجارهشو هم درست و به موقع نمیداد به خاطر مشکل مالی! این شد که بدبخت هرچی وسایل تو خونه داشت، پرت شدن تو سطل آشغال، مامورین شهرداری هم بردنشون 😂
عمه May رو توی خیریه f.e.a.s.t. ملاقات میکرد. خلاصه که آره، خونه عمهاش نمیرفت. 😃 احتمالا اونی که میفرمایید یکی دیگه بوده! 😉
ممنونم از همراهی شما 🌹
ببخشید سر این بازی سونی به شدت هیترم
آهان، عجب 😅
مقاله خیلی عالی بود ممنون از جناب اسدی 🙏
به شخصه خودم موقع شروع بازی مخصوصا کاتسین اولش هیجان و حس عجیبی دارم وقتی بازی تموم میشه و تیتراژش شروع میشه همینجوری زل میزنم به تلویزیون مخصوصا اگر بازی خوبی باشه
سلام رفیق
خوشحالم که از مقاله راضی بودید 💐
👍👌🌷 اتفاقا منم به تیتراژها که میرسم، به آهنگهاشون گوش میدم و زل میزنم و اسم عوامل رو میخونم (البته این آخری دیگه فکر کنم حرکت اضافیه!).
کلا این زمانهای شروع و پایان بازیها اکثرا خاصه و جلب توجه میکنه.
ممنونم از همراهیتون 🌹🌹🌹
خدا قوت آقای اسدی خیلی مقاله فوق العاده ای بود از تک تک کلماتش که به درستی در جای درست استفاده شده بود لذت بردم و کلی نکات مهم رو یاد گرفتم فقط خواستم بدونم اگه میشه چند تا از مثال های ناموفق اوج رو هم رو بفرمایید. بسیار سپاسگزارم.
سلام و عرض ادب
مرسیییی… 💐🙏
مثال ناموفق بخوام بگم، خب… راستش… اشاره میکنم به یک بازی که IGN به دلیل داستان از نمره نقدش کم کرد؛ شاید باورکردنی نباشه، اما روی صحبتم با Witcher 3 هست!
ولی Witcher 3 کیفیتش مشکلی نداشت، تنها ایرادش این بود که زیادی شیر تو شیر میشد و آدم هدف اصلی از یادش میرفت تقریبا.
احتمالا اینو تجربه کردید؛ میریم پیش آقای a، میگیم سیری کجاست؟ جواب میده تا برام این کار رو نکنی، نمیگم. حالا میریم سراغ کار آقای a، میرسیم به آقای b. آقای b! زحمت بکش این کار رو بکن! میگه نمیکنم! تو فلان کن تا انجام بدم. حالا میریم دنبال کار آقای b، میرسیم به آقای c و…
همین طور این روند ادامه داره. طوری که آدم یهو از main quest میره توی side quest و غرق میشه!
اوجهای کوئستهای مختلفش عالی هستن؛ ولی اوج داستان اصلی با این کار خیلی دور میشه از ما و یه کمی جون به لب میشیم تا بالاخره ببینیم آقا تهش این سیری چی شد و کجاست. مخصوصا با اون مرحله بز چرونی (پرنسس!😅) آدم قاطی میکنه.
البته تا حدودی داستانش یادآور اعصاب خردی هنگام تماشای کارتون هاچ زنبور بیعسل هم هست قصه گرالت! 😁
ممنونم از همراهی شما 🌹
دقیقا حق با شماست هرچند شاید ۳۰ درصدش رو رفتم ولی این حسو کاملا درک کردم😅😅😅 😁 😁 😁 😁 ممنون از پاسخگویی شما🌹
خسته نباشید اسدی خان.
واقعا گیمفا توی مقاله هایی که مختص به خودش باشه و صرفا ترجمه نباشه مشکل داره که با وجود شما این مشکل تا حدودی رفع شد.
امیدوارم این روند ادامه پیدا کنه با ارزوی موفقیت(استیکر گل،دیگه خودت فرضش کن)
سلام رفیق
سلامت باشید
متشکرم💐
منم امیدوارم بتونم رضایت شما دوستان عزیز رو حفظ کنم
شما هم ان شاءالله همیشه موفق و تندرست باشید 🌷
ممنونم از همراهیتون 🌹
راستی چه استیکر گل خوشگلی!!! 😂
سلام و خسته نباشید.
مثل همیشه مقاله عالی بود استفاده کردم.
موضوع سناریو و داستان کاملا متفاوت هستن ممکنه یک بازی داستان زیبایی داشته باشه ولی داستان بازی توی یه سری کتاب یا کاغذ هایی که در گوشه و کنار محیط پیدا میکنیم نوشته شده باشه درواقع داستان بازی بیشتر نوشتاری باشه تا نمایش نامه و سناریو.
سناریو یعنی روند اجرای داستان که خود روند اجرای داستان هم نوع دیالوگ نویسی و نوع اجرای دیالوگ ها هم روی زیبایی سناریو تاثیر میذاره.
ولی موضوع همینجا هم تمام نمیشه ، موضوع میزانسن هم هست میزانسن یعنی رفتارهایی که کاراکترها انجام میدن مثل حرکت دادن دست ها حرکت کردن در صحنه و فاصله ی بین کاراکتر ها و زاویه ی دوربین و فاصله ی دوربین از کاراکتر و….
اینها همه به تاثیر و زیبایی اجرای داستان کمک میکنه.
مثال: برای شرور جلوه دادن یک کاراکتر از نور پردازی از پایین استفاده میشه !
یا برای با ابهت و عظیم جلوه دادن یک شخص باید دوربین از پایین اون شخص رو به تصویر بکشه .
این تکنیک ها تاثیر زیادی در روند تأثیر داستان دارن.
اما یک سری گیم ها که این روزها زیاد باب شدن اینجوری آن که یک کاراکتر یه جایی ایستاده و بدون هیچ احساسی داره از روی کاغذ یه دیالوگی رو میگه و ما میتونیم کاراکتر خودمون رو توی محیط حرکت بدیم و انگار نه انگار طرف داره با ما حرف میزنه و حتی میتونیم وارد یه اتاق دیگه بشیم و کارهای دیگه انجام بدیم درحالی که مثلاً پادشاه داره با ما حرف میزنه!
زاویه دوربین و میزانسن هم که کلا تعطیله!
خب این تمام تکنیک های روایت رو داره از بین میبره دیگه چه تاثیری میخواد روی مخاطب بذاره؟
تقریباً باهاتون مخالفم
بعضی از بازیا اولیتشون آزدای عمله
اینکه با کاتسین وقایع بازی رو نشون بدن بر خلاف هدف بازی نیست؟
گیمر میتونه انتخاب کنه به حرفهاشون گوش بده یا نه بره تو دیوار نگاه کنه انتخاب با گیمره
.
یکم اسپویل اسکایریم
.
نمیدونم مثال درستیه یا نه
در اواخر بازی دور میز میشنیم و مذاکرات رو برای صلح موقت انجام میدی
موقع مذاکرات میتونی بلند شی بری رو میز و یا به همه پشت کنی و یا بشینی سر جات و مثل آدم به حرفاشون گوش کنی و نگاهشان کنی
انقدر احترام به مخاطب میزاره که بهت حق انتخاب میده (xD)
البته باز هم تو این وضعیت دیالوگ تاثیر گذار داریم
.
مثال
«کدومش بهتره؟
قهرمان به دنیا بیای
یا با غلبه بر شیطان درونت به یه قهرمان تبدیل بشی؟»
این دیالوگ جوری رو من تاثیر گذاشت که از کاری که میخواستم بکنم صرف نظر کردم
.
البته من تو سال های اخیر زیاد از این جور گیم ها ندیم
بیشترشون شدن کاتسین
کجا باب شده😂؟
سلام دوست عزیز خب من دارم درمورد روایت و نمایش نامه حرف میزنم و بحث آزادی عمل و گیمپلی و … جداست.
اون مثال اسکایریم که شما زدی میشه تعامل و وقتی تعامل بیاد وسط دیگه هنر از بین میره!
هنر به هیچ عنوان تعاملی نیست! هنر از طرف هنرمند خلق میشه و مخاطب هنر رو درک میکنه. وقتی دخل و تصرف مخاطب بوجود بیاد دیگه هنر نیست بلکه تعامل هست.
مشکل همینه
اولویت این بازی ها روایت نیست
نمیشه هم خرو بخوای هم خرمارو
اگه میخواستن وقایع بازی رو با کاتسین نمایش بدن اون آزادی عمل رو از بین میبردن
متاسفانه این روزا این حور بازیا خیلی کم شده (اصلا هنوز بازیی هست که وقایع رو بدون کانسین نمایش بده؟ حتی بازیا ایندی هم برای نمایش داستان خودشون چندثانیه کنترل رو از دست مخاطب میگیرن)
خب ما هم داریم درمورد روایت حرف میزنیم و کاری به آزادی عمل نداریم
خب وقتی حرف از روایته چرا باید درباره گیمی حرف بزنید که اولیوتش روایت نیست
خب شما چون فقط سبک سینمایی بازی میکنی و باید از اندک محتوای موجود حداکثر لذت رو ببری این مسائل خیلی برات بولده وگرنه یکی مثل من که از بازیهای ۱۶ بیت شروع کرده که اصلا صداگذاری نداشتن، متن دیالوگا و محتوای کلی اثر برام خیلی مهمتره
دوست عزیز دارم درمورد روایت و نمایشنامه حرف میزنم.
من از بازی های ۸ بیتی گیم رو شروع کردم ولی دلیل نمیشه متوقف و جامد بمونم!
و قطعا کتاب های خیلی با ارزش آری برای مطالعه توی زندگیم وجود داره تا اینکه بخوام یه سری متن توی گیم مطالعه کنم
سلام رفیق
سلامت باشید 💐
خوشحالم که از مقاله بهره بردید ❤
بله دقیقا همین طور هست، خودم به این جور بازیها خیلی علاقه مندم. فقط گاهی آدم اذیت میشه. میگه کل Secretها رو پیدا کن تا بتونی فلان کار رو بکنی یا فلان پاداش رو بگیری.
میزانس هم جالب بود برام 👌 همین الان چهره جوکر اومد تو ذهنم که نور از زیر فکش رو به بالا داره میتابه 😁
فکر کنم این آخری که فرمودین منظور اسکایریم باشه، نه؟ 😅 چون اونجا یادمه میتونستیم از این کارا بکنیم. البته من به شخصه مشکلی نداشتم، لبخند میزدم و در عین حالی که میگشتم به دیالوگ پادشاه گوش میدادم.
ممنونم از نکات جالب و ارزشمندتون (به خصوص میزانس👌) و مرسی که همراهی فرمودید 🌹
بله منظور همون بود 😀.
💐💐💐
مقاله خوبی بود اما مهمترین بخش مقاله رو یعنی داستان های ناموفق بازی ها رو سانسور کردید. به نظرم عالی میشد اگه یه بخشی اضافه بشه که فقط بخش داستان و روایت بازی مورد تحلیل و ارزیابی قرار بگیره. به نظرم برای شروع عنوان دث استرندینگ خیلی مناسب باشه تو گیمفا ندیدم راجع به داستان و روایت بازی مقاله ای منتشر شده باشه.
سلام و درود بر شما
راستش شاید اگه مقاله زودتر منتشر میشد و از انتشار برخی عناوین ویدیو گیم فاصله داشت، مواردی رو میشد نوشت. ولی فعلا فکر کردم بهتره چیزی نگم که یهو عدهای آزرده خاطر میشن و فکر میکنن منظوری داشتم و فلان و چنان و پلو و کباب و زرشک پلو با مرغه!
ایده خوبی هست. ان شاءالله مدنظر قرار میدم و مشکلی پیش نیاد، مینویسم. منتها اگه خدای نکرده یادم رفت، پیشاپیش عذرخواهی میکنم.
ممنونم از همراهیتون 🌹💐
آقای اسدی به نظرم شما بیش از حد مهربان هستی. به نظرم اصلا عیبی نداره که نظرتون رو راجع بازی ها بگید حتی اگه عده ای زیادی ناراحت بشن. من خودم خیلی خوشحال میشم وقتی یکی با دلیل میاد راجع به چیزی که من دوست دارم نظر مخالف میده. من اینجا دنبال نظر مخالف میگردم چون باعث میشه از نگاه دیگران هم راجع به موضوعات مختلف نگاه کنی.
نه از این لحاظ نگران نباشین. من توی زندگیم دعوا هم داشتم! 😅
برای یکی از دوستان مثال زدم؛ با اجازهتون همون رو اینجا paste میکنم (شرمنده کامنتم طولانی میشه):
مثال ناموفق بخوام بگم، خب… راستش… اشاره میکنم به یک بازی که IGN به دلیل داستان از نمره نقدش کم کرد؛ شاید باورکردنی نباشه، اما روی صحبتم با Witcher 3 هست!
ولی Witcher 3 کیفیتش مشکلی نداشت، تنها ایرادش این بود که زیادی شیر تو شیر میشد و آدم هدف اصلی از یادش میرفت تقریبا.
احتمالا اینو تجربه کردید؛ میریم پیش آقای a، میگیم سیری کجاست؟ جواب میده تا برام این کار رو نکنی، نمیگم. حالا میریم سراغ کار آقای a، میرسیم به آقای b. آقای b! زحمت بکش این کار رو بکن! میگه نمیکنم! تو فلان کن تا انجام بدم. حالا میریم دنبال کار آقای b، میرسیم به آقای c و…
همین طور این روند ادامه داره. طوری که آدم یهو از main quest میره توی side quest و غرق میشه!
اوجهای کوئستهای مختلفش عالی هستن؛ ولی اوج داستان اصلی با این کار خیلی دور میشه از ما و یه کمی جون به لب میشیم تا بالاخره ببینیم آقا تهش این سیری چی شد و کجاست. مخصوصا با اون مرحله بز چرونی (پرنسس!😅) آدم قاطی میکنه.
البته تا حدودی داستانش یادآور اعصاب خردی هنگام تماشای کارتون هاچ زنبور بیعسل هم هست قصه گرالت!
بزار یه مثال از اوج ناموفق رو من مثال بزنم، نقطه اوج خط داستانی اصلی اسکایریم که مبارزه اول با آلدویین بود کاملا فراموش شدنی و ضعیف بود در حالیکه svengard که اندینگ بود عالی کارشده بود
سبک و مقالات آقای اسدی اینقدر متنوع و خاصه که از تیتر متوجه میشم مقاله مال ایشونه
جذاب ولی کوتاه بود
خسته نباشید جناب اسدی
Kena هم دانلود شد و تا یکی دو روز دیگه شروعش میکنم
سلام علی جان
مرسییییی… 🌹❤
سلامت باشید 💐
امیدوارم که لحظات لذت بخشی رو با بازی Kena تجربه کنید
ممنونم از همراهیتون 🌷🌷🌷
بهترین در گیمفا اقای اسدی
همیشه دلم میخواست نویسنده شم تو بیوگرافیمم هست این مقاله خیلی برام جذاب بود
سلام و درود بر شما
متشکرم؛ لطف دارید 🌹 من شاگرد اساتید گیمفا هستم
ان شاءالله یک روز شما هم نویسنده بشید ❤
ممنونم از همراهیتون 💐
اقا استاد شمایید ما همه شاگرد این چه حرفیه
با اینکه داستان بازی الویت اخر منه اما یک داستان قوی میتونه تا مدت ها ذهن رو درگیر کنه و ازش یاد بشه
👌👍🌹💐
🌹
🥰🌹💐
همون چیزی که منتظرش بودم،ضرب اهنگه بازیها💣🎈
خیلی ممنون خدا قوت به شما💕
💐🥰🌹
مثل همیشه عالی
🥰💖💐
فقط میتونم بگم از قلم شیوای جناب اسدی لذت بردم.
به قول بسیاری از دوستان اینقدر مقالات شما متفاوت هستند که دیگه از تیتر مقاله میتونم تشخیص بدم نویسنده اش جناب اسدی هستند.
آقا دست مریزاد مثل همیشه عالی و لذت بردم❤️💎
سلام آریاجان
لطف دارید💐
نه بابا من شاگرد اساتید گیمفا هستم. شما و دوستان خودتون به خوبی متفاوت هستید، واسه همین من رو متفاوت میبینید 😅
دم شما گرم
ممنونم از همراهی شما 🌹
دستتون دردنکنه . مقاله مختصر و در عین حال مفیدی بود
🥰🌹❤
عالی بود اقای اسدی
💐🥰🌹💖
آقای اسدی ممنون میشم نظرتون رو درباره داستان god of war ragnarok در مقایسه با داستان نسخه ۲۰۱۸ بفرمایید.
برای من ۲۰۱۸ سراسر احساسی و زیبا بود ولی رگناروگ جوری بد بود که تا همین الان از ذهنم پاک نشده. میخواستم نظر شما رو هم بدونم.
سلام رفیق
والا من به شخصه بعد از اتمام داستان نسخه ۲۰۱۸ احساس میکردم یه چیزیم کمه یا گم شده نمیتونم پیداش کنم 😄 گیج بودم. بعد از پخش خاکستر میگفتم: “هان!؟ یعنی واقعا تموم شد؟؟؟ پخش خاکستر و تموم؟؟؟؟” منتظر یه چیز گندوکی بودم! یه باس فایتی که حالم رو بگیره یا…
فکر میکنم بیشتر انگار در حکم یک مقدمه چینی بود برای نسخه بعد؛ یعنی همون رگناروک. درباره رگناروک هم شنیدم و خوندم که حفرههای داستانی داره و همچنین یه سری سوالات از بازی قبل رو جواب نمیده. البته من خودمم به همین شنیدهها و خواندهها معتقدم. میتونست یه چی در حد Game of the Year باشه، ولی فکر کنم داستانش مانع بوده.
ممنونم از همراهی شما 🌹
آره دقیقا. البته از نظر من داستان رگناروک خیلی بد نبود ولی در حد نسخه ۲۰۱۸ هم عالی نبود ؛ یه عنصری رو کم داشت و تنها جایی که رگناروک از نسخه چهارم شکست می خوره همینجاست.
درود فروان خدمت شما اقای اسدی🌹
مقاله تون واقعا منو سوپرایز کرد و منو به وجد اورد اصلا انتظار همچین چیزی رو نداشتم گفتم شاید در مورد شخصیت یا یک داستان مثل شخصیت یاسوکه هستش دمتون گرم🌹❤️
از این مقاله به خوبی استفاده کردم و واقعا چیزای خوب یازش یاد گرفتن و با قسمت تعلیق خیلی حال کردم و چیزه جالبی بود که تا حدودی میدونستم راجع بهش و تو بازی ها فهمیده بودم ولی با خودن این قسمت مقاله یعنی همین که فهمیدم تعلیق چیه خیلی بهتر درک کردم این موضوع رو.
که تعلیق در داستان واقعا کاره هر شرکت بازیسازی نیست و درسته بعضی وقتا داستان رو کند میکنه ولی یهو جوری اون رو به اوج میبره که برگامون میریزه🍂
این رشته سر دراز هم قسمت خوبی بود🌹
خسته نباشید بابت نوشتن این مقاله🌹❤️
امیدوارم همیشه سالم و تندرست باشید🌹❤️
جواب پی نوشت:حرفتون خیلی حق بود چیز جالبی بود که ی شعری هم واسش ساختم(خیلی چرته از چشمانتون و صداتون بابت خوندن این شعر معذرت میخوام)
«آیا انگونه که ما بودیم امروزه همانگونه خواهد بود؟!»
این ..شعر رو میشه خیلی جاها به کار برد و منظور های زیادی میشه از گرفت😅
سلام بر شما یار و همراه همیشگی 💖❤
خوشحالم که از مطلبم رضایت داشتید
فقط میگم این کی گفته خیلی چرته!؟ 🤔 گیوتین میخواین بیارم براش؟ 😁😅 منم خودم اوایل کارم همین طوری بودم. نگران نباشین. درود بر شما و شعر ساده دلتون👌👍🤝💪🌷💐😇
و ممنونم از همراهیتون 🌹
سلامت باشید اقای اسدی ممنون از دلداریتون🌹❤️😁
عالی بود
ممنون اقای اسدی🌸🌸🌸🌹🌹
🌹🥰💐
خیلی ممنون بابت مقاله 🌹
ایکاش بازیساز های ایرانی یکم یاد بگیرن !….
👌👍💐🌹
خسته نباشید مقاله زیبا و جذابی بود
سلام فریدجان
کم پیدایین رفیق. ❤ البته شایدم من کم پیدام و شما رو نمیبینم! 😅
ممنونم از همراهیتون 🌹
نه من کم پیدام یه چند وقتی بود به سایت سر نمیزدم
عالی 👌🏻 سپاس 🙏🏻
🌹🥰🙏