Grand Theft Auto: San Andreas و داستانی از دوران کودکی - گیمفا
Grand Theft Auto: San Andreas و داستانی از دوران کودکی - گیمفا
Grand Theft Auto: San Andreas و داستانی از دوران کودکی - گیمفا
Grand Theft Auto: San Andreas و داستانی از دوران کودکی - گیمفا

Grand Theft Auto: San Andreas و داستانی از دوران کودکی

حسین غزالی
۱۶:۴۰ ۱۴۰۲/۰۳/۲۰
Grand Theft Auto: San Andreas و داستانی از دوران کودکی - گیمفا

یک بازی مثل GTA: San Andreas به‌دلیل محدودیت‌های سخت‌افزاری شاخصش در نسل ششم از بازی‌های ویدیویی می‌تواند یک داستان کودکانۀ کوچک رقم بزند.

نخست، باید به‌همراه عمویی که به‌دلیل روحیات ماجراجویانه‌اش دوستش دارد، سوار موتورِ درب و داغانی بشود که پس از دیدن چهرۀ معصومانه‌اش پس از خواهش برای خریدن یک بازی جدید روشنش کرده؛ سپس به نزدیک‌ترین فروشگاه ده متری حاضر در نزدیک‌ترین بازاری که بوی ماهیِ مرده و تخم مرغ گندیده و دود خارج شده از اگزوز دیگر وسایل نقلیه را می‌دهد سفر کند و وارد راه‌روی پاساژمانند تنگی شود که تاریکی پایانِ راهش او را می‌ترساند. سعی می‌کند که به چیزهای ترسناک فکر نکند؛ به‌هرحال این جی‌تی‌ای است که همۀ نوجوانان هم سن و سالش در کلوب‌های بازی برایش سر و دست می‌شکانند و همیشه سر رمز زدن‌ها و تکان دادن فیش‌های تلویزیونش دعواست.

سپس باید سریع بدود و بدون اطمینان حاصل کردن از سالم بودن دیسک، پاکت کاغذی را با خودش به خانه‌شان ببرد و پله‌های نامتناسبِ پوشیده شده با موکت قالی‌مانندِ قرمز قدیمی را یکی به دو کند و به درب مخوف فلزی آبی‌ و نقره‌ای مانندِ نازک برسد. سعی می‌کند درب را آرام باز کند چون همه خوابیده‌اند اما صدای بوق کامیون می‌دهد و همه می‌فهمند او آمده.

یاد این می‌افتد که پلی استیشن قبلاً در وسط اتاق قرار داشت؛ مشکل بزرگ این است که او هنوز بچه‌ است و پول ندارد؛ ولی این عذاب وجدان خریدن چندبارۀ مورتال کامبت شائولین مانکس و جی‌تی‌ای پنج که قبلاً چندبار خریده بود و خراب شده بودند و باعث می‌شدند هزینۀ اضافی روی دوش بقیه بگذارد ناراحتش می‌کرد. مثل زمانی که شلوار شسته شده‌اش را روی بخاری گذاشت و بوی سوختنش آمد و وجدانش حتی موقع خواب رهایش نکرد.

پسرخاله‌اش همیشه عاشق بازی‌های ماشینی بود. همیشه وقتی به مغازۀ «سی‌دی فروشی» یا کلوب دوستش می‌رفتند از او خواهش می‌کرد یک بازی ماشینی هم بخرد و خودش کمی بازی می‌کرد و بعد خسته می‌شد. این‌طور بود که یک «فرمون پلی استیشن» هم خرید که باهایش می‌توانست ماشین‌سواری کند. بالاخره وقتی از فروشگاه برمی‌گردد وارد اتاقی می‌شود که دیوارهای آبی‌اش با برچسب‌های شخصیت‌های کارتونی و برچسب‌های اضافه و الکی دیگر خراب و زخمی شدند و کاغذ دیواری گل‌گلی پایینی‌اش از جا افتاده و کولر گازی گوشۀ اتاق که به حیاط خلوت ترسناکِ متروکه باز می‌شود، زوار پنبه‌ای دارد. پلی استیشن و تلویزیون ۲۴ اینچِ نقره‌ای سونی در وسط اتاق و بین کمد دیواری‌هایی فرورفته‌اند که توصیفشان سخت است.

بالاخره زمان بازی کردن می‌رسد و خوشحال از این‌که شانس خوبش باعث شد که یک جی‌تی‌ای سالم دستش بیاید که وقتی در پلی استیشن می‌گذارد، ویدیوهای نامربوط پخش نکند یا یک بازی دیگر نباشد. بعد از پنج سال توی ساحل شرقی، با سی‌جی به لوس سانتوس برمی‌گردد و به این فکر می‌کند که پدربزرگش وقتی جوان بوده در لوس سانتوس درس خوانده؛ قبلاً از او پرسیده بود که سن فیرو کجاست. او همه‌جا را گشته اما لوس سانتوس را بیش‌تر. حتی آن کانال بتنی فاضلابش را گشته و احتمالاً بالای بلندترین برجش عکس دارد؛ البته خبری از دانشگاه و مدرسه در جی‌تی‌ای نبود ولی مطمئن بود که خوب نقشه را نگشته. به‌هر حال همیشه یک چیزی هست که آدم نداند. البته پدربزرگش شخصاً در زمان حضورش در لوس سانتوس هیچ هلیکوپتری سرقت نکرد و از فرودگاه بین المللی شهر هواپیما ندزدید اما حضور در لوس سانتوس باعث می‌شد که حس قرابت خاصی با او پیدا کند.

در راه برگشت از فرودگاه به خانه‌اش در گرو استریت، تمپنی و دوستانش جلویش را می‌گیرند و پول‌هایش را برمی‌دارند. از گوشۀ کوچه دوچرخه را برمی‌دارد؛ البته تنها به این دلیل که یک فلش آبی بزرگ بالایش قرار دارد. اما بعد بیخیال دوچرخه می‌شود چون ماشین باحال‌تر و سریع‌تر است. مطمئن نیست میان سمند و پیکان و پژو کدام‌شان را انتخاب کند اما شکل و شمایل پیکان ۴۷ بالاس‌ها توجش را جلب می‌کند. با رکابی و شلوار جین به‌سمت درب رانندۀ می‌رود و درحالی که به مسافران ماشین اجازۀ خروج نمی‌دهد با همان رفیق بالاستایی سوار پیکان می‌شود. در این‌جا می‌شنود که سی‌جی مدام می‌گوید «بیشعور» یا «کی به تو گواهینامه داده» و متوجه می‌شود که ورژن بازی را اشتباهی اجرا کرده. کامپیوتر عمویش را خاموش می‌کند چون وقتش تمام شده.

نسخۀ پلی استیشن ۲ بازی را اجرا می‌کند.

این‌بار سریع دوچرخه‌ای که فلش آبی بالای آن است را رد می‌کند و سوار یک شورلتِ تاکسی قدیمی می‌شود. بعضی روزها در لوس سانتوس جنگ جهانی بود و بعضی روزها همه‌چیز آرام؛ آن روز همه‌چیز آرام بود و بوی ماکارونیِ دم‌نیامده از آشپزخانه می‌آمد اما حواس راننده به رانندگی‌اش بود. دکمۀ L3 را با تمام توان فشار می‌دهد و از بی‌سیم ماشین به مرکز آژانس تلفنی اعلام می‌کند که آماده مسافرکشی است؛ امروز می‌خواست قانون‌مدار زندگی کند و چراغ قرمز رد نشود. «فرمون پلی استیشن» را از زیر آت و آشغال‌های به‌هم‌ریخته بیرون می‌کشد و می‌گذارد روی یک صندلی چوبی که بخشی از سرویس کنسول و آینه بود و یک صندلی کوچک دیگر هم پشت سرش می‌گذارد که احساس کامل رانندگی به او دست بدهد. دستان کوچکش فرمان آبی‌ و مشکی رنگ را می‌گیرند و به‌سمت اولین مسافر آن روز حرکت می‌کند. در ابتدا رانندگی به‌این شکل جدید سخت است و عادت استفاده از دسته آسان‌تر است اما او می‌خواست آن‌روز را راننده باشد و رمز «بدون ستاره» بزند که به «شهر سه» برسد. اولین مسافر یک مرد کارمند بود که می‌خواست از سرکار به خانه برگردد. هوا کم‌کم سوی تاریکی را می‌گرفت و غروب آسمان او به‌همراه صدای گویندۀ رادیو که گویا خوشحال است او را یاد دورانی می‌انداخت که هنوز به آن نرسیده بود. البته او فقط کلمات قابل فهمش را به‌هم وصل می‌کرد اما لحن را به‌خوبی –مثل هر انسان دیگری– درک می‌کرد.

ناراحت بود که چگونه پس از نیم‌ساعت رانندگی هنوز مسافری پیدا نکرده که یک مثلث زرد در نقشۀ دایره‌ایِ گوشۀ سمت چپ ظاهر می‌شود. شب شده بود. صدای رادیو هنوز پخش می‌شد و باران شدیدتر شده بود و مردم سریع زیر باران حرکت می‌کردند تا در این شبی که مدام دیروقت‌تر می‌شد زودتر به خانه‌هایشان برسند. هم تو می‌دانستی و هم او که در این شب‌هنگام نباید مسافری بیرون باشد اما از آن‌جا که بازی ویدیویی، بازی ویدیویی است، یک نقطۀ زرد دیگر در نقشۀ دایره‌ای پیدا می‌شود که مسافر است. پشت چراغ قرمز ایستاده بود که ناگهان صدایی را از دوردست شنید که مدام نزدیک و نزدیک‌تر می‌شد.

Gta San Andreas

«سلام خوبی؟ برات کیک آوردم. نمی‌خوای؟.»

می‌گوید که الان اشتها ندارد و در حال رانندگی است. در همین حال پسرخاله‌اش به‌سمتش می‌آید و در سمت شاگرد ماشین می‌نشیند؛ در ابتدا کمی ناراحت می‌شود و حضور پسرخاله در وسط زندگی شدیداً پرزحمتش در لوس سانتوس او را آزار می‌دهد اما به حضورش عادت می‌کند. وقتی به نقطۀ زرد نزدیک می‌شود، صدای سرفه‌ای می‌آید که می‌داند براثر زیاد سیگار کشیدن است. کسانی که از دخانیات استفاده می‌کنند نمی‌توانند عطسه کنند و به‌جای آن مجبورند زیاد سرفه کنند؛ این را در یک کتابچۀ مخصوص علائم زخم معده خوانده بود. کنار صدای سرفه می‌ایستد. در ابتدا فکر می‌کند که باید برادرش را از ماشین بیرون کند اما وقتی به‌سمت صندلی شاگرد نگاه می‌کند، کسی را نمی‌بیند؛ حالا تنها شده بود. اما تا زمانی که صدای چرخش دیسک می‌آمد از حرکت در جاده بارانی نمی‌ترسید.

gta san andreas

پیرمرد به‌زور درب نیمه‌شکستۀ سمت شاگرد را باز می‌کند که براثر برخورد ماشین به چراغ قرمز آسیب دیده بود و درست بسته نمی‌شد. هنوز شب بود؛ صدای گویندۀ رادیو تمام نمی‌شد. پدربزرگ روی صندلی شاگرد نشست و نگاهی به او کرد و گفت:
«می‌خوام برم شهر سه؛ هرچقدر کرایه‌اش بشه هم میدم. منو می‌بری؟»
و چند سرفۀ خلت‌دار کرد و محتویات حلقش را به سمت پیاده‌رو انداخت. به‌دلایلی این کار برایش حال‌ به‌هم‌زن نبود. ماشین را آرام با پدال‌های مصنوعیِ زیرپایش حرکت داد و صدای موتور تاکسی قدیمی بلند شد و باران داشت تمام می‌شد. از او پرسید:
«چرا می‌خوای به شهر سه بری؟ می‌دونی که اون‌جا شهرش صحراییه و من فلش مموریم رو گم کردم؛ شیش ستاره میشیم و همه دنبالمون میفتن.»
او گفت:
«بدهکاری بدی بالا آوردم و زمین رو فروختم ولی هنوز دنبالم هستن. خیلی وقته دارم فرار می‌کنم. حالا بگو ببینم می‌تونی من رو برسونی اون‌جا یا دارم روی آدم اشتباهی حساب باز می‌کنم؟»

هیچ‌چیز نگفت و به ادامۀ رانندگی پرداخت. رسیدن به شهر سه ریسک بزرگی بود و نمی‌شد همین‌طور بدون حساب و کتاب از پل گذشت. نیازمند این بود که یک نقشۀ درست و درمان داشته باشد. تصمیم گرفت تا اول نزدیک پل اصلی بشود و در آن‌جا یک دعوای حسابی با راننده‌کامیون‌ها راه بیندازد و وقتی توجه همه به دعوا جلب شد، با ماشین تاکسی به‌سمت رودخانۀ بین لوس سانتوس و شهر سه حرکت کند و ماشین را در آن‌جا بیندازد. انداختن ماشین در رودخانه به‌قیمت از دست دادن شغلش بود اما مسئله، مسئلۀ مرگ و زندگی این مرد ناشناس بود که نمی‌توانست از آن به‌سادگی بگذرد.

بنابراین حرکت کردند.

باران دوباره بالا گرفت و قطره‌های آب روی شیشۀ جلوی ماشین سر می‌خوردند و گویی کسی دنبالشان می‌کرد و باید هرچه زودتر به مقصد اصلی می‌رسیدند. بخشی از آسمان بنفش بود و بخش دیگری نارنجی و بخش دیگری آبیِ شب؛ غروب بود. رانندگی آهسته بود و ماشین هم قدیمی. پیرمرد که تازه یک تکه کاغذی به بیرون از شیشۀ ماشین پرتاب کرده بود، یکی دیگر پیدا کرد و صدای کلید خوردن وسیله‌ای در دستش پیچید. پیرمرد سریع به سمت راننده تاکسی برگشت:

«الان چند سالته؟»
«مگه نمی‌دونی؟»
«نه نمی‌دونم. می‌خواستم فقط ببینم که گواهینامه داری یا نه چون خیلی مهمه.»
«پس مهم نیست چند سالمه.»
ماشین خیس و ساکت بود. صدای گویندۀ رادیو زیر صدای برخورد آبِ آسمان به شیشه گم شده بودند. برگشت و به پیرمرد گفت:
«می‌دونی؟ تا شهر سه هنوز خیلی راه مونده. می‌تونی بخوابی یا این‌که من ازت یه سوالی بپرسم.»
«بپرس»
«چطوری می‌تونم بزرگ بشم؟»
«هان؟»
«پرسیدم چطور می‌تونم بزرگ بشم؟»
«ببی داری از آدم اشتباهی می‌پرسی.. ولی مسئلۀ واضحی که می‌دونم اینه که بزرگ شدن یعنی فهمیدن واقعیت درباره چیزها.»

حواسش بود که بعد از پنج سال در ساحل شرقی برای اولین بار چنین چیزی می‌شنود. شاید به این‌دلیل که حالا پیرمرد فکر می‌کرد راننده تاکسی با او احساس صمیمیت بیش‌تری می‌کند. او دیگر به‌اندازه‌ایی بزرگ شده که از گلاویز شدن با خلافکاران لوس سانتوس نمی‌ترسد. این‌ها را از شیوه‌ای که پیراهنش را می‌پوشد و بوی عطری که می‌زند فهمیده بود. ماشین دوباره بعد از یک مکالمۀ کوتاه ساکت شد. انگار که دو انسان به‌سختی زور می‌زنند که اصول مکالمۀ دونفره را رعایت کنند و بلد نیستند. راننده تاکسی دوباره خواست خودش را جمع و جور کند و از پیرمرد سوال بپرسد. کاری که وقتی کودک بود خیلی انجام می‌داد.

پیرمرد چیزی نگفت. راننده تاکسی اما صبر نکرد و ادامه داد به حرف زدن:
«می‌دونی من همیشه توی زندگیم خواستم کار درست رو انجام بدم؛ نمی‌خوام وقتم رو به بطالت بگذرونم میدونی؟ نمی‌خوام هر روز پای این دستگاه بشینم و تو رو برسونم به شهر سه و..»
«قرار نیست این‌کارو انجام بدی.»
«چرا؛ اگر تا آخر عمرم فقط همین‌طور روزهام رو بگذرونم، همیشه تو رو سوار می‌کنم و همیشه تو بدهکار می‌مونی و همیشه غروب‌ها بارون می‌باره و من دل‌درد می‌گیرم.»
«گوش کن؛ هرموقع که ارزش واقعی وقت خودت رو توی زندگی شناختنی، می‌فهمی که باید وقتت رو کجا صرف کنی.»
«پس تو چی؟»
«من مثل تو نیستم. من جام این‌جاست.. من فقط یک شخصیت دیجیتالی‌ام.»

پسرِ ما می‌خواست چیزی بگوید که به یک سوپرمارکت سرراهی رسیدند و پیرمرد می‌خواست تا چند قلم وسیله بخرد و شاید یک قهوه‌ای هم با خودش بیاورد. وقتی از ماشین پیاده شد، راننده تاکسی برای یک لحظه احساس کرد که او را در باران و هیاهوی باد و سروصدای طبیعت دیگر نمی‌تواند ببیند. پیرمرد به‌سختی داخل مغازه شد و پسر از فرط خستگی سرش را روی فرمان ماشین انداخت و صدای بوق تاکسی بلند شد. برای نیم ساعت نگاهش به درب بود و کسی نیامد. شب شده بود و او دل‌نگران؛ راننده تاکسی به سمت درب مارکت رفت و دستش را به‌سوی دستگیره کشاند اما دستگیره یک عکس بیش نبود. تمامیت درب مغازه یک تصویر بود که سازندگان برای صرفه‌جویی در هزینه تولید بازی و فشار نیامدن به حافظۀ پلی استیشن ۲ به‌جای یک درب قابل تعامل قرار داده بودند. او دلهره گرفت و قلبش تپید. درب را کوبید و صدای صحبت‌های پیرمرد را از پشت درب با مغازه‌دار می‌شنید. فریاد زد: «هی رفیق! این‌همه مدت منتظرتم پس چرا نمیای؟» اما کسی جوابش را نداد. او چند ساعت همان‌جا منتظر ماند. پسر از تلاش خسته شد و سعی کرد تا به صحبت‌های پیرمرد و مغازه‌دار گوش کند؛ پیرمرد با صدای مبهمی در حال مکالمه بود:

«آره مسعود آقا.. دو تا قهوه آماده کن و یک باکس از این نوشابه‌ها برای من بذار کنار. احتمالاً راننده تاکسیم داره صدای گفت و گوی من و شما رو می‌شنوه. آقا مسعود لطفاً ببخشید؛ این بنده خدا نمی‌دونه که توی یه بازی ویدیویی نمیشه وارد مغازه‌های دیجیتالی شد. رفیق! بازی در حال حاضر باگ خورده و من نمی‌تونم از مغازه خارج شم. ولی تو برو لطفاً و پشت سرت رو هم نگاه نکن. وقتت رو این‌جا تلف نکن. هرلحظه ممکنه طلبکارها بیان سراغم. این‌بار دیگه راهی نداره.. باید بری. بری سراغ چیزهای مهم‌تر توی زندگی. وقتت رو این‌جا تلف نکن.. این یک توصیه بود از صمیم قلبم رفیق.

…..𝒪𝓊𝓇 𝒟𝓇ℯ𝒶𝓂𝓈DesignerDalliMalenia Blade of MiquellaپیشنروAliiBig Bossmilad saمحمدامین حیدری77کلاغMiladکوروشCellAmirtk07DARKSIRENLonesome guyبهزاد سالمیLeroxRoadiemore

مطالب مرتبط سایت

تبلیغات

Grand Theft Auto: San Andreas و داستانی از دوران کودکی - گیمفا
Grand Theft Auto: San Andreas و داستانی از دوران کودکی - گیمفا
Grand Theft Auto: San Andreas و داستانی از دوران کودکی - گیمفا
Grand Theft Auto: San Andreas و داستانی از دوران کودکی - گیمفا
Grand Theft Auto: San Andreas و داستانی از دوران کودکی - گیمفا

نظرات

دیدگاهتان را بنویسید

  • Savage گفت:

    بی صبرانه منتظر کالکشنی هستم میخواد بیاد

    قراره کلی باهاش زندگی کنم

    𝗔𝗿𝗶𝗮 𝗛𝗮𝗺𝗶𝗱𝗶𝗮𝗻Rest_In_PeaceshhAmir(PC & PS4)Behnam.Hzhبهزاد سالمیAlbert WeskerAMIR WAZOWSKIفریدکاربر شماره 85more
  • Xbox.home گفت:

    متال گیر ۳ و ۴ شاهکارهایی که دیگه دنیای گیم، مثل و شبیهش و هیچ وقت نخواهد دید

    shhAmirtk07Behnam.HzhDARKSIRENبهزاد سالمیAlbert WeskerLeroxAMIR WAZOWSKIفریدHandsome.Jackmore
  • نخونده میگم عالیه
    چون نویسندش حسین جانه
    ((برم بخونم))

    Big BossshhnobodyAmirtk07بهزاد سالمیAMIR WAZOWSKIفریدحسین غزالی
  • ThunderDoom گفت:

    مممنون بابت مقاله
    متاسفانه هنوز این بازی رو تجربه نکردم ولی در آینده تجربه خواهم کرد

    Master Chiefshhبهزاد سالمیAMIR WAZOWSKIفرید
  • Emmat گفت:

    جورج لوکاس زمانی که میخواد ایده خودش رو برای کل جنگ ستارگان توصیف کنه میگه : داستان در واقعه درباره پدربزرگ و پدر و نوه هست که مشکل داره که داخل یک جعبه پر زرق و برق قرار گرفته.
    کل متال گیر هم درباره‌ی کوجیما هست تا ایده خودش رو توی بازی مخفی کاری ، سیاسی و اکشن القا کنه در حالی که سربازان توی میدان میجنگند کوجیما سعی می‌کنه داستان دروغی و واقعی برای بازیکن ها تعریف کنه ، بازیکن های که بی توجه نمی دوند داخل تله چه شخصی افتادن و مثل رایدن و ونوم سر در گم میشن در دنیای که هیچ وقت از وجودش خبر نداشتن و جنگ های جز دنیای متال گیر هیچ جایی دیگه از دنیا نمیشه پیدا کرد

    AMIR WAZOWSKIبهزاد سالمیLeroxفرید
  • Marvel-Man گفت:

    یکی از بهترین بازی های تاریخه. امیدوارم ریمیک خوب از آب دربیاد. همیشه فکر میکردم mgs3 با گرافیک به روز و گیم پلی مشابه phantom pain چیز مشتی میشه!

    AMIR WAZOWSKIBlack SwordsmanBehnam.Hzhبهزاد سالمی
  • آخ آخ آقای غزالی بسی خوش نواختی
    در حدی نیستم که در رابطه با قلم شما نظر بدم ولی چند روز پیش در یکی از پست های خبری گیمفا یک کامنت گذاشتم که فکر میکنم با این مقاله و مضمون آن (مفهوم نهایی) ارتباط تنگاتنگی داره
    از اون جایی که این پست ویو بیشتری میخوره دوست دارم اون کامنتو یه بار دیگه این جا قرار بدم.
    در رابطه با اون قسمت که مربوط به the end بود.

    کامنت قبلی من:

    لازم نیست بگم این بازی چقدر شگفت انگیزه، اینو منی میگم که این بازی رو بیشتر از ده سال پس از انتشارش با شبیه ساز روی pc بازی کرده
    فضا سازی بازی بی‌نظیره و توجه به جزئیات سرتاسر بازی موج میزنه
    دیالوگ ها به بهترین شکل ممکن نوشته شدند و گیم پلی بازی به بهترین شکل ممکن پیاده سازی شده
    موسیقی بازی حرف نداره
    یکی از خاطره انگیز ترین لحظات در این بازی برای من زمانی بود که پس از یه مبارزه سخت با the end (سخت ترین باس بازی) این باس آن قدر مبارزه سختی داشت که کوجیما چند تا راه فرار برای روبه رو نشدن با اون طراحی کرده بود اولی این بود که یک هفته بازی رو رها کنید و وقتی بر میگردین از سیو آخرتون یک هفته گذشته باشه در این صورت میبینید که the end از کهولت سن مرده راه فرار دوم این بود که در یک قسمت بازی با اسنایپ خود از راه دور زمانی که the end روی ویلچر خود نشسته او را شکار کنید
    و اما اگر هیچکدام از کار های بالا را انجام ندین یه مبارزه سخت و مخفیانه در دل یه محیط سند باکس جنگلی خواهید داشت در این مبارزه حتی انعکاس لنز دوربین اسلحه شما و the end هم مهمه و حتی میتونین از رد پای the end استفاده کنین و البته باید مراقب باشین از طریق رد پاتون جای شما لو نره
    خلاصه پس از یه مبارزه سخت با the end و شکست دادنش باید از طریق یک تونل ساده و یک راه پله عمودی به بالا حرکت کنین در این مسیر طولانی بالا رفتن که تقریبا هیچ کار خاصی جز این که کلید بالا رفتن رو نگه دارین ندارین ترک بی‌نظیر snake eater پلی میشه شاید باورتون نشه اما این لحظه به ظاهر ساده در این بازی نوستالژیک ترین لحظه برای منه هنوزم نمیدونم چرا این قدر این لحظه رو دوست دارم شاید برای اینه که پس از یه موفقت بزرگ اتفاق میفته شاید برای زیبایی snake eater هست شاید هم فقط برای من خاصه ولی یکی از بهترین خاطرات من از ویدیو گیم هست
    برداشت شخصی من از این مقاله همین پاراگراف آخری بود که در کامنتم نوشتم(حس بی‌نظیر نوستالژی) شاید هدف نویسنده از نگارش این مطلب چیزه دیگه ای بوده باشه اما برداشت شخصی من ، ذهن منو به این سمن سوق داد مگر غیر اینه که همه ما از حقیقت چیزی رو که دوست داریم برداشت می‌کنیم؟؟؟؟
    در رابطه با اون مکالمه بین رز و رایدن و کلنل هم که خودش گویای ذهنیت زیبای تیم نویسندگی و کوجیماست.

    77Black SwordsmanParsanobodyBehnam.Hzhبهزاد سالمیAMIR WAZOWSKIفریدهادی صفائی
    • سلام ممنونم بابت لطفتون. ولی اشتباه برداشت نکنید!
      شما گفتید: «مگر غیر اینه که همه ما از حقیقت چیزی رو که دوست داریم برداشت می‌کنیم؟».. بله! غیر از اینه.
      حقیقت متغیر نیست و ما در جهانی نیستیم که اینطور باشه که شما فرمودید. اتفاقاً جهان ما حقیقت داره، یک حقیقت مطلق هم داره، یک حقیقت درست و صحیح و راستین هم داره که ممکنه برای بعضی‌ها خیلی عجیب باشه ولی واقعیه. اگر چنین خبرایی نبود ما این‌جا ول معطل بودیم. ولی این حقیقت گُم شده در این عصر و در این زمان. منظور این نوشته و منظور متال گیر سالید هم همینه. این‌که روزانه مدیا و صنعت سرگرمی و شبکه‌های اجتماعی اونقدر داده و معلومات اشتباه، بی‌اهمیت و مسخره پخش می‌کنند، که وسط این‌همه مسخره‌بازی و شوخی، اون‌چیزی که واقعاً اهمیت داره ناپیدا میشه در نگاه اول و «چک خوردن کریس راک» تبدیل میشه به مهم‌ترین موضوع جامعه‌اش برای یک ماه. و نکته‌اش هم همینه: برای یک ماه. خلاصه که همونطور که بازی‌های ویدیویی قرار نیست از کسی اندیشمندی بسازن، نوشته‌های مربوط به بازی‌های ویدیویی هم به‌احتمال زیاد نتونن. همون‌طور که می‌بینید اصلاً برای کسی مهم نیست که واقعاً بازی درباره چی بود. می‌بینید که همیشه بیش‌تر اوقات منظور واقعی از دست میره.
      به‌هرحال خواستم این‌دفعه این اتفاق نیفته. اگر مطالب قبلی اون نویسندۀ محقری که این مطلب رو نوشته خونده باشید، ایشون کاملاً و صریحاً اون حقیقتی رو که همیشه با تمام قلب با گشتن دنیا پیدا کردن، مطرح میکنن. امیدوارم همیشه به تصویر بزرگ‌تر نگاه کنیم. فقط شخصی مسائل رو نسنجیم. ابتدای اون حقیقت هم به‌نام خدای بخشنده مهربان شروع میشه.

      Mojibمحمدامین حیدری77Black SwordsmanParsaWoundsRoadieDARKSIRENبهزاد سالمیAMIR WAZOWSKImore
  • ali گفت:

    واقعا نمی دونم چی بگم. هر دفعه متن هاتون رو میخونم به خودم می گم این دیگه تهشه ولی دفعه بعدی بازم یه چیز خفن تر رو میکنی!!!حیف،حیف که صندلی داغ نیومدی
    موفق باشید استاد عزیز

    DARKSIRENبهزاد سالمیAMIR WAZOWSKIفریدAbbas. -.حسین غزالی
  • Wounds گفت:

    واقعا گستردگی صحنه سازی و مفاهیمی که کوجیما در MGS3 در تاثیر از دنیایی که در آن به دنیا آمده بود مطرح کرد کم نظیر هستن
    شرح مفصل و فوق العاده ای بود

    بهزاد سالمیLeroxAMIR WAZOWSKIفریدهادی صفائیحسین غزالی
  • درود بر آقای غزالی عزیز
    این مقاله رو باید با حوصله آخر شب بشینم بخونمش
    .
    یه سوال دوستان: اون پرنده طوطی ک تو تریلر CG ریمیک نشون دادن، همون پرنده طوطی شخصیت The end نیست بنظرتون؟ پیرمرد تک‌تیرانداز
    و اینکه یادمه از لباس تمساح واسه استتار تو آب استفاده میکردیم! همون تمساح ک تو تریلر CG واسه چن ثانیه نشونش دادن
    برام جالب بود

    بهزاد سالمیAMIR WAZOWSKIفریدحسین غزالی
    • سلام هادی‌جان. والله راستش اون تریلر اگرچه یک سری اشاره‌هایی به داستان اصلی بازی داشت، اما بیش‌تر حکم ایجاد ذوق و شوق در طرفداران رو داره اون طوطی یا بعضی از آیتم‌های دیگه توی تریلر. ولی آره همین طوطی بود با این تفاوت که این طوطی فقط برای حضور در تریلر افتخاری تصادف کرد با تمساحه!
      ممنون شما هستم.

      هادی صفائیبهزاد سالمیRoadieAMIR WAZOWSKIفرید
  • متاسفانه الان وقت نمیکنم که مقاله رو بخونم ولی یکی دو ساعت دیگه حتما میخونم
    خیلی خوشحالم از اینکه جناب غزالی این مقاله رو نوشتن
    اکثر مقالات ایشون رو خوندم و پسندیدم
    حتما آخر شب مقاله رو میخونم 🙏

    از اینکه داره این بازی ریمیک میشه خیلی خوشحالم
    بهترین نسخه سری و حتی شاید یکی از بهترین های صنعت گیم این بازی هست که خب امیدوارم به خوبی هم ریمیک بشه

    Aliiحسین غزالیبهزاد سالمیAMIR WAZOWSKIامیر حسینفرید
  • Roadie گفت:

    اینتر من باخت و تو این روزگار این کم ترینِ درد هاست؛ ولی با خوندن متنی از یکی از مورد علاقه هام اونم به قلم غزالی عزیز قابل تحمل تر شد. این متن خیلی زیاد دوست دارم و چیزی نیست که بشه بهش اضافه کرد و باید تموم شه همون بالا. پس می گم خارج ازش با خوندنش یاد چیزی افتادم و حالا می خوام یکم مثبت نگاه کنم؛ اصلا از همینجا که کوجیما یک بار از تم های هر نسخه از سری متال گر سالید گفت؛ تم نسخه سه زیبا و برازنده بود: صحنه (در تقابل با سناریو). و آرمان صحنه برای رئیس. به این معنا که هیچ چیز ابدی نیست و زیبا ها باید نقطه پایانی داشته باشن (برای خود زیبایی). اسپویل نمی کنم (برای عزیزی که نه تنها بازی نکرده بلکه متن نخونده!) ولی علاوه بر صحبت های باس، به پایان بازی رجوع شه… اینکه برای دوباره‌سازی به سراغ این نسخه رفتن گاهی فکر آدم درگیر می کنه. سناریوی تکرار صحنه برای بازیابی یک زیبا. اگه کوجیما می دونست قراره این اتفاق بیافته بیش از همیشه به این اثر افتخار می کرد. همونطور که تو دنیای ساختگیش هیچکس متوجه این آرمان باس نشد و یا به نعفش بود که متوجه نشه؛ تا پر از تناقض سعی در زنده نگه داشتن برداشت های شخصی از آرمانی شه که کاملا در تضاد با ماهیت اون هست. و دوباره فکر آدم با پوزخند درگیر این میشه که آیا این تعریف خود برازنده‌ی این حادثه (بازسازی) نیست؟ ساختن یک تکرار برای اثری که آرمانش فانی بودن زیبا هاست. و جالب تاثیر این آرمان از نظر باسه: با مردن زیبا در صحنه، سناریو آینده زیبا خواهد بود. با مرگ بزرگ ترین قهرمان واقعی، جنگ آمریکا و روسیه به پایان می رسه. با اتمام یک نسخه، نسخه بعدی زیبا خواهد بود. با اتمام یک سری… اما نه در آینده جهان بازی کسی گذاشت که بشه و نه در این تمثیل ها. درست مثل تمام تم های دیگه ی کوجیما، این تم که در کمال سادگی (در قیاس با نسخه های قبل)، اینبار در نبش قبر خودشه که داره به رخ کشیده می شه و باری دیگه تلألویی در واقعیت امروز ما داره.

    AMIR WAZOWSKInobodyهادی صفائیبهزاد سالمی
  • Final seyed گفت:

    هرچند من با این بازی هیچ خاطره ای ندارم اما نمیشه مقاله های شما رو ازدست داد

    Aliiبهزاد سالمیحسین غزالی
  • lie?no گفت:

    زیبا نواختی استاد غزالی
    خسته نباشید 🌹

    AMIR WAZOWSKIAliiبهزاد سالمیحسین غزالی
  • خسته نباشید آقای غزالی، عصر اطلاع رسانی اشتباه، چقدر هم زود به این عصر نزدیک شدیم MGS2 حتی اثر کلاسیک هم به حساب نمی ره. این مقاله هم رفت تا در فهرست آرشیو مشاهیر گیمفا قرار بگیره. خوشحالم که در دوره‌ی زندگی میکنم که اشخاصی مانند حسین غزالی حضور دارند. نوشته های شما نوشته نیست حسین جان، دلنوشته ست. چون که از قلب میاد مشابه خودتان، دل نوشته های یک گیمر، دل نوشته‌ های یک عاشق. یادآوری فیلم ارتش سایه ها را تماشا بکنید. به ویژه برای هواداران Kojima Productions این اثر همانند عناوین Kojima نمونه ی مشابهی نداره.

    Aliiمحمدامین حیدریفریدحسین غزالی
    • سلام بهزادجان عزیز. خواستم بهت بگم که ممنونتم که خوندی واقعاً. از صمیم قلب ممنونتم بابت لطف‌هایی که به ما داری. حقیقتش بهزاد عزیز، برای ما حضور و مرام و مهربانی شما خیلی ارزشمندتر از اون‌چیزی هستش که فکر می‌کنید. بنابراین واقعاً ممنونم. ولی وقتی چنین حرف‌هایی راجع به ما می‌زنید و ما رو تا این حد بالا می‌برید درحالی که چنین جایگاهی مسلماً نداریم، از این لحاظ کمی خجالت‌زده میشه آدم. بنده خودم خوب می‌دونم که درحدی نیستم که چنین توصیفاتی مناسبم باشه.
      درباره عصری که در اون زندگی می‌کنیم بهزاد، چون می‌دونم شما رفیقی هستید که همیشه از محبت قلبتون به حرف‌های ما گوش دادید، دوست داشتم بدونید که مسئلۀ واقعی و منظور واقعی توی این زمان و روزگار چیه. خواستم این رو بدونید که این نوشته رو نباید مستقل بهش نگاه کرد. یعنی اگر کسی نوشته‌های ما رو میخونه، امیدوارم بدونه که نوشته‌ها جداگانه کار نمی‌کنند حتی اگر به بازی‌های دیگه مرتبط نباشه این بازی. بنابراین گفتم اگر دوست داشتید بیشتر راجع به عصر اطلاع‌رسانی اشتباه بدونید، و این‌که «چه چیزی» وسط این‌همه معلومات بی‌اهمیت و اشتباه ناپیدا شده و گم شده، ما به اون چیز قبلاً اشاره کردیم توی نوشته‌های قبلی. ما این‌جا نمی‌خوایم که فقط یه چیزی گفته باشیم که یه چیزی گفته باشیم؛ هیچوقت این‌طور نبوده. هرکاری هم که کردیم برای شما بوده چون عمیقاً به شما ارادت داریم و مدیونیم. بنابراین اگر ما گفتیم که حقیقتی پنهان شده، لاجرم اون حقیقت رو هم بیان کردیم. مردمان امروز دنیا خیلی از ریشه‌های خودشون فاصله گرفتند؛ خیلی‌چیزها یک سایه‌ای شدن از اون‌چیزی که زمانی بودند. یک اسم دیگه که به این عصر میگن عصر غیبته؛ به‌معنی غیبت حقایق و غیبت بزرگواری که هیچ انسانی در دنیا نه شبیه هست، نه جایگاهش رو میتونه بگیره و دنیا تا زمانی که اون بزرگوار نباشه به سیرت جقیقی درست نمیشه. اون بزرگوار سرور بنده هستش. و به هر حال اگرچه ممکنه این حرف‌ها برای بعضی از دوستان عجیب باشن یا برداشت‌های اشتباهی از این متن کنند، ولی ما این‌ها رو از خودمون درنیاوردیم. این‌ها بعد از مدت‌ها اگر آدمی واقعاً قصدش و تلاشش مبنی بر واقعیت قلب و زندگی باشه پیداشون میکنه. اگر به نظرم اگر شخصی مطالب قبلی رو نخونده باشه ممکنه یکم اینجا رو متوجه نشه.
      ممنونم بهزاد عزیز و رفیق گل. همیشه حضورت مایه دلگرمیه. به امید خدا که همیشه قلب‌های سالم رو پیدا کنیم.

      محمدامین حیدریفریدبهزاد سالمی
      • شما لطف دارید آقای غزالی. واقعاً بهتر از این نمیتونستم توصیف کنم. من همیشه با پدرم سر این موضوع صحبت میکنم، از این که اکثر جامعه‌ی امروزی در مورد گذشتگانشان چیزی نمی‌دانند. تا یک مراسمی که مربوط به جشن یا چیزی همانندش باشه اکثران سعی در شرکت یا انجام به امر مربوطه هستند. بدون آن که تحقیق بکنند که منبع اون عمل یا مراسم از کجا اومده. چون که همه چیز تبدیل شده به تفریح زودگذر. دلیلش هم مشخصه آقای غزالی جامعه ی امروزی بیش از حد امن و نرم شده. به دلیل همین مردم دیگر به هم دیگه نیازی ندارند. چون که از همه چیز همدیگه خبر دارند. بنده تا جایی که می تونم سعی میکنم که روابط عاطفی خودمو با اطرافیانم و بقیه مردمی که سعی در این هدف دارند حفظ کنم. ما نباید فراموش کنیم که هدف انسان مثل هر موجودی دیگری در این دنیا تولید مثله. و اگر قرار باشه ما این عمل را فقط به دلیل تفریحی زودگذر کنار بذاریم. این کار خودخواهی بیش نیست. ما باید برای ادامه ی بقای نسل جدید، لذت های زودگذر خودمان را قربانی کنیم. چون که حقیقتاً مقایسه ی آن چیزی که اجدادمان برای رسیدن به این جایگاهی که بنده در آن زندگی میکنم، قربانی کردند صرفاً فقط یک تشکر جزئی. اما خوب این هم چرخه‌ی از حیاته.
        شرایط سخت، مردهای سرسخت می سازه
        مردهای سرسخت، شرایط آسوده می کنند
        شرایط آسوده، مردهای ضعیف می سازه
        و مردهای ضعیف، شرایط سخت می کنند.
        ما الان در دوره‌ی سوم هستیم، شرایط آسوده، مردهای ضعیف.

        فریدحسین غزالی
        • می‌دونی بهزاد عزیز.. من دارم خیلی سعی می‌کنم که بگم مسئله فقط تولید مثل نیست. مسئله فقط بیولوژی نیست. اون دوره‌ای که یک انگلیسی خوش‌پوش اشرافی میومد یه چیزی می‌گفت و بقیه ازش دیکته می‌نوشتن تموم شده. روندی که علوم مختلف گرفتن توی قرن‌های گذشته مقصر این اتفاقات امروز هستند نه اون روندی که شما گفتید. شرایط زندگی همیشه یک درجه خاصی از سختی رو با خودش داره. همیشه مصیبت در کنار مشکل هست. این سنت و رسم روزگار و زندگی دنیاست. حتی اگر مردان سرسختی هم در طول تاریخ بوده باشن، این سرسختی برای خودشون و خانواده‌هاشون مفید بوده و اصولاً سودی برای جامعه نداشته. اگر میبینید که امروز زندگی «به‌ظاهر» آسون‌تر شده، دلیلش اینه که تکنولوژی یک سری کارها رو داره انجام میده که قبلاً انجام نمیداد. ولی اگر درست نگاه کنید، می‌بینید که دقیقاً به همون اندازه سابق زندگی سختی‌های خودش رو داره و شاید هم بحران‌ها بیشتر هم شدن. حالا ما بحران‌هایی رو میبینیم که قبلاً نبودن. مثل مسئله اطلاع‌رسانی اشتباه. بنابراین توی این دام نیفتید که زندگی الان آسونه یا اینکه هدف از زندگی تولید مثله.
          «ما نباید فراموش کنیم که هدف انسان مثل هر موجودی دیگری در این دنیا تولید مثله.» نمیدونم چه‌طور به این نتیجه رسیدید بهزادجان ولی اگر این‌طور بود که ما این‌جا چه کار میکردیم؟ چون اینجا که هیچ سودی به اون هدف تولید مثل نمیرسونه. مثلاً مطالعه راجع به تاریخ، و مطالعه راجع به حقیقت یا اونچه که در عصر جدید داره بر سر انسان جدید میاد، این‌ها چه فایده‌ای برای تولید مثل دارن؟ من خیلی تلاش کردم همیشه این رو برسونم به دست خواننده‌ها که اجازه ندن هرچیزی که توسط ویدیوگیم یا اینترنت به خورد آدم داده میشه رو تبدیل کنند به سرمایه و دلیل زندگیشون. خیلی تلاش شد همیشه که توضیح داده بشه که هدف نهایی واقعی انسان در زندگیش اینه که معنایی بزرگتر از این حرفا پیدا کنه و انسان ذاتاً به دنبال معناست. شما در طول زندگیتون چندتا کار انجام میدید که هیچ ارتباطی به تولید مثل ندارن؟ هر روز، هزاران بار، میلیون‌ها بار. ببین بهزاد عزیز، من صادقانه دوست دارم تا یک واقعیتی رو بدونی. اون هم اینه که دنیایی که ما داریم، برای هر چیزی یک «تصویر» درست میکنه. یک تصویر که مجازاً میخواد منظور برسونه. مثلاً تصویری از «ایمان» میرسونه یا تصویری از «جنگ» یا تصویری از «علم» ولی یادت باشه که همیشه این تصویرهایی که توسط رسانه یا توسط رفتارهای برخی از آدم‌ها یا توسط برخی ایده‌ها درست میشن، این تصویرها میتونن حقیقت اون مسائل نباشن. حقیقت مسائل رو باید از بطن مسائل جست‌وجو کرد. دلایل زیادن. حقیقتاً برهان‌هایی که نشون میدن این دنیا یک چیزی فراتر از این حرف‌ها داره، از موهای سر ما بیشتر هستند و این رو نه از باب اغراق بلکه از باب صداقت میگم. با هر منطقی سنجیده بشه، این دنیا خالقی داره و مقصودی. با هزار منطق هم سنجیده بشه کماکان همینه. فکر کنم دیگه ما خیلی وقته که با هم بودیم دیگه مثل دو تا دوست واقعی باید نگاه کنیم به اطرافمون.

          محمدامین حیدریبهزاد سالمی
          • آقای غزالی باز هم میگم، شما لطف دارید. ما دیگه که این حرف ها رو با هم نداریم، من شما رو به چشم برادر بزرگترم میبینم. با این که ما هرگز هم دیگه رو ملاقات نکردیم و شاید حتی این فرصت فراهم نشه که هم دیگه رو ملاقات کنیم. شخصاً از هم کلامی با شما لذت می برم.. ممکنه که برای خیلی ها این قابل باور نباشه که چطور اشخاصی که از نزدیک هم دیگه رو ملاقات نکرده باشند. رفاقت صمیمی داشته باشند. اما خب خودت بهتر می دونی حسین عزیز، برادران هم رزم ثروت و پول نمیشناسه. اعتمادشان با مهر الهی موم شده.🤝

            Aliiمحمدامین حیدریحسین غزالی
            • اختیارداری بهزاد عزیز و گل. منم همینطور. حقیقتش اینکه به ما گوش می‌کنید و لااقل مثل خیلی از آدم‌های دیگه که می‌دونم با یک سری قضاوت‌گری‌های از پیش آماده شده مسائل رو نمی‌سنجن، با مسائل برخورد نمی‌کنید، خیلی ارزشمنده خیلی زیاد. واقعاً همیشه از همون چندین سال پیش که همراه ما بودید تا الان ممنونم شما هستم و ممنونم شما میمونم. اگر هم می‌بینید چیزی میگیم همیشه از روی رفاقت بوده.
              بازم ممنونم مثل همیشه

              Aliiمحمدامین حیدریبهزاد سالمی
  • Old Hunter گفت:

    مقاله ی خوب و پرملاتی بود خسته نباشید آقای غزالی

    Aliiبهزاد سالمیحسین غزالی
  • Amirtk07 گفت:

    واقعا خوشحال شدم از خبر ریمیک امیدوارم ریمیکی در حد و اندازه این بازی باشه

    Aliiبهزاد سالمی
    • Rest_In_Peace گفت:

      اره ولی اگه گند بزنه باید قبول کنیم که راکستار گند زده تو خاطراتمون.فک نکنم ریمیکش الان بیاد باید حداقل توی نسل ۱۰ یا ۱۱ منتظرش باشیم چون راکستار هنوز کلی بازی باید ریمستر یا ریمیک کنه.ایپی قدیمیشو احیا کنه یعنی بولی.GTA IVکه حتی ازVهم بهتره رو باید ریمستر کنه.منهانت رو مطمئنم که ادامه نمیده ولی یه ریمیک بدون خشونت از نسخه اول و دوم بسازه.قول میدم اگه صدتا جی تی ای بیاد این بازیا بیشتر از اون صدتا میفروشن مطمئن باشید.

  • Cell گفت:

    سلام آقا حسین 🖖🖤❤️
    ارادت
    واقعا لذت بردم تنها کلماتی که میتونم در وصف شما بگم
    دست مریزاد 🙏
    .
    آقا حسین محتوا و ارزش رو کوجیما در نسل ۶ به کمال رسوند بالاترین
    اون دیالوگ ها در یک بازی ویدیویی …چطوری اینا رو نوشته
    .
    در مورد pain و پیاده سازی همچنین باسی فقط اشک در چشمام جاری میشه هیچ وقت نتونستم طوطی رو بکشم احساس میکردم این طوطی تنها رفیق pain هست و هر دو به هم وابسته هستن
    برای مبارزه pain هم ارزش زیادی قائل هستم کم پیدا میشن چنین افرادی
    الان من 🥹🥲
    .
    ارتباط پیدا کردن با یه عنوان در ذهن من
    با خودم فکر میکنم اگه من جای The Boss بودم واقعا چنین کاری میکردم این شجاعت و این وفاداری و و این قدرت و این تصمیم چطور در مغز یه نفر ایجاد میشه که از زندگی خودش بگذره
    باز خودم رو جای جک میزارم چطور کار به اینجا رسید یعنی اگه من بودم ماشه رو می‌کشیدم این اتمسفر سنگین و حالت روحی و روانی که قرار تحمل کنی و اون حسی که نسبت به مادر و استاد داری …
    .
    در آخر
    حقیقت چیه واقعیت اینه یا …
    .
    Zero :
    در ۱۲ آوریل ۱۹۶۱ ،
    اتحاد جماهیر شوروی به اولین پرواز سرنشین دار پرواز در تاریخ دست پیدا کرد
    Jack :
    زمین آبی بود ، اما خدایی نبود

    Aliiبهزاد سالمی
  • Cell گفت:

    هیچ حقیقتی وجود ندارد، فقط تفاسیر هستند.
    فردریش نیچه
    همیشه این برام حل نشده هست چیزی بین درک و درک نکردن هست

    بهزاد سالمی
    • سلام Cellجان. من پاسخ دوتا نظری که گذاشتید رو اینجا میدم. هم این نظر هم بالایی.
      ممنون شما هستم Cellعزیز بابت لطفتون به بنده. ولی حقیقتش اگر قرار باشه یک توصیه رفیقانه صمیمانه از صمیم قلب به یک رفیق مثل شما داشته باشم، اونم اینه که هیچوقت بدون اینکه خودتون قلباً با دلیل مسئله‌ای رو سنجیده باشید، فقط به‌خاطر اینکه یک شخص معروفی که از قضا اشتباه هم هست گفته اون رو قبولش نکنید. مگر نیچه کی هستش که هر حرفی زد سند و فصل‌الخطاب باشه؟ آیا نیچه معصوم هستش؟ خیر. بنابراین هر حرفی که میزنند درست نیست و چه‌بسا زندگی‌شون پر از کارهای اشتباه و حرف‌هاشون هم پر از نکات اشتباه باشند و مهم‌تر از همه، تحت تاثیر روزگار و اتفاقات زندگی خودشون. اصلاً خیلی روراست‌تر بخوام بگم، این نقل قول هیچ ارزش منطقی نداره چون ریشه و دلیل و برهانش جداً اشتباهه. به هرحال همین مسئله راجع به کوجیما هم صدق میکنه. کوجیما چون در دنیای بازی‌سازی شخص مهمی هستش، لزوماً قرار نیست که ما هرچی گفت و هرچی در بازی ویدیویی‌اش آورد رو قبول کنیم. مگر کوجیما کی هست که هرچه گفت درست باشه؟ لطفاً این‌‌ها رو هم درنظر داشته باشید. این‌ها رو میگم چون میدونم علاقه شما به این بازی‌ها چه‌قدر زیاده ولی همیشه باید آدم مراقب قلب و باورهای خودش هم باشه که مبادا به بیراهه برن. بازی‌های ویدیویی به خودی خودشون ارزشی ندارند مگر اینکه باعث رشد آدم بشن و آدم رو کمک کنند. اتفاقاً کوجیما هم دقیقاً همین رو میگه. بنابراین ما هم باید از این فرصت‌ها استفاده کنیم تا یاد بگیریم و یاد گرفتن پیش نمیاد مگر با دلیل، با برهان. ما که خیلی تلاش کردیم تا ثابت کنیم دنیا نیازی به فلاسفه نداره. تا بگیم تمام موضوعات مطرح زندگی رو میشه بدون کلمات دکوری و بی‌فایده سنجید، بررسی کرد، و صحیح رو از غلط درآورد و اینکه بله حقیقتی وجود داره. فقط لازمه که آدم بخواد اون حقیقت رو و پیداش میکنه. قول ۱۰۰در۱۰۰. زندگیتون رو هدر ندید واقعاً. تنها خواسته و آرزوی من برای تک تک بچه‌هایی که اینجان و تک‌تک کسایی که لطف میکنن و میخونن همینه. قبلاً کلی تلاش کردیم که بگیم زندگی بدون حقیقت، بدون ایمان واقعاً یک زندگی تلف شده است. زندگی بدون درنظر داشتن پروردگاری که به آدم دلیل و برهان داد تا حضور اون پروردگار رو در جهان ببینه خیلی زندگی سختیه. واقعاً از صمیم قلب تلاش کردیم تا این‌ها رو بگیم. این‌ها رو با دلیل هم بگیم و کماکان تلاش میکنیم. فقط اینکه زندگی با ارزشی که به ما داده شده رو تلف نکنیم. باور کنید که حسرت تلف کردن زندگی وحشتناک‌ترین کابوس دنیاست. وحشتناک‌ترین احساس دنیاست. خیلی وحشتناکه.

      محمدامین حیدریبهزاد سالمیWoundsفریدCell
      • Cell گفت:

        تمام صحبت های شما رو قبول دارم آقا حسین میدونم که صمیم قلب هست ❤️🙏
        .
        آخر نیچه پوچ گرایی هست
        درسته در تاثیر روزگار خودش بود ولی نمیشه بی تفاوت هم بود چون جذابه اونم نه در زندگی واقعی
        .
        در کل می‌خوام بگم انسان باید ایمان و اعتقادی داشته باشه حالا چرا چون خط قرمز رو رد نکنه
        که نیاز به توضیح نیست سنگ رو سنگ بند نمیشه
        .
        در هر صورت آقا حسین فلسفه ، سیاست با سری MGS درآمیخته هست و ۱ درصد هم فلسفه نبود فرض کنید داستان mgs به کجا ختم میشد جذابیت خودش رو از دست میداد و کوجیما هم مثل ما انسان هست ولی کاربلد می‌دونه مخاطب خاص چه چیزی میخواد پیچیدگی این پیچیدگی بدون فلسفه یعنی امکان پذیره
        .
        کوجیما هم فقط قصدش بالابردن رشد یه نسل هست میخواد میراثی از خودش بجا بزاره مثل همین mgs3
        فرض کنید ۲۰ سال گذشته هنوزم داریم در مورد این عنوان صحبت میکنم

        بهزاد سالمی
        • مسئله ایمان داشتن، یا اعتقاد داشتن خیلی فراتر از خط قرمز یا سنگ روی سنگ بند شدن و این‌هاست. چون واقعیه. ایمان از اون‌جایی مهمه که حقیقت داره. از اونجایی مهمه که در این دنیا، آدم فقط کافیه تا به آسمون بالای سرش نگاه کنه تا معنای حرف ما رو بفهمه. چون دلایل و برهان برای این‌که آدم ایمان داشته باشه اونقدر زیاد هستند که نمیشه شمردشون. از کجا شروع کنم؟ هیچ راهی توی این دنیا نیست که به این مسئله ختم نشه که حقیقت دنیا فراتر از پول و هنر و ویدیوگیم و این چیزهای دم دستی دیگه هست.
          در ادامه صحبتتون هم راجع به متال گیر سالید، واقعیتش به جز متال گیر ۵ هم در هیچ کدوم از شماره‌های دیگه سری و کلاً بازی‌های دیگه سری خبری از فلاسفه نبود. در متال گیر ۵ هم در حد یکی دوتا نقل قول بودن برای اینکه کوجیما بیاد الکی مثلاً مخاطبش رو ذوق زده کنه و پرونده بازی رو سریع ببنده. میدونیم که متال گیر ۵ پروسه ساخت خیلی شلخته و سختی داشت. کلاً سری متال گیر سالید کاری با این حرفا نداره به اون صورت. این سری بیشتر از همه چیز اجتماعیه. بیشتر همه یک هشداریه برای اجتماع و آینده. بله در مذمت سیاستمداری چرا متال گیر سالید هستش اونجا چون اون هم کاربرد اجتماعی داره ولی فلاسفه نه. مشکل اینه که شما تصور دارید تفکر، فکر و اندیشه و شرح خطا و درست حتماً باید با تفلسف همراه باشه ولی اصلاً از این خبرا نیست. حتی پیچیدگی هم ربطی به این قضیه نداره. پیچیدگی سری متال گیر سالید ناشی از پیچیدگی پلات بازیه. یعنی داستان بازی پیچیده است نه مفاهیمش. چون مفاهیمش اتفاقاً خیلی ساده و قابل درک هستند برای عموم فقط یکمی پژوهش لازمه و سطحی از دانسته‌های عمومی. باور کنید رشد هیچ نسلی از طریق فلسفه اتفاق نمیفته. فلسفه خودش متهمه که در قرن هفدهم و هجدهم باعث و بانی کلونی‌سازی‌ها و استعمارهای بریتانیایی و هلندی و اسپانیایی هستش. شاید یک عالمه از بدبختی‌ها و مصائب دیگه بشر هم زیر سر همین یک کلمه باشن. بنابراین در این باره حرف‌های ما به شما صادقانه و دوستانه هستند. وگرنه ما هم بلدیم ادابازی دربیاریم و چهارتا نقل قول بندازیم وسط متنمون که چهارنفر بیان بگن: به به! چقدر این یارو میفهمه. چقدر پره. واقعاً باید آدم به پلکی بزنه. درآخر Cellجان ما هرچی هم میگیم احیاناً از باب اینکه شما دوست ما هستی میگیم.

          بهزاد سالمیCell
          • Cell گفت:

            در مورد ایمان کاملا درسته آقا حسین
            .
            من همیشه از دید خودم به عنوان mgs به دید یه عنوان فلسفی و پیچیده نگاه میکردم البته خیلی وقته از اون دوران گذشته شاید باید دوباره اونو تجربه کنم و ۱۰۰درصد این دفعه حتما دیدگاه متفاوتی خواهم داشت و حتی الان بهتر این سری رو درک کنم و فکر کنم دید پخته تر ی داشته باشم
            من به فلسفه به چشم فهمیدن بیشتر فکر نمیکنم به شکل یه دیدگاه دیگه فکر میکنم
            .
            اطلاعات و تجربیات شما از من بیشتر و من خوشحال میشم از اطلاعات و تجربیات و دیدگاه شما استفاده کنم

            بهزاد سالمیحسین غزالی
            • خواهش می‌کنم رفیق گل. نفرمایید ما عددی هم نیستیم. ما فقط می‌خوایم که دوستای خوبمون وقتشون رو پای چیزهایی که ارزش نداره تلف نکنن واقعاً همین. کلاً نوع داستان نویسی سری پیچیده است و مرتب نیست.
              ممنونم که گوش دادید.

              Cellبهزاد سالمی
  • Cell گفت:

    آقا حسین الان داشتم فکر میکردم
    اولین نسخه metal gear
    ۳۶ سال قبل اون نیاز به ریمیک داشت
    البته داستان اون رو نمی‌دونم هر زمان وقت کنم حتما پیگیر میشم
    .
    در اینترنت دنباله بررسی های قدیمی evil بودم که یهو خوردم به
    نسخه resident evil 0.5
    برام جالب بود که الان میتونید اونو دانلود کرد و روی pc تجربه کرد حالا چه تفاوتی به نسخه کامل داره از نظر داستان و کاراکتر نمی‌دونم
    در کل کامل نیست
    .
    آقا حسین شما mgs5 رو تمام کردین

    بهزاد سالمیحسین غزالی
  • Milad گفت:

    دقیقا همین بازی بود ک باعث اعتیاد من ب گیم شد.متال گیر ۳پر از رمز و راز بود.وقتی شما میتونستید باس فایت the end رو چند مرحله قبل از درگیری ترور کنید.و دیگه نیازی نبود باهاش ی جنگ سختو شروع کنید.و جالبی بازی وقتیه ک میفهمی تو تمام معلم های خودتو شکست دادی.و موسیقی پایان بازی ک فکر کنم همه مطمنیم بهترین موسیقی صنعت گیم بود.با این ک دیگه چیزی از اون صدا یادم نمونده هنوزم اعتقاد دارم ک بهترین بود…بعضی وقتا واقعا یادمون میره ک یک بازی فقط بازی نیست.هنره،و کسی ک این دنیارو خلق کرده ی هنرمند واقعیه.ممنون کوجیما بابت تمام خاطرات خوبی ک برای ما خلق کردی.

    بهزاد سالمی
  • AMOGUS گفت:

    ببخشید حرفم هیچ ربطی نداره ولی کسی می دونه چرا رد دد ۲ تو ps5 سی فریم میده؟ تو تنظیمات بازی گزینه ای نبود و تنظیمات خود دستگاهی درست کردم ولی ربطی نداشت._.

    بهزاد سالمی
  • loghain گفت:

    داخل بازی اسکایریم اگه با جناح امپراطوری جنگ داخلی رو پیش ببرید اخر کمپین برای کشتن آلفریک به شهر ویندهلم میرید و در قلعه با الفریک روبه رو میشد و رد و بدل شدن یسری دیالوگ کار الفریک رو تموم میکنید نکتش اینجاست که اگه بعدش کمپین داستانی بازی رو برید میبیند که الفریک داخل ساونگارده این نشون میده که الفریک به چیزی که براش میجنگه باور داشته

  • Mojib گفت:

    داستان های نامرتبط خودتون نوشتید؟
    فوق‌العاده بودند

    Alii
  • فرید گفت:

    نمیدونم متنتون عوض شد یا صرفا کاور پست رو عوض کردید
    متن رو بعد از مدتی وقت کردم و خوندم و باید بگم واقعا دلنشین بود و لذت بخش
    من رو برد به اون روز هایی که بی دغدغه می نشستم و با کامپیوترم gta sa و cod mw 2 و tmnt بازی می کردم
    یادمه چقدر واسه کنسولای بازی و بازی های درحال عرضه ذوق داشتم
    سنی هم ندارم تازه دارم به سنی می رسم که بازی ها واسم تازه مجاز میشن اما نمیدونم چرا اصلا ذوقی نسبت به بازی ها دیگه ندارم
    الانم بعد از مدت ها gta sa رو نصب کردم و فقط بی هدف تو دنیاش می چرخم تا ببینم بازم میتونم اون لذت سابق رو درک کنم
    درباره اون قسمتی هم که نوشته بودید بعد از دیدنآسمون دوازده ستاره رو حس میکنید باید بگم حتما ایمانتون خیلی قویه
    ایمان چیزیه که هروقت به دستش میاری زمین و زمان تلاش می کنن اون رو از دستت در بیارن
    ولی آخر سر آدمی که تونسته ایمانش رو سفت بچسبه پیروز میشه

    Alii
  • Rest_In_Peace گفت:

    یکی از بهترین بازیای عمرم.نسل پنجی ولی پر جزئیات.داستانی خارق العاده.ریمیکش باید ساخته بشه چون ریمسترش گند زد ریمیکش بهینه بیاد میترکونه.بنظر من حتی داستانش از یکی از بزرگترین بازیای جهان باز و یکی از بهترین بازیای تاریخ یعنیGTA Vهم بهتره.داستانی که چقدر ما سر مرحله هاش فشار خوردیم خصوصا مرحله قطار.بیگ اسموکی که فشاریت میکرد.زیرو ایی که با هواپیما کنترلی هاش بدتر از مرحله قطار فشاریت کرد.اگر این بازی رو تجربه نکرده باشید معنی واقعی گیم رو هیچوقت نمیفهمید.

  • Dalli گفت:

    درود آقای غزالی . روایت جذاب و دلچسبی بود.لعنت به درهایی که هیچوقت باز نمیشن.

Grand Theft Auto: San Andreas و داستانی از دوران کودکی - گیمفا