نقد فیلم The Pale Blue Eye | معمای احمقانه و مضحکانه
جدیدترین فیلم «کریستین بیل» بازیگر مشهور و پرآوازهی سینمای هالیوود و جهان، فیلمی معمایی با عنوان «چشمِ آبی روشن» به کارگردانی «اسکات کوپر» میباشد که در ۲۳ دسامبر ۲۰۲۲ در سینماها اکران یافت و سپس بعد از یک ماه در اوایل سال ۲۰۲۳ توسط کمپانی نتفلیکس منتشر شد.
این فیلم سومین همکاری مشترک میان «کریستین بیل» و «اسکات کوپر» پس از فیلمهای «خارج از کوره» (۲۰۱۳) و «متخاصمان» (۲۰۱۷) میباشد و اگر آن دو فیلم را تماشا کرده و از مخاطبانشان بوده باشید، با آثاری با کیفیت و خوب، (مخصوصا فیلم «متخاصمان») روبهرو خواهید شد که نتیجتاً در اولین برخورد با این فیلم و عالِم شدن به همکاری دوبارهی این زوجِ سینمایی (بیل/کوپر) قطعاً با “توجه” و شاید هم “اشتیاق” محسوسی آماده و پذیرای تماشای این فیلم با عنوان شاعرانه اش (چشمِ آبی روشن) خواهید بود.
اما و اما همین ابتدا تکلیفمان را با این اثر روشن کنیم و خاطرتان را جمع نمایم که فیلم «چشم آبی روشن» را نباید جدی گرفت زیرا که با ناامیدی شدیدی همچون آنچه بنده تجربه کردم مخصوصاً پس از پایان آن مواجه خواهید شد؛ بله یک ناامیدی بولد و پُررنگ که حتی بر بازی هنرپیشهای کاربلد و موفق همچون «کریستین بیل» نیز سایه افکنده و نه تنها از وی بازی خوبی در این فیلم نمیبینیم که اگر جذب کاریزمای برونمتنی این بازیگر نشده باشید، کاملاً متوجه کالبودن و جدینگرفتنِ نقش از جانب او خواهید بود که البته مقصر اصلی آن، فیلمنامه پرمدعا و توخالی این اثر میباشد که همه چیز را هضم معمای یکبارمصرف و حتی مضحکانهی خود مینماید.
[فیلم در سال ۱۸۳۰ میلادی در وست پوینتِ نیویورک روایت میشود و داستان یک کارگاه کهنهکار و با تجربه به نام «آگوستوس لندر» (کریستین بیل) را نشان میدهد که بررسی یک سری قتل در یک آکادمی نظامی (پادگان) ایالات متحده میپردازد و در این بین یک دانشجوی دانشکده افسری به نام «ادگار آلن پو» (با بازی هری ملینگ) در حل معمای قتلها به «لندر» کمک میکند …]
این پلات و خلاصه ابتدایی و آغازین فیلم «چشم آبی روشن» میباشد. از آنجایی که فیلم مضمونی معمایی/کارگاهی دارد طبیعتاً در ابتدا کششی منطقی از سوی مایِ مخاطب پیرامون داستان و روایت اولیه فیلم شکل میگیرد تا بتوانیم همراه با کاراکترهای اصلی نه تنها معمای قتلها را حل کنیم بلکه در این مسیر بتوان با آنها همذات پنداری کرد و اصطلاحاً سمپاتشان شد.
در واقع هر آنچه که از دقایق فیلم میگذرد، ما به آهستگی به این احساس در خود پی میبریم که کششِ آنچنانی برای حل معمای قتلها در فیلم وجود ندارد و در واقع فیلم در دراماتیککردن پیچش داستانی خود ابتر عمل میکند. علت اصلی این سستبودن در روایت که خیلی تکبعدی پیش میرود، درگیرنشدنِ دغدغهمندانه (دراماتیکشده) از جانب «لندر» پیرامون قتلها است.
اما عمق فاجعه در این فیلم را پس از پایان آن مشاهده خواهید کرد، جایی که رازها و معماها در آن حالات سطحی و تکبعدیشان مثلاً حل شده و مای مخاطب پی میبریم که در درون یک چاهِ مضحکانه و احمقانه قدم برداشته بودیم، جایی که متوجه میشویم قاتل اصلی داستانمان در واقع خود کاراگاه قصه مان بوده و ما از ابتدا که در کنار او و به موازاتش ماجرا را پیگیر بودهایم چقدر توسط فیلم و مخصوصاً فیلمنامه احمق انگاشته شده بودیم.
با این رویه در واقع میتوان توأم با نگاهی دوباره و خلاصهوار به فیلم پی ببریم که فیلم تنها درصدد به سرانجام رساندن و پُز دادن اداییِ معمای خود است، آنهم در یکبارمصرفترین شکل ممکن؛ دقت کنید به کاراکتر «لندر» که ریشهی کنشها و واکنشهایش به دخترش که به او تعرض شده بود، نسبت داده میشود، در حالیکه تنها در یکی دو فلش بکِ خام و یک توهمِ شبانه بدون پرداخت خاصی یک ارتباط ناچیز میانشان میبینیم.
اما مهمتر متعرضان هستند که در قامت سه سرباز در آن پادگان وجود دارند، «لندر» دوتایشان را میکشد که در واقع استارت و شروعِ معما در فیلم را او موجب شده بود اما فقط همین، هیچ خشم خاصی، انتقام خاصی و هیچ درگیری ارتباطی که حاملِ احساسات انسانی باشد میان او و سربازانِ متعرض و متجاوز نمیبینیم، تنها کشتن آنهاست که آن هم در درون معمای یکبارمصرف فیلم پنهان و پیچانده شده تا در اواخر فیلم یک شوک آنی و لحظهای بر مخاطب وارد کند، همین و همین.
در خصوص کاراکتر جوان فیلم «آلن پو» فیلم نیز ابتر و بیهوده عمل میکند. او کیست و چه میخواهد؟ میخواهد کاراگاه شود! میخواهد شاعر شود یا میخواهد عاشق باشد!
اولی یعنی کارگاهی در او تحمیلیست و وجود او در این خصوص تنها در اثر گنجانده شده تا یک مترسک باشد تا از ناکجاآباد کاشف معمای پایانی فیلم باشد و اِلّا ما هیچکجا او را مُصِرّ بر پیگیری قتلها ندیدیم تنها به یکباره در سکانسی ظاهر شده و تنها با حرف زدن مثلا میخواهد کشفِ راز کند.
در مورد دومی یعنی نگاهی شاعرانه نیز هیچ چیز از خود ندارد، ادعای ارتباط با مادرش تنها در حرف به میان میآید و هیچ نمودِ بصری در فیلم ندارد و یا حتی ادعای مظلومیتش که ما در هیچ کجای فیلم ندیدیم سربازی یا حتی کسی به او نگاهی تحقیرآمیز داشته باشد و در نهایت در مورد سومی یعنی عاشقشدن در او کمی ملموس و مشهود است اما نه آنقدر که در اواخر فیلم خود را خودخواسته قربانی مراسم و اعمال معشوقش کند. آن تسلیم شدن که حتی همان هم در فیلم نمایش داده نمیشود خیلی مضحکانه و مسخره نمود پیدا کرده است.
درباره راز خانوادگی دکتر (دنیل مارکویس) نیز که از جانب خود اعضای خانواده چیزی نمیبینم یعنی نمیتوانیم از طریق اعضای آن پیگیرشان شد، تنها در اواخر فیلم در یک مراسم شبه-جنگیری و گریمهای ترسناکی که آنی و یکدفعهای بر صورت آن دختر جوان پدیدار شدهاند، برخلاف تلاش احمقانه فیلم، بیشتر پوچ و مضحک نمایش داده میشوند. در واقع پیگیری اصلی را «لندر» پیرامونشان باید داشته باشد که او نیز خیلی سطحی پیش میرود.
در مجموع فیلم «چشم آبی روشن» و رویهای که پیش گرفته است، فریاد میزند که «ای مخاطبان محو معمای من شوید و حیرت ببرید که در پایان شما را شگفتزده کردهام» اما بگذارید به شما بگویم که در حقیقت فیلم ما را احمق فرض کرده و تنها به دنبال پز دادن است. آنهم یک فخرفروشی لحظهای و چند دقیقهای در اواخر آن و نه بیشتر و یا حتی پُر زرق و برق تر!
مخاطب اگر فیلم زیادی با مضمون معمایی مشاهده کرده باشد، هم در طول فیلم و هم در پایان آن به راحتی پی میبرد که این فیلم چیز خاصی برای نمایش نداشته است و حتی سورپرایزش از نگاهی کلیشهای نیز میباشد، خوشبختانه فیلم از نگاه منتقدان و محافل سینمایی نیز به شدت پس زده شده و در هیچ فستیوال بزرگ و کوچکی کاندیدِ بهترینها نشده است. شما هم آن را کاندید معرفی به دوستانتان نکنید که از این فیلم در عالَم سینما بهترها و چشمگیرترهایی وجود دارند که “چشمان آبیِ روشن”ش پیشِ آن فیلمها به شدت مصنوعی جلوه کرده و ذوب میشود. همین
پر بحثترینها
- ادعای مدیر سابق Sweet Baby: استودیوها سراغ ما میآیند تا داستان بازیهایشان را بهبود دهیم
- مشخصات کامل سختافزار پلی استیشن ۵ پرو فاش شد
- مدیرعامل پلی استیشن: طرفداران باید انتظارات خود را کاهش دهند، PS5 Pro یک کنسول نسل بعدی نیست
- سازنده سابق راکستار: مردم سالها از واقعگرایی GTA 6 صحبت خواهند کرد
- ۷ بازی مخفیکاری با پیشرفتهترین هوش مصنوعی دشمنان
- ادعای سازنده Concord: اثری ساختیم که تجربه فوقالعادهای را به گیمرها ارائه میدهد
- شمار بازیکنان همزمان Dragon Age: The Veilguard در روز عرضه به بیش از ۷۰,۰۰۰ نفر رسید
- Horizon Zero Dawn Remastered در زمان عرضه روی استیم تنها ۲.۵ هزار بازیکن فعال داشته است
- شرکت Sweet Baby نقشی در پروسه ساخت Dragon Age: The Veilguard نداشته است
- تهیهکننده Final Fantasy: اسکوئر انیکس میخواهد بازیهای آینده را همزمان روی Xbox منتشر کند
نظرات
مخاطب اگر فیلم زیادی با مضمون معمایی مشاهده کرده باشد، هم در طول فیلم و هم در پایان آن به راحتی پی میبرد که این فیلم چیز خاصی برای نمایش نداشته است
دقیقا خیلی سریع فیلم رو میشه که داستان از چه قرار هستش.
کریستین بیل بازیگر مورد علاقمه هر چقدرم فیلمش مضخرف باشه میبینم(دیگه از ثور که مضخرف تر نیست😂)
واقعا این بشر یه چیزی داره که آدم حال میکنه فیلماشو ببینه
حرف دلمو زدی، البته ثور ب اضافه آمستردام
البته اینم اضافه کنم تو هردو فیلمی ک اشاره کردم بیل نقششو خوب بازی کرده، این فیلمو هنوز ندیدم ولی خب بعید میدونم بدشده باشه فیلم
اینقدر مزخرف بود این فیلم که تو عمرم فکر نکنم فیلمی به مزخرفیه این دیده باشم اونم با بازیگریه بِیل!!! 😑
تا این حد هم دیگه نبود
یادمه اینقدر با اکراه و یه جور حالت استیصال داشتم میدیدم این فیلمو که اصلا نذاشتم فیلم هم تموم بشه، حوصلمو سر برد و فقط خواستم یه جوری تمومش کنم! 🙂
آخه واقعا دیدن همچین فیلمی اونم با همچین بازیگر قدر و محبوبی ولی داستان بیخود و نچسب و کلا فضای بی روح حالمو فقط بد میکرد! نمیدونم فازش چی بوده کارگردان😑
فیلم های معمایی همیشه دو حالت دارن:
یا تبدیل به یک اثر فوق العاده و موندگار میشن، یا تبدیل به یک زباله که پر از Plot Hole و سوتی های مختلفه.
این فیلم برای من بد نبود ولی به نظر من فیلمهایی که بتونن مخاطب تااخر نگه دارن فیلمهایی خوبی هستند چون واقعا فیلم هایی هستند که بعد نیم ساعت به قدری حوصله سربر میشن که فقط رد میکنید که تموم بشن
فیلم خوبی نبود ولی بازی جناب بیل ارزش وقت گذاشتن رو داره.
Pale blue eyes فیلم خوبی بود،
با وجود کریستین بیل افسانه ای بهتر هم شد،
اولا شما نشریه گیم هستید دلیلی نداره در مواردی که تخصص ندارید ورود کنید.
دوما pale blue eyes یک اثر ادبیه و لزومی نداره خط داستانی مشابه هولمز یا پوآرو داشته باشه.
سوما اگر حس کردید اسکات کوپر قصد پز دادن یا سردرگم کردن شما رو داشته پیشنهاد میکنم Death on nile رو ببینید، یا اگر دیدید دوباره ببینید …
در آخر فکر میکنم وقتی یک اثر تونسته مخاطبش رو به خاطر عدم توانایی در حدس پایان برانگیخته کنه، رسالتش رو انجام داده.