نقد و بررسی سریال Squid Game؛ ضربان مرگ
مقدمهی سریال بازی مرکب (Squid game) احتمالا بیشترین شباهت را به آغاز زندگی هر فرد دارد. روزی بیخبر از هرچیز از خوابی عمیق بیدار شده و خود را در میان افرادی غریبه در یک شهربازی بزرگ پیدا میکنید، یک شهربازی که پر است از مسابقههای مختلف و هیجانانگیز، مسابقههایی که اگر از آنها سربلند بیرون بیایید، یک جایزهی چرب و چیل نصیبتان خواهد شد. سپس با هزار امید و آرزو در مسابقهها شرکت میکنید، احتمالا در حین بازی کردن، برای خود چند دوست تازه هم دست و پا میکنید.
خلاصه با دوستان جدیدتان در خوبی و خوشی مشغول به بازی کردن هستید که ناگهان صدای شلیک گلولهای پردهی گوشتان را پاره میکند، بعد صدای زنگی در گوشتان میپیچد و پیکر خونین دوستتان را میبینید که به مانند یک گونی پر از شن به جلوی پایتان میافتد.
در این زمان کودکی که شما باشید، بعد از مواجه شدن با این صحنهی هولناک، با یکی از قویترین حواستان روبرو میشوید؛ وحشت. شروع میکنید به فریاد زدن و فرار کردن، به هر دری میزنید تا از این مکان شیطانی خارج شوید، ولی هیچ راه خروجی پیدا نمیکنید، در واقع هیچ راه خروجی وجود ندارد و شما در این بازی تا آخر عمر کوتاهتان گرفتار شدهاید. در همین هنگام صدایی از داخل بلندگو اعلام میکند که وقت زیادی برای اتمام مسابقه باقی نمانده است و پس از اتمام وقت، همهی بازندهها کشته خواهند شد.
سپس صدای شلیک گلولهها بلند میشود و جنازهها مثل برگهای پاییزی به زمین میریزند، اینجاست که به خود آمده و متوجه میشوید که مرگ در لا به لای درز دیوارهای رنگارنگ شهربازی و در پس چشمهای وحشتزدهی دیگر شرکت کنندگان در کمینتان است. بالاخره بعد از اینکه مخفیگاهی پیدا میکنید و هوش و حواستان میآید سرجایش، لحظهای سکوت میکنید تا وضعیت خود را بسنجید و به این حقیقت پی میبرید که دو راه بیشتر در برابرتان وجود ندارد، یا در زمانی که برایتان باقی مانده در مسابقه پیروز میشوید، یا اینکه تسلیم مرگ شده و سرنوشت شومتان را میپذیرید.
سریال بازی مرکب محصول سال ۲۰۲۱ کشور کرهی جنوبی به کارگردانی و نویسندگی هوانگ دونگ-هیوک، به تازگی موفق به دریافت مقام پربازدیدترین سریال منتشر شده در سرویس استریم آنلاین نتفلیکس شد. این موضوع به همراه خود بحث و جدالهای زیادی را میان مخاطبین فیلم و سریال ایجاد کرده است، از قبیل این که آیا این مجموعه لیاقت این مقدار توجه را دارد؟ و چه عواملی در این سریال باعث موفقیت بینظیرش بودهاند؟ در این مطلب به بررسی این موضوع خواهیم پرداخت.
شاید بهترین جلمه برای توصیف سریال بازی مرکب، «هیجانانگیز و سرگرم کننده» باشد، این مجموعه از معدود آثار چند سال اخیر است که در عوض چپاندن بیدلیل بحثهای سیاسی اجتماعی روز، مثل حقوق زنان و یا حقوق سیاه پوستان یا دیگر حقوقها، تنها بر روی خلق یک داستان جذاب و سرگرم کننده با کارکترهایی خوب بر اساس ایدهای جذاب، تمرکز کرده و برای ساخت یک اثر درگیر کننده تلاش میکند. البته به این موضوع هم باید اشاره کرد که این مجموعه خالی از ایدئولوژی و دیدگاههای سیاسی نیست، با این حال سازندگان تلاش نمیکنند که آن ایده و دیدگاهها را به زور به خورد مخاطب بدهند.
نکته و تم اصلی این مجموعه را میتوان به طور خلاصه، میل انسان به زندگی و بقا و تلاش او برای نجات پیدا کردن و فرار از مرگ دانست. این سریال ماجرای گروهی از افراد را دنبال میکند که نه به انتخاب خود، بلکه به دلیل جبر و بیچارگی وارد این بازی میشوند، افرادی که زندگی عادیشان چندان تفاوتی با این بازی مرگبار ندارد و چه بخواهد چه نخواهد مجبور هستند هر روز برای زنده ماندن جان بکنند.
داستان این مجموعه به این افراد و تلاشهای برای پیدا کردن سعادت در زندگی خود و برنده شدن در این بازی میپردازد. البته بیشتر از برنده شدن هدف در این بازی زنده ماندن و بقاست، این مجموعه روایتی است از راههای بخصوص این افراد برای زنده بیرون آمدن از این میدان نبرد، راههایی که میتوانند انسان دوستانه، ساده لوحانه، هوشمندانه یا خودخواهانه باشند.
اجازه بدهید قبل از صحبت دربارهی نقاط قوت و ضعف مجموعه به ایدهی اصلی آن؛ یعنی مسابقههایی کودکانه که بر سر مرگ و زندگی انجام میشوند، اشارهای داشته باشیم. در این سناریو تضاد بین بیگناهی بازیهای کودکانهی و خشونت حاصل شده در نتیجهی شکست در این بازیها، نشان دهندهی این حقیقت است که چطور تهدید و خطر مرگ میتواند مسخرهترین و بیگناهترین چیزها مثل یک مسابقهی تناب کشی ساده را به خطرناکترین و تاریکترین وقایع تبدیل کند.
این موضوع به خوبی میتواند یک اتمسفر رازآلود، خطرناک و تهدیدآمیز را در محیط ساده و بیگناهی که داستان در آن اتفاق میافتد ایجاد کند. درست مثل کلبهای جادویی در دل جنگل با دیوارهایی شکلاتی و پنجرههایی آبنباتی که صاحبش پیرزنیست فرتوت و مهربان که درب خانهاش را همیشه به روی بچهها باز میگذارد، بچههای بیکس و تنها هم با شور و شوق فراوان وارد خانه میشوند و میفهمند که پیرزن بیشتر از اینکه مهربان باشد، گرسنه است.
البته جالبترین نکتهی این ایده در این است که مرگ در تک تک اعمال مسخره و بیاهمیت یا جدی و مهم زندگی روزمرهی خود ما نیز وجود دارد. هر کاری که ما در طول روز وقتمان را صرف انجامش میکنیم، ما را یک قدم به مرگ اجتناب ناپذیرمان نزدیکتر میکند، هیچ چیزی در زندگی وجود ندارد که ما را از مرگ دور کند، در واقع میشود گفت که زندگی خود همواره در پی کشتن زندگان است، تنها تفاوت در اینجاست که بیشتر ما این موضوع را فراموش میکنیم.
میتوان گفت که پایه و ستونهای اصلی این مجموعه شخصیتهای قوی آن هستند، کاراکترها در این مجموعه هیچوقت غیر واقعی و تک بعدی نمایش داده نمیشوند، داستان همواره با شخصیتهایش مثل افرادی واقعی برخورد میکند، افرادی که در طول زندگی خود بارها با آنها مواجه شدهایم، افرادی که اخلاقمدار نیستند و تنها در پی نجات جان خویش میباشند، شخصیتهایی که بارها مرتکب اشتباه میشوند ولی در پایان درسی از آن اشتباهات نگرفته و هیچ تغییری نمیکنند.
همین موضوع که داستان آنچنان تلاشی برای انتقال پیامهای اخلاقی به مخاطب از طریق شخصیتهایش نمیکند، چیزی است که جذابیت این کارکترها را بالا برده و داستان را غیرقابل پیشبینی کرده است، طوری که نمیتوان در هیچ نقطهای از داستان به هیچکدام از شخصیتها اعتماد کامل داشت. همچنین ریتم سریع سریال و انتخاب هوشمندانهی مسابقهها در هر اپیزود، موجب این میشود که کاراکترها همواره در حال حرکت و فعالیت باشند، این موضوع به خوبی میتواند تنش را در سرتاسر داستان ایجاد کرده و مخاطب را همواره بر لبهی صندلی خویش نگه دارد.
نقاط ضعف
در بخش قبل اشاره کردیم که مجموعه سعی در پندآموز بودن نمیکند، که البته حرف کاملا درستی هم نیست، از نقطهای در داستان ساب پلاتی شروع میشود که در رابطه با افراد پشت پردهی بازی و دلایل آنها برای ساخت این مسابقه است، این بخش به دو دلیل روایت تمیز و حساب شدهی مجموعه را خراب میکند، اول اینکه فیلمنامه و دیالوگها در این بخش بسیار ضعیف کار شدهاند، به طوری که کاراکترها در عوض انسانهایی واقعی بیشتر به شخصیتهای کارتونی شباهت پیدا کردهاند. دوم اینکه با رونمایی از حقایق پشت پردهی بازی در این بخش، داستان یکی از بزرگترین برگهای برندهاش یعنی عنصر تعلیق و رازآلودی را از دست میدهد.
در نظر بگیرید که چقدر داستان میتوانست جذابتر بشود، اگر مجموعه تا آخرین اپیزودش چیزی جز چند سرنخ کوچک دربارهی پشت پردهی مرموز بازیها در دست مخاطب نمیگذاشت و پرده برداری از رازها را به فصل دوم منتقل میکرد، فصل دوم هم به طور کلی به ماجرای قهرمان داستان و تلاش او برای حل معمای این مسابقهی شیطانی میپرداخت. البته باید این را نیز در نظر گرفت که در هر صورت اهمیتی ندارد که چه کسی در پشت پردهی این مسابقه قرار دارد، نکتهی اصلی مجموعه طبیعت خود مسابقه و طبیعت خود شرکت کنندگان و تلاشهای آنها برای زنده ماندن و برندهشدن است.
ولی سریال با رونمایی از رازهایش؛ آن هم در فصل اول، بزرگترین برگ برندهاش را برای ادامهی داستان از دست میدهد. همچنین ساب پلات و داستان مامور نفوذی پلیس و برادرش چیزی بود که آنچنان اهمیتی در پیشبرد داستان نداشت و چیز تازهای به مجموعه اضافه نمیکرد، این بخش به احتمال زیاد پیش زمینهای بوده برای فصلهای بعدی با این حال وجودش در این فصل اهمیت زیادی نداشت، این بخش را میتوان به راحتی از سریال خارج کرد بدون اینکه چیزی تغییر کند.
فهیدن دلیل محبوبیت بالای مجموعهی بازی مرکب چندان کار سختی نیست، بازی مرکب یک بازگویی مدرن و واقعگرایانه از داستانهایی کلاسیک مثل هانسل و گرتل است، قصهی افرادی که برای پیدا کردن خانهی شکلاتی و یک زندگی بهتر، حاضرند تا داخل دهان شیر هم بروند. این نوع روایت از ابتدای ظهور بشریت برای مردم از جذابیت زیادی برخوردار بوده، چرا که همه میتوانند با آن ارتباط بر قرار کنند، این مجموعه از ایدهای جالب، فیلمنامهای هوشمندانه و هیجانانگیز، کاراکترهایی باورپذیر و جذاب و بازیگرانی توانمند برخوردار است.
شاید بگویید مجموعهی بازی مرکب لایق توجه زیادی که نصیبش میشود نیست، در این مورد باید گفت که بهتر است خوبی یا بدی اثری را بر اساس مقدار طرفدارانش در نظر نگیریم. احتمالا بهترین میزان برای سنجش خوبی یک اثر، ماندگاری آن باشد. به همین دلیل باید صبر کرد تا دید بازی مرکب بعد از چند سال در این زمینه چطور عمل خواهد کرد.
حرف آخر
مجموعهی بازی مرکب برخلاف جو تازهی حاکم بر دنیای سرگرمی، در عوض تلاش برای ساخت یک اثر مثلا راستین و به روز، بر روی ساخت یک اثر سرگرم کننده و هیجانانگیز تمرکز میکند، این مجموعه تلاشی برای آموزشی بودن نمیکند و از یک روایت کلاسیک برخوردار است که پر است از غافلگیریهای خوب و هیجان انگیز. مجموعهی بازی مرکب در عوض نمایش دنیایی خیالی که در آن برای همه جایی وجود دارد، آینهای از دنیای واقعی را به مخاطب نمایش میدهد، دنیایی که در تک تک درز دیوارهایش صدای ضربان مرگ شنیده میشود.
پر بحثترینها
- بازیگر شخصیت اصلی Intergalactic نیل دراکمن را خدای بازیهای ویدیویی میداند و از همکاری با او هیجانزده است
- رکورد دیسلایک تریلر Concord توسط Intergalactic در یوتیوب شکسته شد
- رئیس ناتی داگ: تست بازیگری Intergalactic به اندازه انتخاب بازیگر نقش الی شگفتانگیز بود
- بازیهای انحصاری کنسولی بیشتری از پلی استیشن برای Xbox عرضه خواهند شد
- مدیرعامل ناتی داگ: Intergalactic دیوانهوارترین ماجراجویی ما است
- دیجیتال فاندری تریلر Intergalactic را از نظر بصری شگفتانگیز توصیف میکند
- سازنده بازی Black Myth: Wukong بابت برنده نشدن در مراسم The Game Awards 2024 گریه کرد
- گپفا ۲۶؛ مورد انتظارترین بازیهای شما در سال ۲۰۲۵
- مدیرعامل مایکروسافت: طرفدار Xbox بودن یعنی تجربه بازیهای آن روی تمامی دستگاهها
- این ۱۵ ویژگی منحصر به فرد GTA 6 را به یک تجربه خیرهکننده تبدیل خواهند کرد
نظرات
نقد خیلی جالبی بود، خسته نباشی امیرحسین جان
ممنونم جناب باقریان، سلامت باشید
واقعا سریال عالی بود
خلاقانه و نوآورانه و سرگرم کننده و پر معنی بود
خسته نباشین… کاملا باهاتون در مورد نقطه ضعف سریال موافقم… کاش انقدر زود همه چی رو نمیشد… البته شاید فصل دومی وجود نداشته که این کار رو کردن
انقدر اسم این سریالو شنیدم به فوبیا دچار شدم .خدایا بسه دیگه
نقد خوبی بود
من که خودم به شخصه سریال رو به خاطر هایپ بالایی که دورش ایجاد شده بود دیدم و ازش راضی بودم
استرسی هم بود
فک کنم به خاطر شخصیت پردازی قوی فیلم بود
امید وارم نسخه دوم بتونه بهتر از فصل یک باشه
نمیدونم چرا احساس میکنم ایران بخواد اسکی بره از روش /: مثلا مسابقه محله رو با لین سبک بسازن
بعد ی مدت از تماشای ی سریال لذت بردم
واقعا خوشساخت هستش
ممنونم از شما دوست عزیز آقای خسرویان، بابت نوشتن این نقد و بررسی
سریالش سرگرم کننده و جالب بود
دوتا از ضعف های فیلم که بهش اشاره کردین کاملا درسته. یه چیز دیگه اینه که بعضی وقت ها یه سری حرف ها و تفکرات کاملا منطقی نبودن. اصلا یه چیزاییش رو نمیتونستم درک کنم!!
داستان اون مرده که رفت اونجا دنبال داداشش هم به نظرم یه محتوای اضافه برای یه مینی سریال بود. البته به نظرم بیشتر میخواستن اینو برای هویت پیشرو و اینکه شخصیت خاصی داره ایجاد کنن
گیمفای عزیز، فکر کنم در مورد این سریال دارید زیاده روی میکنید، صفحه ای نیست که اسم این سریال رو توش نبینیم، سایت های فیلم و سریال هم به اندازه ی شما روی این سریال زوم نکردن، در هر صورت خسته نباشید.
سلام
اسپویل
.
.
.
.
.
.
پایانبندی سریال شجاعانه و بینظیر بود، شیردوشی دوست دارید؟
دست همه رو رو کرد و با مخاطب صادق بود.
اتفاقا ادامهاش میتونه عاری از کلیشه باشه و افسانهای! رو موج مزخرف و ابلهانه روز نریم که پایانبندی بده.
همه این دست سریالها آخرش چی میشن؟ به پولدارها حق میگن! میگن آفرین این کار رو کردید، اشکال نداره! ملال و بیحوصلگی بود! از دست همه هم در میرن و هیچکی بهشون نمیرسه و عملا چه تو حرف چه عمل پیروز اند.
این سریال برعکس، قهرمان قصه بجای اینکه بزدلانه پول بگیره و بره یا مثل برادر پلیس، اون مرد سیاهپوش، نوکر این سرمایهداری بشه، شجاعانه ایستاده و میگه “من اسب نیستم! انسانم!”
دم آخر هم اوه ایل نام رو شکست میده و پلیس به کمک کارتنخواب میاد.
نمیزاره دیگران در مسابقه شرکت کنند بجای بقیه بازماندگان که بیتفاوت رد میشن حتما.
موی قرمز هم که شور و شوق میاره و نماد اژدها ست، این اژدها هم در آخر میره به جنگ سرمایهدار و سرمایهداری.
واقعا سریال قشنگی بود لذت بردم ازش
همچنین نقد شما اقا امیرحسین جان