وقتی که بخواهیم ردیف اول ویترین زیبای بازیهای ویدیویی را بچینیم، یکی از قویترین نامها و کاندیداها برای قرار گرفتن در برترین جایگاهها، شاهکاری است به نام Bloodborne. مقالهی امروز ما که ششمین قسمت از سری مقالات جدید “چرا … یک شاهکار است؟”، به بررسی دلایل این که چرا Bloodborne اینقدر تحسین میشود، میپردازد و در واقع قصد داریم به شما بگوییم چرا Bloodborne یک شاهکار بینظیر است؟
در ابتدای این مطلب، به موضوع داستان اشاره میکنم که از مهمترین دلایل شاهکار بودن بلادبورن است، ولی از یک نظر دیگر هم خیلی خیلی اهمیت دارد. از چه نظر؟ از این نظر که یکی از مواردی که باعث شد بلادبورن حتی برای کسانی که طرفدار سری سولز نبودند تبدیل به یک بازی محبوب شود و آنها به سمت عناوین میازاکی کشیده شوند، مقداری سرراستتر بودن داستان در این بازی نسبت به عناوین سولز بود که باعث شد کسانی که خیلی چیزی از داستانهای سولز نمیفهمیدند و زیاد اهل داستانگویی محیطی نبودند، با بلادبورن ارتباط بیشتری برقرار کنند و به این حوزه تمایل پیدا کنند. با این که داستانگویی بلادبورن باز هم فرسنگها از یک داستان و روایت مستقیم فاصله داشت، نسبت به سری سولز سرراستتر بود و گیمرهای عادی خیلی بیشتر میتوانستند داستان بازی را بفهمند. در واقع در Bloodborne با این که داستان باز هم بسیار پیچیده و قابل برداشت شخصی است، ولی کمی سر راستتر از عناوین سولز است. البته این فقط در کلیت داستان است وگرنه در جزئیات داستان بازی و شخصیتها و … کلی جای بحث وجود دارد و اینترنت پر است از نظریههای مختلف در این خصوص. در حقیقت هنوز هم هر شخصی که این بازی را تجربه کرده است، میتواند یک داستان تا حدودی متفاوت از دیگری را برداشت کرده و به شکل دیگری آن را در ذهن خود بسط داده باشد.
نمیتوانیم از شاهکار بودن بلادبورن بگوییم ولی در همان بخشهای ابتدایی مطلب، از موسیقی شگفتانگیز و جاودانهی این بازی حرف نزنیم که انگار اصلا خود دنیای این بازی بود که داشت این قطعات را مینواخت. انگار خود باسهای مخوف بازی بودند که داشتند این موسیقیها را زمزمه میکردند. انگار که یارنام بود که داشت با سوز دل از ویرانی میخواند. در بلادبورن شاهد موسیقیهای شنیدنی و بسیار هماهنگ با جو و محیط مرده و تاریک و غمزدهی بازی هستیم که به بهترین شکل وظیفهی خود را انجام میدهند و حس تنهایی و مرگ را هرچه بیشتر در بازی به ما منتقل میکنند. شاید حتی گاهی موسیقی بازی را نشنوید و یا اصلا فکر کنید وجود ندارد، ولی در پسزمینهی بازی در حال پخش است و وظیفهی خود را نیز که همان تاثیرگذاری روی شماست انجام میدهد، در حالی که ممکن است برای شما ناخودآگاه باشد.
از نظر بنده، مهمترین و مهمترین و مهمترین دلیل شاهکار بودن بلادبورن، بدون شک به یک چیز بر میگردد و آن هم فضاسازی و طراحی هنری است که اصلا حتی کلمهی شاهکار هم خیلی خیلی در بیان عظمت و کیفیت آنها ناچیز است. این نقطهی عطف این بازی افسانهای است. میازاکی و تیم هنرمندش بارها و بارها ثابت کردهاند که از منظر طراحی هنری محیطهای مخوف افسانهای و قدیمی و همچنین طراحی شخصیتهای کاملا دفرمه و باسهای عجیب و خوفناک؛ بسیار مهارت دارند و نه تنها این را در یک بازی، بلکه چندین بار به وفور ثابت کردهاند. شهر Yharnam یکی از مخوفترین شهرها و محیطهایی است که تا به حال بازیها به خود دیدهاند و حتی با وجود بارها بازی کردن Bloodborne، به هیچ وجه محیط بازی و این شهر برای ما خستهکننده نمیشود. گویی که هر بار Bloodborne را تجربه میکنیم، Yharnam نکتهی جدیدی برای ما به همراه دارد و زاویهای دیگر از زشتی و سیاهی و تاریکی خود را برای ما آشکار میکند تا هر چه بیشتر به سرنوشت آن و همچنین به سرنوشت شکارچی که کنترل وی را در اختیار داریم، فکر کنیم. فضاسازی و اتمسفر شهر Yharnam به قدری حزنانگیز، تاریک، ناامیدکننده و مرده است که Bloodborne را تبدیل به تاریکترین عنوان میازاکی تاکنون کرده است.
بیشک دیدن یک کالسکهی کودک در وسط خیابانی تاریک و سیاه که سگهایی مریض و هیولاگونه در آن ول میگردند، تضادی بسیار زننده و کریه دارد و از سویی بسیار غمناک و ناراحتکننده است. بیمارستان و دواخانهای که در آن مریضها بر روی تخت پزشکی مردهاند یا تبدیل به موجوداتی دیگر شدهاند و در اتاق راه میروند، حس بسیار دردناکی را به گیمر منتقل میکند. فکر این که هر یک از آن موجودات و هیولاها روزی یک انسان عادی بودهاند و مشغول زندگی با همسر و فرزندان خود بودهاند، دل انسان را به درد میآورد و حتی گاهی شاید ما را در کشتن آنها نیز دچار تردید کند، اما وقتی وحشیگری و خونخواری بیحد و حصر آنها گریبانتان را میگیرد، دیگر تردید از یادتان میرود و میبینید که دیگر هیچ نشانی از انسانیت حتی در اعماق وجود آنها نیز باقی نمانده است و مرگ برایشان به نوعی رهایی و خلاص شدن از این زندگی نکبتبار است. طراحی هنری بازی به حدی زیبا و فوقالعاده انجام شده است که امکان ندارد گیمر از این سطح از حرفهایگری که در طراحی شهر به کار رفته است شگفتزده نشود و طراحان بازی را تحسین نکند. خیابانهای سنگفرشی کثیف و پر از سیاهی، موجودات بدشکل و بدفرم مثل ترکیب سگ و کلاغ، هیولاهای غولپیکر، انسانهای مجنون و دیوانه، دیوهایی که به شکل انسان درآمدهاند، ساختمانهای رنگ و رو رفته و دوده گرفته و کثیف، وسایل و لوازم رها شده در خیابانها و کوچهها مثل کالسکهها و …، هوای سیاه رنگ و آلوده، محیطی مرده و فاقد هر گونه شادابی، همه و همه باعث شدهاند تا گیمر کاملا در محیط و جو بازی قرار بگیرد و هر چه بیشتر در داستان بازی غرق شود. در واقع محیط شهر Yharnam کاملا منطبق و مکمل داستان بازی و داستان نیز کاملا در راستای طراحی محیط شهر است و این باعث هر چه بیشتر قدرتمند شدن Bloodborne شده است. جو Yharnam طوری است که حتی وقتی هیولا و دیو و دشمنی نیز در محیط حضور ندارد و شما مشغول قدم زدن در آن هستید هم احساس ناامنی و استرس به شما دست میدهد و حسی دارید مانند این که هر لحظه یک نفر مشغول پاییدن و زیر نظر داشتن شماست.
انگار محیط شهر، خیابانها و ساختمانها شما را جوری در برگرفتهاند که حالت خفگی به شما دست میدهد. در جای جای محیط شهر حس غم و اندوه و مردگی موج میزند و اینطور به نظر میرسد که شهر بغضی در گلو دارد و مدتهاست که غمی بزرگ و کهنه در دلش خانه کرده است که هر لحظه بیم انفجار آن میرود. در این شهر حتی به ظاهر انسانی هم نمیتوان اعتماد کرد و ممکن است یک دیو پلید در پس نقاب ظاهر انسانی مخفی شده باشد، به مانند مردی ژولیده و نحیف که بر روی سقف یکی از خانههای شهر میبینیم و از شما درخواست کمک میکند تا به وی پناه دهید و اگر جایی پناهگاه دارید وی را نیز به آنجا راهنمایی کنید. ولی کافی است که دلتان برای وی بسوزد (که احتمالش هم زیاد است) و وی را به سمت جایی که دیگر مردم را نجات دادهاید بفرستید. از دفعهی بعدی هر بار که به پناهگاه بروید مشاهده خواهید کرد که وی مردم را کشته است و این گونه تاوان دلسوزی خود را میدهید. در حالی که اگر از همان اول بر روی سقف خانه چند ضربه به وی بزنید تبدیل به هیولایی قدرتمند میشود که کار سختی هم برای کشتن وی دارید. اینگونه است که در Yharnam حتی ظاهر انسانی نیز دلیلی بر انسانیت نیست و مخوفترین هیولاها شاید در قالب انسان منتظر دریدن طعمههای خود باشند. صفت غالب در Yharnam، حیوانیت است و بس، و هیچ کس را گریزی از جنون نیست.
آنها که در خانه ماندهاند تا از شر ددان و هیولاها در امان بمانند نیز به جنون دچار شدهاند و وقتی بر در خانهی آنان میکوبید، صدای خندههای مریضگونه و دیوانهوار آنها به گوش خواهد رسید، خندههایی که کم از گریه و فغان ندارند و شنیدن آنها بر تضاد حاکم بر شهر میافزاید و مهر تاییدی است بر نکبتی که شهر را احاطه کرده و سرنوشت شومی که همهی ساکنانش را هیچ راه گریزی از آن نیست. Yharnam جولانگاه ددان و مقر ددصفتان است. نمادیست از یک کابوس هولناک، از شهری ویران، از زندگی مرده، از رنج و درد، نمادی است از سیاهی و تیرگی، تاریکی و نحوست، ناامیدی و اندوه، ذلت و مرگ، محل به گل نشستن کشتی آرزوها و غرق شدن در منجلاب تباهی، همانجا که سرشت انسانی را هیچ امیدی به پاک ماندن نیست و خوی انسانی خیلی زود در خون خواهد غلتید. در Yharnam مرگ، حاکم مطلق و خون، اسانس جاریست. هیچچیز در این شهر رنگ و بویی از شادابی و انسانیت ندارد و ددصفتی در شهر بیداد میکند. به قدری فضای شهر مرده و سیاه است که در کمتر عنوانی تا به حال چنین شهری دیدهایم و حتی نمیتوان به این فکر کرد که شاید روزگاری این شهر، یک شهر عادی با مردمانی عادی بوده است و زندگی به طور نرمال در آن جریان داشته است. حتی رویای چنین موضوعی را نیز نمیتوان در Yharnam دید و در خواب نیز کابوس خواهید دید (هر چند که شاید حتی کلیت بازی نیز در دنیای کابوس جریان داشته باشد). در جای جای شهر، مرگ و نابودی نمایان است و وحشیگری عریان. هیولاهای بدترکیب و زشت سطح شهر را پوشانده و آمادهی آنند تا هر لحظه انسانی را بدرند. نبرد میان شکارچیان و دیوها مدتهاست که در شهر ادامه دارد و آن را هر روز بیشتر از دیروز به قتلگاهی برای انسانها و هیولاها تبدیل میکند و میدان کارزاری است آکنده از خون فاسد و غرق در سیاهی گناه. جو شهر بسیار ماتمزده، تاریک، غمناک و ویران است و از طرفی هم بسیار مخوف و رعبانگیز و پر از دشمنان و موجودات عجیب و وحشی و شکارچیانی است که کافی است حضور شما را احساس کنند تا با حداکثر قدرت به سمتتان حملهور شوند و قصد دریدنتان را کنند.
صحبت از دریدن شد؛ بدون هیچ تردیدی، گیمپلی شاهکار بلادبورن یکی از اصلیترین دلایلی است که این بازی تبدیل به چنین اسطورهای شده است. قدرت گیمپلی در Bloodborne بیداد میکند. هر چه از فوقالعاده بودن گیمپلی این بازی بگوییم باز هم کم گفتهایم و تنها و تنها باید آن را تجربه نمایید تا عمق صحبت بنده را درک کنید. هر آنچه که از گیمپلی یک عنوان چالشبرانگیز اکشن نقشآفرینی میخواهید را این بازی به شما هدیه میدهد و حتی بیشتر از آنچه که انتظار دارید نیز سخاوتمندانه در اختیار شما قرار میدهد. گیمپلی این بازی واقعا معنای کامل کلمهی “بینقص” است. از نظر گیمپلی بلادبورن کاری کرد که خیلی گیمرهای عادی بیشتر به سمت عناوین میازاکی جذب شوند. چرا؟ چون گیمپلی و استایل آن در این بازی، خیلی هجومیتر و سرراستتر از سیستم شدیدا وابسته به دفاع و تاکتیک در عناوینی مثل دیمونز سولز و دارک سولز بود. البته حرفم را اشتباه برداشت نکنید ها! منظورم این است که گیمپلی در بلادبورن نسبت به عناوین سولز سرراستتر و هجومیتر بود، وگرنه هنوز هم گیمپلی این بازی و استاد شدن در آن، دنیایی از پیچیدگی و استراتژی است، ولی خب نبود سپر و سیستم خاص دفاع کردن و وابستگی گیمپلی به حملهی همهجانبه، خیلی از طرفداران عادی سبک هک اند اسلش و گیمرهای معمولیتر را هم به سمت این عناوین کشید و اتفاقا باعث شد خیلی از همینها تبدیل به گیمر هادکور شوند، زیرا بعد از تجربهی این شاهکار، دیگر نمیتوانستند از عناوین میازاکی دل بکنند.
در نهایت باید بگویم زمانی که نام عناوین Souls و Bloodborne را میشنوم ناخودآگاه احساس عجیبی آکنده از عشق و شوق به من دست میدهد که هیچ بازی دیگری در طول زندگی من موفق به انجام چنین کاری نشده است و نتوانسته تا مانند این عناوین روح مرا مجذوب خود کند و به بخشی جدانشدنی و البته بسیار دوست داشتنی از زندگی من تبدیل شود. حتی با وجود بارها بازی کردن و به اتمام رساندن Bloodborne باز هم کافیست تا وقتی کنسول خود را روشن میکنم و لوگو و نام بازی را روی صفحه میبینم، وسوسه شوم باز هم عناوین جدید را رها کرده و یک بار دیگر وارد دنیای شاهکار میازاکی شوم. کسانی که با قلبشان عاشق این بازی هستند و آن را تجربه کردهاند میدانند چه میگویم. گویی این بازی طوری ساخته شده که هیچگاه از آن خسته نشوی و هرگز تکراری نشود. اصلا راستش را بخواهید با این همه حرف که زدم، در نهایت وقتی به بلادبورن فکر میکنم، میبینم اصلا نیازی ندارد که حتی بخواهیم بگوییم چرا شاهکار است! بازی اصلا خودش مقیاس و معنای شاهکار است. نیازی به دلیل آوردن هم ندارد!
در انتهای این مطلب خالی از لطف نیست تا دو بخش کوتاه از متنهایی که پیش از این برای شاهکار بلادبورن به رشتهی تحریر درآورده بودم را برای شما عزیزان و عاشقان این بازی قرار دهم تا این مقاله را به پایان برسانیم.
“در دل شب زوزهی دیوهای انساننما را میشنوی و به دعوتشان پاسخ مثبت میدهی و یکبار برای همیشه زوزهی آنها را در اعماق شب محو خواهی کرد و در گرگ و میش صبح، به رستگاریشان خواهی رساند تا بلکه خود نیز رستگار شوی. نوای مرگ برایت خوشترین ترانههاست، سختی برایت عشق و سکوت، آوایی موزون است. دل در گروی عشق شهری مرده و ساکنانی دیوانه داری. هر زخمی که بر بدن برداری، مرهمی خواهد شد برای ادامهی کورهراه تاریک و دشواری که در پیش داری. پس نگذار هراس شب، هراس زمزمهی دیوهای مخوف و ددصفتان و مرگی که در پس هر کورهراه به کمین نشسته است، بر تو غالب شود و لحظهای تو را گمراه کند. گمراهی همانا و غرق شدن در عروق قلب تپندهی سیاهی همانا. چراغ آگاهیات را محکم نگاه دار و قدم در دل شب بگذار، شبی مطلق و ناتمام که تنها تو میتوانی آن را به صبح برسانی. بدرود شکارچی … بدرود …”
“من Yharnam هستم، جنازهای بیجان از یک شهر؛ شهر بختهای شوم، آرامگاه سرنوشتهای نحس، شهر خون و گناه … مدتهاست که روشنایی از من رخت بربسته است. مدتهاست که آفتاب روی تنم نیارمیده است و در عوض، تاریکی و سیاهی بر جسم و قلبم خوش لمیده است، گویی که آرامگاه ابدیش است. زمانهایی بس طولانیست که تشنگی و عطش، سینه و گلویم را خشک کرده است و اما دریغ از آبی و دریغ از رفع عطش. به جای آب، سینهی عطشانم با خون آبیاری میشود و هر لحظه مرا دلسوختهتر و عطشانتر از قبل باقی میگذارد. گرد و غباری محو از خاطرات گذشته نیز دیگر باقی نمانده است و حتی بارقههای امید نیز از روزگار حزنانگیزم رخت بربستهاند. تنم مامن دیوان و ددصفتان است و انسانهایی که روزگاری “مردم” بودند، اکنون جانیانی روانی هستند و دیوهایی در لباس انسان. زخمهای مداوم است که بر تن خستهام وارد میشود و چنان زخمی و جراحت دیده هستم که دیگر جای سالمی بر پیکرهام باقی نمانده و زخمها روی زخم میخورند تا به مرگ ابدیام بیشتر نزدیک شوم. دیگر مرا امیدی به رستگاری نیست و حتی کورسوی نوری را نیز در دوردستها نمیبینم. لحظه لحظه غرق و غرقتر در منجلاب تاریکی میشوم و در باتلاق ناامیدی فرو میروم. مرگ من نزدیک است. شاید نزدیکتر از چیزی که حتی خودم فکرش را میکنم. مرگی غلتان در خون و درد. مرگی در اوج خستگی و سیه روزی. این هم سرنوشت من بوده است و آسمانها و افلاک چه شوربختی و چه طالع نحسی را برای من مقدر کردهاند. شاید در زمانی دیگر و دنیایی دیگر من نیز رنگ آرامش به خود ببینم و جای رودهای خون و زخم های عمیق، رودهای آب زلال و دشتهای خرم و به جای تاریکی و سیاهی، روشنایی و نور و سپیدی بر تنم سیطره گسترانند. من Yharnam هستم، شهر خون و گناه …”
نظر شما در مورد دلایل اصلی شاهکار بودن Bloodborne چیست؟ آیا این بازی از عناوین محبوبتان است؟ لطفا به ما افتخار داده و نظراتتان را با ما در بخش کامنتها در میان بگذارید.
شما میتوانید ۵ قسمت قبلی این سری مقالات که با استقبال بسیار خوب شما مواجه شدند را در زیر مطالعه نمایید:
چرا بایوشاک یک شاهکار بینظیر است؟
چرا ویچر ۳ یک شاهکار بینظیر است؟
به چه دلیل The Last of Us: Part 2 یک شاهکار بینظیر است؟
به چه دلیل اسکایریم یک شاهکار بینظیر است؟
چرا Resident Evil 4 یک شاهکار بینظیر است؟
نظرات
متن بسیار زیبایی بود ممنون
سلام
تاریخچه بازی های سبک سولزبورن استودیوی From Software:
..
Demon’s Souls (2009) (89)
Dark Souls (2011) (89)
Dark Souls II (2014) (91)
Bloodborne (2015) (92)
Dark Souls III (2016) (89)
Sekiro: Shadows Die Twice (2019) (90)
تعداد: ۶
میانگین نمره: ۹۰
تاریخ تولد: ۱۴ مهر ۱۳۸۸ (۶ اکتبر ۲۰۰۹)
سن: ۱۲ سال
نام پدر؟؟؟🤣
محل تولد هم میشه فرام سافتور🤣😂
نام پدر هیدتاکا میازاکی
محل تولد فرام سافتور
.
؟
هیچی یه حرف اشتباهی گفتم دیگه نمیشد حذفش کرد اینو گذاشتم
چرا من نمیتونم این شاهکار بی نظیر رو تجربه کنم؟
چون یه عده تصمیم گرفتن این بازی فقط روی یک پلتفرم عرضه بشه
چرا؟ برید از خودشون بپرسید
بازیای انحصاری چیزای کثیفین
چ از طرف مایکروسافت چه از طرف سونی
کلا انحصار در صنعت گیم مضخرفیه و فقط باعث جدایی و تفرقه بین گیمرا میشه
همین انحصار و رقابت اگه نبود الان هیچ پیشرفتی تو صنعت گیم نبود !
اینکه ما پولشو نداریم تا بتونیم کنسول بخریم مشکل ماست دلیل نمیشه چیز مزخرفی باشه !
ارع خب حرفت درسته
ولی اگه از زاویه دید یه ایرانی بخای نگاه کنی یکم کار خراب میشه
چن ما ایرانیا الان از نظر اقتصادی واقعا داغونیم
خیلی خیلی سخته تا بشه ۳ کنسول رو همزمان داشت حداقل دوسال باید زحمت کشید
ولی خب بقول اگه همین انحثار نمیبود رقابت هم نمیبود(هر چند اگه انحصار زمانی میکردن یه کوچولو عادلانه تر میبود مثلا الان ک نسل هشت تموم شده مارول اسپایدی یکو برا سایر پلتفرما پورت کنن)
مخصوصا انحصار زمانی حالا درسته یه شیش ماه یا یکسال نمیتونی بازی مورد علاقه رو بازی کنی میشه باز تحمل کرد با اینکه این کار رو اصلا قبول ندارم . ولی اگر یه زاویه دیگه به این قضیه نگاه کنیم اگر انحصار نکنند خبری از پول و سود نیست .
پشت مایکرو بد میگن😂
در حالی که قبل از خرید مایکرو سونی ظلم های زیادی کرده
از گوست وایر و دث لوپ و بازی های فرام سافتور و اسکوئر و کوجیما و انحصاری کردن اسپایدی چقدر استفاده کردن؟ حتی میخواستن استارفیلد هم انحصاری کنن
این موقع ها سونی فنا با به به و چه چه بازیش میکنن ولی وقتی میرسن به بتسدا شعار میدن.
ایشالا مایکرو باز بخره تا جواب کوبنده ای به سونی پس بده با اینکه مایکرو فعلا خیلی جلو تره
فاز؟؟
گوست وایر ، دثلوپ ، بلادبورن ، فورسپوکن ، دث استرندینگ و ۹۹درصد انحصاری های سونی آیپی جدیدن و انحصاری کردنشون کار غلطی نیست ، چون توی بقیه پلتفرما طرفداری ندارن. ولی اینکه بیای آیپی های قدیمی مثل Wolfenstein و The Evil Within رو که ممکنه توی بقیه پلتفرما طرفدارای زیادی داشته باشن انحصاری کنی خیلی کار کثیفیه. (البته هنوز مشخص نیست که انحصاریَن یا نه)
چون اگه انحصاری نبود الان شاهکاری به اسم بلادبورنم نبود
اینکه شما پول نداری بخری ببخشید بخشید مشکل خودتونه
اگه انحصاری نبود که صنعت گیم پیشرفت نمیکرد بلکه پس رفت میکرد پس وقتی ما نمیتوانیم کنسول بخریم یا بازی بخریم مشکل ماست حتی کلاود هم نت میخواد اگه ما پول نداریم نت بخریم مشکل ما هست
Bookerneverdies
عزیز اگر پول خرید کنسول رو ندارید میتونید برید گیم نت یا یک کنسول کرایه کنید 🙂
باز رفتی بالا kid؟
میدونی چرا نمیتونی این شاهکار تجربه کنی؟
چون پلتفرمی ک انتخاب کردی عرضه ساخت همچین چیزی نداره
چونسونی پول داده منابع داده کمکشون کرده بازی شاهکار ساخته حالا هم میخاد از دست رنج خودش تو کنسول خودش استفاده کنه
احتمالا دوستان حس مشابه منو داشته باشن که در حال بازی کردن ، بلادبورن شاید تنها بازی عمرمون بود که هر چقدر توش پیش میرفتیم آرزو میکردیم بازی به این زودی تمام نشه. هیچ وقت فضای مرگ و خفقان و موسیقی مسخ کننده منطقه nightmare frontier در بازی دیگری واسم تکرار نشد. عین زندگی از یه سرباز ساده از اول بازی به قهرمانانی در پایان تبدیل شدیم که خودمون باسی برای همه بودیم، برای ما که شاید گرمن نبرد بسیار سختی در ابتدای بازی بود ، در آخر با داداشامون لودویک و لورنس و … سر و کله میزدیم. فضای برفی سنگین قلعه برفی در منطقه forsaken castle ، فضای بی نظیر رودخانه خونی . چالیس های سطح پنج چالش برانگیز با طراحیوهنرمندانه و تودرتو . برای بنده شمشیر محبوب لودویگ ، سلاح های باحال دی ال سی اولد هانتر . بازی بلادبورن با اون شهر مرگبار یارنام نشوندهنده مسیری پرپیچ و خم ، سنگین ، پر از نبرد و خون ، و لذت بردن در راه رسیدن به پیروزی بود عین زندگی ، خوش به حال اونایی که تو زندگیشون شاهکار بلادبورن رو بازی کردن
متن بسیار خوبی بود ممنون از اقا سعید عزیز
بلاد بورن بهترین بازی عمرمه 😍
24 بار تمومش کردم ❤
رکورد من ۱۶ بار بوده و الان با خوندن این مقاله دارم دوباره دانلودش میکنم . بازی به قدری مکانیک مبارزاتش جالب هست که همین یه موضوع دلیل قانع کننده ای هست برای تکرارش حالا داستان و lore بازی بماند که وقتی متوجهش بشی دیونه میشی . از اون جالب تر من بعد از دور ۱۳-ام تازه داستان بازی رو فهمیدم ( از تو reddit خوندم ) و اون موقع بود که dlc old hunter رو گرفتم و ۳ بار دیگه تمومش کردم . توی داستان سرایی بازی خیلی کمکی به بازی باز نمیکنه ولی بنظرم یکی از بهترین شیوه های داستان سرایی هست چرا که player رو مجبور به خوندن description تک تک item ها و دقت به همون تعداد کم dialogue ها میکنه و این باعث تعامل بیشتر میشه .
خسته نباشید آقای بابایی لطفا یک مقاله هم درباره بتمن ارخام سیتی بنویسید
ممنون از سعید آقابابایی که مخصوصاً وقتی در مورد عناوین استاد میازاکی مینویسه انگار داره از زبان خود من و احتمالا تمام عاشقان این آثار حرف میزنه. 💕🌹👌👍
شاهکار شدن بلادبورن از نظر من دقیقا مثل پختن یه غذای جدید و خوشمزه توسط یه سرآشپز درجه یک هست که به شکل شگفتانگیزی با استفاده از مواد و ادویه های درجه یک، یه طعم جدید و منحصر به فرد و دلچسب رو ارائه میده.
این بازی انقدر همه چیزش جذاب و با هم جور بود که، حتی صرف قدم زدن تو کوچه پس کوچه های yharnam هم با وجود گرافیک هنری بی نظیر و فضاسازی و صداگذاری عالی و طراحی شگفت انگیز، شاهکار بودن این بازی رو تأیید میکرد.
بهترین داستان تو تاریخ ویدیو گیم رو همین Bloodborne داره
بلاد بورن دومین بازی برتر عمرمه بارها گفتم بازم میگم بلاد بورن بی ماننده یکتاست بی نیاز از دنباله است و خوب داستان سرایی فوقالعاده هم داره و به این راحتی ها داستان گویی بلاد بورن فراموش نمیشود هر کاری میکنم یارنام از یادم نمی ره و گیمپلی هم که از نظرم بهترین گیمپلی رو داره و فوقالعاده است
جالبه هربار فقط از بلادبورن مقاله می نویسید و تمجید می کنید ازش.، انگار سکیرو چندان چیزه خاصی نیست یا اینکه کلاً چون انحصاری پلی استیشن نیست چندان قابل تمجید نمی بینید.. یا مثلاً دارک سولز ۳ که بنظرم از همشون بهتر و بلندپروازانه تر به حساب میاد.! البته اگه جناب آقا بابایی نظره نه چندان گوهربار منو دوباره تایید نکنه و تحویل نگیره
چون میدونم از حرفای که قبل تر گفته بودم توی مقاله ها دلخور شده بود. به هرجهت شرمنده اگه چیزه قابل قبولی نگفته
بودم
داداش بلاد بورن شاهکاریه ک حتی خود میازاکی هم نمیتونه مثلش رو خلق کنه
یه اتمسفر و حس حال خاصی داره ک هیچ بازی حتی شبیهش هم نیستن
از ده بازی برترم توی نسل هشتمه اولین بازی بود ک وقتی ps4proخریدم تجربش کردم
حرفت مثل اینکه بگی مایکل آنجلو اگه زنده بود دیگه نمی تونست مجسمه های با اون دقت و ظرافت بسازه …آدمی که یک بار اینکار گرده قطعا می تواند حتی بهترش بسازه ..حتی شاید میازاکی با ELDEN RING بتونه داستان فلسفی و عمیق تری نسبت به بلادبورن روایت کنه منتها با وضوح بهتر
ببین سکیرو شاهکاره فوقالعاده است اما کسایی که بلاد بورن زدن میدونن چی میگم دیگه میازاکی هرچی بده اندازه بلادیورن جالب نیست چون بلاد تهش بود ربطی به انحصاری نداره
سکیرو هم آخرت بازی بود و هست به همون اندازه منتها بلاد چون فلسفی تر و پیچیده تر هست انقدر میون گیمرها محبوبِ.. وگرنه تو سیستم جنگی هیچ کدومشون به پای Sekiro نخواهد رسید و تو دارک ۳ هم هیچ کدوم به پای باس فایت ها و موسیقی های جام کننده و دیوانه وارش نخواهند رسید ازش یقین کن.
خود میازاکی گفته بازی مورد علاقمه
قطعا بازی هایی که فن زیادی دارند یه سری ویژگی های خاصی دارند اما اگه بخوایم سیستم مبارزات دو بازی را با هم مقایسه کنیم قطعا سکیرو با مبارزات بسیار هیجان انگیزترش بهتره. من بازی بلادبورن رو دوست داشتم اما وقتی باس فایت های دو بازی را مقایسه کنید متوجه میشید که باس های بلادبورن عملا چالش خاصی ندارند و همشون با به موقع داج دادن کشته میشند(کلا بازی های میازاکی برعکس تصور عموم بازی های بسیار نرمالی هستند میتونم ۱۰۰ بازی دیگه نام ببرم که از بازی های میازاکی سخترن). در بلادبورن بیشتر باس ها هیولاهای غول پیکر هستند اما در سکیرو شما باس هایی میبینید که مثل کاراکتر شما انسان هستند و این جاست که مبارزات تبدیل به یک دوئل برابر میشه. حالا علاوه بر این اگه صداگذاری ها و موسیقی های باس ها را با هم مقایسه کنیم قطعا متوجه میشید که تیم میازاکی بسیار پیشرفت کردند. در مورد فضاسازی و طراحی مراحل و داستان بلادبورن قطعا ایرادی نمیشه گرفت و اگه کسی بگه این اثر شاهکاره نمیشه باهاش مخالفت کرد. اما یک نکته همیشه یادتون باشه ما داریم در مورد ویدیو گیم صحبت میکنیم و مهمترین چیز در این جور بازی ها سیستم مبارزات هستش که سکیرو شاهکار تکرار نشدنی صنعت گیمه(فکر نکنم تا سال ها بازی ساخته بشه که به سیستم مبارزات سکیرو حتی نزدیک بشه).
دقیقاً درست گفتید و اینکه سکیرو تو سیستم جنگی یه حرفه دیگست واسه گفتن اصلاً شوخی نیستش.. و دارک ۳ هم در طراحی باس ها و موسیقی بی برو برگرد
حرف اول رو میزنه، برای مثال باس فایت (Dancer of the Boreal Valley) رقصنده از دره بوریل.
این باس آدم رو میخکوب که چه عرض کنم جام کوب
میکنه با موزیکی که حین مبارزه شروع میشه آدم محو
در قامت خمیده ی رقاص و عظمت محیط که با تاریکی و نور احاطه شده می شود؛ و واقعاً هرچقدر از بلندپروازانه گی این رقصنده بگم کم گفتم همچنین موسیقی دیوانه کنندش.. باید بگم که هریک از باس های این بازی خود یک فلسفه است
تا چه برسه به طراحی باشکوه بازی
شما فقط کافیه محیط خوف بازی رو ببینید
اصلا کجا چنین چیزی دیدین؟؟؟ طراحی باس هارو چی؟
این بازی کاملا متفاوته. کلا بازی های فرام متفاوته و همینه که خاصشون میکنه
سری سولز احترامش واجبه ولی من بلاد رو بیشتر دوست دارم
یکی از دلایلش به خاطر جو و محیط خاکستری و خوفناک تر بلاد نسبت به سری سولزه. (من اینجوری دوست دارم)
امیدوارم برای ps5 ریمسترش کنن و ما یه ps5 بخریم ۶۰ فریم بازی کنیم لذت دنیارو ببریم. به علاوه اینکه برای pc هم پورت شه تا دوستان pc گیمر عاشق سولزبورن از این شاهکار لذت ببرن🙂
.
.
خیلی ممنون اقای اقابابایی🌹🌹
لذت بردم
ممنون از مقاله زیباتون اقا سعید
ی بار هم داستان کاملشو ردیف کنین بنویسین توکف اش موندم والا
لیدی ماریا اونجا چیکار میکرد یا اون باس اخر دی ال سی کنارش ی جسد هیولا هست اون چی بود خیلی از این دست
اولش میخواستم این اولین سولزم باشه ولی گیم نت دوستم هیچوقت نیاوردش و حسرتش موند رفتم دارک سولز
یروزی حتما این شاهکارو می رم
والا دروغ چرا . میدونم این بازی خیلی محبوبه و همیشه ملت براش تو بحثها و کامنتها سینه چاک میدن . ولی برای شخص من بلادبورن تنها عنوانی بود که از دانلود و نصبش پشیمون شدم و بعد چند ساعت بازی کلا پاکش کردم . از همون ابتدای بازی که دیدم کاراکتر بدون اینکه اسلحه دستش باشه با دست داره حرکت با سلاح رو انجام میده بدجور تو ذوقم خورد . با کاراکتر بی هویت و طراحی چهره ضعیفش و فیزیک و ریتم کند بازی هم اصلا حال نکردم و حس محدودیت حرکتی بازیهای نسل پنج بهم دست داد . حالا اسمشو میذارین کج سلیقگی یا هر چی این بازی به هیچ وجه مطابق با سلیقه من نبود .
چیز عادی ای هست دوست منم زیاد از این سبک خوشش نیومد و میگفت زیادی تاریخ مصرف گذشتست.
بنظر من این بازی، اون بازی ای که شما میخواین نیست و سری سولز خشن و بی روح هستش اگه نتونی اینو متوجه بشی نمی تونی ادامه بدی
شاید اگه نگاهتو نسبت به بازی عمیقتر کنی جذبت کنه .
عرض ادب و احترام خدمت حضرتعالی.
بحث سلیقه و انتخاب در بین تمامی گیمرها امری عادی و البته قابل احترام میباشد که وجود ژانرهای مختلف در این صنعت خود گویای این مهم میباشد. با این حال بخشی از مواردی را که حضرتعالی به عنوان عدم توانایی بازی برای جلب نظرتان مطرح نمودهاید را به صورت خلاصه خدمتتان عرض میکنم که امیدوارم مفید و موثر واقع گردد.
فرم سلاحها و استفادهی تمام و کمال از آنها در این بازی به نوعی یک فرم تقریباً مشترک بین عناوین Action-Adventure ژاپنی میباشد که تماماً بسته به سلیقهی مخاطب داشته و عدم تمایل حضرتعالی به آن کاملاً طبیعی است.
شخصیت در اغلب آثار استودیوی FROMSOFTWARE حکم راوی را داشته که صرفاً برای آشنایی گیمر و مخاطب با جهان بازی و داستان سرایی و شخصیتهای نهفته در آن میباشد. برخلاف عناوین استودیویی همچون Naughty Dog که روایت را مستقیم و از طریق شخصیتها به مخاطب نمایش میدهد، در اغلب عنواین خلق شده توسط FROMSOFTWARE شخصیتی که گیمر وظیفهی کنترل آن را برعهده داشته تماماً در نقش راوی ظاهر میشود. مقایسهی این دو به مانند مقایسهی شخصیتپردازی در دو اثر کوتاه ادبی باشبیرو از محمود دولتآبادی و بوف کور صادق هدایت میباشد.
مورد فوق نیز تماماً سلیقهای میباشد و لزوماً به این معنی نیست که بایستی تمامی گیمرها از این نوع سبک روایی لذت ببرند.
در مورد سرعت و نواخت حرکت در بازی باید عنوان نمود قالب کلی این عنوان تا حدودی به مانند عناوین پیشین خود (سه گانهی Souls) میباشد و اگر عناوین گذشتهی ایشان را نیز تجربه کرده باشید به این مهم پی خواهید برد. با این حال اگر از علاقمندان مبارزات و حرکات سریع میباشید و تمایل دارید تا شخصیتپردازی در هستهی اصلی داستان سرایی قرار گیرد، شما را به تجربهی عنوان Sekiro دعوت میکنم.
لذت بردن از بازیها تماماً به سلیقهی افراد بستگی دارد و چه بسا که عنوانی برای بنده جذاب جلوه کند، برای شما و یا سایرین به هیچ وجه هیچگونه جذابیتی نداشته باشد.
در نهایت ممنون خواهم شد تا نظرتان را در مورد Emotive Design در عنوان Bloodborne بدانم.
همیشه و در همه حال موفق و پیروز باشید.
” از همون ابتدای بازی که دیدم کاراکتر بدون اینکه اسلحه دستش باشه با دست داره حرکت با سلاح رو انجام میده بدجور تو ذوقم خورد ”
یعنی چی؟!
یعنی هیچ اسلحه ای دستش نبوده و بجای مشت زدن حرکت اسلحه در آورده
یا شایدم باگ بوده
آخه غیر از اینکه من همچین باگی تو بازی یادم نمیاد، این دلیل موجهی واسه بازی نکردن یه عنوان نیست!
البته بحث سلیقه رو متوجه میشم که اتفاقا خیلیا هستن که با عناوین هاردکور مثل bloodborne ارتباط برقرار نمیکنن و این طبیعیه. فقط به عنوان طرفدار این بازی واسم سئوال شد که این داستان” با دست حرکت اسلحه رو در میاورده” چیه!؟ اینکه دست خالی شلیک کنه که بعیده! اگرم یه انیمیشن اجرا میکرده که یعنی تفنگ نداره که خب باگ محسوب نمیشه و برای همچین سبکی لازمه یجور اخطار این مدلی داده بشه که گیمر حتما کاراکتر رو مسلح کنه.
یکی از اون بازی هاییه که هر از چند گاهی از دوباره میشینم بازی میکنم, لامصب هنوزم که هنوزه جذابه, دومین بازی برتر تمام عمرم
ممنون از آقای آقابابایی عزیز برای این تحلیل زیبا, خسته نباشید
مقاله عالی بود و در جوابش باید بگم
چون که هست و کسی نمیتونه درباره اش نظر بده 🤣
دقیقا شد عین حکومت دموکراسی
در شاهکار بودن bloodborne همین بس که طرفدارها هنوز بعد از گذشت ۶ سال دارند تئوری های داستانی تکمیل می کنند من اونجا که فهمیدم great one oden همون عروسکه و تمام مسیر رویا خودش چیده پشمام ریخت یا اونجا که فهمیدم بچه Great one که می کشیمش همون گرمن مات شدم
ختم کلام شخصیت ها و عناصر و ابهامات داستانی که میازاکی در این بازی خلق کرد بی نظیر هستن
این سری مقاله رو خیلی دوست دارم ، ازتون تشکر میکنم ، لطفا از بازی های راکستار هم بزارید ، عناوینی مثل ردد ۲ یا gta v نه ، عناوینی کمتر شناخته و تحلیل شده مثل gta iv و سری کلاسیک gta و مکس پین ۳ و la noier ، به این بازی ها یکم بی توجهی شدت نو زمینه تحلیل و مقالع نویسی
حتما یه مقاله بزارید که چرا nier automata یک شاهکار بینظیر است
نه دیگه
بعدی نوبت گاد اف واره😁
درود بر سعید عزیز چه مقاله زیبا و پُر حِسی ، همین مقاله شما میگه چرا این بازی شاهکاره ، به عقیده من اصلا نیاز نیست کسی گیمر باشه یا حتی فن بازی های میازاکی باشه این بازی با یک نگاه کوتاه بهش شاهکار بودن خودش رو به مخاطب تحمیل میکنه ، اتمسفر شهر یارنام بی نظیر و خوفناک هست و برای تک تک لوکیشن ها و باس ها و هر چیز کوچک و بزرگی تفسیری وجود داره و موسیقی و گیمپلی و و و و همه چیز در بالاترین سطح ، قطعا این بازی مایه افتخار ویدیو گیم هست و قدرت ویدیو گیم رو در به رخ کشیدن سطح جدیدی از هنر بی نظیر نشون میده ، میازاکی با همکاری پلی استیشن سنگ تموم گذاشتن
چند ماه پیش تمومش کردم و نمیتونم بگم که چه تجربه فوق العاده ای بود. شاهکار واقعی
مثل همیشه مقاله فوق العاده و تاپ لول …
سلام، نمیدونم شاید بیربط باشه به نویسنده این مطلب ولی میتونید یه مقاله راجه به اینکه ”چرا God of War: Ragnarok میتواند حماسیترین بازی تاریخ باشد“ کار کنید؟ اگه مطلب مرتبتی هم کار کردید قبلا لطفا لینک بدید. با تشکر
واقعا درک نمیکم چی میشه مثلا یه درجه سختی پایین تر هم بذارن مثلا ما که دوست نداریم زارت و زورت بمیریم هم این عناوین رو تجربه کنیم، م عاشق اتمسفر این بازی یا نیو یا دارک سولز هستم ولی خب سختی بیش از حد نمیذاره سمت این بازیها برم چون اعصاب ندارم و کنترلر ام الان گرونه واقعا نمیشه دوباره خرید🙂
نه
اصلا اونقدرا هم که میگن سخت نیست فقط باید حوصله داشته باشی و عجله نکنی
اعصباتم نمیتونه خورد شه چون فقط استرس داری وسط بازی
بلاد بورن یکی از آخرین عناوین سولزکلنی بود که تجربه کردم و قطعا یکی از بهترین هاشون، اتمسفر خارق العاده ، طراحی گوتیک و بینظیر مناظر، از بهترین نمونه های طراحی هنری در صنعت گیم به حساب میاد ، بلاد بورن در تمامی المان های بصری فوق العاده منسجم عمل کرده و یکی از دلایلی که مخاطب انقدر سریع تحت تاثیر اتمسفر این عنوان قرار میگیره همین انسجام فوق العاده در طراحی فضا ،کاراکترها ، باس فایت ها و لوکیشن های مختلف و البته نور پردازی و سایر المان های بصری به حساب می اید. علاوه بر تمامی نکات مثبتی که قبل تر به آن اشاره کردم نکته بااهمیت دیگری که مخاطب را تحت تاثیر قرار می دهد، ساعت ها محتوای باکیفیت و سرگرم کننده ای هست که علاوه بر بازی اصلی در غالب دی ال سی های متفاوت و بعضا چالشی به مخاطب ارائه می شود، عنوان شاهکار بلاد بورن از آن دست عناوینی به حساب می اید که درابطه با چرایی شاهکار بودنش میشود ساعت ها صحبت کرد.در پایان امیدوارم نسخه دوم هر چه سریعتر در دست توسعه قرار گیرد تا طرفداران این عنوان شاهکار از تجربه به یاد ماندنی دیگری بهرمند شوند.
با تشکر