بهترین نقل قول های تاریخ بازیهای ویدیویی؛ یادبود بشریت
بازیها معجزهگران عجیبی هستند؛ جادوگرانی مدرن با رداهای باستانی که گاه دست به قلم میشوند و عمیقترین مفاهیم و معانی را با چند جمله به ذهن ما وارد میسازند و گاه نیز پس از اتمام صحنهای طولانی، با چند کلمه، یک سرفه و سیاهی بعدش، دین خود را به هیبت یک نقل قول ادا میکنند.
آیا رازی در این آثار دیجیتال نهفته است که ما روزها را با آنها میگذرانیم تا شب باری دیگر، صبحی دوباره را به انتظارشان بنشینیم؟ از خود باید این چگونه و چراها را پرسید و پرسید و سپس پس از بیجوابی محض، باری دیگر سوال کردن را شروع کرد.
در بطن این پرسشها، درخشش تصویر و کلمات و ترکیب موسیقی و صداگذاری راه خود را از میان شاهراه افکار باز میکنند و هدف را نشانه میگیرند و میکوبند تا ما حتی پس از قرنها خاطرات خود از بازیها را فراموش نکنیم، از آنها یاد بگیریم و به یاد آوریم.
و در این بین شخصیتهای مجازی به چیزی فراتر از چند بافت و طرح تبدیل میشوند. آنها دوستان و دشمنان بازیبازان در جهانی ناشناخته هستند که زبان میگشایند و کلمه میگویند. چه بخوانیم یا نه، چه گوش کنیم یا خیر، کلماتشان هنوز هم بر زبان ما جاری است و ما صدایشان را از پس تصورات شلوغمان میشنویم.
بازیها اینگونه حرف میزنند تا ما آنها را بشناسیم و بازگو میکنیم تا فراموششان نکنیم و فراموش نشوند. اما در حقیقت چگونه ممکن است که دردهای شخصیتها از پشت کلمات سر بر آورند؟ خشم یک شخصیت مجازی چگونه از صدای او بر اصوات جاری میشود؟ چگونه است که ما با یک بازی میخندیم و اندکی بعد در همان بازی بغض گلویمان را میفشارد و تا زمانی که به معجزه اغراق نکنیم، ما را رها نخواهد کرد؟
پس باید اغراق کنیم، این معجزه بازیهاست. معجزهای که خواه، ناخواه در چند خط و فرکانس به شکل دیالوگ و مونولوگهای پس و پیش، زمزمه میشود. اکنون ما اینجاییم که دوباره آنها را زمزمه کنیم. مسلماً این اولین زمزمه نیست و به آخرین آنها نیز تبدیل نخواهد شد اما چه کسی است که از تعلیق در میانه لذت نبرد؟
اگرچه نمیتوان تاریخ بازیها را به چند کلمه از چند ذهن پرعیب و ایراد برای برگزیدن آنها خلاصه کرد اما میتوان به سمت کمال حرکت و راه را باز کرد. در ادامه به بازگو کردن نقل قولهایی از بازیها میپردازیم که از زمان اولین اجرایشان تا کنون، همواره در یادها ماندهاند. ما این نقل قولها را دوست داریم و در نقطهای پنهان از ضمیر ناخودآگاهمان، از آنها حفاظت میکنیم؛ و این بهترین زمان است که آنها را دوباره به یاد بیاوریم، بنویسیم و بگوییم. با اولین قسمت بهترین نقل قولهای تاریخ بازیهای ویدیویی، در ادامه همراه ما باشید.
Building the future and keeping the past alive
are one and the same thing
ساخت آینده و زنده نگه داشتن گذشته هر دو یکسان و دقیقاً یک چیز هستند.
اگر بخواهیم افراطی پیش برویم، تمام گزینههای لیست میتوانند به نسخههای مختلف مجموعه Metal Gear Solid اختصاص یابند و احتمالاً این جمله را میتوان برای نیمی از گزینههای فهرست پیشرو به کار برد. یک سلاح، یک استاد و یک شاگرد. تمام صلح و جنگ از دید این مجموعه در ۳ عنصر بالا خلاصه و سپس تمام جامعه در آنها باز تعریف میشود.
دیالوگ بالا که سالید اسنیک آن را در Metal Gear Solid 2: Sons of Liberty ادا میکند، هنوز هم در صفحات تاریخ به عنوان یکی از اولین نمونههای صعود بازیها از افکار کوچک، به مفاهیم بزرگ تلقی میشود. با وجود تمام نقل قولهای پرمعنا، احساسی و ماندگار، این جمله و پیشینهاش به لحظه خاصی تعلق ندارد و تمام مجموعه Metal Gear Solid و پیامش را در بر میگیرد.
زندگی فقط انتقال ژنهایت نیست. ما میتوانیم چیزهای بیشتری از ژنهایمان به یادگار بگذاریم؛ از طریق سخنرانی، موسیقی، ادبیات، فیلمها و … که دیدهایم، شنیدهایم، حس کردهایم، از آنها خشمگین شدهایم، لذت بردهایم و ناراحت شدهایم. اینها چیزهایی هستند که من منتقل خواهم کرد. اینها چیزهایی هستند که من به خاطرشان زندگی کردم. ما باید مشعل را منتقل کنیم و بگذاریم فرزندانمان با نور آن، تاریخ و سرگذشت ناراحت کنندهمان را بخوانند. ما همه جادوی عصر دیجیتال را در دست داریم تا آن را انجام دهیم. احتمالاً نسل بشریت در مقطعی به پایان خواهد رسید و شاید گونه جدیدی بر این سیاره حکمرانی کند. زمین ممکن است جاودان نباشد اما ما وظیفه داریم که رد پای زندگی خود را تا جایی که ممکن است، بر جای بگذاریم. ساخت آینده و زنده نگه داشتن گذشته، هر دو یکسان و دقیقاً یک چیز هستند.
در متن کامل این نقل قول، هدفی که کوجیما دنبال میکرد و در این بین بشریت را در ابتدا و انتهای افکارش در نظر داشت، ستودنی است. زنده نگه داشتن گذشته و ساخت یک آینده برای بشریت به یک معناست؛ باید از اشتباهات گذشته درس گرفت تا آینده به بازتابی از گذشته تبدیل نشود.
اما صد حیف و افسوس که ما از نسل باد هستیم. سالیان سال میوزیم اما نمیدانیم برای چه و برای که. تکرار میشویم و تکرار میکنیم. ادبیات و هنر از روی دادن یک فاجعه تکراری خبر میدهند اما ما چنان در کوره راههای زمان گم شدهایم که صدای تاریخ را نمیشنویم. به قدری هشدار را نادیده میگیریم که تاریخ، تکرار خود را باری دیگر شروع میکند، ادامه میدهد و به پایان میرساند. آن زمان است که برخی مغزها نقل قول بالا را تکرار میکنند و میدانند که تاریخ بیش از تکراری از مکررات نیست.
No Gods Or Kings, Only Man
نه از خدایان و پادشاهان؛ تنها انسان
بایوشاک و دیگر هیچ! ما میتوانیم خط به خط از سخنان به کار رفته در این مجموعه را گردآوری کنیم و به عنوان برترین دیالوگهای این صنعت به شما عرضه کنیم. بنابراین اگر کوجیما پدر نقل قولهای ماندگار باشد، کن لوین مادر آنهاست! این مجموعه به راستی ماجرای خدایان و پادشان را بر نمایشگرهای ما حک نمیکند، فقط انسانها در این تراژدی که اتفاقاً این بار خنده دار است، نقشآفرینی کردهاند.
این مجموعه یک بهشت واقعی برای کسانی است که میخواهند دغدغههای انسان را از نزدیک دنبال و به روانشان تزریق کنند. شما میتوانید کتابها، سینما و موسیقی را زیر و رو کنید، اما هیچ کدام به اندازه این مجموعه در ترسیم این دغدغهها موفق عمل نکردهاند. چه چیزی بهتر از آرمانشهر رپچر میتواند شما را تا انتهای سوالات بشریت ببرد و بازگرداند و چه چیزی به اندازه کلمبیا، این شهر آسمانی بوی تعفن میدهد؟
نقل قولی که انتخاب کردیم، در برابر چند مدعی دیگر از این مجموعه، ارزشی دقیقاً برابر ولی عمیقتر را داراست. شاید بسیار دشوار به نظر برسد که در برابر تمام نقل قولهای شفاهی از مجموعهای به این عظمت، به سراغ یک نقل قول کتبی برویم اما اگر قرار باشد که در کوتاهترین حالت ممکن، مجموعه بایوشاک و ستایش بیحد و حصر در خور آن را برای کاربران ناآشنا به این صنعت توضیح دهیم، همین جمله چند کلمهای که ذکر شد، حق مطلب را ادا میکنند.
بایوشاک با این جمله و مفهومش، به نسل انسان اشاره میکند که نقشهای مختلف اما مهارتهای اندک دارد و در یکی از این مهارتها به غایت خبره است: نابودی. نقل قول فوق به انسانها پیام میدهد که:«آرمانشهرها را کنار بگذارید. چیزی به نام بهشت برین وجود ندارد. بهشتها زادگاه جهنم و آرمانها شروعی بر نابودی هستند. بدانید که هنر در مرتفعترین قصرها و زیباترین شهرها ساخته نمیشود.
هنر به پسکوچهها، به زیر زمین و خانههای تنگ و به محدودیتها تعلق دارد. بدانید که انسان خود نابودگر حیاتش است، آگاه باشید که ما خود پیامبر زمانمان هستیم و باید به کرات بگوییم که بنویسند و بر دیوار بکوبند تا یادگار بماند بر جهانیان: انسان انتخاب میکند با بهترینها، به عمق بدترینها سقوط کند. ما در این دنیای کذایی از ورای آسمان به ژرفای حقیقی اقیانوسی از حماقت سقوط میکنیم.» ولی چه فایده؟ صدا را از کوچه میشنوید؟ هنوز درباره بهشت بانگ میدهند.
Tell him he is not safe while i walk the earth
به او بگو تا زمانی که من روی زمین راه میروم، امن نیست.
شخصیت کریتوس در تمام نسخههای God of War با خشم، درد و مسئولیت آمیخته است. این نقل قول همین موضوع را بازتاب میدهد. جمله یاد شده خشم فراوانی را نمایش میدهد که از سر مسئولیت فروزان شده است. خشمی که دردی نامتناهی را زاییده است؛ دردی از جنس ابدیت که تا منتهای تصور همراه کریتوس به بقا ادامه خواهد داد.
بهترین جمله برای معرفی، برای ورود و برای تفکر به او، احتمالاً همین است. تا زمانی که او زنده است، مهم نیست که شما در چه وضعیتی به سر میبرید. آیا نفس میکشید؟ در امان نخواهید بود؛ آیا مردهاید؟ در جهان مردگان به سراغتان میآید. آیا خدای خدایان هستید؟ مهم نیست ای مردمان؛ از ترس به خود بلرزید، چرا که کریتوس در این جهان قدم میزند. کریتوس ابتدای خشم و انتهای خشم را با این جمله تعریف میکند و ما آغاز و پایان درد را درون آن عیناً میبینیم.
کریتوس به معنای راستین با این کلمه آغاز میشود و اگر پایانی برای او مجسم شده باشد، به همین جمله باز میگردد. خشم زادگاه او و خشم آرامگاه اوست. خشم در وجود او، معبدی باستانی به قدمت افسانههای چند هزار ساله است. رنگ خشم او، از خون پررنگتر است و دنباله عقدهاش، زنجیر تایتانها را پاره میکند. او کریتوس، خدایی است، قاتل خدایان و خدایی است که به خدایان پشت کرده است. از خشم او بترسید و این جمله را از یاد نبرید.
War, War never changes
جنگ، جنگ هرگز تغییر نمیکند.
جنگ یکی از دشوارترین تعاریف تاریخ بشریت را دارد؛ چرا که کنترل کنندگان آن هم به خوبی نمیتوانند تعریفش کنند و شرکت کنندگانش لنگ در هوا ماندهاند. آنها کشت و کشتار را بلدند و آموختهاند که چطور با صدور چند دستور، صدها نفر را به عمق خاک و به زیارت مرگ بفرستند. وقتی دستور صادر میشود، نه طرف مقابل، بلکه خودیها هستند که ابتدا بیدرنگ مرگ را مزه مزه میکنند.
این موضوع حتی پیش از آن که شروع به شمارش تاریخ کنیم وجود داشت. ما پیش از یادگیری شمارش اعداد و آمار یاد گرفتیم که جنگ راه بیندازیم و مدتی نگذشت که بشر پیروزی در شکست را آموخت. یک پیروزی تلخ، به تلخی حقیقت. اما چه زمانی درک خواهیم کرد، کسی که پیروز شده است، بیشتر شکست خورده است؛ طرف پیروز ماجرا، بیشتر کشته، خون ریخته و سنگذات شده است. چه تعریف فلسفی و غریبی این حقارت غیرانسانی را پیروزی مینامند؟ خود انسان؛ زاینده جنگها.
مجموعه Fallout به زیبایی این موضوع را در نهادش حمل و هزاران بار بازگو میکند. هر نسخه از این مجموعه، عمق فاجعهای را نشان میدهد که سرانجام در انتظار بشری است که به آموختههایش از جنگ، توجه نمیکند. اگر Metal Gear Solid روزمرگیهای ما در این دنیای پر از جنگ و نفرت و باریکهای از صلح را به نمایش میگذارد، Fallout آیندهای است که نشان میدهد اگر اینگونه بکشیم و چنین احمقانه پیروز شویم، بشریت فراتر از روزمرگیها و شکستهای همیشگیاش نخواهد رفت. جنگ همین است، تغییر نخواهد کرد. خون تا ابد، خون باقی خواهد ماند و پیروزی به چیزی جز شکست تعبیر نخواهد شد.
She said that to me once. about being a machine
او یک بار آن را به من گفت؛ درباره ماشین بودن.
چه چیزی به انسان بودن معنا میبخشد؟ اگر روزی گونه ما با تغییرات گستردهای در DNA مواجه شود، ما کدام گروه را در دسته انسانها قرار خواهیم داد؟ گونهای که در آن طبقهبندی شدهایم، یا گونهای که از آن سوی ماجرا به ما خیره است؟
هوش مصنوعی، رباتها و دیگر موجوداتی که خودمان دست به آفرینش آنها میزنیم چه طور؟ این آفریدههای دست انسان چه جایگاهی را اشغال خواهند کرد؟ آیا آنها میتوانند خصوصیات پدرانشان را به ارث ببرند و انسانیت را معنا کنند؟ اگر آنها نیز بتوانند عاشق شوند، عشق بورزند، شعر بخوانند و سپس دقیقاً مانند انسان مرتکب قتل شوند، میتوانیم جزوی از بشریت بدانیمشان؟
تقابل مستر چیف و کورتانا در مجموعه Halo اوج هنر بازیهای ویدیویی در تعاریف ما را در این نقل قول کوتاه بازگو میکند. آیا ابرسربازانی که قادر به گذراندن تیغ از زیر گردن تمام بشریت هستند، بیشتر انسان تلقی خواهند شد یا هوش مصنوعی که به نجات آنها از این مخمصه فکر میکند؟ تاریخ به قضاوت این بخش از دنیای ما خواهد پرداخت ولی چه کسی تاریخ را مینویسد؟ انسان؟ چه کسی ماهیت او و صحت ذات و نظر او را تایید خواهد کرد؟
بحث بسیار، فلسفه طولانی و ذهن ما عاری از هرگونه پاسخی است. این سوال از همان جنسی است که میتواند یک نسل را به نابودی بکشاند و نسلی نو را متولد سازد. باید از این سوال ترسید اما همچنین باید به یاد داشت که انسانیت تعریفشدنی نیست.
ما تنها هالهای مبهم از آن داریم و در جستوجوی این هستیم که چگونه از تبدیل شدن به نقطه مقابلمان اجتناب کنیم. اسپارتانها گریه نمیکنند اما بسیاری از ما باور داریم که مستر چیف هنگام بازگو کردن این جمله و یادآوری خاطراتش، زیر کلاهخود خود، چند قطره اشک چکاند؛ اشکهایی که ماشینی سخت و قدیمی را به انسانی نو و تازه مبدل ساخت، فرشتهای اهریمنی را متولد کرد و سرنوشت را باری دیگر به دستان او سپرد.
We Work in the dark to serve the light. We are assassins
Nothing is true, everything permitted
ما در تاریکی کار میکنیم تا به روشنایی خدمت کنیم. ما قاتلین هستیم.
[در این راه] هیچ چیز حقیقت (حقیقی) نیست. همه چیز مجاز است.
قتل در هر شرایطی بیش از دو معنی ندارد: یا شما روان یک آدم را قربانی کردهاید و یا خون رگهای او را سد. هر دو در دادگاه درون، جنایتی بر علیه بشریت و جبران ناپذیرند. انسان با زبان بیزبانی به همنوعان خود حکم کرده است که از هر دو بر حذر باشند ولی اگر کسی روان جهانیان را قتل عام کند، چگونه باید با این عمل جبرانناپذیر مقابله کرد؟ باید اعلامیه داد؟ کتاب نوشت؟ موسیقی سرایید؟ یا که تیغ را تیز و در قلب آنان فرو کرد؟
اساسینها به راه آخر باور دارند. آنها صاحبان تیغ هستند؛ مبارزانی قهار که از تاریکی بیرون میخزند تا روشنایی عقایدشان، جهان را پرفروغ سازد. آنها به هیچ قانونی غیر از عقایدشان پایبند نیستند. عقاب را نمیتوان زیر ابرها نگه داشت و ایدهها را نمیتوان با گلوله و باروت کشت. این چنین است که این عقابها بر فراز جرم و جنایت پرواز میکنند و آنجا که ظلمی میشود و نالهای بلند است، فرود میآیند. عقیده آنها راه را برایشان روشن میکند و تاریکیها دشمنان را کور.
نقل قول فوق چه زیبا آنها را توصیف میکند. قاتلانی در تاریکی ولی از جنس روشنایی. قاتلانی که به قانون تیغ، بیشتر از قانون قلم باور دارند. فرقهای که قرنها در پی سکوت حاکمان متوجه شدهاند، آنهایی که به دنبال برقرار ساختن عدالت هستند، خود دشمن عدالتند. قلمها بر زمین، تیغها بر آسمان، به تماشای عقابی بنشینید که عقیدهاش، ظلم را میدرد و عدالت را میخرد.
There are things in life you cannot choose: how you feel
برخی چیزها در زندگی وجود دارند که شما نمیتوانید درباره آنها تصمیم بگیرید: [مثلاً] احساستان.
انتخاب یک دیالوگ از مجموعه Max Payne دیوانگی است؛ یک دیوانگی محض. شاید بتوان دیالوگ مجموعههای دیگر را تکه تکه کرد، سپس دست انداخت و یکی را با احتیاط بیرون کشید و منتظر باقی ماند تا جماعت شما را تشویق کنند اما درباره Max Payne اینطور نیست. با نقل قولهای دیگری که این مجموعه دارد، به صراحت میدانم که مورد انتخابی من هیچکس را خوشحال نخواهد کرد اما ما در حال صبحت درباره Max Payne هستیم؛ خوشحالی درباره این مجموعه و درون آن، بیمعنی است.
حال باید گفت معیار مناسب برای انتخاب یک نقل قول چیست؟ نقل قول بالا، خود تعریف یک معیار است. همانطور که با توجه به دیگر نقل قولهای مجموعه ما نمیتوانیم گذشته را تغییر دهیم، برخی از حقایق این دنیا نیز به طرز بیرحمانه و عذابآوری، تغییرناپذیر هستند. احساسات، یکی از آنهاست و درد به عنوان حسی قدرتمند، بالاتر از هر چیز دیگری میایستد.
اگر ترس همان چیزی باشد که به ما بال میدهد و گذشته ما را به پرواز وا میدارد تا آینده را دگرگون کنیم، احساسات همان چیزی است که میتواند فارغ از شرایط در گذشته، حال و آینده بیوقفه حضور داشته باشند. احساساتی که برای مکس فقط به درد و رنجی با میل به بینهایت خلاصه میشوند.
تصمیمات او نمیتواند در حقایق دردناک هستی نفوذ کند. او نمیتواند مهمترین عزیزانش را نجات دهد. هر بار که عشق در قلب او هبوط میکند، بوی خون در فضا میپیچد و اطرافیانش یک به یک نقش بر زمین میشوند. تصمیمات در مقابل عذابی که بر سرش نازل میشوند، مضحکهای بیش نیستند. او نمیتواند احساساتش را تغییر دهد. درد تا ابد برای او درد است. او اگر میتوانست، به این مقدار از درد غلو شده در بطن چند پیکسل و نوشتار میخندید اما حیف که سرنوشت راه رخسار او را از خنده به یغما برده است و لبخند را مجازاتی جاودان کرده که هرگز بر لبانش نقش نخواهد بست.
I’ve struggled a long time with surviving, but no matter what, you have to
find something to fight for
من مدت زیادی در حال تلاش برای بقا بودم. مهم نیست که چی پیش میاد.
همیشه یه چیز پیدا کن که براش بجنگی.
زمانی که بهترین مقدمهتان را برای بهترینهای دیگری استفاده میکنید، برای مقدمه نوشتن برای بهترینهای باقی مانده، با مشکل مواجه میشوید. بنابراین با اندکی اقتباس از مقالهای که پیشتر درباره تحلیل مجموعه The Last of Us نوشتهام و از این لینک قابل مطالعه است، و اندکی فشار بر مغز این نقل قول آخرین ما را به سرانجام میرسانم.
شاید آخرین بودن در نبرد بین یک انسان و غیرانسان ربطی به بقا و زندهماندن پس از آن نداشته باشد؛ شاید آخرین بودن یک انسان در دنیایی جهنمی، به معنای امیدی باشد که برای نواختن موسیقی بشریت خاموش نمیشود. شاید آخرین بودن به معنای تلاش برای شعلهور کردن آخرین جرقههای امید است. این آخرین شاید واپسین فرصت برای آشنایی، فهم و درک جرعهای از انسانیت است.
زمانی که پلها خراب میشوند، فاجعه آغاز میشود و مغزها از خواب میپرند، آن هنگام است که میبینیم پیشتر چقدر پوچ و تهی مینگریستیم و از آن افتضاحتر این که زمان حال نیز، در آیندهای محتمل تبدیل به بهترین در برابر رویدادهای بعدی خواهد شد. و به این سان دریغا که زمان حال ما، گذشتهای نیک برای آیندهای تلخ است.
انسانی که زمانی با بیامیدی به بلندبالاترین خوشبختیهای دنیا، نگاهی محقرانه دارد، در پساآخرالزمان باید ژرف به دیوار، به پنجره و دقیقاً به هر چیز عبثی خیره شود تا اندکی خوشبختی را از زیر غبار ناامیدی بیرون بکشد. این تاوانی است که تمام بازیهای این فهرست که توانستهاند دو سه کلمه تاریخی ادا کنند، به خوبی با آن آشنا هستند.
و ما حقیقتاً چه اکنون و چه ۲۰۰۰ سال بعد، در تاریکی چه تفاوتی با یکدیگر داریم؟ آیا این نیست که تنها تابش نور ما را متمایز میکند؟ چه چیزی آن تمایز را موجب خواهد شد، جز ذرهای امید برای بقا و ذرهای باور به خوشبختی در نگاهها؟ بنابراین باید جنگید، به وصول خوشبختی امید داشت و خود را برای زندگی کشت. چه چیزی بهتر از تجربه پدری که همه چیزش را از دست داده و شاید دخترخواندهاش را در این دنیای سخت ناجوانمردانه از دست بدهد، میتواند مفهوم بالا را منتقل سازد؟ هیچ؛ تنها خودش و آخرین کلماتش.
نهایتاً این چنین، انتخابهایی سخت را از بهترین نقل قولهای تاریخ به پایان میرسانیم اما این مقاله هنوز به اتمام نرسیده است. هفته آینده، قسمت بعدی با انتخابهایی از دیگر مجموعهها منتشر خواهد شد. هیچ کدام از نقل قولهای بالا رتبهبندی خاصی را شامل نمیشوند و این فرایند برای قسمت آینده نیز ثابت باقی خواهد ماند؛ چرا که مفاهیم بشری غیرقابل رتبهبندی هستند و خاطرات نمیتوانند بر دیگری برتری یابند.
باید توجه داشت که در انتخاب نقل قولهای بالا، مفاهیم و تناسب آنها با پیام هر فرنچایز در نظر گرفته شده است. اگر انتخابهای دیگری را مد نظر دارید، هیچ قدرتی نمیتواند مانع از ارسال نظر از سوی شما در بخش نظرات شود.
پر بحثترینها
- اینترگلکتیک، کانکورد، ناتی داگ؛ در اتاق فکر سونی چه میگذرد؟
- گزارش: طراحی سختافزار پلی استیشن ۶ برخلاف نسل بعدی ایکس باکس، به پایان رسید
- حساب توییتر پلی استیشن باعث ترند شدن دوباره Bloodborne Remake شده است
- یوشیدا: Horizon Forbidden West در حد انتظارم نفروخت
- یوشیدا: اگر خواهان بازی های انحصاری جدید PS5 هستید، بهتر است از ریمسترها حمایت کنید
- شایعه: اطلاعات فاش شده از GTA 6 توسط کاربری که ادعا میکند چندین ساعت از گیمپلی را دیده است
نظرات
با خسته نباشید خدمت مهدی گل بابت مقاله فوقالعاده
کم پیش میاد توی یه بازی دیالوگی بشنوم که تاثیر داشته باشه و مدتها یادم بمونه، ولی این دو مورد خیلی فوقالعاده بودن
-you have no honor
-and you’re a slave to it …
دومیش
What is better – To be born good, or to overcome your evil nature though great effort?
این دیالوگ دومی اینقدر قوی بود که تصمیم گرفتم Paarthurnax رو نکشم فقط به خاطر این دیالوگ
اولی گوست او سوشیما
دومی اسکایریم
وقت بخیر
دیالوگ دوم مسلما توی قسمت بعدی حضور داره
زندهباد
سلام و خسته نباشی به آقای ملکی عزیز بسیار عالی وزیبا :heart: :rose:
شادباد دوست من :rose:
جالب بود . از کلاسیک ها بنظر من میتونه(all you have to do was follow the damn train Cj) باشه 🙂
ولی جدا از شوخی چند تا که همیشه یادم مونده:
Never Meet Your heroes, Kid, They’re All D**ks. Every Last One
از handsome jack
We are born of the blood, made men by the blood, undone by the blood. Our eyes are yet to open;fear the old blood
از master willem
و گل سرسبد همه:
There is no path.Beyond the scope of light, beyond the reach of Dark.what could possibly await us?And yet, we seek it, insatiably….Such is our fate
از aldia,DS2
جملاتی که خودم دوست داشتم
i have no honor but i will not kill my family (جین ساکای)
Tell him he is not safe while i walk the earth (کریتوس)
We Work in the dark to serve the light (اساسینز کرید)
We are thieves in a world that don’t want us no more (ارتور)
سلام و خسته نباشید…
دو نقل قول از یک بازی واقعا منو تحت تاثیر خودشون قرار دادن. در بازی spec ops the line….. وقتی که کاراکتر اصلی بازی و یا بهتره بگیم خود گیمر. هر کار اشتباه و کثیفی رو انجام میده تا به قول خودش به قهرمان بازی تبدیل بشه…. کلی سرباز و آدم معمولی رو به معنای واقعی قتل عام میکنه. حتی باعث آسیب رسیدن دوستاش میشه. فقط به این امید که آنتاگونیست بازی رو که گیمر مقصر تمام این بلاهایی که داره سر بقیه میاره میدونه. در بزرگترین برج شهر گیرش بیاره و اونو به خاطر کارهایی که خود پروتاگونیست با بقیه کرده تنبیه کنه… در دو جا آنتاگونیست بازی. جملاتی رو به گیمر میگه تا نشون بده آیا واقعا اونه که آدم بده ست یا ما؟ اولین جا، جاییه که به معنای واقعی جهنمیه که خود گیمر درست کرده… بعد از اینکه مکالمه رو با welcome to your hell آغاز میکنه… وسط دیالوگش این جمله رو میگه…. There were over five thousand people alive in Dubai, the day before you arrived. How many are alive today, I wonder? How many will be alive tomorrow?
(قبل از اینکه به دبی بیای بالای ۵ هزار نفر آدم زنده در این شهر وجود داشتند، الان میخوام بدونم که چند نفر زنده موندن. یا چند نفر فردا زنده خواهند موند؟ )
و طبق معمول. کاراکتر به ظاهر پروتاگونیست بازی میگه اینا تقصیر من نیست.
و جمله آخری که واقعا حکم مشتی محکم توی صورت گیمر و کاراکتر اصلی بازی رو داره و یه جورایی به نظرم کاملا این جمله رو داره به خود بازیکن میگه… آخرین مرحله بازیه که گیمر تمام گناهانی که بازی بهش اجازه داده رو مرتکب شده و حالا میخواد بالاخره توی برج با شخصیت “منفی” دیدار کنه…
Do you feel like a HERO yet?
(هنوز هم فکر میکنی که یک قهرمانی؟ )
این بازی. به معنای واقعی کاری رو با من کرد که یک دهه گیمینگ قبل از اون باهام نکرده بود. امیدوارم کسایی که این بازی رو انجام دادن. حداقل برای لحظاتی حسی رو که من تجربه کردم. تجربه کرده باشن
این بازی دید وسیعتری پیش روی همه کسانی قرار داد که تجربش کردن. با کمترین انتظار، بیشترین کیفیت رو ارائه داد
“Had to be me. Someone else might have gotten it wrong.”
Mordin Solus
“Does this unit have a soul?”
Legion
ادیت مس افکت ۳ ….
Stand in the ashes of a trillion dead souls and ask the ghosts if honor matters,their silence is your answer
.
.
خیلی دیالوگ تاریخی داریم ….. یه لیست تموم نشدنیه
everyone i have cared for has either died or left me . everyone_ fuc*king except for you 😥 😥
از هر مجموعه یک نماینده داریم وگرنه The Last of Us کلمه به کلمهاش بازی با احساساته
:yes:
ایول جناب ملکی ، خسته نباشید .
یه مقاله ای کارکردید که حداقل میتونه ده قسمت داشته باشه .
من خودم کلی دیالوگ فوق العاده از rdr2 یادمه که میتونه توی لیست باشه .
دمتون گرم :rose:
درود
ممنون از لطف بیکرانتون
مسلماً رد دد در قسمتهای آتی حضور خواهد داشت
زندهباد
خسته نباشید آقای ملکی عالی بود
ممنونم
زندهباد :rose: