جایی که غم معنا میشود | بررسی کامل داستان بازی A Plague Tale: Innocence (قسمت دوم)
۱۴ می همین امسال بود که عنوانی منتشر شد فرسنگها متفاوت از دنیای این روزهای صنعت گیم. بسیار متفاوتتر از چیزی که شاید همه ما قبل از انتشار آن در ذهن خود داشتیم. قرار بود برای چند ساعت هم که شده ما را ببرد به آن روزهایی که بین داستان خوب و بهتر یک بازی را انتخاب میکردیم و مثلا دو راهیمان این بود که داستان کدام یک خلاقانهتر است تا آن را بخریم. چه تردیدهای زیبا و فراموش نشدنی داشتیم آن روزها. روزهایی که داستان و شخصیتپردازی ریشههای یک بازی را تشکیل میداد و بیشتر بازیها بدون این المانها بیمعنا بودند. اگر بخواهم فقط به یک چهارم آن بازیها هم اشاره کنم باید کل دو قسمت این مقاله را به صرف مقدمه بگذرانم و واضحا هدف مقاله چیز دیگری است اما واقعا افسوس میخورم وقتی حال و روز این روزهای صنعت گیم را با گذشته آن و روزهای فوق درخشان نسل شش قیاس میکنم. برای وصف وضعیت حال حاظر هنر هشتم همین بس که یک بازی صرفا با چند Skin رنگارنگ و یک حالت نه چندان جدید و نوآورانه بسیار بسیار بیشتر از تمام شاهکارهای داستانی که در ذهن من و شماست طرفدار دارد!
داستان یک طاعون یک بازی معمولی نیست. داستان یک طاعون دقیقا همان چیزی بود که همه ما میخواستیم. یک بازی داستان محور، خلاقانه، بازینامه کامل و نوآورانه، پیچشهای داستانی به موقع، داستان جذاب و نسبتا سر راست( البته تا اواخر بازی)، شخصیتهای دوست داشتنی و پرداخت شده و… در واقع هر چیزی که برای آفرینش یک داستان خوب لازم است مانند قطعات یک پازل بزرگ در کنار هم قرار گرقته و یک داستان بینظیر را خلق کردهاند. هنوز هم هستند گیمرهایی که داستان برای آنها در درجه اول قرار میگیرد و اگر از خوب بودن داستان یک عنوان مطمئن باشند، حتی گیمپلی ضعیف هم به جان میخرند و بازی را تهیه میکنند. خوشبختانه خودم یکی از همین دست گیمرها هستم و به همین دلیل هم بر آن شدم که یک مقاله درخور برای داستان این عنوان برای شما کاربران عزیر بنویسم. بلاخره وقتی بعد از مدتها یک بازی مولتی پلتفرم با تمرکز کامل روی بخش داستانی به دستمان رسیده بیانصافی است صرفا آن را بازی کنیم و کنارش بگذاریم و منتظر باشیم تا چند سال دیگر این اتفاق شاید بیافتد! همانقدر که موارد بد صنعت گیم نیازمند انتقاد است، باید نکات مثبت را هم دید و چنین مواردی را تحسین کرد و برایشان ایستاده دست زد.
در ابندا لازم است به چند نکته اساسی اشاره کنم. به دلیل طولانی بودن و حجم زیاد داستان بازی و از حوصله خارج نشدن مقاله، بررسی و توضیح داستان این عنوان در دو قسمت تهیه شده است. لذا اگر به نبود موردی یا مواردی برخوردید، خوشحال می شوم که در بخش نظرات آن را با ما در میان بگذارید. مهم تر آنکه، متن زیر داستان بازی را تا انتهای بازی به طور کامل اسپویل میکند و اگر تاکنون بازی را به اتمام نرسانده اید، از ادامه خواندن مقاله صرف نظر کنید. سعی بر آن شده که هیچچیز از نظر پنهان نماند و یک توضیح و بررسی کامل از داستان A Plague Tale: Innocence برای شما تهیه کنیم.
به طور خلاصه بازی داستان یک خواهر و برادر اشراف زاده را در یک جهان مملو از پستی و کثیفی روایت میکند که با هر چه در اختیار دارند تلاش به زنده ماندن دارند. جهان دیگر مثل قبل نیست و Black Death رعب و وحشت را به جان تک تک مردم فرانسه انداخته. در میان انبوهی از مردم آلوده شده و موشهای بیماری زا و طاعون لعنتی، Amicia و Hugo یک کودک و نوجوان که تاکنون با هیچ خطری مواجه نشدهاند باید در این فاجعه زنده بمانند. حال آنکه هوگو هم یک فرد عادی نیست و مشکلاتی با اوست که حتی کار را برای خواهرش سختتر هم میکند. این شمایید که باید با دل و جان این دو که کمترین تقصیری را در فاحعه پیش آمده ندارند، در دل آتش و بیماری هدایت کنید و تمام تلاشتان را برای نجات جانشان بکنید. در بین این همه بدی و تاریکی هنوز هم یک امید هست; نور.
در قسمت قبل وقایع بازی را تا Chapter 7 دنبال کردیم. حال به ادامه بررسی داستان بازی می پردازیم. با ما همراه باشید
Chapter 8
آمیسیا توسط هوگو از خواب بیدار شده و با هم در Chateu d’Ombrage چرخی می زنند. در همین حین، آمیسیا متوجه می شود Mellie در حال رفتن به شهر، جایی که آرتور،برادرش، زندانی شده است. همچنین می فهمد، Chateu d’Ombrage حاوی علامت هایی است که نشان از محلی دارد که یک جمع بزرگ از شیمی دانان در آن تجمع دارند; جایی که احتمالا مادرش هم در آنجا حضور داشته است.
آمیسیا با کمک هوگو یک آزمایشگاه در آنجا پیدا میکنند و امیدوار میشوند که لوکاس با استفاده از آن چاره ای برای بیماری هوگو پیدا کند.لوکاس میگوید پیشروی به این صورت بسیار کند است و برای رسیدن به راه حل، نیاز بهSanguinis Itinera (یک دستورالعمل ساخت مواد شیمیایی پیچیده) نیاز دارد. خوشبختانه این کتاب در یک دانشگاه، واقع در همان منطقه ای که زندان آرتور قرار دارد، وجود داشته و ملی و آمیسیا بدون اتلاف وقت با هم عازم این سفر پر خطر میشوند.
Chapter 9
وقتی آمیسیا و ملی به شهر میرسند، سربازان Inquisition را میبیند که در حال تخلیه مردمی هستند که هنوز آلوده نشده اند. از هم جدا شده و هر یک به سمت هدف خود میروند. آمیسیا در میانه راه سربازان را میبیند که به طور عمد موش ها را به سمت مردم آلوده شده ای که نمیتوانند شهر را ترک کنند روانه میکنند. این باعث شده موش ها بیشتر بیشتر لانه سازی کنند و سربازان هم از این راه، ماده شیمیایی Episanguis را به دست می آورند.
آمیسیا بلاخره به دانشگاه میرسد و در آنجا رهبر Inquisition، وایتالیس را میبیند که همراه با نگهبان شخصی اش وارد میشود.
Chapter 10
با رسیدن به دانشگاه، او سعی می کند طبق سرنخ هایی که لوکاس به او داد، کتاب را پیدا کند. مشکل این بود که نیروهای Inquisition هم سخت به دنبال این کتاب بودند و لحظه ای نباید در راهش غفلت میکرد. بعد از مدتی رودریک را میبینیم که در حال بازجویی شدن است. او پسر سازنده کتاب خانه دانشگاه بوده و با توجه به اینکه Inquisition، پدرش را به قتل رسانده، او تنها منبع اطلاعاتی است که برای مکان کتاب در اختیار دارند.
آمیسیا یک شمعدان بزرگ را به وسیله پرتاب سنگ از مکانش جدا کرده و باعث آتش سوزی عظیمی در قلعه میشود. بعد از کشتن تعدادی سرباز و فرار از آتش، راهشان به سمت قسمت مخفی دانشگاه باز میشود. جایی که کتاب در آن قرار دارد. بعد از یافتن کتاب، وایتالیس از راه رسیده و میگوید قصد دارد Prime Macula را از هوگو بگیرد و از آن برای رهبری جهان استفاده کند.
آمیسیا با خودش حرف میزند و سعی بر پیدا کردن راهی برای فرار دارد که ناگهان آتش از زبانه کشیده و به آن ها فرصت کافی برای فرار می دهد. آن ها به سرعت همراه با کتاب، به سمت Chateu d’Ombreage فرار می کنند.
Chapter 11
بلاخره ارامش به گروه باز می گردد. آن ها چند هفته ای را با آرامش می گذرانند; ملی، آرتور را آزاد کرده، لوکاس در حال کار در آزمایشگاه و مداوای هوگو است و قسمت های زیادی از قلعه پاکسازی شده است. آمیسیا در حیات قلعه، نمادی را پیدا میکند که آن ها را به یک مکان آشنا راهنمایی میکند و به بیماری هوگو و اهداف Inquisition نیز ربط دارد. Sanguinis Itinera به لوکاس در بهبود موقتی بیماری کمک کرده، اما هنوز نتوانسته به درمان پایداری دست یابد.
این روزهای آرام، زمانی به پایان می رسد که آرتور نشانه هایی از یک زندانی زن را می گوید. نشانه هایی که همه و همه حکایت از این دارند که آن زندانی مادر آمیسیا است! متاسفانه آرتور می گوید مادر آمیسیا در مکانی است که شرایط بسیار بدتری از زندان او داشته و نفوذ به آن بسیار سخت است. آمیسیا تصمیمی برای رفتن به شهر و نجات مادرش ندارد; هوگو هم که مخفیانه به گفت و گو گوش میکند شوک شدیدی به او وارد شده و ماکولا وارد مرحله بسیار جدی میشود.
هوگو در حال مرگ است. لوکاس به آمیسیا پیشنهاد می کند به خانه De Runeها بروند تا بتواند با ترکیب تحقیقات Beatrice و خودش بتواند راهی برای درمان قطعی ماکولا که در حال کشتن هوگو است، پیدا کنند. آمیسیا چاره ای ندارد و با او عازم عمارت می شود.
Chapter 12
تمام De Rune State از موش ها پر شده. جنازه ی سربازان در لابه لای تجمع چند هزارتایی موش ها نشان از این دارد که حمله موش ها به هوگو و آمیسیا فرصت فرار از دست سربازان بی رحم را داده. هر چقدر جلوتر می روند تجمع موش ها شدیدتر شده و حتی فرم های عجیبی هم دارند. در یک گودال یک دسته موش بسیار بزرگ در حال چرخیدن به دور خود هستند و انگار اصلا متوجه حضور آمیسیا و لوکاس هم نیستند.
بعد از رسیدن به خانه De runeها، تجمع موش ها وحشتناک شده و به صورت دایره ای روی هم جمع شده اند و میتوانند آنقدر زیاد شوند که لوکاس و امیسیا را زیر خود له کنند. آمیسیا با پیدا کردن نقاطی خاص، آتش روشن میکند و مانع این اتفاق میشود. بعد از ورود به خانه، حقیقتی شوکه کننده آشکار می شود. بدن اعضای خانه دست نخورده اند; با وجود آن که هفته ها از حمله موش ها می گذرد.
بعد از رسیدن به اتاق هوگو، اوضاع عجیب تر هم می شود. همه جای خانه پر از لانه موش هاست; اما اتاق او دست نخورده است. لوکاس تنها به دنبال تحقیقات بیتریس است و بعد از مقداری جست و جو در آن ها متوجه میشود مادر آمیسیا باید مکانی مخفی را به عنوان آزمایشگاه در خانه داشته باشد، حدس آمیسیا، گرمابه ای است که در انتهای دیگر ساختمان وجود دارد.
حمام را پیدا کرده و روی دیوارهای آن نقاشی های فرسکو را میبینند که حکایت از یک بحران حمله موش های دیگر در قرن ها پیش دارد. هر چه پیش میروند تشابهات بیشتری از الودگی قبلی با فعلی پیدا میکنند. در یکی از نقاشی ها کودکی دیده میشوند که در حال عقب راندن موش هاست. کودک، علایمی ماکولایی را دارد که همگی در هوگو همم دیده می شود. یدین معنی که هوگو، کلید نجات آن ها از این وضعیت و بازگرداننده صلح به سرزمین خواهد بود.
سرانجام آزمایشگاه مخفی پیدا شده و لوکاس و آمیسیا موفق میشوند با استفاده از Sanguinis Itinera تحقیقات Beatrice را کامل کنند و به یک درمان کامل دست پیدا کنند. این درمان قابلیت دور راندن موش ها را دارد و آن ها با استفاده از آن، بدون مشکل به Chateu d’Ombrage باز می گردند. آن ها دارو را به هوگو می دهند و آمیسیا از شدت خستگی به خواب فرو می رود. به امید آن که در هنگام بیداری خبرهای خوبی بشنود.
Chapter 13
صبح روز بعد، آمیسیا در حالی از خواب بیدار می شود که هوگو گم شده. عصبانی به دنبال هوگو رفته و پایش لیز می خورد و درون یک گودال می افتد. در گودال افرادی که تا به حال با آن ها سر و کار داشته را میبیند و در توهماتش صداها و تصاویری مبنی بر عدم تلاش کافی برای نجات هوگو میبنید و می شنود و برای دروغ گفتن به هوگو در مورد مادرشان سرزنش می شود. سپس نیکولاس، سرباز غول هیکل Inquisition را می بیند که در حال حمل هوگو است.
خوشبختانه تمام این ها فقط یک کابوس بوده و آمیسیا از خواب بیدار می شود و متوجه می شود تمام این ها فقط توهم بوده است. اما متاسفانه هوگو واقعا در قلعه نیست.
Chapter 14
هوگو به مرکز Inquisition رفته و می خواهد مادرش را ببیند. او در حال پرسه زدن در اطراف آنجاست که او را پیدا کرده و او هم قبول می کند که درخوست سربازان را انجام دهد تنها برای این که بتواند مادرش را ببیند. آن ها از هوگو خون آلوده به ماکولای او را می گیرند اما اجازه دیدن مادرش را به او نمی دهند. در نتیجه او تصمیم به مخفیانه رفتن به زیرزمینی که شنیده مادرش آنجاست می گیرد.
در طول راه، او متوجه می شود، سربازان در حال تزریق Episanguis به وایتالیس هستند تا او را به یک میزبان مناسب برای Prime Macula تبدیل کنند. این باعث تخریب ذهنی او شده و او با هر تزریق بیشتر و بیشتر خواهان فرمانروایی به جهان و نجات آن به طریق خودش می شود. او که همین حالا هم با طعمه قرار دادن انسان ها برای موش ها خیلی فراتر از انتظار پیش رفته، حیله جدیدی را در دست اقدام دارد.
او در حال گسترش دادن نوع جدیدی از جانورانی است که آلودگی را حمل می کنند و حتی بیشتر از موش های سابق، تشنه به خون انسان هستند. تنها راه برای نجات دادنش از این دیوانگی، خون هوگو است. او به خون هوگو برای به دست آوردن قدرت واقعی ماکولا هم احتیاج دارد و به همین دلیل بود که او از ابتدا به دنبال او بوده و نیکولاس را مامور گرفتنش کرده است.
هوگو بلاخره مادرش را پیدا می کند. Beatrice به او یاد می دهد که چگونه از قدرت ماکولا استفاده کند. او با استفاده از این قدرت می تواند موش ها را به خواست خود کنترل کند و حتی اگر بخواهد آن ها را به سمت زیرزمین هدایت کند.
با استفاده از این قدرت، هوگو و بیتریس از آنجا فرار می کنند. سربازان، او را محاصزه کرده و نیکولاس هم از راه می رسد. آن ها آنقدر هوگو را مجبور به فراخواندن موش ها می کنند که خسته شده و از حال می رود. سربازان مجددا هوگو و مادر را دستگیر می کنند.
Chapter 15
چند هفته بعد از گمشدن هوگو، آمیسیا بسیار پریشان است. تنها امید او برای ادامه زندگی پیدا کردن هوگو و مادرش است;تنها کسانی که عاشقانه دوستشان دارد. آرتور، رودریک، ملی و لوکاس مشغول اماده سازی قلعه برای دفاع از آن در شب هستند. هوگو که به نظر کنترلش دست خودش نیست، در کنار نیکولاس به پایگاه حمله می کنند. آمیسیا در حیاط گیر می افتد و تقریبا شانسی برای مقاوم ندارد. آرتور یک تله را فعال می کند و آمیسیا فرصت فرار پیدا می کند.
آمیسیا نزد هوگو می رود تا او را قانع کند نباید به آن ها حمله کند و موفق هم می شود. نیکولاس آرتور را با بی رحمی تمام می کشد و بچه ها را تعقیب می کند. هوگو و آمیسیا با کمک همدیگر موش ها را به سمت نیکولاس هدایت می کنند و او به زیرزمین کشیده می شود( و احتمالا می میرد) بقیه گروه با آمیسیا و هوگو دیدار می کنند. ملی بسیار از مرگ برادرش خشمگین است و نقشه ای کشنده را برای کشتن وایتالیس طراحی کرده است.
گروه با نقشه ملی موافقت کرده به سمت شهر و پایگاه Inquisition می روند.
Chapter 16
بعد از رسیدن به شهر، گروه با سربازان درگیر می شوند. در حین جنگ، گروهی از سربازان دیده می شوند که کماندارن حرفه ای هستند و خطر مرگ در صورت عبور از آن ناحیه بدون محافظ بسیار بالاست. رودریک خود را فدا می کند و با هل دادن یک گاری، خود را سیبل کمانداران کرده و جان می دهد.
بلاخره به قلعه Inquisition می رسند. وایتالیس حالا به لطف خون هوگو می تواند Prime Macula را کاملا کنترل کند. آن ها در حال برنامه ریزی برای نقشه ای هستند تا موش ها را به طور گسترده در سراسر جهان روانه کنند. گروه با استفاده از قدرت هوگو به او حمله می کند. اما او مقاومت می کند. آمیسیا به کمک هوگو می آید و با ضربات سنگ او را به زمین می اندازد. حال هوگو موش ها را به سمتش می برد و همزمان آمیسیا هم به او ضربه می زند که نتواند از خود دفاع کند.
در نهایت وایتالیس در حالی که پوزخندی مغرورانه به هوگو می زند، می میرد.
Chapter 17
سه روز بعد از مرگ وایتالیس، آمیسیا و هوگو در حال خرید لوازم و مواد موردنیاز در شهر هستند. دیگر اثری از موش ها نیست. حال یا به دلیل مرگ وایتالیس و عدم کنترل آن ها، یا به دلیل قدرت هوگو در عقب راندن آن ها.
ملی راهش را جدا کرده است. او هنوز با مرگ برادرش کنار نیامده.
هوگو و آمیسیا تصمیم دارند به یک مکان جدید بروند. آن ها برای مرگ وایتالیس و مذدانش تحت تعقیب هستند. مردم، اگر چه گاها از آن ها می ترسند، اما برای اقدام شجاعانه شان به هوگو و آمیسیا احترام می گذارند.
لوکاس، هوگو، آمیسا و بیتریس که به مرور سلامتی اش در حال بهبودی است عازم به منطقه ای دیگر می شوند تا بعد از مدت ها زندگی آرامی را تجربه کنند.
این هم از داستان A Plague Tale: Innocence که با هم آن را قدم به قدم بررسی کردیم. امیدوارم از داستان زیبای بازی و قلم من لذت برده باشید. به امید آن که این دست بازی های داستان محور را بیشتر و بیشتر ببینیم و داستان آن ها را با عشق برای شما کاربران عزیز گیمفا توضیح دهیم.
پر بحثترینها
- ۱۵ مشکل بزرگ سری GTA که طرفداران سرسخت نمیخواهند به آنها اعتراف کنند
- ویدیو: مقایسه Call of Duty Black Ops 6 روی PS5 و Xbox Series X/S [زیرنویس فارسی]
- نقدها و نمرات بازی Dragon Age: The Veilguard منتشر شدند
- رسمی: سونی دو استودیوی Neon Koi و Firewalk، سازنده Concord، را تعطیل کرد
- نقدها و نمرات بازی Call of Duty: Black Ops 6 منتشر شدند
- بیش از ۸۰ بازی برای PS5 Pro بهینه شدهاند
- ادعای سازنده Concord: اثری ساختیم که تجربه فوقالعادهای را به گیمرها ارائه میدهد
- گزارش: کارگردانان بازی Marvel’s Wolverine نقش خود را رها کردند
- شمار بازیکنان همزمان Dragon Age: The Veilguard در روز عرضه به بیش از ۷۰,۰۰۰ نفر رسید
- تحلیلگر: Ghost of Tsushima ارزش سرگرمی و عدم تحمیل ایدئولوژی را در اولویت قرار داد
نظرات
این بازی یه عنوان کاملا عالی و زیباست و گرافیکش عالیه و لهجه فرانسوی و یاس و ناامیدی بازی واقعا زیباست
به همه عزیزان گیمفایی توصیش میکنم
خیلی دوست دارم تجربش کنم. از بازی های هم سبکش از هل بلید خیلی خوشم اومد.
برترین بازی سال تا اینجا برای من
این استدیو asobo پتانسیل ساختن شاهکار های دیگه رو هم داره و تو این وضع کمیاب بودن بازی هایی که بر مبنای داستان ساخته میشن باید مورد توجه قرار بگیره به شدت منتظر عناوین دیگه ش هستم
خیلی دنبال این بازی هستم
قیمتش حدود ۴۰۰ -۵۰۰ تومنه
دست دومم اصلا پیدا نمیشه
حتی دوستمم که هکی میزنه میگه چون شناخته شده نیست اصلا هکیشم نیست
نمیدونم چیکار کنم
کاری که من و خیلیا دیگه کردیم: walkthrough
بازی هایی که داستان و روایت جذابی دارن رو میشه واکثرو دید و خسته نشد این شاهکار هم از اون دسته س
اگه پیسی داری رو پیسی بازی کن سیستم خاصیم نمیخاد
اصلا فکرشم نکن بخای از دست بدی این بازیو
هنر ناب و سرشار و تمام :inlove:
عالی و غم انگیز
سلام اقای رضایی دستتون درد نکنه که ادامه مقاله رو رفتید.
خیلی خیلی بازیه عالی بود از همه لحاظ خیلی غم انگیز و صددرصد ارزش تکراش بالاس
سلام حمید جان خوشحالم که مقاله رو وست داشتی و ممنون که خوندی و نظر دادی
خیلی از این بازی خوشم میاد هم داستانش هم جاهاش اتمسفرش گیم پلیش و باید تجربش کنم هرجور شده ارزون تر شه بگیرم اکانتش
بازی عالی هستش
دستتون درد نکنه آقای رضایی خسته نباشید. بازی خیلی عالی بود این بازی مخصوصا داستان و اتمسفر زیباش ولی بعد مدتی یکم تکراری میشد 🙂
خواهش میکنم لطف دارید. بله بازی بی نظیره
واقعا جای بازی های داستان محور این روزا خیلی خالیه…
تو دورانی که اصلا رمق بازی کردن ندارم این بازی رو با لذت تموم کردم و به همه پیشنهادش میکنم
در اولین فرصت که پول گیرم بیاد :rotfl: تجربش میکنم .
ای کاش داش امین ماهم ۶۰ دلار رو به راحتی ۶۰ هزارتومان در می اوردیم .
مثلا تمام بازی ها توی فروشگاه ها بودن ۱۰۰ تومان .اگه میبود الان یک کمدپر بازی داشتم که بادیدنشون لذت میبردم.
اما الان این تموم میشه باید توی دیوار باهزارتا بی مخ سرو کله بزنی بفروشیش. وبه همه شونم باید توضیح بدی که ریجن ال چیه و هیچ ربطی به کنسولش که ریجن ۲ است نداره و اخرشم بهت پیام میده میگه کلاه برداری تو میخوای بچپونی :rotfl: دیدم که میگم
:laugh: :laugh: :laugh: :laugh: :laugh: :yes:
با سلام به دوستان.
یه مدت بود بازی بهم حال نمیداد, خداشاهده پیش خودم میگفتم نکنه سنم بالا رفته دیگه کم کم میلم داره از بین میره به گیم, چون pc بازم دسترسیم به عناوین ناب سونی و اکس باکسم ندارم, و بازیای مولتی پلتفرمم تو این یسال اخیر غیر از یکی دو مورد زیاد حال نداد بهم مثه قدیما, این بازیو که دیدم تو سایتا , رفتم یوتوب گیم پلیشو دیدمو خوشم اومد ولی واقعا فکر نمیکردم خودم اینقد از تجربش لذت ببرم , فوق العاده زیبا و درگیر کنندس این بازی.داستانو گرافیکو موسیقی زیبا, گیم پلی در عین ساده بودن بسیار لذت بخش , زمان بازیم واقعا قابل قبوله.یعنی وقتی تمومش کردم کاملا بازم اشتیاق داشتم دوباره شروعش کنم, دوستان حتما تجربشو پیشنهاد میکنم .یه نکته جالب برای من این بود که قهرمان داستان ما اینبار مثه سایر عناوین استاد و یا پدری نداشت که آموزشش بده و اونو از یه دختر ساده به یه مبارز تبدیل کنه, (البته پدر داشت , ولی در بدو شروع ماجراهای غم انگیز آمیسیا بسیار ناپخته و فقط یه نوجون معمولی بود)این خود آمیسیاست که مجبور میشه بر خلاف میلش و بدون اینکه بخواد آدم بکشه, و حتی خودش از توانایی های خودش بی خبره و برای حفظ جان خودشو هیگو و مطابق غریزش عمل میکنه و درآخر به مبارزی توانمند تبدیل میشه , سازندگان این سیرو خیلی زیبا به تصویر کشیدن. دوستان باید بگم بعد از مدتها این بازی بمن حال وصف ناپذیری داد
خوشحالم که همچین حسی از بازی داشتین بله بازی واقعا خاص و بی نظیره مخصوصا برای گیمرهای قدیمی
یه خسته نباشید ویژه ام خدمت شما آقای رضایی, بابت زحمت و وقتی که گذاشتید بابت بررسی این عنوان زیبا :rose:
خیلی جالبه،منم دقیقا حس شما رو داشتم و همین قضیه برام پیش اومد،بعد از اینکه تو یوتیوب گیم پلیش رو دیدم،بهش علاقه مند شدم و در اولین فرصت تجربه ش کردم،واقعا فوقالعاده بود:yes: :yes: :yes:
معنی غم…..امید…..عشق…..بی گناهی…..
.
.
.
معنی گیم…The Plague Tale:Innocence
گوتی مبارکش باشه من دیگه حرفی ندارم ممنون
بازی خیلی قشنگی بود شاید از لحاظ گیم پلی به خیلی از های معروف حتی نزدیک هم نباشه ولی در حد خودش مخصوصا از لحاظ داستان و روایتش عالی عمل کرده. کاش بقیه بازیا هم به جای این که فقط روی گیم پلی تمرکز کنن یه کم روی داستان هم تمرکز می کردن.
نه مثل RAGE 2 که از لحاظ داستان نابوده ولی از لحاظ گیم پلی شاهکاره واقعا اگه داستان حرفی برای گفتن نداشته باشه گیم پلی به چه درد می خوره مخصوصا اگه خیلی کوتاه هم باشه
چند وقت بود انقدر هنر تو یه گیم ندیده بودم.ولی با این دیدم.واقعا عالی بود 🙂 🙂