عشق، این سه حرفی ابدی | بررسی مفهوم عشق در بازیهای ویدئویی (قسمت سوم)
بیایید رو راست باشیم. هر طور که به زیباترین چیزهای این جهان فانی نگاه کنیم; عشق با فاصله بسیار زیاد در صدر آنها قرار میگیرد. وقتی میگوییم عشق، منظور هر عشقی و به هر شکلی میتواند باشد. این کلمه آنقدر وسیع است که به هیچ عنوان نمیتوان مرز و حدی برای آن قائل شد. راستش را هم بخواهید تعریف کردنش هم سخت است چه برسد به توضیح و مقاله نوشتن در مورد آن و بررسی انواع زمینی و آسمانی آن! این مفهوم به قدری مقدس است که هنگام نوشتن در مورد آن باید حواستان به تک تک کلماتتان باشد تا مبادا حرمتش را از بین ببرید. عشق چیزی است که میتواند سازندهترین چیز هستی و در عین حال مخربترین آن باشد. میتواند موتور محرکه یک فرد برای زندگی و در عین حال نیروی بازدارندهی او از کل جهان باشد; میتواند جهانی را گلستان کند یا آن را به جهنمی از نفرت و تاریکی تبدیل کند. همه ما تا به حال چندین و چند تعریف مختلف از آن شنیدهایم، اما به راستی عشق چیست که تا این حد تعیین کننده وقایع در گوشه گوشه دنیاست؟ نگاهی به اطرافتان بیندازید; شهید گمنامی که بعد از سالهای سال جنازهاش از راه میرسد دلیل شهادتش چه بوده؟ عشق به وطن. دختر یا پسری که سالها برای معشوق یا معشوقه خود صبر میکند و شاید حتی زندگیاش را تباه کند دلیلش چه چیزی جز عشق است؟ اینها فقط دو نمونه از جهان اتفاقاتی است که معلول علتی به نام عشق هستند.
گفتیم عشق حد و مرز ندارد; اما قبل از آن باید درک کنیم مفهوم این کلمه آسمانی چیست. در این که نمیتوان برای عشق تعریف واحدی ارائه داد، شکی نیست و حتی بزرگان ادبیات و فلسفه هم تفسیر متفاوتی از آن دارند. اما در بین آنها هم، لفظ “فدا شدن” مشترک است; به این معنی که آنقدر یک چیز یا یک فرد را دوست داشته باشید که حتی حاضر به فدا کردن خود در راه او باشید، آنقدر که اگر بودن معشوق مشروط به فدا شدن شما بود لحظهای درنگ نکنید. این واقعا میتواند به سبب در بر گرفتن تمام انواع عشق( آسمانی و زمینی) تعریف نسبتا کاملی باشد. مفاهیم دیگری همچون “گذشتن از خود برای معشوق” که حتما لازمه آن فدا شدن نیست یا تلاش برای نگهداری یک رابطه عاشقانه به هر قیمتی( که توضیح این مفاهیم از حوصله مقاله خارج است) هم مطرح شده که هر یک از آنها پتانسیل نوشتن یک مقاله مفصل را دارند.
بازیهای ویدئویی، بعد از صنعت سینما هنر هشتم است. مگر هنر بی عشق هم میشود؟ خود هنر سر تا پایش عجین با عشق است; حال یک صنعت خود را یک هنر معرفی کند و اثری از عشق در آن نباشد؟ امکان ندارد. بازیهای رایانهای هم مثل هر اثر هنری دیگری با عشق آفریده میشوند; حال بعضی از آنها موضوعی عاشقانه و درام را در خود حمل میکنند و بعضی دیگر صرفا جهت یک سرگرمی زود گذر که تعداد کمی از آنها ماندگار میشوند. در هر حال، در هر دوی این آثار، اصل موضوع که با عشق ساخته شدن است، تفاوتی نمیکند. یک بازی آنلاین مانند Counter Strike یا Overwatch که حاصل سالها تلاش شبانه روزی و پشتکار بسیار زیاد تعداد فراوان کارمندان یک یا چند استودیو است، با عشقی فراوان ساخته شده و بازی داستانی و درامی مانند The Last Of Us یا To The Moon هم حاصل تلاش عدهای زیادی جهت نتیجه دادن عشق به بازیسازی و خلق یک اثر هنری بوده است; حال آن که دسته دوم این عشق را در متن بازی خود هم آوردهاند و دسته اول به کل سبک متفاوتی دارند.
اگر بخواهیم انواع متفاوت از عشق و دوست داشتن را در یک مدیوم پیدا کنیم، قطعا بازیهای ویدئویی یکی از بهترینهاست. آثار بسیاری در این صنعت وجود دارند که به شکلی بسیار هنرمندانه و لذتبخش، عشق را به تصویر میکشند و حقیقت آن را به بازیباز می چشانند. شک ندارم وقتی این جملات را میخوانید، نام چند بازی از ذهنتان عبور میکند; گیمرهای نسل جدید بیشتر شاهکارهایی مانند The Last Of Us، Heavy Rain، Halo و Call Of Duty را به یاد میآورند و قدیمیترها شاید Final Fantasy X، Shadow Of Clossus یا حتی Monkey Island را در ذهن خود تداعی کنند. هر سنی که باشید فرقی نمیکند، در هر نسلی از این صنعت عشق و عاشقی به طرق مختلف نشان داده شده است; هر چند که به لطف پیشرفتهای گرافیکی و صد البته المانهای گیمپلی و بازیهای تعاملی این مفهوم در بازیها ملموستر شده است.
منظور از نامحدود بودن عشق در این مقاله، انواع متفاوتی است که از آن در بازیها میبینیم. عشق بین یک زن و مرد، عشق مادر به فرزند، عشق به وطن، عشق به خانواده و در نهایت عشقهای معنوی و آسمانی. در اینجا سعی داریم نمونههایی زیبا و درگیرکننده از این نمونهها را برای شما بیاوریم و با هم به کنکاو و بررسی آنها بپردازیم. توجه داشته باشید ترتیب بازیهای ذکر شده در مقاله، هیچ ارتباطی با برتری آنها ندارد و تمام آثار ذکر شده نمونههایی فوقالعاده برای برجستهسازی این مفهوم زیبا هستند.
با قسمت سوم و پایانی سری مقالات بررسی مفهوم عشق در بازیهای ویدئویی با گیمفا همراه باشید.
Detroit: Become Human
.I Know You Thing We are Just Machines. But Since I Met Alice I Know I Can Feel Things. I Care For Her. I Fear For Her. I Can’t Be Happy If She’s Not
تمامی آثار دیوید کیج، نشان دهنده ی قسمتی از معجزه عشق و عشقورزی هستند. واقعا بیانصافی است اگر در مقالهای با چنین موضوع زیبایی نامی از آثار بینظیر کیج نبریم. کیج آنقدر در آثارش خلاق است که با تجربه کردن هر کدامشان به مفهوم متفاوتی از یک موضوع برخورد میکنیم. بازیهای کیج، همواره دارای پیامهای زیبای سیاسی، اجتماعی، مذهبی و عاطفی هستند. انکار نمیکنم که گاها نشانههایی از تناقض هم بین آنها دیده میشود اما اگر اندک اشتباهات این نویسنده، آهنگساز و کارگردان برجسته ی دنیای بازی را فاکتور بگیریم، به این نتیجه میرسیم که فردی مثل او به این زودیها به این صنعت معرفی نخواهد شد.
Detroit: Become Human آنقدر معنا و مفهموم دارد که سخت است تمام آنها را تنها با یکبار بازی کردن بفهمید. از همان لحظات ابتدایی که صاحب مارکوس به او توصیه میکند چشمانش را ببندد و بدون تقلید از هیچچیز تصویری که به ذهنش میرسد را بکشد، میفهمیم که بازی یک عنوان معمولی نیست و حرفهای زیادی برای گفتن خواهد داشت. این عنوان در مورد رباتهایی بسیار هوشمند است که توسط شرکت Cyberlife طراحی و ساخته شدهاند; از این رباتها در کارهای مختلفی نظیر نظافت خانه، پرستاری ار کودک، محافظ، کار در کارخانهها و…. استفاده میشود. در بحبوحهی اعتراضات مردمی برای جایگزین شدن آنها به جای نیروهای انسانی، طی حادثهای، مارکوس، خدمتکار یکی از اشرافیان شهر، جرقه ی آزادی در ذهنش زده میشود و با استفاده از کمکهای فردی ناشناس خود را به گروهی از رباتهای هوشمند آزادیطلب به نام Jericho میرساند. در طرفی دیگر یک ربات هوشمند پلیس وظیفهشناس و دختری به نام کارا را داریم که داستان این ۳ به موازات هم به زیبایی روایت میشود و در نهایت در جایی به هم میرسند.
هر گوشهای از بازی، عشق به گونهای طنینانداز میشود. در قسمتهای مارکوس، به جز رابطهای که بین او و یکی از اعضای گروه برقرار میشود، عشق به ازادی و آزاد بودن به شدت خودنمایی میکند. مارکوس و گروهش از هیچ تلاشی برای رسیدن به یک انقلاب اندرویدی دریغ نمیکنند و حتی در این راه کشته هم میدهند تا حقانیت نیت خود را ثابت کنند. اندوریدهای مختلفی را میبنید که هر یک به دلیلی ناقصالعضو شده یا فاصلهای با مرگ ندارند، اما حاظر نیستند از رویای خود دست بکشند. در بازی به معنای واقعی جمله آزادی خون میخواهد را با اعماق وجودتان درک خواهید کرد. قضیه کارا اما تقاوتهای زیادی با این مورد دارد.
کارا که به تازگی به خدمت مردی معتاد و وحشی درامده، متوجه آزار و اذیت کودکش توسط صاحبش میشود. کارا که نمیتواند زجرکشیدنهای کودک را تحمل کند، در اقدامی غیرمنتظره تصمیم به نجات و فرار کودک میگیرد. در قسمت بعد به دنبال جایی برای خواب میگردید و این قسمت و اتفاقاتش بدون شک یکی از بهترینهای بازی است. میتوانید دزدی را از همین کودکی به بچه آموزش دهید یا او را وادار به صبر برای پیدا کردن راهی درست کنید. کارا در همان شب اول تنهایی با دختر بچه، آنقدر مهربان و آرام با او برخورد میکند که وابسته شدن این دو به یکدیگر به زمان زیادی نیاز نداشته باشد. کمی جلوتر، هنگام فرار کارا و آلیس از دست پلیس، آنقدر نگران این دو کاراکتر دوستداشتنی هستیم که برخلاف حالت معمول خواهان فرار و نه دستگیری آنها هستیم. هیج چیز بهتر از جمله محشر کارا رابطه این دو نفر را شرح نمیدهد، رابطهای که سرشار است از عشق مادرانه کارا به آلیس و عشق سرشار آلیس به او: We Should Always Be Together Alice. I Just Have You And You Just Have Me. We Don’t Have Anyone But Each Other
Heavy Rain
How Far Are You Prepared To Go To Save Someone You Love
آنقدر تیتر و دیالوگی که برای آن نوشته شده است واضح است که فکر نمیکنم جای حرف زیادی مانده باشد. اتان مارس، یک آرشیتکت خانوادهدار در حالی برای تولد فرزند بزرگترش Jason آماده میشود که زندگی به شدت روی خودشش را بعد از مدتها کار و تلاش به او نشان داده و زندگی آرامی دارد. از آنجا که تمام چیزهای خوب طولی ندارند و خیلی زودتر از چیزی که فکرش را میکنیم تمام میشود، سیه روزیهای اتان هم آغاز میشود. مرگ جیسون، فرزند بزرگ اتان آب سردی بود که بر پیکره ی تازه جان گرفته اتان خالی شد و او را به یک بدبختی بسیار عمیق فرو برد. همسرش رهایش کرد و او تنها شاون، فرزند کوچکش را داشت. شاون که بعد از مرگ برادرش بسیار بیقرار شده بود در یک شهر بازی ناگهان ناپدید میشود و مشکلات اتان چندبرابر هم میشود. بعد از مدتی که پای Origami Killer به داستان بازی باز میشود، تازه بار احساسی بازی چندبرابر هم شده و اینجاست که نهایت همذاتپنداری را نسبت به شخصیتهای مختلف بازی خواهید داشت.
قاتل اوریگامی، برای پدر پسرانی که فکر میکند در زندگی به اندازه کافی تلاش نکردهاند و تنها به فرزندشان ظلم کردهاند امتحانی را طراحی میکند تا ارزش این نعمت را به آنها ثابت کند; اما مشکل اینجاست که راه خوبی را برای این کار انتخاب نکرده است. او فرزندان این افراد را میرباید و در یک مکان بسته زندانی میکند. سپس بستههایی را برای افراد مورد نظر میفرستد و این پدران باید تا قبل از پر شدن محل حبس فرزندانشان از آب و خفگی آنها، تمام امتحانات را رد کنند. وقتی همه از باران زیبا و سنگین شهر لذت میبرند و به نوای گوشنواز آن گوش میدهند، اتان که حالا فرزندش در دام یک قاتل سریالی افتاده، باید ذره به ذره ی جانش با افتادن هر قطره آب به زمین بلرزد. هر صدایی از باران که به گوشش میرسد به معنای نزدیک شدن شاون به مرگ بود و گوش دادن به آن برای یک پدر از هر عذابی بدتر بود.
ذر Heavy Rain به شما ثابت میشود عشق یک پدر برای نجات فرزندش و تکرار لحظهای در آغوش گرفتن او تا چه حد میتواند قدرتمند باشد. نیرویی که اگر خالصانه باشد، مهارش با ارتشی از سربازان هم آسان نخواهد بود. رانندگی خلاف جهت ترافیک، سینهخیز رفتن روی شیشههای برنده و رفتن تا دم مرگ، عبور از میان سیمهای حامل جزیان برق و در نهایت نوشیدن معجون مرگبار تنها گوشهای از کارهایی است که یک پدر حاظر است برای نجات فرزندش انجام دهد. به جز عشق مقدس پدر-فرزندی، اتان و مدیسون هم به تدریج یک رابطه عاشقانه زیبا را پدید میآورند که دیدنشان در میان انبوهی از غم در اتمسفر افسرده بازی، بسیار خوشحال کننده است. مدیسون از اتان مراقبت میکند و حتی تا پای مرگ هم میرود که با خوششانسی و کمی هم هوش، میتواند جان سالم به در ببرد. اما مورد نادری که در میان این موضوعات وجود دارد، عشق کثیف و هدفدار کاراگاه به لورن است که سعی دارد با عاشقپیشه نشان دادن خود کارهای خود را راحتتر انجام دهد و از لورن برای رسیدن به اهداف کثیفش استفاده میکند.
داستان در اینجا ختم نمیشود و داستان عاشقانه برادرانه Scott Shelby و برادرش جاییست که هر گیمری را انگشت به دهان خواهد کرد. جایی که شما میفهمید تمام حوادث بازی ناشی از یک عشق برادری بوده که سرانجام به یک نفرت بزرگ ختم شده است. فراموش نکنید که عشق در حین سازندگی، میتواند بسیار مخرب و کشنده باشد. به دلیل اسپویل شدن کامل داستان بازی از توضیح بیشتر این قسمت خودداری میکنم. Heavy Rain کلکسیون کاملی است از هرچیزی که برای یک بازی عاشقانه و احساسی نیاز دارید.
Dishonored Series
I’ve learned that our choices always matter, to someone, somewhere. And sooner or later, in ways we cannot always fathom, the consequences come back to us
این بازی از جهاتی با دیگر عناوین لیست تفاوت دارد. دلیل قرار گرفتن Dishonored در لیست آخرین قسمت مقاله تحلیلی ما، مانند دیگر بازیها نیست;بلکه عشقی که در این عنوان وجود دارد با دیگر بازیهای لیست متفاوت است. در اینجا نه فرد ناشناسی وارد داستان میشود که برای پروتاگونیست بازی به مانند دخترش مهم شود و نه شاهد یک رابطه عمیق احساسی میان دو نفر هستیم; در Dishonored (چه در نسخه اول و چه در نسخه دوم) شاهد عشق یک محافظ به یک خانواده و در وهله بعدی به یک کشور هستیم. Corvo که در نقش محافظ ملکه در قصر فعالیت میکند، با امیلی دختر ملکه هم رابطه نزدیکی دارد و به نوعی همبازی او هم محسوب میشود. یک روز بعد از بازگشت کوروو از یک ماموریت، گروهی از نینجاها با هویتی کاملا نامعلوم به قصر حملهور شده و بعد از کشتن ملکه به سرعت ناپدید میشوند.
Corvo که تعلق خاطر بسیاری به ملکه داشته و بیش از ده سال به عنوان محافظ از قصر و ملکه محافظت میکرده، مرگ ملکه را برنمیتابد و به سرعت شروع به جست و جو برای قاتلین میکند. اما کار بسیار سخت است و با به قتل رسیدن ملکه و افتادن اداره ی منطقه به دست دشمنان، کوروو یک خائن شناخته شده و به محض شناسایی شدن توسط مامورین و رباتهای غولپیکر سطح شهر با خاک یکسان خواهد شد. دشمنان هم که از قدرت و زیرکی او آگاه هستند بهترین امکانات را برای شناسایی و مقابله با او در نظر میگیرند. طولی نمیکشد که با دزدیدن امیلی، کار بدتر هم میشود و کوروو تشنهتر از قبل برای انتقام خواهد بود. ماموریتهایی که برای نجات امیلی و شناسایی قاتل ملکه دارید، هر کدام به نوعی جذابیت خود را دارند . بازی دو جنبه متفاوت اما جذاب را دنبال میکند; یک جنبه سیاسی که به وضوح در بازی گفته میشود و یک جنبه عاشقانه.
کوروو حاظر است تا پای جان از ملکه راستین، امیلی و کشور خود محافظت کند; چه عشقی بالاتر از این؟ او میتوانست مانند بسیاری از افراد قصر به فرمانروایان جدید رو بیاورد و به آنها خدمت کند، اما عشقش نسبت به کشور و ملکهاش مانع از آن شد و تصمیم گرفت یک تنه در برابر این ظلم خیزش کند و هم امیلی را به تخت پادشاهی برساند هم کشورش را از دست انسانهایی پست نجات دهد. بنابر سبک بازیتان با دو پایان روبه رو خواهید شد اما اگر به پایان خوب بازی برسید، متوجه میشوید عشق کوروو به ملکه و کشور کاملا حقیقی بوده و حتی زندگیاش هم در راه آنها فدا میکند. در نسخه دوم هم با وجود بالا رفتن سن کوروو، شاهد همان شور و انگیزه، این بار برای بازگرداندن امیلی به تاج پادشاهی خود هستیم.
Red Dead Redemption Series
.Nothin’ means more to me than this gang. I would kill for it. I would happily die for it. I wish things were different… But it weren’t us who changed
احتمالا به محض خواندن نام بازی، انتظار یک دیالوگ عاشقانه از جان مارستون یا ابیگیل را به عنوان جمله نمونه داشتید; اما بیایید کمی از کلیشهها فاصله بگیریم و ببینیم به جز عشقی که میان این دو نفر بود و قطعا در ادامه هم به آن خواهیم پرداخت، عاشقانه دیگری هم در این سری وجود داشت؟ جواب مشخص است: قطعا بله. حتی میتوانیم عشقی را که در نسخه دوم وجود داشت از نسخه اول عمیقتر هم بدانیم و با حرئت بگوییم: در این زمینه هم شاهکار کردی راکاستار. در نسخه دوم عشق ناب و بینظیر آرتور به گنگ داچ در جای جای بازی موج میزد. لحظهای پیش خودتان فکر کنید یک مرد چقدر باید اعضای یک گروه برایش ارزشمند و عزیز باشند که چنین جملهای را بگوید. آرتور حتی به گفتن “حاظرم برای آن بمیرم” خشک و خالی کفایت نمیکند و با افتخار میگوید حاظرم “با کمال میل” برای آن بمیرم; این یعنی کمال و نهایت عشق یک فرد به یک چیز.
آرتور در طول نسخه دوم بارها و بارها ثابت میکند بر خلاف داچ و مایکای خائن، تک تک اعضای گنگ برایش مهم هستند و برای نجات جان هر یک از آنها حاظر است خود را فدا کند. در اواسط بازی، زمانی که اشتباه بودن تصمیمات داچ برایش علنی شده اعتراض میکند اما وقتی جان اعضای گروه را به دلیل حماقتهای داچ در خطر میبیند و کسی هم همراهیاش نمیکند، از گروه پیروی میکند و به دنبال فرصتی مناسب برای بیدار کردن داچ از خواب غفلت است. او حتی تا آخرین لحظه هم به داچ وفادار ماند، اما زمانی که خیانت او را به جان مارستون دید دیگر صبرش سر آمد و خودسرانه به دنبال نجات جان رفت و در آخر هم زنهای باقیمانده گنگ را به جایی دیگر فرستاد تا در امان باشند و همین موارد آتش خشم میان آرتور و داچ را برانگیخت. آرتور حتی وضعیت بد جسمانیاش را هم به دلیل دفاع از جان اعضای گنگ مخفی کرد و تا آخرین نفس برای رهایی دوستانش از بند داچ و دفاع از آنها جنگید. زنده باد آرتور مورگان که عشق را برای همه ما معنا کرد.
مگر میشود حرفی از عشق در سری دوستداشتنی Red Dead Redemption شود و ما حرفی از عشق زیبای بین جان و ابیگیل نزنیم. در نسخه دوم ابیگیل را در حالی میبینیم که حتی حاظر به دیدن جان هم نیست و به دلیل بدبختیهایی که برای خودش و پسرش جک به ارمغان اورده مدام تحقیرش میکند. به مرور سرپا شدن جان و شکل گرفتن زندگیاش به کمک آرتور و تبدیل شدنش به یک مرد نسبتا شریف، ابیگیل هم به او توجه بیشتری میکند. در واقع ابیگیل در هر صورت جان را دوست دارد، اما انتظار مسئولیتپذیری بیشتر و مرد خانواده بودن را هم از جان به دلیل تشکیل یک زندگی و پدر بودن داشت که این هم به مرور از اواخر نسخه دوم تا نسخه اول بازی محقق میشود و حتی رابطه این دو آنقدر مستحکم میشود که ابیگیل در قسمتی از نسخه اول بازی میگوید: به خدا قسم اگر یک خراش هم روی صورت جان وارد شود، همه آتشهای جهنم را روی مصببش روانه میکنم!
جان مارستون، بعد از وقایع نسخه دوم، تصمیم به ساخت یک زندگی در خارج از مشکلات همیشگیشان را میگیرد. یک زندگی روتین که برای شروع آن بایستی شغل پیدا میکرد. متاسفانه بعد از پیدا کردن شغل در یک مزرعه، مشکلات قدیم دوباره به سراغش میآیند و ابیگیل هم که از جان قول دوری جستن همیشگی از این مسائل را گرفته بود، تصمیم به ترک جان میگیرد. جان با تلاش فراوان به هر دری میزند تا معشوقهاش را برگرداند; حتی از بانک هم وام میگیرد و با دیگران درگیر میشود، تمام مدت کار میکند تا بتواند به هر طریقی ابیگیل را برگرداند که در نهایت هم موفق میشود. رابطه زیبایی که میان این دو وجود دارد یکی از بهترینها در جهان وحشی وسترن راکاستار است.
The Legend Of Zelda
IT IS SOMETHING THAT GROWS OVER TIME… A TRUE FRIENDSHIP. A FEELING IN THE HEART THAT BECOMES EVEN STRONGER THROUGH TIME…THE PASSION OF FRIENDSHIP WILL SOON BLOSSOM INTO A RIGHTEOUS POWER THROUGH IT, YOU’LL KNOW WHICH WAY TO GO…
داستان سری فوقالعاده Legends Of Zelda آنقدر حرف برای گفتن دارد که توضیح کامل آن از حوصله این مقاله خارج است. راستش نوشتن یک عشق واحد بین دو کاراکتر از این بازی هم کار آسانی نیست; چون همانطور که میدانید ما در هر بازی تقریبا با یک لینک و یک زلدای جدید به رو هستیم و اینگونه نیست که در طول چندین نسخه از بازی شاهد دو پروتاگونیست یکسان باشیم. اگر میخواهید داستان بازی را بدانید باید بگویم بعد از فوت پدر پرنسس زلدا، برادرش یعنی شاهزاده به زلدا اصرار کرد تا محل مخفیگاه پدرشان، که شامل Triforce( شیء ای که از ۳ مثلث تشکیل شده و انواع متفاوتی مانند قدرت و آگاهی دارد و بسیار ارزشمند است) هم بود لو بدهد. شاهزاده بعد از اصرار زیاد موفق به فهمیدن چیزی نشد و دوست شیطانی جادوگر خود را فرا خواند. جادوگر بعد از خواندن جادویی، زلدا را به خوابی عمیق فرو میبرد و خودش هم در اثر آن میمیرد. شاهزاده که قادر نیست جادو را برگرداند، ناامید از هوشیار شدن دوباره خواهرش او را به Castle Tower میآورد.
برای زنده نگه داشتن یاد زلدا، شاهزاده دستور میدهد از این به بعد هر کدام از اعضای خانواده سلطنتی مرد، در Castle Tower دفنش کنند و او را Zelda بنامند. اما زلدا وقتی در برج بیهوش است، گانون، آنتاگونیست اصلی این سری، او را میدزدد. Link( به افراد جوانی که حامل Triforce Of Courage بودند و موفق به نجات Princcess میشدند) پرنسس را پیدا کرده و بعد از غلبه بر Ganon، او را نجات میدهد. دلیل آنکه در این سری زلداها و لینکهای متفاوتی هم داریم همین است. در این سری بیشتر شاهد عشق از نوع دوستی هستیم. در واقع عشقی که در این سری وجود دارد، پایه و اساسش از یک دوستی زیبا شکل گرفته و میتواند تا مدت بسیار زیادی هم ادامه داشته باشد. همانطور که در جمله منتخب گفته شده توسط Sheik، دوستی چیزی فراتر از یک کلمه است و میتواند به صورت دیوانهواری رشد کند و در نهایت هم این شما خواهید بود که تصمیم خواهید گرفت آن را به کدام سمت هدایت کنید. قدرت دوستی فراتر از چیزیست که فکرش را میکنید.
خب به پایان سری مقالههای تحلیلی مفهوم عشق در بازیهای ویدئویی رسیدیم. امیدواریم که توانسته باشیم مفهوم عشق در بازیهای ویدئویی را به خوبی روشن کرده باشیم و سعی کردیم بهترین نمونههای عاشقانه در این صنعت را هم تا حد ممکن نام ببریم. شما در مورد مفهوم عشق در بازیها چه فکر میکنید؟ آیا عنوانی بود که شایسته حضور در این سری مقالات باشد و نامی از ان ندیدید؟ نظرات خود را با ما در میان بگذارید.
پر بحثترینها
- فوری: سونی در حال مذاکره برای خرید کمپانی مادر FromSoftware است
- نامزدهای بهترین بازیهای سال مراسم The Game Awards 2024 مشخص شدند
- نقدها و نمرات بازی STALKER 2 منتشر شدند
- ۱۰ بازی سینماتیک که میتوانند با بهترین فیلمهای سینمایی رقابت کنند
- پلی استیشن برای ۱۰ سال متوالی نمایندهای برای بهترین بازی سال داشته است
- شایعه: حالت پرفورمنس بازی STALKER 2 روی Xbox Series X به خوبی اجرا نمیشود
- فیل اسپنسر: تولید کنسولهای ایکس باکس در نسلهای آینده متوقف نخواهد شد
- فیل اسپنسر: STALKER 2 یکی از مدعیان بهترین بازی سال است
- بازی Death Stranding Director’s Cut دومین بازی پرفروش ایکس باکس شد
- بدون اشتراک پلاس، امکان انتقال فایل سیو بازیها از پلی استیشن ۵ استاندارد به پرو وجود ندارد
نظرات
بنظرم تو این فاز گیما نسبت به فیلما زیاد تأثیر گذار نیستن. به شخص خودم نمیتونم با کاراکتری که توسط CPU کنترل میشه ارتباط برقرار کنم. ولی انصافاً لایف ایز سترنج رابطهی :heart: رو عالی نشون داده بود. تو همین مقالهام لیست شده.
بنظرم اگه گرافیک گیما رئالتر شه از چهرههای حقیقیام استفاده کنن؛ مطمئنن داستان، شخصیتا و… قابل باورتر میشن.
انیمیشن هم میتونه عشقو راحت به تصویر بکشه بازی که دیگه معلومه
تو هم برو انلاین بزن لازم نکرده عشقی ببینی
معلوم که کارتونام میتونن :heart: نشون بده چون مث فیلمان. ولی تو گیم اینقد سرت با گیمپلی سرگرم میشه که چندتا فیلم چند دقیقهای که هر ۲-۳ ساعت پخش میشنو فراموش میکنی.
ولی بنظر من :heart: جایی در صنعت گیم نداشته، نداره و نخواهد داشت. چون با فلسفه گیم که همون هیجانانگیز بودنو سرگرم کننده بودنه همخونی نداره. البته لایف ایز سترنج بد نبود.
:sarcasm: :heart: :sarcasm:
:heart: :sarcasm: :heart:
:sarcasm: :heart: :sarcasm:
حتمن بهت اسپلینتر سل کانوکشن و بایوشاک اینفینیت رو پیشنهاد میدم
هردو علی رغم اکشن بسیار بالاشون عشق رو توی غایی ترین درجش ب نمایش گذاشتن(هر دو عشق پدر و دختر هست)
بایوشاک: اینفینیتی رو تموم کردم. داستان خیلی نمادین، شعارگونه و ماورائی داش. از یه طرف دم از استقلالو آرمانگرایی میزد از طرف دیگه اشارههایی به دنیایهای موازی میکنه! :X-P: کارگردانو نویسنده بازی معلوم نبود با خودشون چندچندن.
کاش God of war رو تو هیچکدوم از قسمت ها نمیزاشتید خیلی بازیش کمبود محتوا داشت
نصبش کردم رو کنسول رفتم تو بازی رسیدم به اواسط بازی دیدم دیگه کمبود محتوا داره بی داد میکنه بجای اینکه چند تا باس جون دار و درست درمون بندازه جلوم هی ترول رنگی میزاشت بجنگم باهاش فقط کارش این بود ترول رو رنگ کنه و یکم قوی ترشون کنه و بده باهاش بجنگیم خیلی تنوع دشمنان کم بود خوشم نیومد
تنوع اش خلاصه شده بود به رنگ آمیزی دشمنا
تایید لطفاً :yes:
حالا درسته گاد آف وار خیلیا رو سوزوند ولی حداقل همه مثله تو اینجور بروزش نمیدن
عزیز شما یه سر به والکری ها بزن…قطعا نظرت در رابطه با باس فایتای بازی تغییر میکنه
منتقدین هم همین فکرو میکردن که به بازی دادن ۹۴ :-(( 🙂
درضمن میشه بجای بد گفتن از یه بازی خوش ساخت و معروف و سبک کردن خودت بشین بازی کن لذت ببر
تایید لطفا :yes:
البته اراد جان با حفظ احترام ی نقدی من ب گاد اف وار دارم
کاش و ای کاش و هزاران ای کاش ک به جای اینکه باس فایت هارو بخواد انقدر سینمایی درست کنه و بخواد طراحی و ساخت هرکدومشون ۱۸ ماه طول بکشه میومد چنتا مبارزه جون دار مثه والکری ها و یا باس ها توی عناوین اقای میازاکی میزاشت و از پتانسیل این گیم پلی عالی و درجه یک بهتر استفاده میکرد
مثلا همون اولین باس ک اژدها هست درسته خیلی سینمایی ساخته شده ولی واقعا چالشی ک والکری ها ایجاد میکنن رو اصن ایجاد نمیکنه
پ.ن:البته من با آقای صورت چرمی اصن موافق نیستم و ایشون بصورت فجیعی ترول کردن :-X
بله داش علی منم موافقم ولی خب اون اژدها کم چالش برانگیز نبود.تازشم عناوین کمی هست که هر کدوم از دشمنا یه شگرد خاص واسه کشتنشون هست که gow یکی از این بازی هاست.همه رو نمیشه با یه روش کشت و باید با استراتژی پیش رفت.همین مسئله وقتی با runic attack ها ترکیب میشه جذابیت مبارزه هارو چندبرابر میکنه.قبول دارم میتونست تنوع دشمنا بیشتر باشه ولی حداقل اش میدونیم تو نسخه بعدی این مشکل نه چندان جدی رفع خواهد شد و به یه نقطه قوت تبدیل میشه.
موفق باشی داداش :rose: :heart:
پسر خوب هر ترول در دنیای نورس نام و قدرت خاص خودش رو داره،مثل ترول یخ یا ترول آتش یا ترول سنگی که خیلی با جزییات کامل و دقیق طراحی شده بودن..
منتها مشکل افرادی مثل تو کمبود دانش و علم به اساطیر هستش نه کمبود محتوا بازی...همیشه قبل از اینکه بخوای ایرادات بنی اسراییلی به خاطر کمبود دانش خودت راجب بازی بگیری خوب فکر کن بعد فکت های آسمانی صادر کن.
سر به سرش نذار :laugh: یدف دیدی با اره برقی اومد سراغت و در اطاق رو باز کرد و دیگه دیر شده :laugh: :laugh:
اونوقت هم همون جمله معروف دکستر رو بهت میگه SUPRISE MO_______R :laugh:
اصن فرض رو بر این بگیریم بازی گیمپلیش نواقصی داره
داستان اونقد هیجان انگیزه که کاری میکنه فقط بخوای ادامه بدی ببینی اخرش چی میشه
درسته من خودم هم ممکنه موافق باشم تونع دشمنا پایینه اما شما عمق گیمپلی رو ببین
خداوکیلی این چه حرفیه میزنی؟
این بازی واقعا از هر نظر بی نقص بود. ممنون از نظرتون
خداروشکر هنوز افراد عاقل و منطقی و بزرگوار و با اخلاقی هستن که شاهکار هارو رو تشخیص میدن. دم شما گرم آقای رضایی ولی بعضیا که با هدف ترول میان جلو ارزش پاسخگویی ندارن. یک سال گذشته و همه چی تموم شده رفته ولی هنوز هم افرادی هستن که گاد و رد دد رو ترول میکنن…
واقعا چی میشه گفت…
موفق باشید.
خواهش میکنم. مرسی که مقاله رو خوندین و نظر دادین
درود دوست عزیز.
شما چکار به ترول های رنگی داری؟! ترول واقعی خود شما هستی! یعنی ترول های قبل از شما سوءتفاهم بود حتی آبی و قرمزش!!! :rotfl: :rotfl: :rotfl:
موفق باشید.
واقعا gow های قبلی چند تا باس اسطوره داشت که هر کدوم به تنهایی پتانسیل ساخت بازی دارن مثل هرکول و پوسایدن و… اما این بیشتر حالت پیشروی کن تا به غول اخر برسی داشت یعنی یه دونه باس واقعی مثل قبلیا داشت و من اینو نکته منفی میدونم خود بارلوک هم غیر مستقیم گفت ساختن باس سخت بود و دو سال زمان میخواست و از این چیزا ولی متاسفانه اکثر گیمرای ایرانی تحمل نکته منفی توی بازی مورد علاقشون رو ندارن البته این یه ریبوته و باید چیزای جدیدش رو پذیرفت امید وارم توی Gow بعدی این نکته رو جبران کنند چون واقعا برای ابر شاهکار های سونی حیفه.
عجب!اتفاقا بازی خیلی راحت میتونه فیلم را تو این زمینه پشت سر بگذاره!فقط سکانس پایانی اویل ویتین دو یا لست اف اس را به یاد بیار! ببین عشق تو ان دو سکانس چه بلایی سر مخاطب میاره!
اخ اخ evil within 2 چقدرررر زیبا بود صحنه ی اخرش …. عالی بود خدایی
الکترو پاپ چقد نظر میدی!!! همرو توی یکی بنویس تموم شه بره پی کارش دیگه :rotfl: :rotfl:
این بحث طولانی فرم و محتوا است.
اینکه جلوه بصری به عنوان بخشی از فرم در بازی مهم است. جای خود . اما اگه محتوا غنی باشه شما مفهموم عشق و صمیمیت را در بازیی مثل قارچ خور و pac man هم درک خواهید کرد.
یه حقیقت (فقط جمله اولت) رو با بدترین نوع بیان و در بدترین مکان ممکن گفتی و باعث شد جواب های خوبی بهت داده نشه 😀
اول از همه دم اقا مهدی رضایی گل گرم دوم جواب من به PoP خیلیا عاشق این کاراکتر هایی هستن ک با Cpu کنترل میشن و خواهند موند . اگه شما همه چیز رو گرافیک میدونی پس Undertale و سری Walking Dead و خیلیای دیگه رو انجام ندادی . یسریا فقط و فقط میخان سرگرم چیزی بشن که تمومی نداره . کاملا کلیشه ای هم هست ، من خودم اکثر مواقع مولتی پلیر بازی میکنم . ولی یعنی چی اصن هر مچ سعی کن کیل بیشتر بگیری و بیشتر و بیشتر و بیشتر .. خسته کننده نمیشه؟ ادم های بزرگی مثل نیل دراکمن, هیدئو کوجیما ، دن هوسر ، دیوید کیج ، کوری بارلوگ ، عمو گیب ، و خیلی های دیگه از جمله بروبچ استدیو های مایکرو و سونی که عناوین فوق العاده ای رو بهمون دادن الکی زحمتش رو نکشیدن که بدون اطلاع در موردشون نظر غلط بدیم . بازیای انلاین دوره شون تموم میشه میره . هیچ وقت یک کیل استریک ۴۰ تایی رو یادت نمیمونه . اما داستان های فوق العاده که رومون تاثیر عمیق گذاشته رو تا همیشه یادته .
Kind Regards .
عالی….
خواهش میکنم مرسی که مطالعه کردین
بنظر من عشق پدر دختری بین الی و جوئل هم لیاقت حضور تو لیست رو داشت
دمتون گرم بابت این مقاله
من عاشق ارتور مورگانم و شخصیتشو بسیار دوست دارم
من عاشق ردددهستم حتی با اینکه بعضبا خیلی سعی داشتن بگن اور ریته و باگ داره باعث نشد کسی نظرش راجع به بازی عوض بشه
واقعا بعضیا چطورین؟ داستانی که این داره و عشقی که نشون میده رو با بازی مثل اساسین کرید اودیسی مقایسه میکنن
ای خدا بابت هموار کردن راه برای بوجود اومدن راکستار مچکریم
ارتور مورگان :heart:
لعنتی اون لحظه ای که با یه حالت مظلومانه ای به داچ گفت:
i gave you all i had….
جیگرم سوخت :weep:
انصافا راک استار سنگ تموم گذاشت واسه این بازی
از انتخاب بیماری سل به عنوان بیماری ارتور که تو قرن ۱۹ به بیماری رمانتیک معروف بوده و افرادی که مبتلا به این بیماری میشدن,با نزدیک شدن به زمان مرگشون احساسی رفتار میکردن و این مورد کاملا تو شخصیت ارتور مشهوده….بعد از…..(اشک هایش را پاک میکند)
تا اتمسفر بازی که فوق العاده اس….کاملا با اتفاقات داستان بازی هماهنگه,با پیشروی تو داستان بازی و مرگ شخصیتای گنگ ,محیط های داستان بازی رنگ تیره تری به خودشون میگیرن به طوری که تو چپتر شیش غم از اسمون میباره!
“اکثر بازیها تلاش میکنند که شخصیت اصلی را در حال رشد فیزیکی و قویتر شدن نشان دهند؛ اما RDR 2 بر عکس این قضیه کار میکند. این بازی شخصیت اصلی یعنی آرتور مورگان را در حال رشد فکری و معنوی نشان میدهد در حالی که جسم و بدن او کمکم تضعیف شده، و بالاخره بیماری آرتور را در حالی که به غروب آفتاب نگاه میکند از پا در میآورد. این مشخصهها، داستان RDR 2 را به چیزی تبدیل میکنند که هیچوقت از یاد نخواهیم برد و همچنین باعث میشوند که آرتور مورگان به یکی از بهترین شخصیتهای خلق شده در بازیهای ویدئویی تبدیل شود”
برگرفته از :
https://bazimag.com/article/10783-how-rdr-2-protagonist-changed-video-game-rules
دمت گرم
ارتور واقعا عشق بود
یه انسان واقعی
دم شما هم گرم برای این نظر خوب
کسایی که سپایدرمنو تموم کردن؛ پیدرو مری جین حرکتی نمیزنن؟ بنظرم میتونه تو لیست باشه.
بنظرم :heart: نباید تمثیلی باشه، باید درامو بدون بلوف کار شه تا برا مخاطب قابل باور باشه. مث فیلم نجات سرباز رایان و نوتبوک.
درکل بنظرم وجود :heart: تو داستان گیما چندان ضروری نیس. داستان گیم باید هیجانانگیزو حماسهای باشه تا انگیزش واسه ادامه گیم.
من تو کامنتای شماره ی قبلی مقاله به بازی اسپایدر من اشاره کردم ولی حیف که تو لیست نیس :-((
از عشق بین کوائیت و اسنیک (بدل بیگ باس) هم نباید گذشت…
از عشق همه ی ما به کوایت و لارا کرافت و تمامی بانوان محترم سری مورتال کمبت و سول کالیبور هم نمیشه گذشت :inlove:
عشق فقط عشق گرالت توی سری ویچر به دوستان از دم یه دستی رو همه کشید
برداشتت از عشق رو دوست دارم
اخ اخ هوی رین
من به شخصه طرف قاتلو گرفتم بخاطر اتفاق بدی که واسش افتاده
اگر قسمت چهارمی هم این مقاله داره عشق روویک ولارا هم میتونه باشه!عشق برادر و خواهری که باعث شد روویک ان استم را طراحی کنه و خواهرش را دوباره ببینه
این قسمت نهایی و پایانی بود
مرسی که مطالعه کردین مقاله رو
مقاله خوبی بود
فقط یه مورد رو میگم
Heavy Rain
این بازی با اینکه من خودم خیلی خوشم اومد ازش اما نباید از حق بگذریم که به شدت دارای حفره های داستانی هست …
یعنی به قدری بازی حفره ی داستانی داره که چندین ساعت میتونید بهشون بخندید …
از ریختن شیشه ها توی تونل توسط اون کسی که هممون میشناسیم با اون قد و هیکل عمرا توی تونل جدا نمیشد ، از اینکه ایتن چرا شیشه هارو با دست کنار نمیزنه و کلی حفره ی داستانی که به قدری زیاد هست و اسپویل حساب میشه که بهتره بیخیالش بشیم تا اگه کسی بازی رو تجربه نکرده ، تجربه کنه و نظرش رو بگه
به نظر من ” باران سنگین ” اصلا یه بازی شاهکار مخصوصا با این حفره های داستانی نبوده و نیست و شاید در موقع عرضه خیلی ها بهش توجه نکردن …
من مجددا نسخه ی ps4 رو تجربه کردم و واقعا این چاله های داستانی صرف نظر از تمام مشکلات بازی آزار دهنده بودن و در طول بازی هزار بار از خودم میپرسیدم که این چه ربطی به داستان داره ؟ چرا پلیس اینجا نیومد ؟ چرا این کارو نمیکنه شخصیت داستان و …
البته میگم این نظر شخصی من هست و اگه کسی خواست میتونم بهش لینک یه مقاله رو بدم که در مورد این چاله ها مفصل صحبت کرده
اگه بخوایم از این موارد فاکتور بگیریم ، درسته بازی جذابی بود و ادم رو مشتاق میکرد داستان رو بفهمه و پایانش رو
جدا از این ها
RDR2 برای من در بخش روایت و داستان به مراتب بالاتر از هر بازیه دیگه ایی قرار میگیره …
من در بخش روایت همیشه TLOU رو قبول داشتم اما بعد از تجربه ی RDR2 باید بگم روایت و داستان این بازی و شخصیت پردازی اون به مراتب برای “من ” درجایگاه بالاتری از TLOU قرار گرفت و واقعا داخل داستان فرو رفته بودم و وقتی تموم شد تازه فهمیدم که چقدر از زندگیمو در یک زندگی دیگه سپری کردم …
عالی بود یه تجربه ی جدید و ناب
عشق آرتور به گروه و اون دختری که دوستش داشت
تا عشق بین جان و ابیگیل واقعا خوب بودن
ممنون بابت مقاله
دوست عزیز یه چیز بهتون میگم به دل نگیرید ولی ایراداتی که از شاهکار کیج گرفتید بچگانه س حفره داستانی اون جا نیست که طرف چون گنده س نمیتونه تو تونل بره حفره داستانی مثل قوس ضعیف شخصیت هاس مثل شخصیت پردازی ضعیف مثل روایت ضعیف شما معلومه از گات خوشتون میاد و میدونید مردم چه مزخرفاتی پشت سر فصل ۷ و جدیدا ۸ دارن میگن و ایراد هایی رو میگیرن که اصلا در شان یه بیننده نیست چه برسه به گیم که من خیلی ارزش بیشتری براش قایلم و خواهشا دفعه بعد که به تجریه آثار پرداختید سعی کنید تو داستان غرق بشید خودتون رو جای ethan و joel و یا هرکس دیگه ای بزارید ببینید چقدر این شخصیت ها خوب پرداخته شده اند و مثلا مثل کارل تو واکینگ ددی نیستند که جزو باهوش ترین شخصیت ها بود و به طرز مضحکی از داستان کنار رفت
دوست عزیز من اینهارو از خودم در نیاوردم
خیلی ها توی سایت های مختلف چه ایرانی چه خارجی به این موارد اشاره کردن من کاری به ایرادات دیگه ی بازی ندارم و حقیقتش برامم مهم نبود چون من صرفا از این بازی یه داستان بدون نقص میخواستم که ابدا اینطور نبود
من ۲ بار بازی رو تجربه کردم یبار در نسل قبل و یبار در این نسل
بار اول که روی PS3 بازی کردم میتونم بگم اصلا هیچ توجه ایی به این موارد نداشتم
اما بار دوم کاملا با این ” چاله های داستانی ” مشکل داشتم و آزار دهنده بود
اینکه طرف گندس و تو تونل نمیره ربطی به این که بازی حفره ی داستانی نداشته باشه نداره که …
مشکل اینه این فیلم تعاملی یا هر اسمی که شما روی این سبک میزارید شدیدا به روایت وابستس و وقتی شما نتونی با منطق روایت داستان رو درک کنی به چه درد میخوره ؟
گفتید شخصیت پردازی…
از نظر من فقط ایتن هست که شخصیت پردازی خوبی داره
مدیسون که اصلا معلوم نیست یهو میاد تو داستان یهو از هتل ایتن سر در میاره به طور کاملا مسخره از انفجار جون سالم به در میبره
بعد از نظر شما این شخصیت دارای شخصیت پردازی خوبی هست ؟
یه مثال دیگه مدیسون میره بیمارستان و بعد از شنیدن اسم قاتل تعجب میکنه ! چرا باید تعجب کنه ؟ مگه قبلا اسم قاتل رو شنیده بود ؟ نشنیده بود دیگه …همه ی اینا حفره ی داستانی هست که متاسفانه فوق العاده زیاد هست و خوشبختانه وضع beyond two souls از این بازی خیلی بهتر بود …
جیدن که کارگاه هست هم از همین وضع بد شخصیت پردازی رنج میبره
یه کارگاه معتاد که اصلا معلوم نیست چطور با این اعتیاد کارگاه میشه و برای این پرونده به این مهمی استخدام شده !!!
از کارن و شلبی هم نگم بهتره واقعا
در مورد got هم که جاش نیست اینجا بحث بشه بعله خیلی سر فصل ۸ و ۷ حرف میزنن و من به عنوان یه بیننده و اتفاقا خواننده ی کتاب هاش به شدت با بعضی انتقاد ها موافقم و فصل ۱ تا ۴ که بر اساس کتاب بود خیلی جذاب تر بود با اینکه من باز هم از نظرم فصل هشت تا اینجا خوب بوده و ایراد های مسخره ی بعضیا واقعا بی انصافیه …
در مورد tlou هم که من گفتم فوق العاده بود روایتش و قبل از rdr2 برام بهترین روایت داستان رو داشته !
در اخر این نظر شخصی من و شما در مورد یک اثر هست
از نظر شما “باران سنگین “یه بازی شاهکار از کیج بوده
و از نظر من این بازی به هیچ عنوان نمیتونه لقب شاهکار رو بگیره وقتی عناوینی وجود دارن که خیلی بی نقص تر هستن
تشکر از شما
حس بحث اینجا نیست اگه خواستین DeyR1 پیام بدین جواب میدم
بیاند رو اصن اسمش رو نیار
من فقط و فقط به خاطر تعریف دوستان رفت سمتش ک واقعا روانی شدم تا تموم شد
مشکل بود ک از سر و روش میبارید
غیر گرافیک خوبش و صدا گذاری عالیش تو تمام بخش ها انقدر ضعف داشت ک اگه نمره ای بخام بهش بدم ۵هست
نه داستانش سر و شکل درستی داشت
نه گیم پلی بدرد بخوری داشت
نسبت تصویر سینمایی داشت ولی از اون طرف کنترل دوربین ی فاجعه بود
خب اگه بازیتون فیلمه لااقل بزارید با اون زاویه ای ک میخوایم ببینیمش
اگه بخوام بنویسم از ضعف های این بازی چن هزار کلمه ای میشه اگه عمری بود پیام و میگم
:-/ :-/
با احترام بیاند کوچکترین مشکل روایتی هم نداشت. شاید به خاطر تدوین بازی سردرگم شدین ولی داستان و روایت و شخصیت پردازی بی نقص بود. مشکلات دوربینم تو نسخه ps4 حل شده بود. گیم پلی هم به نسبت تعاملی بودن بازی خیلی خوب بود
آقای رضایی حالا ک پاسخ دادین میخواستم بدونم ایا امکانش هست ک یک ضد نقد برای بیاند بنویسم و ارسال کنم و درصورت اینکه استاندارد های متن رعایت شده بود انتشار داده بشه؟
چون واقعا با اینکه بیاند متای ۷۰ گرفته و پایین ترین ساخته کیج هست ولی بازهم بنظرم امتیاز متاش بالاتر از اون چیزیه ک هست
والا این مسائل رو باید با اقای اقابابایی در میون بذارید ولی احتمالش کمه
آقای رضایی اگر انقدر خوب بود بیاند پس چطور منتقدین ازش استقبال نکردن؟
کلا بازی های تعاملی نمرات بالایی به دلیل کم رنگ بودن عنصر گیم پلی میگیرن و نمیشه رو متا قضاوتشون کرد. دترویت هم قطعا حقش بالاتر از متایی هس که گرفته
درود بر شما جناب رضایی واقعا آدم چنین گیمر های با درک و شعوری رو میبینه لذت میبره که کاری نداره متا چند شده و….
بیاند که اگه بهترین بازی interactive drama نباشه قطعا جزو بهترین هاس ت شکی نیست کاشکی تایم خالی داشتم تمامی نماد ها و مفاهیم بی نظیر کیج رو در پارت پارت بازی فریم به فریم یه مقاله میکردم و تقدیم گیمفایی های عزیز که درک درستی از این صنعت دارن میکردم گیمفایی هایی که ارزش اثر رو به چیزی بیشتر از دکمه زنی های پی در پی میبینن و الحمد الله درست وقتی که فکر کردم داره این صنعت با بازی های بدون داستان آنلاین محور از بین میره، استقبال مردم از بازی های داستان محور واقعا برام لذت بخش بود
اقای رضایی چپتر Homeless بیاند در تاریخ تکرار نمیشه و شیرینی به دنیا اومدن بچه Tuesday تا عمر دارم یادم نمیره
مرحله my imaginary friend شاهکار شاهکار وقتی جودی با بچه های همسنش برف بازی میکنه و اینجا کیج مفهوم خودش یعنی تفاوت در خلقت رو به رخ همه میکشه
مرحله like the other girls و dinner فوق العاده بودن و اما مرحله ای که خیلی رو من تاثیر گذاشت the mission و کشته شدن پدر سلیم و رییس جمهور دیپلماتیک که وقتی جودی میفهمه CIA چه کلاهی سرش گذاشته و واکنشش نسبت به قضیه و Ryan همتا نداشت
جودی هم با بازی الن پیج یکی از بی تظیر ترین شخصیت پردازی های دنیای مدیا رو خلق کرد….
دوستان خدایی اگه تجربه نکردید خیلی ضرر کردید
پسر بد شماره ۱۷
شما الان تو کامنتت یکی از بزرگترین ایرادات این بازی رو ب چشم اوردی
پر و پخش بودن داستان هایی ک توبازی بهشون پرداخته میشه و کمبود منطق توی جابه جا شدن بین این خطوط داستانی
این ک صرفا تمامی مفاهیم بزرگ رو بخوای به هر زوری و فداشدن اصول داستان گویی و منطق توی بازی قرار بدی غیرقابل توجیه هست
دیوید کیج فقط یک کارگردان خوب هست و ن یک نویسنده و یا گیم دیزاینر خوب در حالی ک بارلوگ یکی کارگردان عالی یک نویسنده عالی و یک گیم دیزاینر خیلی خوب هست و تفاوت اینجا مشخص میشه ک یکی متای بالای ۹۰ و دیگری زیر ۸۰ میگیره
عزیزی که گفتی خیلی کم کامنت میدی شما دیگه ذهنیتت برا این بازی تشکیل شده حالا به خاطر متا یا هرچیزی دیگه جای بحثی نیست چون فایده ای نداره پس بی خودی وقت هم رو تلف نکنیم
من با ذهنیت شاهکار سراغ این عنوان رفتم و پس از تموم کردنش واقعا ازش ناامید شدم
نسخه پلی۳ رو بازی کردم
پ.ن:من از شما عذر میخوام ک کامنت میدم 😐
دقیقا بهترین چپترهای بازی رو گفتید به خصوص homeless. شاهکار بود این بازی
مرسی که مطالعه کردین و ممنون از نظر خوبتون
در مورد heavy rain باید بگم بله درست میفرمایید حفرات داستانی رو نمیشه انکار کرد اما اگه بخوایم همه چیز رو انقد روش ریز بشیم بهترین فیلما هم زیر سوال میرن. اینکه چرا هتل مدیسون با اتان یکی بود یا چرا مدیسون زنده موند چیزهایی هس که در مدیوم سینما هم قابل قبوله. و اینکه مدیسون میتونه تو اون صحنه بمیره
دقیقا درسته خیلی از فیلما هم همین حفره های داستانی رو دارن و توی مقدار متفاوت هستن
با وجود تمام این حفره های داستانی برای یک بار برای من تجربه ی جذابی بود
ممنون از شما بابت زحماتتون :rose:
بهترین مدل عشقی که دیدم مربوط به سورا بود تو کینگدام هارتس یک . وقتی تاریکی دوستاش رو میبره (سورا و کایری)از جون مایه میذاره تا نجاتشونبده. وسطای بازی ریکو رومیبینه که خیلی قدرتمند تر از خودشه ریکو با سورا مبارزه میکنه اما سورا بازهم دست از دوستی نمیکشه و ..
اما سکانس آخر کینگدام یک وقتی در نهایت باز هم تاریکی بین کایری و سورا فاصله میندازه و اون ترانه دوست داشتنی……
P∅P به نظرم کاملا در اشتباهی اخه فیلم کجا بازی کجا توی بازی خودت رو جای شخصیت اصلی میزاری و … ولی همین جوری نظراتتو ادامه بدی رکورد منفی رو میشکنی خطر اسپویل در رابطه با rdr 2 در ادامه
ولی هنوز درک نمیکنم اخه چرا ارتور باید میمرد حیف شد قبلا گفتم به صورت کاملا اتفاقی اخرش برام لو رفت نتونستم تحمل کنم و رفتم تو گوگل دنبال یه secret ending چیزی بگردم تا شاید rdr 2 دو پایان داشته باشه اما خیر هر کاری کنی همینطور تموم میشه
به هر حال هیچ چیز نمیتونه جلوی من و دیگرانو از بازی کردن rdr 2 که امیدوارم فردا برا pc معرفی بشه بگیره
شمارو به امام زمان قسم جواب یه سوال من رو بدین ! هرجایی می پرسم کسی جواب نمیده !!!!!!
یه سوالی مدت هاست که ذهنم رو مشغول کرده .در بازی اساسین اورجین یه سکانسی داره که یه دختره در معبد مصر هستش و یه دستگاهی هستش که اون دختر می خوابه توش و به خودش دوتا سیم وصل می کنه و انگاری بازی در ذهنش شبیه سازی میشه .حال می خوام بدونم که امکان ساخت همچنین دستگاهی که تمام ۵ حس رو به انسان القا کنه و انسان رو به صورت خواب ولی واضح و کاملا با اختیار ، بفرسته به بازی ، هستش ؟؟؟ ایا تا به الان ساخته شده یا نه . من شیفته و عاشق زندگی در سلسله های قدیم در چین هستم وهر روز هم بهش فکر می کنم ولی نمی دونم این سوالی که دارم و یه ایده هستش عملی میشه یا نه .لطفا اگه می دونین جواب بدین .
فعلا نه داداش 😐 بازی مغزتو به باد داده ها یه استراحتی بهش بده 😐 😐
Vr تقریبا همین حساب میشه ولی خیلی ساده تر
ممنون آقای رضایی. راستش من با هر عشقی ارتباط برقرار نمیکنم. من عشق هایی رو میپسندم که واقعا خالص و پاک و ناب و واقعی و بدون آلایش و قابل درک (برای بنده) باشن مثل عشق جوئل به الی ، عشق و فداکاری ارتور به گنگ ، عشق بین کریتوس و اترئوس ، عشق بین گرالت و سیری و… راستش عشق بین والدین و فرزندان برام خیلی ملموس تر و قابل درک تر و ناب تره و به نظرم عشق واقعی اینه. شما یه خانواده رو ببینید ممکنه عشق بین زن و شوهر کمرنگ و تموم شه و حتی نهایتا از هم دیگه جدا بشن ولی هیچ وقت عشق بین پدر و مادر و فرزندان تمام نخواهد شد. به نظرم ماندگارترین و خالص ترین و ناب ترین و بی آلایش ترین مدل عشقه.
اسپویل god of war :
پایان god 2018 به همین دلیل به شدت اشک ریختم. عشق نابی رو دیدم که به خاطر دوستی خاله خرسه فریا منجر به نفرت بالدر از مادرش شده بود… عشقی که نابود شده بود و پایان بازی اثراتش قابل مشاهده بود جوری که اگه کریتوس دخالت نمیکرد بالدر واقعا مادرشو میکشت. نابودی عشق بین والدین و فرزندان و تبدیل شدنش به نفرت واقعا دردناک و زجرآوره. البته افرادی رو در زندگی واقعی دیدم که دچار همین قضیه شده اند ، نفرین فرزندان توسط والدین و نفرت فرزندان از والدین… بعضی اوقات والدین مقصرن بعضی اوقات فرزندان بعضی اوقات هردو… امیدوارم هیچ وقت شاهد این قضیه در واقعیت نباشیم.
دیالوگ کریتوس تو اون قسمت هم فوق العاده بود. جایی که میگه والدین حاضرن برای زنده موندن فرزندانشون جونشون رو فدا کنن حتی اگه توسط فرزندانشون کشته بشن. اترئوس میگه یعنی حاضری من بکشمت؟ کریتوس با تاخیر ولی با قاطعیت جواب میده اگه باعث بشه تو زنده بمونی آره… نیاز به توضیح نداره… چی بگم…
عشق آرتور به گنگ هم تو بازی ها جدید و خاص و منحصر به فرد بود. عشقی که نه پای زنی وسط بود نه پای بچه ای و حتی درخواست ازدواج زن مورد علاقش رد کرد. قبلا هم گفتم این جمله رو که آرتور همه زندگی شو به طور کامل وقف گنگ و داچ کرد و در آخر به بیرحمی زندگیشو توسط همونا از دست داد 😥 😥 😥
ممنون از مقاله های زیباتون با موضوع عشق در بازی ها. واقعا با هر سه مقاله لذت بردم. امیدوارم اگه تونستید مقاله ای از صحنه های غمگین و ناراحت کننده در بازی ها هم قرار بدید.
ممنون از زحماتتون و موفق و پیروز باشید :rose: :rose: :rose: :heart: :heart: :heart:
حرف شما هم درسته. اما عشق زن و شوهر هم اگر واقعی باشه همیشه موندگاره. عشق خانواده به فرزند و بالعکس هم که حرفی برای گفتن نمیذاره
درود. ممنون از پاسخ زیباتون.
حرف شما متین و صحیح. اگه واقعی باشه که بحثی توش نیست. ولی خب متاسفانه خیلی اوقات واقعی نیست و یه قضیه جوگیرانه و موقتی و زودگذره. نمونه هاشم اطرافم زیاد دیدم. ولی خب اگه واقعی و وفادارانه باشه که دیگه بدون شک موندگار و بسیار زیبا و پاک و خالصانه و ناب و بی آلایش هسته. ولی منظور من این بود که عشق بین والدین و فرزندان قطعا و همیشه و بدون هیچ شکی و هیج استثنائی واقعیه مگر اینکه بعدها خدشه دار شه که بالا اشاره کردم.
بازم ممنون از مقاله های زیباتون. امیدوارم همیشه موفق و پیروز باشید :heart: :heart: :heart: :rose: :rose: :rose:
خواهش میکنم مرسی که وقت گذاشتین و مطالعه کردین