احساس زیبای عشق | نقد و بررسی بازی Life Is Strange Before The Storm Episode 2
در توضیح عشق، معمولا کلمات انسان را همراهی نمیکنند. روابط سادهی بین انسانها، به خودی خود سخت هستند و وقتی ما عشق، اوج احساسات انسانی را نیز وارد معادله میکنیم، قضیه پیچیدهتر میشود. بازی Life Is Strange موفق میشود تا حد زیادی روابط رمانتیک بین دو انسان را به تصویر بکشد و در توضیح حس عشق، موفق ظاهر شود. با نقد و بررسی Life Is Strange Before The Storm Episode 2 با گیمفا همراه باشید.
داستان درست پس از شب قبل شروع میشود. اگر یادتان باشد، کلویی پرایس و دوستش، ریچل امبر، مدرسه را پیچاندند و به یک پارک در فاصلهی کمی از شهر رفتند. در آنجا، ریچل پدرش را میبیند که با یک خانم غریبه، احوال پرسی خیلی خیلی گرمی دارد. ریچل و کلویی یک دعوای مختصر با هم دارند و ریچل برای مدتی از او دور میشود. کلویی به دنبال او میرود و در زیر یک درخت، او را پیدا میکند. پس از آن، ریچل به کلویی اعتراف میکند که مدتی است از روابط پدرش با یک زن غریبه خبر دارد و این دورویی پدرش، او را بسیار آزار میدهد. کلویی نیز برای دلداری دادن ریچل، از مشکلات خودش میگوید. آن دو به این نتیجه میرسند که بهترین کار این است که شهر را ترک کنند و به هر کجا که خواستند، بروند. در پردهی آخر قسمت قبل، ریچل از عصبانیت شدید، عکس پدرش را آتش زده و در سطل آشغال میاندازد. و سپس با جیغی، به سطل آشغال لگد میزند. در این جا یکی از درختان آتش میگیرد و آتش به آرامی شروع به پخش کردن میکند. در این سکانس، موسیقی اوج میگیرد و دوربین تک تک شخصیت های مهم داستان و واکنش آنها را به آتش نشان میدهد و پردهی قسمت اول پایین میآید.
قسمت دوم در دبیرستان بلکول و در دفتر مدیر شروع میشود. مدیر مدرسه، به خاطر این که ریچل و کلویی دیروز از مدرسه فرار کردند آنها را مواخذه میکند. به خاطر سابقه خراب کلویی، او بیشتر از ریچل مورد تنبیه قرار میگیرد و از مدرسه اخراج میشود. ریچل سعی میکند پادرمیانی کند و به مدیر بگوید که ایدهی خروج از مدرسه را او مطرح کرده است. کلویی سعی میکرده است در تمام این مدت او را منصرف کند و در آخر برای این که اتفاقی برای او نیفتد، او را همراهی کرده است. مدیر، که گویا آدم منصفی نیست، ریچل را نیز مورد تنبیه قرار داده و حق شرکت در نمایش امشب را از او میگیرد و آن را به ویکتوریا، یکی از منفورترین شخصیتهای سری اصلی میدهد. قابل توجه است که اولین نشانههای بیتاثیر بودن انتخابهای بازیباز، در این سکانس مشاهده میشود. صرف نظر از مداخله شما در قضیهی بین مدیر و ریچل، نتیجهی نهایی یکسان است. پس از آن، از کلویی خواسته میشود که کمدش را جمع کند و در اینجا، شاهد طرح مونولوگهای بامزهای توسط ریچل هستیم که از خاطرات دبیرستانش میگوید. پس از جمع کردن کمدش(خالی کردن همهی آنها در سطل آشغال) تصمیم میگیرد که برای آخرین بار زهر خود را به مدرسه بریزد و در کل دستشویی دختران، طرحهای مختلف و بعضا نامناسب بکشد. و اینگونه قسمت دوم این اپیزود شروع میشود.
قابل ذکر است، که تصمیم سازندگان برای ایجاد حس نزدیکی بین بازیباز و شخصیت اصلی قابل درک است. بازیباز هر چه بیشتر شخصیت اصلی را درک کند، بیشتر با او همذات پنداری میکند و بیشتر از بازی لذت میبرد. و این دخیل شدن بازیباز در کوچکترین کارهای کلویی، باعث بیشتر شدن این حس میشود.پس از این، ما به مادر و پدرخواندهی کلویی میرسیم. با توجه به رفتارهای کلویی، پدرخواندهاش، که پس از مرگ پدرش با مادر او دوست شده است، تصمیم دارد به خانهی آنها نقل مکان کند تا بتواند در تربیت کلویی به مادرش کمک کند. گفتنی است، بار دیگر بیاهمیت بودن انتخابهای بازیباز به او نمایان میشود. چه در سکانس ماشینسواری قسمت قبل، با او خوشرفتاری کرده باشید و چه بدرفتاری، در این قسمت دیوید باز هم با خشم تمام با شما صحبت میکند و عملا سکانس ماشین در اپیزود قبل، بلااستفاده میشود. مشکل دیگری که در این قسمت به چشم میخورد، گرافیک فنی بسیار بد بازی است. حتی در بعضی مواقع، چهرهی دیوید چنان بد رندر شده بود که تشخیص آن از یک تودهی قهوهای رنگ مشکل مینماید. پس از صحبت با دیوید و مادرش، کلویی تصمیم میگیرد فرار کند و به یک آشغالدانی برود. در آنجا، تا مدتی وقتش را با درست کردن یک ماشین قدیمی میگذراند. پس از آن، ریچل به سراغش میآید و مدتی در مورد مشکلاتی که در صبح برای آنها پیشآمده با هم صحبت میکنند. در اینجا، ریچل دوباره پیشنهاد فرار از شهر را با اتوموبیل قدیمی مطرح میکند و با دودلی کلویی مواجه میشود. در مورد این که پولی برای سفر ندارند و تنها گذاشتن خانوادهاش، کلویی سعی میکند ریچل را قانع کند. بحث ناتمام میماند و ریچل از کلویی خداحافظی میکند و با او قرار میگذارد تا شب او را در نمایش ببیند. رابطهی شکل گرفته شده بین این دو نفر، رابطهای خاص است.از یک طرف، کلویی را داریم که بهترین دوستش مکس( شخصیت اصلی داستان Life Is Strange )، پس از مرگ پدرش و در زمانی که بیشترین نیاز را به او داشت، غیبش زده و از طرف دیگر، ریچل را داریم که مشکلات خانوادگی او را در خود غرق کرده است. این دو انسان، در شکنندهترین زمانی که تا به اینجا در زندگیشان تجربه کرده بودند، قرار دارند و در این حالت، به هم میرسند.
همانطور که کلویی و پس از آن ریچل اشاره میکنند، این رابطه چیزی بیشتر از دوستی معمولی است. شاید این رابطه، نزدیکترین چیز به عشق باشد که این دو آن را تجربه میکنند. و به راستی که عشق، اوج احساسات انسانی، به زیبایی بین این دو نفر تجسم پیدا میکند. به همین دلیل، دیدن و تجربه کردن رابطهی این دو نفر و به مانند آنها عاشق شدن، به بازیباز لذت زیادی میهد. کلویی پس از آن، در یک خانه ی مخروبه نزدیک آنجا، لباس هایش را عوض میکند و یکی از لباسهایی که ریچل برای او آورده را میپوشد. در همین زمان، فرانک به او زنگ زده و میگوید که کار فوری با او دارد. فرانک موادفروشی است که کلویی مواد خود را از او میخرد. در اپیزود قبل نیز، فرانک او را از دست دو قلدر که سعی در اذیت کردن او و ریچل داشتند، نجات میدهد. در اینجا، کلویی به سمت ون فرانک راه میافتد و درست قبل از باز کردن در آن، زنی که دیروز پدر ریچل با او در پارک قرار داشت را میبیند که از ون خارج میشود. در این قسمت از بازی، اولین جرقهی معما در ذهن بازیباز زده میشود و این سوال بسیار ساده برای او به وجود میآید که این زن کیست؟ چرا این زن دیروز همراه با پدر ریچل بود و اکنون از ون یک موادفروش خارج میشود؟ با انجام یک مکانیزم (تالک بک) که در قسمت قبل توضیح داده شد، میتوان فرانک را به حرف کشید. اما فرانک صحبت زیادی نمیکند و فقط میگوید که او زنی است که مشکلات زیادی برای افراد زیادی درست کرده است. پس از انجام یک کار برای فرانک، که آن هم پس گرفتن پول او از یکی از دانشآموزان بلک ول است، ما به آخر اپیزود نزدیکتر میشویم. پس از پس دادن پول فرانک، به جشن میرویم و در آنجا ویکتوریا را میبینیم که سعی در آماده شدن برای نقش ریچل دارد. در اینجا میخ آخر بر سر تابوت گیمپلی انتخابی این بازی میخورد. چه انتخاب کنید که او را تشویق به اجرای نقش ریچل در تئاتر کنید و چه او را از بازی منصرف کنید، در هر دو حالت او از نقش کنار میرود و ریچل دوباره برای بازی در تئاتر داوطلب میشود. جالب است آتشی که در قسمت قبل به جنگل زدهایم، هنوز در افق معلوم است و به مانند یک اتفاق ناگوار، همواره سایهی ناگوارش در پس داستان حس میشود. اتفاقی که مطمئنا عواقب زیادی برای همهی مردم شهر و مخصوصا ریچل و کلویی خواهد داشت.
پس از این، به نمایش میرسیم که نقطهی اوج این قسمت است. در اینجا، با تلفیق نمایش و واقعیت، ریچل به کلویی میگوید که او را دوست دارد و نمیخواهد که هیچوقت از او جدا شود. کلویی به او میگوید که ممکن است زمانی این عشق آتشینش خاموش شود و او با یک دلزدگی در دلش بماند. اما ریچل به او قول میدهد که همواره عاشقش باشد و هیچوقت او را تنها نگذارد. در این قسمت، همه ی عناصر قبلی داستان کنار هم میآیند و صحنهی زیبایی از تجسم عشق را نشان میدهند.
پس از نمایش، ریچل و کلویی شروع به قدم زدن در خیابان میکنند. در اینجا، بار دیگر ریچل ایدهی رفتن از شهر را مطرح میکند و اینبار، به شرط یک بوسه، کلویی قبول میکند. در اینجا، هم بازیباز و هم کلویی، مطمئن میشوند که این دو عاشق هم هستند. آنها، برای جمع کردن وسایل ریچل، به خانهی آنها میروند و اپیزود وارد سکانس آخر خود میشود. پدر ریچل، کلویی و او را در آستانهی در میبیند و به کلویی میگوید که حتما باید برای شام در نزد آنها بماند. در هنگام شام، ریچل در هنگام سخنرانی پدرش در مورد خانواده، از کوره در میرود و به پدرش میگوید که از رابطهی او با یک زن دیگر خبر دارد. در این قسمت، پدر ریچل حرف شوکآوری میزند و به ریچل میگوید که آن زن در حقیقت مادر واقعی اوست.
با این که داستان با یک پیچش جالب به پایان میرسد، اما هنوز هدف پایانی آن مشخص نیست که باید برای آن تا اپیزود سوم منتظر بمانیم. در کل، با اینکه داستان به خوبی پیش میرود و رابطهی کلویی و ریچل به زیبایی به تمام تکامل پیدا میکند، اما بازی از لحاظ گیمپلی و گرافیک دچار مشکلات عدیدهای است. یکی از مشکلات گیمپلی، ساده سازی بسیار زیاد آن است که حتی در یکی از قسمتها، به ریچل گفته میشود که لیوانها را از کابینت درآورده و روی میز قرار دهد. مشکل بعدی در گیمپلی، سیستم انتخاب آن است که بازی از ابتدا سعی میکند به شما بگوید که بسیار مهم است در صورتی که اینطور نیست. شما هر انتخابی که داشته باشید، بازی به طور مشخصی یک مسیر از پیش تعیین شده برای آن دارد و بازیباز را در آن مسیر پیش میبرد. پس عملا وجود چنین سیستمی بیفایده است. حل معماها نیز بسیار ساده هستند و از امضای بازیهای ماجرایی، معماهای مشکل، در این بازی خبری نیست. مشکل بعدی که پیشتر به آن اشاره شد، مشکل گرافیک بازی است که بعضی مواقع به طور فاجعهباری سکته میزند و از ارائهی ساده ترین بافت بازمیماند. این گرافیک فنی برای یک بازی که در سال ۲۰۱۷ عرضه شده است، عملا غیرقابل قبول است. موزیک بازی به طور خوبی کار شده بود و در تمامی مواقع، حس کلویی و داستان را به بازیباز منتقل میکرد. در کل، بازی تا به اینجای کار خوب پیش آمده و از حیث داستانگویی، سنگتمام گذاشته است. وجود اشکالاتی متعدد در گیمپلی و گرافیک، مانع از تبدیل این اثر به یک اثر عالی شده است اما تجربهی آن به خاطر قسمت داستانی، به همه ی بازیبازان عزیز توصیه میشود.
پر بحثترینها
- بازیگر شخصیت اصلی Intergalactic نیل دراکمن را خدای بازیهای ویدیویی میداند و از همکاری با او هیجانزده است
- رکورد دیسلایک تریلر Concord توسط Intergalactic در یوتیوب شکسته شد
- رئیس ناتی داگ: تست بازیگری Intergalactic به اندازه انتخاب بازیگر نقش الی شگفتانگیز بود
- بازیهای انحصاری کنسولی بیشتری از پلی استیشن برای Xbox عرضه خواهند شد
- مدیرعامل ناتی داگ: Intergalactic دیوانهوارترین ماجراجویی ما است
- ظاهراً تریلر معرفی Intergalactic: The Heretic Prophet به تاریخ عرضه آن اشاره دارد
- دیجیتال فاندری تریلر Intergalactic را از نظر بصری شگفتانگیز توصیف میکند
- سازنده بازی Black Myth: Wukong بابت برنده نشدن در مراسم The Game Awards 2024 گریه کرد
- گپفا ۲۶؛ مورد انتظارترین بازیهای شما در سال ۲۰۲۵
- مدیرعامل مایکروسافت: طرفدار Xbox بودن یعنی تجربه بازیهای آن روی تمامی دستگاهها
نظرات
من که گزینه kiss و انتخاب کردم 😀
کی نکرد؟ :laugh:
من که اونقدر بازی اصلی رو قوی ندیدم که بخوام سراغ DLC ش برم
ولی اگه بحث در مورد بازی اصلی باشه، من انتخاب نکردم 😛
یه نظرم یه ذره زیادی برای مکس عجیب بود
یه سری مشکل دار منحرف ممکنه انتخابش کرده باشن جمع نبندین همه رو …اون گزینه رو باید انتخاب کنن همه نه این ….
کسانی که این گزینه تو خارج انتخاب کردن ۲۰%
کسانی که این گزینه تو ایران انتخاب کردن ۱۰۰%
اتفاقا ۷۵ درصد از همه کسایی که بازی کردن همین و انتخاب کرده بودن
اون گزینه تتو بود که ۷۰ درصد بود
این درصدا رو از کجا میارین؟ :laugh:
خود بازی میانگین انتخاب هارو در پایان اپیزود به نمایش میذاره
اون میانگین ها برای هر فرد هست
اگه بخوایم درصد بگیریم باید انتخاب های اکثر افرادو بدونیم
چرا اسپویلارو میریزی تو کامنتا.
یاد Mass Effect 1 , 2 افتادم!
توی ۲ مونده بودم با کدوم رابطه عاشقانه داشته باشم. آخرم بازی تموم شد و من شپرد سینگل موندم.خخخخ
همونجوری که از قبل حدس می زدم اپیزوده دوم شدیدا نسبت به اپیزود اول احساسی تر و در گیر کننده تر بود ،،شدیدا هایپ شدم برا اپیزوده اخر :yes: :yes:
ممنون بابت نقد ولی نمره کم دادید بنظرم لایق ۸ بود
این دیگه چه نقدی بود؟کل داستان بازیو اس\ویل کردین اسمشو گذاشتین نقد؟نه واقعا چی بود این
دوست عزیز معمولا نقد یه بازی بررسی ویژگی های بازی و نمره دادن به اونهاست. و خصیصه اصلی بازی های ماجرایی هم داستانشونه. پس حتما باید بیشتر از بقیه ی قسمت های اون بازی مورد توجه قرار بگیره.
اسکلا زدن یه جنگلو به فنا دادن 😐
این بازی و شخصیت هاش عالیه