انتظار به پایان رسید : “گرشاسپ:راز اژدها” می آید! - گیمفا
انتظار به پایان رسید : “گرشاسپ:راز اژدها” می آید! - گیمفا
انتظار به پایان رسید : “گرشاسپ:راز اژدها” می آید! - گیمفا
انتظار به پایان رسید : “گرشاسپ:راز اژدها” می آید! - گیمفا

انتظار به پایان رسید : “گرشاسپ:راز اژدها” می آید!

mg96
۰۶:۴۷ ۱۳۹۱/۰۵/۱۴
انتظار به پایان رسید : “گرشاسپ:راز اژدها” می آید! - گیمفا

“….. طورگ در فرار از سپاهیان بی شمار دیوها گرز را در جنگل اژدها مخفی کرده و خود به دست دیوها کشته شد…. پدر گرشاسپ به دنبال گرز سفری را شروع کرد که نا تمام و نا موفق ماند….دیوها نیز برای پیدا کردن گرز ثریت در جنگل سکنی گزیده بودند. چه چیزی جلوی پیشروی دیوها را برای یافتن گرز می گرفت؟

برای پیدا کردن جواب این سئوال گرشاسپ به همراه برادرش و شما در این بازی به جنگل اژدها می روید تا گرز را پیدا کنید اما … (آیا موفق به پیدا کردن گرز می شوید؟)

این بازی دارای نصبی آسان و نیازی به دریافت کد فعال سازی از طریق اس ام اس یا اینترنت نمی باشد.

همچنین این بازی همراه با جوایز ویژه قرعه کشی می باشد.”

متن بالا که در سایت ناشر بازی ، لوح زرین نیکان قرار گرفته خبر از عرضه ی اکسپنشن گرشاسپ با نام “راز اژدها” می دهد! بله درست می بینید! بالاخره قرار است راز اژدها را بازی کنیم!

راز اژدها نام اکسپنشن جدید گرشاسپ است که پس از موفقیت های نسخه ی اول گرشاسپ در عرصه های مختلف بین المللی ، امروز به بازار می آید. “راز اژدها” همچنین در دومین جشنواره ی بازی های رایانه ای تهران به همراه بازی سیاوش ، به عنوان بهترین بازی سه بعدی سال انتخاب شد. لازم به ذکر است که بازی گرشاسپ ۲ نیز مراحل ساخت و توسعه ی خود را زیر نظر استدیو “فن افزار شریف” طی می کند.

در زیر ، آخرین پیش قصه ی منتشر شده از این بازی را می خوانید :

سال‌ها پیش در گوشه‌ای از سرزمین قبیله‌ای کوچ‌نشین می‌زیستند که از پدران‌شان شنیده بودند دوقلو زاییدن زنان نشانی از شر است و هر زنی که دوقلو می‌زاید؛ درحقیقت یک انسان و یک دیو زاده است. مردمان قبیله سالیان درازی با این اندیشه زندگی کرده بودند. روزی عده‌ای جنگجوی زخمی که از جنگی بزرگ برمی‌گشتند در مسیر عقب‌نشینی‌شان به چادرهای قبیله‌ی مذکور رسیدند و از سران قبیله طلب یاری کردند. در طول مدت کوتاه مداوا، دختر جوان رئیس قبیله «آفتاب» که از فرمانده‌ی رسته پرستاری می‌کرد عاشق بیمار خود شد. رسته‌ی نظامی پس از مداوای کامل روزی آماده شدند که بروند. لحظه‌ای که فرمانده و آفتاب برای ادامه‌ی سفر آماده می‌شدند؛ نیروهای دشمنی که رسته‌ی سربازان از دست‌شان گریخته بودند، به قبیله‌ی کوچ‌نشین حمله کرده و رسته‌ی سربازان مجبور به مقابله با آن‌ها شدند. کشت و کشتاری درگرفت. رهبر دشمنان در پایان فتح کوتاه‌مدت قبیله بالای سر جسد فرمانده‌ی رسته‌ی نظامی رسید که دختر رئیس قبیله در کنارش می‌گریست. دشمنان قبیله را غارت کردند و به دنبال غنایم بیشتر راه خود را ادامه دادند.

سران قبیله تصمیم گرفتند از این سرزمین نفرین‌شده کوچ کنند و آخرین کوچ طولانی خود را انجام داده و جایی سرسبز را برای زندگی همیشگی و اطراق دائمی برگزینند. قبیله، یا آن‌چه که از آن باقی مانده بود به همراه دام‌های‌شان آخرین سفرشان را شروع کردند. آن‌ها در طول شش ماه سفری سخت و طاقت‌فرسا از رودها، کوه‌ها و دشت‌ها گذشتند و بالاخره به حاشیه‌ی جنگلی باستانی رسیدند که سرسبز و پربرکت بود. با گذشت اندکی، اولین نشانه‌های بارز بارداری در دختر رئیس قبیله نمایان شد. اهالی قبیله، رئیس قبیله‌ی‌شان «کولماخ» را به دلیل این گناه بازخواست کردند. مردم قبیله می‌گفتند که سرزمین گذشته، رسته‌ی سربازان و هر چیز که متعلق به آن‌جاست شوم و نحس است و حالا که زندگی‌شان رو به بهبود گذاشته، آخرین نشانه‌های آن دوران نیز باید پاک شود…

دختر رئیس قبیله باید کودک‌اش را پس از تولد در اختیار مردان قبیله قرار دهد تا آن را بکشد. مدتی بعد دختر تحت مراقبت شدید اهالی قبیله وضع حمل کرد و به‌جای یک کودک، دوقلو زایید… ترس بر مردم قبیله چیره شد. همه دختر رئیس را ساحره نامیدند؛ ساحره‌ای که دیوی از مردی شوم زاییده است. مردمان قبیله تصمیم گرفتند دختر رئیس قبیله‌شان و کودکان شوم‌اش را بکشند. رئیس قبیله که بر سر دوراهی عشق و قدرت تردید داشت راضی نشد که دخترش کشته شود. او شب قبل از مراسم اعدام به دخترش کمک کرد که فرار کند. دختر با دوقلوهای‌اش به دل جنگل باستانی گریخت. فردا صبح مردمان قبیله از خیانت رئیس قبیله آگاه شدند و او را به‌جای دخترش کشتند. حکومت سنتی قدیمی آرام آرام جای خود را به حکومتی جدید می‌داد. عده‌ای قدرت‌طلب بر اریکه‌ی قدرت قبیله‌ی کوچک نشستند که کم‌کم به شهر کوچکی تبدیل می‌شد. قدرت‌طلبان دسته‌هایی از مزدوران خود را به دنبال دختر و کودکان‌اش به جنگل فرستادند.

دختر رئیس قبیله با کودکان‌اش روزهای متوالی در دل جنگل انبوه فرار کرد. شب‌ها زیر درختان و برگ‌ها خود را مخفی می‌کرد تا از شر حیوانات جنگل مرموز در امان باشد و روزها به عمق جنگل می‌رفت. مزدوران که از همه‌ جهت او را تعقیب می‌کردند کم‌کم به او می‌رسیدند. دختر پس از چند روز سفر در دل جنگل به خندقی بزرگ رسید که ورای آن معبدی باستانی خودنمایی می‌کرد.

پرندگان بر فراز معبد پرواز می‌کردند و دیوارهای محکم معبد در گذر سالیان دراز پوشیده از گیاهان جنگلی شده بود. پیش از رسیدن‌اش به معبد، دیوها از میان درختان سر رسیدند و به او حمله کردند. دختر با احساسی مادرانه به‌سوی معبد گریخت تا کودکان شیرخواره‌اش را از مرگ نجات دهد. کمان‌داران دیو تیراندازی کردند و تیری بر کمر مادر کودکان نشست. او زخمی و درمانده بر روی یکی از پل‌های سنگی افتاد و کودکان از آغوش‌اش زمین خوردند. صدای گریه کودکان بلند شد و دیوان تیر دیگری به مادر شلیک کردند و او را کشتند.
دیوها به سمت کودکان گریان می‌آمدند که کار را تمام کنند. در همین لحظه اژدهایی بزرگ که گویا متوجه و بیدار شده بود از ورای معبد سر کشید. دیوان دوباره گریختند و اژدها به آنان حمله کرد. نفس آتشین اژدها پل‌های سنگی را تخریب می‌کرد و تمامی دیوها را درحالی‌که در فرارشان به جنگل ناکام بودند، کشت.

اژدها بالای سر کودکان آمد و به آن‌ها نگریست. نعره‌ای کشید. کودکان که ترسیده بودند گریستند و اژدها پروازکنان به همان‌جایی که آمده بود رفت. کودکان زنده مانند و اژدها آن‌ها را نکشت.

مزدوران که رد دختر را دنبال کرده بودند به معبد باستانی رسیدند و با جنازه‌ی دیوها روبرو شدند. خبری از اژدها نبود، اما دیوان باقی مانده که همچنان معبد را محاصره کرده بودند اجازه نمی‌داند که هیچ‌چیز و هیچ‌کس به معبد نزدیک شود. دوباره بین دیوان و مزدوران نبردی در گرفت و تمامی مزدوران که تعدادشان در برابر دیوها ناچیز بود به دست دیوها کشته شدند.

قدرت‌طلبان عده‌ای را به دنبال دسته‌ی قبلی فرستادند اما موفقیتی در جستجو حاصل نشد… عده‌ای دیگر و عده‌ای دیگر بدون هیچ ردی یا نشانی از دوقلوها و کم‌کم روایت آفتاب و دوقلوهای‌اش در طی زمان به دست فراموشی سپرده شد. قبیله در طول سالیان دراز تغییرات بسیاری کرد؛ قدرت‌طلبان بر سریر حکومت تکیه زدند و قبیله را به شهری تبدیل کردند. در خلال این سال‌ها مردمان قبیله دیگر احترامی برای جنگل قایل نبودند؛ آن تقدس و راز و رمز اولیه از بین رفت و جنگل به محلی برای کسب درآمد و چوب‌بُری تبدیل شد.

دو برادر دوقلو در معبد اژدها بازی کردند، آموختند و بزرگ شدند. مردمان قبیله بالاخره معبد اژدها را توسط عده‌ای چوب‌بُر کشف کردند؛ معبدی که تمرکز بر آن می‌توانست شهر را ثروت‌مند کند. دسته‌ی چوب‌بُران که از مرزهای قانونی گشذته بودند در حاشیه‌ی معبد با دیوان محافظ معبد روبه‌رو شدند و دیوان وحشی در مقابل آن‌ها که مهاجم محسوب می‌شدند ایستادند و چوب‌بُرها را کشتند… خبر به شهر رسید. قدرت‌طلبان می‌دانستند که اگر از جادوگران مدرسه‌ی جادو کمک بگیرند قطعا موفق خواهند شد بر معبد تسلط یابند. قوی‌ترین جادوگران و معلمان مدرسه‌ی جادو در مقابل دستمزدی سنگین پذیرفتند که به معبد حمله کنند چرا که می‌دانستند اژدهایی باستانی در معبد زندگی می‌کند که حافظ گرزی باستانی به نام گرز ثریت است.

آن‌ها با سربازانی بسیار به معبد حمله کردند و با کمک جادوگران دیوان محافظ را در نبرد سختی از بین بردند و وارد معبد شدند. داخل معبد شگفتی بزرگی در انتظار مردم شهر و جادوگران بود. دو برادر دوقلو که در این سال‌ها به جنگجوهایی نیرومند تبدیل شده بودند با کمک اژدها در برابر جادوگران و مردم شهر ایستادند. کسی فکر نمی‌کرد که دوقلوهای جنگلی به تهدیدی برای پیشرفت شهر تبدیل شوند. در این میان پیران شهر که از قصه‌ی دوقلوها خبر داشتند مردم را از گذشته‌ی آنان باخبر کردند. مردم متوجه شدند که روزگاری قدرت‌طلبان موفق نشده بودند این عوامل شوم را پیدا کنند و آن‌ها را به دست فراموشی سپرده بودند.

قدرت‌طلبان برای جلب اعتماد مردم تصمیم گرفتند دوباره به معبد حمله کرده و دوقلوهای شوم را برای همیشه نابود کنند. در نبرد خونین دیگری که بین دوقلوها و مردمان شهر و جادوگران درگرفت؛ دوقلوها با این‌که رشیدانه جنگیدند اما کشته شدند و خون‌شان بر سنگ‌های سفید معبد اژدها ریخت. اژدها به مهاجمان حمله کرد و در حمله‌ی او بسیاری از آن‌ها کشته شدند. جادوگران که پیش‌بینی چنین اتفاقی را کرده بودند تصمیم گرفتند از یکی از سخت‌ترین جادوهای‌شان استفاده کنند. چند جادوگر با هم یکی شدند و با جادوی سهمگینی اژدها را فراری دادند. اژدها که به طورگ برای همیشه وفادار بود پیش از طلسم شدن‌اش با استفاده از نفس آتشین‌اش، کُره‌ی محافظی به دور گرز ساخت که برای همیشه از گرز محافظت کند. جادوگران به دلیل استفاده از نیروی درونی‌شان پس از اِعمال جادو کشته شدند اما اژدها از سر جسد فراخواننده‌اش طورگ بلند شد.

قدرت‌طلبان پس از این اتفاق دور تا دور جنگل حصاری بلند کشیدند و ورود به جنگل به هر دلیلی ممنوع شد. آن‌ها بر آن بودند که جنگل راز دوقلوها و اژدها را در خود حبس کند؛ بی‌خبر از آن‌که تنها دیو بازمانده از نبرد به سراغ پادشاه وقت دیوان، هیتاسپ رفته و به او خبر داده بود که معبد از کنترل دیوها خارج شده است. از آن‌جا که هیتاسپ می‌خواست به گرز ثریت که توسط طورگ دزدیده شده بود دست پیدا کند؛ تصمیم گرفت یکی از نیرومند ترین فرمانده‌های خود آگوره را به همراه سپاهی از دیوان به معبد اژدها بفرستد.
سال‌ها گذشت و قصه‌ی اژدها به داستان کودکانه‌ی شب‌های کنار آتش تبدیل شد؛ تا این‌که روزی مردی جوان به نام اثرط (که در کشف خواص گیاهان دارویی شهره بود) در مسیر سفرش به دنبال گرز خاندانی‌اش به مدرسه‌ی جادو به شهر کنار جنگل رسید…

– جهت خرید اینترنتی می توانید به سایت لوح زرین مراجعه فرمایید.

مطالب مرتبط سایت

تبلیغات

انتظار به پایان رسید : “گرشاسپ:راز اژدها” می آید! - گیمفا
انتظار به پایان رسید : “گرشاسپ:راز اژدها” می آید! - گیمفا
انتظار به پایان رسید : “گرشاسپ:راز اژدها” می آید! - گیمفا
انتظار به پایان رسید : “گرشاسپ:راز اژدها” می آید! - گیمفا
انتظار به پایان رسید : “گرشاسپ:راز اژدها” می آید! - گیمفا

نظرات

دیدگاهتان را بنویسید

انتظار به پایان رسید : “گرشاسپ:راز اژدها” می آید! - گیمفا