نقد فصل دوم سریال Squid Game
فصل دوم سریال Squid Game این عنوان محبوب و پر سر و صدا چندی پیش از نتفلکیس منتشر شد تا پس از سه سال از انتشار فصل ابتدایی، تبدیل به شماره یک جلب توجه شود.
سریال Squid Game را میتوان یکی از ترندترین و محبوبترین آثار دانست، چرا که موفق بوده حتی عدهای که چندان اهل سریال دیدن نیستند را مجاب کند تا با هیجان و شوق خاصی آن را دنبال کنند. فصل ابتدایی اسکویید گیم با ارائه سبکی خاص و متفاوت با وجود آنکه اولین اثر در این سبک نبود، به لطف تبلیغات حرفهای و دیوانهوار نتفلکیس همچون بمب در دنیا ترکید تا از سنین و نژادهای مختلف به تماشای آن بنشینند. فصل دوم نیز تقریبا همین شرایط را تکرار کرد و بار دیگر در صدر توجهات قرار گرفت و توانست فضای مجازی را به طرق مختلف تا مدتی در اختیار کامل خود قرار دهد.
اما فصل دوم اسکویید گیم نسبت به فصل ابتدایی خود چه عملکردی از نظر کیفی و ساختاری داشت؟ اصولا ساختن ادامه برای آثاری از جنس Squid Game دشوار است. چرا که این آثار عمدتا ایده محور بوده و چیزی به نام قصه به معنای واقعی کلمه چندان در آنها یافت نمیشود. بنابراین هنگامی که قصه وجود نداشته باشد، عملا چیز خاصی برای ادامه دادن روایت سریال یافت نمیشود و ساخت دنباله آن کار مشکلی است. با این وجود سازندگان به دلیل استقبال و قطع به یقین استفاده از شرایط مالی تصمیم به دنبالهسازی برای اسکویید گیم گرفتند. این تصمیم منجر به سریالی با چند ویژگی مثبت و البته ویژگیهای منفی مهم شده است.
فصل دوم سریال اسکویید گیم در دو قسمت ابتدایی دارای نیمچه قصه کوچکی است. کاراکتر اصلی سریال (شماره ۴۵۶) که برنده دوره قبل بود، حال قصد پیدا کردن عوامل بازی و از بین بردن آن را دارد. بازی بازیگر در القای تغییر این فرد و درونیات او بسیار خوب است. تغییر میمیک صورت او نسبت به فصل اول شخصیتی متفاوت با روحیهای جدید از او ساخته گویا که پس از بازی دیگر آن فرد سابق نشده است. در نورپردازی نیز با استفاده از یک نورپردازی کم نور و تاریک در هتلی که اجاره کرده است، تلاش شده تا بیش از پیش درونیات کاراکتر به تصویر کشیده شود و در خدمت شخصیت باشد.
از طرفی ورود یک کاراکتر جدید (سرباز شماره ۱۱) اتفاقی هیجانانگیز است. با کاراکتری روبرو میشویم که او نیز نیمچه قصهای از بچه گمشدهاش داشته و در ادامه سریال موفق میشود رابطهای بین او و دختر بچه مریضی در شهربازی ساخته و از طریق نقاشی و کلاه دختر بچه آن را وارد عمق بیشتری کند، همچنین سریال کاراکتر او را تا حدی برای مخاطب سمپاتی میکند. تماشای اتفاقات از زاویه دید یکی از سربازان که از قضا در بیرون از فضای بازی به شناخت او رسیدیم میتواند جذاب باشد اما سریال هیچ استفادهای از آن نمیکند که جلوتر به آن خواهیم پرداخت.
هدف اصلی سریال اسکویید گیم را اگر ایجاد هیجان بدانیم، در فصل دوم نیز سریال تا حدی در رسیدن به این هدف موفق است. گرچه که میزان تجربه این هیجان به اندازه فصل ابتدایی این سریال نمیرسد. در واقع جز در بازی سوم (چرخ و فلک) شما از نظر هیجان شاید چیزی نصف فصل اول را تجربه کنید. بازی اول تکراری است و در بازی دوم تمام کاراکترهای مهم سریال در یک یا دو تیم گنجانده شدهاند که این امر باعث شده تا اطمینان داشته باشید مشکلی برای این افراد پیش نمیآید. اما در بازی سوم و معروف چرخ و فلک این تعادل برهم خورده و افراد مجبور به خروج از منطقه امن و گروهبندیهای سابق خود میشوند. این امر باعث ایجاد نوعی دلهره برای از دست رفتن کاراکترهای سریال میشود که در نتیجه در بازی سوم به هیجانی شبیه به فصل اول اسکویید گیم میرسیم. سریال Squid Game در فصل دوم نیز میتواند تیپهای مختلفی بسازد، تیپهایی که هر کدام دارای ویژگیهای خاص بوده و کپی یکدیگر نیستند. میتوان این افراد را از هم تمایز داد و با توجه به هر شخص، انتظار نوعی رفتار و برخورد متفاوت با شرایط را از آنان داشت. تلاش شده تا حتی نوع و میزان ترس این تیپها با یکدیگر متفاوت باشد تا مخاطب وجود افراد مختلف از یک جامعه را در بازی حس کند و سریال بتواند در بازی جامعه دوم و کوچک خود را بسازد.
از نکات مثبت اسکویید گیم که گذر کنیم، فصل دوم ایرادات مهمی دارد. اولین و مهمترین ایراد وارده عدم ارائه حس و تجربهای جدید به مخاطب است. شما به عنوان مخاطبی که فصل اول را تماشا کردهاید، در فصل دوم تقریبا هیچ چیز جدیدی را تماشا و تجربه نخواهید کرد. کما اینکه در فصل ابتدایی شاهد پیچشها، چالشها و کشمکش عمیقتری بین کاراکترها بودیم که در فصل دوم ابدا یافت نمیشود. سریال در فصل دوم نیاز داشت تا زاویه جدیدی را برای روایت و ارائه به مخاطب داشته باشد، اما هر جا هم که چنین تصمیمی میگیرد به شدت ضعیف است و در نهایت تنها چیزی که بلد است بسازد همان بازیها است و لاغیر.
سریال در فصل دوم شخصیت Front Man را تحت عنوان بازیکن شماره ۱ وارد بازی میکند. این اتفاق تعلیق میسازد، تعلیقی که درستترین شیوه آن است. آگاهی مخاطب از خطری که کاراکتر اصلی (شماره ۴۵۶) از آن ناآگاه است. در این مورد سریال از فصل اول جلوتر است که در آنجا در اواخر با هویت شماره ۱ آشنا شدیم. تا اینجا همه چیز خوب است اما مشکل جایی است که سریال از تعلیق ساخته شده هیچ استفادهای نمیکند. سریال در واقع این تعلیق را میکارد بدون آنکه از آن برداشتی کند. تمام کشمکش بین این دو به چند بحث و جدل سطحی و کوتاه خلاصه میشود و حتی در پایان بندی فصل کاراکتر اصلی ما متوجه هویت او نمیشود. در نتیجه او وارد بازی شده و از آن خارج میشود بدون آنکه عملا هیچ استفادهای از این کاراکتر و تعلیق آن در بستر بازیها شود. شاید در فصل سوم این دو با یکدیگر روبرو شوند اما این اتفاق دیگر در بستر بازی نیست و جای این رویارویی نیز در فصلی بود که تمرکز بر کشمکش این دو وجود داشت نه فصول بعدی.
زاویه دیگری که سریال سعی کرده تا در فصل دوم وارد کند اما شکست میخورد، همان سرباز شماره ۱۱ است. در دو قسمت ابتدایی او تا حدی پرداخت شده و ارتباطش با آن دختر بچه مریض از او کاراکتری سمپاتیک میسازد. حال قرار میشود این شخص به عنوان سرباز وارد بازیها شود. اما او نیز به شدت ناقص است، این کاراکتر نیز در تمام فصل دوم بلااستفاده بوده و تقریبا میتوان گفت که محو شده و در پنج درصد فصل نیز حضور ندارد. کاراکتری که مخاطب را با خود همراه کرده میتوانست در بازی شرایط مختلف و پیچیدهای را رقم بزند، او حتی با پدر آن دختر بچه مریض در بازی روبرو میشود و باز هم هیچ اتفاقی برایش رخ نمیدهد. او ناگهان تبدیل به یک ماشین آدمکشی شده و جز چند درگیری کوچک با دیگر سربازان هیچ خط داستانی دیگری نداشته تا سریال دوباره اثبات کند قصهگویی بلد نیست و تنها توان اجرای بازیها و هیجان را دارد.
سریال یک پلیس نیز دارد که از بیرون از فضای بازی قصد مداخله و اتمام بازیها را دارد. شخصیت او به شدت تک بعدی و خام بوده و هیچ پرداختی ندارد. این موضوع را میتوان به تمام آن گروه مثلا نجاتی که با قایق از این جزیره به آن جزیره میروند نیز نسبت داد. به قدری پرداخت این گروه بد است که سکانسهای آن حوصله سربر و بیفایده بنظر میرسند در حالی که اتفاقا آنها و اقدامشان بسیار مهم است. در حقیقت مخاطب باید دغدغه موفقیت آنها و پیدا شدن جزیره را داشته باشد، اما فیلمنامه بد اسکویید گیم در این زمینه باعث شده تا هرگاه سکانسی از آنها میبینید، سریع دعا کنید که تمام شده تا بتوانید به تماشای بازی بازگردید که این اتفاق عملا فاجعه است.
در همین گروه نجات نیز کاراکتر ناخدا وجود دارد که کشف حقیقت درباره او نیز به شکلی سطحی و بسیار سرسری اتفاق میافتد. در واقع ظاهرا چگونگی این امر هیچ اهمیتی برای سازندگان نداشته و صرفا قصد داشتهاند واقعیت را به مخاطب نشان دهند و شما ذرهای خلاقیت و تفکر پشت پردهبرداری از این راز نمیبینید. در مورد بازیها نیز یک فرایند طاقتفرسا وجود دارد که مراحل رایگیری است. تمام رایگیریهای موجود با جزئیات کامل و با مدت طولانی در سریال به تصویر کشیده میشوند که هیچگونه تعلیق و هیجانی نداشته و اغلب شما از نتیجه کار آگاه هستید. این نمایش با جزئیات از یک فرایند از پیش مشخص تنها به ریتم سرگرمی سریال ضربه زده است. پایان بندی فصل نیز گل سر سبد ایرادات آن است. در پایان قسمت هفتم شما حس میکنید که پایان قسمتی میانی و ساده را در سریال تماشا کردهاید. یک فصل از سریال باید شروع، میانه و پایان داشته باشد که در اینجا این اتفاق رخ نمیدهد. سریال بدون هیچ اتفاق و نتیجهای تمام میشود تا حتی بازیها نیز نصفه و نیمه برای فصل بعدی رها شوند.
در مفهوم نیز باید گفت این جمله که سریال اسکویید گیم بر ضد سرمایهداری است، تنها یک جوک بزرگ است. کاش سریال به جای پرداخت به این حواشی به دنبال ساخت همان سرگرمی و هیجان باشد و چنین ژستهای بزرگتر از حد خود نگیرد. سریال نه تنها ضد سرمایهداری و یا در نقد آن نیست، بلکه حتی لحظهای لپ آن را هم نمیکشد.
در پایان باید گفت که فصل دوم سریال اسکویید گیم همچنان میتواند مخاطب را سرگرم کرده و یا به هیجان بیندازد، اما هیچ چیزی جز همان تجربه فصل اول را نمیتواند ارائه کند. سریال در قصهگویی ضعف جدی دارد و توان استفاده از زوایای جدید و قصههای موجود را نداشته و آنها را هدر میدهد تا در نهایت به همان چند بازی که در فصل اول تجربه کردیم، خلاصه شود. فصل دوم اسکویید گیم قطعا پایینتر از فصل ابتدایی آن قرار میگیرد و باید منتظر فصل سوم ماند.
امتیاز نویسنده به فصل: ۶ از ۱۰
پر بحثترینها
- اینترگلکتیک، کانکورد، ناتی داگ؛ در اتاق فکر سونی چه میگذرد؟
- گزارش: طراحی سختافزار پلی استیشن ۶ برخلاف نسل بعدی ایکس باکس، به پایان رسید
- حساب توییتر پلی استیشن باعث ترند شدن دوباره Bloodborne Remake شده است
- یوشیدا: Horizon Forbidden West در حد انتظارم نفروخت
- یوشیدا: اگر خواهان بازی های انحصاری جدید PS5 هستید، بهتر است از ریمسترها حمایت کنید
- شایعه: اطلاعات فاش شده از GTA 6 توسط کاربری که ادعا میکند چندین ساعت از گیمپلی را دیده است
نظرات
ممنون از جناب حسن زاده ی عزیز بابت نقد قشنگشون
سریال توی این فصل حفره های زیادی داشت به نظرم
یکیشون این اعتماد کورکورانه ی ۴۵۶ به شماره ی ۰۰۱ بود که با توجه به اینکه رفتارای مشکوکشو میبینه بازم بهش اعتماد میکنه
کاراکتری که اخرین قسمت میره خشاب بیاره کاملا بدون دلیل یهو میشینه یه گوشه از ترس و اون کاراکتر ترنس هم عجیبه که به اون میگه برو خشابارو بیار
به جز اون بازیه پنج نفره بقیه بازیا اون جذابیت لازم رو نداشتن از نظر من
کاراکتر پلیس کلا توی درو دیواره و سکانسایی که هست عملا اضافه و غیرقابل تحملن
اگه شماره ۰۰۱ اون front man نبود عملا میتونستن کنترل بازیو به عهده بگیرن اونم با یه شورش کوچیک
سکانس های رای گیری کاملا قابل پیشبینی و الکی بودن
امیدوارم فصل سوم خیلی چیزا عوض بشه چون این فصل واقعا دلچسب نبود
یکی از ایرادات فصل دوم سریال پیش پا افتاده بودن چند بازی اول بود مثلا چراغ سبز و چراغ قرمز با اینکه نمادین ترین بازیه سریاله ولی روندش تقریبا برای همه بیننده ها مشخص بود مثلا میتونستن بازی جدید فصل آخر که به جک و جیل معروفه رو جایگزین بازی اول یا همون چراغ سبز و چراغ قرمز میکردن اینطوری هم تنوع بیشتر و هم رویکرد گی هون نسبت به بازی متفاوت بود
درود خدمت آقای حین زاده
خدا بهتون رحم کنه ۶ دادین ب سریال معلوم نیس چ قراره اتفاق بیوفته زیر این پست😂
متاسفانه سریال اصا در حد فصل اولش نبود و فقط ی سریال معمولی یکبار مصرف بود؛ نقاط ضعف سریال هم از نظرم اینا بودن:
۱. تکراری بودن بعضی بخش های سریال
۲. قابل پیش بینی بودن بعضی بخش ها
۳. شخصیت پردازی ضعیف بعضی شخصیت ها مث Park Gyeong-seok
۴. اندینگ ناقص، عملا کلا ۶۰ درصد داستان کامل
۵. قسمت دوم سریال افتضاح محض بود؛ عملا هیچ نکته مثبتی نداشت. اگه اسکیپشم بکنید چیزی از دست نمیدید.
نمره: ۶
در طول سریال یه الگوریتم هوشمندانه و تکراری در هر قسمت سریال مشاهده میکردم: یک ایده جذاب برای سکانسهای پایانی هر قسمت و کش دادن های الکی کارگردان و نویسنده در مابقی سکانس های سریال. اگر توجه کنیم، عوامل سازنده برای هر قسمت سعی داشتن با نگاه به گذشته کاراکترها یا سریال، فقط نوار بیمحتوا پر کنن و اون ایده جذاب رو در سکانس آخر به مخاطب نشون بدن تا با افزایش آدرنالین در شخص اون رو مجبور به ادامه دادن سریال بکنند. به نظرم برای دنبال کنندگان قدیمی دنیای سینما و سریال، به اصطلاح “پلیس بازی” و “تفنگ بازی” نمیتونه جذب کننده قوی باشه. چیزی که این قشر انتظار داره ساخت یک داستان پر محتوا و عمیق نه پنهان کردن داستان بی محتوای سریال پشت صحنه های اکشن(که هیجان زیادی هم ندارند). اما میرسیم به قسمت سوم سریال. قسمت سوم سریال به وضوح “ریمیک کردن” را در دنیای سریال تعریف کرد!! مگر میشه این همه دیالوگ تکراری از فصل اول به فصل دیگر بیاد؟ کارگردان چی پیش خودش فکر کرد که حتی دیزاین صحنه رو یک درصد هم تغیر نداد؟ حتی کاراکترهای فصل دو هم به شدت مشابه کاراکترهای فصل یک بودن و میشد حتی بعضی کاراکترهای فصل قبل رو در جلد بازیگران جدید دید. در آخر قسمت سوم احساس کردم یک ساعت بی محتوا و تکراری رو مشاهده کردم، به گونه ای که حتی اگر این قسمت رو نمیدیدم چیزی از دست نمیدادم و مشکلی با ادامه سریال نداشتم. البته قسمت سوم هم شالوده الگوریتم زیرکانه کارگردان بود و با معرفی بازیکن شماره (۰۰۱) ما رو برای دیدن قسمت های بعدی ترقیب کرد که ادامه سریال رو مشاهده کنیم. فصل دوم سریال رو میتونیم همون فصل اول در نظر بگیریم با این تفاوت که یک داستان جنایی بزرگ تر اما کسل کننده تر از سری قبلی در طول داستان اصلی برقرار هست. ایده ها همون ایده های فصل قبل، روند پیروی داستان مثل قبله فقط قسمت جنایی سریال
گستردهتر شده و به جای یک نفر، اکنون یک گروه مسلح به دنبال شکار خلافکارها هستند. اما در اواسط قسمت چهارم بلاخره یک ایده جدید و غیرتکراری دیدیم. بله بازی جدید. هرچند بازی جدید را زیاد نپسندیدم و در حد بازی های سری قبل نمیدونستم، اما همین تغییر بازهم امیدوار کننده بود که قرار است شاهد خلاقیت و نوآوری نویسنده در ادامه سریال باشیم اما سکانس تکراری رای گیری در قسمت پنجم مزید بر نومیدی ما شد. در قسمت پنجم هنوز سریال فضای دلهره آور بازی مرگ و زندگی رو برای من مخاطب ایجاد نکرده بود. انتظار داشتم سریالی با موضوع بازی مرگ و زندگی، دلهره و ترس را در دل مخاطب خود ایجاد کند، اما متاسفانه بعضی از سکانس ها احساس میکردم در حال تماشای یک سریال کمدی هستم و تعداد سکانسهایی من را به ختده انداخت بیشتر از سکانس های به اصطلاح “دارک” و هیجانانگیز بود، اما خوشبختانه در قسمت ششم و هفتم این مشکل تال حد زیادی برطرف شد و فضای واقعی بازی مرگ و زندگی بر کمدی سریال غالب شد. اما سومسن سکانس رای گیری در قسمت ششم صبر من را به سر آورد. سکانس های رایگیری به حدی زیاد و طولانی بودند که مدیران نتفلیکس میتوانند در کنار اسم فصل دوم این سریال، یک”شبیهساز رایگیری” هم اضافه کنند!!!
دلیل این تعداد رایگیری در طول سریال قابل درک است اما سوال اصلی اینجاست که آیا لازم است که نصف زمان آن قسمت(قسمت های سوم،پنجم و ششم) سریال را برای یک رایگیری تکراری(که چندین بار در طول فصل یک و دو شاهد آن بودیم) اختصاص دهیم؟
اما بازی جدیدی که در قسمت ششم این سریال دیدیم با اختلاف بزرگترین نقطه قوت این سریال است. سکانس های ساخته شده در این بازی حاوی نوآوری و خلاقیت است و کاملا هیجان را به مخاطب منتقل میکنند.
در قسمت آخر شاهد سکانسهای هیجانانگیز و قابل قبولی هستیم. هرچند داستان اصلی سریال حتی در قسمت آخر، هنوز محتوای خاصی را به ما ارائه نداده است اما جلوههای ویژه به لطف بودجه کلان بیننده را سرگرم میکند و هیجان را در دل مخاطب ایجاد میکند. البته به شخصه از پایان باز در پایان فصل دوم ناراحت شدم چون به هیچ وجه علاقه ای ندارم که فصل دیگری برای این داستان بیمحتوایی که در فصل دوم دیدیم ساخته شود. انتظار داشتم داستان در فصل دوم تمام شود و دیگر پرونده این سریال را برای همیشه ببندیم.
اما چند نکته دیگر در مورد سریال وجود دارد.
فیلمبرداری در برخی سکانسها بسیار نامطلوب است. زاویه اشتباه دوربین و زوم های بی دلیل بعضی مواقع این حس را من تلقین میکرد که در حال مشاهده یک مستند تاریخی هستم.
در رابطه با موسیقیهای سریال میتوانم بگویم خوب است. هرچند موسیقی های جذابی برای سریال ساخته نشده بود(به جز اون موسیقی معروف فصل اول)، اما استفاده درست از موسیقی در سکانسهای لازم نمره قبولی را میگیرد.
بازیگران فرعی فصل اول بهتر از بازیگران فصل دوم ایفای نقش کردند.
در آخر نمره من به این سریال ۶ از ۱۰ هست