نقد و بررسی فیلم Touch | در نهایت این تنها عشق است که باقی میماند
در نوشتار امروز به بررسی فیلم ایسلندی Touch به کارگردانی بالتازار کورماکور میپردازیم که موفق به جلب توجه تماشاگران سراسر جهان به سینمای ایسلند شده است.
معمولاً وقتی میخواهم در مورد اثری بنویسم؛ سعی میکنم تا پیش از دست به قلم شدن کمی در مورد آن تحقیق کنم. تریلرهای قدیمی را تماشا میکنم، مصاحبههای دستاندرکاران آن اثر را میخوانم و به طور خلاصه سعی میکنم تا چارچوب فکری را حول محور آن اثر در ذهن خودم شکل دهم. پس از تماشای فیلم، به مقایسهی واقعیتی که با چشمانم مشاهده کردم با چارچوبی که در ذهنم پیش از تماشای فیلم از آن ساختم میپردازم و این کار همیشه باعث میشود تا نقطهی آغاز و پایان معینی برای نوشتههایم حول محور آن اثر داشته باشم.
این بار اما خواسته یا ناخواسته سنتشکنی کردم و پیش از تماشای فیلم Touch از مطالعهی هرگونه جزئیات یا حتی کلیاتی در مورد آن خودداری کردم و ذهنم را برای مدت کوتاهی به تعطیلات فرستادم تا این بار چشمانم و احساسم تنها راوی چیزی باشند که به تماشای آن نشستهاند.
بالتازار کورماکور در فیلم Touch روایتگر جادهای به نام عشق است. جادهای که خوشبختانه یا متأسفانه هر انسانی در برههای از زندگی خود در آن قدم میگذارد. خبر خوب در مورد این جاده این است که مانند هر تجربهی دیگری در این جهان تکراری است و میلیونها نفر پیش از او در این مسیر قدم گذاشتهاند و پای میلیونها نفر دیگر نیز سالها پس از مرگ او به این مسیر باز خواهد شد؛ اما خبر بد این است که انسان فراموشکار است و هنگامی که وارد این جاده میشود همانند نوزادی که تازه در حال آموختن راه رفتن است به این طرف و آن طرف میلغزد و انگار نه انگار که هزاران بار در مورد مبدأ، مقصد و مسیر از دیگران شنیده است.
ساختن فیلمی حول محور چنین مضمونی در نگاه اول بسیار ساده به نظر میرسد. آنقدر ساده که سالانه شاهد هزاران کتاب، فیلم، موسیقی و بازی ویدیویی با مضمون عشق هستیم؛ اما اگر بخواهیم کمی عمقیتر به ماجرا نگاه کنیم میبینیم که ارائهی یک روایت متفاوت از چنین مضمونی چقدر دشوار است. روایتی که برانگیزندهی احساساتی از خاطرات تلخ و شیرین گذشته باشد یا حتی ورای آن، باعث برانگیختن حس نوستالژی نسبت به خاطراتی شوند که هرگز وجود نداشتهاند.
با تمام این بحثها به دو سئوال مهم میرسیم. سئوال اول این است که آیا فیلم Touch توانسته است که چنین روایت متفاوتی از عشق را به بینندهی خود ارائه دهد؟ جواب این سئوال متأسفانه خیر است؛ اما آیا این بدین معنی است که این اثر در زمرهی آثار پاپکورنی درامهای عاشقانه قرار میگیرد؟ پاسخ این سئوال نیز با اندکی ارفاق خیر است.
شالودههای داستانی فیلم Touch بر گروهی از کلیشههای رایج این ژانر بنا میشوند و با توجه به توضیحاتی که پیشتر در مورد ماهیت مضمون داستان این اثر عنوان کردم؛ این مسئله را اصلاً به عنوان یک نقطهی منفی در بخش داستانسرایی این اثر به حساب نمیآورم؛ اما در بخش نحوهی روایت داستان و شخصیتپردازی اشکالات بعضاً مهمی به این اثر وارد است که ممکن است باعث شود که کلیشههای استفاده شده تا حدی در ذوق بیننده بزند.
روایت داستان در فیلم Touch همانند نمودار تابع کسینوس در یک بازهی مشخص است؛ در اوج شروع میشود و در اوج (البته اوج نسبت به معیارهای فیلم) تمام میشود؛ اما در وسط چیزی جز دره مشاهده نمیشود. فیلم با یک نمای بسیار زیبا از کشور ایسلند آغاز میشود و در چند دقیقهی ابتدایی بخش کوتاهی از زندگی یک مرد پا به سن گذاشته را به نام کریستوفر تصویر میکشد.
بخش ابتدایی فیلم در سکوت روایت میشود و با دیالوگها و سرنخهایی کوتاه بیننده پی میبرد که این مرد به دنبال شخصی میگردد. این که این شخص کیست یا ارتباطش با وی چیست برای بیننده در این مرحله مبهم است که همین موضوع باعث جلب کنجکاوی بیننده علیرغم روایت آرام فیلم در دقایق ابتدایی میشود. سپس فیلم به گذشته باز میگردد و به دوران جوانی زندگی این مرد میپردازد.
این رفتوآمد بین گذشته و آینده تا انتهای فیلم ادامه دارد و برهههای مختلفی از زندگی کریستوفر به طور موازی روایت میشود. روایت موازی گذشته و حال باعث میشود که سئوالهای بسیاری در ذهن بیننده شکل بگیرد و فرضیههایی را برای پاسخ به آنها مطرح کند. بسیاری از این فرضیهها مطابق کلیشههای فیلمهای عاشقانه درست از آب در میآیند؛ ولی بیننده به چند فرضیهی مهم احتمالاً پاسخ نادرستی میدهد که باعث افزایش جذابیت این اثر برای مخاطب میشود و او را ترغیب میکند که تا انتها داستان را دنبال کند.
فاصله گرفتن فیلم در بخش میانی از اتمسفر آرام و مغموم بخش ابتدایی فیلم در نهایت چندان به نفع این اثر تمام نشده است. سکانسهای دیالوگمحور این اثر بیشتر از اینکه در خدمت تعمیق شخصیتپردازی قابل بحث فیلم Touch باشند در حال توضیح لور فیلم به بیننده هستند.
شخصیتهای فیلم بسیار ناپخته و کار نشده هستند که گل سرسبد آنها کریستوفر جوان است. او کلیشهایترین تصویر ممکن از یک دانشجوی جوان است. کمی یاغی و کلهشق و عاشقپیشه. او انگار از قاب یک کمدی آیتممحور آمده است که قصد شوخی با اقشار مختلف جامعه را دارد و جدیدترین قسمتش دانشجویان را دستمایهی طنز خود قرار میدهد. کریستوفر جوان هیچچیزی فراتر از کلیشهی شرح داده شده نیست و همین مسئله باعث شده است که مخاطب هیچگاه نتواند با این شخصیت به نحو مطلوب ارتباط بگیرد؛ چون هیچگاه قانع نمیشود که کریستوفر جوان پرترهای از یک انسان واقعی است.
وضعیت شخصیت کریستوفر در دوران سالخوردگی اندکی بهتر است؛ اما این مسئله به دلیل شخصیتپردازی بهتر نیست؛ بلکه صرفاً به دلیل این است که چندان چیزی از اتفاقاتی که برای او در طول سالیان اخیر افتاده است نمیدانیم و به لطف بازی خوب ایگل اولافسون احساس میکنیم که چیزی شدیداً در او تغییر کرده است و او حالا به بلوغ رسیده است. احتمالاً اگر فیلم این خلأهای زمانی را برای بیننده پر میکرد؛ احتمالاً شاهد یک تیپ شخصیتی خستهکنندهی دیگر بودیم.
نقشآفرینی تمام بازیگران و در صدر آنها اولافسون با کمی ارفاق کاملاً قابل قبول است؛ با این حال آنها برخلاف برخی از بازیگران بزرگ نتوانستهاند جوری دل بیننده را با هنرنمایی خود بربایند که بیننده از ضعفهای داستان چشمپوشی کند و همچنین گاهی نقصانهایی در نقشآفرینی آنها مشاهده میشود که باعث عدم انتقال درست حس و حال برخی سکانسها به بیننده میشود.
مثلاً در یکی از سکانسهای انتهایی فیلم کریستوفر به میکو نگاهی پر از محبت و عشق و توأم با کمی تعجب و شگفتزدگی دارد؛ اما چیزی که بیننده مشاهده میکند یک نگاه تقریباً غضبآلود است که اگر به فردی که فیلم را تماشا نکرده است و در مورد آن اطلاعی ندارد نشان داده شود؛ احتمالاً اولین برداشتش این خواهد بود که کریستوفر در سکانس بعدی دست به اقدامی بسیار خشونتآمیز میزند و نکتهی جالب این است که حتی بیننده هم هنگام تماشای فیلم برای اولین بار چنین برداشتی میکند و تنها با تماشای ادامهی سکانس است که بیننده به منظور واقعی نگاه کریستوفر پی میبرد.
تصویربرداری و نورپردازی یکی از نقاط قوت فیلم Touch به شمار میروند. فیلم به زیبایی از پردهی سینما حس و حال ایسلند، لندن و هیروشیما را به بیننده منتقل میکند و بیننده در برخی لحظات خود را در آن شهرها تصور میکند. نحوهی نورپردازی در سکانسهای مربوط به گذشته، باعث تداعی حس جالبی در بیننده میشود که به لحظهی مرور خاطره در ذهن شبیه است و گویی یک دستگاه خاص مشغول مخابرهی خاطرات کریستوفر به پردهی سینما است.
در نهایت فیلم Touch با اینکه نمیتواند به طور کامل خود را از زیر بیرق درامهای عاشقانهی تجاری در صنعت سینما به بیرون بکشد؛ اما جذابیتهای دارد که میتواند بیننده را قانع کند تا با رضایت کامل به تماشای داستان عشق پر فراز و نشیب کریستوفر و میکو بنشیند.
نمره نویسنده: ۷.۵ از ۱۰
پر بحثترینها
- بازیگر شخصیت اصلی Intergalactic نیل دراکمن را خدای بازیهای ویدیویی میداند و از همکاری با او هیجانزده است
- رکورد دیسلایک تریلر Concord توسط Intergalactic در یوتیوب شکسته شد
- رئیس ناتی داگ: تست بازیگری Intergalactic به اندازه انتخاب بازیگر نقش الی شگفتانگیز بود
- بازیهای انحصاری کنسولی بیشتری از پلی استیشن برای Xbox عرضه خواهند شد
- مدیرعامل ناتی داگ: Intergalactic دیوانهوارترین ماجراجویی ما است
- سازنده بازی Black Myth: Wukong بابت برنده نشدن در مراسم The Game Awards 2024 گریه کرد
- دیجیتال فاندری تریلر Intergalactic را از نظر بصری شگفتانگیز توصیف میکند
- گپفا ۲۶؛ مورد انتظارترین بازیهای شما در سال ۲۰۲۵
- مورد انتظارترین بازی های سال ۲۰۲۵
- مدیرعامل مایکروسافت: طرفدار Xbox بودن یعنی تجربه بازیهای آن روی تمامی دستگاهها
نظرات
با اینکه از این جور فیلما اصلا خوشم نمیاد،ولی مثل اینکه بدک نیست
چرا دوست دارن همش نژاد های مختلف وصل کنن به هم ! یه دختر آسیایی با یه خوشگل پسر مو بلوند چشم رنگی آمریکایی!
مثال شارژر گوشی آیفون ۱۵ پرو مکس رو گوشی سامسونگ R200 وصل کنی میشه یعنی ؟