در ستایش پدر بودن | دلنوشتهای به بهانه معرفی قسمت دوم The Last of Us
بگذارید داستان این دلنوشته را از جایی آغاز کنیم که ایده اصلیاش، به سر من زد. جایی که شاید ایده های بسیاری را به سر آدم های بسیاری رسانده باشد. در طول تجربه آخرین شماره از سری فاینال فانتزی و متعلقات سینمایی و انیمهای اش بود که به نقش و اهمیت شخصیتی پدر گونه در روایت داستان پی بردم و یا شاید باری دیگر این مهم را به یاد آوردم. کسی چه می داند. اما موضوعی که دارای اهمیت فراوان است، هیچ ارتباطی با شاهکار جدید Square Enix ندارد. چرا که به طور غیر ارادی، هر زمانی که قصد می کنم به یک پدر مهم در دنیای بازی های رایانه ای و مخصوصاً در چند سال اخیر فکر کنم، به یاد بوکر و جول می افتم. دو پدری که هرچند فاصله ای عظیم با یکدیگر داشتند. اما به علت انتشار تقریبا نزدیک بازیهایشان، توانستند حالتی شبیه به رقابت ایجاد کنند. رقابتی که شاید اصلاً درست نباشد. چرا که این دو پدر، تفاوت های عمیقی با یکدیگر دارند. اما نکته مهم، ارتباطی است که بازیباز، به واسطه این پدر ها، با دخترهایشان برقرار می کند. این رابطه، آن قدر مهم است که مجبورمان کند اندکی وقت بگذاریم و در موردش بنویسیم. (و بخوانیم)
در همین ابتدا باید بگویم که قرار نیست به تحلیل داستانی این دو بازی بنشینیم، چرا که کاریست بس دشوار، و در مقابل، این نوشته نقد و بررسی هم نیست. بیشتر دلنوشتهای را می ماند که قصد دارد ما را کمی به حال و هوای عنوان زیبای آخرینِ ما نزدیک کند. عنوانی که توانست جوایز بسیاری را از آن خودش کند و شوکی عظیم را به صنعت بازی های ویدئویی وارد سازد. شوکی که شاید تا سال های سال اثراتش را هنوز هم بتوان در این صنعت مشاهده کرد. The Last of Us یک بازی زیبا در سبک اکشن-ماجراجویی و ترس و بقا (action-adventure survival horror) است که در سال ۲۰۱۳ توسط استدیو نام آشنای Naughty Dog روانه بازار شد. آخرین ما، آنقدر خوب بود که توانست بسیاری از بازیباز ها را تا مدتی طولانی در شوک نگه دارد و البته، کاری کند که با معرفی شدن شماره دوماش، دست و پایمان را گم کنیم و جشن بگیریم. قصدم تعریف بیحد از این بازی نیست. قصدم حتی نوشتن یک تمحیدیه برای بازی هم نیست. قصدمان این است که در کنار هم، نگاهی داشته باشیم به حسی که بازی کردن با جول، به ما داده است.
کاش آنشب …
بازی عالی آغاز می شود، آن قدر عالی که گفتن از آن بیهوده است و در همان ثانیه های اول، کاری می کند که عاشق سارا شوید. دختر کوچک اما زرنگی که با پدرش جول زندگی شادی را می گذارنند. سارا، دوست داشتنی است و در همان دقایق ابتدایی آن قدر خوب پرداخت می شود که کاملاً درکش می کنید. سارا یک دختر واقعی است. به پدرش هدیه می دهد، با او گرم می گیرد و جالب تر از همه، دقیقاً مثل بچه ها، ارام و بی هوا به خواب می رود.
سارا، شبیه هیچ یک از شخصیت های بازی های ویدئویی نیست. او بیشتر از هرچیزی، شبیه یک دختر واقعی است و شاید پس از آن بتوانیم رد پای چنین کرکتری را در فیلم های سینمایی پیدا کنیم. سارا، جدا از باور پذیری بی وصفی که در رفتارش دارد، حتی در بدترین حالت ممکن هم شبیه به یک مدل انیمیشنی نیست و این جادویی است که در شاهکار ناتی داگ ظهور کرده. چرا که شما، فقط مدتی در حدود چند دقیقه با بازی همراه بوده اید و این حجم عظیم از احساس را همین حالا هم می توانید روی شانه هایتان حس کنید. احساسی که زاییده شخصیت پردازی بی رقیب ناتی داگ است.
گذشته از سارا، درست در لحظه ای که جول، او را روی تخت می گذارد تا راحت بخوابد، یک حسِ عمیق ناپیدا را می توانید در مخاطب پیدا کنید. حسی که به تجربه شخصی ام، دل آدم های بی احساس را هم لرزانده. آن هایی که اعتقاد داشتند بازی ویدئویی فقط وسیله ای است برای سرگرمی و بس. چرا که با همین کار کوچک و ساده، در همان ابتدای کار، می فهمیم که جول، با همه تنومند بودن و اخم هایش، یک پدر مهربان است و مهم تر از آن، ما قرار است در ادامه، همراه این پدر مهربان باشیم.
شب حادثه اساسی و شب شکسته شدن جول، روند تندی دارد، روندی که به بازیباز، اجازه فکر کردن را هم نمی دهد و مجبورش می کند مدام با اتفاقات عجیبی کنار بیاید. اتفاقاتی که با شروع کنترل کردن سارا پس از بیدار شدنش روی سرتان آوار می شوند. زنگ خوردن ناگهانی تلفن، گشتن به دنبال پدر در خانه، صداهای ترسناک بیرون، ورود عجیب و غریب و با عجله جول و درگیر شدنش با یکی از همسایه ها که ظاهرا مبتلا شده است و در آخر هم فرار با عجله از خانه به همراه عمو تامی. همه این موضوعات، قرار است برای یک کودک غیرقابل هضم و دردناک باشد. کودکی که همین چند ساعت قبل هدیه ای به پدرش داده و بعد از یک شب خوب، به خواب رفته تا صبح شیرین دیگری را شروع کند. اما موضوع جالب تر این است که روند شروع داستان، حتی برای مخاطبی که گاهی همسن و سال جول است هم غیرقابل هضم است. روندی که از آرامش مطلق شروع می شود و به نهایت هرج و مرج می رسد. نهایت آشوبی که برای هر انسانی تعریف شده است؛ آخرالزمان.
شاید باید علت این امر را در روایت درست قصه جست و جو کنیم، در روایتی که به درستی می داند چطور و چگونه مخاطبش را میخکوب کند و تا آخرین لحظه همراه خودش بکشاند. اما به عقیده من، چیزی که بیشتر از روایت در این بازی نقش دارد، پرداخت بی نظیر شخصیت هاست. شخصیت هایی که به هیچ وجه، نمی توانید آن ها را از سرتان بیرون کنید.
پس از فرار جول، تامی و سارا است که اتفاق و در واقع، رخ داد اساسی داستان شکل می گیرد. رخ دادی که پس از ۲۰ سال همچنان می تواند جول را آزار دهد و ما مخاطبین را هم در شوک نگه دارد.
مرگ سارا، سارایی که به نوعی، ته دلمان همه می دانستیم قرار نیست نقشی اساسی در داستان داشته باشد، اما نمیشد نمیرد؟ نمی شد حداقل بیشتر زنده بماند؟ من آن دخترک کوچک نازنین را خیلی دوست داشتم. نمی شد آن گلوله لعنتی به زمین بخورد؟ اصلاً به پایش … نمیشد آن مامورِ لعنتی را یکی که به قارچ Cordyceps مبتلا شده سر به نیست کند؟ نمی شد دخترم زنده بماند؟
با مرگ سارا، مستقیم می رویم بیست سال بعد و جول شکسته و پیر را می بینیم. ۲۰ سال طول کشیده تا این بلا بر سر جول بیاید، جول برای هضم غمش ۲۰ سال وقت داشته و هنوز هم شکسته است و ما، چیزی در حدود ۲۰ ثانیه. انصافت کجا رفته ناتی داگ، دخترم رو به روی چشم هایم، توی دست هایم مرده و تو ۲۰ ثانیه به من وقت می دهدی تا عذاداری کنم؟ و بعدش باید بروم قاچاق اسلحه؟
وقتی این جمله از مغزم گذشت، فهمیدم که به طور ناخواسته، گرفتار طلسمی شده ام که قرار نیست هیچ وقت دست از سرم بردارد. طلسمی که مثل یک بختک، روی سینه ام نشسته و تا ابد، تا نفس می کشم، به من غم از دست دادن دخترم را یادآوری می کند… در لحظات پایانی فصل افتتاحیه، وقتی که پای سارا آسیب دیده و ما، مجبوریم که او را در آغوش حمل کنیم. گره محکمی از جنس عشق میان بازیباز و پدر داستان بسته می شود. گره ای که بیشتر از اینکه ما را به سارا وابسته کند، به ما می فهماند که پدر بودن یعنی چه، می فهماند که داشتن یک دختر ۱۲ ساله، در دنیایی که دارد نعره میزند و پایش را می کوبد توی منجلاب آخرالزمان، چه مفهومی دارد. این گره کور و گنده، کاری می کند که حس پدر بودن را درک کنیم. حسی که تا انتهای بازی هم ولمان نمی کند.
حقیقت قضیه این است که با فصل افتتاحیه آخرین ما، مخاطب، از هر قشری که می خواهد باشد. درگیر جادوی ناتی داگ می شود. جادویی که پس از گذشت مدتی طولانی، هنوز هم زنده است و قرار نیست ولمان کند. در همان دقایق اول، بازی (بله بازی!!! با داستانش!!!) کاری می کند که ما، باورکنیم سارا دخترمان است. آخرین ما، در همان فصل افتتاحییهاش، ما را پدر میکند.
دوباره از دستت نمی دهم!
در فصل بعدی بازی یعنی تابستان، ما همراه جول هستیم. ما و جولی که دخترمان را از دست داده ایم، با الی آشنا میشویم. دختر کوچک سرزندهای که برعکس سارا، کاملاً بزرگ شده، فحش می دهد، با سرباز ها درگیر می شود و حسابی هم بدخلق است. دختری که همه نشانه های آخرالزمان در شخصیتش بروز پیدا کرده است. رفتار الی، نشان دهنده همه مصیبت هایی است که کشیده، او محکم است و شبیه به یک گربه وحشی، مدام در حال حمله ور شدن میبینیدش. او نقطه مقابل شخصیت ساراست. سارا آرام و با وقار است. اما الی … الی یک دخترک بی اعصابِ پر از خشونت است که نمی شود تحملش کرد.
قبل از آشنایی با الی و در گیر و دار عذاداری تمام نشده مان برای سارا، تس خود نمایی می کند. زنی که درست و حسابی نمی دانیم کیست، اما گویی با ما زندگی می کند، هم خانه ایم. آراممان می کند و راه می افتیم برای پیدا کردن رابرت لعنتی که نمی دانیم اصلاً چه بلایی سرمان آورده. مهم هم نیست، این کار ها را به تس سپرده ایم. خودش می داند رابرت چه غلطی کرده و حالا هم کجا داریم می رویم.
این گنگیِ وصف ناپذیر که با شروع تابستان سراغمان می آید، دقیقاً شبیه به احساس جول است. او شکسته و تنهاست، این را می شود از زل زدن های طولانی مدتش به ساعتِ هدیه سارا فهمید. تس هیچ وقت نقش مهمی در زندگی جول نداشته و این را می شود از حرف زدنشان فهمید. و در آخر، با جلو افتادن و توضیحات تس می فهمیم که جول هم مثل ما، درست و حسابی نمی داند که درگیر چه ماجرایی است. می دانید، گاهی در این بازی یادتان می رود که خودتان هستید.
پس از شنیدن پیشنهاد وسوسه کننده “کرم های شب تاب” (Fireflies) ما همراه تس می رویم تا محموله مهمشان را قاچاق کنیم. در این بین، داستان بازی با زیرکی تمام به ما می فهماند که الی عامل نجات جهان است. خوب … چقدر عالی! پاشو هرچه سریعتر این دخترک را به کرم های شب تا برسانیم و دنیا را نجات دهیم. چه کاری بهتر از این؟
اما روایت بازی به همین سادگی ها هم نیست. شخصیت های فرعی بسیاری در بازی می آیند و می روند. از تس که تنiا همدم تنهایی جول است و در همان ابتدا، به قیمت زنده نگه داشتن الی، میمیرد، تا بیلِ بی اعصاب و دوستش(!) که خودش را دار زنده و بیل را تنها گذاشته توی این دنیای تلخ. بعدش هم نوبت می رسد به دو برادر دوست داشتنی، سم و هنری. پسر هایی که هنوز هم با هم هستند و شادی بی وصفی بینشان به چشم می خورد. این برادر ها دقیقاً زمانی وارد ماجرا می شوند که رابطه الی و جول در حال شکل گیری است. رابطه ای که ما، به عنوان مخاطب در بطنش هستیم و تک تک لحظاتش را درک می کنیم. پس از حذف شدن سم و هنری، جدای از رابطه خوب هنری با جول و آن شبِ شام خوردن بینظیر، ما حالیمان می شود که اگر الی نباشد، قرار است یک اسلحه بگذاریم روی شقیقهمان و بنگ … !
می فهمیم که تنها بودن توی این جهان سخت تر از مسئولیت رساندن یک دختر بدعنق، به یک جای دور است. دختری که کم کم و آهسته، داریم عاشق اش می شویم.
پاییز که می رسد، تامی را پس از سال ها، دوباره می بینیم. حالا الی را بهتر می شناسیم، دوستش داریم، حتی چند باری جانمان را نجات داده و حالا به خوبی بلد است تیراندازی کتد. تامی و خانوادهاش زندگی خوبی دارند اما ما دلمان می خواهد هرچه سریع تر برگردیم به بوستون و باز برویم سرکار قاچاق سلاح، پس حاضریم الی را بدهیم به تامی و راهمان را بکشیم و برویم.
اما اتفاقی عجیبی رخ می دهد که باعث می شود تصمیم محکمان را عوض کنیم. ماریا، زن داداش (!) جول، قصه سارا را برای الی تعریف می کند. قصه ای که چرایی رفتار عجیب جول را بازگو می کند. پس از حمله عده ای به سدِ محل زندگی تامی، و ماجرای فرار و قهر کردن بی نظیر الی است که می فهمیم به این سادگی ها هم نمی شود از این دخترک تخس دل کند ها … انگار … انگار عاشق شده ایم جدی جدی!
با رسیدن به دانشگاه کلورادوی شرقی، و جدا شدن از تامی، می فهمیم که قرار است سفرمان خیلی طولانی تر شود. چرا که هیچ خبری از کرم های شب تاب نیست و باید برویم به سالت لیک سیتی، درست در گیر و دار فکر کردن به تصمیم قبلیمان هستیم که یک عده از خدا بی خبر می ریزند سرمان و ما … مثل یک پدر از همه چیز دفاع می کنیم. این جا و این مبارزه عجیب و خونین، جایی است که می فهمیم تصمیم درستی گرفته ایم. ما قرار است تا هرجایی که دنیا برقرار باشد همراه الی برویم. حتی اگر جوری زخمیمان کنند که همه وزنمان را روی شانه های کوچک الی بیندازیم.
زمستان فصل تلخ بازی است. فصلی که همه چیز درونش تغییر می کند. حالا دیگر به طور کامل عاشق شده ایم. عاشق الی کوچک و شیرین، الی مهربان و محکم که هیچ وقت قرار نیست تنهایمان بگذارد. توی آن تختِ خواب یخ زده و بین هزیان های دردآور، اصلاً یادمان نمی اید که یک روزی می خواستیم از شر این دخترک خلاص شویم. الی مرتب می رود و می آید، انگار توی مخمصه گیر افتاده و بعد دیگر پیدایش نمی شود. نمی دانیم کجاست اما حالمان مدام بهتر می شود. بهتر میشویم و خبر نداریم الی برای گیر اوردن این آنتی بیوتیک لعنتی چه زجرهایی که نکشیده.
اینبار اما، ما کمی از جول فاصله می گیریم. ما هنوز همان پدر قبلی هستیم و می بینیم که دختر کوچکمان چه دردهایی که نمی کشد، اما، نمی توانیم کمکی کنیم. درست است که در این فصل و در بین آن ماجرای عجیبی که دیوید برای الی رقم می زند، بازیباز کنترل کامل الی را بر عهده دارد. اما با یک نگاه دقیق می شود فهمید که این کنترل، حاکی از ناتوانی بیحد جول است. ما هیچگاه کنترل الی را در دست نداشتیم. چرا که همیشه جول، مثل یک دیوار محکم ایستاده بود و مقاومت میکرد. و حالا، حالا که پدر مهربان قصه نیست، باید با تمام قوا و با همه ناتوانی های الی از سد مشکلات بگذریم. مشکللاتی که برای مرد تنومندی مثل جول کشنده بوده اند، چه برسد به الی … در این فصل عجیب و دردآور، ما همیشه نگرانیم. نگران الی، نگران جول و نگران خودمان. که نکند بلایی بر سر الی بیاید، نکند جول توی این سرما بمیرد و نکند ما… نتوانیم دیگر پدر باشیم.
اما جدای از همه این ها، بیایید به لحظه هوشیاری جول برسیم. زمانی که او از گم شدن الی آگاه می شود و دو نفر را گروگان می گیرد تا جای الی را پیدا کند. جول در طول داستان هیچ وقت کسی را شکنجه نکرده است. اصلاً از این کار لذت نمی برد و ما هم می دانیم که در این دنیای عجیب، همه به اندازی کافی زجر کشیده اند. اما، وقتی جول چاقویش را توی زانوی آن مرد بخت برگشته فرو می کند. دلمان خنک می شود. ما که می دانستیم شکنجه کار بدی است. ما که هیچ وقت از معیار هایمان فاصله نگرفته بودیم. با شکنجه شدن آن دو نگهبان بی مصرف دلمان توی همان سرمای یخ زده خنک میشود. “آخه این لعنتیا دخترمو اذیت کردن” ! جول می فهمد که الی کجاست. می خواهیم برویم. برویم و زودتر پیدایش کنیم اما راستش یک چیزی توی دلمان نمی گذارد راهمان را بکشیم و برویم. ما پدر هستیم. پدری که نتوانسته از دخترش مراقبت کند و حالا … دو تا جان ناقابل توی دستهایمان داریم که باعث شده اند دخترمان زجر بکشد. نیازی به فکر کردن نیست. این موجودات باید بمیرند.
جول پس از کشته شدن دیوید به دست الی سر می رسد. نقطه ای که به ما می فهماند دیگر قرار نیست دنیا برای هرسهتایمان (جول، الی و ما) مثل قبل باشد. الی بزرگ شده و تغییر کرده. الی دیگر آن دختر بچه قبلی نیست. جول هم دیگر آن مرد شکست خورده و بیچاره نیست. جول حالا مردیست که بری دخترش با دنیا هم می جنگید و ما … می دانیم که درس های زیادی گرفته ایم.
بهار اما شاهکار است. بهار است. جول و الی در پایان سفرشان هستند و هردو انگیزه های متفاوتی دارند. جولِ شکسته و خسته ما، حالا مردی سرحال است. مردی که می دانیم عاشق است و دوباره توانسته دختردار شود. الی اما، قصد دارد که موجودی بی مصرف نباشد. او می خواهد به همه دنیا کمک کند. او می خواهد تا راه حلی باشد برای بیرون رفتن از این منجلاب قارچی. صحنه ملاقات با زرافه ها، اوج رابطه این دو و انگیزه هایشان را نشان می دهد. جولی که نمی خواهد این دخترک تازه پیدا کرده را از دست بدهد و الی که قصد دارد اهمیت داشته باشد. پس از رسیدن عجیب و غریب این دو به بیمارستان (به وسیله نیروهای امنیتی کرم های شب تاب) جول می فهمد که بیمارستان می تواند پایان مسیرِ داشتن الی باشد. مسیری که از مرد شکسته و مُرده ما جوانی سرزنده ساخته. مارلین، رهبر کرم های شب تاب و کسی که ماموریت قاچاق یک دختر ۱۴ ساله را به جول و تس سپرده بود. توضیح می دهد که برای کشف علت مصونیت الی در مقابل قارچ. آن ها باید یک عمل جراحی بر روی مغز دخترک انجام دهند. عملی که نتیجه ای جز مرگ برای الی نخواهد داشت.
جول و در واقع ما، آن قدر خشمگین و دیوانه می شویم که کل آن بیمارستان را روی سر کرم های شب تاب خراب کنیم. ما همه را می کشیم. همه کسانی که با سلاح های سرد و گرم به سمتمان هجوم می اورند. همه را و این منطقی است. چرا که آن ها هم قصد کشن مارا دارند.
اما در انتهای این کشتار عظیم و در لحظه رسیدن به اتاق عمل است که بازی اولین و آخرین حق انتخاب را به شما می دهد. حق انتخابی که قطعاً هیچ نقشی در پایان بازی ندارد. هیچ عواقبی ندارد و هیچ سود و ضرری را هم عایدتان نمی کند. اما در معنای واقعی، یک انتخاب است. در لحظه ورود به اتاق عمل، دکتر و پرستار هایی را میبینیم که کاملاً بی دفاع هستند و این لحظه اولین و آخرین برخورد شما با انسان هایی بی دفاع در بازی است. انسان هایی که فقط عقب می روند تا زنده بمانند. کسانی که خارج از نگاه پدر و دختری ما، قصد نجات دنیا را دارند. در واقع آن بدبخت ها هیچ گناهی نکرده اند که مستحق مرگ باشند. اما می دانید؟ من پدرم، و هرکسی که بخواهد دخترم را بکشد گناهکار ترین انسان روی زمین است.
با باز شدن در بی درنگ سه بار شلیک کردیم و سه تا جسد انداختیم روی زمین، و همین جا بود که فهمیدم همه این بازی را می شود بد خواند، می شود گفت آخرین ما بازی بدی است. می شود گفت گیم پلی اش مشکل زیاد دارد. سیستم کرفتینگ اش چندان هم خلاقانه نیست، می شود گفت که بازی بی نقصی نیست. اما هرکاری کنی، نمی توانی بگویی این بازی شاهکار نیست. مگر می شود که یک بازی، تجربه پدر بودن را به تو هدیه دهد و تو اسمش را شاهکار نگذاری ؟
در ستایش پدر بودن
آخرین ما، منابع الهام بسیاری داشته است. از سریال مردگان متحرک (The Walking Dead) و فیلم سینمایی شهامت واقعی (True Grit) گرفته، تا رمان بینظیر جاده (The Road)، اثر کورمک مککارتی. سازنده ها همچین اطلاعات بسیار زیادی در مورد همه گیری های بزرگ در تاریخ جمع کرده بودند، تا شرایطی طبیعی و واقعی برای شیوع بیماری قارچی عجیبشان رقم بزنند. بیماری خاصی که ایده اصلی و ابتداییاش از دل مستند های حیات وحش بیرون آمده است. رد پای همه این منابع الهام را می شود در بازی دید. از تغییر شخصیت ها و قوسی که برای تبدیل شدن به جول و الی انتهای بازی طی می کنند گرفته، تا صحنه های مربوط به همراه شدن یک پیرمرد و دختر جوانی که شهامت زیای دارد. اما شاید جالب ترین منبع الهام این بازی، رمان دلگیر و تلخ مککارثی است. رمانی که به شکلی بسیار سیاه، جهانی آخرالزمانی را به تصویر می کشد. جهانی که در آن یک پدر همراه پسر کوچکش، موفق میشوند برای مدتی در جهانی نابود شده زنده بمانند. داستان تلخ این پدر و پسر، پر شده از اتفاقاتی که بیشتر از فضای آخرالزمانی و سعی بر زنده ماندن، بر روی تاثیر این فاجعه، بر روابط پدر و پسر تاکید دارد. رابطه ای که با همه سختی های موجود همچنان باقی میماند. کتاب مککارتی، بر مسئله ای دست میگذارد که حالا بازیچه سریالی مثل مردگان متحرک شده است. مسئله خوب بودن در یک جهان پسا-آخرالزمانی. در این جهان نابود شده، خوب بودن چه معنایی دارد و چه کسی می تواند هنوز هم معیار هایی را برای خوب و بد بودن انسان ها در نظر بگیرد؟ در کتاب مککارتی هم شاهد عده ای آدم خوار هستیم که با شخصیت های اصلی رمان درگیر می شوند. آیا آدم خوارها بد هستند؟ جالب است بدانید در این رمان، شخصیت های اصلی هم مجبور به انجام اعمالی می شوند که در دنیای ما بد است. درست مثل جول و الی، در کنار این، مگر آدم خوار ها مجبور به خوردن گوشت ادم نشده اند؟ خوردن ادم، درست مثل کشتن برای زنده ماندن خودت است. پس در یک دنیای نابود شده، هنوز هم می توانیم از خوب و بد حرف بزنیم؟ در دنیایی که از ارزش های انسانی هیچ چیزی باقی نمانده است … جز عشق! این کتاب، شاید همانند اثر بی نظیر ناتی داگ، آخرین ما، احساسات مخاطب را تا حد بسیاری درگیر نکند. اما به معنای واقعی، حس پدر بودن در یک دنیای آخرالزمانی را نشان می دهد و بر آن تاکید دارد. حسی که می تواند مخاطب را تا پایان رمان همراه خود کند و عشق را به تصویر بکشد. حسی که به نظر می رسد یکی از اهداف اساسی ساخت آخرین ما بوده باشد. آخرین ما، گرافیکی خیره کننده دارد، گرافیکی که در نسخه ریسمتر و در نسل هشتم هم توانست با بهبود هایی اندک حرف زیادی برای گفتن داشته باشد. بازی گیم پلی بسیار خوبی دارد، هوش مصنوعیاش مثال زدنی است. موسیقی هم که یکی از نمونه های شاهکار در دنیای بازی های ویدئویی است. اما آیا واقعاً این مسائل بوده اند که آخرین ما را تبدیل به یک بازی جاودان کرده اند؟ بازی ای که با معرفی شدن دومین نسخه از آن، اتفاقی شبیه به زلزله در میان بازی باز ها رخ دهد؟
چه زیاد بودهاند بازی هایی که گیم پلی بی نظیر، گرافیک عالی و موسیقی خوب داشته اند، اما با کم کاری در بخش داستانی، فراموش شده اند.
آخرین ما، نمونه ای از یک بازی کامل است. بازیای که به بهترین نحو، تمامی جلوه های یک اثر را در حد اعلا در خودش جای داده. از گیم پلی خوب و موسیقی گرفته تا یک داستان بی نظیر. داستانی که می تواند مخاطبش را برای مدتی طولانی، درگیر اتفاقات خودش کند. و حسی ناب را برایش به ارمغان بیاورد.
داستان بازی، به گونه ای پیش می رود که قوس شخصیتی موجود در کرکتر ها را، در وجود و ذهن مخاطب هم شکل میدهد، به این صورت که مخاطبی که در ابتدا، شروع به بازی کرده بود، (همانند شخصیت های اصلی) تفاوت فاحشی با مخاطب انتهای بازی دارد. مثال ساده این رخداد، عملکرد مخاطب در اتاق عمل است. جایی که اکثر مخاطبین بدون درنگ، پرستار ها را خواهند کشت و این در حالی است که اگر در ابتدای بازی با یک انسان بی دفاع مواجه می شدید، هرگز حاضر به کشتنش نبودید. این بازی، در دنیای پسا-آخرالزمانی اش، حس پدر بودن را به شما هدیه می دهد و به طور کلی با این حس خاص، مخاطبش را از این رو به آن رو می کند.
دراکمن در این باره می گوید:
“نکته اینه که شما برای نجات دادن دخترتون حاضرید تا چه حد پیش برید؟ شما نمی تونید عشق یک پدر به فرزندش رو اندازی گیری کنید. نمی شه گفت که ” خوب من پنج نفر رو می کشم، نه شش تا! بچه من اونقدر ها هم ارزش نداره!!” کاری که حاضرید براشون [فرزندانتان] انجام بدید به شدت غیر عقلانی و غیر منطقیه. نمونه هاش رو می شه تو زندگی واقعی دید، اینکه مردم تا چه حدی حاضرن برای بچه هاشون فداکاری کنن. آخرش، جول حاضره همه چیزو فدا کنه، حاضره بمیره تا الی رو نجات بده. حتی بیشتر از اون، جول حاضره روحش رو فدا کنه تا الی رو نجات بده. حاضره برای نجات دخترش همه بشریت رو محکوم به نابودی کنه. اون برای نجات کسی که حس می کنه دوسش داره اینقدر از بیچاره است. نمی تونم بگم پر از امیده یا نه، ولی یه حس صداقت داره، شاید یکم زیاده روی باشه ولی منم یه دختر دارم. و اگه همین شرایط برام پیش بیاد، امیدوارم بتونم کاری که جول کرد رو بکنم. یه وقتایی هست که فرزندتون درد می کشه و شما آرزو میکنید کاش می تونستید دردش رو به خودتون منتقل کنید. چیزی که امیدواریم با این بازی بهش رسیده باشیم اینه که یه درک اندکی بهتون بدیم که این نوع رابطه رو، در بین مشکلاتی که ما [در بازی] براتون به وجود آوردیم حس کنید. در آخر، حتی اگه با جول مخالف باشین، حداقل درکش می کنید.”
دومی هم تو راهه!
با معرفی شدن دومین آخرین ما، همه نگاه ها باز هم به سمت ناتی داگ برگشته است. استدیویی که همچنان به تاخت و تازش در عرصه بازی های ویدئویی ادامه می دهد. ناتی داگ در سال ۲۰۱۶، با انتشار Uncharted 4 به همه نشان داد که همچنان یکی از بهترین استدیوها در میان بازی سازان است. اما همچنان با معرفی شدن شماره دوم از آخرین ما، استرس عجیبی به جانمان افتاده. چرا که The Last of Us و Uncharted 4 بازی های تقریباً کاملی بودند و فکر ساخته شدن بازی هایی بهتر کمی ترسناک است. در واقع توی دل ما آشوبی راه افتاده که ما را از خوب درنیامدن نسخه دوم آخرین ما میترساند. و این ترس از این بابت است که شماره اول این بازی یک شاهکار مطلق بود. شاهکاری که اگر نسخه دوم، بهتر از آن نباشد، ناتی داگ باید بار و بندیلش را ببندد.
اما با همه این استرس یک چیز را نباید فراموش کنیم. اینکه ناتی داگ، تیم بسیار قدرتمندی در اختیار دارد و در طول سالهای اخیر به همه ثابت کرده که همیشه چیز جدیدی برای رو کردن دارد. از این جهت، می توانیم به این استدیو و تیم خبره اش اعتماد کنیم. چرا که آن ها ناتی داگ بزرگ هستند.
اما گذشته از همه این ها، چند نکته کوچک و خواسته نه چندان بزرگ است که دوست داریم در نسخه دوم رخ دهند. با ما برای شمارش این نکات همراه باشید.
حضور بهتر شخصیت های فرعی
داستان آخرین ما به طور کامل بر روی الی و جول تمرکز دارد، اما همچنان در طول بازی شاهد شخصیت های فرعی پرداخت شدهای هستیم که همگی نقش مهمی در داستان دارند. این شخصیت ها که خوشبختانه در نسخه اول به خوبی پرداخت شده بودند، توانستند در دل ما برای خودشان جا باز کنند. از آن بیلی بی اعصاب گرفته تا برادران دوست داشتنی که امید دیدنشان چندان عاقلانه نیست(!) با این حال همچنان علاقه داریم که در نسخه دوم، شاهد شخصیت هایی فرعی باشیم که نقشی اساسی تر در داستان بازی ایفا کنند.
اما یکی از مهمترین شخصیت های فرعی داستان، قطعا تامی، برادر جول است، کسی که در همان ابتدای داستان نقشی اساسی در نجات جان جول و دخترش دارد و در ادامه هم، پس از گذشت بیست سال باز هم نقشی اساسی را در شکل گیری رابطه جل و الی ایفا می کند. قطعاً دوست داریم در شماره دوم با تامی برخورد داشته باشیم و او حضوری پررنگ در داستان داشته باشد. شاید حتی دلمان بخواهد در نقشش بازی کنیم. کسی چه می داند.
وجود محیط و ماموریت های باز
یکی از ایراداتی که منتقد ها و عده ای از بازیباز ها به آخرین ما وارد می کردند. وجود طراحی مرحله به شدت خطی بازی بود. این نوع طراحی مرحله جدا از داستان زیبای بازی، می تواند از ارزش تکرار آن کم کند و هیجانات بازیباز را از بین ببرد. البته قابل درک است که این نوع از گیم پلی لازمه روایت بی نقص بازی بوده است. اما انتظار داریم در نسخه دوم، شاهد محیط هایی بزرگ تر و وسیع تر باشیم. همچنین علاقه داریم که در نسخه دوم، با ماموریت هایی به مراتب پیچیده تر و بزرگ تر رو به رو شویم.
درست شبیه فرمول زیبایی در که Uncharted 4 و مناطق تقریباً بزرگش (نسبت به بازی های قبلی) شاهد بودیم. این فرمول هم ارزش تکرار بازی را افزایش می دهد و هم اجازه لطمه زدن به سیر روایی بازی را نمی دهد.
بازگشت به عقب
در محتوای دانلودی “جامانده” (Left Behind) ناتی داگ داستانش را در قالب بازگشت به عقب روایت کرد و به پیشینه دوست داشتنی شخصیت الی پرداخت. در این محتوای دانلودی همچنین شاهد روایت موازی ماجراهای الی برای نجات جان جول بودیم. نقطهای که در روایت اصلی بازی به سرعت از آن عبور میکردیم. به این ترتیب می توانیم بگوییم که این محتوای دانلودی به طور کامل در گذشته رخ می داد و با این حال، عملکرد بسیار خوبی داشت.
به همین دلیل امیدواریم که در نسخه دوم هم شاهد فلش بک ها و بازگشت به عقب هایی باشیم که پیشینه شخصیت ها را بیشتر و بیشتر برایمان شرح دهند.
مواجه شدن جول با دروغش
در پایان بازی اول شاهد این بودیم که جول پس از فرار از بیمارستان، دروغ بزرگی به الی گفت. دروغی که می تواند مسئله مهمی در سرنوشت هردویشان باشد. طبق گفته سازنده ها به نظر می رسد که الی از دروغ جول آگاه است اما به علت رابطه عاطفی قدرتمندی که با او دارد ترجیح داده تا این دروغ را قبول کند.
در نسخه دوم، دوست داریم که به این دروغ و عواقبی که برای الی و جول به همراه دارد اشاره شود. چرا که هرچه باشد، این دروغ کوچک شانس جهان برای نجات پیدا کردن از یک بیماری وحشتناک را از بین برده است. اما مهم تر این است که جول به تنهایی این تصمیم را گرفته، بدون مشورت الی.
اکشن و معماهای بیشتر
در آخرین ما لحظات اکشن کم نیستند و به خوبی هم در بازی گنجانده شده اند. دوست داریم در بازی دوم شاهد اکشن بیشتر و حساب شده تری باشیم، همچنین انتظار داریم که بخش مربوط به مبارزات در هر دو شخصیت بهبود هایی را شامل شود. بهبود هایی که در بخش مخفی کاری و اکشن به دردمان بخورند.
از طرف دیگر، معماها و پازل ها هم در اخرین ما نقشی اساسی داشتند، پازل هایی مثل جابه جایی اجسام برای رسیدن به سکو ها و یا عبور دادن الی از آب. اما انتظار داریم در نسخه دوم تنوع پازل ها به شدت افزایش پیدا کند و دیگر مجبور نباشیم مدام وسیلهای را حرکت بدهیم. همچنین با افزایش وسعت مراحل می توانیم شاهد معماهایی باشیم که محتواهایی اختصاصی را در اختیار بازی باز ها قرار می دهند.
و اما آخرین انتظاری که از ناتی داگ داریم، این است که بازیای بسازد که در تمام بخش هایش، حتی بهتر از نسخه اول باشد. آخرین ما، بازی بی نظیری است که توانست جوایز بسیاری را تصاحب کند. شاهکار ناتی داگ، احساسات غریبی را برایمان به ارمغان آورد که مثلشان در بازی های ویدئویی کم نظیر بوده است. این بازی آنقدر خوب بوده که ناتی داگ از همین حالا باید بداند، ما چیزی جز یک شاهکار دیگر را قبول نخواهیم کرد.
پر بحثترینها
- ادعای مدیر سابق Sweet Baby: استودیوها سراغ ما میآیند تا داستان بازیهایشان را بهبود دهیم
- مشخصات کامل سختافزار پلی استیشن ۵ پرو فاش شد
- مدیرعامل پلی استیشن: طرفداران باید انتظارات خود را کاهش دهند، PS5 Pro یک کنسول نسل بعدی نیست
- سازنده سابق راکستار: مردم سالها از واقعگرایی GTA 6 صحبت خواهند کرد
- ۷ بازی مخفیکاری با پیشرفتهترین هوش مصنوعی دشمنان
- ادعای سازنده Concord: اثری ساختیم که تجربه فوقالعادهای را به گیمرها ارائه میدهد
- شمار بازیکنان همزمان Dragon Age: The Veilguard در روز عرضه به بیش از ۷۰,۰۰۰ نفر رسید
- Horizon Zero Dawn Remastered در زمان عرضه روی استیم تنها ۲.۵ هزار بازیکن فعال داشته است
- شرکت Sweet Baby نقشی در پروسه ساخت Dragon Age: The Veilguard نداشته است
- تهیهکننده Final Fantasy: اسکوئر انیکس میخواهد بازیهای آینده را همزمان روی Xbox منتشر کند
نظرات
چه باشکوه 😀
به به عالی بود آقای میثم .من به شدت منتظر نسخه ۲ هستم
شاهکاری بی همتا فقط اینحوری میشه توصیفش کرد
این بازی رو بخاطر این دوست داشتم و شاهکار قبولش دارم که تمام فیلما و بازی ها به رابطه دختر و پسر میپردازن و چیزی از محبت بین پدر و مادر با پسر و دختر نشون نمیدن ولی این بازی کاری کرد که هزار برابر بیشتر احساسی شدیم از رابطه جول و الی که مثل پدر دختر بودن تا اون فیلما
من جمله ی اول حرف شما رو قبول ندارم..خیلی از فیلم ها به رابطه ی بین خانواده مربوط می شوند.ولی بین بازی ها این جزو استثنا ها بود و واقعا احساس را به بیننده القا می کرد.ولی فکر کنم جناب آقابابایی یکم در توصیف این بازی زیاده روی کرده.نمی دونم چرا بعضی ها تا یه فیلم میبیننند یا بازی میکنند جو گیر می شوند. :wilt: 😐
the last of us
انقلاب صنعت گیم :heart: :heart:
شخصیت پردازی محشر
روایت بینظیر مثل عناوینی چون بایوشاک البته نه به پیچیدگی انها بلکه به سادگی شاهکاری رو به تصویر میکشه
داستانی که در خور محیط و حال و هوای بازی هست
گرافیکی که زمان خودش غوغا کرد
موسیقی :pray: :worship: :pray: :worship: در موسیقی نمونه نداشت
و در کل یک افتخاری بود در مجموعه این صنعت پرافتخار یعنی گیم
و به شدت ممنون از آقا میثم گل
میثم جان چه کردی. الحق که چه مقاله ای و چه دلنوشته ای و چه عاشقانه ای. خسته نباشی .
این مطلب رو دیشب خوندم و کلی به این بازی و معرفی نسخه دوم و .. فکر کردم. به خدا قسم این اصلا بازی نیست. یک دنیا فراتره از بازی. در حقش بی انصافیه که بگیم یه بازیه و بس. یه دنیا معناست و یه بغل عشق و یه چشمه انسانیت. اینقدر عشق توشه که نمیشه با کلمات بیان کرد. صحنه ای که سارا در بغل جوئل جون میده غمناک ترین صحنه ای هست که توی رسانه های مختلف و حوزه های مختلف سرگرمی و هنر دیدم و هر بار که می بینم باز هم قطره های اشک روی گونه می غلتن. نمیدونم که ناتی داگ توی این بازی چیکار کرد. چطوری این حماسه رو خلق کرد. چقدر عاشق بازی خودشون بودن که ما رو اینجوری عاشق بازیشون کردن.
این یه دنیاس پر از عشق و غم و لبخند و اشک و دوباره عشق و عشق و عشق. توی دنیایی که مرگ بهش حکومت میکنه و انسانیت طعمه گرگ های بیایون شده و دستت رو به سمت هر کس دراز کنی قطع میکنه، میبینیم که هنوز هم بارقه ای از امید و عشق زنده اس. توی همین دنیا رابطه ای بین دو نفر داره شکل میگره که به همون قدرت رابطه بین پدر و دختره و چه بسا فراتر. توی این دنیا هم عشق وجود داره و هنوز کورسویی از امید در گرگ و میش صبح از دور پیداس که شاید باز هم بشه برگشت و شاید باز هم انسانیت صورتمون رو لمس کنه و عطرش به مشاممون بخوره. ناتی داگ با این بازی دیدمون رو عوض کرد، فکر کردیم، فکر کردیم، عاشق شدیم و باز فکر کردیم به معنی و مفهوم و فلسفه پشت این بازی. ناتی داگ کاری کرد فکر کنیم به بازی ها. ناتی داگ چیزی به دنیای گیم اضافه کرد با این بازی و ردی از خودش گذاشت تا ابدیت و جاودانگی… بفهمیم لست او اس یعنی چه…. زشت ترین دنیا هم زیباست و امید هنوز زنده اس. از دل بیماری و نکبت و نفرت و قتل و خون و مصیبت، اروم اروم یه ریشه نازک از محبت و عشق کم کم داره جون میگیره تا یه روزی بشه یه درخت که کل این دنیای زشت رو بپوشونه.
باز هم ممنونم میثم عزیز به خاطر این متن زیبا و عاشقانه.
Last of us قطعه بهترین مثال برای ثابت کردن زیبایی و توانمندی هنر بازیسازیه و عشق و محبت رو به بهترین حالت توصیف کرده
آقای آقا بابایی میشه لطفا تو بخش روزی روزگاری نقد و بررسی crysis 2 و farcry 2 رو قرار بدین؟ فکر کنم خیلیا میخوان با این عناوین قدیمی آشنا بشن
چشم اگر توی سایت نباشه حتما قرار میدیم.
قسمت یکش فوق العاده بود.
به امید موفقیت دومین قسمت
:drink: :drink:
اقا بابایی با سلام وخسته نباشید همه نظراتم میره برسی .یه مسابقه (نظر سنجی ) برا سایت ترتیب نمیدید ؟
سلام آقا سعید, من چند وقت به دلیل یه سری مشکلات در سایت نبودم , الان که اومدم همه ی کامنتام برای بررسی میره؛ اگه میشه لطفا رسیدگی کنید.
———————————————–
فوقالاده بود آقا میثم, خسته نباشید.
https://gamefa.com/367592/%D8%A7%D8%B7%D9%84%D8%A7%D8%B9%DB%8C%D9%87-%D8%A8%D8%B1%D8%B1%D8%B3%DB%8C-%D8%AA%D9%85%D8%A7%D9%85%DB%8C-%D9%86%D8%B8%D8%B1%D8%A7%D8%AA-%D8%AA%D8%A7-%D8%A7%D8%B7%D9%84%D8%A7%D8%B9-%D8%AB%D8%A7%D9%86/
آها, از این موضوع مطلع نبودم…خیلی ممنون:))
عالی. بی صبرانه آخرین مای ۲ام. یعنی یکش عالی بود. منی که از زامبی بدم می اومد عاشق این بازی شدم. بقیه چیز هاش هم ( به خصوص گرافیکش ) که چیزی نگم بهتره.
تجربه ی این بازی از نون شب واجب تره………….
احساسی ترین بازی عمرم تلو واقعا یگانه صنعت بازی های ویدیوی هست. :yes:
خیلی ممنون از شما آقای عبداللهی پور. من این شاهکار رو قبلا بازی کرده بودم ولی اصلا اونطور که باید باهاش ارتباط برقرار نکردم. با خوندن مقاله شما واجب شد یه بار دیگه امتحانش کنم. این شاهکار (نمیشه فقط یه بازی بهش گفت) واقعا یکی از بهترین های بود که تا حالا دیدم. به شدت منتظر پارت ۲ هستم.
متشکرم، خوشحالم که خوشتون اومده، TLOU بازی بزرگیه و تجربه کردن چندباره اش لطف زیادی داره
خسته نباشین اقای عبدالله پور بنده ی حقیر این بازی رو همان روز اول عرضه تهیه خواهم کرد
بهترین بازی سونی. :kissed:
واقعا حیف این بازی که انحصاریه! نمیدونم شاید اگه رقابت بین سونی و مایکروسافت نبود یه همچین بازی هایی هم ساخته نمیشد… رقابت لازمه پیشرفته. ولی بعد این همه سال اگه واسه بقیه پلتفرم ها هم بیاد لااقل واسه ما خیلی بهتر میشه… هرچند بعید میدونم! فک کنین مثلا PlayStation 5 با نسخه دوم این بازی همزمان معرفی کنن.. یه جورایی برگ اسشونه.
با اوملاتور میشه بازیهای نسل قبل سونی رو تجربه کرد.فعلا واسه PS1 و PS2 رو شنیدم میشه.البته بشخصه تجربه نکردم.
منم امیدوار بودم که انحصاری نباشه ولی اگه انحصاری در کار نباشه دیگه چه فرقی بین کنسول و سیستم هست .
شبیه ساز هم برای پلی استیشن ۱ و ۲ هست و هر بازی رو میاره و خودم با شبیه ساز خدای جنگ ۱ و ۲ رو تموم کردم. برای پلی استیشن ۳ هم تنها شبیه ساز واقعیش rpcs3 که خیلی خیلی کار داره یا بتونه انحصاری ها رو بیاره برای ایکس باکس ۳۶۰ هم برنامه Xenia که مثل rpcs3 خیلی خیلی کار داره. برای کنسول های نسل ۸ هم تا هک نشن شبیه سازی در کار نیست
رک بگم. زیادی هایپ هستید! تلو بازی فوق العاده و قشنگیه و نمونش خیلی کمه ولی انقدم دیگه نیس ک میگید. طوری میگید ک انگاری خداست. اره شروع تلو عالیه ولی تک نیس. این شروع هزار بار استفاده شده توی فیلما. ی کلیشه واقعی بود. اصن از همون اولشم معلوم بود ک دخترشو آوردن ک بکشنش تا دلت بسوزه ب حال جول تا همزاد پنداری استارتش بخوره. وجود الی هم مشخص بود ک قراره جای خالی دخترشو پر کنه. هوش مصنوعی بازی هم اصن عالی نیس. بارها شد ک یار های من از بین دشمنا میدویدن و حرکت میکردن و اونا هم کاریشون نداشتن. فقط و فقط کلید کرده بودن روی من.! اخه کجای این هوش شاهکاره؟! هایپ افراطی زیاده تازه این ک چیزی نیس. یکی میگف قیافه جول هم متفاوت بود و شاهکار. اصن یخورده تو کفش برید میبینید ک بسیار شبیه سم فیشره و اون رابطه پدر دختری رو قبلا یوبی تو کانوکشن روایت کرده بود! بازم میگم تلو فوق العاده س. من خودم تو کفش بودم چند وقت ولی بازیو بیشتر از اونی ک هست بزرگش نکنید بیشتر باعث ضربه زدن بهش میشه و توقعتونم از نسخه جدیدش بیشتر میشه و بعدش ک میبینید اونی نیس ک میخاستید ضد حال میخورید. دقیقا همون بلایی ک سر احساسات ما توی فارکرای۴، متال گیر ۵،اساسین رولیشن، کالاف مدرن ۳ افتاد! هایپ زیاد مساوی با توقع زیاد و اونم مساوی با ضد حال.
از ما گفتن بود! ارزش شاهکار ناتی داگ رو با جو دادن و هایپ پفکی کم نکنید…
:yes: :yes: :yes: :yes: :yes: :yes:
پس بذارید منم رک بگم، شما درک درستی از این دلنوشته کسب نکردید.
قصد ما هایپ کردن یا بزرگ کردن یک بازی نیست، رسمه که با معرفی شماره دوم از یک بازی، به بازی اول پرداخته بشه، این بار فقط پرداخت ما کمی مفصل تر و دقیق تر انجام گرفته!
انتظارات هم در هر شرایطی از استدیویی مثل ناتی داگ بالاست، ربطی به ما نداره!
:yes: خسته نباشید اقای میثم پور عالی بود
وای صحبت نیلو 😥 😥 😥 چه قدر این مرد خداست اصلا به اون تیکه از صحبتش که پررنگ کردید رسیدم و خوندمش ناخوداگاه اشک تو چشمام جمع شد و الان هزاران هزار برابر بیشتر قدر پدرومادرمو میدونم
منم رک میگم این موضوع نه به هایپ ربطی داره نه هیچی این بازی عمیق ترین چیزیه که من تواین صنعت دیدم و عده کثیری هم اینو قبول دارن حالا شما با بازی حال نمیکنی نکن ولی نیا این بازیو کوچیکش کن این از اون بازیایی که خیلی راحت میشه بهش گفت بهترین بازی تاریخ چون تقریبا بی نقص و تو هرزمینه کامله مثل بازی resident evil 4 شمام اگه از بازی خوشت نمیاد یا حس میکنی یه بازی معمولی دلیل نمیشه بیای الکی بگی چرا فلان مقالرو راجب بازی نوشتید!
ممنون اقای عبداللهی پور خیلی متن عالی بود به ویژه اون جا که به تیکه اخر بازی و کشتن پرستارا اشاره کردید فوق العاده بود.
کاملاً درست میفرمایید، این بازی اینقدر بزرگ هست که بشه در بین بهترین های تاریخ قرارش داد. متشکرم که مطالعه کردید و خوشحالم که خوشتون اومد.
شمام انگار ازون دسته ادمایی هستی ک اگه یکی یه چیزیو نپرسته پس دشمنشه!
شناخت شما انگار صفر و یکیه! درجه بندی یا شدت و حدت نداره!!!!
:no: :no: :no: :no: :no:
بیایید با دادن یک منفی از این کامنت بالا رد شویم :no: :no: :no:
…..
هایپ؟؟
دوست گرامی…. چطور میشه برای عنوانی که منتشر شده هایپ کرد؟
مگه ما داریم درباره تلو ۲ صحبت میکنیم … که شما حرف از هایپ میزنید..
نمیدونم شما چرا این اثر رو مقایسه کردید با خدا… ولی بله برای یه عده این بازی خداست…
بله داستان این اثر کلیشه ای هست… مثل فیلم های هالیوودی… اما پیچش و روایت این فیلم ها کیلومتر ها با این اثر فاصله داره!
شاهکار بودن این اثر زمانی مشخص میشه …که به یه موضوع کلیشه ای پر و بال بدی… شخصیت های قوق العاده قدرتمند حلق کنی…بکنیش تلو … بکنیش شاهکار…
بله هوش مصنوعی عالی نیست… ولی جوریم نیست که رو گیمپلی اثر بذاره! متای بازی مهر تایید حرف بنده هست
به خدا تلو خیلی خیلی بزرگه….که گفتنش دیگه در کلمات بند نمی گنجه!… نه با این مقاله چیزی بهش اضافه میشه .. نه چیزی ازش کم میشه… نه کسی جو میده… نه چیز دیگه
همیشه گفتم چیزی که قابله ستایشه رو باید ستایش کرد …. حالا چه با یک مقاله… چه با هزارتا مقاله… اینا هایپ نمیشه دوست عزیز!
اتفاقا هوش مصنوعی هنوزم که هنوزه از بهتریناست ! مخصوصا اون گیم پلی تکنیک و واقع گرایانه که حتی تو هیچ بازی sleath ندیدم مثلشو در کلام حتی از شاهکارای دیگه خود نایتی داگم یه سرو گردن بالاتر بود !
این حرفا احساسات پرجنب وجوش و نوجوانی فن های افراطیه سونی هست.
من تلو را بازی نکرده بودم وبا اینکه pc گیمر هستم وکلی پول سیستم دادم فقط بخاطر همین هایپ ها رفتم ps4 خریدم وبازی کردم.
میتونم بگم بازی خوبیست.والسلام.
خیلی بازی نسل ۸ میتونم مثال بزنم که خیلی بهتر از تلو هست.
مطمعنم اگه این بازی انحصاری سونی نبود انقد بزرگ نمیشد از طرف فن های سونی.
هر جا که احساسات باشه منطق در اونجا جاییی نداره.
…
این حرفا احساسات پرجنب وجوش و نوجوانی فن های افراطیه سونی هست
عجب….
این دیگه چه جور قضاوت کردنه درباره دیگرانه!
حتما این همه منتقد که تو سراسر دنیا بازی رو تحسین کردن نوجوان فن سونیه افراطی بودن…ماکروسافت که تبریک گفت هم حتما توش پر فنه سونیه!
نمیدونم هدف امثال شما ها چیه… دقیقا چی رو میخواین اثبات کنید… یه کلمه بیا بگو از بازی خوشم نیومد… این داستانا دیگه برای چیه؟
تازه گل پسر د لست برای نسل ۷ بود… نه نسل ۸
یک کلمه هم تو نظر شما منطق ندیدم…. که میای درس منطق به ما میدی!
دوست عزیز بنده در حدی نیستم که بخوام از بیاد موندنی ترین بازی نسل هفتم و شاهکار صنعت گیم حتی تعریف و تمجید کنم…ولی بهتره بدونی هر کس که نتونه با این بازی ارتباط برقرار کنه از نظر من بهتره گیمر نباشه….دیگه باید چی توی یک بازی بگنجونن که ملت از هر نظر راضی باشن؟؟؟!
گیم پلی لست اف اس بینظیره…تنها بازی ای هستش که از لحظه لحظه حضورت توی بازی لذت میبری!حتی قدم زدن های اروم توی محیط و جمع اوری معدود تیر واسه کلت کمری….در کنارش هم یه موزیکی نواخته میشه که بنده بشخصه نظیرش رو توی صنعت گیم که هیچی…توی اثار سینمایی هم ندیدم!جوری که موسیقی های متن گوستاوو توی بازی با اون گیتار معروفش حس نا امیدی و یاس رو توی یک دنیای اخر الزمانی بهت القا میکنه دیوانه کنندس!
از داستان هم هر چی بگیم کم گفتیم…اره کلیشه ای هستش…ولی دوستان هم در پایین تر اشاره کردن…روایت داستانی تلو…سکانس های تاثیر گذار بازی…تک تک دیالوگ ها چه در زمان گیم پلی بازی و چه در زمان سکانس های سینماتیک ….همه و همه فرسنگ ها جلوتر از تمامی اثاری هستش که بهشون اشاره کردی دوست عزیز!
دقیقآ واسه همینم هست که با سازای بسیار ساده و ریتم موزیک بعضی جاها یه مقدار شلخته ! میشد تا حس اون دنیا رو به بهترین شکل نشون بده :yes: :yes:
من اتفاقا بازیش کردم ولی موزیک متنش به پای موزیک های متن AC Black Flag نمیرسه.
اول اینکه خدا کنه جول زنده باشه.. :worship:
بعد ای کاش یه کار کنن بشه سویچ کرد بین شخصیت ها
شاید یه بد بختی مثل من خواست با جول بازی کنه.. باید چه خاکی بریزه رو سرش 😐
ای کاش این کار وبکنن ولی نمی کنن. چون خودشون گفتند که فقط با الی بازی می کنی.
ممنون آقا میثم بسیار لذت بردم.با مقالتون خاطرات شیرین این بازیو برای من زنده کردید.امیدوارم قسمت دوم لست آو آس موفقیت نسخه ی اول رو تکرار کنه
خوشحالم که خوشتون اومد، من هم امیدوارم نسخه دوم به مراتب بهتر از بازی اول باشه
ممنون آقا میثم بسیار لذت بردم.با مقالتون خاطرات شیرین این بازیو دوباره زنده کردید.امیدوارم قسمت دوم هم موفقیت نسخه ی اول رو تکرار کنه
سلام
باتشکر بگم ازاین مقاله ها هیچ جا پیدا نمیشه اما ازگیمفا گله ایی دارم
اسپم:باذوق دارم اخبار Nintendo رادنبال میکنم اما گیمفا اخبار این برند خوب پوشش نمیده و مجبورم برم سایت هایی که زبان انگایسی دارن خب مفهموم میفهمم اما خب ترجمه تبم شما چیزه دیگس ازشمادرخواست کردم تریلر انحصاری سوییچ بزارین نزاشتین خواهش میکنم اخبار این برند پوشش بدین :struggle:
البته اونی که خودشو دار زد دوست بیل نبود! یه کاره دیگش بود…. بگذریم.
شاید بشه بزرگترین نقطه قوت بازی های ناتی داگ رو همین روایت داستان بی نظیرش دونست که کاری میکنه عاشق آدمای کله شق،مهربون ولی با نفسی بزرگ بشیم چیزی که اولین بار با روباه دوست داشتنی و بعدا با نیتن تجربش کردیم با الی به تکامل و نهایت خودش رسید.
دوست (!!!)
“مگر آدم خوار ها مجبور به خوردن گوشت ادم نشده اند؟ خوردن ادم، درست مثل کشتن برای زنده ماندن خودت است. پس در یک دنیای نابود شده، هنوز هم می توانیم از خوب و بد حرف بزنیم؟”
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
جوکر:When the chips are down, these،These civilized people…they’ll eat each other.
بتمن:Sometimes the truth isn’t good enough, sometimes people deserve more. Sometimes people deserve to have their faith rewarded
اولین باری که Marek Okon طرح مفهومی از the last of us 2 در فیسبوک پخش کرد(اولین عکس) هزاران لایک و … در رابطه با این شاهکار مطرح شد و اکنون به واقعیت پیوست،دوستانی که این اثر هنری تجربه نکردن هر طور شده نسخه اول را بازی کنن یک بخش سینگل پلیر عالی ۲- مالتی بی نظیر امیدوارم نسخه دو فراتر از نسخه یک باشد هر چند نسخه اول زندگی را روایت کرد
میثم جان عالی بود واقعا دمت گرم :yes: :yes:
اون عکس لحظه ی مرگ دختر جوئل واقعا درد آوره.
ps که ندارم هرچه سعی میکنم تریلری خبری از بازی نبینم هایپ نشم پی اس بخرم مگه میشه!
دیگه در این حد که رفته بودم quiz of kings بازی میکردم یه سوال اومد تو بخش بازی های کامپیوتری که “بهترین دوست الی در بازی the last of us که بود؟” خلاصه بدجور رفتم تو کف بازی دوباره 😀
دیروز هم که یکی از دوستام پی اس پرو گرفت یعنی قشنگ تیر خلاصو به پیکرم زد. :rotfl:
اگر شد در آینده تجربش میکنم اگرم نه مبارک دوستان.
لطف دارین، خوشحالم که خوشتون اومده. حقیقتش اینه که آخرین مارو نمیشه به راحتی فراموش کرد، چون زندگی در این بازی جلوه پیدا کرده و آدم همیشه به یادش میفته!
فوق العاده بود مقاله تون اقای عبداللهی.یکی مقالات و لحن شماست و یکی هم اقای اقابابایی هست که منو عاشق خودش کرده.tlou بازی نبود بلکه یک معجزه بود!یک معجزه ی انسانی!الحق که پرافتخارترین بازی انحصاری تاریخ حقش هست.تنها بازی ای هست که به نظرم به معنای واقعی روح داره!و آدم با تمام وجودش حسش میکنه
شما لطف دارید. متشکرم ازتون.
در مورد بازی کاملا کاملا و کاملا حق باشماست و این عنوان روح بازیباز رو نوازش میکنه.
متشکرم، لطف دارین نسبت به من! خوشحالم که رضایت شما جلب شده، در شاهکار بودن این بازی هم شکی نیست
خسته نباشید مقاله واقعا عالی بود :yes:
سلام . ببخشید اینجا میپرسم ولی دنباله یه سایت برای خرید بازی اورجینال پی سی میگردم
اگه امکانش هست تو اینده need for speed the run رو هم نقد کنید.
بهترین بازی عمرم در سبک اکشن لست بود که هیچی نگم دربارش که الان فن های مایکرو میریزن سرم و … اما بهترین بازی عمرم در سبک درام هیوی رین که رو پلی ۳ سه بار بردم اخر واقعا هیوی رین هم یک شاهکاره که هر کسی باید تجربه کنه هر کسی که پلی ۳ داره یا پلی ۴ واقعا توی هیوی رین در بعضی از صحنه ها اشک توی چشمانت جاری میشه این بازی هم بازی نیست یه چیزی فراتر از بازیه اکثر بازی ها خطی هستن و اخرشون معلومه اما هیوی رین رو خودت داستانش رو میسازی … خدا کنه از پرو پشتیبانی کنه تا با کیفیت فورکی دوباره ببرمش اخراونایی که تجربه نکردن پیشنهاد میکنم که تنهایی تو خونه هدفون رو بزارن تو گوششون و هیوی رین رو بازی کنن اونوقت حرف من رو درک میکنن ادم وقتی تنهایی بازیش میکنه تمام حس بازی بهش منتقل میشه دارم پول جمع میکنم برای تی وی ۴۹ فورکی و پرو چون یه شاهکار دیگه هم تو راهه که بعضیاتون بهش توجه نمیکنید دترویت 😎
مرسی عالی بود میثم جان
در یک کلام شاهکار
شاهکار تمام نشدنی نسل هفتم
به شخصه خودم ده بار این بازی رو تموم کردم ولی هنوز هم تجربش برای من لذت بخشه
بازی مثل آخرین ما باعث افتخار صنعت گیمه و تجربش بر هرکسی واجبه
وجود استودیوی خلاق ناتی داگ باعث شده که امروز ما شاهد بازی باشیم که صرفا یک بازی نیست
و جوری با احساسات آدم بازی می کنه که هیچ وقت نمی تونید اون رو فراموش کنید
امیدوارم شماره دوم این بازی که اخیرا معرفی شده هم این مسیر پر افتخار رو ادامه بده
عالی بود .
دراکمن: تا حالا پدر و مادری رو ندیدم که از نصمیم جویل ناراحت بشه .
ممنون بابت مقاله این بازی یکی از بهترین بازی های عمرم :inlove:
این اصلآ مقایسه نیست ولی با خوندن این مقاله یاد بازی the walking dead افتادم
یادم نمیاد اپیسود چند بود و حتی یادم نیست اسم شخصیت ها
فقط با خوندن این مقاله یادم اومد رابط بین اونهام مثل پدر و دختر بود و در دنیای اخر زمانی بودن در اخر دختر بیچار مجبور شد پدر خودشو بکشه یکی از صحنه هایی بود که واقعآ بازی the walking dead با ارزش کرده بود
این نشون میده داستان میتونه حتی واسه بازیی که گرافیک و گیم پلی خوبی نداره فوقالعاده تعصیر گذار باشه
چه برسه بازیی مثل tlou که هم گرافیک خوبی دارم هم گیم پلی
ایشالله tlou رو هم تجربه میکنم
کلمنتاین .لی 😉
یادت نمیاد اپیسود چند بود؟! season چند بود؟!
الآ کلآ اسم کل اپیسود ها و season ها چیه من بعد از همین صحنه ای که گفتم بالا دیگه بازی نکردم
اپیزود ۵ فصل ۱ بود که بعد از اون یه اپیزود اسپین اف مانند اومد بعدشم فصل ۲ و فصل ۳٫
والا دقیق خودمم یادم نیس فقط یه بحش از بازی بود که شامل چند فصل بود که ادامشم در حال حاضر داره میاد .در ضمن پدرش نبود لی در واقع مثه جوئل حس پدرانه نسبت به کلمنتاین پیدا کرده بود که همونجاش که شما فرمودید دیگه اوج فوران احساسات بود 😥
آقا میثم مرسی، فقط مرسی
بعد اینهمه وقت که بازی کردم، بازم با خوندن بعضی از قسمت هاش بغض کردم!
عالی بود عالی :yes: واقعا بی نظیر بود این بازی منتظر ۲ هستم به شدت
«با باز شدن در بی درنگ سه بار شلیک کردیم و سه تا جسد انداختیم روی زمین» اقای عبداللهی پور بازی رو خیلی خشن انجام دادید 😀 باوا ما فقط دکترر کشتیم که اونم داشت تحدید میکرد
من هر بار که به آخر بازی میرسم با شعله افکن همه دکتر هارو میسوزونم. خیلی حال میده :devil:
متن فوق العاده :heart: :yes:
مقاله خوبی بود دستتون درد نکنه.ولی به نظر من دارید به بقیه بازی ها کم لطفی میکنید.مثلا نقد recore و super mario run .امیدوار به چشم تهاجم نبینید.
……
اگر هم میشه سایت معنبری برای خرید بازی اورجینال برای همه پلتفورم ها معرفی کنید(کادر گیمفا)
بطور قطع لحظه ای که همه ما باید بشدت برگردیم و بهش فکر کنیم لحظه ای بود که نویسنده چقدر زیبا به اون اشاره داشت لحظه ای که تاثیری در نتیجه عمل و یا پایان بازی نداشت هیچ تاثیری…. لحظه ای که بعد از اون همه کشت و کشتار و خونریزی نفسگیر به اتاق عمل میرسید و با اون سه نفر پزشک و پرستار بالای سر الی مواجه میشید برای من نکته موجود در متن نویسنده محترم خیلی خیلی جالب بود چون بی درنگ بدون مکث چون حس کردم شاید کوچکترین مکث به ضرر الی باشه اون سه نفر رو در حالی که حالت تدافعی و ملتمسانه داشتن کشتم …… روح مطلب رو میشه تو همون صحنه ابرشاهکار جستجو کرد…… عالی بود نویسنده محترم عالی بود. این اثر انقدر شاهکاره که حتی یه جمله ش رو هم نباید بی توجه رها کرد چند روز پیش متن کامل دیالوگهای بازی رو تونستم تو اینترنت پیداکنم و یه بار با دقت باید از اول تمام صحبتها رو مرور کرد تا احیانا اگر نکته ای جا افتاده باشه از دستش ندم ….. بازهم ممنون نویسنده محترم زاویه دیدتون شگفت انگیز و فوق العاده زیبا بود در عین حال منحصر بفرد….
در ضمن اطمینان دارم تمام کسانی که حس پدر بودن رو تجربه کردن مثل من در لحظه باز شدن درب اتاق عمل بی درنگ سه بار شلیک میکنند.
خدا رحم کنه به کسی که شما یا اقا میثم پدر زنشون باشن :laugh: 😉
فوق العاده بود! خیلی از خوندن مقاله لذت بردم. چه از نظر محتوا و چه از نظر نوشتاری عالی بود.
:heart: :heart: :heart:
شاهکاره بی همتایه صنعت گیم این بازی بی نظیره فوق العادست استثنائی هست خلاصه هر چی بگم کم گفتم
ولی دوستانی که بازی رو انجام دادن حتمأ سریال و بازی the walking dead هم ببینن و انجام بدن چون از نظر داستان و احساسات خیلی شبیه به همن جوری که خودم بعد tlu سریال twd شروع کردم دیدن :yes:
نصف عمرم بر فناست
چون بازیش نکردم :-/
نامردا هرچی شاهکاره رو انحصاری میکنن
بابا بخدا ما pc گیمر ها هم دل داریم
حالا که دیگه از ریلیزش خیلی وقته گذشته و فروشاتونو کردین برای همه کنسول ها پورتش کنین
بخدا نامردیه :-((
منم آرزومه این بازی برای ایکس باکس بیاد .
تا چند روز اینده قسمت اول این شاهکارو تجربه میکنم :yes: :yes: :yes:
منم مثل شما دیر تجربه کردم ولی خیلی خوشحالم که تجربه اش کرده ام
هنوز که هنوز متاسفانه نتونستم بشینم و درست حسابی این شاهکارو تجربه کنم (فقط تو گیمنت سه هزاربار اوایلش رو تونستم بازی کنم :-(( ) اما ویدیو های گیمپلیش رو خیلی دیدم . هیچوقت اولین گیمپلی که از این بازی دیدم رو یادم نمیره . تو فصل زمستون صحنه اولش خرگوشه میاد بیرون ، من با خودم فکر کردم الان الی میره باهاش بازی میکنه و یه جوی بچگونه ای ایجاد میشه . ولی یهو دیدم با تیر زد خرگوشو نفله کرد 😐 از همون موقع عاشق این بازی شدم
با تشکر
واقعا عالی. این متن به خوبی تونسته این بازی رو توصیف کنه و توصیفی از این بهتر نمیشد نوشت.
این بازی حزو محدود بازیایی هست که واقعا دلم میخواد صدها بار تجربه اش کنم. از همون تعداد بازیایی که عشق به گیم رو در دل ما پلیر ها گذاشته
خیلی ممنون
واقعا the last of us بهترین بازیی هست که ساخته شده امیدوارم نسخه دوش هم به زیباییه نسخه یکش باشه که حتما همیتطوره اگه بازیهایی به زیبایه the last of us ساخته بشه صنعت گیم خیلی راحت از سینما جولو میزنه
همون روزی ک این متن منتشر شد با خوندن چند جمله اولش فهمیدم متنیه ک ارزش خوندن درست و حسابی داره و به همین دلیل سیوش کردم و امروز یعنی ۱۱ بهمن دارم میخونم.
واقعا اسم دل نوشته برازنده این متن بود خیلی زیبا و با احساس. من از تک تک کلماتی ک میخوندم لذت میبردم
اما ب نظرم اون دیالوگ از نیل دراکمن باید پایان دل نوشته میشد اخه از اونجا ب بعد متن از حالت عاشقانه و احساسیش خارج شد و به نظرم جالب نبود
امیدوارم بازم از اینجور چیزا از شما ببینم و حتما حتما میخونمش.
:rose: :rose: :rose: