نوشتهای در وصف اجمالی بازی BABBDI
BABBDI: یک بازی ویدیوییِ غیرقابل بازی.
هرلحظه که میگذرد و پایان نوشتههایم نزدیکتر میشوند در قلب «جمال» عزیز، آرزویی رقم میخورد که میگوید ای کاش او زندگیاش را صرف کارهای بیهوده و بی اصل و اساس نمیکرد. هرآینه این پشیمانی بزرگ، این زخم طولانی از روزهایی که آنها را بهبطالت و بیهوایی گذراند، و برخی زخمهای دیگر که هیچگاه مجال موثقی برای ابرازشان نبود از دستانش گرفته بودند تا ستون فقراتش، گاهی بر قلبش کشیده میشدند و به آنطرف استخوانهای کتف میرسیدند. این مرد بزرگ، این درستکار خوشقلب مهربان، از نازمانی بازگشت این زخمها و یادآوری اشتباهاتش، گاهی مجبور میشد که فقط نیمساعت بخوابد و استراحت تکند؛ جمال این آرزو را هرجا که میرفت با خودش میبرد و دوست داشت که سرانجام تغییر کند و دیگر مثل سابق نباشد. او میدانست که وقت و زمان انسان در این دنیا محدود است و بازهم میدانست که زمان زود میگذرد.
روزی جمال از خواب بیدار میشود و تصمیم میگیرد که قدم بزند. قدمزدنهای او شروع میشوند از کوچهپسکوچههای منتهی به خانهاش و او را رد میکند از کنار درختان و دشتها. او راه رفت و راه رفت و راه رفت و ساعتها که راه میرفت، به شهر رسید. جمال به شهر رسید و بهمحض اینکه پایش به شهر باز شد، یاد کودکیاش افتاد و خانه قدیمیشان که سابقاً همیشه از این تعداد انبوه از آلودگی صوتی و سروصدا بهدور بود. میخواست کمی بیشتر در شهر راه برود ولی خیلی زود نفسش گرفت و مجبور شد تا جایی برای خودش بنشیند تا کمی استراحت کند. او حواسش به داستانی بود که یک عزیز از عزیزان قلبش، سالهای خیلی دوری زمانی که هنوز کوچک بود برایش تعریف میکرد. جمال داستان را خط به خط میداند.
یادت میآید آن داستانی را که وقتی کوچک بودی برایت میگفتم؟
دربارۀ یک سلحشور جوان.. یک شوالیه؛ که توسط پدرش بهفرمان پادشاه، به شرق فرستاده شده بود. شوالیه از شرق به سمت مصر میرفت تا بتواند یک مروارید پیدا کند. یک مروارید از اعماق دریا. اما وقتی شوالیه رسید، مردمان برای او یک لیوان پر از نوشیدنیای ریختند که باعث شد خودش را از یاد ببرد. او دیگر یادش نبود که شوالیه است.. و دیگر یادش نبود که برای انجام چه کار مهمی به سفر آمده بود. او بیخیال مروارید شد و به خواب عمیق رفت. پادشاه اما، شوالیه را فراموش نکرد و مدام در تلاش برای تفهیم دوبارهاش، پیغامهایی میفرستاد.. پیغامرسانان میآمدند و میرفتند. اما شوالیه به خوابیدن ادامه داد.
حالا که داستان را برای خودش بار دیگر مرور کرده بود، تصمیم گرفت که بلند شود و باز قدم بزند. جمال از خیابانهای شهر میگذشت. از همه مغازهها، از همه آدمها و عابران پیادهای که او را نمیشناسند و در عین حال که میان آنها راه میرفت، صحبتهای دکتر را در ذهنش مرور میکرد که با سادهترین و بیحسترین صورت ممکن، وحشتناکترین خبر ممکن را به او داده بود. جمال با نگاه پر از حسرتش، به بیلبوردها نگاه میکند، به تبلیغات نگاه میکند و زود گذر میکند و رد میشود. در راه رد شدن از یک خیابان دیگر اما، اینبار یاد یک حرف دیگری میافتد که وقتی کودک بود، از زبان خانوادهاش میشنید.
اهل دنیا مثل کاروانی هستند که آنها را میبرند و آنها خوابند.
امام علی علیه السلام
توضیح اضافه: BABBDI یک بازی مستقل جدید است که شیوه پردازش شهری که مخاطب را در آن قرار میدهد، مایۀ الهامی شد برای نوشتن متن پیش رو. نکته قابل توجهی که لازم است مخاطب این نوشته هنگام خواندن متن درنظر داشته باشد، این است که بررسی محتوایی یک بازی ویدیویی برای مولف قطعاً میتواند فراتر از صرفاً ظاهر یک بازی برود. بنابراین اگرچه بازی «بابدی» به خودی خود نه داستانی دارد و نه شخصیتپردازی بهخصوصی، اما میتواند برای گریز زدن به برخی از مضامین کمتر دیده شده در آرشیو بررسیهای بازیهای ویدیویی مناسب باشد.
در وصف احوال آدمی که مسیر درست حیاتش را نمیداند، میشود مثال شخصیت ماریو را آورد که در یک بازی غیرواقعیِ فرضی که ما فقط برای توضیح بیشتر در این نوشته ساختیم، گیرافتاده و این بازی، برای چنین کاراکتری شروع و پایان مشخصی ندارد. ماریو درحالی که ناگهان نینتندو را روشن میکند میبیند که وسط یک قصر عجیب افتاده که پلههایش تمام نمیشوند و هر دربی که باز میکند، بهنظرش به جای خاصی منتهی نمیشود. این ماریوی قصۀ ما، مدام اینور و آنور میرود. او یک روز یک پله میبینید، میخواهد از پله بالا برود اما در کمال تعجب، هرچقدر که از پله بالا میرود، این پله بهنظرش تمام نمیشود.
ماریو شروع میکند به ترسیدن. و وقتی سرانجام با این جهانی که برای خودش ترسیم کرده روبهرو میشود، نزدیک است که خودش را خیس کند. جهانِ آن ماریویی که راجع به زندگیاش نامطمئن است، پر از سایه است. پر از دیوارهای نامرئی و اشکال نامفهوم که هیزمهای کابوس هستند. او متوجه اطرافش نمیشود و احتمالاً بارها و بارها گم میشود. از این اتاق، به آن اتاق، از این خانه به این خانه، او هفتاد سال همینطور در قصر میچرخد. گاهی سعی و تلاش جدی میکند که خودش را سرگرم کند در این قصر و گاهی هم دوباره ترس و دلهره او را میگیرد. درحالی که جهان واقعاً اینطور نیست. ولی حیف که ماریو با خودش لج میکند و بعدها یک مثال شبیه او، اینبار در یک بازی ترسناکتر پیدا میشود که بهطرز عجیبی بیشباهت به دنیای انسان بیایمان نیست.
در بخش «جامعۀ تاریخدانان» در سایلنت هیل ۲، زیرزمینی وجود دارد که در زیرزمینش، یک زیرزمین دیگر هست؛ وقتی جیمز در سایلنت هیل ۲ درب زیرزمین را باز میکند و پایین میپرد، یک درب دیگر هم وجود دارد که باز پایین میپرد. و بعد از آن درب، یک راهپله وجود دارد که دوباره پایینتر میرود. این راهپله، همان راهپلهای است که بهنظر هیچوقت تمام نمیشود و ماریو قبلاً شبیه آن را دیده بود. تا ابد، در تاریکی، با صدای شکسته شدن دیوار، بسته شدن دیوار روی ریههای جیمز و نفستنگی ناشی از سرفههای مداوم از سر خطاهایش، این راهپله شاید سردترین و تاریکترین راهپلۀ موجود در تاریخ ویدیوگیم است. و وقتی راهپله تمام میشود و جیمز به یک درب دیگر میرسد، خودش نمیداند که اینبار از کجا سردرمیآورد. یک دریاچه در یک زیرزمین دیگر؟
اینچنین است که در یک بازی ویدیویی، با کمک اندکی کارگردانی و قرض گرفتن از محدودیتهای فنی اجرای بازی، برای نخستین بار میشود احساس کرد که شاید سازندگان بازی عمداً میخواستند مختصات شهر را برای جیمز غیرقابل فهم کنند تا او بترسد. حالا میشود کمی حساب و کتاب انجام داد؛ میشود یکی یکی قسمتهایی که باعث ترسیدن بازیکن در سایلنت هیل ۲ میشوند را برداشت و با دنیای واقعی مقایسه کرد و دید که برای انسان خوابیده و گمشده در دنیا از روی نادانی، آنچه باعث ترسیدن جیمز میشد –مثل ندانستن مقصد و ندانستن مسیرهایش و گم شدنهای پی در پی– باعث ترسیدن او هم میشود. چهبسا که خواب بودن و غافل بودن در دنیایی که هزارانبار بزرگتر از شهر کوچک سایلنت هیل است، ترس و نگرانیاش برای چنین انسانی هزارانبار بیشتر باشد.
جیمز –در اینجا بازیکن– واقعاً میترسد و دلایلش مشخص هستند. در سایلنت هیل ۲، حتی یک راهپله ساده هم برای جیمز ناشناخته و بیگانه میشود و صداهای عجیب درمیآورد. او جایگاه خودش را در دنیا نمیداند و سرگردان است و اگر تغییر نکند، احتمالاً باید انتظار داشته باشد تا پنجاه سال دیگر هم سرگردان بماند. درست مثل داستان ماریو که تعریف کردیم و درست مثل انسان بیخیال.
قلبهای بدون ایمان، خیلی خالی هستند.
یک مسئلۀ پنهانشده که راجع به بازی BABBDI وجود دارد هم دربارۀ همین موضوعات است. در بابدی هم بازیکن ناگهان خودش را در یک شهر پیدا میکند و نمیداند که دقیقاً برای چه در این شهر است. او میتواند کوچهپسکوچههای خالی و بتنی و ناسالم شهر را بگردد، و میتواند حتی گاهی نگاهی بیندازد به حوادث عجیب و غریبی که در بابدی اتفاق میافتند و گاهی حتی از این حوادث بترسد. میتواند به عروسکی نگاه کند که از دوردستها، از پنجرۀ یک آپارتمان بلند به او خیره شده. بازیکن حتی میتواند در بابدی بهشیوه آدمهای بیخیال و خواب، خودش را با موتورسواری یا ابزارهای بازی مختلفی که در شهر افتادهاند سرگرم کند؛ با این وجود، طولی نمیکشد که فضای ناآشنا و ناملایم بابدی دوباره بر این سرگرمیها غلبه پیدا میکنند و بازیکن مجبور است تا ببیند چهگونه یکی از شخصیتها مشغول درست کردن سوپ از آب فاضلاب است.
در بابدی این اتفاقات عجیب، مدام میافتند و در عین حال ممکن است برای بازیکن خیلی عجیب باشد که در بابدی اصولاً همهچیز وجود دارد. در بابدی سیستم حمل و نقل ریلی وجود دارد، تکنولوژی هم وجود دارد. مایکروفر وجود دارد و سیستمهای هیدرولیکی وجود دارند و تلویزیون و رادیو و اخبار هم هستند؛ ولی یک چیز مهم در بابدی وجود ندارد که نبودش از همه بیشتر احساس میشود: ایمان؛ یعنی آنچه که نبودش ریشۀ آدمیزاد را خشک میکند و حس را از هر انسان دور و اطراف بابدی گرفته و قلبهای خشکیده ساخته و ساختمانهایی که رنگ ندارند در آن شهر، گویی که هرچه در قلب افراد باقی است را درون خودشان میکِشند و میخورند. افراد ساکن در بابدی گویی که روان سالم ندارند.
شاید بابدی از معدود بازیهایی باشد که بهاین شکل بشود از طریقش چنین مسئلهای را بررسی کرد و حتی شاید خودش هم نداند. شاید حتی خودش هم نداند که چه چیزی را منعکس میکند ولی از آنجا که بازیهای ویدیویی هم مثل هر محصول دیگری در صورت فراهم بودن شرایط، میتوانند آینهای باشند از شرایط تولید یا روحیات افرادی که آنها را تولید کردند، بنابراین چندان عجیب نیست دیدن چنین اثری که به این شکل شهری را نمایش بدهد کابوسوار در باب آدمهایی که مسیر درست زندگیشان را رها کردند.
و پررنگترین کلیدواژۀ بابدی هم درواقع همین است. رها شدن مسیر درست زندگی توسط آدمهای خوابیده که برخی از آن باعنوان بحران فقدان معنا در زندگی یاد میکنند، در بابدی به خوبی –در مدلهایش و کدنویسیهایش، در آنجا که بهراحتی حاضر به گفتنش نیست– نمایش داده میشود. در بابدی گاهی از پلهای در شهری ساکت و مرده پایین میروید، وارد زیرزمینی میشوید که در آن سهنفر آتش روشن کردهاند و دور آتش حرکات عجیب و غریب درمیآورند و دستهایشان و اعضاء و جوارحشان در مواضع درست نیستند.
اینطور میشود که درست در جایی در اواسط بازی وقتی در اواسط شهر قدم میزنید، برای اولین بار در تاریخ بازیهای ویدیویی بهنظرتان میرسد که این ناموزونترین و بیکیفیتترین مدلهای گرافیکی چهگونه تا این حد میتوانند از جملۀ شبیهترین نسخهها به برخی از انسانها باشند.
و اینچنین است که دوباره نقل قول مهم بالاتر تکرار میشود:
اهل دنیا مثل کاروانی هستند که آنها را میبرند و آنها خوابند.
امام علی علیه السلام
پر بحثترینها
- فوری: سونی در حال مذاکره برای خرید کمپانی مادر FromSoftware است
- نقدها و نمرات بازی STALKER 2 منتشر شدند
- پلی استیشن برای ۱۰ سال متوالی نمایندهای برای بهترین بازی سال داشته است
- از صنعت بازی های ویدیویی در سال ۲۰۲۵ چه انتظاراتی داریم؟
- شایعه: کمپانی مادر FromSoftware احتمالا برای جلوگیری از تصاحب خصمانه از سوی یک شرکت کرهای به سونی مراجعه کرده است
- نامزدهای بهترین بازیهای سال مراسم The Game Awards 2024 مشخص شدند
- رسمی: شرکت مادر FromSoftware پیشنهاد خرید از سوی سونی را تایید کرد
- گزارش: GTA 6 وضوح فوقالعادهای روی پلی استیشن ۵ پرو خواهد داشت
- سازنده STALKER 2 به دنبال بررسی بازخوردها و رفع سریع مشکلات بازی است
- بازی STALKER 2 در عرض دو روز بیش از ۱ میلیون نسخه فروخت
نظرات
نمیدونم مقاله خوبی بود یا نه من فقط عکساش رو نگاه کردم🤧
نشان دهنده سطح شعورتونه … ایشون سعی میکنن متنی به این زیبایی بنویسن
لطفا اگه هم نخوندی نیا دربارش کامنت بزار
دا فاز اونجرز گرفتی؟
بیا پایین
زیر هر کامنت ریپیدی
میتونه حتی به نویسنده فحش بده
فضای مجازی همینه
نظر کسی به تو ربطی نداره
میتونه حتی به نویسنده فحش بده
سکوت میکنم که سکوت بهتر است
بیین دوست من نیازی نیست اینطوری جوابشو بدی
اگر فردی مقاله رو متوجه نمیشه شاید سن خیلی کمی داره یا با سبک مقاله آشنایی نداره
خب مقاله رو نخوندی مجبور نیستی کامنت بزاری
عکساش رو که نگاه کردم 😎
👍
استاد کاش میشد دنیا رو از دید شما دید… چه تلخ باشه چه خوب شما آدمی هستید که به عمیق ترین نقطه یک مسئله میرسید
باز ممنون از شما
نیاز نیست دنیا رو از دید یه شخص دیگه ببینی
اگر قرار بود که خدا این همه آدم های مختلف رو نمی آفرید
دنیا از دید هر آدمی قشنگیای خودشو داره
تو یه روایتی که قبلا پدرم واسم تعریف کرد اومده بود که خدا میگه انسان نباید خودش رو حتی از یه کرم که تو اعماق دریا زیر یه تیکه سنگ زندگی میکنه بالاتر ببینه
شاید اون یه کرم یه موجود که زندگیش از نظر خیلیا بیهوده س از بعضی جهات از آدما بالاتر باشه
حالا نیایین گیر بدین به این روایت مفهومش بیشتر منظورم هست
جالب بود
اختیار دارین جالبی از خودتونه
سلام من هیچ رقمی نیستم. هیچ عددی نیستم. همیشه قبلاً این رو گفتم، الان هم این رو میگم و بعداً هم میگم باز. لطفاً اصلاً به ما نگاه نکنید.
اقای غزالی درود
درکتون میکنم … شاید فکر کنید ما داریم از شما بت می سازیم ولی نه اینجوری نیست هرچند بت سازی از بقیه متسفانه باب شده…
شما و هرکس دیگه در جایگاه اول یک انسان در جایگاه دوم یک هموطن و در جایگاه سوم خبره در مهارت فردی است
پس ما نباید از شما یا از هرکس دیگه ایی بت بسازیم
شما شاید فکر کنید خیلیا تعاریف الکی از مقاله هاتون میکنند که در نگاه بقیه فردی به نظر بیان که تونسته یه همچین متن زیبا و عجیبی رو درک کنه
و نسبت به خودتون شکست نفسی میکنید که از نگاه من کاملا غلطه … شما به سطحی از درک و عمیق نگاه کردن به ویدیو گیم رسیدید که هیچکس به اون سطح نرسیده و این خیلی خاصه و برای خیلیا غیر قابل درک!
با تشکر از شما🌷
مقاله خیلی قشنگی بود
نمیدونم چرا ولی babbdi یه همچین حسی داشت:
https://uupload.ir/view/txl7y-360_5mrw.mp4/
جناب حرف هایی میزنند که برای پردازش مغز ما زیادیست 🤡
خسته نباشید 😐😐
روزی ک امثال تو بفهمن هرکسی یه طرز فکری داره و لازم نیس حتما جنابعالی بهش گوش بدید و عمل کنید اون روز ایران درست خواهد شد
بابدی علیرغم مالیخولیایی بودنش، بعد مدتی بهت حس خونه رو میده. و تاثیرش روی من این بود که تصمیم گرفتم بیشتر از خونه بزنم بیرون
نمی دونم…
بخندم به این دلقک بازی
یا گریه کنم به حال این جهل و نادانی…؟
مقاله خیلی طولانی باشه ۹۹ درصد کامل نمیخوننش
اینهمه وقتی ک گذاشتی هدر میره
فوق العاده و لذت بخش
دربارۀ یک سلحشور جوان.. یک شوالیه؛ که توسط پدرش بهفرمان پادشاه، به شرق فرستاده شده بود. شوالیه از شرق به سمت مصر میرفت تا بتواند یک مروارید پیدا کند. یک مروارید از اعماق دریا. اما وقتی شوالیه رسید، مردمان برای او یک لیوان پر از نوشیدنیای ریختند که باعث شد خودش را از یاد ببرد. او دیگر یادش نبود که شوالیه است.. و دیگر یادش نبود که برای انجام چه کار مهمی به سفر آمده بود. او بیخیال مروارید شد و به خواب عمیق رفت. پادشاه اما، شوالیه را فراموش نکرد و مدام در تلاش برای تفهیم دوبارهاش، پیغامهایی میفرستاد.. پیغامرسانان میآمدند و میرفتند. اما شوالیه به خوابیدن ادامه داد.
.
.
مخصوصا این تیکه
متن هاتون واقعا جذابن آقای غزالی اما باید واسه درکشون آدما واقعا باید دنبال حقیقت باشن حقیقتی مثل گشتن دنبال معنی ها تو شب های طولانی بیدار موندن و خستگی از بیدار موندن زل زدن به تاریکی یا به قول خودتون محاسبه کردن خودت
اونقدری باید دنبال معنا بگردی که خسته بشی بعدش به یه جا میرسی و ابر خوش خیالی سراغت میاد و میگه دنیا فقط لذت بردنه چه نیازی به معنا هست
اما ته دلت راضی نمیشی اونقدری راضی نمیشی که مجبور میشی روز ها متوالی انقدری بیدار بمونی تا طلوع خورشید و ببینی و انقدر راضی نمیشی تا تو شب های تیره مدام ستاره ها رو نگاه کنی و بادی که به صورتت میخوره رو حس کنی
انقدر راضی نمیشی تا کامپیوتر زوال در رفته ات رو روشن کنی و در دنیای بدون دیوار نامرئی igi بیخیال ماموریت بشی و مدام تو سومین مرحله فقط قدم بزنی و قدم بزنی و به صدای بارون مصنوعی که ردایی از حقیقت درونش دیده میشه گوش کنی
انقدر راضی نمیشی و راضی نمیشی که ترجیح میدی اینجا نباشی ترجیح میدی بالای ابرا باشی هیچکس نباشه و فقط خودت باشی و فقط نگاه کنی
شاید بتونی اینطوری از دام بی معنا بودن زندگیت فرار کنی
آقای غزالی متن هاتون واقعا حرف دله
” نه ببین داداش تفریحی میکشم “
کاشکی مقاله چند قسمتی میشد که حوصله ادم بکشه بخونش ولی فقط تیکه اخر رو خوندم و لذت بردم
امیرالمونین علی (ع) : مردم در خوابند و زمانی که از دنیا رفتند بیدار میشوند
امیرالمونین علی دست گیره همتون ❤️
تا جایی که من میدونم یک سردبیر نباید دیسلایکی به کامنت مخاطب بده و باید بزاره هرکسی یه نظری برای خودش داشته باشه هرچقدرم اون نظر بد باشه و یه ریپلای بزنه و اونو از ماجرا ِآگاه کنه نه اینکه فقط با یک دیسلایک صحنه رو ترک کنه که من این ویژگی رو الان از آقای کریمی دیدم که خب ایشون همیشه این کار رو میکرد الان نمیدونم چرا اینطور شده
یک سردبیر هم مثل سایر کاربرها میتونه از یک کامنت خوشش بیاد، میتونه خوشش هم نیاد.
هرزمان سردبیر جلوی گذاشتن کامنتهایی که باهاش مخالف بود را گرفت، بهتره اعتراض کنی.
«تا جایی که من میدونم»
تا کجا؟ مثلا از روی چه دفترچه راهنما یا چهارچوب یا قوانینی؟
بعدم برگردن پیش باجناقشون؟
فقط امیدوارم با فشار های کودکان جدی یا یوقت اختلاف با اعضا باعث نشه قلم شما رو از دست بدیم
حالا که از ماتریکس فرار کردی و رفتی ۱۴۰۰ سال پیش
یه لطفی بکن از این چیزایی که ساخته شده ت این ۱۴۰۰ سال جدا شو هم ما نفس بکشیم هم تو
(ماریو درحالی که قلبش داشت از دهانش درمیآمد، نزدیک بود که خودش را خیس کند. مشکل اصلی اینجا بود که ماریو نمیتوانست پشتسرش را نگاه کند تا ببیند که چه اتفاقی میافتد)
It’s the biggest piece of dog shit
اگه راه داره کلا از این مقالات نذارید خیلی ممنون
مقاله بسیار خوب و آموزنده ای بود آقای غزالی فقط یه مشکلی که هست این طولانی بودن مقاله تون هست که خب بعضی از دوستان وقت خوندن اون هارو ندارن و بعضی هاشون ممکنه حرف هایی بزنند که بهتون بر بخوره نمونش همین نظرات این پست و باعث میشه اختلاف هایی بین کاربرا ایجاد بشه و به دعوا کشیده بشه که از نظرم بهتره یه فکری به طولانی بودن مطالب بشه.
مقاله جالب و گنگ و گیج کننده ای بود اما قسمت سایلنت هیلش برام جالب بود و تونستم باهاش ارتباط برقرار کنم فقط یک پیشنهاد لطفا مقالات به این بلندی رو قسمت به قسمت منتشر کنید.. الان بعضیا میان میگن خوب تو قسمت به قسمت بخون!!
هر خط بیشتر و بیشتر بی منطق میشد.
اولش که یه داستان مینویسین درباره یه بابایی که به قول خودتون دنبال اهلش و بیدار شدنه.
بعد مثال سوپر ماریو رو میزنید و میگید چون پشت دیوار های نامرئی چیزی نیست و بازی ازتون میخواد تو محدوده ای که تعیین کرده بمونید ، پس بازی شما رو دوست نداره!
بعد یه نقل قول از علی میزنید!
خودمونیم آقای غزالی ، دفعه بعدی برا اینکه بتونید مقاله رو تو یه سایت گیمینگ منتشر کنید چهار تا مثال بی مورد از گیم نزنید ؛ یه راست درباره اسلام و خداشناسی و دیدگاه های شخصیتون مطلب بنویسید.
سلام. چرا طوری وانمود میکنید که انگار تاحالا مطلب فرامتنی ندیدید؟ چون خیلی از این دست مطلب زیاد هستند. ما قبلا گفتیم که مطالب پیرامون بازیها میتونن خودشون یک اثر جدا باشن پس اینکه یک بنده خدایی بیاد داستانی قرار بده، نقل قولی قرار بده خیلی مرسومه. ولی من اگر جای شما بودم کمی هم ادب و احترام حفظ میکردم در یه سری مسائل.
با این وجود شما بازهم مثل چندتا نوشته قبلی، یک بخشی از مطلب رو نادیده میگیرید یا اینکه عمدا دارید طوری جملات این نوشته رو میپیچونید یا بیان میکنید که احیانا مثلا به نتیجه مد نظرتون برسید. اولینبار نیست که این کار رو میکنید ولی یکم زشته.
ما نگفتیم که چون بازی دیوار نامرئی داره پس شما رو دوست نداره. اصلا مسئله این نیست. دلیل اینکه اسم سایلنت هیل اینجا با فونت بزرگ اومده هم دقیقا اینه که مشخص کنه رفتار خصمانه محیط با جیمز دقیقا مثال بارزی هستش از شیوهای که دنیا در چشم انسان بیایمان و اعتقاد، اگر واقعا روتوشهاش رو برداره دیده میشه. یعنی توی این بازیها میشه فقدان ایمان و وجود معنی رو حس کرد که ناشی از از بین رفتن اون پیوستگی کلی زندگی هستش که آدم بااعتقاد داره و آدم بیاعتقاد نداره. معنای زندگی شخصی که ایمان داشته باشه دیگه قطعهقطعه، ساختگی یا خراب و ناکارآمد نیست. و مثالهای زیادی هستند که باز جا بود گفته بشند که گفته هم شدند.
مثالها بیمورد نبودند. حتی نیازی به مثال نبود. ولی بازهم ما درباره دیدگاه شخصی خودمون حرف نزدیم. دیدگاه شخصی نیست. حقیقتیه که درجهان پیرامون شما هم هست. و آنقدر دلیل و برهان داره که قابل انکار نیست.
بی منطق اونیه که برای هیچی زندگی میکنه. هیچ چیز بیمنطق تر از آدمی نیست که شصت سال همینطوری گیج توی دنیا بچرخه و بعد خوراک کرم خاکی بشه.
درود مقاله زیبا و بسی تامل برانگیز بود
ولی صرفا اگر نظر شخصیم رو بخوام بگم به اندازه مقاله های قبلی علی الخصوص دیوار های نامرئی دوستش نداشتم که این هم قابل درکه چون انسان موجود کاملی نیست و نمیشه همیشه ازش انتظار کار بی نقص داشت
سپاس، اما این نوشته و نگاه انتقادی شما به شرایط فعلی از منظر جامعه شناسی و حتی فلسفی چیزی شبیه به موعظه بود تا تحلیلی واقع گرایانه. مشکلات و مصائبی از انسان فعلی رو اشاره، تشریح و شرح واقعه کردین اما راه حلهاتون بیشتر شبیه موعظه های کلیسا و مساجد بود. کاری با بد یا خوب بودنشون ندارم اما ایمان یا هر آلترناتیوی که پیشنهاد دادین برای گذر از این مصائب مربوط به دوره ای میشد که انسان پذیرای اون نوع جواب بود، یعنی “ایمان”. ایمان یعنی پذیرش هر آنچه از درک آن عاجز یا تحلیلی منطقی از آن سوژه در ذهن نداریم. بنابراین نسخه ای که پیچیدین شاید برای قرن ۱۷ و ۱۸ و ۱۹ میلادی هم کارساز باشه اما برای انسان قرن فعلی خیر. شما نمیتونین به کسی که بیماری سیستم ایمنی داره شیر تجویز کنین چون کلسیم داره! برای مثال در معنا درمانی اگزیستانسیال به تعبیر آقای سارتر برای انسان گمشده در افکار و معانی قدم اول پذیرش تاریکی سپس شکل گیری بنیادین “اخلاق” بعنوان یک رفرنس و شاخص برای رهایی رنج ناشی از هجوم افکار(این فقط یک نمونه مثال بود نه راه حلی قطعی). شما جایی از خلقت انسانی با دیدگاه های متفاوت آنچنان که هردر در باب نسبیت گرایی فرهنگی نشان داده صحبت میکنین اما جایی دیگر با راه حلهایی جهان شمول ما رو شگفت زده میکنین! بله آتش هم در اینجا میسوزاند هم در آفریقا هم در هر جای دیگری! اما داریم از انسانی غرق شده در هزارتوی افکار و معانی و شبکه های اجتماعی و… صحبت میکنیم نه عناصر فیزیکی طبیعت!
سلام. ما هیچ ارتباط یا سنخیتی با فلسفه نداریم و حرفامون رو صرفاً با چیدن بنیادی از معلومات درست میزنیم نه بازی با کلمات. ببینید در اینکه جا داشت که این نوشته یکم توضیحاتش بیشتر باشند من هم با شما موافقم. میشد این نوشته رو گستردهتر از این کرد اما خب بههرحال بنده هنوز هم باور دارم که عین مطلبی که گفته شد روی پای خودش میایسته. چهطور؟
اولاً چه کسی گفته که انسان پذیرای ایمان نیست در حال حاضر؟ شما خودتون هم خوب میبینید (امیدوارم ببینید) که اغلب مردم جهان همین الان هم پیروی دین و آیینی هستند. حتی نیازی نیست که بنده برای شما رفرنس بیارم در اینباره چون جزء حقایقیه که مشهوده برای همه. بنابراین فکر میکنم این تصور که الان دیگه هیچ انسانی دیندار نیست یک شوخی بیمزه بیشتر نباشه. و وقتی ما از «انسان» حرف میزنیم، لابد منظور ما همه انسانها هستند و موظف هستیم که در دایره بررسی مسائل، براساس آمار صحیح صحبت کنیم. نه اینکه به روش شما یا روش اونهایی که کارشون بازی با معنای کلماته، یک جامعه آماری منزوی و ایزوله درست کنیم به میل خودمون، و بعد بیایم نسخه بپیچیم. تعریفتون از ایمان هم اشتباهه. تحلیل منطقی برای ایمان وجود داره. ولی در ادامه، بنده بازهم متوجه نیستم نقل قولی که آوردید در اینجا چه کاربردی داره درحالی که خودتون هم میگید راه حلی هست که جواب نمیده. چون ما هم میدونیم که جواب نمیده. اگر جواب میداد همین آقایی که شما گفتید در فاضلاب اخلاقی خودش غرق نمیشد. جزء دانستنیهای عمومیه که این یارو چهطور آدمی بوده. در ادامه وقتی میگیم که آتش در اینجا میسوزاند و در آفریقا، منظور اینه که قطعیت و نتایج قطعی چیزهایی نیستند که آدم باهاشون ناآشنا باشه. صحبت ولی واضحه، صحبت متن صحبت واضحیه. زندگی آدم بیاعتقاد پیوستگی نداره، خرابه، تکههای جداگانهای هستش از گذشته و آیندهای که بههیچ وجه با همدیگه سازگار نیستند. جواب نمیده. دلیلش هم سادست. یک بازی ویدیوییی رو تصور کنید با خصوصیات زندگی یک آدم بیاعتقاد فقط باید خلاصهسازی کرد. دیگه بقیهاش کابوسه.
شما اگر دوست دارید بدونید چی با ذات و قلب انسان فعلی سازگارتره، ما هم با همین منظور با شما صحبت میکنیم هرچند دلایل و برهان بهاندازه قطرههای موجود در اقیانوس آرام هستند. اولین قدم هم اینه که چهارتا رفرنس درست و حسابی بخونید یا اینکه به گذشته نگاه کنید ببینید نتایج تحقیقات دراینباره چی بوده. وبسایت استنفورد رو نگاه کنید. تحقیقات ثبت شده در آرشیو کمبریج رو ببینید. مجله psychologytoday رو باز کنید فکر کنم حداقل توی یک مطلبش پنجتا رفرنس آکادمیک بود دراینباره.
درود بر استاد غزالی عزیز. بنظرتان نوشتن مقالهی اوریجینال بهتر از کپی برابر اصل چنلهای یوتیوب(برای مثال the cursed judge) نیست؟