Grand Theft Auto: San Andreas و داستانی از دوران کودکی - گیمفا
Grand Theft Auto: San Andreas و داستانی از دوران کودکی - گیمفا
Grand Theft Auto: San Andreas و داستانی از دوران کودکی - گیمفا
Grand Theft Auto: San Andreas و داستانی از دوران کودکی - گیمفا
Grand Theft Auto: San Andreas و داستانی از دوران کودکی - گیمفا

Grand Theft Auto: San Andreas و داستانی از دوران کودکی

حسین غزالی
۱۶:۴۰ ۱۴۰۲/۰۳/۲۰
Grand Theft Auto: San Andreas و داستانی از دوران کودکی - گیمفا

یک بازی مثل GTA: San Andreas به‌دلیل محدودیت‌های سخت‌افزاری شاخصش در نسل ششم از بازی‌های ویدیویی می‌تواند یک داستان کودکانۀ کوچک رقم بزند.

نخست، باید به‌همراه عمویی که به‌دلیل روحیات ماجراجویانه‌اش دوستش دارد، سوار موتورِ درب و داغانی بشود که پس از دیدن چهرۀ معصومانه‌اش پس از خواهش برای خریدن یک بازی جدید روشنش کرده؛ سپس به نزدیک‌ترین فروشگاه ده متری حاضر در نزدیک‌ترین بازاری که بوی ماهیِ مرده و تخم مرغ گندیده و دود خارج شده از اگزوز دیگر وسایل نقلیه را می‌دهد سفر کند و وارد راه‌روی پاساژمانند تنگی شود که تاریکی پایانِ راهش او را می‌ترساند. سعی می‌کند که به چیزهای ترسناک فکر نکند؛ به‌هرحال این جی‌تی‌ای است که همۀ نوجوانان هم سن و سالش در کلوب‌های بازی برایش سر و دست می‌شکانند و همیشه سر رمز زدن‌ها و تکان دادن فیش‌های تلویزیونش دعواست.

سپس باید سریع بدود و بدون اطمینان حاصل کردن از سالم بودن دیسک، پاکت کاغذی را با خودش به خانه‌شان ببرد و پله‌های نامتناسبِ پوشیده شده با موکت قالی‌مانندِ قرمز قدیمی را یکی به دو کند و به درب مخوف فلزی آبی‌ و نقره‌ای مانندِ نازک برسد. سعی می‌کند درب را آرام باز کند چون همه خوابیده‌اند اما صدای بوق کامیون می‌دهد و همه می‌فهمند او آمده.

یاد این می‌افتد که پلی استیشن قبلاً در وسط اتاق قرار داشت؛ مشکل بزرگ این است که او هنوز بچه‌ است و پول ندارد؛ ولی این عذاب وجدان خریدن چندبارۀ مورتال کامبت شائولین مانکس و جی‌تی‌ای پنج که قبلاً چندبار خریده بود و خراب شده بودند و باعث می‌شدند هزینۀ اضافی روی دوش بقیه بگذارد ناراحتش می‌کرد. مثل زمانی که شلوار شسته شده‌اش را روی بخاری گذاشت و بوی سوختنش آمد و وجدانش حتی موقع خواب رهایش نکرد.

پسرخاله‌اش همیشه عاشق بازی‌های ماشینی بود. همیشه وقتی به مغازۀ «سی‌دی فروشی» یا کلوب دوستش می‌رفتند از او خواهش می‌کرد یک بازی ماشینی هم بخرد و خودش کمی بازی می‌کرد و بعد خسته می‌شد. این‌طور بود که یک «فرمون پلی استیشن» هم خرید که باهایش می‌توانست ماشین‌سواری کند. بالاخره وقتی از فروشگاه برمی‌گردد وارد اتاقی می‌شود که دیوارهای آبی‌اش با برچسب‌های شخصیت‌های کارتونی و برچسب‌های اضافه و الکی دیگر خراب و زخمی شدند و کاغذ دیواری گل‌گلی پایینی‌اش از جا افتاده و کولر گازی گوشۀ اتاق که به حیاط خلوت ترسناکِ متروکه باز می‌شود، زوار پنبه‌ای دارد. پلی استیشن و تلویزیون ۲۴ اینچِ نقره‌ای سونی در وسط اتاق و بین کمد دیواری‌هایی فرورفته‌اند که توصیفشان سخت است.

بالاخره زمان بازی کردن می‌رسد و خوشحال از این‌که شانس خوبش باعث شد که یک جی‌تی‌ای سالم دستش بیاید که وقتی در پلی استیشن می‌گذارد، ویدیوهای نامربوط پخش نکند یا یک بازی دیگر نباشد. بعد از پنج سال توی ساحل شرقی، با سی‌جی به لوس سانتوس برمی‌گردد و به این فکر می‌کند که پدربزرگش وقتی جوان بوده در لوس سانتوس درس خوانده؛ قبلاً از او پرسیده بود که سن فیرو کجاست. او همه‌جا را گشته اما لوس سانتوس را بیش‌تر. حتی آن کانال بتنی فاضلابش را گشته و احتمالاً بالای بلندترین برجش عکس دارد؛ البته خبری از دانشگاه و مدرسه در جی‌تی‌ای نبود ولی مطمئن بود که خوب نقشه را نگشته. به‌هر حال همیشه یک چیزی هست که آدم نداند. البته پدربزرگش شخصاً در زمان حضورش در لوس سانتوس هیچ هلیکوپتری سرقت نکرد و از فرودگاه بین المللی شهر هواپیما ندزدید اما حضور در لوس سانتوس باعث می‌شد که حس قرابت خاصی با او پیدا کند.

در راه برگشت از فرودگاه به خانه‌اش در گرو استریت، تمپنی و دوستانش جلویش را می‌گیرند و پول‌هایش را برمی‌دارند. از گوشۀ کوچه دوچرخه را برمی‌دارد؛ البته تنها به این دلیل که یک فلش آبی بزرگ بالایش قرار دارد. اما بعد بیخیال دوچرخه می‌شود چون ماشین باحال‌تر و سریع‌تر است. مطمئن نیست میان سمند و پیکان و پژو کدام‌شان را انتخاب کند اما شکل و شمایل پیکان ۴۷ بالاس‌ها توجش را جلب می‌کند. با رکابی و شلوار جین به‌سمت درب رانندۀ می‌رود و درحالی که به مسافران ماشین اجازۀ خروج نمی‌دهد با همان رفیق بالاستایی سوار پیکان می‌شود. در این‌جا می‌شنود که سی‌جی مدام می‌گوید «بیشعور» یا «کی به تو گواهینامه داده» و متوجه می‌شود که ورژن بازی را اشتباهی اجرا کرده. کامپیوتر عمویش را خاموش می‌کند چون وقتش تمام شده.

نسخۀ پلی استیشن ۲ بازی را اجرا می‌کند.

این‌بار سریع دوچرخه‌ای که فلش آبی بالای آن است را رد می‌کند و سوار یک شورلتِ تاکسی قدیمی می‌شود. بعضی روزها در لوس سانتوس جنگ جهانی بود و بعضی روزها همه‌چیز آرام؛ آن روز همه‌چیز آرام بود و بوی ماکارونیِ دم‌نیامده از آشپزخانه می‌آمد اما حواس راننده به رانندگی‌اش بود. دکمۀ L3 را با تمام توان فشار می‌دهد و از بی‌سیم ماشین به مرکز آژانس تلفنی اعلام می‌کند که آماده مسافرکشی است؛ امروز می‌خواست قانون‌مدار زندگی کند و چراغ قرمز رد نشود. «فرمون پلی استیشن» را از زیر آت و آشغال‌های به‌هم‌ریخته بیرون می‌کشد و می‌گذارد روی یک صندلی چوبی که بخشی از سرویس کنسول و آینه بود و یک صندلی کوچک دیگر هم پشت سرش می‌گذارد که احساس کامل رانندگی به او دست بدهد. دستان کوچکش فرمان آبی‌ و مشکی رنگ را می‌گیرند و به‌سمت اولین مسافر آن روز حرکت می‌کند. در ابتدا رانندگی به‌این شکل جدید سخت است و عادت استفاده از دسته آسان‌تر است اما او می‌خواست آن‌روز را راننده باشد و رمز «بدون ستاره» بزند که به «شهر سه» برسد. اولین مسافر یک مرد کارمند بود که می‌خواست از سرکار به خانه برگردد. هوا کم‌کم سوی تاریکی را می‌گرفت و غروب آسمان او به‌همراه صدای گویندۀ رادیو که گویا خوشحال است او را یاد دورانی می‌انداخت که هنوز به آن نرسیده بود. البته او فقط کلمات قابل فهمش را به‌هم وصل می‌کرد اما لحن را به‌خوبی –مثل هر انسان دیگری– درک می‌کرد.

ناراحت بود که چگونه پس از نیم‌ساعت رانندگی هنوز مسافری پیدا نکرده که یک مثلث زرد در نقشۀ دایره‌ایِ گوشۀ سمت چپ ظاهر می‌شود. شب شده بود. صدای رادیو هنوز پخش می‌شد و باران شدیدتر شده بود و مردم سریع زیر باران حرکت می‌کردند تا در این شبی که مدام دیروقت‌تر می‌شد زودتر به خانه‌هایشان برسند. هم تو می‌دانستی و هم او که در این شب‌هنگام نباید مسافری بیرون باشد اما از آن‌جا که بازی ویدیویی، بازی ویدیویی است، یک نقطۀ زرد دیگر در نقشۀ دایره‌ای پیدا می‌شود که مسافر است. پشت چراغ قرمز ایستاده بود که ناگهان صدایی را از دوردست شنید که مدام نزدیک و نزدیک‌تر می‌شد.

Gta San Andreas

«سلام خوبی؟ برات کیک آوردم. نمی‌خوای؟.»

می‌گوید که الان اشتها ندارد و در حال رانندگی است. در همین حال پسرخاله‌اش به‌سمتش می‌آید و در سمت شاگرد ماشین می‌نشیند؛ در ابتدا کمی ناراحت می‌شود و حضور پسرخاله در وسط زندگی شدیداً پرزحمتش در لوس سانتوس او را آزار می‌دهد اما به حضورش عادت می‌کند. وقتی به نقطۀ زرد نزدیک می‌شود، صدای سرفه‌ای می‌آید که می‌داند براثر زیاد سیگار کشیدن است. کسانی که از دخانیات استفاده می‌کنند نمی‌توانند عطسه کنند و به‌جای آن مجبورند زیاد سرفه کنند؛ این را در یک کتابچۀ مخصوص علائم زخم معده خوانده بود. کنار صدای سرفه می‌ایستد. در ابتدا فکر می‌کند که باید برادرش را از ماشین بیرون کند اما وقتی به‌سمت صندلی شاگرد نگاه می‌کند، کسی را نمی‌بیند؛ حالا تنها شده بود. اما تا زمانی که صدای چرخش دیسک می‌آمد از حرکت در جاده بارانی نمی‌ترسید.

gta san andreas

پیرمرد به‌زور درب نیمه‌شکستۀ سمت شاگرد را باز می‌کند که براثر برخورد ماشین به چراغ قرمز آسیب دیده بود و درست بسته نمی‌شد. هنوز شب بود؛ صدای گویندۀ رادیو تمام نمی‌شد. پدربزرگ روی صندلی شاگرد نشست و نگاهی به او کرد و گفت:
«می‌خوام برم شهر سه؛ هرچقدر کرایه‌اش بشه هم میدم. منو می‌بری؟»
و چند سرفۀ خلت‌دار کرد و محتویات حلقش را به سمت پیاده‌رو انداخت. به‌دلایلی این کار برایش حال‌ به‌هم‌زن نبود. ماشین را آرام با پدال‌های مصنوعیِ زیرپایش حرکت داد و صدای موتور تاکسی قدیمی بلند شد و باران داشت تمام می‌شد. از او پرسید:
«چرا می‌خوای به شهر سه بری؟ می‌دونی که اون‌جا شهرش صحراییه و من فلش مموریم رو گم کردم؛ شیش ستاره میشیم و همه دنبالمون میفتن.»
او گفت:
«بدهکاری بدی بالا آوردم و زمین رو فروختم ولی هنوز دنبالم هستن. خیلی وقته دارم فرار می‌کنم. حالا بگو ببینم می‌تونی من رو برسونی اون‌جا یا دارم روی آدم اشتباهی حساب باز می‌کنم؟»

هیچ‌چیز نگفت و به ادامۀ رانندگی پرداخت. رسیدن به شهر سه ریسک بزرگی بود و نمی‌شد همین‌طور بدون حساب و کتاب از پل گذشت. نیازمند این بود که یک نقشۀ درست و درمان داشته باشد. تصمیم گرفت تا اول نزدیک پل اصلی بشود و در آن‌جا یک دعوای حسابی با راننده‌کامیون‌ها راه بیندازد و وقتی توجه همه به دعوا جلب شد، با ماشین تاکسی به‌سمت رودخانۀ بین لوس سانتوس و شهر سه حرکت کند و ماشین را در آن‌جا بیندازد. انداختن ماشین در رودخانه به‌قیمت از دست دادن شغلش بود اما مسئله، مسئلۀ مرگ و زندگی این مرد ناشناس بود که نمی‌توانست از آن به‌سادگی بگذرد.

بنابراین حرکت کردند.

باران دوباره بالا گرفت و قطره‌های آب روی شیشۀ جلوی ماشین سر می‌خوردند و گویی کسی دنبالشان می‌کرد و باید هرچه زودتر به مقصد اصلی می‌رسیدند. بخشی از آسمان بنفش بود و بخش دیگری نارنجی و بخش دیگری آبیِ شب؛ غروب بود. رانندگی آهسته بود و ماشین هم قدیمی. پیرمرد که تازه یک تکه کاغذی به بیرون از شیشۀ ماشین پرتاب کرده بود، یکی دیگر پیدا کرد و صدای کلید خوردن وسیله‌ای در دستش پیچید. پیرمرد سریع به سمت راننده تاکسی برگشت:

«الان چند سالته؟»
«مگه نمی‌دونی؟»
«نه نمی‌دونم. می‌خواستم فقط ببینم که گواهینامه داری یا نه چون خیلی مهمه.»
«پس مهم نیست چند سالمه.»
ماشین خیس و ساکت بود. صدای گویندۀ رادیو زیر صدای برخورد آبِ آسمان به شیشه گم شده بودند. برگشت و به پیرمرد گفت:
«می‌دونی؟ تا شهر سه هنوز خیلی راه مونده. می‌تونی بخوابی یا این‌که من ازت یه سوالی بپرسم.»
«بپرس»
«چطوری می‌تونم بزرگ بشم؟»
«هان؟»
«پرسیدم چطور می‌تونم بزرگ بشم؟»
«ببی داری از آدم اشتباهی می‌پرسی.. ولی مسئلۀ واضحی که می‌دونم اینه که بزرگ شدن یعنی فهمیدن واقعیت درباره چیزها.»

حواسش بود که بعد از پنج سال در ساحل شرقی برای اولین بار چنین چیزی می‌شنود. شاید به این‌دلیل که حالا پیرمرد فکر می‌کرد راننده تاکسی با او احساس صمیمیت بیش‌تری می‌کند. او دیگر به‌اندازه‌ایی بزرگ شده که از گلاویز شدن با خلافکاران لوس سانتوس نمی‌ترسد. این‌ها را از شیوه‌ای که پیراهنش را می‌پوشد و بوی عطری که می‌زند فهمیده بود. ماشین دوباره بعد از یک مکالمۀ کوتاه ساکت شد. انگار که دو انسان به‌سختی زور می‌زنند که اصول مکالمۀ دونفره را رعایت کنند و بلد نیستند. راننده تاکسی دوباره خواست خودش را جمع و جور کند و از پیرمرد سوال بپرسد. کاری که وقتی کودک بود خیلی انجام می‌داد.

پیرمرد چیزی نگفت. راننده تاکسی اما صبر نکرد و ادامه داد به حرف زدن:
«می‌دونی من همیشه توی زندگیم خواستم کار درست رو انجام بدم؛ نمی‌خوام وقتم رو به بطالت بگذرونم میدونی؟ نمی‌خوام هر روز پای این دستگاه بشینم و تو رو برسونم به شهر سه و..»
«قرار نیست این‌کارو انجام بدی.»
«چرا؛ اگر تا آخر عمرم فقط همین‌طور روزهام رو بگذرونم، همیشه تو رو سوار می‌کنم و همیشه تو بدهکار می‌مونی و همیشه غروب‌ها بارون می‌باره و من دل‌درد می‌گیرم.»
«گوش کن؛ هرموقع که ارزش واقعی وقت خودت رو توی زندگی شناختنی، می‌فهمی که باید وقتت رو کجا صرف کنی.»
«پس تو چی؟»
«من مثل تو نیستم. من جام این‌جاست.. من فقط یک شخصیت دیجیتالی‌ام.»

پسرِ ما می‌خواست چیزی بگوید که به یک سوپرمارکت سرراهی رسیدند و پیرمرد می‌خواست تا چند قلم وسیله بخرد و شاید یک قهوه‌ای هم با خودش بیاورد. وقتی از ماشین پیاده شد، راننده تاکسی برای یک لحظه احساس کرد که او را در باران و هیاهوی باد و سروصدای طبیعت دیگر نمی‌تواند ببیند. پیرمرد به‌سختی داخل مغازه شد و پسر از فرط خستگی سرش را روی فرمان ماشین انداخت و صدای بوق تاکسی بلند شد. برای نیم ساعت نگاهش به درب بود و کسی نیامد. شب شده بود و او دل‌نگران؛ راننده تاکسی به سمت درب مارکت رفت و دستش را به‌سوی دستگیره کشاند اما دستگیره یک عکس بیش نبود. تمامیت درب مغازه یک تصویر بود که سازندگان برای صرفه‌جویی در هزینه تولید بازی و فشار نیامدن به حافظۀ پلی استیشن ۲ به‌جای یک درب قابل تعامل قرار داده بودند. او دلهره گرفت و قلبش تپید. درب را کوبید و صدای صحبت‌های پیرمرد را از پشت درب با مغازه‌دار می‌شنید. فریاد زد: «هی رفیق! این‌همه مدت منتظرتم پس چرا نمیای؟» اما کسی جوابش را نداد. او چند ساعت همان‌جا منتظر ماند. پسر از تلاش خسته شد و سعی کرد تا به صحبت‌های پیرمرد و مغازه‌دار گوش کند؛ پیرمرد با صدای مبهمی در حال مکالمه بود:

«آره مسعود آقا.. دو تا قهوه آماده کن و یک باکس از این نوشابه‌ها برای من بذار کنار. احتمالاً راننده تاکسیم داره صدای گفت و گوی من و شما رو می‌شنوه. آقا مسعود لطفاً ببخشید؛ این بنده خدا نمی‌دونه که توی یه بازی ویدیویی نمیشه وارد مغازه‌های دیجیتالی شد. رفیق! بازی در حال حاضر باگ خورده و من نمی‌تونم از مغازه خارج شم. ولی تو برو لطفاً و پشت سرت رو هم نگاه نکن. وقتت رو این‌جا تلف نکن. هرلحظه ممکنه طلبکارها بیان سراغم. این‌بار دیگه راهی نداره.. باید بری. بری سراغ چیزهای مهم‌تر توی زندگی. وقتت رو این‌جا تلف نکن.. این یک توصیه بود از صمیم قلبم رفیق.

Goodbye GamefaDesignerDalliMalenia Blade of Miquellaتنها اکانت رسمی ( شب دشنه های بلند )AliiBig Bossmilad saمحمدامین حیدری77کلاغMiladرضا ویسی‌نیاCellAmirtk07DARKSIRENLonesome guy the Mad Oneبهزاد سالمی.Roadiemore

ایرانیکارت

مطالب مرتبط سایت

تبلیغات

Grand Theft Auto: San Andreas و داستانی از دوران کودکی - گیمفا
Grand Theft Auto: San Andreas و داستانی از دوران کودکی - گیمفا
Grand Theft Auto: San Andreas و داستانی از دوران کودکی - گیمفا
Grand Theft Auto: San Andreas و داستانی از دوران کودکی - گیمفا
Grand Theft Auto: San Andreas و داستانی از دوران کودکی - گیمفا
Grand Theft Auto: San Andreas و داستانی از دوران کودکی - گیمفا
Grand Theft Auto: San Andreas و داستانی از دوران کودکی - گیمفا

نظرات

دیدگاهتان را بنویسید

  • Savage گفت:

    بی صبرانه منتظر کالکشنی هستم میخواد بیاد

    قراره کلی باهاش زندگی کنم

    𝗔𝗿𝗶𝗮 𝗛𝗮𝗺𝗶𝗱𝗶𝗮𝗻Rest_In_PeaceshhAmir(PC & PS4)Behnam.Hzhبهزاد سالمیAlbert WeskerAMIR WAZOWSKIFaridکاربر شماره 85more
  • Xbox.home گفت:

    متال گیر ۳ و ۴ شاهکارهایی که دیگه دنیای گیم، مثل و شبیهش و هیچ وقت نخواهد دید

    shhAmirtk07Behnam.HzhDARKSIRENبهزاد سالمیAlbert Wesker.AMIR WAZOWSKIFaridHandsome.Jackmore
  • sobi walt گفت:

    نخونده میگم عالیه
    چون نویسندش حسین جانه
    ((برم بخونم))

    Big BossshhnobodyAmirtk07بهزاد سالمیAMIR WAZOWSKIFaridحسین غزالی
  • مممنون بابت مقاله
    متاسفانه هنوز این بازی رو تجربه نکردم ولی در آینده تجربه خواهم کرد

    Master Chiefshhبهزاد سالمیAMIR WAZOWSKIFarid
  • Emmet گفت:

    جورج لوکاس زمانی که میخواد ایده خودش رو برای کل جنگ ستارگان توصیف کنه میگه : داستان در واقعه درباره پدربزرگ و پدر و نوه هست که مشکل داره که داخل یک جعبه پر زرق و برق قرار گرفته.
    کل متال گیر هم درباره‌ی کوجیما هست تا ایده خودش رو توی بازی مخفی کاری ، سیاسی و اکشن القا کنه در حالی که سربازان توی میدان میجنگند کوجیما سعی می‌کنه داستان دروغی و واقعی برای بازیکن ها تعریف کنه ، بازیکن های که بی توجه نمی دوند داخل تله چه شخصی افتادن و مثل رایدن و ونوم سر در گم میشن در دنیای که هیچ وقت از وجودش خبر نداشتن و جنگ های جز دنیای متال گیر هیچ جایی دیگه از دنیا نمیشه پیدا کرد

    AMIR WAZOWSKIبهزاد سالمی.Farid
  • Assassin گفت:

    این بازی تو یک کلام
    فوق‌العاده است

    AMIR WAZOWSKIMarvel-Manبهزاد سالمی
  • Marvel-Man گفت:

    یکی از بهترین بازی های تاریخه. امیدوارم ریمیک خوب از آب دربیاد. همیشه فکر میکردم mgs3 با گرافیک به روز و گیم پلی مشابه phantom pain چیز مشتی میشه!

    AMIR WAZOWSKIBlack SwordsmanBehnam.Hzhبهزاد سالمی
  • آخ آخ آقای غزالی بسی خوش نواختی
    در حدی نیستم که در رابطه با قلم شما نظر بدم ولی چند روز پیش در یکی از پست های خبری گیمفا یک کامنت گذاشتم که فکر میکنم با این مقاله و مضمون آن (مفهوم نهایی) ارتباط تنگاتنگی داره
    از اون جایی که این پست ویو بیشتری میخوره دوست دارم اون کامنتو یه بار دیگه این جا قرار بدم.
    در رابطه با اون قسمت که مربوط به the end بود.

    کامنت قبلی من:

    لازم نیست بگم این بازی چقدر شگفت انگیزه، اینو منی میگم که این بازی رو بیشتر از ده سال پس از انتشارش با شبیه ساز روی pc بازی کرده
    فضا سازی بازی بی‌نظیره و توجه به جزئیات سرتاسر بازی موج میزنه
    دیالوگ ها به بهترین شکل ممکن نوشته شدند و گیم پلی بازی به بهترین شکل ممکن پیاده سازی شده
    موسیقی بازی حرف نداره
    یکی از خاطره انگیز ترین لحظات در این بازی برای من زمانی بود که پس از یه مبارزه سخت با the end (سخت ترین باس بازی) این باس آن قدر مبارزه سختی داشت که کوجیما چند تا راه فرار برای روبه رو نشدن با اون طراحی کرده بود اولی این بود که یک هفته بازی رو رها کنید و وقتی بر میگردین از سیو آخرتون یک هفته گذشته باشه در این صورت میبینید که the end از کهولت سن مرده راه فرار دوم این بود که در یک قسمت بازی با اسنایپ خود از راه دور زمانی که the end روی ویلچر خود نشسته او را شکار کنید
    و اما اگر هیچکدام از کار های بالا را انجام ندین یه مبارزه سخت و مخفیانه در دل یه محیط سند باکس جنگلی خواهید داشت در این مبارزه حتی انعکاس لنز دوربین اسلحه شما و the end هم مهمه و حتی میتونین از رد پای the end استفاده کنین و البته باید مراقب باشین از طریق رد پاتون جای شما لو نره
    خلاصه پس از یه مبارزه سخت با the end و شکست دادنش باید از طریق یک تونل ساده و یک راه پله عمودی به بالا حرکت کنین در این مسیر طولانی بالا رفتن که تقریبا هیچ کار خاصی جز این که کلید بالا رفتن رو نگه دارین ندارین ترک بی‌نظیر snake eater پلی میشه شاید باورتون نشه اما این لحظه به ظاهر ساده در این بازی نوستالژیک ترین لحظه برای منه هنوزم نمیدونم چرا این قدر این لحظه رو دوست دارم شاید برای اینه که پس از یه موفقت بزرگ اتفاق میفته شاید برای زیبایی snake eater هست شاید هم فقط برای من خاصه ولی یکی از بهترین خاطرات من از ویدیو گیم هست
    برداشت شخصی من از این مقاله همین پاراگراف آخری بود که در کامنتم نوشتم(حس بی‌نظیر نوستالژی) شاید هدف نویسنده از نگارش این مطلب چیزه دیگه ای بوده باشه اما برداشت شخصی من ، ذهن منو به این سمن سوق داد مگر غیر اینه که همه ما از حقیقت چیزی رو که دوست داریم برداشت می‌کنیم؟؟؟؟
    در رابطه با اون مکالمه بین رز و رایدن و کلنل هم که خودش گویای ذهنیت زیبای تیم نویسندگی و کوجیماست.

    77Black SwordsmanParsanobodyBehnam.Hzhبهزاد سالمیAMIR WAZOWSKIFaridهادی صفائی
    • سلام ممنونم بابت لطفتون. ولی اشتباه برداشت نکنید!
      شما گفتید: «مگر غیر اینه که همه ما از حقیقت چیزی رو که دوست داریم برداشت می‌کنیم؟».. بله! غیر از اینه.
      حقیقت متغیر نیست و ما در جهانی نیستیم که اینطور باشه که شما فرمودید. اتفاقاً جهان ما حقیقت داره، یک حقیقت مطلق هم داره، یک حقیقت درست و صحیح و راستین هم داره که ممکنه برای بعضی‌ها خیلی عجیب باشه ولی واقعیه. اگر چنین خبرایی نبود ما این‌جا ول معطل بودیم. ولی این حقیقت گُم شده در این عصر و در این زمان. منظور این نوشته و منظور متال گیر سالید هم همینه. این‌که روزانه مدیا و صنعت سرگرمی و شبکه‌های اجتماعی اونقدر داده و معلومات اشتباه، بی‌اهمیت و مسخره پخش می‌کنند، که وسط این‌همه مسخره‌بازی و شوخی، اون‌چیزی که واقعاً اهمیت داره ناپیدا میشه در نگاه اول و «چک خوردن کریس راک» تبدیل میشه به مهم‌ترین موضوع جامعه‌اش برای یک ماه. و نکته‌اش هم همینه: برای یک ماه. خلاصه که همونطور که بازی‌های ویدیویی قرار نیست از کسی اندیشمندی بسازن، نوشته‌های مربوط به بازی‌های ویدیویی هم به‌احتمال زیاد نتونن. همون‌طور که می‌بینید اصلاً برای کسی مهم نیست که واقعاً بازی درباره چی بود. می‌بینید که همیشه بیش‌تر اوقات منظور واقعی از دست میره.
      به‌هرحال خواستم این‌دفعه این اتفاق نیفته. اگر مطالب قبلی اون نویسندۀ محقری که این مطلب رو نوشته خونده باشید، ایشون کاملاً و صریحاً اون حقیقتی رو که همیشه با تمام قلب با گشتن دنیا پیدا کردن، مطرح میکنن. امیدوارم همیشه به تصویر بزرگ‌تر نگاه کنیم. فقط شخصی مسائل رو نسنجیم. ابتدای اون حقیقت هم به‌نام خدای بخشنده مهربان شروع میشه.

      Mojibمحمدامین حیدری77Black SwordsmanParsaWoundsRoadieDARKSIRENبهزاد سالمیAMIR WAZOWSKImore
  • ali گفت:

    واقعا نمی دونم چی بگم. هر دفعه متن هاتون رو میخونم به خودم می گم این دیگه تهشه ولی دفعه بعدی بازم یه چیز خفن تر رو میکنی!!!حیف،حیف که صندلی داغ نیومدی
    موفق باشید استاد عزیز

    DARKSIRENبهزاد سالمیAMIR WAZOWSKIFaridAbbas. -.حسین غزالی
  • Wounds گفت:

    واقعا گستردگی صحنه سازی و مفاهیمی که کوجیما در MGS3 در تاثیر از دنیایی که در آن به دنیا آمده بود مطرح کرد کم نظیر هستن
    شرح مفصل و فوق العاده ای بود

    بهزاد سالمی.AMIR WAZOWSKIFaridهادی صفائیحسین غزالی
  • درود بر آقای غزالی عزیز
    این مقاله رو باید با حوصله آخر شب بشینم بخونمش
    .
    یه سوال دوستان: اون پرنده طوطی ک تو تریلر CG ریمیک نشون دادن، همون پرنده طوطی شخصیت The end نیست بنظرتون؟ پیرمرد تک‌تیرانداز
    و اینکه یادمه از لباس تمساح واسه استتار تو آب استفاده میکردیم! همون تمساح ک تو تریلر CG واسه چن ثانیه نشونش دادن
    برام جالب بود

    بهزاد سالمیAMIR WAZOWSKIFaridحسین غزالی
    • سلام هادی‌جان. والله راستش اون تریلر اگرچه یک سری اشاره‌هایی به داستان اصلی بازی داشت، اما بیش‌تر حکم ایجاد ذوق و شوق در طرفداران رو داره اون طوطی یا بعضی از آیتم‌های دیگه توی تریلر. ولی آره همین طوطی بود با این تفاوت که این طوطی فقط برای حضور در تریلر افتخاری تصادف کرد با تمساحه!
      ممنون شما هستم.

      هادی صفائیبهزاد سالمیRoadieAMIR WAZOWSKIFarid
  • متاسفانه الان وقت نمیکنم که مقاله رو بخونم ولی یکی دو ساعت دیگه حتما میخونم
    خیلی خوشحالم از اینکه جناب غزالی این مقاله رو نوشتن
    اکثر مقالات ایشون رو خوندم و پسندیدم
    حتما آخر شب مقاله رو میخونم 🙏

    از اینکه داره این بازی ریمیک میشه خیلی خوشحالم
    بهترین نسخه سری و حتی شاید یکی از بهترین های صنعت گیم این بازی هست که خب امیدوارم به خوبی هم ریمیک بشه

    Aliiحسین غزالیبهزاد سالمیAMIR WAZOWSKIامیر حسینFarid
Grand Theft Auto: San Andreas و داستانی از دوران کودکی - گیمفا