Red Dead Redemption 2 و عشق به افتتاحیه در بازیهای ویدیویی
مقدمۀ من، بیانگر همهچیز بازی است؛ Red Dead Redemption 2 این را میگوید نه من.
زمینهای برفی، احساس غروبانۀ مرد خطاکار پشیمانی که در طوفان سرما گیر افتاده، زمستان و هوای سرد و سوز شبهنگام تنهایی و عزلت از سرانجام سخت زندگی مجرمانه، اینها همه در مقدمۀ Red Dead Redemption 2 بیان میشوند. «مقدمه، بیانگر همهچیز بازی است.» یعنی آنکه تمامیت تلاش و زحمت موجود در قلب یک اثر ویدیوگیمی را میشود از همان جملۀ اول پیدا کرد. جملۀ اول رد دد ردمپشن ۲ این است:
ابیگیل میگه اون داره میمیره داچ.
سوانسون
یعنی مرگ کلیدواژۀ اول رد دد ردمپشن ۲ است. حالا اگر بازی را شخصی تمام کرده باشد، میتواند بهتر ملتفت این قضیۀ تامه شود که مرگ چهگونه غالب بر حس و حال و فضای بازی است. شخصیتهای بازی همیشه در گوشۀ تاریک ترس از نهایتمندی حیات مینشینند و گاهی هم مثل «هوزهآ» بهانتظار پایان مینشینند و سعی میکنند البته تا زمان رسیدنش، دست کمک از قضای مهرانگیز قلبشان بر شانۀ همراهان و دوستان قدیم و عزیزان دل بیندازند. «ابیگیل» میگوید که او میمیرد و این «او» تقریباً دربارۀ همۀ آدمهایی که در بازی میبینید صادق است؛ خصوصاً چون ابیگیل میگوید، راجع به «مارستون» صدق بیشتری دارد ولی اصولاً آنچه که ابیگیل میگوید نه به یک شخص که مربوط به یک دوران است. ابیگیل میگوید که «دیوی» عضو سابق گنگ در حال وداع با زندگی دنیاست ولی از آنجا که شیوۀ روایی استعاری و مجازی در مقدمۀ RDR 2 بهشدت استفاده میشود میتوان لااقل در این دو ساعت ابتدایی هر جمله و کلمه را تعبیر به یک منظور ثانوی کرد.
قبل از آنکه ابیگیل این را بگوید اما، جملات اولِ اول بازی جملات دیگری هستند. نام راکستار گیمز بهنمایش درمیآید و بلافاصله یک شرح ابتدایی و یک مرثیۀ سکوتانگیز نوشته میشود که میگوید:
تا سال ۱۸۹۹، دوران یاغیان و هفتتیرکشان روبه اتمام بود. تا پایان آن قرن، دیگر ایالات متحده به سرزمین قانون تبدیل میشد. تعدادی از گنگها و گروهها هنوز باقی مانده بودند اما آنها هم کمکم مورد جستوجو قرار میگرفتند و از بین میرفتند.
راکستار گیمز
نمای مشخص بازی دوباره بازمیگردد بهسمت هوزهآ و «داچ» که روی درشکهای نشستهاند و به جلو حرکت میکنند. شاید حرکات نمادین و جملات نمادین شخصیتها در نگاه اول مشخص نباشد اما در نگاه دوم، بهخوبی واضح است که بخش مقدمۀ رد دد ۲، کاملاً بر یک کلیدواژۀ گفتاری بهنام «مرگ» و یک کلیدواژۀ تصویری بهنام «سرما» میچرخد که اصولاً هم با یکدیگر نوعی تعارف شاعرانه دارند. با اینوجود ولی نوعی انتخاب کلمات عجیب در گفتار هوزهآ هست:
اگر زود تمامش نکنیم، همۀ ما میمیریم. این آب و هوا را [ببین] الان ماه مِه است.
هوزهآ
با یک حساب سرانگشتی میشود فهمید که در بهار نباید چنین برف سنگینی ببارد و بهمن از همهجا سرازیر شود؛ ماه مه میلادی متعلق به فصل بهار است و با یک حساب سرانگشتی دیگر میشود فهمید که در بخش مقدمه، داچ و هوزهآ تقریباً در جنوب ایالات متحده قرار دارند. بنابراین، خیلی عجیب است که چنین برف سنگینی در چنین موقعیتی از سال ببارد. تعبیر از بطن مقصود، در بازگشت به روند استعاری داستانسرایی رد دد در مقدمه، میشود همهچیز را در یک جمله خلاصه کرد: «برف در جای اشتباه است و داچ و هوزهآ هم در جای اشتباه پازل قرار گرفتهاند. برف آب میشود، برف قبل از آب شدن گرمی بهار را سرد و مرده میکند و خانواده وندرلیند هم قبل از آب شدن و ناپدید شدن، سردی رفتارهای آیندهشان را تبدیل به خسارتهای غیرقابل جبران میکنند.» یک جملۀ دیگر هم میشود در تعبیر کلام هوزهآ اضافه کرد: «اگر زود تمامش نکنیم، همۀ ما میمیریم.» اشارهای خفی و شعری برای آینده و پیشگویی بزرگِ جمع از حقیقتی که دیر یا زود در سبک زندگیاش فهمیده میشود. دیگر هیچ برفی به این شدت در جنوب ایالات متحده در بهار نمیآید و دیگر هیچوقت آدمهایی مثل داچ و هوزهآ و آرتور پیدایشان نمیشود.
بعد از آن، کمکم تعابیر پنهان بیشتری از پسزمینههای روایی و شخصیتپردازی رو میشوند. هوزهآ دربی را باز میکند که بهنظر نوعی سکوت متافیزیکال با خودش بههمراه دارد؛ مثل دربی بهسوی مرگ یا بهسوی رویایی سرابگونه. پس از اینکه داچ یک سخنرانی بیفایدۀ دیگر ترتیب میدهد، درحالی که برای بازیکنی که قبلاً Red Dead Redemption را تجربه کرده مشخص است که این داچی که او اکنون میبیند، شبحی بیش نیست، بازیکن دوباره مجبور است تا یک کار تکراری انجام بدهد؛ کاری که او از قضای روزگار مجبور میشود تا پایان بازی ادامه دهد: دنبال کردن داچ وندرلیند و تلاش برای رسیدن به قدمهای بلندش. فعالیت اول بازی، یعنی اولینباری که در آن بازی کنترل آرتور مورگان را بهدستان بازیکن میسپارد، تقریباً خلاصهای است کامل و جامع از آنچه او قرار است تا نهایت بازی انجام بدهد. داچ در پاسخ به سوال آرتور مبنی بر اینکه چه اتفاقی در بلکواتر افتاد یک جواب دمدستیِ مغرضانه سرهم میکند، داچ کارهای عجیب و یکدفعهای انجام میدهد، داچ یک کار خوب انجام میدهد و فرار میکند.
برای شخصی که داچ را میشناسد، این طفرهرفتنهای داچ از پاسخگویی خیلی آشنا بهنظر میرسند چراکه هم در قسمت اول و هم در این بازی اشارهها به رفتارهای ناشایست داچ در بلکواتر فراوان بودند. آرتور از داچ میپرسد که «واقعاً چه اتفاقی در بلکواتر افتاد» و داچ هم میگوید: «ما تو را نداشتیم؛ این اتفاقی بود که افتاد.» مشخص است که چنین پاسخی یک فرار شیک و کلاسیک از طرف وندرلیند است. با اینوجود هنوز در قوانین منطقی پیشدرآمدها وقت قضاوت داچ نرسیده و بازیکن مجبور است تا ادامه دهد. وقتی که بازیکن بازی را تمام کرده باشد اما، این پاسخ داچ یک معنی دیگر هم پیدا میکند؛ اینکه داچ وندرلیند درواقع هیچگاه تغییر نکرده بود. داچ همیشه همان مردی بود که یک انسان بیگناه معصوم را وسط یک درگیری بهخاطر پول و سلامتی خودش قربانی میکند و اگر بازیکن حواسش باشد این اتفاق چه در ابتدای داستان و چه در انتهای داستان بارها تکرار میشود. نکتۀ ظریفی که مشخصاً در تضاد با تئوریپردازیهای عجیب و غریب طرفداران بیکار و زندگی رد دد ردمپشن ۲ راجع به مشکلات سلامتی داچ مطرح میشود.
نکتۀ پیشگویانۀ دیگر در گفتهها و رفتارهای داچ، کماکان به همان سخنرانی ابتدای بازی باز میگردد. جایی که داچ در چنین شرایط سختی –که مشخصاً هرچیزی هست بهجز امن– از این میگوید که گنگ تاچه حد حالا در امنیت و سکوت است و اینکه این طوفان برف برای آنها پوشش درست میکند تا خیالشان راحت باشد. در ادامه بازی نشان میدهد که داچ وندرلیند در زندگی واقعی هم همیشه بهدنبال یک «پوشش» بوده؛ یک نخود سیاه و یک حواسپرتی موقت تا بتواند آن نقشهای که واقعاً میخواهد را اجرا کند. از همین رو است که پاسخهای داچ نسبت به مهمترین سوالات آرتور و گنگ، نه فقط در مقدمه که در تمامیت جریان بازی نامفهوم و شکسته و بیمعنی هستند. حتی در قسمت چهارم بازی هم وقتی آرتور دوباره از داچ سوال میکند که پس از ایجاد یک حواسپرتی بزرگ در شهر سنتدنی بهکجا میروند و عاقبتشان چه میشود، داچ میگوید: «نمیدانم.. یک جایی.»
داچ و آرتور «مایکا» را پیدا میکنند و البته ذکر این نکته حائز اهمیت است که داچ قرار بود تا بهدنبال هردوی مایکا بیل و جان مارستون برود ولی سرنوشت طور دیگری رقم میخورد و جان در اینجا به فراموشی سپرده میشود؛ درست همانطور که در پایان توسط داچ بهفراموشی سپرده میشود. درهرصورت داچ، آرتور و مایکا به خانهای میرسند که جماعت «اودریسکل» آنجا را تصرف کردهاند و طبق معمول و از سر دشمنی قدیمی، درگیری سختی شکل میگیرد و سهقهرمان داستان موفق میشوند تا خانه را تخلیه کنند. البته خانه واقعاً تخلیه نمیشود. مایکا بل «سیدی ادلر» را پیدا میکند که در شرایط بدی قرار گرفته و در اینجاست که شاید مهمترین پیشگویی تصویری بازی با رفتارهای روانپریشانۀ مایکا شکل میگیرند. مایکا شروع میکند به پرت کردن اسباب خانه و درنهایت به آتش کشیدنشان؛ اگرچه داچ و آرتور و ادلر خیلی سریع از خانه خارج میشوند، ولی طولی نمیکشد که آتش روشن شده بهدستان مایکا تمام خانه را دربرمیگیرد و خانهای که نماد سکون و آرامش و خانوادۀ وندرلیند است، طی مدت کوتاهی سقوط میکند.
بنابراین، مایکا بل همان نقش همیشگیاش را در مقدمه هم بازی میکند. یک شخصیت شکسته، مضطرب، بیاصل و اساس و کوتاهبین که در آخر همانطور که خانه ادلرها را با آتش واقعی پایین کشید، خانه وندرلیندها را با آتش غرور پایین میکشد. ولی اصل ماجرا، نهان در بطن متن رد دد ۲ از گذر از استعارهها و پس از گذر از تمثیلها به حقیقت اشیاء میرسد و مظاهر آسمان بازی در غروبی که در آن مرد بیچارهای توسط آرتور گروگان گرفته میشود. مقدمه Red Dead Redemption 2 تا حد زیادی سعی میکند که از بازی با کلمات گذر کند و به گفتار صادقانه کلامی برسد.
اینجاست که اهمیت دیالوگهای تصادفی و مونولوگهای آقای سوانسون و واکنشهای آرتور مشخص میشوند و اینجاست که اهمیت دیدن و اهمیت دیدن دنیا به نحو دیگر برای آرتور مورگان در بازی مشخص میشود. همهچیز در مقدمه پر میشود از این ریزهکاریهای استادطور که گویی با زحمت کشیده شدند. نخست وقتی بازی اجرا میشود، آرتور در جایی ایستاده و تکیه میدهد و به گوشه دوری نگاه میکند که در نگاه عجیب است نتیجه خاصی در آن نمایان باشد ولی با این حال بازی نشان میدهد که او در دل یک انسان احساسی است. نحوه ایستادنهای آرتور، نحوه حرکت کردنش و نحوه تعاملش با آدمها و ابزارها و حتی اندک ریشه های نازک از مهربانی قلبش را هم میشود در این دو ساعت اول دید.
در سکوت بهانتظار مقدمه نشستم
به وقت شب، در تمنا.. با گویشی غلیظ از بلندای سکوی کوتاه
حبیب در خانه نشسته بود و از دغلبازی خسته، رویبرگردان از سبزی چمن برای دیدن آسمان بالای سرش در یک شب ماهتابی، بهاتفاق قلبش که شده با شنیدن صدای برخورد سکهها بههم تحت تأثیر قرار نگرفته و صدای دعوت عظمای صندلیها را نشنیده میگیرد.
بعد از این مرحله در زندگی آرتور است که ارزش واقعی مقدمه در ساختار کلی بازی پیدا میشود.
نویسنده میگوید که در مقدمه بیشتر اوقات همهچیز معلوم میشود. در مقدمه معلوم میشود که بازی در آینده میخواهد چهکار کند. البته در مقدمۀ Red Dead Redemption 2 این وضوح کمتر است؛ چون رد دد باور دارد که انسانها میتوانند تغییر کنند و از اشتباهات گذشته درس بگیرند و به آدمهای بهتری تبدیل بشوند. و این تبدیل شدن به آدمهای بهتر، پول درآوردن بیشتر یا پیدا کردن شغل مناسب، گرفتن دیپلم یا یافتن همدم و ترک اعتیاد و فرار از ماتریکس نیست؛ این تبدیل شدن به آدم بهتر، فهمیدن اصل و اساس زندگی است. برای انسان واقعی.. که از همۀ آدمهای برندخوردۀ تقلبی گذر میکند و میداند که با سادهترین حساب و کتاب ممکن، او صرفاً بهحال خودش رها نشده. در مقدمۀ Red Dead Redemption 2 نمیشود این را به تمامیتش فهمید و لازم است که مخاطب بازی را تمام کند. شاید از آن جهت که در مقدمه مقصود فقط این نبود. افتتاحیه اما چند درس ابتدایی مختصر و قیمتی به بازیکن میدهد تا حساب کار برای رسیدن به مقصودی که در ادامه «این» میشود دستش بیاید؛ مهمترینش این است که در دنیای قدرتبازی، داچ وندرلیند زیاد هم فرقی با کولم اودرسکُل ندارد ولو اینکه داچ فرض کند که برخلاف کولم دارد کار خیلی قابل و ارزشمندی انجام میدهد. دیالوگی از داچ میگوید: «ما مردان بدی هستیم ولی آنها نیستیم.» که مشخصاً نوعی استثناگرایی مطلق آمریکاییالاصل است که در توجیه زمان و مکان و افعال ناشایست صرف میشود و با اینوجود کماکان در تاریخهای مختلف توسط انسانهای مغرور یا قدرتپرست استفاده میشود. داچ از آنجا که همچنان قدرتپست، خودشیفته و خودپرست و خودمرکز است، و محو در القاب و جایگاهی است که ابداً و مطلقاً برای او نیست، در عمل همان الگوهای رفتاری دشمنان خونیاش را تکرار میکند. در مقدمه مقصود این بود تا جایگاه هر شخصیت در ذهن مورگان مشخص شود، نقشها و ادعاها و مواضع ترسم شوند و فضای نخستین بازی تاب پردازش بگیرد برای آمادگی تا رسیدن به پایانبندی اثر.
اینجاست که دیگر بقیۀ داستان مشخص میشود.
در ادامۀ عشق به افتتاحیه خواندم
Fallout 3 یکی از معروفترین مقدمههای موجود در یک بازی ویدیویی را دارد. شما را میبرد به لحظۀ تولدتان، از صفرِ صفر شروع میکند و در یک اقدام عجیب، کاری میکند که صدای اولین صدای نوزادیتان را بشنوید. دقیقاً از لحظۀ پیدایش نخستین نفستان؛ ماجرا دنبال میشود و در ادامه اینگونه دنبال میشود که قطعه به قطعه، بخشهایی متجزا و خاطراتی مختلف از دوران کودکی و نوجوانی و جوانیتان را در پناهگاه ۱۰۱ ببینید. ولی نکتۀ مقدمهطوری استادانهاش در این مرحله این است که بازی متعمداً قصد دارد تا با این روش از قصهگویی، شما را پیوند بدهد به اعضای پناهگاه زادگاهتان و همزمان، نوعی انتظارچینی روایی ترتیب بدهد و مواضع همه را مشخص کند و حتی در این میان، نوعی اشارات ریز کارگردان-بهمخاطب هم بدهد به مخاطب عزیزش. اینها همه با نوعی اشتیاق و علاقۀ مهری شدید به تولید شخصیتهای واقعگرایانه صورت گرفتهاند. برای هر دیالوگ، هر شخصیت، صفات مجزا، اخلاق مجزا، و بازی با انتظارات کودکی شخصیت اصلی و تأثیر شگرف تصمیمات درونبازی پروتاگونیست روی تمهیدات آینده در دنیای فالاوت، و تعلق خاطر شخصیت بازیکن به پدرش و مسئلۀ قدرتپرستی در بازی، این استادی قدیمی بتسدا را در شخصیتپردازی تبدیل میکند به دست نوازشی بر مقولۀ طراحی و پردازش یک مقدمه خوب در ویدیوگیم و انواع دیگر داستانسرایی.
بازی Half-life هم چنین قاعدۀ مشخصی را در ارائۀ مقدمه پیش میکشد؛ یعنی «جزئیات» نشان مخاطب میدهد و در ابتدای همهچیز برای مخاطب ارزش قائل بودن از حیث ارتباط با شخصیتها و فهم دقیق موقعیت و نقشش در بازی که عموماً دلخواه هر محصول ویدیوگیمی است. وقتی در «هفلایف» سوار قطار میشوید و چشمانتان به چشمان آن مردی که با دو چشمانش دست از تماشای چشمانتان برنمیدارد میخورد، و متوجه ضایعات سمی پراکنده و انواع اتفاقات جهانش میشوید، بازهم میشود چنین مسئلۀ مشابهی را مطرح کرد. اینکه مقدمه تاچه حد از لحاظ گیرایی و بیان لحن روایی بازی کارساز است و اگر درست اجرا شود، میتوان تا مدتزمان زیادی ضامن ادامۀ توجه بازیکن به باقی ماجرا باشد. و درست اجرا شدن، مثل اجرای صحیح مقدمه در اثری مثل Control است که همیشه در باب شوخی با بازیکن، شخصیتی مثل «آتی» را پیش میکشد که میداند اولاً نقشش در مقدمه بهعنوان عامل ایجاد پرسش برای بازیکن چیست و ثانیاً، میداند چه زمانی دوباره برای تزریق این تکنیک قدیمی در روایت وارد زاویۀ دید چشمان بازیکن شود.
از این رو متاسفانه این مرموزیت در چنین اثری میسر نمیشود مگر آنکه دلیل و تنش خیلی خوبی برای دنبال کردن سوالاتش به مخاطب بدهد. مشکل اساسی کنترل هم این است که نمیتواند بهصورت صمیمی برای مخاطبش توضیح دهد که چرا این ادا و اطوارها را دارد اجرا میکند. در ادامه، مقدمههایی از انواع دیگر هم داریم که در طرحریزی عمدتاً سادهتر هستند. مثل بخشهای مقدمهای بیشتر بازیهای یوبیسافت که برای جلب توجه بازیکن، او را ناگهان در یک فضای کاملاً جدید و یک بحران مصنوعی پرسروصدا قرار میدهد ولی در ادامه چون نمیتواند برای ادا و اطوارهایش دلیل بیاورد، خیلی زود بهقول معروف دل بازیکن را میزند میشکند و او مطمئناً متوجه میشود که بازی چهقدر نادرست مقدمهچینی کرده.
پر بحثترینها
- اینترگلکتیک، کانکورد، ناتی داگ؛ در اتاق فکر سونی چه میگذرد؟
- گزارش: طراحی سختافزار پلی استیشن ۶ برخلاف نسل بعدی ایکس باکس، به پایان رسید
- حساب توییتر پلی استیشن باعث ترند شدن دوباره Bloodborne Remake شده است
- یوشیدا: Horizon Forbidden West در حد انتظارم نفروخت
- یوشیدا: اگر خواهان بازی های انحصاری جدید PS5 هستید، بهتر است از ریمسترها حمایت کنید
- شایعه: اطلاعات فاش شده از GTA 6 توسط کاربری که ادعا میکند چندین ساعت از گیمپلی را دیده است
نظرات
به به آقای غزالی دلمون برای اینجور مقالاتتون تنگ شده بود
من نخوندم ولی همینکه در مورد red dead هست معلومه عجب چیزیه ❤
مظلوم ترین بازی تاریخ ک اکنون زیر عناوین جدید مثل یک گنج گرانبها خاک میخورد، و آرتور مورگانی ک دل شکسته تر از قبل چشم به دیداره دوباره گیمر ها نشسته تا آنها را به غرب وحشی ببرد، امروزه ردد بسیار غمگین است هم از دست گیمر ها و خیلی بیشتر از دست خالق خود راکستار ک مثل یک پسر ناتنی با آن برخورد میکند نه آپدیتی به آن میدهد نه حرفی از آن میزند و نه لباس نویی از جنس نسل نهمی به تنش می پوشاند…
اومدم سایت دو تا مقاله خفن از دو تا نویسنده دست به قلم خاص اقای غزالی و کریمی در مورد دوتا بازی عالی ،،، 😍 خستگی ادم در میره
به به واقعا زیبا بود :)) آقای غزالی عذر میخوام اسپمه اما شما نمره تون به رد دد ردمپشن ۲ چنده ؟ براتون توی چه جایگاهیی بین بقیه بازیا قرار میگیره ؟ خیلی کنجکاو بودم اینو بدونم چون بارها دیدم توی مقالاتتون از ردد گفتید
سلام. ممنونم. من دیگه واقعاً نمیخوام به بازیها نمره بدم. همونطور که خیلی از دوستان میدونن، ما بلد نیستیم بازی بررسی کنیم؛ یعنی زیاد توی بررسی بازیها و نمره دادن به بازیها خوب نیستیم. البته من این رو اتفاق بدی نمیدونم. اتفاقاً خوبه چون باعث میشه حواسمون به چیزهای بیفایدهای مثل متاکریتیک و امثال اینها و اختلاف بین دو صدم نمره پرت نشه. باور کنید ما نصف مصیبتهایی که میکشیم در دنیای ویدیوگیم همش تقصیر همین نمره است.
با این وجود اگر فرض کنیم که قرار باشه برای رد دد ردمپشن ۲ جایگاهی وجود داشته باشه در یک لیستی که ما برای بازیهای خوب درست کرده باشیم، حتماً حتماً این بازی جزء اولین بازیهایی میشه که در اون لیست قرار میدیم. رد دد ردمپشن ۲ جزء مهمترین بازیهایی هستش که باعث شد ما هنوز نسبت به ویدیوگیم دلزده نشیم. عمده دلایلش البته به خاطر داستان بازیه و درسی که آدم عاقل و خوشقلب و صادق میتونه از سرنوشت مورگان برای خودش متصور بشه. اونم اینکه زندگی، زندگی همیشه از فرد زنده معنا میخواد و زندگی بدون ایمان، یک زندگی هدر رفته است. ایمان و اعتقاد، پروردگار و قلب، سرنوشت و معنای زندگی چیزهایی هستند که همیشه به دنبال آدم میان.. همیشه. حتی اگر خودش نخواد، بالاخره یه روزی روزگار آدم رو گیر میندازه و ازش میپرسه که واقعاً برای خودش و زندگیش چهکار کرده؟ من به شما میگم بهعنوان یک دوست.. که لطفاً مسئله ایمان حقیقی و واقعی رو جدی بگیرید به پروردگاری که شما و ما و همه رو آفریده.
و مسئله نمره و مقایسه نمرهها رو بگذارید کنار. بازیها رو به چشم حرفهایی ببینید که ممکنه درست باشن، ممکنه اشتباه باشن و ممکنه هیچ ارزش خاصی نداشته باشن. بازیها به خودی خودشون هیچ ارزشی ندارند مگر اینکه باعث بشن ما چیزی یاد بگیریم برای زندگی خودمون. و چه بهتر، وقتی که به مرحله آخر رسیدیم، و فهمیدیم که مرد خوبی شدیم، اونموقع هستش که دیگه شاید، و باید که هیچ نیازی به بازیهای ویدیویی برای فرار از حقیقت زندگی نداشته باشیم.
ممنونم
خیلی عالی قلمتون واقعا فوق العادست همین طوری با قدرت ادامه بدید دمتون گرم :)))
پس آقای غزالی اگه میشه بازی هارو نقد و بررسی بکنید اما نمره ندید. چون توصیفی که از بازی ها دارید بشدت منحصر بفرده
افتتاحیه سایبرپانک هم واقعا جالب بود.
کاش متنتون یکم تمرکز بیشتری رو موضوع میداشت
سلام. اگر قرار بود تمرکز بیشتری روی موضوع میذاشتیم مثلاً باید راجع به مقدمه چی میگفتیم؟ چون بهنظر میاد که ذکر کردن تک تک بازیها با مقدمه خوب درحالی که فرمول و اصل و اساس نگارش یک مقدمه خوب درواقع یکسانه، بیشتر از همهچیز آببستن به مقاله است برای اینکه بگن فلانی بیشتر نوشته یا هرچیز دیگری و اتلاف وقته. فواید تولید یک مقدمه خوب ذکر شدند به علاوه مثال کامل و مفصلی از یک بازی مشخص که رد دد ۲ باشه.
“حبیب در مقدمه نشسته بود و از دغلبازی خسته، رویبرگردان از سبزی چمن در اشتیاق دیدن آسمان و دوران غیبت عزیزش از دوران، بهاتفاق زمان محض قلبش که شده با شنیدن صدای برخورد سکهها بههم تحت تأثیر قرار نگرفته و صدای دعوت عظمای صندلیها را نشنیده میگیرد.”
میدونید زندگی چهطوریه؟ توی زندگی واقعی، وقتی شما آب میخورید یا کار میکنید یا دارید دستگاه خرابی رو تعمیر میکنید، ارتباطتون با بقیه قسمتهای زندگیتون قطع نمیشه. یعنی ممکنه ناگهان یک نفر صداتون کنه یا یک نفر با شما تماس بگیره یا ناگهان یک اتفاق بدی براتون بیفته یا هرچیز دیگری. وقتی بازی ویدیویی هم بازی میکنید، شاید یکی دو تا درس زندگی بتونید از بازی ویدیویی برای زندگیتون بگیرید. ما که طبق دلیلی که بالا ارائه دادیم، به وظیفه خودمون مبنی بر شرح مسئله مقدمه در ویدیوگیم عمل کردیم. بنابراین از باب عمل به وظیفه کوتاهی نکردیم در این یک مورد.
درکت نمیکم آقای غزالی
شک ندارم نصف بچه ها هم بخاطر مسائلی هر دو مون میدونیم مقاله رو لایک کردن
کامنت ها رو بخونین مشخصه چند درصد مطلب رو گرفتن یا حتی خوندن
سطح مقالات گیمفا روز به روز در حال پیشرفته واقعا خسته نباشید دارید
یکی از بهترین بازی های تاریخ و آرتور یکی از بهترین کاراکتر های تاریخ❤
من دارم بازیش میکنم و الان که حدود ۱۰ ساعت گیم پلیشو رفتم واقعا به نظرم خیلی هم بازی خوبی نبوده تا اینجا برا من. یه جورایی دارم زوری میرم جلو فقط ببینم چی میشه. به نظرم اصلا بازیش هیجان نداره، داستانشم زیاد خوب نیست. کلا gta v بهتر بود به نظرم . و اینکه مثلا با ویچر ۳ خیلی لذت بردم. اصلا اون حس ویچر وgta vرا نداره red deadبر خلاف تعاریف!!
نمیخوان اپدیت نسل نهی بدن ؟ ویچر داد . جی تی عای داد . سایبرپانچ داد . رد دد نداد 🤔
راکستار اعلام کرده آپدیتی منتشر نمیشه.
😔
ناراحتی سوسمار از من بیشتر لایک میگیره😂
سوسمار جان به نظر بنده این گیم نیازی به هیچ آپدیتی نداره، همین الان از پای پلی دادن رد دد ۲ در خدمتم 😁🙈 برای بار چهارم دارم بازیش میکنم و کماکان چیزهای جدیدی دارم کشف میکنم. به نظرم داچ از ابتدا یک منفعت طلب بود که با شیره مالیدن سر تینیجر های بی سرپرست اونارو به دزد هایی برای سود شخصی اش بدل کرد و خودش با دخترهایی که عملا همسن دختر و نوه خودش بودن میخوابید نمونه اش مالی بدبخت که دیوونه اش کرد. امشب دقیقا مرحله ای رو گذروندم که رین فال رییس قبیله سرخپوست های شمال(سرخپوست های بلک واتر فرق دارن ) راجع به داچ میگه که آدم ها همونن که هستن اما اندک اندک خود واقعی شون رو میشه برای ما . خلاصه این بازی از هر نظر یک و تکه و بازم میگم به نظرم هیچ آپدیتی نمیخواد…
دقیقا.بنظر من رد دد ۳ اگه خواست ساخته بشه حتما باید یه پریکوئل باشه و به ما چهره ی واقعی داچ رو در گذشته نشون بده
سلام آقا حسین 🖖🌹🖤
ارادت
مثل همیشه عالی
.
مقدمه، بیانگر همهچیز من است من رو میترسونه 🫠
.
دوست دارم برم توی دنیای red dead این مایکا خیانت کار کثیف رو بکشم 😁 موش کثیفی بود البته توهین به حیوانات نشه
.
خاطره انگیزه ترین عنوانی بود که نسل ۸ تجربه کردم و امیدوارم دوباره در صنعت گیم تکرار بشه
.
هیچ وقت با سری fall out خو نگرفتم انگار برای من ساخته نشده حالا هرچقدر هم میخواد مقدمه و داستان خفنی داشته باشه
.
داستان این حبیب چی هست کنجکاو شدم
.
Dutch
ما توی موقعیت از این بدتر هم بودیم قوی باشید در کنارم بمونید
(خطاب به زندگی در ایران)
.
.
.
Arthur
پس زن و بچه ها چی میشن
+
Dutch
داری مثل هوزیا صحبت میکنی دلم براش تنگ شده
.
.
.
در آخر
Dutch
من هنوز یه نقشه نهایی نکشیدم آرتور هنوز وقت میخوام
نیمی از سرانه استفاده از Enter رو مدیون وجود شماییم .
سلام خدمت به Cell عزیز از دوستان خوبم و رفقای قدیمی. راست میگید. واقعاً رد دد ردمپشن ۲ جزء قشنگترین اتفاقات نسل هشتم بود. راجع به مقدمه من همهچیز من هست، این رو ما یکم مبالغه انجام دادیم تا جالب بشه ماجرا. درواقع مقدمه لزوماً همهچیز رو نمیگه. اصلاً بخش عمده ماجرا توی متن اصلی پنهان شده ولی خب مقصود اینه که مقدمه واقعاً گویای میزان و کیفیت و زحمتی هستش که پای یک اثر صرف شده.
راجع به سری Fallout ولی چرا خوشتون نیومده سلجان؟ اتفاقاً خیلی سری بازیهای خوبی هستند. بازیهایی هستند که مدام در هر شماره از وحشتناک بودن قدرتپرستی و عواقب انجام کارهای بدون دلیل و سند فقط بهخاطر خودشیفتگی و خودپرستی و قدرتبازی میگن. خیلی بازیهای خوشساختی هستند از این لحاظ که واقعاً میخوان شما رو بیندازند در دنیایی که بهطرز خیلی قشنگی کاری کنه احساس کنید کنار آدمهای واقعی هستید و اتفاقات واقعی میفتند و همه این کارها رو بدون توجه خیلی زیاد به مسئله گرافیک هنوز هم انجام میده. البته سری Red Dead Redemption هم در باب معضل قدرتبازی هم مثل نمونه داچ کم نمیگذاره با این وجود بیشتر از همه چیز در قسمت دوم مسئلهاش مسئله تلاش انسان جدید برای بازیابی معناست در زندگی و اینکه چهطوری معنا نقش اساسی بازی میکنه در زندگی آدم.
طبق معمول هم که شما استاد دیالوگها هستید ما حرفی نداریم :))
راجع به حبیب.. حبیب بچه خیلی خوبیه. حبیب خیلی پسر خوبیه. ما فقط داستان زندگیش رو سعی میکنیم قدم به قدم تعریف کنیم. چون واقعاً همیشه به ما میگفته که دوست داره به بقیه کمک کنه. و چه کمکی بهتر از گفتن سرگذشت آدمهای سابق؟
آقا حسین عزیز
راجب مقدمه من شیر فهم شدم اصلا فکر نمیکردم تا حد تاثیر گذار باشه دمت گرم
.
راستش این توضیحی که راجب سری fallout دادین همین چند خط باعث شد که من وسوسه بشم این سری رو تجربه کنم fallout 4 من فکر کنم تا menu اون جلو تر نرفتم 😅
ای کاش بعضی از عناوین رو نقد و بررسی میکردین جدید یا قدیمی بیشتر با ادبیات و نوشتار شما واقعا جذاب تر میشه شما از عمق موضوع صحبت میکنید که برای من بشدت جالبه و میخ کوب میشم مثل اینکه طرف دیگر رو میبینید
همین تعریف شما از red dead و انسان و معنا مثال خوبی هست
.
دست و پا میزنم برای زبان انگلیسی
ای کاش اصلا از اول که سنی نداشتم زبان انگلیسی فول میشدم بعد شروع میکردیم
درسته میگن هیچ وقت دیر نیست ولی مشکلات ، زندگی …..هزار چیز دیگه اوضاع رو سخت میکنه و زمان بر
مغز یاد گیری قبل کجا الان کجا
.
حبیب حرف دل شماست شاید …شاید رفیق قدیمی شما
در کل بهتره مرموز بمونه که جذاب تره
.
ممنونم برای وقتی که میزارین 🙏 تا وقت کنم مقاله های گذشته شما و دوستان دیگر گیمفا رو میخونم
عزیزی رفیق خوب. منم ممنونم از شما بابت لطفی که به ما دارید و وقتی که میگذارید. همیشه ممنون شمام.
ارادت دارم خدمت شما عزیز🌹🖤
اینم فراموش کردم این مقاله رو من چند دقیقه پیش توی یه سایت دیگه دیدم کپی کردن یا خودتون قرار دادین اسمی از شما برده نشده بود
اشکالی نداره Cellجان.