با Resident Evil 4 خداحافظی کنید.
پدیدۀ Safe Room در تباینات منحط بازیهای ویدیویی بهامر اسوههای سرگرمی و اضمحلال فکریتی استحقاق قرارگیری در محصول مفخور هنریِ مصروف ندارد. این دیگر چهطور پدیدۀ ناشایستی بوده که سر و سامان از مخاطرات مذموم کارگردانمئابانهای درآورده که حواسپرتانه، اختیار دِماغش را بهزنجیر میکشد و علیالحساب بهجای گزینۀ «سیو» مستقیماً مستقیم، سر از یک اتاقک سادهلوحانۀ مفلوکالمقاصد در میآورد و در آن، نه اخبار از اموات متحرکه هست و نه انظار از احیاء متمکنه. «لئون اس کندی»، سر از اتاقک سیف روم در میآورد در حینی که اموات متحرکه در بیرون با چشمان غِیبسته و اذهان بیکم و کیف، در سردیِ ناجوانمردانۀ هوا لباس برتن نمیکنند. صدای سگانِ تازی که چشمبند خوابی بر سر زدهاند و هلاهلکنان، بهدنبال استخوان میرقصند، بر سردی هوا میافزاید. لئون اس کندی، روی میزچهای که در اتاق بیپنجرۀ سیف روم مقرور به قرار شده مینشیند و طبع شاعریاش مفرح میشود به ذات و حالا، شعری میسراید در وصف راویگری:
در شعرهای شبانگاهیام،
در قصاید کور، در مِهگرفتگی با تکسچرهای غیراِچدی و کیفیت پایین رزولوشن،
بهدنبال یافتن دلیل تنهایی، بهدنبال یافتن دلیل تنهاییام در یافتن دخترکی گمشده میگردم
تام کروز مأموریت غیرممکن را بازی کرده و من، Resident Evil 4 را
اگر خواندن این متون نتوانی، خواندن آن متون توان که متون، خواندنی نیستند؛ احساس کردنیاند
و اینگونه، لئون به مراتب جست و مراتب جو، بهغایت صعب و بهصعوبت دشوار، سراغ «اَشلی» را میگیرد که در آن سرما حتی دستکش هم بر تنِ دست نمیاندازد. پاهای سرد را روی خردهبرگهای خزانی گذاشتن، ترسیدن از مردمان روستا و دنبال اشلی را از هر دیوانۀ پیر و پیرِ دیوانه گرفتن و تعجب کردن از آنکه چگونه در روستای مذکور، در اوج گرمای ظهرِ کار و جنبوجوش، ساعت دوازدهِ ظهر همه در خوابند. لئون اس کندی با تکرار آنچه که از بابابزرگش بهخاطرِ قلبی مستند کرد، راهی مخاطرات روستا شد و بهیاد بابابزرگش که در جنگ جهانی دوم، خلبان قابلی بود، قدم مینهاد و قدم برمینهاد و قدم میایستاد.
لئون اس کندی، وارد خانهای شد و از مردی که درحال بازی با هیزمهای چوبی بود، با نشان دادن تصویری از اشلی، پرسید: «ببخشید جناب؛ آیا این دخترک را میشناسید؟» مرد گفت: «بیا بر سرامان خاطری که خطاب آوردی خطابت کنم که چون تبر بر سر خوری بهزمین و چکامههای وجودت را در قالیچۀ ازل امحاء کنم ای بچهسِن ناموزون.» و سپس تبرش را برداشت که به لئون نزدیک شود. لئون سراپا وحشت شد. در روستای شرق اروپایی یا جنوب مکزیکی، حتی زبان مکالمهشان را هم نمیفهمید. پس آنهمه تمرین در کلاسهای آموزش زبان هیچ و پوچ بودند.
لئون اِس کندی، از پیرسالِ متبور، وحشتی بهوجودش رها داد که تا ابدالدهر در خاطر دمدمیمزاجش مندرِج شد؛ چراکه تاکنون ندیده بود پیشکسوتی در عمر چنان در خشمیت و اختشام و خشومت غرقه شود که حتی تاب آوردن دو ثوانی از دیالوگ را نتوان آورد. یادش آمد که در گذشته، بابابزرگش چای مینوشید و در محفل علمای اهل قلوب به صحبتِ شوخی و مزاحِ کلام، تایمِ روزمرگی را سر میکرد و حوصلۀ گفتمانش از بر و باغ میرسید. حال که در تحفۀ روزگار بالاتر آمده، یحتمل دیگر اعصاب گفتوگو برایش باقی نباشد. اما آن مرد هیزمباز، هنوز هم دِل از دلکندن دلِ لئون نکنده بود و دواندوان خودش را به دیگر رفقایش رسانیده بود تا جملگی محفلی بسازند و بهسوی این غریبۀ بیآداب محاورهای که به روستا آمده، غزل خداحافظی را سرایت کنند.
اما لئون، استوار در قصیده، استوار در محبتِ پیدایش اَشلی و پسآوردن دخترکی گمشده در روستا، صعبِ خار مغیلان را به رانِ پا خریده و در خزان دویده، نظارهاش به منظری آشنا میافتد در اوج مضیقه: به خانهای که شباهت لاملاحظهاش به مسکنِ کودکی، قطرههای جستهجستۀ محزون نمکین را از حدقۀ خشکِ سرد چشمانش جاری میکنند. لئون نزدیک میشود به درختان سروی که از هرکدامشان ششتا در آنطرف خانۀ آجریِ دیوارمسلح، و شش تا در آنطرف خانه منفعل شده و طرز ملامت بادِ بیعطوفت، به آنان یادآوری میکند که روزگار شکستن و سقوط برگهای آن سروان بلنداندامِ هزاران ساله در کتاب احتمالات ریاضیاتِ حسابی ناممکن نیست و چشم بربستن از آن، جز تباهی نیست و چشمباز کردن بر آن، جز نمایشنامۀ شکسپیر نیست. لئون که درختان سرو و درختان آجری خانه را بهچشم دیده، شوق شاعرانگی در وجودش دمیده و شعری در وصف آن سپیده میسراید.
لئون، تو شعری میسرایی به لسانِ مقدرِ مهمومِ مقدورِ محزون و از آوردن چهار کلمۀ کسرهدارِ بیفتحۀ پشت سرِ هم خجل نمیشوی چراکه وقتی خانۀ سرواندامت را دیدی، گذشتی و فهمیدی که خانۀ سرواندامِ مغتنمالانعام جز بر تلخی ایامت نیفزاید و از آن گذشتی همسان پهلوان بیخانمانی که ترک آشیانۀ بیلانه کرده. از ترس مردِ هیزمباز، در کوچهپسکوچههای آشیانۀ روستایی گذری کردی و نگاهی اینور و آنور انداختی و آثار حماقت را نهیب زدی بر خود که ای لئون آن آمدنت بهچنین دیوانهخانهای بهر چه بود. لیکن کار سخت است و معیار دشوار و چون مأموریت نجات دخترِ رئیس جمهور، «اَشلی گراهام» بر شانههای چرمِ کُت گاویات سنگینی میکند، چاره را جز «الوعده وفا» ندیدی. در کوچهپسکوچههای روستای اروپای شرقی یا مکزیکی، قدمهای مسکوت، صدای شکستن سربِ سنگین متصادر میکنند و برگهای خزانی دههزاربرابر سنگینتر میشوند و صدای حرکت در سرما مشوش است.
ای خانۀ منقطعالذاتِ برچیده که از کودکانگیام میگویی؛ از خاطراتم و زمانی که روییدم
ای اسوۀ آمال سوخته در بیآسایشیام
تو را من کجا دیدم و کجا شنیدم و کجا بوییدم
در سرمای مشوش پاییزِ بهاری، صدای نوشکفتۀ خفته در خماریِ زمستان، گرمی تابستانۀ هوا است بر حنجرۀ مفلوکی که با صوتِ ریزمایهای زمزمه میکند: «کمک. آیا کسی صدای من را میشنود؟ من اَشلی گراهام هستم؛ دختر رئیس جمهور و براساس کدنویسی بازی، الان باید منتظر مردی بهنام لئون اس کندی باشم. آیا بازی باگ خورده؟» سپس در پساپسین لحظۀ تبلور صوت و تشعشع موجِ طولی و عرضی و بسامد فرکانسش، لئون نگاهی به صفحۀ مانیتور میاندازد و صورتش را برمیگرداند و از تو میپرسد: «مثل اینکه بازی باگ خورده. قرار نبود که شرایط اینطور رقم بخورند ولی بههرحال ما ادامه میدهیم.»
لئون رو به اَشلی میکند و میگوید: «مثل اینکه بازیکن خوابش برده. افسارِ داستانِ بیافسارش از دستانِ بیرخسارش افتادهاند و نمیداند که ما خودآگاه شدهایم و دیوارِ الکترونیکی چهارم را شکستیم و میدانیم که همۀ اینها یک بازی ویدیویی است. تو چی اَشلی؟ خیالم برم داشته که تو هم خیالت همخیال من است.» اشلی در چشمانش قطرۀ اشکی بهقیاس گلمژههای صبحگاهی میچرخد و میگوید: «لئون! ما دیوار چهارم را شکستیم! ما میفهمیم. اوایل امر، قصدم را نمیدانستم و فقط زمانی که بازیکن بازی را استاپ میکرد این احساس بهمن دست میداد ولی الان، الان دیگر همیشه این احساس را دارم. آن گفتارم غیرارادی بود اما در این ثوانی و در این ملاحظاتِ در این لحظۀ مخیره، خوش میدانم که ما به خودآگاهی دیجیتالی رسیدیم. آری. ما برای بازیکنِ واقعی که فقط مخیلات خیالانگیزِ اوهامیاش مقدر میکند که واقعی است، بازیگری میکنیم و طوری نما میدهیم که گویی ما ابلهانی هستیم در دلقِ عروسکهای خیمهشببازی.»
لئون لبخند ملیحش میافتد بر گوشۀ لبانش و از آنکه حالا از خفتگی به بیخوابی مستوصل شده ابراز خوشبختیاش به آسمان میرسد. ناگهان مردِ هیزمباز بههمراه دارودستهاش از دوردستانِ روستا حاضر میشوند و چون ابزارهای تیز و پالشان را بهدست دارند و پیش از این قصدشان شکارِ لئون بود و شکست دادنش در امر بازی ویدیویی، لئون را سراسیمه میهراسانند و ضربان قلبش را تا حد حادِ استغاثه به بالایی میبرند. مرد هیزمباز نزدیک لئون میشود و درحالی که تبر بر دستان، بهدلیل شیوۀ برنامهنویسیاش، تنها حالت موجود در تکسچرهای صورتش، ابروهای خشمگین و دهان وحشینما است، با همان صورت خشمگین بهناگَه دستانِ سردِ بیجانِ لئون را میگیرد و میگوید: «چهسان احوال داری ای بچهسن که من اشتیاقآور تلقیت به روی دیدارماهت شدهام و آغوش تنآسایت را در طلب ساماندهی عطوفتیام..» سپس مرد هیزمباز، با همان چهرۀ وحشتآفرینی که نتیجۀ قهری برنامهنویسی تکسچرهای صورتش است، لئون را در آغوش میگیرد و دیگر همقطاریانش هم با همان چهرۀ وحشتآفرینی که نتیجۀ قهری برنامهنویسی تکسچرهای صورتشان است، دست و جیغ و هورا میکنند و علیالظاهر اصرار دارند که برای امر مصالحه و استمرار در امر تداوم صداقت، باید صورت یکدیگر را ماچ کنند.
لئون خطاب به اشلی میگوید: «تو میفهمی اینها چه میگویند؟» اشلی در آن حین که بامشقت مقصوری سعی در بازیافتن هوای ریهاش دارد، دهان بهگفتار قطعهقطعهای باز میکند که: «میگوید دلم برایت یکذره شده ای جوانِ خوشقواره و میخواستم تا در آغوشت بگیرم.» احتمالاً تبر بهدلیل کدنویسی بازی هیچگاه از دستان مردِ هیزمباز جدا نمیشود و نباید بر این اساس بر او خرده گرفت. مرد هیزمباز میگوید: «حالآسای وجودت باشد که خیال حاضر شدن در قلعۀ محقرالوجوهات حومهای اینسانان کنی و اگر این بچهسنِ دیگر در دستانت آسودهگیر خواهی، بایدت که در مباحثۀ منظور با سایهبان چیفمندِز سرآمد شوی.» اشلی برای لئون مترجم میشود: «میگوید که از خوشخیالی تو است که به روستای ما پا بگذاری و خیال بردن این دخترک را در ذهن داشته باشی. اگر میخواهی دخترک را ببری، باید ابتدا در یک گفتوگوی منطقی با «چیف مِندز» ملقب به سایهبان از روستا برنده شوی.» لئون دستان گاردگرفتهاش را بهسوی پایینی میآورد و در دلش میچرخاند ایدۀ مباحثه را و از اشلی میپرسد: «من چگونه با آدمی همصحبت باشم که زبانش را ندانم؟» اشلی پاسخ میدهد: «نگران نباش. سعی کن فقط یک جواب منطقی برای هرچیزی سرهم کنی. از آنجا که همۀ این شخصیتها الان در مرحلۀ خودآگاهی هستند، من احتمالم بر این قاعده متوقف شده که قصد بازیچهبازی و سربهسر گذاشتنشان باشد.» لئون میگوید: «خیلی خب ای هیزمباز. بگو که این چیفمِندِزتان بیاید.»
بهمحض گفتار این جمله، جمعیت همراه هیزمباز به سویی متمایل میشوند و شکافی ایجاد میشود در بین؛ از آن شکاف، مردی عجیبالهیکل بهوصل جمع در میآید و چنانکه همۀ حضار در وسط روستا بهتماشا ایستادهاند، هیکل بزرگ و بلندش که بالغ بر سه متر باشد را پیشِ لئون میآورد و اندکی مانده تا جلودار نورِ خورشید شود. در دست راستش یک گُرز پهلوانانه است و در دست چپش یک برگۀ کاغذی که با گرزِ آغشته به جوهر، روی آن چیزی مینویسد: «نخستین همایش میانکاراکتری Resident Evil 4». پوستش پوست زیبای درخشانی است شبیه به پوست زیبای یک روباهِ سفید و دهانش پر از خار است و دندانهایش شبیه به دندانهای دیوهای قصهها. سایهبان اما وحشتآفرین نیست. لئون سریعاً خطاب به اشلی میگوید: «اشلی من مطمئن هستم که حرفهای من را نمیفهمند و بر من غضب میکنند. بیا از این بازی فرار کنیم و برویم به جیتیای سان آندریاس در قالب دو ماد بهزندگیمان ادامه دهیم.» اشلی میگوید: «نمیشود لئون. قبلتر بازیکنان زیادی را دیده بودم که با شخصیت تو، میخواستند از دنیای رزیدنت اویل ۴ بیرون شوند. نمیشود؛ همیشه به یک جسم نامرئی برمیخورند… مگر اینکه تو این مباحثه را پیروز شوی و در حین خودآگاهی دیجیتالی، این حرکت را امتحان کنیم. باید عجله کنی لئون چراکه…»
«چیفمندِز» که فرصت تمام شدن سخن اشلی را نمیدهد، با آن اورکُت طرح ویکتوریاییاش، خطاب به لئون میکند و دستش را بهسوی چهرۀ سفید لئون میبرد. باصدای رسایی که گویی توسط بلندگوهای سونی از چهارگوشۀ جهان پخش میشوند، میگوید: «خطابت را شنوا هستم ای بچهسِن که در این بازی خطابها جملگی بر خطاب من هیچ خطاباند و خطاب من به هر خطاب استوارتر قادر است. نامآفرینم چیفمندِزِ سایهبان آوردند چون سایهبان اعلی بر همۀ سطوح خفی است و همه را او دیدن تواند در قلعه و همه را او شنیدن تواند در قلعه و امرت را منتظر است.» لئون، کمی ترسیده و در خفا از سایهبان هراسیده، میگوید: «ای چیف، ای صاحب اختران و باختران و کَران و ستارگانِ قَران، قربان این حقیر امری نخواهد جز لطف از عطوفت جلالانگیزِ بخشندگیتان تا استطاعت کنم بر بازگرداندن دخترکی به اهلش که در حین گردشِ بیحواس و ابلهانه به قلعهتان رسیده و ندانسته که به کدام مقام آمده.»
چیف مِندِز: «استطاعت نتوان آورد ای بچهسِن که این بچهسن که آوردی، کجاعقلی دارد در بیسار و شرمآفرینیاش مستوار و بخشآوردنی نابسیار که خطابت شنیدنی ناهموار آید بر گوش بسیار.»
لئون: «ای جناب مندز من از شما پرسیدن خواهم که چه طریقی میسر باشد بر سهلانگاری و رفاقت تا جدال؟»
چیف مِندِز: «بایدت که در امورات حتمانگیز ویدیوگیم مباحثهای پیشآوردن توانی تا مشقت حیات سهلانگیز شود و رسم مردان طبعانگیز سنخورِ سابقون بازآید به تجدد و آنگاه چون دیدم که در امر مباحثۀ منظرآور سرآمد باشی، سهلانگاری میآورم. حال بگو ببینم. آیا تصدیق میآوری که از منظر لِوِل دیزاین و وُرلد دیزاین در وجود صرف، مهمترین امر برای یک کاراکتر ویدیوگیمی تصدیق بهقوت و جبروت و جاه باسفایتی تعظیمآور گردد و او را چون ستارۀ دُری در آسمانِ بازی منظرآوری و جز بر قدرتش، قدرتی نیاوری؟ آیا کفایت نمیکند که در طی ۵۰ ساعت سابق که طفلی در مشاغلۀ تجربۀ این بازی بر پلی استیشن ۲ بود، همواره شکستآور شدی؟»
لئون: «چیف مندز عزیز ای قربان، سخن شما متین است لیکن از منظر ما، آن فهم راست و صواب و خیر و حق است در شیوۀ گیمپلی قربان و یافتن رمز و رازهای جهانِ بازی و اهم از دیگران، گلیچ نزدن باشد که روزگار را سیاه میکند و تجربۀ بازی را همچو زهر مار. امر اهم آن باشد و مهمتر از جملگی امرها که گیمر خوب سازد و خوبانِ گیمر. حتی اگر زمانه در آتش بیفتد و داد رود و روزگار به تیرگی سو کند، همچنان حقیقت روشن است در قلبهای روشن و ناحقیقت تیره است در قلبهای تیره. چراکه آن در قلب است و در وجود و نه ملزم مادی باشد که با سوختن هوا شود و نه ملزم جسمی باشد که با گذر زمان فاسد گردد.»
چیف مِندِز: «خطابآورت خوش است ای بچهسِن؛ لامنتها، خواستم این پرسشگر آورم که چون انسانِ بیعصیان، بهفرمان قلبِ بیجبران، سوی احسنِ لِوِلها و اکمل امتیازها درآید، کجا التفات آورد که کدام صوابآور است و کدام لاغیر؟ بر درب مساکن بسیار کاراکتر شیطانی حیلهگر مسکون است. آیا ولاغیر از این حکمت آید که حق و صواب جملگی نزد باسفایت بهسان زحل و زهره دورهگرد وجود قدرتمندش باشند و چون کاراکتر ویدیوگیمی به کسی چون چیف مندز رسد، باید هلهله زند و جامه درد؟ آیا غیر این است که لئون اس کندی، با چیف مندز اعظم باب رفاقت باز کند و چون دستیاری گرانقدر خادم او باشد تا ابد؟»
لئون: «ای چیف گرانمایه سخنتان همی بر ذات متین و استوار؛ لیکن این حقیر چهگونه تابع و رافق و عزیز و رفیق گرمابۀ و گلستان یک باسفایت شود درحالی که در تکهتکه کُدهای وجودش، دستور شینجی میکامی است که جز کاراکترها و شخصیتهای خوب و خوش کسی را تابع نباشم؟ ممکن است که چنین لحظهای یاور شویم، اما بهلحظهای که بازیکنِ این بازی، کلید Start را بفشارد، بنده بر طبع و فطرت قدیم خود باز میگردم و مجبور به جدال میشویم. یاد دارم از پدربزرگ کریمم که حین باربستن از دنیای فانی، گفتند: «بر حذر باش ای لئونکوچولو که باسفایت شیطانی اگر خواهد رسانای ضرر شود، بر هر دلق و جامهای در میآید و بایدت که اوج احتیاط از شیاطین دلقی و جامهای بیاید.» بنابراین، جبرانگیز است که بگویم باسفایت شیطانی در هر دلق و جامهای باسفایت شیطانی است و اهم امور کماکان یافتن حق و راستی مانده ای چیف. اگر صدبار هم با استفادۀ از مادِ CJ، خود را شبیه به آن پاکزاد کنید و یا حتی اگر به بروسلی تغییر چهره دهید، برای لئون اس کندی هنوز هم ذات یکی است و باسفایت یکی است.»
چیف مندر: «اما چیف ملزم مرافقه بوده؛ عیب است که جملگی کاراکترهای دروغینِ اصلی مرافق و حبیب آوردند و باسفایت وحید و تنها باشد. تو را چهطور است که یَد مرافقه و احتباب و یاوری به یَد چیف بلند نکردی؟ خواهم تا یَد مرافقه نصیب دیگری برکنیم.»
لئون: «توانا نیستم به رفاقت با باسفایت ای چیفِ گرانمایه قربان؛ این حکایت را همی گفتم و همی میگویم.»
چیف مندز: «حال که بر خطابت چیف اقرار نکردی، خطابت بر گوشنوازی رعیتم خدشهآور شده و اسباب تعصبم آورده. حال پرسشگرم این باشد که بر مسئله تغییرات اقلیمی سیستم و گرمایش پردازنده چهمنظر داری؟ خواهیم منظر انداختنی که آیا این بچهسِن از خطابآوری باز میماند یا غیر.»
لئون: «قربانِ سایهبان، از منظر حقیر، آبوهوای اقلیمی و دماها تغییر میکنند و روزی سیستم میکشد و روزی سیستم نمیکشد و ممکن است پردازندۀ گرافیکی داغ کند در روزی، و روزی دیگر پردازنده سردِ سرد باشد. چنانچه امر تغییر آبوهوای بازی چنین باشد، نشایست که بر آن تکیه انداخت و طمع امید بست چراکه اگر امروز سیستم داغ میکند، ممکن است فردا سرد کند. لیک خوش میدانم اگر بتوانیم با وضع برخی فنون، مثل عدم استفاده از آلایندههای رادیواکتیوی و بازوکا در محیط بازی، از گرمایش هرچه بیشتر سیستم پردازندۀ پلی استیشن ۲ جلوگیری کنیم.»
چیف مندز: «این خطابت خوش آمد لیک من را بر تو یک ایراد است و آنهم آنکه نشایست که لاجرم از خوف آتشگیری پردازنده از فنون و مهارات خوش مستفید نشویم. ای بچهسِن من را بر تو یک مسئلت اهم آمده. در منظرآمد تو عشق چهگونه باشد؟ برخی خطابآوردهاند که جهانِ بازی را عشق اهم و برترین امورات باشد؛ منتها بر منظرالخیر سایهبان اهم مهمیات خطابآوردن بر مخطوبان محقورست. خطابت چه آورد ای بچهسِن؟»
لئون: «من میگویم که عشق در دنیای بازیها همۀ امور نباشد و در توانش آن کلید همهچیز بودن نیاید. ولیکن در عین حال، عشق و محبت امر لاجرم حکایت زندگی هر انسانی است که قلبش خط و خراش پَستی نداشته باشد. محبت وسیله باشد نه هدف.»
در این حین، گویی لرزهای مهیب میآید بر زمین و لرزش از هرجا فراهم میشود و همگی در حیرت از پدیدۀ موقوعه بهسر میبرند. تکههای سنگی غولآسا از کوهستانهای اطراف سرازیر میشوند. اشلی خطاب به لئون میگوید: «لئون! عجله کن. انگار که بازیکن دارد از خواب بیدار میشود. اگر او از خواب بیدار شود، خودآگاهی را از دست میدهیم.» لئون سریعاً رویش را به سایهبان باز میگرداند و میگوید:
لئون: «ای چیف مندز، قربان مسئلت بعدی را هرچه زودتر بفرمایید که وقت دریغ است.»
چیف مندز: «بچهسِن خطابم پرسشآور است که منظر واقعی خطابآورت در باب بازی ویدیویی چه باشد؟ آیا بازی ویدیویی را منتهی رفتن و آمدنی و مردن و زنده شدنی دیدن میآوری؟»
لئون: «قربان! حقیقتاً وقتی برای من موقوف نیست که به مسئلتهای شما پاسخ بدهم. خواهشمندم که سریعتر رخصتی دهید تا دخترک را بازگردانم.»
چیف مندز: «استطاعت نمیآورم. خطابآورت خوش است و خواسته میآورم که مسئلت جواب کنی.»
لئون: «قربان من میدانم که زندگی ما در این یک بازی تمام نمیشود و زندگی را فقط در اینجا نمیبینم. مطمئناً بازیهای بزرگ دیگری وجود دارند که اگر دیده نمیشوند، دلیل بر نبودشان نیست. حال اگر در این مرحله، شما در سرمستی از قوت باسفایتیتان بهسر میبرید و خواست ندارید که این حقیر اشلی را ببرد، لازم است بگویم که حق و صواب برای کاراکتر راستین دائمی است و قوت گذرا و بتان همه گذرا. قدرت فعلی شما در این لِوِل بر من از خیر نیست، از خطای شماست. آنگاه که قدرت تمام شود، و بازیکن کلید استارت را فشار دهد، من چنان کدِ تقلبهایی میزنم که در عمرتان ندیده باشید و دیگر حتی یک «اِچ پی» هم دمیج نمیخورم و رمز تیر و جان بینهایت میزنم. مگر ندیدهاید آن باسفایتهای قبلیتان را که علیرغم همهطول و همهعرض و بلندایشان و همۀ جاه و مقام و بزرگی و قدرت در بازی، آخر سر از شخصیت اصلی شکست خوردند و پوست و گوشتشان زیر خاکستر دیجیتالی خوراک کِرمهای دیجیتال شد. آیا این یک مسئلت من باب عبرتآموزی سهلانگار نیست؟»
سایهبان مجال سخنیافتن نیافت. مجلس را آرام ترک کرد و قدمهایش حین آنکه زمین اطراف را بهلرزه میآوردند، رخت از مجالسه بربستند. هیزمباز و رفقایش همه در رعب و حیرت، ناچار از واقعۀ پیش آمده، اَشلی را بهدستان لئون سپردند و برخی در نگاه حیرتانگیز بهتماشای لئون باقی ماندند و برخی بهدنبال سایهبان راه افتادند. اشلی خطاب به لئون گفت: «خیلی خب! در مباحثه پیروز شدی. وقتش آمده که برویم لئون. فقط ۴ کیلومتر با دیوار نامرئی فاصله داریم ولی چون شینجی میکامی حوصله نداشت، ما هم مجبور هستیم تا همۀ مسیر را قدم بزنیم.» لئون و اَشلی، خود در عجب از آنچه رخ داد، قدمهایشان را بهسوی نهایت روستا متمرکز میکنند و با سرعتی نه زیاد و نه کم، راهی خروج از جهانِ عجیب و غریب Resident Evil 4 میشوند.
در خِلال مسیر، سکوت و صموت لئون توجه اَشلی را جلب میکند. اشلی قصدِ کلام دارد و میگوید: «لئون. ممنونم که دوباه آمدی تا نجاتم بدهی. یادت میآید چندبار قبلاً امتحان کرده بودیم؟ اما احساس خوبی میگوید که ایندفعه واقعاً میتوانیم.» لئون که بامخاطره و ملاحظه مشغول آنالیز کردن گوشه و کنار روستا است که مبادا دوباره امر غیرمترقبه رخ دهد، رویش را برمیگرداند سوی اشلی و میگوید: «نمیدانم اَشلی. احساس خوبی ندارم. مدام فکر میکنم که قرار است اتفاق بدی بیفتد. نمیتوانم دستانم را پایین بیاورم. البته شاید اینهم بهخاطر نوع کدنویسیِ من باشد. نمیدانم.» اشلی که حالا کمی برای لئون و شیوۀ کدنویسیاش ناراحت است، با لحنی آرامتر میگوید: «۱۸سال است که ما در این روستا گیر افتادهایم. تازه میخواهند نسخۀ Remake ما را هم بسازند. فکرش را بکن. در زندگیام هیچوقت دوستی مثل تو نداشتم لئون؛ هیچوقت. تمام دوستانِ باکلاسم که با هم اینور و آنور میرفتیم حالا نیستند و تمام اینسالها فقط تو را داشتم. آنها حتی جرئت نداشتند با من به روستا بیایند. تو چی لئون؟ تو دوستانی داری؟ آیا کسی هست که دلتنگش شده باشی؟»
لئون در حالی که سعی میکند جواب مناسبی پیدا کند، اَشلی یکبار دیگر میگوید: «میدانی لئون؛ قبلاً از تنهایی میترسیدم. فکر میکردم که تنهایی بدترین سرنوشت ممکن است. حتی داشتم به صد سال تنهایی فکر میکردم اما راستش حالا میگویم که تنهایی گاهی باعث میشود چیزهایی را ببینی که هیچوقت ندیده بودی.» لئون هیچ نگفت. اشلی ادامه داد: «یادم میآید که قبلاً رفقایی داشتی که گاهی همصحبت تو میشدند. دوستان خوبی داشتی ولی دیگر نمیبینمشان. آیا رفتهاند؟» لئون نفس عمیقش را آهسته و بیصدا میکشد تا اشلی متوجه نشود؛ میگوید: «بله اَشلی. همهشان رفتهاند و دیگر کسی نمانده. دیگر غمگساری باقی نمانده. دیگر آشنایی ندارم. اما مجبورم میدانی. اینجا جایی است که اولینبار یاد گرفتم چهگونه مرد باشم.» اَشلی با لحنی کوتاهتر میگوید: «میدانم لئون. لطفاً من را ببخش اگر حرفی بهمیان آوردم که خوشایند نبود. آدمها همه یکروزی اینطور میشوند. تو مرد خیلی خوبی هستی؛ مطمئنم که از پس روزگارِ غروبانگیزمان بر میآیی.»
در همین حین است که لئون، متوجه تغییراتی در حال و احوالش میشود. احساس میکند که هوا دوباره سرد میشود و هوا بر قفسۀ سینهاش سنگینی میکند و نوستالژی از خاطرات گذشته گلویش را فشار میدهد و نامهایی بهزبان میآورد که نمیدانست وجود دارند یا نه. احساس میکند که زبان نوشتار مدام سادهتر میشود و دیگر کنترلش در دستان خودش نیست. سپس مرد هیزمباز و همۀ اهالی روستا، دوباره بهطرزی ناگهانی تبران بر دستان، از ناکجاآباد بهسوی لئون حمله میکند و اَشلی شروع میکند فریاد زدن: «لیان! لیان!» و لئون دیگر اختیار ندارد. لئون میخواهد که دستانش را حرکت دهد اما نمیتواند. میخواهد تا سریعاً بهسوی اشلی بدود اما پاهایش بهمقصد دیگری حرکت میکنند. میخواهد قطرهای اشک بریزد شبیه به بارانِ آسمانِ دلگیر غروب اما چنین انیمیشنی در پلی استیشن ۲ اجرا نمیشود. لئون رمز تقلب نمیزند و وارد باسفایت سایهبان نمیشود.
لئون فرار میکند و چون بازیکنِ Resident Evil 4، احتمالاً پسربچهای باشد ۱۰ ساله، از تمام شخصیتها میترسد و سریع راهش را کج میکند بهسوی خانهای زیبا در دوردست روستا. درب را باز میکند و دواندوان خودش را میرساند به آن گوشهها. روبهروی یک اتاق میایستد و همۀ دکمههای دوالشاک ۲ را امتحان میکند تا بالاخره یکی جواب میدهد و دربِ Safe Room باز میشود. لئون، از واهمۀ دلانگیزش به سِیف روم میرود و در آنجا، یکباره صدای فریاد و های و هویِ اهالی روستا منقطع میشود و از آنجا که صدای فریاد «لیان!» نمیآید، احتمال میدهد که اَشلی را هم باز دزدیدهاند. حالا باوجود آنکه اسپیکری در اتاق نیست، نوای موهومی صادر میشود از مکان مجهولی که سعی دارد ضربانِ قلب لئون را کاهش دهد. لئون فکر میکند به اینکه احتمالاً در ذهن اشلی هم همین واهمۀ پرمشغله میگذرد و در حال حسرت خوردن است؛ متأسف از اینکه بازهم نتوانستند تا از دیوار چهارم خارج شوند.
لئون تنها میشود با خودش. اتاقکی ملقب به «سِیف روم»، او را از همۀ دنیا جدا میکند. جداترین جدایی در غروب روزی که ندانست کدام بخشش واقعی بود و کدام بخشش خواب و خیال. درحالی که بهنظر میرسید طفلی که مشغول کنترل لئون است، نابلد است و ناخودآگاه در حوالی اتاق پرسه میزند، ذهن لئون درجایش ساکن قرار گرفت و هرچقدر که تلاش کرد، نتوانست حرکت کند. قلب لئون، محکوم بود به سکون؛ به ایستادن و نظاره کردن و به فکر کردن دربارۀ آنکه واقعاً راجع به زندگی چه فکر میکند. اینکه حالا بهاینشکل در اوج شلوغی اطراف، تنها شود و در انزوا سپری کند. تنهایی در اوج شلوغی، نفهمیدن زبان دیگری در اوج تلاقی و همهمه، گَم کردن خاطرات مفقود در گذر ایام، درک Professional Mode، مشوش شدن، خداحافظی رفقا، بازسازی بازیهای قدیمی، گُم شدن جزئیات بازیهای قدیمی در هلهلۀ بازسازیِ جدید، تقدیر مقدر زندگانی، انزوا در شلوغی، باقی ماندن در جهانِ پر از پاسخهای بیپرسش.
نظرات
وای پاراگراف آخر عااالی بود 👌😢👏👏👏بینظیر بود آقای غزالی واقعا لذت بردم از این سبک نویسندگی ، خاص و زیبا بود🙏🏻 ولی خودمونیم ،هر چی زمان مدرسه از زیر درس ادبیات و معنی کلمات در رفته بودم یه جا تو جونم درش آوردید🙏🏻😄😂هرچی فسفر و قشر خاکستری مغز بود سوخت دود شد رفت 😄🤦
واقعا از لحظه شروع چنان فلسفی ادبی شروع کرد تا پایان.عالی بود
ینی چی مثلا
وخت ملتو میگیری
پ ای نراقی چرا جلو ای مزخرفاتو نمیگیره؟!
تورو خدا ارزش سایتو با ای چیزای بی ارزش ب فنا ندید
موفق باشید
برو وقت رو یاد بگیر بنویسی بعد بیا برای یکی از نویسنده های خوب سایت قد قد کن
خجالت هم خوب چیزیه
اقای نراقی باید یه فکری به حال امثال شما بکنه که از فرهنگ و شخصیت به دور هستید
اتفاقا سایت گیمفا دقیقا به دلیل همچین چیز هایی بود که شده گیمفا
ببخشید کن وختتون گرفته شد
دفعه ی بعد دیدی آقای غزالی چیزی نوشته بود لطفاً نیا تو کلا ، سبک نویسندگیشون همینه و خیلیا مثل من شدید طرفدارشن
طرفدار چرت و پرت؟
به بقیه مقاله های ایشون کاری ندارم ولی این یکی چرت و پرت محض بود منتها پشت کلمات قلمبه سلمبه و متنی که الکی می خواد ادای پیچیده بودن در بیاره قایم شده
سخت نوشتن افراطی و بیش از حد به معنای خفن بودن نیست :))
گذاشتن :)) آخر جمله هم نشانه خفن بودن نیست😳
این یک شیوه در نوشتنه.برای مثال برید و تحلیل تریلر بازی جوداس رو که به قلم ایشون بوده رو بخونید.ابتدای متن چون قصد منتقل کردن فضای حماسی و احساسی داره به این شکل نوشته شده و یه سبک هم هستش و نیازی به این همه جهت گیری در این رابطه نیست
بهترین نویسنده سایت
شما اگر توانایی قلم زدن داری ۲ خط همینجا به همین سبک بنویس و ثابت کن این مقاله مضخرف بوده
ی چیز گیمفا عالی باشه این ازادیشه ک حتی کامنتی مثل کامنت ایشون ک کاملا هیت ب سایت و نویسندشه رو پاک نکرده
بهترین سایت ایرانی گیمینگ❤️
با mr.zombie موافقم
متن نه ادبی بود و نه فان
آقابابایی کجایی که یادت بخیر
دقیقا درود بر شما 👏👏👏…
الان پاچه خوارها برای گرفتن ی تیک میریزن رو سرت …
اگه آی کیوت نمیکشه خب نخون!
فوق العاده بود این گیم فقط امیدوارم عین ریمیک ۳ نشه
امیدوارم ریمیک این بازی مث نسخه اورجینال زیبا و شاهکار بشه البته که غیر ممکن هست، این بازی یکی از شاهکار های صنعت گیم است.
دمتون گرم❤️
مردش (با کمال احترام به زنان سرزمنیم این فقط یه اصطلاحه جنسیت زدس) رو میخوام که این متن رو یه کله بخونه
داداش حالم بد شد کامنتتو خوندم یکم عزت خودتو حفظ کن
من حوصله نداشتم بخونم😐
دمت گرم که حداقل کامنت منفی نمیدی
وای پسر دمت گرم بی نظیر بود خیلی حال کردم ایول
خواهشا یکی این متن رو به انگلیسی ترجمه کنه بفرسته برای میکامی😂
بنده خدا سکته رو می زنه😅
عالی بود آقای غزالی «با این عنوانی که شما نوشتی فکر نوشته جدیه بعد رسیدم به اواسطش واقعا داشتم می ترکیدم»
یه زمانی، یک نفر عاشقتر از ما که شیفته شب و روز میکامی بود توی این سایت پرسه میزد. اگر کسی ایشون رو یادشه، باید بگم که بیشتر از بنده، لیافت اون بوده که بره کنار دست میکامی بشینه. امیدوارم هرجا هست سلامت باشه. این به یاد بهزاد عزیز و دوست داشتنی.
آقای بهزاد شعبانی؟
راستش دقیقاً اسم کاملشون رو نمیدونم ولی نام کاربریشون FATHER THEODORE بود. خلاصه که خیلی انسان دوستداشتنی بود.
آخرین بار سال ۹۷ دیدم ایشون رو، زیر پستی مربوط به استارفیلد
آره… خلاصه که اگر اینجا بود، میخواستم بهش بگم که این نوشته رو تقدیمش کردم.
به قول بچه سن ها : قلبم اکلیلی شد
با سلام خدمت جناب غزالی و تشکر از مقاله خوبتون. پیامتون رو به بهزاد ابلاغ کردم. آنقدر علاقه مند هست بهزاد به میکامی و بازی هاش که فکر کنم بخش اعظمی از منابع فارسی مرتبط با میکامی و بازی هاش رو بهزاد جان زحمت کشیده و منتشر کرده. جاش تو گیمفا خالی هست.
سلام و ارادت زیاد خدمت به رفیق قدیمی.
خیلی لطف کردید. اینجاست که بهقول معروف بدهکارتون شدیم. ممنونم که دست بهزاد رسوندین. بله من در جریانش بودم. اتفاقاً بهخاطر همینه که جاش خالیه. همیشه حضورش زیر پستهایی که یکطوری بالاخره ارتباط پیدا میکردند به میکامی، حال و هوای پست رو عوض میکرد. بازم ممنونم ازتون و لطفتون. خوبیها همیشه میمونن.
سلام اقای غزالی ایشون دوسال پیش بن شد فک کنم نمیدونم حالا دلیلش چی بوده موفق باشید
آقای غزالی شما واقعا تو نویسندگی مهارت دارید
الکی نیست که شما رو مسئول آکادمی گیمفا کردن
خسته نباشید
راستی آقای غزالی ، طرح آکادمی گیمفا هنوز هست ؟
بنده هنوز هم عددی نیستم و درس پَس میدم همیشه. بله هنوز آکادمی هستش. امیدوارم که بهزودی یک دوره جدید راه بیفته.
خیلی ممنون که پاسخ دادید
حسین جان عشقی عشق
سراغ چی رفتی پسر
عالی
خسته نباشی داداش👍👍
خیلی ارادت داریم امید عزیز و گل. شرمنده محبت و صفای دلت شدم.
Legends never die
پایان بندی شاهکار بود
ایکاش آقای غزالی تو اون سالها همراه میکامی مشغول ساخت این بازی بود
قطعا این پایان بندی از پایان بندی خود بازی بهتر، عمیق تر و فلسفی تر می شد🗿
یک کلمشم نفهمیدم
متنو سعدی نوشته یا حافظ؟؟ :)))
.
متوجه نشدم رابطه رزیدنت اویلو با متن تقریبا سنگین و ادبی رو
خسته نباشید
من سوادم به این چیزا نمیرسه یکم عامیانهتر بنویسید🥸
چی شد الان؟
شاهکار تکرار نشدنی استاد شینجی میکامی عزیز🤩💕
مطالعه ننمودم. نخواندم 🗿
و اینگونه بود که غزال تیزانگشت در مقر دوستان بیکار و علاف گیمفا، ذهن زامبی زده مخاطبین بخت برگشته را سر کاری عظیم برده و با ادبیاتی نامفهوم و گنگ مخ آنها را تیلیت کرد. سپس غزالی با رضایت از روی استیصال هواداران ادبیات پرطمطراق خود، نوک انگشتان بخت برگشته که چنین متنی معظمی را تایپیدهاند! در آب یخ فرو برده تا لختی استراحت کنند.
!viva ghazali!
رفتی تو لیست فیوریوتای من👌
از این دیگه بهتر نمیشد
عنوانی که اگه تجربش کنی خیلی سخت میتونی چیزیو بالاتر ازش قرار بدی.
شاهکاری که تا ابد تازگی داره و قدیمی نمیشه
این همه امتحان کردن و رد کردن فقط برای این بود که یه چیزهایی برای هممون آشنا بود، ولی نمی دونستیم چی. یادش بخیر…
مقاله بسیار عالی و لذت بخشی بود فقط لطفا به عنوان یک ایرانی اگر میخواهید از کلمات عالی مرتبه استفاده کنید لطفا بجای استفاده از کلمات عرب ریشه ,از کلمات پارسی کهن پرده برداشته تا بلکه زبان شیرینمان به گذشته باشکوهش بازگردد.
این دیگه چه تیتریه …
قلبم اومد تو دهنم …😳
یه لحظه فکر کردم ریمیکو کنسل کردن
عجب نقد کامل و جامعی
واقعا به نکات دقیقی اشاره کردین
باید ایستاده دست زد
افرین
(کسی چیزی فهمید به منم بگه)😂😂
با کسب اجازه از سوسمار گیمفا اینبار تا حدودی ادبیاتش، برای ادای مطلب قرض میگیرم: روایت عجیبیه اینبار صدایی چیف مندوز قرار رسا تر و با یک نوایی دیگه باشه و به جایی بلندگوهایی پلی استیشن ۲ از بلند گوهای پلی استیشن ۵ پخش بشه ولی اون safe room لعنتی سر جاشه بالاخره اسمش روشه. مشکلی وجود دارد؛ اگر بازم مباحثه ای بین بچه سن و چیف مندز شکل بگیرد و میکروفن دسته دوالسنس آن بچه ده ساله (که الان هرچیزی هست بجز بچه) روشن باشه و صدا شون بشنوه چه اتفاقی می اوفته؟آیا عنان از کف میده و از شنیدن صدایی کد هایی که ۱۸ سال اون ها را مسلوب الاراده میپنداشته به ورطه جنون میرسد؟یا نه شاید از لحاظ عقلی استوار شده و ترسشم ریخته و قرار نیست به سمت کلبه فرار کنه آخه اون بچه ده ساله هم تو این ۱۸ سال به اندازه لئون(بچه سن) ساعت ها و روز ها نظاره گر ترس ها و نفهمیدن ها و همهمه های زندگی بوده و هوا بر قفسه سینه اش سنگینی کرده،برای اون بچه ده ساله هم دیگر کسی نمانده اما مجبور است ادامه دهد اینبار او لیان را می فهمد،شاید بگذارد لئون از دیوار چهارم عبور کند بالاخره در روزگار غروب انگیزمان همه چیز ممکن است
البته طبق معمول دختر رئیس جمهور که ظاهرا بر و رویی هم پیدا کرده قرار باز هم بر سر لیان قر بزند
(حق کپی رایت هم رعایت نشد؛نصف کامنت کپی پیست کلمات پست بود آقایی غزالی خودت زیر سیبیلی رد کن😁)
سلام قربان. اگر پسرک قصه که الان مردی شده، صدای همهمه ریزی در میکروفون بشنوه، احتمالاً فکر میکنه که میکروفون مشکل پیدا کرده یا در خواب چیزی شنیده. بههرحال آدم که بزرگ میشه، توانایی تحمل چیزهای متفاوت رو آرامآرام از دست میده و دیگه برای خیالپردازی ارزشی قائل نیست و اگر یک چیزی ببینه که بهرسم تولید کنسروی و کارخانهای درست نشده و تکراری نیست، سریعاً مثل غذای فاسدی که اشتباهی خورده باشه، پس میزنه.
ولی فرض کنیم که هنوز این بچهای که بزرگ شده، تونسته به یک طرز معجزهآسایی، قوای تخیل خودش رو نگه داره، و در بزرگی از دیدن و خوندن و شنیدن چیزهای خیالانگیز نترسه، مشکل بزرگتری اینجا پیش اومده در این صورت. در بازی Resident Evil 4 REMAKE، دیگه «دیوار نامرئی» وجود نداره که کسی بخواد ازش بگذره یا محل گریزی از روستا نیست. چون حالا سختافزار فوق قدرتمند پلی استیشن ۵، طوری فضاها رو طراحی کرده که فکر و خیال امتحان کردن چیزهای عجیب و غریب و گلیچها و رفتن به سوراخموراخها رو از ذهن بازیکنش بیرون کنه. مثل اینکه لئون و اشلی اینبار دیگه واقعاً گیرافتادن. ولی خوبه که بچه ما دیگه قرار نیست بترسه از شخصیتهای بازی. امیدواریم که بازم به سِیف روم بره.
سلام ارادتمندم ،میشه گفت پاراگراف دوم صحبت ها تون چکیده و برداشتی از مقاله تونه و کامل با بیانات تون موافقم.در کامنتم من بیشتر دوست داشتم نسبت به ریمیک خوش بین باشم و به سرگرم کننده بودن ساخته کپکام امیدوار و صد البته معتقدم بازی کردن برخی آثار در یک سن معین با همان محدودیت ها تجربه شگرفی هستند که دیگه نه حس می شوند و نه تکرار؛در جایگاه خودشون همیشه باقی می مانند،در گنجینه خاطرات .به طور خاص در مورد همین رزیدنت اویل ۴ تجربه نسخه ریمیک برای افرادی که سال ها غرق در نسخه اورجینال بودند کماکان میتواند لذت بخش باشد.به نوعی من برای این دو بازی دو ماهیت مستقل قائلم و هر کدوم را در جایگاه خودشون تعریف می کنم
درنهایت همانطور که نوشته و نظر تون اشاره داشتین واقعیت اینکه گیمینگ خیلی وقت است دیگه آن رنگ و لعاب زیبای خودش را ندارد خبری هم از آن تخیل و کنجکاوی های گیمر نیست این معضل چیزی فراتر از این ریمیک است امیدی هم به درمان نیست
با اینکه از لیان خوشم نمیاد ولی دلم براش سوخت ، نه لیان ریمیکی که میخواد بیاد، همین لیانو میگم… خدافظ
خسته نباشید جناب غزالی،مقاله پرباری بود ولی همونطور که پیش تر عرض کردم یه انتقاد بزرگ به شما وارده و اون استفاده بیش از اندازه از واژگان عربیه.
امیدوارم گستاخی بنده رو ببخشید ولی لازم دونستم این نکته رو عرض کنم.
همینو میخواستم بگم👍
نفرمایید قربان اتفاقاً سعادته اگر کسی عیبهای ما رو به ما هدیه کنه. معذرت میخوام. انشاءالله سعی میکنم که حتماً در ادامه این مسئله رو بهتر کنم. ممنونم.
احسنت به این ادب و متانت
شاهنامه خوندن برام انقدر سخت نبود
متن ادبی بود، دوست داشتم کامنتی در خور پست بزارم
به نوجوانی ام که فکر می کنم تمام لحظاتش نمایش خاطرات شیرین دستگاهیست که مزمت عبثی از چشم اطرافیان و دوست خستگی ناپذیر و دلنشینی از چشم کودکانه آن زمان
کاش می شد دوباره به آن زمان بر گشت و تمام آن صحنه ها و لحظه ها را از نو تجربه کرد، لحظاتی که برای اولین بار قدم گذاشتیم و کلاغ ها به تمسخر پرداختند و ما هشدار تصور کردیم. حالا سالها گذشته روی کدها خاکی ریخته زدودنش برای امروزی ها کاری بس سخت و طاقتفرسا و برای ما همانند بازدم روی کارتریج ها آسان هست. ما ولی خاک روی بدنمان روی موهایمان زدودنی نیست و تحمل کردنی است گذر عمر، هم تلخ است، هم زیباست، نمی توان گفت که چیزی از دست نمی دهی و نمی توان گفت چیزی به دست نخواهی آورد،خاطراتی که شیرین و گاهی تلخ از نشستن های طولانی روبه روی آبرنگ اشخاصی بر لوح و پیکره ای از جنس مهد خورشید که با گذر زمان دست نیافتنی تر میشوند ولی رنگ خود رو نمیبازند و شاید گاهی خاطراتی که به همراه دارند از خودشان جلوتر از جلوی چشمانمان رقصنده کنان رد میشوند، لئون نیز همانند خیلی از کاراکتر های دیگری که کنترلشان را بر دستانمان گرفتیم، تابلویی در اذهان حکاکی کرده که ده ها سال دیگر نخنما نخواهد شد فارغ از اینکه آبرنگ جدید پاشیده شده روی کد ها میتواند ارتقایی ببخشد یا نه
بعضی بازی ها هستن کلمه شاهکار براشون کمترین تداعی از یه هنره خالصه بعضی بازی ها با گذشت قرن ها هم همچنان شاهکار سر زبان ها خواهند افتاد عناوین همچون evil4.bioshock.shadow of colossus.okami .uncharted 2.witcher 3.
این همه کلمه قلنبه سلنبه گفتین تهش چی؟ 😒
به جای ابنکه ار کلماتی که کسی سالهاست ازشون استفاده نمیکنه استفاده کنید
میتونستید از کلمات به روز استفاده کنید
دل من در هوس روی تو ای اشلی جان
خون جاریست که به دست سدلر افتادست
زلف بلوند تو در گلشن فردوس عذار
چیست طاووس که در باغ مندز افتادست
عامو این چی میگه ؟ چه قدر فلسفی نوشته زمان بره تابشه یک جمله این درک کرد. تابشه؟ یا تا بشه؟؟؟ مسئله این است برادر😂🤦♂️
با سلام و احترام
خیلی خنک بود
والا من که هر چی خوندم چیزی نفهمیدم فقط با دیدن مطلب خاطراتم از حدود ۲۰ سالگی و صد بار تموم کردن اویل ۴ و تمام کردن بازی با چاقو با چشم بسته و…برام زنده شد. درضمن جای مطالب زیبا و مخصوصا تخصصی سولزلایک اقای بابایی سردبیر پیشین واقعا خالیه ایشالا هر جا باشن موفق باشن و همچنین ارزوی موفقیت برای سردبیر خوش ذوق فعلی سایتمون
ببخشید آقاعلی به بزرگواری خودتون اگر در حد انتظارات ظاهر نمیشیم. بههر حال در حد توان خودمون هستیم.
ما به شخص کار نداریم ما عاشق گیمفا هستیم قبل از شما هم همیشه به گیفا ارادت داشتیم و بعد از شما هم همیشه همینطوره. واسم فرقی نمیکنه مطالب شما هم میخونیم و لذت میبریم و همینطور باقی همکاران. ایشالا همیشه گیمفا سربلند باشه
لعنت بهت ! (( از منظور خوبش ))
این همه وقت کارم تو این وبسایت فقط خواندن خبر ها و کامنت ها بود ، اما واقعا این دفعه نیاز بود یه واکنش از خودم به اشتراک بزارم در واقع این که توانستم بازیی رو که سال ها از بچگی تا الان از PS2 گرفته تا PS5 بارها و بارها تموم کردم و باهاش عشق بازی کردم رو این بار به صورتی متفاوت در قالب یک داستان کوتاه ولی کت و کلفت تجربه کنم در کنار حس خواندن یک متن جذاب برایم یاد آور همان روز هایی بود که با غرق شدن در اتمسفر درگیر کننده بازی برای خودم در پشت بافت ها و طراحی های قدیمی اش دنبال داستان های مخفی و چیز هایی میگشتم که اصلاً وجود نداشتند .
اما این مهم نبود مهم آن بود که آن فضا ها و جزییاتی که با تکنولوژی آن زمان که اغلب ناقص دیده میشدند برای ما در دوران اوج خلاقیت و فکر بافی بهانه ای بود برای کامل کردن شان و طرح داستان های خودمان .
در واقع حرف شما درست است ؛ بافت ها و گرافیک های نو و امروزی که با کنسول ها و سیستم های جدید در دسترس مخاطب قرار میگیرند و همه جوره کامل هستند و به نظر میرسد که باطن شان دقیقاً همان ظاهر شان است نمیتوانند همان بستر فکر و رویا پردازی برای مخاطبان امروزی باشند .
آقای غزالی این چه سمی بود نوشتی خواهشاً زمانی که خون به مغزت نمیرسه ننویس
معذرت میخوام. لطفاً حماقت من رو ببخشید.
این همه انتقاد پذیر
آقای غزالی من اگه جای شما بودم تا الان از کوره در رفته بودم
ولی این همه صبر
خیلیه
به نظرم این رو باید تو آکادمی به بچه ها بگید
همین صبر خیلی مورد مهم تریه برای یک منتقد
اقا حسین اونقدر دست به قلمت قشنگه که میترسم برم سراغ پاراگراف بعدی و بغضم بگیره. ادمو حسابی تو دوران کودکی غرق میکنی
اگر هم این آدم بیارزش چیزی داشته باشه، از محبت و لطف پروردگارشه که داره. و از صفای دلتون که ما رو شرمنده میکنه. هرچند ما همچین کار خاصی هم نمیکنیم. ممنونم خیلی.
مطالب بی ارزش نزارید
وقتی کریمی سردبیر باشه مقالات از این بهتر نمیشه ….
برو پایتونتو درس بده بابا
این دیگه چیه؟
مگه فکر کردید ما داریم تو ۱۰۰ سال پیش زندگی میکنیم؟
چند خطش رو خوندم دیدم خیلی سنگین نوشته شده
اگر قراره خبری تو این سایت بزارید لطفا اول توجه کنید خواننده های این متن قراره چه قشری از جامعه باشن اینطور نویسندگی فقط به درد جمع شاعر ها میخوره
ممنون اقای غزالی عزبز ، متن جالبی بود و برای برخی سودمند و یا جالب
و یا تفکر بر انگیز اما هیچ گونه ضرری نداشت ولی صدای غرغر ها شنیده شد ، حسی هست آشنا، اون safe room لعنتی باید باشه بهش نیاز داریم 🙂
من که اشکم در اومد 😭😭😭😭
اون زمانها چقد شادو خوشحال بودیم
الان چمونه واقعا؟!!
آفرین بر نویسنده این متن عدبی جناب هکیم ابولقاسم قزالی.
به واقع که متن معنی حقیقی ….شِر رو بهم نشون داد.
عین اون مطلب قدیمیای زیبا بود
مطلبی که درباره داستان cod bo نوشته بودید
اما این ادبی تر و پربار تر بود و خوندنش هم سخت تر
این قلم پربار قطعا از انسانی کامل سرچشمه گرفته
خسته نباشید بابت این زحمات
سلام فرید جان. شما که قلبتون اینقدر صفا داره، ما رو شرمنده میکنی اما لطفاً درباره ما مبالغه نکن. بنده اصلاً و ابداً این لقبی که دادید رو حتی از هزارمیلیارد کیلومتریاش هم رد نمیشم. من فقط توی این دنیا ۱۴ انسان کامل میشناسم. بنده و الباقی به گرد خاک پای کاملها هم نمیرسیم. ممنونم از محبتت.
قطعا انسانی که به خودش میگه کامل، کامل نیست
همین تواضعی که دارید هر انسانی رو کامل میکنه
ماهی داشتن مهم نیست
راه و چاه ماهی گیری رو بلد بودن مهمه و اون طور که معلومه شما هر آنچه که لازم هست رو دارید
و به این دلیل به نظر من شما یک انسان کامل هستید
پی نوشت: لیستتون با اضافه شدن شما ۱۵ تایی میشه
تکرار میکنم: متوجه هستم چی میگید فرید گل و منظورتون چیه اما بنده کامل نیستم. و چون میدونم برای چی میگید منم برای همین میگم. اگر انسانی رو پیدا کردید که عصمت رفتاری و اخلاقی و گفتاری و کرداری داشته باشه، یعنی امکان و احتمال خطا کردنش نه فقط نزدیک به صفر، بلکه «صفر مطلق» باشه، اونوقت بهش بگید انسان کامل. و الا باقی انسانها ممکنه فقط در ظاهر جلوه چنین چیزی رو بگیرند. بنابراین، لطفاً چنین کلمهای و عبارتی رو درباره ما به کار نبرید فرید گل.
درسته
تنها مقصودی که داشتم این بود که این رفتار شما برای خود من قابل ستایشه
حداقل میشه از این یکی رفتار الگو گرفت
عزیزی فریدجان باعث افتخاره ماست لطفاً این رو هم بدون که همیشه ممنونتم. اینکه از رفتارهای خوب ما خوبش رو بردارید و از رفتارهای بد ما دوری کنید. باعث افتخار بنده است.
بسیار لذت بردم حقیقتا و یک نفس تا آخر خوندم خیلی جالب بود که هر چی به انتها میرسیدم نوشته ها امروزی تر میشد
یاد کتابهای محمدعلی جمالزاده افتادم با خوندن این مقاله
ممنون از ذهن خلاق و زیبای آقای غزالی👏
خیلی عزیز هستید قربان و بامحبت. اینکه اینطور راجع به چنین آدم درب و داغونی فکر میکنید مایه سعادته. چیزی که نداریم ولی اگر داشته باشیم از محبت خدای بزرگه. کوچیک شما هستم.
حالا اداره سایتتون به خودتون مربوطه ولی این بی تفاوتی نسبت به توهین های که به اسم آزادی بیان به نویسنده میشه به فقط زمینه رو واسه ی بی احترامی های بعدی آماده میکنه و این پیامو میرسونه توهین عواقبی نداره .مهم نیست چه مقاله ای گذاشته شده یا کی نوشته باید یه سری حرمت ها حفظ بشه
نمیدونم چطور بگم، بگم «این هم یک شیوه ی نگاه کردن به قضیه است» بگم«نویسنده(که البته بسیار محترم هستند) بیشتر سعی کرده متن نه چندان قوی اش رو پشت کلمات و عبارات و جملات سنگین و به هم پیوسته قایم کنه» یا بگم…
ولی چیزی که شاید بیشتر بهش معتقد باشم گزینه ی دوم باشه، نه اینکه بخوام به قولی «هیت» کنم یا حرف توهین آمیزی نسبت به زحمات نویسنده بزنم ولی حس کلی ام حین خوندن این مقاله این بود که نویسنده بیشتر سعی کرده با دشوار نویسیِ افراطی و «کلیله و دمنه ای مانند» نوشتن متن، نوشته ای که نه چندان قوی هست رو پشت کلمات و جملات *قلمبه سلمبه* اش قایم کنه، شاید بهتر بود داستان و فضا پردازی زیبای بازی resident evil4، با یک مقاله ی بسیار ساده تر ولی جذاب تر و ملموس تر به کاغذ اورده میشد. به هر حال حتما ارزش یک بار خواندن را دارد. با سپاس.
این که متن نه چندان قوی است رو ثابت کنید. منم میتونم بگم شما آدم سطحیای هستی ولی تا وقتی نتونم از بیانیهام دفاع کنم سخن بیهدفی به زبان آوردم. این متن یا نوشته نه چندان قوی پشت کلمات دشوار هست یا متن قوی پشت کلمات دشوار شما برای هر ادعایی باید توضیح بدی که چرا وگرنه زیادهگوییای بیش نیست.
منظور اینه که انتخاب بازی رزیدنت ایول انتخاب به شدت اشتباهی بوده و این کلمات سنگین برای این داستان زیاده
و این بازی دوس داشتنی
میخوام یه انتقاد بکنم از کارتون که حداقل یه جای بهتر استفاده بکنید
این متنی که نوشتید میدونم خیلی وقت گیر بوده و پیدا کردن فعل و سجع و … . ولی اصلا اصلا به سبک رزیدنت ایول نمیخوره اصلا بنظرم بی ربطه ، خیلی بی ربط ، بخاطر ژانر بازی میگم ، ولی همچین متنی واقعاً برای سایلنت هیل که ریتم کند تری داره بنظرم بهتره میتونست باشه ، چون اساساً گیم فلسفی هست خیلی زیاد ، در یک کلام بنظرم همچین متنی به درد بازی مثل the walking dead season 1 یا silent hill 2 یا batman Arkham city یا the wolf among us و … . من اینارو برای ادامه کارتون پیشنهاد میدم
در ابتدا تصور کردم با ترجمهای ماشینی طرف هستم. جلوتر که رفتم دیدم ظاهراً قضیه جدی است. اکثر جملات ایشان مطلقاً بیمعنی است. به حساب کمسوادی خودتون نگذارید دوستان. ایشون یا قصد شوخی داشتند که در این صورت شوخی بیربطی است و یا بیماری خودنمایی. تعدادی کلمات بیربط را در جمله ریخته همین. این توهین به شعور خواننده و فضلفروشی یک آدم بیسواد تشنه متفاوت بودن است. توجه کنید یک درصد ممکن است میان خوانندگان شاهکار شما غیر از نوجوانان، آدمهای مسنتری هم باشند. این نوع کارها شرمآور و دغلکاری است دوست من. لطفاً کمی جدی باشید.