تحلیل و نقد انیمیشن The Croods 2013 ؛ گشودگی
**هشدار اسپویل**
احتمالا این گزاره درست است که قلههای سینما که سابقا و در قرن بیستم میتوانستیم تعداد زیادی از آنها را داشتهباشیم، در قرن معاصر بسیار کمتر برافراشته میشوند. آسمان سینما کمستاره شده و تک و توک درخششهای این آسمان را باید به حساب اتفاقاتی گذاشت که عمدتا با انیمیشنهای عالیِ کمپانیهای مختلف خودنمایی میکنند. انیمیشنهای قرن بیست و یکم همچنان گشودگی ما را در امروز به مدیوم سینما تضمین میکند. همچنان بهواسطهی حضور آثار درخشانی چون «کرودها» میتوانیم در عصر امروز حاضر باشیم و ببینیم که خیالِ هنرمندانه چگونه میتواند همزمان سرگرممان کند و تکانمان بدهد. شاید عجیب باشد، اما این نکته عین حقیقت است که انیمیشنهای مطبوعِ «پیکسار»، «دیزنی»، «دریمورکس» و … بعضا از شدت اثرگذاری تکانمان میدهند و برای همیشه جای خود را در دلمان تثبیت میکنند. کرودها، از آن دست آثار استثناییِ ده سال قبل است که باید با چشمِ دل آن را دید: سادگی و پیچیدگیاش، جزئیاتش، ژرفایش و مترقی بودنش. کرودها، از قللِ سینمای امروز است و تجلیِ دلهای هنرمندی که گهگاه سربرمیآورند. بیتوجهی به انیمیشنهای بدردبخور، بیتوجهی به این روزنهی باریک امید و نور است.
کرودها، فقط و فقط ۱۰ دقیقه زمان میخواهد که تماشاچیِ آمادهی لذت بردن از سینما را میخکوب کند. جهان اثر، در ۱۰ دقیقهی ابتدایی به شکلی حیرتآور ترسیم میشود و آنقدر کامل نزدمان حاضر میشود که صرفا باید ببینیم و بشنویم/ دل بدهیم. بعد از معرفی مختصر و مفیدِ خانوادهی دوستداشتنی کرودها توسط دختر خانواده، «ایپ»، و صحبت دربارهی تغییراتی که در کرهی زمین در حال رخ دادن است، سیاهی پرده با کنار زده شدنِ دربِ سنگی یک غار (خانهی کوچک خانوادهی کرود) از بین میرود. دوربین از داخل غار و پشتِ سر پدر خانواده، «گراگ»، از غار خارج شده و به معرفیِ از نزدیک اعضای خانواده میپردازد. همین پلان ابتدایی، ما را همموضعِ با اعضای خانواده قرار میدهد. ما از دریچهی دید آنها و از درون خانهشان به بیرون حرکت میکنیم و با طبیعت روبهرو میشویم. پدر، مدافع این خانهی کوچک و خانوادهی دوستداشتنیِ خود است و این خصلت، با تأکیدهایی از اولین پلانها تا آخرین لحظات کاملا باور میشود. پدر، کارش این است که انداز دهد و با تأکید بر «ترس»، زنده ماندن و بقای خانوادهاش را تضمین کند. غار، مکان دلخواه اوست و پناهگاهی برای در امان ماندن از خطراتِ دنیای بیرون. ایپ اما، در همان معرفی ابتدایی، متمایل به بیرون است و به دنبال کنجکاوی. کرودها، چنان در جزئیات سمعی و بصری غنی است که شاید تماشای آن بر یک بار، تمام این جزئیات را برایمان برملا نسازد؛ جزئیاتی سخت باظرافت که هم در آشنایی با این خانوادهی غیرمعمولِ ماقبلتاریخی وجود دارند و هم در دنیای عظیمِ بیرون/ جهان/ طبیعت/ گیتی. این جزئیات بینظیر است که هم در خدمت فضاسازی قرار میگیرد و هم در خدمت شخصیتپردازی. باورش سخت است اما انبوه این ایدهها و جزئیاتِ قوام یافته است که میتواند در عرض ۱۰ دقیقه، یک جهانِ بسیار معیّن را بسازد و ما را میخکوب کند.
خارج شدنِ ما همراه با پدر خانواده از غار و چشم گشودن به پهنهی گیتی، تجربهای است که سریعا با سکانس بینظیر شکار دستجمعی تکمیل میشود. این سکانس به قدری کامل و هیجانانگیز است که بعد از تماشایش میتوانیم بگوییم که گویی ما هم یک بار تجربهی یک شکارِ سخت، خطرناک، هیجانانگیز و شدیدا خاصِ ماقبلتاریخی را همراه با کاراکترها یک انیمیشن از سر گذراندهایم. تجربهای که همهچیزش ملموس و حسشدنی است؛ هم طبیعت خاص و پر از جرئیاتش (صخرهها، دشتها، حیوانات و …) و هم نوع حضور تکتکِ اعضای خانواده در این شکارِ روتینِ صبحانه. برای مثال، تمام آن چیزی که در ادامهی داستان، دربارهی پدر نمودِ عینیتر مییابد، بذرهایش را در این شکار میتوانیم ببینیم؛ هم قدرت بدنیِ بالای پدر و هم رهبری و نوع حمایت خاصش از اعضای خانواده. از طرف دیگر، بدون هیچگونه واسطهای و از طریق حضور مستقیم در صحنهی این شکار پر خوف و خطر، خشونتِ جهانِ بیرون از انسانها را نیز تجربه میکنیم. این شکار و جزئیات بیادماندنیِ مربوط به تلاش برای از آنِ خود کردن تخمِ یک پرنده به عنوان صبحانه، ما را به عنوان انسانی که در قرن ۲۱ زندگی میکنیم، در متنِ جهانی قرار میدهد که احتمالا چیز زیادی از آن نمیدانیم. اگر هم بدانیم، این دانستن جایِ تجربهی مستقیم و حضوریِ برآمده از یک اثر هنری را پُر نمیکند. از طریق این سکانس درخشان است که نوع زندگی و تعامل کرودها با طبیعت و با یکدیگر را لمس میکنیم. با دل و جان میپذیریم که چه زندگیِ دشوار و در عین حال، هیجانانگیزی دارند. میبینیم که همهشان چه بدنهای ورزیده و انرژیِ غریبی دارند. میبینیم که این انسانها چگونه پلِ بین غریزه و خشونتِ حیوانات با انسانها هستند و همزمان، فطرت انسانی در آنها موج میزند. در نگاهی دقیقتر به جزئیات، برای مثال میتوان فرزندِ کوچک این خانواده، «سندی» را در طی این شکار و باقی لحظات رصد کرد. سندی با تأکیدهایی بسیار موجز و در عین حال، کامل تبدیل به کاراکتری فراموشنشدنی میگردد؛ همچون سایر اعضای خانواده. سندی، چیزی روحیاتی شبیه به حیوانات دارد و گویی فقط در مسیر رشد کردن و بزرگ شدن است که از این خویِ درّنده و عجیب فاصله میگیرد. این نکته، ماهیت کرودها را به عنوان انسانهای اولیه و غارنشینی که خصلتهایی از حیوانات نیز دارند آشکار میکند.
اما فارق از از جزئیاتی که بر وجهِ بدویِ کرودها تأکید میکند، جرئیات دیگری نیز وجود دارند که ما انسانها میتوانیم به واسطهی آنها، خود را در آیینهی اعضای این خانواده ببینیم. برای مثال فرم دایرهایِ غار به عنوان موتیفی فراموشنشدنی، بر نوع جمع شدن و یکپارچگی این خانواده تأکید میکند. ما چندین بار میبینیم که این خانواده چگونه شبها در فرم یک تلِّ دایرهای میخوابند و پدر به عنوان محافظ همه را از بالا با دستهای بازشده دربرمیگیرد. گویی این پدر دوستداشتنی، تجسمِ همان غارِ محافظتکنندهی گِرد است که به یک «خانواده» معنا میبخشد. خانوادهای که بدوی است اما همچنان «انسان» است. خانوادهای که پدر و مادر در آن معنا دارند و پدر، هرازگاهی با تعریف کردنِ «قصّه» همه را سرِ ذوق میآورد. خانوادهای که کنار یکدیگر زندگی کرده، با یکدیگر شکار میکنند و حتی اگر در انتها چیزی از صبحانهای که با آن دشواری به دست آمده به پدر نرسد، چیزی از اعضای خانوادهاش طلبکار نیست.
این انسانها، با آنکه به شکل عجیبی حمام میکنند (با ضربات محکم چوب که خاک روی بدنشان را بتکاند!) و گاهی همچون حیوانات درّنده به غذا و حتی به یکدیگر یورش میبرند، اما برایمان آشنایند چون فطرت انسانی در آنها فعال است و اینگونه است که کرودها، به انسان احترام میگذارد و آن را حتی تا ماقبلتاریخ امتداد میدهد. لحظهای در سکانسهای پایانی کرودها وجود دارد که از عمیقترین لحظات سینمای قرن معاصر است. جایی که پدر بعد از ایثار فراموشناشدنی و راهی کردن اعضای خانوادهاش به آن سوی دیوارها (به سویِ «فردا») تک و تنها به غاری وارد شده و یاد اعضای خانوادهاش میافتد. اعضایی که بیراه نیست اگر بگوییم بعد از تجربهی دلانگیز و بیبدیلی که با آنها هنگام تماشای کرودها گذراندهایم، انگار اعضای خانوادهی ما نیز هستند. اینجاست که پدر خانواده، گراگ، نقشهایی رنگی بر دیوارهی سنگیِ غار میکشد و حضور اعضای خانوادهاش را اینگونه برای خود تداعی میکند؛ ابتدایی نقشی شبیه به پسر بامزهاش و ناگهان برآمدنِ تصویر او و دویدنش که همزمان باعث تار شدنِ دیوار غار و طرح پدر میشود. گویی یاد و خاطرهی حیّ و حاضر پسر نزد پدر از دل نقاشیِ عاشقانهی گراگ زنده شده و از خیال به واقعیت پا میگذارد. باقی اعضای خانواده، به اضافهی عضو جدید، «گای»، بر دیوار حک شده و پدر پس از اتمام نقاشی خود و نگاهی کلی به آن، همهی اعضا را در دایرهای قرمزرنگ محدود میکند. این میزان شعور در نمایش جزئیات را کجا میتوان یافت؟ چقدر باید در احترام به فطرت انسانی و خانواده باشعور بود که صرفا با استفاده از یک دایرهی محصورکننده، این محتوای عمیق را به دلِ تماشاچی سرازیر کرد؟ اینجا نیز، همان دایرهی دربرگیرنده که حدود و ثغور را مشخص میکند (شبیه به فرمِ خوابیدن خانواده زیر دستان پدر و شبیه به فرم غار) در نقشی وحدتبخش همچون پناهگاه ظاهر میشود. اما این بار پس از سیری که پدر – و ما – از سر گذراندهایم، گویی این پناهگاه (خانه) به تمام این گیتی گسترش پیدا کرده و سقف آسمان، همان سقف خانهی ما میشود.
کرودها، ورای شناخت دقیق کاراکترهایش و یافتن ویژگیهای انسانی در آنها، نوعی نسبت هنرمندانه با پهنهی عظیم جهان برقرار میکند. کرودها، ساکنِ طبیعت هستند و ناگزیر باید با آن رابطه و نسبتی داشتهباشند. این نسبت در ابتدا، با غلبهی سلطهی پدر، نسبتی محافظهکارانه و مایل به انزواست. پدر همه را از نزدیک شدن به چیزهای جدید انذار میدهد و چقدر این ترسها، باورشدنی و بامزه هستند؛ یعنی علیرغم اینکه در ادامه، جهان اثر پیشنهادی روبهجلوتر از این میزان محافظهکاری ارائه داده و ترس پدر را نقد میکند، اما ما هیچگاه انذارهای پدر را بیهوده نمیپنداریم و او را در حکم موجودی اضافه (شبیه به حیوانی زورمند که صرفا شکل انسان دارد) دریافت نمیکنیم. اینجاست که اثر، به جایگاه پدر، بیم او در نسبت با طبیعت و نقش محافظتکنندهاش احترام میگذارد اما در عین حال، با نظری عمیقتر به سوی جهان، ما و پدرِ دوستداشتنیِ خانواده را دعوت به نوعی نگاه و نسبت دیگر میکند. اصولا جهانِ پر از جزئیاتِ کرودها (فضا) بسیار دقیق ترسیم میشود و از طریق اتحاد ما با کاراکترهای اثر در نسبت برقرار کردن با این جهان، خوف و خشیتی توأمان را تجربه میکنیم. برای مثال، زمانی که ایپ برای اولین بار با آتش روبهرو میشود، این آتش کوچک و نور وسیع آن، همانند یک موجود زنده و پر از شگفتی در میزانسن جاری میشود. گای نمیخواهد که آتش «بمیرد» (خاموش شود) و آن را فوت میکند تا همچنان روشن بماند. ایپ اما فکر میکند که گای چیزی در گوش این موجود روشناییبخش زمزمه کردهاست که آن را زنده نگه میدارد. کرودها هیچوقت به این نگاه عمیق و پُر از رمز و راز ایپ – که هنوز در دامِ علمِ مدرنِ راززداییکننده نیفتاده است! – توهین نکرده و آن را مسخره نمیکند. آتش، همانطور که در این لحظه برای ایپ و گای زنده است، برای ما نیز زنده به نظر میآید. این یعنی انسانها تنها نیستند و در بین انبوهی از کائنات که «جان» و «شعور» دارند زندگی میکنند. در کرودها، مجموعهی کائنات، جهانی را میسازند که از یک طرف عظمت و زیباییاش انسان را مسحور میکند و از طرف دیگر تهدیدها و رازهایش، بر همه سایه میافکند و موجب هراس و خشیت میشود. مثلا زمانی که یک موجود خطرناک آمادهی حمله به خانوادهی کرود است، آن چیزی که او را از حمله منع میکند، صرفا رفتن روشنایی و ترس از تاریکی است. این یعنی جهانی آنقدر عظیم که بزرگترین، قدرتمندترین و هوشمندترین موجودات را نیز میترساند و باعث میشود آنها به یکدیگر پناه ببرند. مثلِ آن لحظهی بامزهی مربوط به آشنایی گراگ با یک موجود بزرگ به عنوان یک حیوان دستآموز که این آشنایی صرفا زیر سایهی ترس از تاریکی شکل میگیرد.
این جهان عظیم و پر از زیبایی، در تکتک لحظات اثر حضور دارد و ما میدانیم که این جهان برای انسانها بیخطر نیست، اما همچنان محو زیباییها و عظمتش میشویم. لحظهی بینظیری در این رابطه وجود دارد که تکاندهنده است؛ لحظهای که گای، اعضای خانوادهی کرود را تا بالای یک بلندی راهنمایی کرده و آنجاست که برای لحظهای، مشعل خود را خاموش میکند. در دل این تاریکی است که گویی نور دیگری آشکار شده و ما و کرودها را به حیرت وامیدارد. انبوه ستارگان در دل آسمان شب غوطهوراند و این منظره آنقدر وسیع، عظیم و زیباست که کارهای بزرگی با دلمان میکند؛ از طرفی دعوتمان میکند به کنار گذاشتن ترسهای موهوم و حضوری عاشقانه و زیباییشناسانه در پهنهی گیتی و از طرفی جایگاهمان را به عنوان انسان، یادآور میشود. حرکت ۳۶۰ درجهی دوربین همزمان با موسیقی عالیِ لحظه و کارِ بینظیر بصری در این انیمیشن، تمام این نکات را از طریق تجربهای حسی و مستقیم به دلمان نازل میکند؛ انگار ما نیز آنجا هستیم و برای اولین بار است که اینچنین منظرهی بینظیر و پر رمز و رازی را تماشا میکنیم. گای حین تماشا و در طول نمایی بینظیر از این آسمان پرستاره میگوید: «هر ستارهای که از بالای سرمون رد میشه، اون بالا استراحت میکنه» کرودها اینچنین به جهان مینگرد و داعیِ این نگاهِ انسانی و حضوری دلی در جهان است. خانوادهی کرودها در طی سفرشان بعد از نابود شدنِ خانهی خود، تکامل و تعالی را همزمان تجربه میکنند. تکامل در بهرهمندیِ مادی از این جهان و تعالی در نوع نگاه و نسبت با عالَم با این اثر بینظیر سینمایی است که معنا پیدا میکند. اثری که اینچنین شأنی برای جهان و برای انسان قائل است.
گای شاید از معدود نقاط ضعف اثر باشد. او مدام از «فردا» سخن میگوید، اما علیرغم اینکه هوش و ایدههای بکرش را باور میکنیم، اما نمیدانیم که او از کجا آمده و چه نسبتی با فردا دارد؟ او چگونه فردا را دیدهاست و به تکامل و تعالیِ انسانها ایمان دارد؟ متأسفانه داستانی که در دیالوگ دربارهی خانوادهاش میگوید هم چندان قانعمان نمیکند چون هنوز تصویری نشده و طبعا اثرگذار نیست. اما همین گای است که ایپ و خانوادهی این دختر را به سمتِ تعامل با جهان – و نه صرفا عداوت با آن – فرامیخواند. او با یک موز، حیوانی را رام میکند و با استفاده از نعمت عقل خود، بر مشکلاتی که طبیعت پیشِ پایش میگذارد فائق میآید. در کرودها، جهان همزمان خطرناک و زیباست. اما دعوتِ گای به «مراقبتِ معقول» و کنار آمدن با این خطرها با استفاده از قوهی عقل و ایده است. این یعنی «تعامل» و مسیر تعالی خانوادهی دوستداشتنی فیلم نیز از اینجا میگذرد. لحظهی عالی دیگری در اثر وجود دارد که با تجربهی آن، به طور کامل زیبایی و خطرِ همزمان طبیعت و تعاملی که راهکار آدمهای جهان اثر است را درک میکنیم؛ مادرِ و مادربزرگ خانواده همراه با سندی، قصد عبور از معبری را دارند که گیاهانی بلند و عجیب در آن قرار گرفتهاند. موجوداتی شبیه گلهای قرمز اما با قامتی به مراتب بلندتر و تعدادی بیشتر. دوربین ابتدا از نقطه نظرِ مادر و مادربزرگ، این گلهای برافراشته را نشانمان میدهد. چیزی که در این پلان جریان دارد، حس ارعاب دربرابر این حجم از زیبایی است. زاویهی رو به بالای دوربین – که عظمت این موجودات قرمزرنگ را دوچندان میکند – در کنار کیفیت خاص بصری و آرامش نهفته در حرکاتِ جزئی این موجودات، همگی حسی خوشایند در ما تولید میکنند. انگار ما هم برای لحظهای از دیدنِ این حجم از زیبایی کیف میکنیم. اما چند ثانیه بعدتر، زمانی که موجودِ پرندهای قصد عبور از این مسیر را دارد، توسط یکی از همین گلهای بلند، بلعیده میشود. این دو پلان، شاید عصارهی آن چیزی باشد که کرودها در جهان میبیند؛ حضور جهانی تا این حد زیبا، شگرف و عظیم که انسان به لحاظ اندازهی ظاهری، اصلا به چشم نمیآید و تا این حد خطرناک برای انسان. اما راهکار نیز سریعا در پلانهای بعدی دیده میشود. جایی که یک موجود کوچک دیگر با استفاده از یک چتر شبیه به همان گلها به عنوان ترفند، موفق به عبور از این معبر میشود. مادر و مادربزرگ با دیدن این صحنه، میآموزند که چگونه میتوان با این طبیعت باشعور و بکر وارد «تعامل» شد. از این جهت، کرودها تجربهی بینظیری از تعامل عاشقانه و روبهجلو با جهان را با ما به اشتراک میگذارد؛ تجربهای از تکامل و تعالیِ انسانی به طور همزمان.
کرودها، امروز ساخته شده است و امروز به درد انسان میخورد. گشودگیِ خاص جهانِ اثر به پهنهی گیتی، دعوتمان میکند به بهتر دیدن و بهتر شدن. گویی همانطور که ایپ و خانوادهاش در طی تغییراتی که زمین دچار آن میشوند مجبور هستند که تغییر کنند، ما نیز باید نگاه دوبارهای به خود و جهانمان بیندازیم. کرودها اینچنین عمیق است که در طی این دعوت، کاملا «قدر» و مرتبت انسان و خانواده را یادآور میشود؛ انسانی که در سکانس پایانی میبینیم به چه هماهنگیِ غبطهبرانگیزی با طبیعت رسیدهاست، بدون آنکه بخواهد بر آن سلطه داشتهباشد.
پر بحثترینها
- نقد و بررسی بازی STALKER 2: Heart of Chornobyl
- از صنعت بازی های ویدیویی در سال ۲۰۲۵ چه انتظاراتی داریم؟
- مدیرعامل ناتی داگ: بازی بعدی هیجانانگیزترین پروژهای است که روی آن کار کردهایم
- شایعات مربوط به حضور God of War در TGA 2024 قوت گرفت [تکذیب شد]
- مشکلات متعدد بهینهسازی STALKER 2 روی ایکس باکس سری ایکس؛ رسیدن به نرخ فریم صفر در مکانهای شلوغ
- بازی STALKER 2 در عرض دو روز بیش از ۱ میلیون نسخه فروخت
- آیا بازیهای ویدیویی به ما آسیب میرسانند؟
- اطلاعات جدیدی از مذاکره میان سونی و شرکت مادر FromSoftware منتشر شد
- جزئیات اولین بهروزرسانی Stalker 2 اعلام شد
- آیا پیشنهاد سونی برای خرید Kadokawa، شرکت مادر FromSoftware، منطقی است؟
نظرات
ممنون بابت نقد
یکی از فان ترین و جذاب ترین انیمیشن هاس. هم این هم اخریش
یه جاهاییش بلند بلند میخندیدم. چقدر هم که دوبلور های هم وطن کارشون خوب بود سر این انیمیشن
فقط اون مادربزرگه و باباهه اصلا معرکه بودن😂
آره
تازه یه سریال هم داره که اونم نسبتا بد نیست بعضی قسمت هاش بامزه بودند
ولی به نظر منم خود انیمیشن سینمایی اش بویژه قسمت اولش از همه اش جذاب تر بود
قسمت بعدی با حامد حمیدی: رالف اینترنت را خراب میکند.
سلام، شب همگی بخیر