هزار و یک شب | بانکداری، هنر قدیمی آمریکایی؛ به بهانه ۱۰ سالگی Red Dead Redemption
حکایت غمانگیز و دردناک یک راوی بااحساس از مهمترین دوره تاریخ آمریکا، فراتر از هفتتیرکشی چند گاوچران است؛ با گیمفا همراه باشید تا ثابت کنیم چگونه Red Dead Redemption 2 مرثیهای از مرگ مردان قدیم و افول غرب وحشی از بلندای غرورش است؛ و چگونه رد دد ردمپشن از نوشتههای واقعی یک مرد بلندقامتِ احساسی پرده برمیدارد تا نگرانی را کنار بگذارد و به حقیقت عشق بورزد.
داچ وندرلیند هم بهانههای خاص خودش را برای ماندن در غبار غرب وحشی دارد. با آن ژستهای سنگین که از پس ذهنهای کوتاه اعضای گنگ میگذرد و سبک ایستادنش بالای سر کمپ و ایستادنهای طولانی و بیحسابش. زندگی میان مستان آدمکش و آدمکشان مست با لهجه غلیظ بچهروستاییهایی که دود بیکلگی و ندانمکاری چشمانشان را میسوزاند. از آن جهت، داچ برای مقابله با نوع نگاه جدیدی که بین مردم جاافتاده است، دست به دامان سنت میشود و دلایلش را هم از دل کتابهای لفظ قلمش در میآورد که کسی جز او معنایشان را درک نمیکند. این را میتوان از نوع صحبت کردن و لباس پوشیدن مردم در شهری مثل «سنت دنی» دید. جایی که در آن مردان تمیز و عطرزدۀ کتوشلواریِ با ادب و زنانی با لباسهای اتوکشیده و فاخر اروپایی حاضر میشوند و خبری از لهجه لاتی و رایحه گوسفند و گاو نیست.
در بلکواتر نه خبری از گنگ «پسران اودریسکول» است و نه قانون چاقوکِشی. بنابراین فردی مثل داچ با بهخطر انداختن جانش برای صید آخرین ماهیهای این رودهای آمریکایی، میتواند اندک اعتبار باقیمانده برای لفظ «گاوچران» را بخرد؛ اما نه با کتابهایش، بلکه با سادهترین کارهایی که از پس او برمیآیند. اعضای گنگ هم به صراحت مدام متذکر میشوند که دلیلشان برای اعتماد به داچ، نه الفاظ سنگین و کلهگنده، بلکه اعمال نجاتدهنده مهمی بودند که در شرایط سخت بهوسیله او رقم میخوردند. «هوزهآ» متوجه شد که داچ یک دزد درجهیک است و میتوانند به کمک یکدیگر بیشتر دزدی کنند. «شان مکگوایر» متوجه میشود که داچ و هوزهآ قبل از درگیری با او گلولههای تفنگش را خالی کرده بودند. «خاویر اسکوئلا» داچ را هنگام دزدین چند مرغ پیدا میکند و آخرسر، آرتور مورگان و جان مارستون که بچهیتیمانی بودند دستبهجیب و بااستعداد که توسط داچ و هوزهآ جمع و جور شدند.
بانکداری، هنر قدیمی آمریکایی
این زندگی آزادانه در غرب وحشی که مدام از دهان داچ بیرون میآمد اما، در پس جلوه رابینهود گونهاش، به زندگیهای سرگردان آرتور و جان نوعی مسیر هرچند اشتباه میداد و خانوادهای که دیگر نداشتند و حالا با مهربانی هوزهآ و داچ خوشمشرب، همه اینها بازگشته بودند. برای فردی مثل «بیل ویلیامسون» هم ماجرا همین بود. بیلِ مست و گرسنهای که بهسبب رفتارهای غیرعادیاش از ارتش اخراج شده بود و با یافتن داچ حالا زندگی کوتاهش هم رئیس داشت و هم مقصد. از بدبختی و فلاکت تا اقبال درکنار داچ، داستان زندگی اعضای گنگی است که چشم امیدشان به گرمای حنجره او گره خورده. از این جهت، دو پدر، آرتور بختبرگشته را بزرگ کردند و آرتور مانعی در پذیرفتن سبک زندگی این دو نمیبیند. حالا دیگر حرفهای داچ هم خریدار دارند و میتواند هرچقدر که میخواهد درباره آمریکای نابود شده و تلاش برای بازگرداندن ایدهآلهای شخصیاش در سخنرانیهای بلندش حرف بزند و از طرفی خانوادهای هم داشته باشد. اما معنای برخی از عبارات در حال تغییر هستند و القابی که زمانی مظهر مردان دشت و بیابان بودند اکنون در کلام ساکنین شهر و روستا توهین و ناسزا شمرده میشوند و مردمی که صراحتاً هرجا او را ببینند به داچ پشتپا میزنند. تا سال ۱۸۹۹، بسیاری از گروههای قدیمی بیقانون منحل، یا همگی کشته شده، و افسانههای هفتتیرکشی نیز یا بازنشست شده بودند و یا پشت درختان جنگل قایم میشدند. تنها تعداد کمی برای زنده ماندن تلاش میکردند که به لطف پینکرتونها و مأموران قانون هر روز از مراکز تمدن دورتر میشدند.
روند از بین رفتن و انقراض این گونه حالا قدیمی از آدمیزاد، کمکم این ایده را به اعضای گنگ داچ میداد که یکبار برای همیشه با به جیب زدن پول کلانی که در بلکواتر میبینند، زندگی بیقانون را کنار بگذارند و در کالیفرنیا یا دوردستها زمینهای دستنخورده کشاورزی بخرند. نقشه دزدی در بلکواتر خوب پیش نرفت و تعدادی از اعضای گنگ بهشدت زخمی یا دستگیر شدند تا خانواده وندرلیند آواره برف و کوهستان بشوند. داچ و گنگش که بالای کوههای سرد و استخوانسوز گریزلی به دنبال یک سکونتگاه گرم و آرام میگشتند، با گروهی از گنگ اودریسکول و دشمنان قدیمی روبهرو شدند که از قضا دقیقاً همان برنامه را داشتند. تعهد شدید داچ به رسومات مرسوم غرب وحشی، جایی عیان میشود که در حتی بدترین شرایط ممکن، چشمش از «کولم اودریسکول» نمیافتد و با دنبال کردن نقشه دزدی او از قطار، به خیال خودش از او انتقام میگیرد. انتقام برای یک درگیری قدیمی که نتیجهاش کشته شدن نامزد داچ «آنابل» و برادر کولم شده بود. هوزهآ که اکنون مردی سالخورده و جهاندیده است با این تصمیم داچ بهشدت مخالفت میکند و هشدار او مبنی بر حمله به قطار یکی از بزرگترین سرمایهداران آمریکایی بیهوده واقع میشود. این اتفاق بهزودی پس از «قتل عام بلکواتر» مورد توجه پینکرتونها قرار میگیرد و دورباطل داچ در رد دد ردمپشن ۲ در این نقطه حیاتی تازه آغاز میشود. به قول هوزهآ، «لویتیکِس کورنوال» شوخی نیست! تاجر نفت و شکر که راهآهنها و قطارها جملگی به دستور او ساخته میشوند و نامش روی در و دیوار آمریکا نوشته شده؛ اما داچ، بی توجه به «آمریکا»، وجودِ کورنوال را به سخره میگیرد و برای اموالِ زیاد از حد کورنوال، دندان تیز میکند.
وندرلیند اما، از آنهایی نیست که نداند کورنوال کیست. او هرروز با کورنوال زندگی میکند و دلیل مبارزهاش هم کورنوال است. از آن دیالوگهای استعارهای داچ بگذریم، او خوب هم میداند با چه کسانی طرف است. قایم شدن داچ پشتسر پاسخهای نخنما تنها شوخیهای زنندهای هستند که از پس او برمیآیند. برای گذر کردن از قتل عمد داچ روی قایقِ بلکواتر و دختری که توسط او کشته میشود و برای گذر کردن از حقیقتی که بهشدت او را ترسانده است. تا جایی که کارش به التماس و خواهشکردن از «آنجلو برانته» میرسد و دوران افول داچ کمکم در گذر از افرادی مثل برانته و کورنوال سر میرسد. جایی که او متوجه میشود همهجا برانته حاضر است و روی هر دیواری در سنتدنی نام کورنوال است. لویتیکِس کورنوال همان پُلی است که داچ مجبور است از آن بگذرد، مارک نوشته شده روی بطری آبی است که او میخورد و تاجر لوبیایی که او میپزد. لویتیکِس کورنوال، تاجر گوسفندان ولنتاین است و دستمزدرسان تکتک مردانی که با کشتنشان هم تمام نمیشوند. این کابوس ترسناک، زندگی هر روز و هرشب وندرلیند میشود. ترسناک به اندازه تمام زندگیاش و سایه سرد افرادی مثل کورنوال گردنکلفت و تاجرانی از جنس او که مثل بختک به گلویش فشار میآورند. درنهایت هم، خانواده وندرلیند که در مقابل این، ترسناکترینِ افراد برای آنها ناتوان هستند و بار سنگین داچ که کمکم رقم سنش بالا میرود.
لویتیکِس کورنوال، متاسفانه برخلاف انتظارات داچ، سهمش را با هیچکس شریک نمیشود. کورنوال از اینکه دزدی قطار در ابتدای بازی کار داچ بوده آگاه میشود و کارش هم اقتضا میکند که دستکج گنگ وندرلیند را بشکند؛ زیرا همین که وندرلیند نفس میکشد، یعنی داچ به دنبال اوست و طناب این کشمکش بلند میان گذشته و آینده دیگر پوسیده شده است. قیچی کورنوال اما، هیچ نیست بهجز «آژانس تحقیقاتی پینکرتون» که مدام به دنبال فرصت است تا داچ را از این طناب جدا کند. داچ از آخرین مردانی است که سفت و محکم، طناب گذشته را گرفته و رها هم نمیکند. «مأمور میلتون» بهعنوان نماینده کلهگنده پینکرتونها، قبلتر تعداد زیادی از این مجرمان بیقانون را به قتل رسانده یا دستگیر کرده است و حالا در لیست بلندبالای جانهایی که گرفته، تعدادی از اعضای سابق گنگ وندرلیند هم دیده میشوند. او در صحنههای مهم و حیاتی دزدیهای گنگ وندرلیند حاضر بوده؛ چه قبلتر و در جریان دزدی از قایق بلکواتر، و چه پس از آن، در جریان دزدی از بانک سنتدنی. مشخصاً او میتواند به طرز شگفتانگیزی حرکات گنگ وندرلیند را پیشبینی کند و با ایجاد دامهای بزرگی مثل «بانک سنتدنی» مهرههای کلیدی گروه را از بین ببرد. اما همه اینها، ممکن نبود مگر به واسطه یک مخبر و خائن تا جزئیات نقشهها را در دسترس مأموران پینکرتون قرار دهد یا اینکه محل اسکان گنگ را هربار به دقیقترین شکل ممکن مخابره کند. نقشههای سینمایی گنگ برای یک مشت دلار کار به جایی نمیبرند. بازی با دو خانواده گرِی و بریثویت اصلاً نتیجه خوبی نمیدهد و به طرز مضحکی با کشته شدن شان مکگوایر شکست میخورد.
مشکلات داچ به همینجا ختم نمیشوند. هرچقدر که او جلوتر میرود ریسکها بیشتر میشوند. داچ با با تکتک آهنآلات و آجرهای ساختمانهای دودی کورنوال و زبالههای صنعتی «آنسبورگ» و کارخانهها و داراییهای کورنوال دعوا دارد. مردان جدید کورنوال اکنون قدمهای گِلی داچ را آهسته آهسته بو میکنند و با گوشهگیر کردن بیشتر آنها فضای نفسکشیدن را از آنها میگیرند. این حکایت زندگی مردانی مثل داچ است در دنیایی که دیگر آنها را نمیخواهد. آمریکا به داچ و آرتور پشت میکند و حتی رویش را هم برنمیگرداند. گاهی آنها را دنبال میکند و گاهی هم رویشان اسلحه میکشد. از این طرف هم، این حکایت آمریکاست. داچ هم به برکت خودشیفتگی عمیق و جدیاش، اکثر اوقات این جدال عاشقانه را تاب نمیآورد. حمله به عمارت «کاترین بریثویت»، نماد بردهداری و نماد آن چیزهایی که در آن سرزمین معروف هستند، میل شدید داچ برای انتقام گرفتن را نشان میدهد که از مشکلات تصمیمگیری در شرایط سخت و جوابهای عصبانی داچ تغذیه میکنند. درماندگی داچ البته اقتضا میکند که او دست به انجام چنین حرکاتی بزند، مخصوصاً پس از رفتارهای احمقانه اعضای گنگ که مثل روز روشن است مسبب این اتفاقات هستند. تا جایی که نقشه بازی دادن و سرکار گذاشتن دو خانواده ثروتمند شهر «رودز» کاملاً وارونه میشود و پس از مدتی، دو خانواده به همراه یکدیگر برسر داچ و دارودستهاش کلاههای درشتدرشت میگذارند.
ملاقات با سنتدنی، یکی از عجایب هفتگانه دنیا، نقطه عطف زندگی داچ است. داچ تمام شدن نفس آرزوهایش را در بلندای دودهای سمی شهر میبیند که سر به فلک کشیدهاند. عملیات یافتن «جک مارستون»، داستان بچهروستاییهایی است که بین تمساحهای مرداب گیر افتادهاند. داستان ملاقات با آنجلو برانته، بالغترین نماد عصر جدید حضور تاجران در ایالات متحده، درواقع شروع تمام شدن داچ است که با پسزمینههایی از تردید همراهانش راجع به او همراه میشود. جایی که آرتور، داچ و جان برای یافتن جک، مجبور به ملاقات با ثروتمندترین مرد سنتدنی میشوند. آنجلو برانته یک «مجرم» است؛ یک مافیای ایتالیایی قدرتمند که در کمال تعجب حقوق پلیسهای سنتدنی را پرداخت میکند! این دقیقاً همان شیوه و نوع نگاهی است که راکاستار در تقلا برای نشان دادنش، دست به دامان تقابل دیالوگها بین شخصیتها میشود. داچ و آنجلو برانته، هردو خوب میدانند که در عمل چقدر شبیه به هم هستند؛ اگر آنجلو برانته یک روز بچه معصومی را میدزدد، داچ دختر بیگناهی را به فجیعترین شکل ممکن بهقتل میرساند. اینجاست که داچ از بیخ و بن شکسته میشود و نفسهایش پارهپاره میشوند. آنجلو برانته تمام چیزی است که داچ همیشه از آن به بدی یاد میکرد و اکنون که میتواند او را به چهره ببیند، از درستی سخنانش درباره او وحشتزده شده و از درون، خون گریه میکند. کار به جایی میکشد که تا انتهای بازی، داچ همانی میشود که خودش همیشه از آن به بدی یاد میکرد. نقشه درگیر کردن ارتش و سرخپوستها با یکدیگر، داچ را همان تاجر بیاصل و اساسی میکرد که برای صرفاً سود و انتقام، دست به هرکاری که میشد میزد. خراب شدن آرزوها و ایدههای داچ، او را تبدیل به آن هیولایی میکرد که شاید همیشه بود. که دیگر برایش مهم نیست چه کسی بمیرد. هیولایی که روی پسرش اسلحه میکشد. او همان چیزی میشود که سالها گنگ را از آن میترساند. حالا دیگر او در دخمههای آدمکشان روانی زندگی میکند و نور به مغزش نمیرسد. آرتور هم که نمیخواهد جان تاوان ندانمکاریهای چندین سالهاش را بدهد، با شنیدن زمزمههای سمی مایکا کنار گوش داچ، خودش را وسط میگذارد تا جان و خانوادهاش و تعدادی از اعضای گنگ از این مهلکه نجات پیدا کنند.
آنجلو برانته داچ را کودکانه بازی میدهد و در میهمانی شهردار، به ریش بچهروستاییهای حمام نرفته میخندد و داچ مستأصل و نابود شده که در بازی بدی گرفتار شده است. برانته داچ را در یک دزدی خندهدار گیر میاندازد و دوباره به غرور بزرگ داچ برمیخورد. هوزهآ همیشه با مخالفتهایش، این ترازوهای فکری را متعادل نگه میداشت، اما پس از مدتی، دیگر توصیههای او خریدار نداشتند. داچ با حمله به عمارت بزرگ آنجلو برانته، به خیال خودش انتقامی سخت از برانته میگیرد که منجر به ساخته شدن یکی از جالبترین مکالمات بازی با آمریکا میشود. بالاخره آن زمان که همه منتظرش بودند فرا میرسد و داچ و «آمریکا» با یکدیگر در جدیترین حالت ممکن صحبت میکنند.
مکالمه باشکوه داچ و «آمریکا» روی قایق، یعنی هرآنچه که تا دیروز، داچ با ترس از آن به خواب میرفت، اکنون زنده شده است و روبهرویش دارد صحبت میکند. گویی آمریکا با آن لباسهای فاخرش و عمارتهای زیبایش، روی قایق نشسته و از زبان آنجلو برانته، ذات خودش را محکم در صورت داچ وندرلیند مغرور میکوبد. داچ، اشتباهاً فکر میکند با غرق کردن آنجلو برانته، آمریکا را در آب غرق میکند و به تمساحهای عصبانی پیشکش میکند؛ اما او خودش هم خوب میداند که آمریکای جدیدی که او دیده اینطور از بین نمیرود. همانطور که در آخرین لحظاتش به جان مارستون این درسهای بزرگ را دیکته میکند. با غرق کردن آنجلو برانته، داچ هم غرق میشود و داچ میمیرد و آرزوهای داچ هم میمیرند؛ هرچند روح خودشیفته او توان اعتراف این حقیقت را نداشته باشد. او قبلاً دودهای سیاهِ بلند را دیده بود و مرگ خودش را خیلی زود احساس میکرد و حالا دیگر ابایی از انجام رفتارهای وحشیانه و غیرقابل توجیهش ندارد. چراکه آنجلو برانته گفت:
تو هیچی نیستی، تو هیچکاری انجام نمیدی، تو هیچ معنایی نداری، تو برای هیچی نمیجنگی. من؟ من یک شهر رو راه میاندازم… و وقتی قانون بهت برسه، تو مثل هیچی میمیری. من این کشور هستم.تو… تو… تو اون چیزی هستی که مردم ازش فرار میکنند.
قسمت دوم:
آرتور مورگان
برای رد دد ردمپشن ۲، مسئله گاهی از تقابل چند دیدگاه عمده شخصیتر میشود؛ راکاستار برای اثبات ادعاهای عمیقاً جدیاش، نه پشت داچ قایم میشود و نه پشت کورنوال و آنجلو برانته، اینجاست که پای راوی بااحساس و رعنای قصه رد دد ردمپشن ۲ به زندگی بیننده باز میشود. همانطور که قبلتر در جریان رد دد ردمپشن، شاهد حضور یک راوی بیطرف مثل جان مارستون بودیم که دلیل حضورش در این دعاوی ناسالم و جنگهای قدرت، نجات خانوادهاش بود. حالا آرتور مورگان، راوی جدید راکاستار برای روایت داستانی است که از عمیقترین لایههای زندگی آدمهای مغرور، صادقانهترین واکنشهای احساسی را بالا میکشد. اینکه چگونه آرتور مورگان با آن دفترچه صاف و سادهاش، تا آخر بازی، هیچوقت روحیات صمیمانهاش را در عین چهره خشکش از دست نمیدهد، باعث میشود آدم تعجب کند که چهگونه در چنین اثری که پر شده از شخصیتهای همیشگی راکستار، میشود چنین چرخشهایی ایجاد کرد.
حقیقت این است که رد دد ردمپشن ۲ تا حد زیادی در ساخت و پرداخت آرتور مورگان از باقی شخصیتهای سابقش فاصله گرفته. این مورد زمانی بیشتر مشخص میشود که بازیکن شاهد مکالمات و روابط این مرد با دیگر شخصیتهای بازی باشد و مهمتر از اینها متوجه کلماتی باشد که صرفاً از طریق رفتارها و ناگفتههای آرتور و حتی آنچه که در دفتر یادداشتش مینویسند بیان میشوند. کمااینکه زندگی فردی مثل آرتور میتواند پر شده از این دست ناگفتهها باشد. مری بِث هم آرتور را واقعاً دوست دارد اما نمیداند زندگی درکنار یک مجرم چگونه است. در قسمتی از روزنامههای بازی داستان مردی را میخوانیم که زن و بچهاش را به قتل رساندند. پسرش «آیزاک» و همسرش «الایزا» بهخاطر ۱۰ دلار به قتل رسیدند. بعدها آرتور در مکالمهای با رئیس قبیله آن مرد را «آرتور مورگان» مینامد. اینکه چقدر آرتور حالا پس از اینکه داچ او را کنار گذاشت تغییر کرده و آن بیماری درون او چگونه درحال سوختن و آتش گرفتن است بر بیننده پنهان نیست. میان همه اینها، پشیمانی بخش بزرگی از بازی است. آرتور هم کلی آدم را دوست دارد و واقعاً خواسته قلبیاش در نهایت زندگی با مری است؛ اما میداند با همه کارهایی که او سابقاً در زندگی انجام داده بود، دیگر خیلی از خواستههایش محقق نمیشوند. حتی بعد از اینهمه سال، هنوزهم تا مری را میبیند، صدای تپیدن قلبش از صفحه تلویزیون بیرون میزند اما در عین حال میداند که اینها خواب و رویایی بیش نیستند که به زودی تمام میشوند. مثل آن عصر قشنگی که با تماشای تئاتر کنار عزیزانش گذشت. آرتور میدانست که بعد از آن، باید در پشیمانی قدم بزند، در پشیمانی غذا بخورد، در پشیمانی صحبت کند و شاید در پشیمانی هم بمیرد؛ و این چیزی بود که بیشتر از همه از آن قلباً میترسید.
عزیزان و خانواده آرتور یعنی زنگ تفریح آرتور پس از آنهمه کار اشتباه درحالی که خودش هم میدانست سرانجام این شیوه زندگی به کجا میکشد؛ مثل زمانی که «پیرمرد کور» به آرتور میگفت: «تمام زندگیتان آقا! شما ستاره اشتباه را دنبال کردید.» اما آرتور هنوز هم در تنهاییاش پشیمان بود و این پشیمانی را بیننده میدید. صدای ناراحتکنندهای از یادگار اشتباهات که هنگام اسبسواری در دشتهای الیزابت قلبش را میگرفت، بازتاب غمانگیزترین دردهای عمر آرتور میشوند و آن گذشتن روزها در نگاه آسمان است که دلهره و ترس آرتور را از گذشتن زمان نشان میدهد. بیماری آرتور، در مهمترین دوران زندگیاش، باعث میشود تا بالاخره اینهمه اسبسواریهای پشیمانی نتیجه بدهند. در مرحله A Fork In The Road، آرتور برای اولین بار متوجه میشود که به بیماری سل دچار شده؛ بخشی از پشیمانیهای آرتور حالا اصواتی میشوند که از دل سوخته او بیرون میریزند و برای مخاطب همراهش پخش میشوند و غم سوزناکی که با هر سرفه صدا میکند. از اینکه احتمالاً او هیچگاه بخشیده نمیشود و این دانستن، حتی احساس ترحم خودش را هم جلب میکند. این همان دردی است که در دل نگاههای عاجزانه آرتور برای بخشش نسبت به خانوادههایی که قبلتر توسط گنگ آزار میدیدند شنیده میشود. همان آهوهایی که او در خواب میبیند و صدایش میکند.
آرتور شبیهترین شخصیت به آدمهای واقعی پر از حسرت است؛ نه از این جهت که موشنکپچرش خوب از آب درآمده، بلکه به این دلیل که او واقعیترین احساسات یک آدم را در شرایط خاص زندگی شبیهسازی میکند. ترس از بیهوده تلف کردن زندگی، وحشتی که از دست رفتن معصومیت و پاکی صادقانه زندگی کردن و خوبی از دل آدم پدیدار میشود. آرتور پس از بیماریاش، شدیداً در فکر مرگ است و در اندک فرصتی که برای او میماند، او همان مردی میشود که مطمئناً همیشه آرزویش را داشت. این را از چشمانش میتوان دید و از دفترچه کوچکی که در آن بیتعارف آنچه را که میداند مینویسد. اینکه برای ساختن نوعی خاص از مهمات باید یکییکی گلولهها را زیر نور ماه با چاقو تراشید یعنی بازی از ما میخواهد تا با آرتور تنها باشیم؛ تا او و خودمان را بهتر ببینیم؛ تا آرتور را بهتر ببینیم.
راکاستار با آن ادعاهای دهنپرکنش درباره دقت به جزئیات و واقعگرایانه بودن بازی و زنده بودنش، برخلاف قاعده مرسوم، تنها با انداختن چند حیوان وحشی به جان بازیکن یا ظاهر شدن هر یک دقیقهای یک کوئست جدید بازی نساخته است. اتفاقاً بخش زیادی از محیط بازی خالی از سکنه، ساکت و به طرز عجیبی خالی از هرگونه شخصیتی است که بیاید و چپ و راست به بازیکن مرحله کمکی تقدیم کند. تازه بازی در قسمت دوم نقشه، که بخش اعظم نقشه رد دد ردمپشن است و پس از اتمام بازی آزاد میشود، از هرگونه مرحله جذابتر هم میشود. جان مارستون زودتر آن شهرهای بیابانی را ملاقات میکند اما آنها جز چند ساختمان خالی و متروکه نیستند. مردمش مریض هستند و حتی کسی توانایی این را ندارد از جایش بلند شود چه برسد به اینکه برای شما یک مرحله آزاد کند؛ و حالا فقط بازیکن است که میان این دشتها و درختها میچرخد. این دستآورد رد دد ردمپشن ۲ است که بازیکن را یک لحظه در قامت یک فرد واقعی نگاه کند و مثل بازیهای دیگر دستش را نگیرد. بگذارد او برای خودش چرتکه بیندازد و به زندگیاش و به زندگی شخصیتی که در تلویزیون میبیند فکر کند. فکر کند زمانی که دیگر بازیها تمام میشوند و این شخصیتها میروند پی زندگیشان، آن موقع چه حرفی برای گفتن دارد؟
آرتور مورگان وقتی سفر میکند، فکرش مشغول میشود و دلش هزار راه میرود. یکبار به مریضیاش فکر میکند، یکبار به داچ، یکبار به مری و اینکه چقدر دلتنگ روزهای گذشته شده برای اینکه بتواند جبران کند. یکبار به هوزهآی بیچاره که جلوی چشمانش جان داد. دلمشغولیهای آرتور به بازیکن عامدانه و صادقانه منتقل میشوند؛ برای اینکه بیننده طعم پشیمانی را بچشد؛ طعم نزدیکی به مرگ و آن حال و هوای فصل ششم که با یکی از سرسختترین پروتاگنویستهای تاریخ بازیهای ویدئویی یکیبه دو میکند؛ و از آن جهت آرتور مورگان کارشدهترین و برترین قهرمان راکاستار است که دغدغههایش تا حد زیادی نزدیک به واقعیت هستند. این احساسات آرتور، این خودخوریها و سنگینیها و وقتی آن آدمی که در کل او در آخر سعی میکند باشد. از این رو آرتور مورگان برای بازیکن روزمره خیلی تاثیرگذار و ملموس است. کسی هم فکرش را نمیکرد این پلاتتویستها ناگهان از روی این همه غباری که روی دل آرتور نشسته بودند این فضاهای دراماتیک را دربیاورد و آن روی آرتور مشخص بشود. او از گذشتهاش بهشدت هراس دارد و این ترس از رفتارهایش، مخصوصاً پس از بروز بیماری به چهرهاش منتقل میشود. پشیمانی آرتور را میتوان در چشمان سادهترین مردمان شهر دید. گرفتار شدن آرتور میان افرادی که اصلاً او را نمیخواهند. طوری که نگاهش میکنند، داد میزند که این مرد حسرت خطا را با خودش حمل میکند.
اساس برنامه رد دد ۲ این است که آرتور در زندگیاش پس از تمام مدتی که خودش را به آن راه زده بود، متوجه این حسرتها و خطاها بشود. در روزگاری که باقی مردم احتمالاً زندگی را به شوخی و بازی گرفتهاند، آرتور مورگان نتیجه بیماریاش را حتی اگر نصف و نیمه، اما متوجه میشود و از دورهای به بعد، زمانی که آرتور شروع میکند فکر کردن به سرنوشتش، دغدغههای او درباره جبران خطاهای گذشته زندگی، هرچند دیر و دور اما نمایان میشوند.
آرتور خیلی سختش میشود خودش را در این حالت ببیند؛ احساس خجالت از آنچه هست و سوز عتابی که ریشه در جانش زده و او را میسوزاند. با هر سرفهای که میکند، قلبش به یاد به گذشته میزند و بازهم درد میکشد و مدام به یادش میآید که قبل از این که بود. نمیتواند تحمل کند پس بهسمت خانواده دَونز میرود و هربار در قلبش هزار التماس هست برای اینکه آنها از این شهر بروند و اسباب خنده دیگران نشوند. از طرفی هم نگران داچ و اتفاقات اطراف گنگ است و حواسش به مایکا هست؛ به امید اینکه شاید داچ از این روش جدید خودش بازگردد. تا زمانی که یک نفر بلند فریاد بزند: «این مأمور ادگار راس است از آژانس تحقیقاتی پینکرتون.» و همهچیز دور سریعتری به خودش میگیرد.
از زمانی که او متوجه میشود سل گرفته و در بهت و حیرت این خبر، به همراه بازیکن در کوچههای خالی سنتدنی قدم میزند، تا تقلای آرتور برای بخشیده شدن توسط آنهایی که زمانی توسط گنگ آسیب میدیدند، مهمترین لحظههای مشترک آرتور و بازیکن را میسازند. این تمنا برای آنکه ای کاش من آدم بهتری بودم، خیلی در طول بازی با زبان بیزبانی تکرار میشود. در عین حال که او بهسبب گذشتهاش رنج میکشد، اما یک مسئله حالا دیگر برایش واضحتر شده؛ آرتور حالا همهچیز را بهشکل واضحتری میبیند. چهره دیگر داچ را پیدا میکند، مایکا را از قلب سیاهش میبیند و گیر افتادن خانواده مارستون را احساس میکند. شاید او هرروز بگوید که آدم خوبی نیست یا بهدنبال بخشیده شدن نیست، اما نگاهش داد میزند چقدر میخواهد بخشیده شود. در هر عمل آرتور التماس بخشش وجود دارد؛ چه وقتی به اعضای گنگ برای دررفتن از مهلکه بیفایده داچ و رفقایش کمک میکند و چه وقتی به خانواده آن آرتور دیگر سر میزند و مدام با بغض توی گلویش میگوید: «ببخشید، من معذرت میخوام، من واقعاً معذرت میخوام.» آخر سرهم میرود سروقت خانواده «دونز» که پدرشان را درحد مرگ کتک زده بود. اینجاست که او هرلحظه ممکن است بغض را بشکند؛ برای هرروزی که به این خانوادهها ضربه میزد. آرتور پشیمان است و برای این پشیمانی هرروز رنج میکشد.
و در پایان، آرتور با پایان زندگیاش مواجه میشود. مثل شاه آرتور و شوالیهها؛ مثل مردان قدیم که پیشتر از او با پایان زندگیشان مواجه شدند. داچ هیچ نگفت و از کنار آرتور گذشت چون چیزی نداشت که بگوید. آرتور هم در آن روزهای پایانی سعی کرد که لااقل به بقیه کمک کند از این مرداب بیرون بیایند.. درحالی که سل، آهسته آهسته ریههایش را میخورد و نفسهایش آرامتر شده بودند.
پر بحثترینها
- فوری: سونی در حال مذاکره برای خرید کمپانی مادر FromSoftware است
- نامزدهای بهترین بازیهای سال مراسم The Game Awards 2024 مشخص شدند
- نقدها و نمرات بازی STALKER 2 منتشر شدند
- ۱۰ بازی سینماتیک که میتوانند با بهترین فیلمهای سینمایی رقابت کنند
- پلی استیشن برای ۱۰ سال متوالی نمایندهای برای بهترین بازی سال داشته است
- شایعه: حالت پرفورمنس بازی STALKER 2 روی Xbox Series X به خوبی اجرا نمیشود
- بازی Death Stranding Director’s Cut دومین بازی پرفروش ایکس باکس شد
- بدون اشتراک پلاس، امکان انتقال فایل سیو بازیها از پلی استیشن ۵ استاندارد به پرو وجود ندارد
- رسمی: شرکت مادر FromSoftware پیشنهاد خرید از سوی سونی را تایید کرد
- بازی GTA V با این هدف ساخته شد که از هر نظر بهتر از GTA IV باشد
نظرات
:heart: :heart: :heart:
جان: پس این چیزیه که دوست داری؟ داستانای غرب وحشی؟
جک: نه زیاد…دیگه نه… من دارم درباره شوالیهها میخونم…
جان: پادشاهه… اسمش چی بود؟
جک: پادشاه آرتور…
:rose:
اوه پسر :-(( 😥
یکی از شاهکار های تکرار نشدنی صنعت گیم ! گمان نکنم تا چند سال آینده گیمی با تم وسترنی در حد سری رد دد بیاد. داستانش فوق العاده هست و شخصیت هاش ماندگار هستند. لوکیشن هاش چشم نواز و موسیقی هاش گوش نواز هستند. این بازی در کنار God of War برای من برترین بازی سال ۲۰۱۸ و حتی نسل هشتم بود ! به امید اینکه راکستار باز هم شاهکار بسازه و همچنین دست از شیردوشی GTA V برداره …
به به بلاخره هزار و یک شب برگشت
عالی بود مقاله tnx
از نظر من رد دد ۲ یه عنوان فوق العاده هست ولی نسخه ی اول شاهکاری بود که دیگه هیچوقت تو تاریخ گیم تکرار نمیشه
واقعا برای سال ۲۰۱۰ مثل یه جادو میموند هنوز که هنوزه گیم پلی بازی رو دستش رو نساختن تو سبک شوتر سوم شخص
و درمورد داستان میشه گفت رد دد ۱ برکینگ بد هست شماره دوم بتر کال سال یعنی منظورم اینه شخصیت ها انقدر تکامل یافته بودن که تونستن یه شماره ی دیگه برای کامل کردن شخصیت پزدازیشون بسازن
سلام به فرید گل! بله دیگه ما قول داده بودیم و من به قولم عمل کردم چون واقعاً هرکامنتی که میبینم ارزشش از کل مقاله بیشتره و خیلی واقعاً خوبه. ممنونم ازت فریدجان. :rose: :cowboy:
درباره رد دد ۱، رد دد ردمپشن توی نسخه اولش یکم قضیهاش فرق میکرد، رد دد ۲ یکم نگاه رو به راوی (آرتور مورگان) جدیتر میکنه و شخصیتش رو اونقدر بسط میده تا فقط دیگه بحثهای کلان از تقابل دیدگاهها نباشه. عقبرفتن توی رد دد ۲ یعنی کمک به درک اینکه چرا و چطور این همه اتفاقات ناگهان توی آمریکا در رد دد ۱ افتادند و این دیدگاه ها ضرب و شتمشون از کجا شروع شد.
برای من واقعاً سخته انتخاب بین ۲ بازی اما تجربه عجیب و تکرارنشدنی من توی رد دد ۲ از بقیه بالاتره هنوز.
ممنونم فرید جان .سلامت باشی بازم :rose:
خیلی متشکرم
امیدوارم هرجاکه هستی سلامت باشی حسین جان :rose:
چقدر وقت منتظر قسمت جدید هزار یک شب بودم تشکر آقای غزالی :yes: قلم شما به حدی زیبایی دارد که انسان خودش رو در عمق داستان بازی مقاله حس می کنه نه خواندن مقاله آقای غزالی انتظار در شماره بعد هزار یک شب خیلی سخت خواهد بود امیدوارم هستم شماره بعدی زودتر بیاد داستان بازی های بیشتر رو مرور و بررسی کنید آرزو مندیدم در کمال آرامش و سلامتی باشید
لطفا کمی کامنت رو زودتر تایید کنید خواهش
به به! سلام خدمت شما. شرمنده بابت دیر تأیید شدن کامنتتون/ واقعاً نمیدونم چی بگم! این سری از مقالات هزار و یک شب رو من موقعی که راه انداختم، فکر نمیکردم واقعاً کسی خوشش بیاد و اینطوری محبوب بشه بین بچهها. درباره قلم من، من هرچه دارم از فضل و لطف خداست، من رو شرمنده میکنید. تمام سعیم رو گذاشتم که یک متن لایق این بازی باشه و البته البته لایق حضور شما. :rose: :rose: :cowboy:
انشاءالله حتماً. باید یک تعادلی باشه البته بین مقالات مختلف اما روی چشم. فقط من دوست دارم با بچهها صحبت کنیم و یادبگیریم.
آقایی غزالی شما ما رو شرمنده می کنی با این حرف ها بازم تشکر از لطف شما :yes: منتظر قسمت جدید هزار یک شب
با فعالیت های اعضای نویسندگان و مدیریت گیمفا این سایت داره کم کم بی رقیب می شه از اطلاع رسانی سریع اخبار تا نقد بازی ها و مقالات اختصاصی مثلا هزار یک شب سایت رو بی نظیر کرده :inlove:
فقط کاش سایت یک سری مقالات طنز داشته باشه عالی می شه مثل قدیم امیدوارم که زیاد نگفته باشم :yes:
عزیزی شما. مهمترین بخش یک سایت کاربراشن بدون شک و بدون کاربرای بیرقیب و بینظیر سایت بینظیر هم نداریم. شما و بقیه دوستانم که گلید، نیروی محرک بچهها شمایید و با حضورتون باعث میشید اینا نوشته بشن، یادبگیریم، صحبت کنیم، تبادل نظر کنیم. مطمئناً همه ما افتخار میکنیم به داشتن همچین کاربرایی. :rose:
درباره مقالات طنز، اتفاقاً آره واقعاً خوب گفتید! گاهی اوقات خوبه اگر یک دیدگاهی مثل این هم داشته باشیم بین نوشتهها، حتماً بهش فکر میکنم ولی اگر ایده خوبی باشه بچههایی هستند که واقعاً بهتر از من طنز مینویسند من زیاد استعداد ندارم فکر میکنم. :rose:
ممنونم باز، شبتون به خیر باشه
:yes:
حسین جان واقعا رد دد ۲ یک ستون تکرار نشدنی برای صنعت گیم و هنر و فلسفه است و ما را با واقعیت های زیادی روبرو میسازد.وقتی که میبیند آرتور در حالی که سرفه میکند و خون بالا میاره و مایکه بهش میخنده نمیتونید احساس تنفر خود و تنهایی خود را پنهان کنید در حالی که آرتور برای همه کس هرکاری که توانسته انجام داده و دریغ نکرده و واقعا ناراحتی و تاسف دارد و بهتره بگیم بازی های راکستار اینطور هست اون قسمت دادن حقوق پلیس ها توسط برونته واقعا یک دنیا حرف میشه چندتا مقاله فقط از اون نوشت به این میگن روایت داستان به این میگن پایان بندی به این میگن شخصیت پردازی.واقعا احسنت شگفت زده شدم حسین. :yes: :yes: :yes:
سلام امیر محمدجان. واقعاً این بازی معرکست در توضیح یکسری از مفاهیم و خیلی پخته و زیباست. البته باید توجه داشت که خودِ بازی زیاد اهمیتی به صرفاً فلسفه نمیده، یعنی هرچیزی که عمقی و عمیق هست صرفاً فلسفی نیست و نیازی نیست واقعیات رو پیچوند و هزارتو ازشون ساخت تا گفته بشند. راکاستار از نظر من به همچین سبکی اعتقاد داره و درحالی که اصلاً فلسفه رو جدی نمیگیره، میدونه که نیازی نداره برای گفتن حقایقی مثل آنجلو برانته هزارتا داستان بسازه. کماالینکه یکی از دیالوگهای جان خطاب به داچ بعد از قضیه برانته اینه:
«کدوم بخش از کتابهای فلسفیات گفتن که باید یه بندهخدا رو بدی تمساح بخوره داچ؟!!»
—————————————————————-
واقعاً ممنونم اما از کامنتت امیرمحمدجان، بله از نظر من هم دیدار با برانته نقطه اوج روند شکسته شدن داچ بود و خیلی مهم بود درداستان و نمیشد حذف بشه. شخصیتها به شدت واقعیان.
شرمنده میشم. ممنونم :rose:
عزیزی واقعا عالی بود.در مورد راکستار هم درست میگی.در مورد داچ، میخواد خیلی دید عمیق برای کارهاش داشته باشه.یه جا هست تو مکس پین ۳ مکس وقتی که فساد نیرو های پلیس رو میبینه در فروختن و قاچاق انسان،میگه چه دلیلی وجود داره که ما به یک نیروی پلیس انقدر تجهیزات و نفوذ و مهمات بدیم و اسمشون هم بذاریم اسپیشال فورسس نیرو های ویژه واقعا عالی هست.
آره دقیقاً. خوشیفتگی داچ کار دستش میده و آخرسر گیرمیکنه. اما در عین حال متوجه هست که قضیه از چه قراره. کلاً راکاستار علاقه زیادی به زیر و رو کردن آمریکا داره!
همیشه تو اکثر بازی های راک استار از زیادی دیالوگ خسته میشدم ولی این بازی نه اصلا
به همشون گوش میدادم داستانش واقعا جذاب بود برام همه چیزش عالی بود
دنیای زیباش
داستانی که همش میخواستی ببینی تهش چیه چطوره
گیم پلی واقعا خوب
شاهکار یعنی این بازی
موسیقی هاش هم فقط همین که دوتا قطعه بالایی رو گوش بدید کافیه بدونید چه شاهکارین
این بازی عشقه : :heart: :heart:
خسته نباشید آقای غزالی.مقاله ی خوبی بود.یجورایی ترغیب شدم برم دوباره سراغ red dead redemption 2 و این بار کامل بازیش کنم.چون بار اول راستش از یه جایی به بعد رو نرفتم.
با اینکه خیلی با نسخه ی دوم ارتباط نگرفتم(که واقعا با این مقاله امیدوار شدم بار دوم که میرم سراغش بگیرم) ولی واقعا red dead redemption 1 بعد از gta sa بیشتر از همه بازیای راکستار بهم حال داد.
داستان جان مارستون و داچ دیوانه.واسه خود من اون سال دومین بازی برتر بودش بعد از god of war 3. لامصب محیط جو بازی یه جوری بود که حس میکردی رفتی داخل فیلمای وسترن سپاگتی سرجیولئونه.پایانشم متاسفانه خیلی بد بود.به هر حال اونجا دنیای بی رحم غرب وحشیه.
یه چیز جالبم راجب روز انتشار red dead redemption وجود داره.دقیقا با ویچر ۳ توی یه روز هستش.فک نمیکنم روز دیگه ای توی صنعت گیم وجود داشته باشه که تولد همزمان دو تا ابرشاهکار باشه.
سلام سروش عزیز. سلامت باشی رفیق. ممنونم. به به. خیلی خوشحال شدم که. راستش درباره این قسمت دوم از بازی، روند شروع اتفاقات حساس و تنش گرفتن داستان یکم کنده، دلیلش اینه که راکاستار میخواسته یک عده زیادی از کاراکترهای بازی رو همزمان پرورش بده و بهشون بعد بده تا شما نسبت به اتفاقات بعدی واکنشهای عمیقی داشته باشید. یک حالت واقعگرایانه میده به کار که قرار نیست مثلاً یک فرمول خاص برای اتفاقات حساس باشه. چند فصل ابتدایی بازی رسماً یک حالت ثابت از سکون دارند ولی درعوض راکاستار داره شخصیتهای خیلی خیلی ریز و عمیقی هدیه میده به بازیکن که چند کیلومتر از بقیه کاراکترهای بازی جلوتر زدن!
رد دد ردمشپن ۱ اما آره! به قول خودت خیلی بیشتر شبیه وسترن اسپاگتیهای سرجیو لئونه بود و ماجراهای مکزیک و گانسلیگر و این حرفا، با اون لباس پوشیدنش که دقیقاً شبیه کلینت ایستوود توی سه گانه دلار شده بود. اما بهش وقت بده، و توجه کن که این بازی واقعاً داره شبیهسازی میکنه یک زندگی رو. گاهی اوقات باید یکم انعطاف پذیر هم عمل کنیم به نظرم سروش جان. مثلاً بعضی اوقات بشین توی کمپ چندتا کتاب که جمع کردی از خونه های مردم بخون! چون واقعاً بازی ازت همین رو میخواد. باید با آرتور خیلی وقت بگذرونی. نمیدونم برو ماهیگیری، کتاب بخون، بازی کن با بقیه. اگر وقت بدی بهش شگفت زده ات میکنه.
بازم ممنونم سروش جان. :rose: :cowboy:
کوچیک شمام.ما کاربرای گیمفاییم که باید بابت چنین مقالات درجه یکی ازتون تشکر کنیم.
آقا حسین عزیز با این توصیفاتتون معلومه که قراره توی این بازی حسابی توی این بازی وقت بگذرونم و برام یه زندگی تازه مث اسکایریم و ابلیویون و ویچر۳ و فالوت۳و۴ بشه.یه سوالی برام پیش اومد که مجموعا خط داستانی اصلی بازی تقریبا چقدر طول میکشه.خط های داستانی ماموریت های فرعی چطور؟
عزیزدلی سروش جان. آخ آخ گفتی! آره اتفاقاً این از اون بازیهاست. قبلاً سر مقاله غوطهوری اینا رو کنار هم گذاشتم. و واقعاً هم باید اینطوری بازیش کنیم. سعی کن حتماً آرتور رو درک کنی تا برات به یکی از بهترین رفیقات تبدیل بشه. راستش خط داستانی بازی اصلش برای من حدود ۶۰ ساعت اینا طول کشید. طولانیه واقعاً. البته من گشت و گذار و اینا داشتم. مراحل فرعی هم یک ۲۰ ساعت یا بیشتری دارند بسته به سبک بازیت اگر از راهنما استفاده کنی یا نه. ولی اصلاً عجله نکن. یکم یکم بازی رو برو. اتفاقاً این از هموناست که باید ذره ذره بری جلو. باید بگردی. از اون دست بازی هایی نیست که اگر آخر و اولش رو به هم وصل کنی بازم چیزی عوض نشه!
ممنونم ازت سروش جان. :rose: :rose: نفرما.
از بهترین بازیهای صنعت گیم هستrdr2.و با بازیای راکستار قشنگ میشه ارتباط برقرار کرد.تشکر از این مقاله زیبا.کاشکی سراغ سری متال گیر هم برید :yes:
سلام ابوالفضل جان. تشکر از خودت بابت نظر زیبات. درباره متالگیر راستش من هنوز آماده نیستم واقعاً. خیلی سخته نوشتن از یک بازی به صورتی که ریز بشی در اون، چون واقعاً زمان نیاز داره و باید آماده و دست پر باشی. ولی خب حتماً ادامهداره هزار و یک شب و مطمئنم نوبت متال گیر هم میرسه اگرچه دیر بشه، اما بازی های خوب تاریخ انقضا ندارن. :rose: :cowboy:
به معنای واقعی
یک رستگاری
یادش بخیر
چقدر ده سال پیش داداشم به راکستار فحش داد
سر ندادن بازیش برا پیسی
مقاله خیلی قشنگی بود
آرتور مورگان جوونی هاش چه ابهتی داشت
خیلی جالبه منم که همیشه در حین سوارکاری به سرنوشت افراد مختلف به ویژه مریضی آرتور مورگان فکر میکردم.
ولی چیزی که درباره این سری بازی منو آزار میده اینه که نتیجه تلاش های آرتور و جان اون چیزی که اصلا میخواستن نبود و پایان هر دو بازی یه پایان بد و غمگین محسوب میشه حتی با حساب اینکه هر دوشون به رستگاری رسیدن.
سلام یونس جان گل. بله آرتور جوانیهاش اونقدر برای من تازگی و بامزگی داشت که فکر کردم چرا راکاستار نباید یه بسته الحاقی درباره اون دوره بده؟ بهطرز عجیبی این عکسها پر از داستان هستند و خب همینه که قشنگشون میکنه.
حین سوارکاری یونس جان، بازی دقیقاً از شما همین رو میخواد. اون طنین و صدایی که حین سوارکاری گاهی پخش میده داره همین رو میگه بهتون. داره میگه واقعیت همینه. اگر واقعاً شما قرار بود در اون دوره زندگی بکنید واقعاً همچین حسی داشتید که دستآورد بزرگ بازیه.
راستش درباره پایان بازیها یونس جان، بازی باید جلوهای دیگه از اونچه که تاالان داشتیم رو نشون میداد، توی رد دد ۱، با اون پایانبندی بدیعش، به ما یادآوری کرد که توی ذات این تمدن دقیقاً چی داره میگذره. صرفاً یه بازی نبود که مثل call of juarez gunslinger هدفش از حضور، نشون دادن هفت تیر کشی باشه، خیلی دید وسیعتری داشت.
رد دد ۲ هم نگاهش البته شخصیتره به زندگی آرتور مورگان و احساسات شخصی آرتور. جالبه حتی جان توانایی زیادی توی ادبیات یا نقاشی نداره و اینا چیزهایی هستند که بازی رسم میکنه تا به رد دد ۱ برسیم. برای اینکه شخصیت آرتور خیلی احساسیتر از جان هستش و مخصوصاً بعد از اپیلوگ متوجه میشیم. این احساسیترین حکایتی بود که برای آرتور رقم میخورد.
یونس جان کامنتت خیلی زیبا بود. خاطره ها رو برگردوندی رفیق :rose: :rose: :cowboy:
ممنون لطف دارید این شما هستید که با مقاله زیباتون خاطره ها رو زنده کردید :heart:
ایده ی بسته الحاقی از جوانی ها آرتور مورگان واقعا زیبا و جذابه. حتی فکر بهش هم حس خوبی به آدم میده.
آره واقعا راک استار حس اسب سواری تو اون دوران رو خیلی خوب نشون داده و برعکس بعضی ها که میگن بازی خیلی طولانیه و بخاطر اسب سواری خسته کننده میشه ، من اصلا ه چین حسی نداشتم.
یکی از بهترین چیزا تو این بازی دفترچه آرتور مورگان هستش که خیلی زیبا احساسات و افکارش رو نشون داده. واقعا میشه فقط یه مقاله کامل رو به اون دفترچه اختصاص داد.
ولی بنظرم بهترین چیز این بازی جدا از گرافیک و گیم پلی ، نحوه ی روایت داستان بازی هستش که باعث میشه تصمیمات شخصیت ها برا ما منطقی بنظر بیاد و شناخت خوبی ازشون پیدا کنیم.
در کل اگه قرار باشه درباره ویژگی های خوب این بازی حرف زد عمر آدم کفاف نمیده 🙂
ممنون بابت مقالتون :cowboy: :heart:
دقیقاً یونس جان، یادم نمیره هریک مدت یک بار چقدر با وسواس این دفترچه رو باز میکردم و واقعاً کیف میداد و اصلاً حالت نمایشی بقیه بازیها رو نداشت. من هنوزم که هنوزه به بخشهایی از بازی فکر میکنم.
تشکر از ماست. شبت به خیر یونس جان :rose: :cowboy:
آره این یه بازی هست که تا آخر عمر یاد آدم میمونه و تاثیرش رو روی زندگی آدم میزاره.
شب شما هم خوش :heart: :rose: :cowboy:
سلام به حسینِ عزیزم
در موردِ مقاله فقط میتونم بگم wow what a beautiful text
با سپاس فراوان حسین جان و خسته نباشی :heart: :heart: :heart: :heart: :heart: :heart: :heart: :heart: :heart: .
اینو با لهجه غلیظ بخون: «Well Thank You Mister!» : :cowboy:
ایمان عزیز و دوستداشتی واقعاً گلی شما. شرمنده میشیم من وقتی اینقدر کامنت های قشنگ مینویسی و من نمیدونم چی بگم. یادت باشه تو همیشه رفیق گیمفا میمونی و هم من هم تحریریه میدونیم که همیشه هوای بچهها رو داری و همراهی میکنی. باورت نمیشه چقدر خودت دلگرمی هستی برای ما و چقدر بهت افتخار میکنیم. همیشه شما باید حرف بزنی، قرار نیست اینجا فقط من حرف بزنم، اتفاقاً من باید کمتر حرف بزنم. تا یاد بگیریم باهم، مثل مردای بزرگ.
عزیزدلی. سلامت باشی انشاءالله گل: :rose: :rose: :rose:
فدات حسینِ عزیز شرمنده میکنی منو mister خودتی.همیشه در بخشِ کامنتها سعی میکنم با پیامهایی از زحماتتون تشکر کنم و حسِ خوبی که بهم منتقل میکنین رو بهتون برگردونم و لایقِ این زحمتهایی که میکشین باشم چون واقعا عواملِ گیمفا چه بخشِ تحریریه و چه خبری مثلِ گلی میمونین که هر کدوم بویِ عالی و منحصر به فردِ خودتون رو دارین و بوی هرکدوم لذتِ خاصِ خودش رو داره.سلامت و پایدار باشی عزیز :heart: :heart: :rose: :rose:.
عزیزی ایمان گل. :rose: واقعاً برای ما خیلی ارزش داره! شاعر میگه هرچی بگم بازم کمه! نه بابا ما گِل هم نیستیم چه برسه به گُل! : )) خیلی آقایی. ای کاش یکی مثل من لایق حضورت باشه که افتخاره همش. امیدوارم همیشه مورد پسندت باشه کار و باهم کیف کنیم بگیم بخندیم.
انشاءالله سلامت باشی رفیق. :rose: :cowboy:
مقاله عالی بود اقای غزالی :yes:
این بازی یعنی زندگی در کنار گاد و آنچ بهترین بازی نسل هستش. واقعا به آدم حس یه دنیای واقعی رو میده اولین بار که بازی رو اجرا کردم احساس کردم وارد دنیای وست ورلد شدم. :yes:
اسپم:این چند روز وضعیت کامنت ها خیلی بهتر شده.
#ترول_نکنیم
سلام اوستا!!! : ) خیلی افتخار میدی که مطالعه میکنیو واقعاً دمت گرمه. واقعاً منم همینطور. دنیای وسترن بازی بهشدت دلرباست. گاهی باید فقط بشینی نگاه کنی. فقط همین.
پینوشت: آره خداروشکر، من وقتی مقاله ندارم میام کامنتها رو میخونم همیشه. یعنی واقعاً میخونم چیزهایی که مینویسید رو هرموقع وقت داشته باشم و دیدم که واقعاً بچهها زحمت کشیدند از روز اون مقاله به لطف محسن گل و سایکوجان و بقیه بچه ها که بعداً همراه شدن مثل شما و ایمان این هشتگ درست شد. سایت مال شماست و هرچی شما بگید وظیفه ست. :rose: :cowboy:
:yes: قربان شما
واقعا فوق العاده بود
ممنون از شما
سلام مهدی جان. آقا افتخار میدید. باعث افتخاره پسندیدی مهدی جان. من باید تشکر کنم که لطف کردی نظر گذاشتی. امیدوارم از این به بعد از بازیها یاد بگیریم بیشتر. :rose: :cowboy:
خیلی ممنون آقای غزالی مقاله ی بسیار زیبایی بود
من تا حالا ۳ بار داستان red dead 2 رو تموم کردم و با این مقاله ترغیب شدم تا برای بار چهارم به صورت کامل کل داستان و ماموریت های فرعی رو انجام بدم
از داچ اولای بازی خیلی خوشم میومد و کاریزمای خاصی داشت اما با گذر زمان چهره ی واقعیشو نشون داد
خیلی ممنون از شما و دیگر دست اندرکاران گیمفا
سلام امیرجان گل. خیلی عزیزی ممنونم ازت. خیلی خیلی خوشحالم که خوشت اومد. البته خودِ بازی زیباست واقعاً. بله بعضی از رفقا مثل خودم ظاهراً بعد از یکبار تموم کردن بازی یک چیزهایی رو از دست میدند و واقعاً هم همینطور میشه بعداً. منم اولین بار احساس کردم کلی چیز از دستم در رفته.
اوه اوه! ۴ بار خیلی زیاده. چون بازی واقعاً طولانیه. سعی کنید یکم تنوع بدید اگر میخواید برای بار چهارم برید که بیهوده نباشه. مثلاً نشانه رو حذف کنید و بدون HUD بازی کنید. بدون نقشه کوچک. کلاً هرچی آیکون هست روی صفحه رو بردارید. یا مثلاً نشانهگیر کمکی رو غیرفعال کنید.
داچ راستش کاریزماتیک هست، اما این کاریزما توخالیه! ادعاست، درحالی که واقعاً میدونه چه خبره اما نمیتونه به خاطر نارسیست بودن و خودشیفته بودنش این حقایق رو بپذیره و خیلی جاداره بهش نگاه بشه چون راک استار روش حساب باز کرده برای درخشیدن. و واقعاً درخشید.
من باید تشکر کنم امیر جان :rose: :cowboy:
خیلی ممنون :rose:
مرسی از راهنماییتون بله میخوام این دفعه چالش بیشتری داشته باشه و حواسم به همه چی باشه
با تشکر
خواهش میکنم. ولی توجه داشته باشید بازی کردن بیشتر اهمیتش برای حرفهاییه که میزنه و نتایجش، رد دد ۲ خیلی عزیز و ارزشمنده، اما اگر فکر میکنید راه بهتری برای استفاده از وقت هست نسبت به بازی کردن چندباره رد دد، اون رو حتماً انجام بدید، حتی اگر مرتبط باشه. وقت خیلی ارزشمنده.
شبتون به خیر.
این ک مخاطب شما هستم باعث افتخار من هست جناب غزالی
جوری که شما با آرایه های استعاره و ایهام و… جادو می کنید تحسین برانگیزه….
پ.ن: کشتن رو به اشتباه کستن نوشتید لطفا درستش کنید
پ.ن۲: از شما متشکرم :heart:
سلام معین گل! باور کن، اینکه من مخاطبی مثل شما دارم افتخار منه و این رو بدون کوچکترین تعارفی بهت میگم. چشمات قشنگ میبینه. لطف خداست اگر چیزی داشته باشم. افتخار میدی معین جان. خیلی خوشحالم از این بابت.
پینوشت: دستت دردنکنه معین جان اصلاح شد سریع. قبلاً دیدم چهطور توی اخبار و مقالات با تذکر دادنهات کمک میکردی به بقیه بچهها، شک نکن منت میذاری. ممنونم :rose:
شبت به خیر باشه معین جان :rose: :cowboy:
وظیفه است جناب غزالی….
گشتم نبود نگرد نیست
جواب من به کسایی که میگن همچین مقاله هایی تو نوبجی پیدا میشه؟
سلطان خیلی عالی بود
با اینکه نخوندم ولی نظرات دوستان رو که میبینم میفهمم چقدر کیفیت کار بالا بوده
راستی یه چیزی من از رد دد فقط ۲ چیز رو اسپویل شدم از نظر داستانی به نظرتون هنوزم داستانش واسم جذاب میمونه؟
اسپویل:
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
مرگ آرتور و اینکه آدم بده کیه فک کنم مایکا بود
.
.
.
.
.
.
.
مرسی از شما
در ضمن یه خواهش
اگر میشه شما و دیگر دوستان نویسنده از #ترول نکنیم زیر پست هاشون استفاده کنن چون خیلی کمک میکنه
ممنون
پ.ن:تا به حال رد دد ۲ رو وقت نکردم بازی کنم انشالله بعد کنکور برم ببینم چیه این شاهکار
به به. سلام سایکوجان خسته نباشی و مرسی بابت همه زحماتت توی این مدت، خوبی؟ انشاءالله سلامت باشی رفیق.نفرما ما شرمنده میشیم. بذار راستشو بهت بگم! من قبل از اینکه بازی رو شروع کنم آخرای داستان کلاً برای من اسپویل شده بود به طرز عجیبی میدونستم همه چیز رو! اما واقعاً وقتی رسیدم به اونجاها انگار نه انگار میدونستم داستان رو! رد دد ردمپشن ۲ خیلی برای من عزیزه واقعاً. واقعاً عزیز و ارزشمنده و از اون بازیاست که اونقدر پلاتهاش به جا، دقیق و پخته هستند و روی فضاسازی سوارن که اصلاً اسپویل بشه یا نشه تفاوتی نداره چون فضای بازی اول آخر شما رو میگیره.
—————————————————————-
درباره قسمت دوم صحبتت سایکوجان من که زیاد نظر نمیدم جز پستهای خودم. اینجا من دوست دارم بچهها یاد بگیرند و واقعاً هم رفقای خوبم هستند همیشه مثل خودت اما هرچی شما بگید. منم خوشم میاد اگر از این به بعد #ترول_نکنیم و بازی کردن بشه تمرین زندگی که مفیدتره و ارزشمندتره.
انشاءالله سر فرصت. بازی خوب تاریخ انقضا نداره و هرموقع تموم کردی اگر دوست داشتی بهم بگو یا این رو بخون. عزیزی سایکو جان :rose: :rose: :cowboy:
سلام خدمت نویسنده توانا…برای دومین باره دارم در این چند وقت تو گیمفا کامنت میدم و حقیقتا ناراحت که جو سایت مثل قدیما نیست…البته با وجود نویسنده هایی مثل شما هنوزم میشه به اینده امیدوار بود.
اما درباره این مقاله…باید بگم اشک تو چشمام جمع شد…رد دد ۲ برای من شاهکار ترین تجربم در گیمه…و یکی از تجربیاتی که پزش رو به بقیه میدم و متاسفم واسه کسایی که تجربش نکردن وباافتخار میگم که من یک گیمرم
مرسی راکستار بابت این رستگاری
سلام علیجان، اختیار داری. لطف پروردگاره. راستش رو بهت بگم علی جان درباره بخش کامنتها، من قبلاً به باقی دوستان گفتم، اگر بچههایی که دوست دارند دو سه تا حرف درست بزنند سریع ول کنند برند از سایت به خاطر کامنتها، خب مشخصه که فضا تغییری نمیکنه. خیلی عادیه. بچههای زیادی رو دیدم از سایت رفتند، نباید میرفتند، باید بهتر و بهتر کامنت مینوشتند، مشکل و دغدغه اما بیشتر شناختن خود بازیهاست، باورت نمیشه من چقدر خوشحال میشم وقتی میبینم بعضی از کسانی که دوستشون دارم و خوب مینویسند کامنت میذارن، اینها فارغ از جو و فضاست، این یک ارتباطیه که بین من و خواننده ایجاد میشه و این ارتباطه ست که ارزش داره و به نوشته من اعتبار میده نه مثبت و منفی یا بحث های دیگه. برای من این ارتباطه بین نویسنده و خواننده ارزش داره که ایجاد میشه با کلام محبتآمیز و حضور کسایی که عاشق دانشن. کلکل همه جا هست، اما کلام صحیح؟ کلام صحیح رو باید گفت، نباید منتظر موند.
—————————————————————————————————————————
اما درباره رد دد این مقاله، این مقاله برای من خیلی ارزش داره، فارغ از مسائل تحلیلی درباره داستان بازی. واقعاً شرمنده میشم علی جان با این توصیفاتت. رد دد ۲ واقعاً همینه. نمیدونم دقیقاً چهطور میشه توضیحش داد.
ممنونم ازت بازم و لطفی که داشتی و کامنتت که ارزشمنده. شبت به خیر باشه. :rose: :cowboy:
بله حق با شماست حسین جان…ما باید با گفتمان ها و کامنت های خوب دوباره اوضاع رو مثل قبل کنیم..کاملا قبول دارم…ممنون که وقت گذاشتی و کامنتم رو جواب دادی..کارت درسته…به امید روز های بهتر..شب شما هم خوش
:rose:
آرتور مورگان: ما نمیتونیم چیزی که اتفاق افتاده رو عوض کنیم فقط میتونیم به جلو حرکت کنیم
:yes: :yes: :rose:
این بازی به معنای واقعی شاهکاره و به جرئت میگم ارتور مورگان یکی از بهترین کاراکتر های تاریخ گیمه به قول یکی از کاربرای یوتیوب خیلی درس ها میشه درمورد یه کاراکتری که وجود خارجی نداره یاد گرفت
مگه میشه کسی این اهنگ رو گوش بده و اشک تو چشماش جمع نشه 😥
The many miles we walked
The many things we learned
The building of a shrine
Only just to burn
That’s the way it is
That’s the way it is
به به عجب مقاله ای :inlove: بلاخره هزار و یک شب برگشت :chic:
چند وقته دارم رد دد۲ رو بازی میکنم اینبار نوع بازی کردنم رو عوض کردم.زیاد وقت میزارم.با اعضای گنگ صحبت میکنم به تک تک دیالوگا گوش میکنم.و شد کنار لست ۲ دومین بازیه برتر عمرم.چقدر زیباست رستگاری ارتور.چقدر سرنوشت و تغیرات گنگ زجراور هست.تغیراتی که داچ میکنه و ایده آل گرایی که به فنا میره،راکستار تو روایت این قصه فوق العاده عمل کرده.زنده باد راکستار
فقط یه چیزی رو نفهمیدم.چرا سیدی ادلر رو نفرستادن بلک واتر پولا رو بیاره.یا جان مارستون وقتی اون همه پول دستش میاد به این فکر نمیکنه که با توجه به گذشتش بلاخره میان سراغش و باید با سیدی یا چارلز میرفت
/:
به به! صدتا سلام به شما. بله بالاخره هزارویک شبی که من همیشه دوستش داشتم برگشت. رد دد که خیلی قشنگه. واقعاً هم زیباست ولی خب از نظر من داچ ایدهآلگرا نیست؛ آخر ایدهال گرا در چه موضوعی؟ در عوض داچ ، کسیه که معتقده آمریکا کشور آزادیه، آزادی در رفتار و زندگی منعطف، در عین حال مبنای پیشرفت رو مشارکت همگانی مردم جامعه میدونه، و مخالف داشتن مالیکت خصوصی روی ابزار و سرمایههاست. حالا این دیدگاهش یک اسمی هم داره که بازی نمیگه چون بازی مدام میخواد از پیچیده شدن داستان جلوگیری کنه برای اینکه همه متوجهش بشن. خوبی بازی همینه.
اما درهرصورت خیلی زیباست.
———————————————————————————-
درباره سیدی ادلر و پول، مسئله اینه که حقیقتاً داچ حتی اگر پول دستش میومد (که اومد، چه قبل از فروپاشی و چه بعد از فروپاشی گنگ) اصلاً زمین نمیخرید! اتفاقاً پولها جاشون توی بلکواتر امن بودند. داچ عوض نمیشه، داچ همونیه که همیشه بوده، این تصمیم های عجیبش هم مشخص بودند. به نظر شما داچ و مایکا با پولای بلک واتر چیکار کردن؟ یه گنگ جدید زدن!! یا صحبتاش درباره مبارزه با سیستم آمریکا؛ چطور بدون دلیل اون پیرزن رو کشت.
درباره جان مارستون، اون ۲۰هزار دلار مشکل نبودند. اصلاً کسی دیگه دنبال اون پولا نبود بعد اینهمه مدت. قایق بلک واتر ۱۵۰هزار دلار توش پول بوده. چیزی که پینکرتون ها رو به سمت جان میکشونه، سروصدای بالای کوه هاست و البته البته، گشتنای بی مورد جان وسط شهر و لودادن اسم اصلیش. ردش رو به سادگی میزنند. کلاً جان همیشه کجوکوله بازی های خودش رو داره. مثلاً صحنه ای که جان ۳ بار اسمش رو عوض میکنه!
ممنونم بابت وقتتون. شبتون به خیر باشه. :rose: :cowboy:
اتفاقا داچ ایده آل گرا بود.داچ میخواست در عین اینکه زندگی آزادانه ای که در ذهنش درست کرده رو داشته باشه واسه خودش بانک بزنه دزدی کنه ادم بکشه اما ادم خوبی باشه و همه دوسش داشته باشن.(البته این همش ماله اوایل بازیه)یسریا میگن مرگ هوزی آ باعث نابودی گنگ شد با اینکه از همون اول بازی روند نابودیش شروع میشه.چون داچ میبینه که این زندگی که تصور میکنه و کتابایی که میخونه با هم همخونی ندارن و نمیتونه تغیر رو بپذیره.
در مورد پول بلک وادر هوزی آ یا اعضای گنگ قانونن باید فکر میکردن که سیدی ادلر رو بفرستن پولا رو بیاره اینجا رو موافق نیستم.جانم ارتور میگفت که به اندازه خودش باهوش نیست 😀
اما یه مشکلی هست:
توی روایت بازی در مورد داچ اندینگ کلن به فنا میبره بازی رو.یعنی اندینگ که داچ پولا رو میزاره و مایکا رو میکشه و همینجوری واسه خودش میره اصلا با روایتی که برای داچ داشتن همخونی نداشت.
رئیس داچ بود. راک استار با این دیالوگ داچ: «ما میریم بلکواتر وقتی من بگم ما میریم بلکواتر» داره میگه که همهکاره داچ هستند و داچ برای اون پولا یه فکرایی داشته. آرتورهم خیلی اونموقع سادهتر از این بوده که رو حرف داچ حرف بزنه. هوزهآ هم که میبینی چه طور توسط داچ نادیده گرفته میشد هربار و اصلاً دیگه کسی توجه بهش نمیکرد. شده بود مثل بیل از لحاظ اعتبار توی گنگ!
در واقع مرگ هوزهآ خیلی آزاردهنده بود و یکی از دلایل سرد شدن داچ مرگ ها بودن که البته تقصیر تصمیم های اشتباه داچ هم بودند اولاً. داچ میدونه داره چی میشه، اما چیزی که توی سرشه هیچوقت اتفاق نمی افته، بدترین ضربهای که داچ میخوره توی گوارماست که میبینه حتی اینا به جزایر نزدیک کوبا هم رسیدن!
اگر دقت کنید رفتارهای عجیب داچ از اول واضح بود. آرتور توی دفترچه یادداشتش میگه که داچ اصلاً از زمان بلک واتر هیچ برنامه ای برای خرید زمین نداشته. یه بار میگفت کالیفرنیا، یه بار یه جای دیگه، یه بار غرب یه بار شرق.
درباره اندینگ، شما دیگه با یک آدم عادی طرف نیستید، داچ رسماً دیگه داره از بین میره، مرگ پسرش رو جلوی چشماش دید و هیچی نگفت و رد شد، چون برای اولین بار نمیدونست چه خبره. از اون طرف مایکا، از اون طرف آرتور و جان. فشار روانی و این بحثا.
اونجا هم داچ دیگه کاری نداره که انجام بده. داچ تموم شده، اصلاً داچ روی اون قایق تموم شد. اصلاً اگر پول برای داچ مهم بود، آخرین قطعه طلا رو از پیرزنی که همون جا کشتش برمیداشت! برنداشت و رفت! داچ از یه جا به بعد تبدیل به یه آدم عقدهای شده بود. وگرنه حتی یک درصد براش مهم نبود کی میمیره. نه جان رو نجات میداد نه ابیگیل دیگه.
ممنونم
The day is done, time has come
You battled hard, the war is won
You did your worst, you tried your best
Now it’s time to rest
Now it’s time to rest
یک بخشی از آهنگ بینظیر mountain hymn که توصیفی بی نقص و غمناک از آرتور مورگان هستش
***************************************
خسته نباشید آقای غزالی عزیز،مقاله تون هم مثل خود بازی شاهکار بود
و چقدر خوب که بخش هزار و یک شب رو دوباره احیا کردید
واقعا راجب بازی چیزی نمیشه گفت،شاهکار خالص از لحاظ داستان سرایی و روایت…
ایکاش میتونستم حافظ رو پاک کنم و دوباره این بازی رو کنار یکسری های دیگه بدون اینکه چیزی از داستانش بدونم برم،منتهی این دفعه سعی میکنم واقعا با بازی زندگی کنم،تو دفعه اول تجربم زیادی بازی رو با عجله تموم کردم و برای بار دوم هم وقتی بازی رو استارت زدم،خیلی علاقه به دوباره رفتن این همه راهی که رفتم و تهش هیچی شد رو نداشتم…کلا هم بازی های جهان باز نسبت به بازی های خطی ارزش تکرار کمتری رو دارن
سر همون هم تا الآن سیو بازی رو همین دفعه دوم مونده…
یادمه خیلی وقت پیش خبر اومده بود که یک نفر برای اینکه اسکایریم رو فراموش کنه و دوباره بره سعی کرده بود به مغز خودش آسیب بزنه و کارش بی فایده بوده
حقیقتا دروغ چرا،اگر اون طرف جواب میگرفت شاید من هم امتحانش میکردم…
شاید حرفم عجیب باشه ولی دنیای بازی ها و گیم رو خیلی خیلی نسبت به دنیای واقعی خودم بهتر میدونم و ترجیح میدم…
دنیای گیم شخصیت هایی داره که از اکثریت آدم های واقعی اطرافم اون ها رو خیلی بیشتر دوست دارم و برام با اهمیت تر هستن…البته یکسری ذهنیت های داغونی هم دارم که ایکاش میتونستم اونا رو پاک کنم و طبیعتا اون چیزی که میگم و از خودم نشون میدم و میگم خیلی با چیزی که داخل ذهنم میگذره متفاوته…
منتظر مقاله بعدیتون هستم
درباره رد دد ۲، من اوج خودخوری و دلمشغولی آرتور رو زمانی دیدم که از گوارما برگشت ون هورن و اونجا زیر چراغ یک اسبی بود ورش میداشتی و تا سنت دنی و کمپ قبلی میرفتی. آ
راستش پیمان بازیها راه فراری هستند که آخرسر به خود ما برمیگردند. لطفاً فکر نکن که بازیها میتونن کسی رو فراری بدن از زندگی واقعی. م. این زندگی تو هستش و زندگیت یک دلیلی داره و باید براش وقت گذاشت.
گل واسه گل:
: :rose: :rose: :rose: :rose: :rose
نظر لطفتون هست آقای غزالی،راجب اون پست هم واقعا چیزی نداشتم که بگم و امیدوارم به دل نگیرید..میدونید خیلی وقت ها سکوت،جواب خیلی بهتری هست
حقیقتا من بیشترین زخم هایی که تو زندگی خوردم رو از مثلا دوست هایی که داشتم خوردم و بهترین و احساسی ترین لحظات زندگیم رو کنار شخصیت های ویدئو گیم و داخل بازی ها داشتم
برای همین هم انقدر دوستشون دارم و ترجیحشون میدم
میدونم شاید حرفم درکش سخت باشه
میدونستم پیمان گل. میدونستم. متوجهم منظورت چیه. منم مثل تو بودم.
منم همیشه شخصیتهای بازی رو خیلی دوست داشتم. بیشتر از خیلی از واقعیها. اما گاهی یه رفیق مثل تو، چیزی از بهترین پروتاگونیستهای بازیهای ویدیویی کم نداره واقعاً میگم. وقتی توی tlou برای اولین بار پدر شدم و اون سکانس آخر توی بیمارستان، واقعاً یادم نمیره که چقدر حال و هوام رو عوض کرد. منم درک میکنم. هروقت هرچی دوست داشتی بگو.
سلامت باشی رفیق، ناامیدی تو کار بزرگمردا نیست. نداریم ما از این چیزا. مراقب خودت باش لطفاً. منتظرتم همیشه :rose:
سلام خدمت آقای غزالی عزیز.ممنون بابت این مقاله زیبا.راستیتش حسابی دلتنگ این هزار و یکشب های دوست داشتنی شما بودیم و وقتی چند وقت پیش تو بخش نظرات دیدم برگشتید،امیدوار شدم که دوباره این مقالات احیا بشن.
و البته چه احیا شدنی و با چه بازی ای.راکستار با این بازی نشون داد استاد بی چون و چرای شخصیت پردازیه و یکبار دیگه به ما ثابت کرد که اسطوره بازی های جهان بازه.داستان بازی رو به شخصه هیچ وقت فراموش نمیکنم و آرتور مورگان هم اگر چه یک شخصیت کاملا مثبت نبود،ولی باز هم خودشو به محبوب ترین شخصیت من در دنیای بازیها در کنار جول میلر بدل کرد.
سلام عزیز دل! شما اختیار دارید. برای چی از من تشکر میکنید؟ منم که باید از شما مدام تشکر کنم که هستید و هی به خودم افتخار کنم که رفیقایی مثل شما رو دارم. :rose: :cowboy: منم دلم تنگ شده بود برای شما و هزار و یک شب که خیلی دوستش دارم واقعاً و درسته نوشتنم خوب نیست اما دارم بهترش میکنم برای اینکه همونی بشه که لایق شماست. گیمفا خونه منه، این رو امتحان کردم و هیچ جاجز گیمفا راحت نیستم و اذیت میشم وقتی نباشم اینجا. ناگزیرم از حضور توی گیمفا و انگار به سرنوشت من گره خورده. من اولین بار اینجا نوشتم نمیتونم ولش کنم به سادگی. همون موقعی هم که قرار بود برم قول دادم به همتون که برمیگردم چون خیلی دوست دارم حقیقت رو و بهش عشق میورزم. :rose: :rose:
راکاستار هم بچگی من رو همراهی کرد هم بزرگسالی من رو. بهم یاد داد مرد باشم! از زمانی که با CJ توی گرو استریت می چرخیدم تا زمانی که با آرتور فیلمای وسترن دهه ۶۰ رو بازی میکردم. آرتور مورگان برای من شخصیتی مثبته و برای من چیزی به نام خاکستری وجود نداره راستش توی قلبم، بحث های فنی و اینا جداست. من میدونم چطور آرتور اینقدر محبوب شد. آرتور همونیه که ما همه توی دردهاش مشترکیم! یه زمانی من و شما هم به مرگ فکر میکنیم. به زودی… :rose:
شکسته نفسی نفرمایین.قلمتون به شدت تاثیرگذار و جادوییه و واقعا مطالعه نوشته های شما باعث میشه متوجه گذران زمان نشد.
کاملا با شما موافقم و نظرتون بسیار زیباست.راکستار برای ما مثل دوستی بوده که از بچگی تا بزرگسالی با ما همراه بوده.از cj و جیمی هاپکینز گرفته تا همین آخرا با آرتور مورگان و اعضای گروه ون در لیند.امیدوارم همیشه در پناه خداوند سلامت و تندرست باشید.
خیلی بزرگوارید شما. لطف پروردگاره. خداروشکر واقعاً. من واقعاً افتخار میکنم وقتی رفقایی مثل شما میخونن کار رو باارزشترین داراییهای گیمفا هستید شما. واقعاً چقدر خاطره، چقدر خاطره کنار فامیل داشتیم ما GTA SA. بعدش خب این خاطرات البته شخصیتر شدند و مدام درونیتر شدند. شدند سفرهای تک نفره با آرتور.
انشاءالله سلامت باشید و ثابتقدم عزیزی شما. :rose: :rose: :cowboy:
درود بر حسین خان گل اقا خسته نباشی کولاک کردی بازم :rose: حسین جان به لطف پیشنهاد شما و همت دوستان و البته یاری نویسندگان فکر کنم تا حد زیادی اونایی که ترول میکردن رو از کارشون پشیمون کردیم و تازه یک هفته شده :cowboy: به بد گیمر هایی خوردن این ترولر های کوچک :laugh:
.
.
.
اما داستان جنجالی ترین عنوان گیمری من یعنی رد دد ردمپشن ، واقعا نمیدونستم راجبش بنویسیم یا نه اما خب بر میگردیم به اواخر نسل ۶ که متاسفانه مشکلی شخصی برام پیش اومد که نتونستم هیچ پلتفرمی داشته باشم به جز pc تا اوایل نسل ۸ ،،،،، حسین جان وقتی فهمیدم نمیتونم رد دد ردمپشن یک رو با پی سی بازی کنم روانی شده بودم اخه میگفتم چرا نه :-(( از طرفی مجله بازی رایانه و اون دیسک لعنتی داخلش و دموی هونلی سورد که انحصاری پلی استیشن بود فهمیدم اونم نمیتونم بازی کنم فکر کنم به خاطر همینه که از شنیدن کلمه انحصاری در گیم متنفرم یه تنفر کهنه لعنتی ، به خاطر مسائلی که به ما ربطی نداره نمیتونیم هر بازیی رو که دلمون میخواد به هر روشی بازی کنیم انگار حق انتخاب رو محدود کردن…بگذریم…تو این دوران هیچ بازیی بازی نکردنش منو مثل رد دد ردمپشن ۱ آزار نداد ،،،،، تا رسیدیم به نسل ۸ و قفل تک پلتفرمی من از دوباره باز شد و رفتم پی اس فور گرفتم روزی که روشنش کردم و دسته رو گرفتم دستم نمیدونی چه حس نازی بهم دست داد در یک لحظه یک عمر خاطره بازی کردنم اومد جلو چشمم فهمیدم انچارتد ها ریمستر دارن و میشه بازی کرد و بال در اوردم یا لست اف اس ۱ و تمام بازی های نسل ۷ که بازی نکردمشون برام عقده شده بود اما هنوز داغ رد دد ردمپشن یک رو فراموش نکرده بودم که نسخه دومش گفتن داره میاد خیلی جالبه حالا که کنسول هم داشتم تائید کردن برا pc هم میاد 😀 شانس من بود فقط ،،،،، من عادت داشتم دیسک میخریدم و رد دد ردمپشن ۲ رو به قیمت یک میلیون تومان خریدم و اومدم خونه و گفتم چه کردی محسن ؟ مگه تو پسر پادشاهی که رفتی یک تومان دادی برا بازی :laugh: دلار فکر کنم ۱۰ تومان بود ،،،، حسین جان نمیدونم چرا هیچ جور نتونستم با بازی ارتباط برقرار کنم از خودم تعجب کرده بودم باورم نمیشه انقدر بازی منو اذیت کرد که یکبار وسط بازی دسته در دست خوابم گرفت! باورم نمیشد خیلی برام خسته کننده بود بازی نمیدونم چرا، این بازی آخرین بازیی بود که رو پی اس فور انجام دادم ،،،،،، دیگه قیمت ها دیدم نجومی داره میشه کنسول رو فروختم با همه بازی هاش و به دوستام گفتم خداحافظ گیم ، رفتم شبیه ساز سگا رو کامپیوتر نصب کردم و بوگر من و توی استوری و تبر طلایی و دیک تریسی و خیلی عنوان های دیگه رو تموم کردم برای بار هزارم ….. تا توسط یکی از دوستان با گیم پس آشنا شدم و خب به صرفه بودنش تو این دوره زمونه نامرد ، من برام خیلی ارزش داره این کاره مایکروسافت به دیگران و هیچ جای دنیا کار ندارم البته میخواستم سویچ بگیرم و تنوعی بدم بعد سالها به بازی کردنم که فقط سایبر پانک جلوش رو گرفت ……
.
.
الان متوجه شدی چرا جنجالی ترین بازی دوران گیمریم بود و حتی گفتم راجبش کامنتی ندم اما انقدر شما عزیزی که دلم نیومد حقیقتش کامنتم زیاد ربطی به پست نداشت اما گفتم شاید نکاتی بلکه بدرد بخور داخلش باشه 😀 ،،،،، ممنون که هستین حسین خان گل و گیمفای عزیز :heart:
.
.
.
.
#ترول نکنیم
آقا محسن سلام خدمتت بزرگوار!! شما که خیلی وقته توی لیست همیشه حاضران ما هستی و ما افتخار میکنیم به داشتنت :rose: :cowboy: والله منم خیلی خیلی خوشحال شدم که اون پویش #ترول_نکنیم گرفت ولی انصافاً بعداً در تاریخ اگر قرار بود ثبت بشه بیایم کپی رایت رو رعایت کنیم و ذکر کنیم که اولین بار توسط دارودسته ما این پویش بزرگ و حماسی شکل گرفت : )))
رد دد ۱ متاسفانه توی ایران یکی از بازیای بزرگی هستش که خیلی کمتر بازی شد. حسرت خیلی ها بوده واقعاً. به عبارتی همه رو گرفته راستش. منم هنوز دنبال یه فرصتی ام یه ایکس باکسی گیر بیارم این رو بازی کنم درست و حسابی. متاسفانه منم دوست دارم، اما این دیدگاه خیلی رویایی و آرمانیه. چون قضیه سود و زنده موندن کمپانی ها طرفه. اما خب… چی بگم من. من هنوزم میخوام برم دنبال یه کنسول نسل هفتمی تا بعضی بازیا رو بازی کنم. این سرویس گیم پس خیلی خوبه فقط نمیدونم میشه بازی های نسل هفت رو دانلود کرد مستقیم؟ چون توی PSNOW باید استریم بشن نسل هفت که توی ذوق ما خورده چون سرور نزدیک به اینجا نداره سونی.
درباره رد دد ۲ حقیقتش نمیدونم چی بگم محسن جان. میتونم حدس بزنم که احتمالاً شما با جو وسترن زیاد رفیق نیستی. شاید از بازیهای سریع نقش آفرینی خوشت میاد. چون این بازی واقعا تایم میبره و باید بشینی مطالعه کنی چندین و چند ساعت فقط فایل های بازی رو برای ارتباط با شخصیت ها. این بازی فرق داره با بقیه بازی های راک استار تقریباً. اما خب، خیلی بازی قشنگ و عزیزیه برای من واقعاً. طوری که بیان میکنه موضوعات رو، مثلش رو ندیدم.
نه بابا اتفاقاً هیچ مشکلی نداره محسن جان. منم نسل هفت رو اصلاً نتونستم درست بگذروندم. به هیچ وجه کار خاصی نکردم ولی از طرفی میدونم که همیشه بازی خوب تاریخ انقضا نداره. هیچ اشکالی نداره. سر این پست ها، ما میایم که یاد بگیریم و شما رفقای من هستید و نظرتون رو میخونم همیشه. شما هم خیلی عزیزی. ممنونم که هستی محسن بزرگوار که قطعاً تجرت از من بیشتره و باید شاگردی کنیم پیش شما.
یک گل از طرف گاوچران (به سبک جنگهای صلیبی بخون): :rose: :cowboy:
شکسته نفسی نفرمایین اقا حسین ما از شما بیشتر یاد میگیریم ، من فکر کنم رد دد ردمپشن ۲ برام اهسته بود من گیمری هستم که قبل از هر چیز گیم پلی سریع منو جذب بازی میکنه ضمن اینکه میدونم این بازی شاهکاره ولی به گروه خونی من نخورد تبریک هم میگم به هواداراش به خاطر ۱۰ سالگیش، اره میشه حسین جان تو گیم پس بازی های نسل ۷ رو زد الان خودم گرز ۲و۳ رو دانلود کردم و همینطور دانته اینفرنو فقط نمیدونم لیست بازی های نسل هفت چقدر کامله ولی به راحتی میتونی دانلود کنی و حالشو ببری حجم بازی های نسل ۷ خیلی کمه در حد ۷ گیگ ، اینم بگم بعد از اون حرکت# ما شنیدم سایت مجاور هم هشتگ بازی راه انداختن :laugh: خلاصه که موفق باشی حسین جان، خیلی آقایی :rose:
البته در مورد گیم پس بگم کل دانلود کردن و کارای اینطوری رو رفیقم برام انجام میده من فقط بازی رو پلی میدم 😀
بزروگواری محسن جان گل. آره حدس میزدم علاقهات به این شکل باشه چون صحبت، واقعاً صحبت انیمیشنای آهسته و بازی آهستهاست. مثلا بایوشاک از اون دست بازیهایی هستش که با گیم پلی سریع داستان عالی و بینظیر میگه. ممنونم ازت.
عجب چقدر خوبه پس اینطور. متاسفانه پلی استیشن ۳ و ۴ خیلی با هم فرق داشتن به همین خاطر نمیشه هنوز بازی های ۳ رو روی ۴ اجرا کرد با همون ورژن. روی پیاسنو هم باید استریم کنی که اصلاً نمیشه و خیلی بده. اما ممنونم که گفتی. ای کاش بتونم استفاده کنم.
درباره دانلود راستش من خیلی علاقه دارم خودم دانلود کنم! اصلاً یه کیف دیگه میده محسن جان. هی بشینی نگاه کنی اون خطه پر بشه اصلاً یه چیز دیگست. به باز کردن جعبه بازیا نمیرسه اما خب باز یه چیز دیگست : )))
:rose: :rose: :cowboy: سلامت باشی محسن جان. در پناه حق
مرسی اقای غزالی عزیز برای مقاله بسیار خوبتون
اخر داغ این بازی بر دله من موند
سلام حمیدرضای عزیز همراه همیشگی. ممنونم ازت اخیتار داری. مثل همیشه هستی همه جا و دیگه ما شما رو به عنوان یکی از خوبای گیمفا میشناسیم. درباره این بازی، راستش واقعاً دوست دارم بازیش کنید شما، اما منم مثل شما کلی بازی هست که دوست داشتم اما شرایطش نشد و نتونستم بازی کنم واقعاً و هنوزم دوست دارم. اما اصلاً نیازی نیست کسی خودش رو از این بابت ناراحت کنه. تمام حرف بازی مشخصه و اگر احیاناً دیدید کلاً نمیتونید بازیش کنید، گوشه چشمی به حرفای بازی داشته باشید که چی میگه دقیقاً. اما انشاءالله بهش وقت میدید و سرفرصت. علم اندوزی و بزرگمردی مهم تر از همه چیزه.
ممنونم ازت حمیدرضا جان :rose: :cowboy:
بسیار لذت بردم از این متن و خوندن کامنتای دوستان.
همیشه بعد از دیدن فیلم “قتل جسی جیمز به دست رابرت فورد بزدل” و تاثیر ابدی که روی فکر و روانم داشت منتظر تجربه ای بودم که اون حس رو دوباره دربارۀ آمریکا، دنیای مدرن، روانشناسی انسان و لایه های پنهان زندگی به من منتقل کنه و مجموعه RDR در این حد بوده.
پهناور و پر از شگفتی، عمیق و دردناک، و سرشار از خلاقیت و سختکوشی. درست مثل آمریکای قرن ۱۹٫
متشکرم.
سلام
واقعاً متشکرم. خوشحال از اینکه مورد پسند شما بوده و تونستیم توی این پست یک جشن کوچیکی بگیریم حداقل به مناسبت ۱۰ سالگی سری که واقعاً اگر نبود جای خالیش رو احساس میکردیم.
راکاستار علاقه زیادی به سینما داره و این رو در تکتک آثارش نشون میده. از نام تروفیهای بازیهاش گرفته تا جزئیات ریز و حتی گاهی بازسازی کامل یک سکانس معروف. همین الان توی سری جیتیای پره از این سکانسهای بازسازی شده از فیلمهای مورد علاقه راکاستار. راکاستار به طرز عجیبی هم اتفاقا فیلمهای کمتر دیده شده و به قولاً آندرریتد رو درنظر میگیره که خیلی خیلی خوبه.
مرحله دزدی آرتور، شان، جان و چارلز از قطار توی اسکارلت مدوز، دقیقاً بازسازی سکانس دزدی از قطار بلوکات توی فیلم قتل جسی جیمز به دست رابرت فورد بزدل هستش که خیلی زیبا دراومده و نشون میده نویسندههای بازی چقدر فیلمهای وسترن رو جدیجدی وارد بازی کردند!
اگر فیلم «برای چند دلار بیشتر» رو دیده باشید هم توی اپیلوگ، جان مارستون برای گرفتن یک جایزه، میره طرف یک هتل و در رو با پاش میکوبه، این سکانس هم توی فیلمهای لئونه بود. یک کلک ریز صوتی هم زدن که فقط طرفدارای ریز وسترن متوجهش میشن. راکاستار خیلی ریز، شوخی میکنه با فیلمهای وسترن.
اما توجه ویژه نویسندههای بازی به فیلم قتل جسی جیمز رو میشه دید واقعاً توی تار و پود بازی. وقتی آرتور میخوابه، اون نمایی که از آسمون گرفته میشه و آسمون رو نشون میده که سریع داره رد میشه، این عین فیلمه دقیقاً، خیلی من رو یاد اون میندازه، چون توی فیلم هم هر چندمدت یکبار این تصاویر رو از آسمون نشون میداد. یا دغدغههای فکری آرتور.
این فیلم هم برای من خیلی ارزشمند و محترمه و واقعاً همون کلمه تاثیر ابدی لایقشه. دقیقاً اون احساس ارتباط با جسی جیمز و مشکلاتش، دیدگاه روانشناسی بینظیر، اتفاقاً یک ناخندکی میزنه به بحث چرخه خشونت که ظاهراً جدیداً باب شده. یکی از کمتر دیده شدهترین فیلمها و در عین حال بهترین فیلمها، ژانر وسترن رو میکوبه از اول نشون میده.
دقیقاً من همیشه این فیلم و رد دد ۲ رو کنار هم میذارم. واقعاً هرچی شد گفتم درباره بازی اما هنوزهم بخشهایی هستند که توصیفشون خیلی سخته و لطفشون در تجربست و نظاره شخصی. مثل مراحل do not seek absolution که باید در شرایط قرار گرفت.
من از شما متشکرم. باعث افتخاره حضور رفقای خوبی مثل شما. :rose: :cowboy:
ممنونم از پاسخ شیرین و دقیق و همدلانه شما.
من به عنوان یک علاقه مند به تاریخ جنگهای داخلی آمریکا، تاریخ نیروهای نظامی و اسلحه و مهمات و همینطور فرهنگ دامداری و کشاورزی آمریکای شمالی و مرکزی این ژانر رو از فیلمهای کلاسیک تا کارهای معاصر همیشه ورق میزنم و از رنجهای مردم عادی تا پیروزی های چهره های مشهور درس زندگی میگیرم، همونطور که به فرهنگ و تاریخ ملی خودمون هم افتخار میکنم و البته از عقب موندگی ها و مشکلات هم عمر میفروشم و مو سفید میکنم.
از اینکه زحمت میکشید، وقت میگذارید، راه دل و نه جیب رو طی میکنید و گیمفا رو به یک خانواده مستحکم تبدیل کردید ممنونم.
خواهش میکنم. اولین بازی وسترنی که بازی کردم بازی GUN بود که اون زمان برای من خیلی بیشتر از حد بود.
عزیزید. قطعاً علماندوزی و صحبت مفید ارزش داره. هرچند مقداری هم خب دستمزد وجود داره اما واقعاً گیمفا یک خانهای هست برای من. اینایی که شما میبینید زیر پستهای من کامنت میذارن از بهترین دوستان من هستند و با هیچ چیز عوضشون نمیکنم. همینطور که همراهان خوبی مثل شما دارم باعث افتخار منه. اومدیم یادبگیریم.
چقدر خوب میشه شما هم از دانشتون بگید توی پستهای مختلف و به ما یاد بدید، واقعاً تلاش کنیم حداقل تبدیل کنیم پست ها رو به جاهای مورد علاقه ما برای یادگرفتند. حتماً کلی بازی دیگر هم هستند که شایسته بررسیاند و کلامشون ارزشمنده و گاهی هم سخت و پیچیده.
من ممنونم. روزتون به خیر باشه. امیدوارم بیشتر باشید اینجا.
مرسی آقا حسین خسته نباشید حالا که بز گشتید انتظار بازی های بیشتری رو از شما داریم
رد دد ۲ عنوانی به عظمت غرب وحشی :inlove:
سلام خدمت شما. بزگوارید. افتخار میدید. حتماً حتماً به امید خدا بازیهای بیشتری رو نگاه میکنیم و حالا که نسل داره تموم میشه خوبه اگر به گذشته هم نگاه کرد.
رد دد یک سفره واقعاً یک سفر واقعی. :rose: :cowboy:
بهترین نوشته ای که طول ده سال تو گیمفا خوندم. معلومه نویسنده نه تنها بازی رو درک کرده که باهاش زندگی کرده. واقعا دست مریزاد
با اجازه من میخواستم فقط یک گل بدم و از کنار این نظر رد بشم. هیچی ندارم بگم…هیچی. واقعاً این یادداشت، همه چیزی بود که من همیشه دوست داشتم.. هر چیزی که دوست داشتم واقعاً خواستم قشنگترین نوشته تمام دورانم باشه. چیزی ندارم بگم بابت نظر شما. فقط گلی که نشون میده من چقدر ممنون شمام.
:rose: :rose: :rose:
به به آقای غزالی دست مریزاد
شاهکار کردید
چقد که منتظر این مقاله بودم خدا میدونه
به امید موفقیت :heart: :heart:
سلام محمد جانِ آرتور مورگان! شاید باورت نشه اما من خیلی حواسم بود که شما این رو بخونی چون میدونستم علاقه داری به این بازی منتظر بودم کامنت بدی اتفاقاً. آقا شاهکار چیه نظر لطفته رفیق. خیلی به خودم افتخار میکنم که خوشت اومد چون واقعاً این یادداشت یک چیز دیگه بود برای من. خیلی وقته.
عزیزی محمد جان، امیدوارم یک بخش قشنگی از خاطرات من و شما باشه. انشاءالله سلامت باشی و برسیم با هم به کلی بازی دیگه و کلی صحبت دیگه. همیشه هرچی دوست داشتی بگو.
شبت به خیر باشه محمد جان :rose: :rose: :cowboy:
الان واقعا حس عجیبی بهم دست داد با جواب شما
نمیدونستم که میدونید اصن من وجود دارم یا اصن یادتون هست یا خیر :rotfl:
جدا از این مقاله شما رو خوندم و حسابی کیف کردم واقعا که چه قلمی دارید
حسابی خسته نباشید
یک هزار و یک شب رویایی. دستتون درد نکنه. من خودم دیگه سنی ازم گذشته اما دست از گیم زدن برنمیدارم. چون از دنیایی که توش اسیرم فراری ام. به شدت فراری.تنها مامن من تو این دنیای فانی فقط گیمه و بس.همون طور که تو متن هم اشاره کردین اکثر گیمرا به خاطر دوری از این دنیا به بازی روی میارن.
سلام خدمت شما آقا! شبتون به خیر باشه. من امروز واقعاً بهترین تایم ممکن رو با رفقام گذروندم، شما هم که تشریف بیارید بیشتر افتخار میکنم به حضورتون. واقعاً واقعاً شرمنده شدم و از شدت شرمندگی هیچی ندارم بگم جز تشکر.
برای من سن هیچوقت ملاک و معیار نبوده، چهبسا آدمای کمسنی که به حد بالایی از تجربه رسیده باشند. ما که دیدیم از این آدما. اما درباره ادامه کامنتتون:
من هیچوقت خودم رو اسیر ندیدم، آدما اسیر خطاهای خودشون هستند نه اسیر دنیا، دنیا محل آزمون و امتحانه، آزمون و امتحان هم برای هر شخصی یک چیز مهمی هستش، صرفاً در فقر نیست، خیلی مسائل هستند. اما حقیقتش، آخرسر بازی ها ما رو برمیگردونن به دنیای واقعی، آدرس میدن فقط، مثل همین رد دد، شمارو با تنهایی تنها میذاره تا متوجه بشید چقدر زندگیمون بدون معنی و هدف بیهودست. درسته گیمرها اکثرا بازی رو راه فرار میبینن، اما در حقیقت راه فراری وجود نداره، راه درمان؟ چرا…
ممنونم که مطالعه کردید و افتخار دادید باز. صحبت مفید از اخلاقیات بزرگوارانه میاد. :rose:
آقای غزالی دشمنتون شرمنده باشه.ما به شما افتخار میکنیم.
منظور من از اسیر شدن تو این دنیا و پناه بردن به بازی فرار از مشکلات روزمره زندگی نبود. بلکه افول انسانیت و گسترش روز افزون ظلم و جور و فقر و بی عدالتی و تزویر و ریا و دروغ گویی تو تمام دنیاس. تو یه گوشه از دنیا واسه آزار سگ بی گناه یه بلوایی میشه اما تو یه گوشه ش هزاران کودک و زن و مرد مظلوم به خاطر زیاده خواهی های ما انسان ها جونشون رو از دست میدن و آب از آب هم تکون نمیخوره. حرص و ولع انسان ها به ثروت و خودخواهی روز به روز داره بیشتر میشه و دیگرخواهی خیلی کم رنگ شده. به راحتی از کنار بی عدالتی ها و ظلم ها عبور میکنیم. دریغ از یک فریاد. من به این خاطر از این دنیا فراری ام. چون تو خیلی از موارد بالا توان بهبود اوضاع رو به تنهایی ندارم.از اینکه نظاره گر سوء تغذیه کودکی در دل افریقا باشم که موقع کمک بهش غذاش رو با فرد امداد گر نصف میکنه دلم به درد میاد. بعضی کارها از عهده و توان من خارجه و چه بهتر که چند ساعتی فارغ از این دنیای کثیف ولی به ظاهر زیبا دل بکنم و خودمو تو فضای مجازی غوطه ور کنم. تا بلکه رفرشی بشه تو کام بک تحمل حضم این دنیا برام یکم مقدور باشه.
ممنونم واقعاً از شما. افتخار از ماست.
درباره مسائلی که اشاره کردید، سخن گفتن سخته، بله جور و بیعدالتی راه دوری نرفته، مردم با دست خودشون به خودشون ظلم میکنند و این یک حقیقتیه که نمیشه نادیده گرفت. و و و و… مسائل دیگه، من که مطمئنم یک روزی یک نفر میاد و ادعاهای زیادی رو میخوابونه. خب، اما فارغ از دنیا، که گاهی میشه کیسه بوکس مردم برای فراراز خودشون، یک زندگی شخصی هم وجود داره، که بسیاری از مسائل اونجا مطرح میشند.
مسائلی مثل تنهایی (که از زندگی بدون هدف و ایمان شروع میشه) و مرگ و اینها رو باید گاهی خودمون حلشون کنیم. این ها دیگه در دست خودمون و درتوان خودمون هستند. مثل مورگانِ قصه ما. اینها در توانمون هستند. این نوشته بالا هم همین رو میخواست بگه. یک چیزایی توی توان ما هستند واقعاً. اولین چیزی که توی توان ماست، خودمونیم! انشاءالله که خیره.
ممنونم بابت نظرتون. حداقل زیر این پستا، رفیقانه و صمیمانه صحبت کنیم چقدر خوبه. :rose:
بله واقعا درست میفرمایید. درسته که نمیتونم اجتماع رو اصلاح کنم. اما حداقل که میتونم خودمو پالایش کنم و در مسیر رستگاری قدم بردارم .شاید نتونیم مثل قهرمان بازیها ناجی دنیا بشیم اما حداقل میتونیم واژه فداکاری و گذشت رو مثل آرتور یا جوئل به فرزندانمون بیاموزیم.چه بهتر که اول از خودمون و خانواده مون شروع کنیم و به امید دنیایی بهتر در مسیر زندگی قدم برداریم
:rose:
خسته نباشید مقاله واقعا عالی بود.
رد دد ۲ از هر لحاظی شاهکار بود، و روایت داستانی که از ابتدای بازی تا اخر گیم چنان میشه با شخصیت آرتور مورگان همزادپنداری کرد که تو هیچ بازی دیگه ای ندیده بودم.نسل هشت واقعا بازیای شاهکار کم نداشت اما برای من رد دد یک چیز دیگه بود! بعد از پایان بازی چیزی جز یک کلمه نتونستم در مورد این اثر بگم،شاهکار! سرجیو لئونه با فیلم The Good,the Bad And the Ugly بهترین اثر وسترن تاریخ رو ساخت و راکستار هم با رد دد ردمپشن ۲ بعد از ۸ سال دوباره این کار رو تکرار کرد!
سلام خدمت شما آرتور جان، پویا جان، رد دد ۲ برای منم یک چیز دیگه بود و واقعاً همینطوره. بازی خیلی وقت میذاره روی کاراکترهاش تا اونقدر واقعی بشن که شما نتونی واکنشی جز رفاقت و همراهی با شخصیتها داشته باشی. بنابراین رد دد ۲ دستآورد راکاستار هستش. در باب مسائلی هم که راکاستار برای اولین بار به صورت جدی واردش شده، از بازی GTA IV هم به ارث رسیده، القای حس تنهایی و درد شخصیتهاست که بهشدت معمای بزرگیه در بازی.
درباب وسترن بزرگ سرجیو لئونه اما، خوب، بد، زشت برای من یک تجربه بهیادموندنی با شخصیتهای بهیادموندنی بود. صحنه اردوگاه و اسرای جنوبی یادم نمیره. راکاستار علاوهبر اینکه الان داره کلمه جهانباز رو برای بقیه بازیسازها ترجمه میکنه، رئیس ژانر وسترن توی بازیها هم شده. میبینید که اهمیت وسترن برای دنیای بازیها نزدیک به صفره، اما راکاستار اینطوری بازی ها رو میکشه بیرون از وسترنِ خاک خورده و فراموش شده. ممنونم از نظر قشنگتون. شبتون به خیر باشه. :rose: :cowboy:
این بازی منو یاد رمان صد سال تنهایی میندازه.هر دوتاشون برام شاهکارن
:rose: :cowboy:
سلام خسته نباشی حسین جان مقاله فوقالعاده و بینظیر بود؛ مارک کرده بودم سر فرصت بشینم با حوصله بخونم و واقعاً لذت بردم! همچنان منتظر LIS2 هستم… مگه میشه مقاله ای بنویسی و از دستش داد؟!
سلام آرش جان عزیز! خیلی ارادت داریم. اتفاقاً آرش جان من حواسم بود که یک مدت نیستی و دلتنگت شده بودم : ) امیدوارم این پاسخ رو بخونی جتماً. اتفاقی رد شدم کامنتت رو دیدم فکر نمیکردم باشه اینجا. :rose: :rose: افتخار دادی مطالعه کردی. ممنونم ازت واقعاً… راستش درباره لایف ایز استرنج باورت نمیشه من یک مدت صبر کردم تا بتونم خودم بخرمش، بعد دیگه نشد آخرسر و همه صبرما بیهوده بود ظاهراً. باید بازیش کنم بازی رو و متاسفانه فرصتش رو هیچوقت پیدا نکردم. اما Before the storm به زودی فکر کنم زمانش میرسه. توی این مدت اتفاقا Control رو بازی کردم و یکی از بهترین بازی های همه دوران ها بود برای من!! حتماً اینم میبینید به زودی چون یادم نمیره.
اختیار داری آرش جان، خیلی شرمنده میشم. باورت نمیشه چقدر خوشحالم و افتخار میکنم که افرادی مثل شما منت میذارن و لطف میکنند نسبت به بنده. روزت به خیر باشه. بازم سر بزن حتماً رفیق. :rose: :cowboy:
ارادت آقا حسین عزیز، بله که میخونم، اتفاقاً منتظر جوابت بودم… :rose: :rose: ممنون از لطف و توجهت. ای بابا حسودیم شد، یک تجربهی بینظیر دست نخورده داری…! اصلاً از دستش نده، یکی از زیباترین روایتهارو داره و غم و اندوهی که دو گرگ قصه حملش میکنن، هر لحظه اشک آدمو در میاره؛ موسیقی متن هم که خودت در جریانی چه تیمِ نابغهای پشتشن! واقعاً؟ در مورد Before Storm Coming باشه چه بهتر! هنوز نمیتونم دست از گوش دادن به تم اصلی و اون گیتار روحنوازش بردارم؛ پیشزمینهی منحصر به فرد و داستان کلویی دست کمی از نسخهی اول و مکس نداشت و من وقتی تمومش کردم، نتونستم خودمو کنترل کنم و دوباره نشستم پای نسخهی اول و دوباره دیدن کلویی و نگم وقتی به پایان بندی رسیدم!
به به، پس درمورد کنترل هم عقیدهایم؛ Take Control از گروه old gods of asgard (که تو آثار رمدی نقش مهمی داره الخصوص تو موسیقی متنهای الن ویک) یکی از شاهکارترین موسیقیهاییِ که تا حالا شنیدم؛ همون لحظه که جسی اون هدفونو زد و من سعی میکردم هیجانمو کنترل کنم، فهمیدم از دست رفتم! زیاد شد کامنت :دی مرسی بابت مقاله و موفق باشی رفیق :jump: :rose:
بهخاطر اینکه این پست از پین دراومده من متوجه نمیشم که کی کامنت جدید نوشته میشه آرش جان. اما بازم عزیزی درهرصورت. من کلی تجربه بینظیر دستنخورده دارم واقعاً! و خب این آهسته آهسته رفتن سودهایی رو هم داره دیگه : ))) حتماً. من اولین پست هزار و یک شب رو برای همین لایف ایز استرنج نوشتم و امتحان کردم این کار رو و خب شاید بازم برگردیم واقعاً.
بازی کنترل هم خیلی عالی بود واقعاً. با اون شخصیتهای عجیب و غریب و فضاسازی رمدی که حرف نداره، واقعاً بازیهای رمدی میتونند کتاب باشند، میتونند رمان باشند. کنترل واقعاً بازی شایستهای هستش. من زیاد با موسیقی میانهای ندارم به اون صورت، بیشتر اوقات آرامش شخصی پسندیدهتره. اما مرحله هتل بهدلیل حس ناموزون و نامطمئنی که میداد خیلی خوب بود. کنترل شایستهست.
نه بابا چه حرفیه. هرچقدر میخواید صحبت کنید. واقعاً من خیلی کیف میکنم بچهها کامنت میذارند.
موفق باشی آرش عزیز. خیلی دوست دارم بازم ببینمت در پستهای آتی.
:rose: :cowboy: