نابغه تکرار نشدنی دنیای گیم | نگاهی تحلیلی و موشکافانه به آثار هیدتاکا میازاکی
هیدتاکا میازاکی، نامی آشنا برای آن دسته از مخاطبان که عاشق و شیفته عناوین سخت و چالش برانگیز هستند به شمار می آید. نابغه ای ژاپنی که با خلق عنوان Demon Souls و در ادامه سه گانه شاهکار Dark Souls, به نوعی زیرسبکی جدید در عناوین اکشن نقش آفرینی خلق کرد. تا قبل از آن هاردکور گیمر ها و افرادی که تشنه چالش و سختی بودند، تنها با انجام دادن بازیهای گوناگون بر روی سطح های سختی بالا می توانستند کمی طعم چالش و سختی را بچشند. اما پس از عرضه سه گانه سولز، عناوین بسیار و متعددی با الهام از آثار میازاکی ساخته شدند که از قضا بسیاری از آنان خود به عناوین فوق العاده باکیفیت و جذابی تبدیل گشتند. بنابراین باید میازاکی را یکی از تاثیرگذارترین افراد و کارگردانان در یک دهه اخیر به شمار آورد.
اما در این مقاله متفاوت، قصد دارم آثار هیدتاکا میازاکی را با دیدی تحلیلی و عمیق زیر ذره بین ببرم. البته بدیهی است بخش قابل توجهی از مطالبی که در ادامه خواهید خواند، بیشتر نظرات شخصی نویسنده است و به همین دلیل احتمال خطا در آن وجود دارد. با تمام این بحث ها، برویم سراغ تحلیل و بررسی کلی آثار این نابغه ژاپنی، هیدتاکا میازاکی. با من و گیمفا همراه باشید...
نگاهی به اندیشه های شخصی میازاکی
قبل از آنکه به بررسی عمیق آثار میازاکی بپردازیم، ابتدا باید تفکرات شخصی میازاکی در دنیای واقعی را بررسی کنیم. متاسفانه خود میازاکی زیاد علاقه ای به مصاحبه و گفتگو نداشته و خود اذعان کرده که آدمی خجالتی و کم روست. با این وجود در همان اندک مصاحبه های انجام شده، می توان به نکات ارزشمندی در مورد تفکر و عقاید او دست یافت. او در یکی از مصاحبه هایش صریحا از دنیا به عنوان خرابه و Wasteland یاد کرده است. این نکته را خوب به یاد داشته باشید زیرا جلوتر خواهید دید همین جمله کوتاه در آثار او نمود واقعی پیدا می کند. دیگر نکته قابل توجه در مورد شخص میازاکی، این است که او انسانی به شدت واقع بین بوده و معمولا از امید واهی یا خوشبینی بی دلیل پرهیز می کند. او خود به این نکته اشاره کرده که زمان کودکی و نوجوانی چیزی به نام جاه طلبی و رویاپردازی نداشته و هیچگاه تصورش را هم نمی کرده که روزی بتواند به جایگاه فعلیش در دنیای گیم برسد. پر واضح است میازاکی از آن دسته افرادی است که هیچگاه به امید های عجیب و بلندپروازی های مختلف اعتقاد نداشته و همواره با دیدی واقع بینانه، منطقی و به نوعی تلخ به دنیای اطراف خود می نگریسته. و در ادامه خواهید خواند که همین تفکر او، چه ویژگی ها و المان هایی را به آثارش تزریق کرده است.
جهل، نفرینی گمراه کننده یا هدیه ای ارزشمند؟
اولین مفهومی که می خواهیم مورد بررسی قرار دهیم، جهل است. در سه گانه سولز و بلادبورن این مفهوم را می توان در جای جای عناوین یاد شده مشاهده کرد. پرسشی جذاب در این جا مطرح می شود. آیا جهل همانطور که در دید اول به نظر می رسد تنها موجب بدبختی و گمراهی می شود یا اینکه نکات مثبت خود را نیز داراست؟ میازاکی به جهل به چشم صددرصد منفی نگاه نمی کند. به عنوان شاهکار Bloodborne نگاهی می اندازیم. در ابتدا مردم شهر Yharnam و افرادی که در آن منطقه زندگی می کردند, با وجود آنکه ممکن بود با مشکلات مختلف مانند فقر و بیماری دست و پنجه نرم کنند، اما حداقل با هیولاها و موجودات وحشتناک روبه رو نبودند. اما به محض اینکه تلاش های اولیه جهت ارتباط با Great Ones و رسیدن به دید و بصیرت واقعی شروع شد، کم کم شهر Yharnam نیز با پدیده های شوم جدیدی مواجه شد. پس از آنکه استاد ویلیام و شاگردانش به خاصیت شفابخش و قدرتمند خون پی بردند، به نوعی فاجعه های پیش رو آغاز گشتند. تا زمانی که مردم یا بهتراست بگویم محققان و دانشجویان Byrgenwerth از قدرت و توانایی های خون اطلاع نداشتند، طبیعتا تلاشی هم جهت استفاده خاص از آن صورت نگرفته، و به دنبال آن فاجعه های گوناگون اتفاق نمی افتاند. بهتر است بگویم تا زمانی که آنها در جهل قرار داشتند و حقیقت و دانش موردنیاز را نداشتند، خطری نیز آنان را تهدید نمی کرد، اما پس از کشف قدرت بالای خون و به نوعی کنار رفتن پرده جهل، کم کم شهر Yharnam به سقوط خود نزدیک شد. این مسأله فقط در مورد استفاده از Blood جهت درمان بیماری ها و قدرتمند تر شدن افراد خلاصه نمی شود. بعدتر هنگامی که استاد William دریافت که استفاده و کار با خون می تواند نتایج مرگبار و فوق العاده وحشتناکی به دنبال داشته باشد، تحقیق و بررسی در این زمینه را متوقف ساخت و به بقیه افراد خصوصا شاگردش Laurence هشدار داد که از خون بترسد و به دنبال آن نرود چون نتایج فاجعه باری به دنبال خواهد داشت. البته خود William نیز قربانی دانش و معلومات خود شد، چون زمانی که با Umbilical cord توانست با یکی از Great Ones ها (Rom Vacious Spider) ارتباط برقرار کند، عقل و هوش خود را از دست داد و دیوانه و مجنون گشت. در واقع با استفاده از Umbilical cord او به چشم دل دست یافت و به نوعی به بصیرت واقعی رسید. که البته این بصیرت برای او بسیار گران تمام شد چون نه تنها او چیزهایی را دید و شنید که در حالت عادی امکان دیدن و شنیدن آن وجود نداشت، بلکه توانست با موجودی خداگونه یعنی Rom نیز ارتباط برقرار کند که البته آنطور که به نظر می رسد، از شانس بد استاد ویلیام، Rom خود به نوعی دیوانه و احمق بود که همین مسأله باعث جنون استاد ویلیام نیز شد. پس بار دیگر این مسأله به خوبی نشان داده شد که جهل به نوعی سپری محافظ در برابر حقایق بزرگ و تکان دهنده بوده است و با کنار رفتن جهل و یدست آوردن دانش و بصیرت حقیقی، این افراد تحمل و توانایی مشاهده و درک این حقایق را نداشته، و در نهایت هوش و عقل خود را نیز از دست دادند. البته مثال های این زمینه به همینجا ختم نمی شوند. سرنوشت Gehrman نیز مثال دیگری در این وادی است. گرمن که همواره در تلاش بود با Great Ones ارتباط برقرار کرده و به حقیقت اصلی دست یابد، با استفاده از Umbilical cord توانست با یکی از آنها یعنی Moon Presence ارتباط برقرار کند. اما متاسفانه او نیز مانند استاد ویلیام بد شانس بود و Moon Presence بعد از ایجاد ارتباط با او، به وسیله قدرت و جادوی خود او را فلج و ناتوان ساخته و Gerhman را در دنیای رویای شکارچی زندانی کرده و او را ناظر رویا ساخت. این طور که به نظر می رسد گرمن صدهاسال در رویا زندانی است. Gehrmam نیز قربانی طمع و علاقه اش جهت رسیدن به دانش و بصیرت والا شد. در واقع ترکیب طمع و جاه طلبی برای ارتباط با Great Ones و همچنین اشتیاق به کسب دانش و بصیرت والا، موجب سقوط و بیچارگی افرادی مانند Gehrman و William شد. پس باید جهل را به سپری محافظ تشبیه کرد که برخی یا شاید تمام انسان ها را از خطر گمراهی، دیوانگی و شاید فساد دور نگه می دارد. چون اگر انسان ها برخی چیزها را ببینند، برخی مطالب را بشنوند و به حقایق والا و پنهان پی ببرند، امکان جنون، تباهی و یا فساد و گمراهی در آنها بسیار زیاد است. نگاهی به سرانجام شخصیت های مختلف دنیای Bloodborne مانند استاد ویلیام، Gehrman، Laurence. و دیگر افراد مهر تأییدی بر این باور است.
در خود جریان بازی نیز بازیبازان با کشتن باس ها و Great Ones ها و همچنین استفاده آیتم Madman Knowledge (که اسم آیتم نیز خود مستقیما به جنون و دیوانگی اشاره می کند) می توانند Insight بدست آورده و بصیرت خود را بالا ببرند. جالب است بدانید با بدست آوردن مقدار مشخصی بصیرت در بازی، برخی نکات و صداها برای شما پدیدار خواهند گشت. به عنوان مثال شما امکان مشاهده Amygdala ها را پیدا خواهید کرد و یا صدای گریه کودکی را در برخی مکان های خاص خواهید شنید. همین مسأله به خوبی نشان می دهد هر چه بصیرت و علم درونی شما افزایش یابد، قادر به مشاهده و درک موضوعات و مضامینی خواهید بود که در حالت عادی امکان مشاهدهی و درک آنها برای شما وجود ندارد. البته این مسأله به دنیای بلادبورن خلاصه نمی شود. احتمالا این جمله را شنیدهاید که دانش و آگاهی بیشتر موجب رنج و ناراحتی بیشتر می شود. همچنین به طور پیش فرض درک و دانش بالا با نوعی وظیفه نیز همراه می شود. نظر شما چیست؟ آیا جهل را باید یک مزیت بر شمرد یا یک عیب؟
در آثار میازاکی، تر و خشک غالبا با هم می سوزند.
ساخته های فرام سافتور و میازاکی عموما دارای تم و مضامینی تلخ، تاریک و بسیار واقع بینانه و بعضا بد بینانه هستند. یکی از نکاتی که در آثار مختلف میازاکی به چشم می خورد این است که تر و خشک، بی گناه و گناهکار، خوب و بد هنگام اتفاقات تلخ تفاوتی با یکدیگر ندارند. در اندیشههای میازاکی اگر شما در زمان نادرست در مکان نادرست قرار داشته باشید، به اجبار قربانی شرایط خواهید شد. حال این شرایط اجتنابناپذیر می تواند طاعون و Bloodlust در دنیای بلادبورن باشد، یا Abyss در سری سولز یا هر مفهوم و اتفاق دیگری. در آثار میازاکی افراد خوب و بیگناه و یا حتی قهرمان ها نسبت به خطرات و فساد بیمه و ایمن نیستند و هر لحظه امکان فاسد شدن آنها یا مرگشان وجود دارد. سرنوشت و اتفاقات پیش آمده برای شوالیه Artorias در نسخه اول دارک سولز خود مهر تأییدی بر این نکته است. حتی قهرمان ها و پاک ترین افراد نیز از حیث خطر مرگ، نابودی و یا گمراهی با دیگر افراد متفاوت نیستند. در عنوان بلادبورن نیز سرنوشت Ludwig و William نیز بار دیگر بر این امر صحه می گذارند. شاید بتوان این مسأله را در تفکر اصلی میازاکی که اول مقاله به آن اشاره ای کردم ردیابی کرد. میازاکی به عنوان فردی واقع بین و منطقی هنگام خطرات و فاجعه های عظیم، تفاوت خاصی میان انسان های خوب و بد، گناهکار و بی گناه و موارد مشابه در نظر نمی گیرد. اگر آثار مختلف فرام سافتور را تجربه کرده باشید و به طور عمقی و موشکافانه سرنوشت شخصیت های فرعی و خط داستانی مرتبط با آنان را پیگیری کرده باشید به خوبی در می یابید که اکثرا مرگ، نابودی و حتی جنون سرانجام این شخصیت هاست.
در اندیشههای میازاکی، چیزی به نام خوب و بد مطلق به چشم نمی خورد
نگاهی به درون مایه داستانی و اتفافات سه گانه سولز بیاندازید. شاید در نگاه اول و در دید سطحی، تاریکی و Age of Darkness به عنوان بدترین پدیده و اتفاق نام ببرید، اما اگر کمی عمیق تر نگاه کنید می بینید به طور قطع چیزی به نام خوب و بد در عناوین یاد شده مطرح نیستند. همانطور که احتمالا می دانید سرنوشت طبیعی نیز این بوده است که در پایان عصر تاریکی بر همه جا احاطه گردیده و حکومت کند اما همواره به دلایل مختلف عصر آتش ادامه پیدا کرده است. وقتی که به اتفاقات سه گانه سولز نگاه می کنید در می یابید که همیشه برای روشن نگه داشتن آخرین شعله، انسان ها و موجودات زیادی باید در طول مسیر کشته و قربانی شوند. اما سوال این است که آیا ادامه یافتن عصر روشنایی و آتش لزوما به معنای سرانجامی بهتر است؟ بررسی دقیق تر توضیحات آیتم ها و همچنین دیالوگ های گاه و بیگاه NPC ها همواره نشان می دهد که هر دفعه روشن نگه داشتن آخرین شعله سخت و سخت تر می گردد و از آنطرف در عصر روشنایی لزوما شاهد اتفاقات فوق العاده مثبت و خوب برای انسان ها یا موجودات دیگر نیستیم. شاید اصلا قرار نبوده است که آتش ادامه پیدا کند و لجبازی و غرور انسان ها باعث تداوم این کار شده است…یکی از دلایلی که همواره امکان انتخاب بین آغاز عصر تاریکی و ادامه دادن عصر آتش و روشنایی برای بازیبازان وجود دارد نیز همین مسأله است. به نوعی میازاکی انتخاب نهایی را به بازیبازان می سپارد و تصمیم بر عهده خود آنهاست. همین مسأله به نوعی نشان می دهد لزوما چیزی به نام خوب مطلق و بد مطلق در سری سولز دید نمی شود و حتی ممکن است به نوعی انتخاب بر سر بد و بدتر باشد.
در واقع به صورت پیش فرض همیشه ما نور و آتش را به عنوان سمبل و نماد خوبی در نظر گرفته، و از آن سمت تاریکی و سیاهی را به عنوان سرمنشأ و نشانه فساد و پلیدی در نظر می گیریم. اما پس از تجربه سه گانه سولز همواره این سوال در بطن اتفاقات هر نسخه پیش خواهد آمد، ایا عصر روشنایی باید در دنیای سولز بر جهان حاکم باشد یا عصر تاریکی و سیاهی؟ اگر در مورد اتفاقات نسخه اول اطلاع داشته باشید، می دانید که Humamity که در انسان ها وجود دارد، به نوعی همان تاریکی یا دارک سول به شمار می آید. بنابراین وقتی بخشی از وجود انسان ها در سری سولز خود از تاریکی گرفته شده، چرا آنها باید مخالف عصر تاریکی باشند؟ البته بدیهی است اگر به اتفاقات اولاسیل در نسخه اول نگاهی بیاندازید، آن وقت به این نتیجه خواهید رسید که سیاهی سرنوشت بسیار تلخ و فاجعه باری را به همراه خواهد آورد و عصر روشنایی و آتش با وجود کم و کاستی های فراوان، همچنان انتخابی منطقی تر نسبت به تاریکی و Abyss به شمار می آید. اما در کل آن چیز که مشخص است این است که انتخاب و قضاوت به نوعی بر عهده مخاطبان است به همین دلیل است که هیچگاه میازاکی در معدود مصاحبه های خود، از اندینگ ها و پایان های مختلف بازی های خود مانند سری سولز، بلادبورن و سکیرو به عنوان پایان های خوب و بد یاد نمی کند چون قضاوت در مورد خوب بودن و یا بد بودن یک پایان در نهایت به عهده تصمیم و قضاوت شخصی خود مخاطبان و بازیبازان است.
اگر به پایان های قابل انتخاب عنوان سکیرو نیز نگاهی بیاندازید در می یابید که لزوما هیچ کدام از پایان ها کامل و بدون نکته تلخ و منفی نیستند و هر کدام از آنها ناگزیر نکته ای ناراحت کننده به همراه دارند. حتی در پایانی که عموما از آن به عنوان پایان بد بازی یاد می شود(یعنی Shura Ending), برخی مخاطبان ممکن است کارها و اعمال سکیرو رو توجیه کرده و این پایان را برای بازی مناسب بدانند. شاید این مسأله به نوعی با همان نکته که هدف وسیله را توجیه می کند نیز در ارتباط باشد.
طمع و علاقه افراطی انسان ها، آنها را به سقوط خواهند کشاند
در عنوان بلادبورن گروه قابل توجهی از ساکنان Yharnam به دنبال قدرت فوق العاده خون و همچنین ایجاد ارتباط با Great Ones ها و کسب بصیرت واقعی و چشم درونی هستند. این جست و جو و علاقه در برخی از آنها به جنون و علاقه دیوانه وار تبدیل شده و این افراد تمامی تلاش خود را برای رسیدن به اهداف مورد نظر انجام می دهند. برای مثال Laurence شاگرد استاد ویلیام بدون توجه به نصیحت او که به او اخطار داد از خون قدیمی بترسد(Fear The Old Blood), Healing Church را تأسیس کرده و آزمایش و استفاده عمومی از خون را آغاز کرد. این طمع و میل سیری ناپذیر Laurence نه تنها موجب نابودی و سرنوشت فاجعه بار برای بسیار از مردم Yharnam شد، بلکه خود او نیز به هیولایی خون خوار و وحشتناک تبدیل گشت. در اینجا مخاطبان به خوبی در می یابند که استاد ویلیام به نوعی این اتفاقات را پیش بینی می کرده است که به Laurence و افراد دیگر در مورد استفاده بی رویه از خون هشدار داده بود. البته خود استاد ویلیام نیز قربانی عطش سیری ناپذیرش برای رسیدن به بصیرت و دانش حقیقی شد و پس از ارتباط با Rom Vacious Spider به کل هوش و حواس خود را از دست داده و دیوانه شد. در عنوان Sekiro نیز شاهد تلاش افراد مختلف مانند Owl, و Genichiro برای رسیدن به قدرت اصلی و جاودانگی از طریق خون Lord Kuro بودیم. این مسأله به نوعی به Obsession برای آنها تبدیل گشته بود. همانطور که خون و بصیرت برای مردم Yharnam و افرادی چون استاد ویلیام، Laurence و یا Gehrman به Obsession تبدیل گشته بود(منظور از Obsession, علاقه، عقده و حس افراط گونه و غیرطبیعی نسبت به یک چیز، فرد یا پدیده است که این مسأله تا حد زیادی فکر و حواس یک فرد را به خود مشغول می سازد. دلیل استفاده از خود کلمه Obsession در متن این است که کلمه مناسبی جهت بازگردانی در دسترس نیست و خود کلمه Obsession بهتر می تواند منظور را منتقل سازد)
طبق تفکرات میازاکی، انتخاب مسیر زندگی می تواند تنها در یک تصمیم خلاصه شود…
در زندگی واقعی، انتخاب یک مسیر برای زندگی، کار یا هر فعالیت دیگری معمولا از یکسری تصمیمات کوچکتر تشکیل شده است. در واقع مجموعه ای از اتفاقات، تصمیم گیری ها و فعالیت ها در نهایت به مسیر یا هدفی خاص منتهی می گردد. در بسیاری بازیهایی که دارای دو یا چند پایان نیز هستند معمولا رسیدن به یک پایان فقط در گرو یک تصمیم نیست بلکه نتیجه برآیند تصمیم ها و کارهایی است که در طول بازی انجام داده اید. اما جالب است که در آثار مختلف میازاکی، پایان ها و سرنوشت های گوناکون غالبا به یک تصمیم بستگی دارند.در واقع راه رسیدن به تصمیم ها و سرنوشت های گوناگون تا حد بسیار زیادی با یکدیگر مشابه است و در واقع آن تصمیم نهایی و انتخاب انگیزه فردی است که همه چیز را مشخص می سازد. برای مثال در عنوان Sekiro تمامی فعالیت ها و کارها قبل از برخورد با Owl کاملا در تمامی پایان ها مشابه هستند و فقط تصمیم نهایی در مورد وفادار ماندن یا خیانت به Kuro است که به کارهای انجام شده تا آن لحظه مفهوم می بخشد. در سه گانه سولز هم تمامی فعالیت ها تا قبل از تصمیم جهت روشن نگه داشتن آخرین شعله یا خاموش کردن آن کاملا مشابه یکدیگر است. پایان های عنوان بلادبورن نیز روال مشخص و مشابهی را طی می کنند. این نکته به خوبی نشان می دهد این انگیزه و نیت هر فرد است که به اعمال، صحبت ها و تصمیم های او معنا می بخشد چون در حالت عادی، بسیاری از کارها با انگیزه های نامشخص انجام می شوند. بنابراین در تفکر میازاکی بسیاری از کارها و فعالیت ها را نمی توان به کارهای خوب و بد تقسیم کرد، چون خود این کارها غالبا هویتی خنثی گونه داشته و در نهایت نیت و انگیزه شخصی است که به نوعی جلوه کار را مشخص می سازد.
در پایان اجازه دهید این مقاله را، با جملاتی از دوست و همکار عزیزم، سعید آقابابایی به پایان ببرم. اگر از کاربران همیشگی گیمفا باشید، پس بلاشک می دانید سعید آقابابایی خود یکی از شیفتگان میازاکی و کارهای او به شمار آمده، و مقالات متعدد او در گیمفا در قالب راهنما، نقد و بررسی و مقالات دیگر در دسترس است. جالب است بدانید دوست خوبم سعید آقابابایی تنها یکی از آثار میازاکی را بالغ بر هزار ساعت تجربه کرده است. بنابراین فکر می کنم بهترین فرد برای سخن پایانی مقاله مربوط به میازاکی خود اوست.
برگهای دفتر تاریخ ورق خواهد خورد و زمان خواهد گذشت، بسیاری از بازیها خواهند آمد و خواهند رفت و در گرد و غبار صفحههای خاک گرفته این دفتر محو خواهند شد و از یادها خواهند رفت. باقی ماندن در این دفتر جوهر قوی میخواهد. شاید باید گفت “جوهره” قوی میخواهد تا نامش در گرد و غبار زمان محو نشده و تا همیشه در دفتر خاطرهها ستاره شود. نام Dark Souls و مردی با “جوهره” به نام هیدتاکا میازاکی تا ابد در کهنه دفتر تاریخ و در صندوقچه خاک گرفته خاطرات ما ماندگار شده است. تاریخ هرگز مردی را که جرات کرد و بر خلاف هنجارها عمل کرد را فراموش نخواهد کرد و من نیز هرگز عنوانی را که بخشی بزرگ از زندگی و خاطراتم محسوب میشود را از یاد نخواهم برد. تاریخ فرموشکار است اما برخی چنانند که حتی ذهن شلوغ و پر مشغله تاریخ را نیز یارای فراموش کردن آنها نیست و همواره با عشق و نیکی آنها را به یاد خواهد داشت. Dark souls جاودانه است، یکی از افسانههای این صنعت پرزرق و برق. Dark souls معجونی از “عشق” و “مرگ” و “لذت” است که شاید با هم جور درنیایند ولی همین تضاد تبدیل به نقطه رستگاری این بازی شد
نظر شما دوستان گیمفایی عزیز در مورد آثار این نابغه بزرگ چیست؟ نظرات و حدس های خود را با گیمفا در میان بگذارید…
پر بحثترینها
- ۱۰ بازی ویدیویی با گیمپلی عالی و داستان ضعیف
- ویدیو: Marvel’s Spider-Man 2 در حالت Fidelity ویژه PS5 Pro با نرخ فریم ثابت ۶۰ اجرا نمیشود
- فیل اسپنسر: هیچ خط قرمزی برای انتشار عناوین ایکس باکس روی پلی استیشن وجود ندارد
- کار ساخت بازی جدید ناتی داگ از سال ۲۰۲۰ آغاز شده است
- Red Dead Redemption 2: آیا آرتور مورگان رستگار شد؟
- بازی چندنفره Horizon احتمالاً در سال ۲۰۲۵ منتشر خواهد شد
- کار ساخت STALKER 2: Heart of Chornobyl به پایان رسید
- ۱۴ دقیقه از گیمپلی Indiana Jones and the Great Circle را مشاهده کنید
- گزارش: ایکس باکس درحال آمادهسازی پیشنمایشهای South of Midnight است
- مایکروسافت همچنان به دنبال خرید و تصاحب در گیمینگ است
نظرات
خیلی از کاربران خارجی به میازاکی میگن ذهن مریض به خاطر خلق آثار شگفت انگیزش…
لعنتی عاشق این ذهن مریضم
واقعا میازاکی در بکار نیل دراکمن. میکامی کوجیما بهترین های گیم اند :inlove: و هینطور دیوید کیج. ولی به نظرم بهترین کارگردان گیم نیل دراکمن هستش.
سکیرو ، دارم سولز ۳ و نیوه رو بازی کردم و هنوز سیر نشدم و دوست دارم دوباره تمومشون کنم به شدت هم منتظر الدن رینگ و نیوه ۲ هستم :inlove: :inlove: :inlove: :inlove: :inlove: :inlove: :inlove:
میازاکی واقعا بازی هاش فوق العاده اند
.. ممنون از مقاله خوبتون
این مرد اگه نبود امثال من چه طور باید عناوینی مثل دارکر سولز دو و دیمنز سولز رو تجربه میکرند و عاشقشون بشه خدا میدونه. فقط دوست دارم بدونم چه چیزی توی سر 😀 این بشر هست که بهش میگه برای جعبه دهن گنده و زبان دو متری بذار که کسی با خیال راحت نیاد درشو باز کنه
آقای کوجیما یادبگیر از میازاکی کبیر.
بازیهاش ته داستان و گیم پلی و اتمسفره نابه.
خواهشا بجای تقلید از دیوید کیج که گند زده با این بازی هاش از کن لوین یاد بگیر.
این همه هنر پیشه آقا برو با HBO همکاری کن و سریال بساز .
چند روز وایسی تا یکی نردبان برای شما بفرسته. این شد گیم پلی یک بازی ؟؟؟؟؟؟
شما بخاطر سری فوق العاده متالگیر مولف هستید. خواهشا به تجربه بشری احترام بگذارید و اسم این بازی را نو آوری و از این الفاظ دهن پر کن نگذارید .
میازاکی تو فوق العاده ای….
دیوید کیج خیلیم خوبه، ولی کوجیما رو قبول دارم از mgs 5 افول کرد، میازاکی هم اسم استاد رو لایقش نمیدونم. بازی هاش یکم تکراری شدن همشون یه سبک رو تقریبا دارن ولی طرفدارای خودش رو داره که از سختی و چالش بیش از حد لذت میبرن
البته کلمه استاد یه” لقبه” که از جانب مولف بودن میازاکی به او اطلاق می شه.
البته این تغییر سبک و روش را به خوبی در بازی سکیرو ایجاد کرد و حتی می شه گفت فراتر از انتظارها عمل کرد. من که نینجایی مثل “گرگ یک دست” تو بازی های نسل جدید ندیدم .
واقعا بازیهاش سخته . صبر و حوصله زیادی میخاد.
در مقابل دیویج کیج هم گاردی نیست. فقط اینکه المانهای گیم پلی تو بازیش خیلی ضعیفه و بازی هاش خلاصه شده تو چندتا دکمه زنی و انتخاب دیالوگ و حرکات لاک پشتی آنالوگ.
میازاکی صدتا بازی به قول شما تکراری هم بسازه همون دارک سولز ۱ کافی هست تا استاد خطاب بشه . اتفاقا تا اونجایی که تونسته از تکراری شدن بازیهاش جلوگیری کرده و تغیرات اساسی تو گیم پلی داده بازی اخرش هم سکیرو که کلا متفاوت هست . قببول دارم هسته بازیهاش شبیه به هم هستش ولی این تکرار نیست و امضای میازاکی محسوب میشه .استاد در زمینه طراحی گیم پلی و خلق اتمسفر خاص و داستانهای فلسفی و مبهم .
حقیقتا عناوین میازاکی هنر و نبوغ خالصه، احترام بسیار بسیار بالایی برای هیدتاکا میازاکی و همچنین تمامی آثارش قائل هستم، درود بر هیدتاکا میازاکی :beer:
درود بر استاد میازاکی
برترین اثر میازاکی blood borne هستش که سبک هارد کور رو به سطح جدیدی رسوند
این مرد سبک هاردکور رو گسترش داد و بازیهاش یکی از دیگری خاص تر هستن
۲ تا رو پلی استیشن ۲ داشت که فکر کنم ارمورد کور نام داشت
رو ۳۶۰ افسانه ای نینجا بلید رو داشت که هنوزم بهش فکر میکنم موهای بدنم سیخ میشه از اون باسها و داستان مخوف و عالیش و از همونجا بود که اعتقادم به متا از بین رفت
میرسیم به انحصاری سونی بلاد بورن که برای خیلیها ناشناختس و فقط تو یوتیوب دیدنش و باید بگم به جرعت بعد از خدای جنگ با اعتباررین انحصاری از نظر مجموع گیمرها همین بلاد بورن هستش
مجموعه سولز رو داریم که یگی از دیگری زیباتر هستن و بشخصه عاشقشونم
و در اخر گرگ یک دست رو داریم که کلا سبک هاردکور رو زیر و رو کرد و علاقه مندان و ماد سازان رو شیفته خودش کرد
و مهمان جدیدی در راه هست بنام الدن رینگ
بسیاری گزینه امسال رو سکیرو میدونن برای بهترین بازی سال
بازی های میازاکی از معدود آثاری هست که هر وقت بازی رو شروع کنم دیگه نمیتونم دست بکشم و باید چند بار تا آخر برم.حتی بعد از ده ها بار پایان دادن به بازی هنوز تازگی داره و لذت میبرم .
میازاکی به نظرم امسال با بازی Sekiro میتونه بهترین بازی سال بشه و به حقش بعد از سال ها برسه.هر چند پیشبینی میکنم که احتمالا دوباره یکی از آثار نیننتندو باشه.
به شدت منتظر Elden ringهستم و پیشبینی میکنم که از سه گانه سولز هم فراتر و بهتر باشه .
خسته نباشید آقای زاهدی یکی از بهترین مقالات سایت رو نوشتید.
استاد لطفا BloodBorne II
من شخصا اصلا علاقه ای به آثار میازاکی ندارم و بلودبورن رو فقط تا اوایل بازی رفتم و رها کردم چون انگیزه ای برای ادامه به من نداد. بازی هاش خیلی زیادی سختن و برای گیمرای خاص ساخته شدن که دنبال چالشن و داستان جذابی هم ندارن بازی هاش و خیلی حوصله میخوان که من ندارم.
ولی تاثیری که بازی هاش روی بازی های دیگه گذاشتن انکار ناپذیره و میبینیم که توی خیلی از بازی های دیگه مثل ریبوت god of war ، for honor، ghost of tsushima و حتی زلدا ازش الهام گرفته شده چون جذابیت خوبی داره این سبک مبارزه، اگه یه درجه سختی آسون برای بازی هاش میزاشت عالی میشد.
فورهانر چیش شبیه اثار میازااکیه؟یا حتی خدای جنگ؟یا ختی گوست اف تسوشیما اصن نیومده چجور نظر میدی اخه.
میازاکى لعنتى! لعنت بر تو! از روزى که تو شروع کردى به بازى ساختن دیگه هیچ سبک و بازى دیگه اى برامون لذت نداش. لعنت بر تو که مارو عاشق خودت کردى و کارى کردى که بعد از تموم کردن بازیات بهد از ۱۰ بار بازم نتونیم ولشون کنیم. لعنت به تو ما رو در به در پیدا کردن یه بازى کردى که فقط یه ذره هم شده به شاهکارات شبیه باشه. کاش هیچوقت باهات آشنا نمى شدم که حداقل الان مى تونستم از سبکا و بازیهاى دیگه هم لذت ببرم. لعنت به تو و شرکتت!
وای دمتون گرم چه مقاله ای
بدون شک استاد میازاکی از بهترین بازی ساز های تاریخ محسوب میشه.
هیشکی… نمیشه میازاکی… تکی
ردد۲ و جی تی ای و چنتا بازی الکی بزرگ و مسخره واقعن پیش کارای میازاکی مث مسکن مهرن در مقابل برج العرب دبی
راکستار خخخخخخخ ببین چی میگن.محصولات راکستارو زیر سوال بردی عمو.فقط اینو بهت میگم همه استودیو های گیم.سازی مقابل راکستار مسکن مهرن.راکستار اصلا قابل قیاس نیس.حتی ناتی داگ
خدایی ردد۲ رو بازی کردی… (بخصوص اونجاش که میخاد شیر گاو بدوشی)
یا دارک و بلاد بازی نکردی یا ردد۲
ممنون بابت این مقاله عالی .
متن عالی بود کارتون درسته مثله همیشه
واقعا نابغه به نام میرازاکی میتونه همچین عنوانینی شاهکاری بسازه فقط گیمرهای حرفه ایی به عظمت بازیاش پی میبرند .
نابغه اونم چه نابغه ای فقط کافیه به اسم عناوینش نگاه کرد خودشونم نه اسمشون
هم خودش هم بازی هاش طرفدارای بی شماری دارن و هم خیلی بازی عرضه شده که برگرفته از بازی هاش هستن
بی صبرانه منتظر بازی های بعدیشم و به امید روزی که باد بورن هم رو pc عرضه بشه
خیلی خیلی ممنون بابت مقاله بسیار خوبتون عالی بود
این که شما پرسیدید جهل بهتر هست یا اگاهی سوال بسیار سختی هست و شاید جوابش تو چند تا کتاب هم جا نشه و در اخر هم نشه به نتیجه ایی رسید . چیزی که به ذهن من میرسه اینه که شما هر چی رو که بدست میارید در ازای ان چیزی رو از دست میدهید . دنبال علم و دانش برید مجبورید از تفریحات و لذتهای خود بزنید یا بچه دار بشید و به ثمر برسونیدشون باید بهای اون رو بپردازید که چشم پوشی از امیال و علائق شخصی شما و پرداختن به خودتون هست . بستگی داره شما به کدوم طرف متمایل باشید دنبال علم ر اگاهی رفتن با اینکه چشم انسان رو به حقایق تلخ اطراف باز میکنه ولی لذتهای مخصوص خودش رو هم داره .
تفاوتی که من در میازاکی با بقیه بازیسازان دیدم این هستش که برای هر اتفاقی در بازی دلیل و منطقی میاره تا قبل از اون ما در بازیها میمردیم و دوباره زنده میشدیم و بازی رو از سر میگرفتیم چرا ؟؟ میازاکی اومد تو دارک سولز به پدیده زنده شدن بعد از مرگ هم معنا داد و نفرین اندد رو معرفی کرد و منطق بهش بخشید .
وقتی این بازیا رو آدم میکنه یه حسی به وجود میاد که هم دوست داری بازی رو پاک کنی هم اینقدر تلاش کنی که ببینی بعد این باس چه اتفاقی میفته. حسی که تو بازیای این نابغه میشه کاملا حسش کرد
من هر وقت به دارک سولز و سکیرو فکر میکنم فقط یه چیزی میاد توی ذهنم کاش جلو سیستم بودم روشن میکردم یه تریپ تموم میکردم
اقا بد جور تو دستمه سکیرو ۹۸ ساعت بازی کردم ولی هنوز سیر نیستم از بازی
دارک سولز که یه مدت کلا خواب خوراک رو از من گرفته بود
من الان توی سکیرو به لولی رسیدم که اگر اغراق نکنم با سعی و چند بار جون دادن میتونم بدون اینکه خونی از دست بدم همه باس فایتارو بتروکنم 🙂
واقعا من نمیدونم چرا بازی به این نابی هنوز هیچ دی ال سی براش معرفی یا عرضه نشده ……واقعا اگر میازاکی سوپرازی در این زمینه برای گیمرا نداشته باشه در حق این بازی خوش ساخت جفاس
اصن عجیبه این سکیرو تو سکوت خبری اومد و تو سکوت خبری هم رفت
هیچ چیز خاصی تو سایتا حتی خود گیمفا ندیدیم(در حالی که به نظرم باز هم به یه راهنما نیاز داره هرچند سر راست تره و قطعا منظورم ازون مثلا راهنمایی که زومجی گذاشته نیست)
دقیقا . گیمفا که اصلا درست و حسابی صحبتی از بازی نکرد . انتظار داشتم اقای اقا بابایی که از طرفداران فرام سافتور و بازیهای هاردکورش هستن در مورد این بازی مفصل بنویسن گویا زیاد علاقمند این بازی نشدن .
یکی از بهترین کارهایی که فرام سافتور میتونه انجام اینه که یه دی ال سی مفصل برای سکیرو منتشر کنه واقعا جای دی ال سی برای این شاهکار خالی هستش . من ۶ تا اسلات سیو دارم توی این بازی هر کدوم رو فکر کنم بالای ۷۰ ساعت بازی کردم . بازی اینجوری اعتیاد اور ندیده بودم تا حالا تو عمرم .
دقیقا
میتونن حداقل دو تا DLCبدن با تجهیزات و باس های جدید و جذاب
ولی من ترجیح میدم زود تر نسخه جدید از بازی Sekiroیا بازی Elden ring منتشر بشه تا DLC
هر چند که میدونم کار هر کدوم جداست
سلام به اقای زاهدی عزیز ممنون بابت مقاله خیلی لذت بردم شما فرمودین اقای سعید اقا بابای یکی از اثار رو بیش از هزار ساعت بازی کرده اون اثر کدوم یک از شاهکار های استاد بوده
بهترین بازیای زندگیمو ساخته با داستان فوقالعاده عمیقشون که ادمو دیوونه می کنه
مقاله ی عالی ای بود واقعا دستتونو می بوسم ولی ای کاش در مورد داستان غم انگیز Gael هم صحبت می کردید.
به همه پیشنهاد میکنم فیلم های Vaatividya رو تو youtube ببینید به خصوص فیلم
The Joint Timeline of Soulsborne