جایی که غم معنا میشود | بررسی کامل داستان بازی A Plague Tale: Innocence (قسمت اول)
۱۴ می همین امسال بود که عنوانی منتشر شد فرسنگها متفاوت از دنیای این روزهای صنعت گیم. بسیار متفاوتتر از چیزی که شاید همه ما قبل از انتشار آن در ذهن خود داشتیم. قرار بود برای چند ساعت هم که شده ما را ببرد به آن روزهایی که بین داستان خوب و بهتر یک بازی را انتخاب میکردیم و مثلا دو راهیمان این بود که داستان کدام یک خلاقانهتر است تا آن را بخریم. چه تردیدهای زیبا و فراموش نشدنی داشتیم آن روزها. روزهایی که داستان و شخصیتپردازی ریشههای یک بازی را تشکیل میداد و بیشتر بازیها بدون این المانها بیمعنا بودند. اگر بخواهم فقط به یک چهارم آن بازیها هم اشاره کنم باید کل دو قسمت این مقاله را به صرف مقدمه بگذرانم و واضحا هدف مقاله چیز دیگری است اما واقعا افسوس میخورم وقتی حال و روز این روزهای صنعت گیم را با گذشته آن و روزهای فوق درخشان نسل شش قیاس میکنم. برای وصف وضعیت حال حاظر هنر هشتم همین بس که یک بازی صرفا با چند Skin رنگارنگ و یک حالت نه چندان جدید و نوآورانه بسیار بسیار بیشتر از تمام شاهکارهای داستانی که در ذهن من و شماست طرفدار دارد!
داستان یک طاعون یک بازی معمولی نیست. داستان یک طاعون دقیقا همان چیزی بود که همه ما میخواستیم. یک بازی داستان محور، خلاقانه، بازینامه کامل و نوآورانه، پیچشهای داستانی به موقع، داستان جذاب و نسبتا سر راست( البته تا اواخر بازی)، شخصیتهای دوست داشتنی و پرداخت شده و… در واقع هر چیزی که برای آفرینش یک داستان خوب لازم است مانند قطعات یک پازل بزرگ در کنار هم قرار گرقته و یک داستان بینظیر را خلق کردهاند. هنوز هم هستند گیمرهایی که داستان برای آنها در درجه اول قرار میگیرد و اگر از خوب بودن داستان یک عنوان مطمئن باشند، حتی گیمپلی ضعیف هم به جان میخرند و بازی را تهیه میکنند. خوشبختانه خودم یکی از همین دست گیمرها هستم و به همین دلیل هم بر آن شدم که یک مقاله درخور برای داستان این عنوان برای شما کاربران عزیر بنویسم. بلاخره وقتی بعد از مدتها یک بازی مولتی پلتفرم با تمرکز کامل روی بخش داستانی به دستمان رسیده بیانصافی است صرفا آن را بازی کنیم و کنارش بگذاریم و منتظر باشیم تا چند سال دیگر این اتفاق شاید بیافتد! همانقدر که موارد بد صنعت گیم نیازمند انتقاد است، باید نکات مثبت را هم دید و چنین مواردی را تحسین کرد و برایشان ایستاده دست زد.
در ابندا لازم است به چند نکته اساسی اشاره کنم. به دلیل طولانی بودن و حجم زیاد داستان بازی و از حوصله خارج نشدن مقاله، بررسی و توضیح داستان این عنوان در دو قسمت تهیه شده است. لذا اگر به نبود موردی یا مواردی برخوردید، بدیهی است که در قسمت دوم به آنها اشاره شده است. مهم تر آنکه، متن زیر داستان بازی را تا انتهای بخش ۷ به طور کامل اسپویل میکند و اگر تاکنون بازی را تا قسمت مذکور انجام ندادهاید از ادامه خواندن مقاله صرف نظر کنید. سعی بر آن شده که هیچچیز از نظر پنهان نماند و یک توضیح و بررسی کامل از داستان A Plague Tale: Innocence برای شما تهیه کنیم.
به طور خلاصه بازی داستان یک خواهر و برادر اشراف زاده را در یک جهان مملو از پستی و کثیفی روایت میکند که با هر چه در اختیار دارند تلاش به زنده ماندن دارند. جهان دیگر مثل قبل نیست و Black Death رعب و وحشت را به جان تک تک مردم فرانسه انداخته. در میان انبوهی از مردم آلوده شده و موشهای بیماری زا و طاعون لعنتی، Amicia و Hugo یک کودک و نوجوان که تاکنون با هیچ خطری مواجه نشدهاند باید در این فاجعه زنده بمانند. حال آنکه هوگو هم یک فرد عادی نیست و مشکلاتی با اوست که حتی کار را برای خواهرش سختتر هم میکند. این شمایید که باید با دل و جان این دو که کمترین تقصیری را در فاحعه پیش آمده ندارند، در دل آتش و بیماری هدایت کنید و تمام تلاشتان را برای نجات جانشان بکنید. در بین این همه بدی و تاریکی هنوز هم یک امید هست; نور.
Prologue
احتمالا با شروع بازی یا همان بخش Prologue تعحب خواهید کرد. در ابتدا بازی کمترین شباهتی را از حیث فضاسازی و داستان با تریلرها و نمایشهای ثبل از انتشار خود ندارد. ما Amicia De Rune را همراه با پدرش، Robert De Rune( فرمانروای شهر و منطقه De Rune) و Lion، سگ دوست داشتنیاش، در یک جنگل مشغول تفریح میبینیم. همه چیز خوب است و به نظر کمترین مشکلی وجود ندارد، البته به جز آنکه Amicia مدام غر میزند که چرا پدرش و Beatrice( مادر آمیسیا) آنقدر مشغول کارهای خودشانند که او را به کل فراموش کردهاند. اما در اینجا یک نکته مهمتر برملا میشود: برادر آمیسیا بیمار است و مادرش باید مداوما مراقبش باشد. یک شیمی دان حرفهای مسئول درمان او شده اما تلاشهای او با وجود پیشرفتهایی تا به حال به نتیجهای نرسیده است. و همه اینها در حالی است که آمیسیا حتی نمیداند بیماری برادرش چیست و حال برادرش چگونه است.
در ادامه لیون یک خرس وحشی دیده و به دنبال او میدود، امیسیا دنبالش میکند و در نهایت مسیر را گم میکند و وقتی لیون را پیدا میکند چیز عجیبی میبیند: یک موجود نامعلوم از دل یک زمین بیرون آمده و لیون را تکه پاره میکند. در اینجاست که انگار یک آژیر خطر برای گیمر به صدا در میاید. خطر نزدیک شدن بدبختی و سیه روزی به آمیسیا. خطر آرام آرام رفتن این دختر به سمت از دست دادن عزیزانش. جهان بیرحم بازی تازه دارد خود را به آمیسیای بیگناه ما نشان میدهد. مردن سگ آمیسیا در برابر فجایعی که در ادامه برای او در راه هستند به مانند کاهی است در برابر کوه.
رابرت میترسد
-سریعا به قلعه برو و هر آنچه دیدی به مادرت بگو.
ترس در چهره رابرت موج میزند. ترسی که بعدها میفهمیم چقدر به جا بود.
Chapter 1
آمیسیا به قلعه رفته و مادر و برادرش را ملاقات میکند. برادرش در این سالها به دلیل بیماریتاش قرنطبنه بوده و آمیسیا سالهاست او را ندیده است مانند غریبه ها با هم برخورد میکنند. طولی نمیکشد که مامورین Inquisiotion به قلعه رسیده و رابرت را دستگیر کرده و تحویل فرمانده نیکولاس میدهند. نیکولاس هم بیدرنگ او را میکشد. فرمان نیکولاس این است: از تمام افراد قلعه محل هوگو را بپرسید و هر کس از گفتن آن خودداری کرد فورا بکشید. دستور اجرا میشود و آمیسیا و هوگو مجبور به ترک محل میشوند. در راه افراد بخت برگشته منطقه را میبینیم که یکی پس از دیگری کشته میشوند و از همه آنان در مورد هوگو سوال میشود. مگر او چه چیزی دارد که اینگونه برای Inquision ارزشنمند است؟ درست زمانی که هوگو بیقرار شده و در حال بروز نشانههای بیماری است راه فرار پیدا شده و آمیسا، هوگو و بیتریس هر سه فرار میکنند.
بعد از مدتی تعداد سربازان زیاد میشود و مادر برای زمان خریدن میایستد تا هوگو و آمیسیا فرار کنند. قبل از رفتن، Beatrice به آمیسیا میگوید لورنتیوس، دکتر شیمیدان مسئول درمان هوگو را پیدا کنند. در بسته میشود، سرباز بعد از گفت و گویی کوتاه با مادر شمشیر خود را بدن او فرو میکند. آمیسیا شمشیر آغشته به خون مادرش را میبیند اما حتی نمیتواند گریه و زاری هم بکند. در یک روز او تمام عزیزانش به جز برادرش را که اکنون تمام شهر دنبالش هستند از دست داد: سگش، مادرش و پدرش را. سربازان این دو را در جنگل پیدا کرده و تعقیبشان میکنندو بعد از مدتی تغقیب و گریز، همان موجود عجیبی که در ابندای بازی لیون را خورده بود، به سربازها حمله کرده و همین کافیست تا با وجود بروز مجدد بیماری هوگو و سردرد عجیبش، آمیسا و برادرش فرار کنند.
Chapter 2
بعد از پیدا کردن رودخانه در شهر، آمیسیا به دنبال کمک و سرپناهی است که چیزهای عجیبی میبیند. تمام شهر خود را در خانه حبس کردهاند و جملاتی روی دیوار مبنی بر شیوع یک آلودگی که از کلیسا منشاء گرفته دیده میشود. ناگهان مردم شهر به سمت آنها حمله ور شده و مجبور به فرارشان میکنند. آمیسیا و هوگو محاصره میشوند که پیرزنی به نام Clervie به آنها پناه میدهد. آمیسیا محل لورنتیوس را از او میپرسد و متوجه میشود لرنتویس در درمان اولین قربانیان آلودگی به کلیسا کمک میکرده پس احتمالا اکنون هم آنجاست. کلروی به آمیسیا تجهیزاتی برای ارتقای سلاحش میدهد. در توضیحات میخوانیم که اکنون آمیسیا میتواند با زدن سنگ به سر افراد را بکشد.
قبل از رفتن، هوگو در هنگام بازی کردن سرو صدا میکند که آمیسیا عصبانی شده و به او سیلی میزند و با خشونت از مقصر بودن او در مرگ پدر و مادرشان میگوید. هوگو گریه کنان به سمتی میرود که به وسیله یکی از افراد Inquisition دستگیر میشود. بعد از پیدا کردن هوگو، آمیسیا محبور به اولین کشتنش میشود، سرباز را میکشد و طولی نمیکشد که مجبور به کشتن فرمانده آنها هم میشود. هوگو هم با دیدن این صحنه منوجه میشود که چه خطر بزرگی آنها را تهدید میکند و به آمیسیا قول میدهد از این به بعد به تمام حرفهایش گوش کند. آنها به سمت کلیسا حرکت میکنند.
Chapter 3
بعد از رسیدن به کلیسا، به یک کشیش برخورد میکنید. بعد از پرسیدن محل سکونت لورنتیوس، او محل مزرعه آو را به آمیسیا نشان میدهد. اما رسیدن به آنجا آسان نیست. آنها برای رسیدن به مزرعه باید از یک راه زیرزمینی که نهایتا به میان آن ختم میشود بروند. کشیش آنها را تا ورودی محل زیرزمینی میبرد و سپس برای لحظهای آنها را ترک میکند تا با کشیش دیگری که با او اینجا بوده صحبت کند. کشیش مدام به آمیسیسا میگوید: در نور بمانید! آنها از نور میترسند. به هر قیمتی شده در نور بمانید! به هر قیمتی. قبل از ورود به منطقه، صدای یک موش که قبلا هم آمیسیا شنیده بود به گوش او میخورد. نوری در نزدیکی ورودی محل روشن شده و آمیسیا بلاخره با خود فاجعه مواجه میشوند: یک دسته بزرگ از موشهای آدمخوار که به کشیش حمله کرده و او را میخورند. هر دو بقیه مسیر را باید تنها بروند و در این میان مجددا بیماری هوگو عود میکند.
بعد از مدتی به انتهای راه میرسند و با حجم زیادی از جنازه مردم مواجه میشوند که طعمه موشها شدهاند و بوی تعفن همه جا را گرفته. صحنه دهها برابر وحشتناکتر از بدترین چیزی بود که این دو نوجوان میتوانستند تصور کنند. جهان هم اکنون غرق در کثیفی و رذالت و مرگ و سیاهی است. هیچ چیز خوبی وجود ندارد. آمیسیا فقط دو همیار در این راه دارد. یک طرف آمیسیا هست و هوگو و نور، در یک طرف هم Inquisitionها و طاعون و موشهای آدمخوار و تقریبا تمام آدمها!
Chapter 4
مزرعه لورنتیوس پیدا میشود. افراد Inquisition دیده میشوند که در حال پرس و جو از لورنتیوس در مورد هوگو هستند. موشها محددا از زمین بیرون میآیند و هرآنچه سر راهشان هست از بین میبرند. هوگو باز هم دچار عارضه بیماری شده و نهایتا خواهر و برادر به مزرعه میرسند. لوکاس لورنتویس در حال حمل استاد لورنتیوس است و متاسفانه به علت آلوده شدن به بیماری در هنگام کمک کردن به بیماران، لورنتویس به زودی خواهد مرد. در آخرین لحظات عمرش، به آمیسیا نصیحت میکند به Chateau d’umbrage که یک مخفیگاه بزرگ است بروند و در آنجا پنهان شوند. لوکاس ابتدا تصمیم به ماندن و عدم ترک مزرعه میگیرد اما وقتی متوجه نزدیک شدن موشها به مزرعه و تخریب مزرعه میشود او هم همراه با آنها فرار میکند.
Chapter 5
بچهها در راه به سمت Chateau با یک میدان جنگ پر از سربازان انگلیسی و فرانسوی مواحه میشوند. تعدادی سرباز انگلیسی زنده هم وجود دارند که در حال غارت جنازهها هستند و همین این سه را محبور به مخفیانه پیش رفتن میکند. در اینجا باز هم هوگو حالش بد میشود و لوکاس نام بیماریاش را فاش میکند: Prima Macula. او میگوید این بیماری در خون اوست اما دلیلش را نمیداند. در انتهای راه، دو دزد را میبینند که به وسیله انگلسیها دستگیر شدهاند. دزدها مکان بچهها را لو میدهند و در نتیحه آن، هوگو و آمیسیا دستگیر میشوند و لوکاس فرار میکند.
Chapter 6
آمیسیا در یک قفس بیدار میشود. یک نگهبان میگوید آنها با نیکولاس معاملهای کردهاند که در زازی تحویل دادن او وهوگو به او، پاداش بسیار خوبی بگیرند. و این معامله قرار است تا یک ساعت دیگر انجام شود. یکی از دزدها که آمیسیا در شب گذشته لو داد، سمت قفس او میآید و او را آزاد میکند. نامش Mellie است و میگوید لوکاس به او و برادرش Arthur قول داده که در ازای آزادی آمیسیا و هوگو پول بسیار خوبی به آنها خواهد رسید. آنها هوگو را پیدا کرده و قبل از آن که لوکاس برسد او را آزاد میکنند. آرتور با مواد منفجره و ایجاد سر و صدا به آنها کمک میکند با کمک یکدیگر نهایتا از کمپ انگلیسیها فرار کنند.
Chapter 7
بعد از فرار از کمپ، Amicia و Mellie و Hugo به یک مخفیگاه که سابقا مورد استفاده ملی و آرتور بوده میروند. در آنجا استراحت میکنند تا اینکه با صدای نیروهای Inquisition بیدار شده و مجبور به فرار به سمت Chateau d’umbrage میشوند. در حین فرار، از یگی از نگهیانان میشوند که آرتور دستگیر شده و زندان فرستاده شده تا در آنجا شکنجه شود و در نهایت بتوانند اطلاعاتی از او در مورد مکان Amicia و Hugo بگیرند. ملی خشمگین و نگران میشوند اما چارهای جز ادامه دادن راه ندارد.
گروه در نهایتا با لوکاس در حین رسیدن به Chateau دیدار میکند. آنها در نهایت به محل مورد نظر میرسند. Chateau مملو از موشهای وحشی است و ابتدا برای استفاده از آن باید آنها را از بین برد. آنها با استفاده از سیستمهای دفاعی مکان و چالههای بزرگی که در آن بود توانستند آنجا را پاکسازی کرده و تصمیم گرفتند آنجا را “خانه جدید” خود بنامند.
پایان قسمت اول
پر بحثترینها
- نقدها و نمرات بازی STALKER 2 منتشر شدند
- از صنعت بازی های ویدیویی در سال ۲۰۲۵ چه انتظاراتی داریم؟
- شایعه: کمپانی مادر FromSoftware احتمالا برای جلوگیری از تصاحب خصمانه از سوی یک شرکت کرهای به سونی مراجعه کرده است
- رسمی: شرکت مادر FromSoftware پیشنهاد خرید از سوی سونی را تایید کرد
- شایعات مربوط به حضور God of War در TGA 2024 قوت گرفت [تکذیب شد]
- گزارش: GTA 6 وضوح فوقالعادهای روی پلی استیشن ۵ پرو خواهد داشت
- سازنده STALKER 2 به دنبال بررسی بازخوردها و رفع سریع مشکلات بازی است
- بازی STALKER 2 در عرض دو روز بیش از ۱ میلیون نسخه فروخت
- آیا بازیهای ویدیویی به ما آسیب میرسانند؟
- پلی استیشن برای ۱۰ سال متوالی نمایندهای برای بهترین بازی سال داشته است
نظرات
داستان عالی . غنی . درگیر کننده بود وقتی با اهنگ های بسیار زیباش ترکیب میشد در بعضی صحنه باعث ناراحتی ادم میشه کاری میکنه.
بعضی مواقع بود که از هوگو متنفر میشدم ولی باز بعدش ازش خوشم میومد
پیشنهادش میکنم بازیش کنید خیلی زیاد پشیمون نمیشید مخصوصا اگه hellblade رو بازی کرده باشید
دستتون درد نکنه اقای مهدی رضایی
دوستم میگفت بازی خیلی خوبیه نصبش کن منم باور نمیکردم اخرش ی هارد دادم بهش انداخت روش و نصبش کردم و الان تو chapter 3 هستم و دارم خیلی ازش لذت میبرم …. واقعا فاز میده . ولی تو chapter 1 اون گرازه دیونم کرد هر چی میخاستم بزنمش میرفت پشت چیزی یا قایم میشد خخخخخخ
این بازی واقعا برای من جالب بود من بیشتر از همه از دید بازی نسبت به مرگ و کشتن خوشم اومد برای ما کشتن توی بازی ها عادی شده ولی این بازی اینطور نبود
وقتی برای اولین بار یکی رو میکشی تو بازی عکس العمل شخصیت واقعا زیبا بود و من به شخصه حس بدی بهم دست داد
اگه سایت یه مقاله در باره مفهوم زندگی در بازی ویدیو بنویسه بنظر من جالب میشه
خیلی زیاد پشیمون نمیشیم ؟؟ متوجه نشدم بازیش پشیمون میکنه ادم رو . ؟
ببخشید من بد نوشتم ولی همه فهمیدن به جز شما.
اینجوری میشه پیشنهادش میکنم بازیش کنید خیلی زیاد
پشیمون نمیشید
مخصوصا اگه hellblade رو بازی کرده باشید
فهمیدی
خواهش میکنم
بله عالیه بازی قسمت بعد رو هم از دست ندید
خواهش میکنم
بله عالیه بازی قسمت بعد رو هم از دست ندین
این بازی غنیمتی بود از نظر داستانی…
جدا از داستان زیبا و جذابش این بازی گیم پلی خیلی جذابی هم داشت و برای کسانی که داستان براشون مهم نیست بازم بازیه خیلی جذابیه
خسته نباشید اقای رضایی
در وصف بازی چیزی نمیتونم جز این بگم که یکی از بهترین تجربه های زندگیم بود و خییییییلی باهاش حال کردم
فقط یه نکته اون قسمتی که سربازا ملی و ارتورو گرفتن اون دو نفر جای بچه هارو لو نمیدن بلکه موقع فرار هیوگو میفته زمین و امیسیا برمیگرده که کمکش کنه و سربازا میگیرنشون من که اینجوری یادمه حداقل
اقا داداش حاجی یه اسپویلی چیزی بزن قبلش دیگه شاید کسی بازی نکرده باشه…
تو مقاله ای که کل داستان بازیو اسپویل کرده چیکار میکنی شما اگه بازی نکردی پس؟
لطف دارید خوشحالم که مقاله رو دوست داشتید بله درست میفرمایید اما اگه یادتون باشه اول ملی به امیسیا اشاره میکنه و بعد سربازا شک میکنن و متوجه حضورشون میشن
این بازی عنوانی فوقالعاده متفاوت و زیباست
مرسی از نقد.از همون موقع معرفی از بازی مطمعن بودم همون جوریه که همه پسنده و خیلی خوشم اومد الانم این جز بازی هایی که حتما باید بازی کرد از داستان گیم پلی گرافیک همه چی عالی و عالی و عالیه….
مرسی از نظرتون خوشحالم که دوس داشتین مقاله رو
یه تشکر ویژه بکنم از نویسنده عزیز دمش گرم که به چنین آثار مستقل با ارزشی اهمیت میده متاسفانه به خاطر اسپویل هیچی نباس بگم فقط بدونید دوگانگی ذهنی امیسیا در کنار مراقبت از برادرش و اضافه شدن آرتور ( که به طرز عجیبی که تا آخر هم داستان بهتون توضیح نمیده خیلی مسائل مختلف رو راجع به بیماری هیوگو میدونه) و چهارتا شخصیت جدید به بازی و اون پایان قشنگش رو هیچ جا ندیدید
فضاسازی بازی هم نظیر نداره
خواهش میکنم
این بازی ارزشش بسیار بیشتره و واقعا حیفه از کنارش بدون هیچ تحسینی بگذریم
به خدا قسم بازی بود.هرکس نرفته اشتباه کرده.
موسیقی هاش نابودت میکنه چون سوار بر داستان بازیه
پلیگ تیل تو این وانفسای بازی های آنلاین و … دوباره یادمون انداخت هنر گیم یعنی چی
دوباره یادمون انداخت غرق شدن تو داستان یه بازی یعنی چی
دوباره یادمون انداخت بعضی مواقع بازیها میتونن حتی از فیلمها هم تاثیر گذارتر باشن
اگه دلتون یه داستان جذاب با یه روایت و موسیق فوق العاده و گیمپلی ای که به عقیده من بیشتر در خدمت داستانگوییه میخواد، به هیچ وجه پلیگ تیل رو از دست ندین
وانفسای بازی آنلاین کجا بود برادر، ۹۰ درصد بازیایی که عرضه میشن داستانی هستن.
همین ۲۰۱۹ رو ببین بهتر از این بازی کم نبود
Resident Evil 2 Remake
Kingdom Hearts III
Far Cry New Dawn
Metro Exodus
Sekiro: Shadows Die Twice
DMC 5
Days Gone
Rage 2 و خیلیای دیگه.
بعضیا جوری حرف میزنن انگار بازی داستانی و آفلاین نایاب شده در صورتی که از هر ۱۰ بازی ۹ تاش آفلاین و داستانیه.
rage 2 و داستان ….؟
نه عزیز من اشتباه گرفتی
منظور بازی داستان محوره
ینی اولویت اول داستان و شخصیت پردازی باشه
یه بازی هست مثل max payne 2 که از هر نظری شاهکاره. از هـــر نظــر!
و یه بازی مثل what remains of edith finch که شاید ضعف داشته باشه اما باز شاهکاره…
(کلا نمیدونم چرا اسم از این دوتا بازی آوردم! هرجور بود خواستم بگم!)
بازی داستان محور خییلیی کم شده طوری که وقتی یدونه خوبش میاد سر و کله میشکونن براش(علاقه منداش)
خوشحالم که قراره ۳ تا از بهترین های ps4 برای pc بیاد بزودی (heavy rain – detroit – beyond)
Battlefield5@
اگه همین بازیه اسم پروفایلتم جزو بازیای داستان محور میدونی، من دیگه حرفی ندارم …
یکی از بینظیر ترین بازی های بود که تا به الان دیدم که بدون تردید مستحق برنده شدن جوایز گوتی سال میباشد با تشکر فراوان
ببخشید من یه پیشنهاد دارم واسه ی گیمفا :
لطفا داستان بازی های قدیمی که روی این نسل نیستند ولی نسخه جدیدشون روی این نسل هستش رو بزارید تا کسایی مثل من که مثلا سری دویل می کرای رو تجربه نکردن و نمیتونن تجربه کنن در جریان داستان قرار بگیریم تا بتونیم با نسخه ۵ دی ام سی ارتباط برقرار کنیم. با تشکر