به دنبال علت نخستین | ۱۰ بازی برتر با موضوعات فلسفی
فلسفه به عنوان مادر تمامی علوم، نقشی اساسی در تمامی هنرها دارد، فلسفه و فلاسفه بزرگ در شکل گیری دانش، حقیقت یابی و در ساختن آن چه که ما امروز از انسانیت میشناسیم نقشی بسیار مهم را ایفا کردهاند. نقشی که به هیچ عنوان قابل انکار نیست. در این میان نباید انکار کرد که در پس هر اثر رسانهای و بسیاری از آثار هنری، تفکری وجود دارد که مفهوم اصلی اثر از آن نشأت میگیرد. تفکری که هرچند پوپولیسم مدرن و افراطی امریکایی که ظاهراً در جامعه ما هم طرفداران بسیاری دارد، آن را رد میکند. اما توسط بسیاری دیگر از مکاتب همچنان مورد تایید است. به این ترتیب میتوانیم نتیجه بگیریم که اگر تمامی بازی های ویدئویی بار مفهومی نداشته باشند، حداقل بسیاری از آن ها چنین چیزی را در دل خود مخفی کردهاند. به همین دلیل در این مقاله به سراغ ۱۰ عنوان رفتهایم که مفهومی فلسفی را از علم فلسفه وام گرفته و به شکل و شمایلی زیبا و قابل درک، برای مخاطبان به نمایش گذاشتهاند. عناوینی که برخلاف نظر بعضی، می توان آن ها را مفهوم اصلی بازی ویدئویی و هدف اصلی هنر نام نهاد.
ایده اصلی این مقاله بر اساس، مقالهای با نام “Top 10 Games Which Deal With Important Philosophical Issues” که در وب سایت GameFaqs.com منتشر شده است شکل گرفته. اما لیست، ترتیب آن و مفاهیمی که مقاله شامل آنهاست، کاملاً از طرف نگارنده هستند و هیچ گونه ترجمهای صورت نگرفته است.
The Talos Principle
سبک: معمایی
سازنده: Croteam
ناشر: Devolver Digital
سال انتشار: ۲۰۱۴
پلتفرم: PS4 – PC – Android – Linux
اصل تالوس، یک بازی معمایی و پازل است که با دید اول شخص روایت میشود. یک بازی تقریباً کم خرج و البته خوش رنگ و لعاب که حتی در ظاهر و نامش هم میتوان سعی و تلاش سازنده ها برای اشاره کردن به مفاهیم عمیق را دید.
بازی شما را در نقش یک ربات اندروید قرار میدهد که طبق دستوراتی که از بالا و توسط موجودی برتر میرسد، باید معماهای بسیاری را حل کرده و از مشکلات بسیار زیادی عبور کند، تا بتواند با موجود برتر، در بلند ترین نقطه برج دیدار داشته و به او بپیوندد. در ابتدا لازم است بگوییم که تالوس، در حقیقت نام مردی ماشینی و مکانیکی است که از طرف زئوس مامور شده بود تا از اروپا در مقابل هجوم دزدان دریایی دفاع کند. تالوس اما ضعفی ساده داشت، قوزک پای این موجود بزرگ تنها نقطه ضعف او بود که در آخرهم به واسطه همین نقطه ضعف توسط یکی از یاران جیسون (در افسانه جیسون و آرگوناتها) کشته شد. اما نکته مهم در رابطه با این بازی این است که حقایق و مفاهیم گفته شده در این عنوان، از فلسفه نیچه وام گرفته شده است. البته بخشی از فلسفه او. در حقیقت اصل تالوس با روایت داستانش، و کشته شدن منبع الهامات بالا که دستورات را به شما منتقل میکرد، توسط خودتان، یکی از معروف ترین جملات فردریش نیچه را به سادگی و با یک روایت نه چندان پیچیده نشان میدهد. در حقیقت اصل تالوس، با جلو بردن داستان و نشان دادن این موضوع که اندروید تحت کنترل شما در واقع در جهانی شبیه سازی شده حضور دارد تا به نوعی برتری دست پیدا کند و بتواند نمونهای از نسل جدید انسان باشد تا جایگزین نسل منقرض شده انسان ها در روی زمین باشد. او باید شایستگی خود را با دست یافتن به دانش و علم حقیقی نشان دهد . اما در بازی، دیگر یک منبع الهام از بالا که دستوراتی را ارائه کرده و خودش در نقطه ای نامعلوم حضور دارد، نمی تواند به عنوان منبع دانش و خرد شناخته شود.
پس شما، در نقش اندروید سردرگم بازی، باید از برجی که محل حضور منبع الهامات، یعنی موجودی به نام elohim (در عبری به معنای خدایان) است بالا رفته، به نوک آن رسیده و او را به قتل برسانید. و تنها و تنها با رسیدن به بالای برج و کشتن Elohim است که یک اندروید هم به آگاهی دست یافته و میتواند خرد و دانش بشری را در قالب اندامی ماشینی و جدید حمل کند. اندامی ماشینی که یاد اور بدن مفرغی و ماشینی تالوس است.
همچنین اصل تالوس، نگاهی جذاب به آگاهی و در حقیقت آن چه که انسان را انسان میکند دارد. بسیاری از فلاسفه معتقد هستند که آگاهی صفتی ذاتی انسان است و از بدو تولد در او وجود دارد. اما بسیاری دیگر معتقد هستند که آگاهی و خرد انسان در تعامل او با دنیا و محیط است که ساخته میشود. اصل تالوس، بدون شک پیرو دومین نظر است و آگاهی پروتاگونیست خود را در تعامل او با جهانی هرچند مصنوعی، می سازد. این بازی، یکی از سخت فهم ترین مفاهیم نیچه، و یکی از ماندگار ترین جملات او را مدنظر قرار میدهد. همچنین نیم نگاهی هم به مفهوم ابر انسان نیچه دارد، انسانی که از نیک و بد گذر کرده و دیگر در بند ارزش گذاری اخلاقی نیست. درست همانند نسل جدیدی از انسان های ماشینی که در اصل تالوس معرفی میشوند.
XenoGears
سبک: نقش آفرینی ژاپنی
سازنده: Square Soft
ناشر: Square Soft
سال انتشار: ۱۹۹۸
پلتفرم: PsOne
سری Xeno که یکی از معروف ترین و پرآوازه ترین سری بازیها در سبک نقش آفرینی ژاپنی است، همیشه نگاهی فلسفی را در داستان همراه داشته، اما این نگاه فلسفی در سه شماره اولیه بازی، بیشتر از شماره های جدیدتر آن مشهود هستند و همچنین مفاهیمی بسیار عظیم تر و عجیب تر را مد نظر قرار میدهد. سری ژنو در شماره اول، مفاهیمی مهم از آموزه های فلسفه نوافلاطونی را مد نظر قرار داده و با بسط دادن داستانش حول محور این فلسفه، و البته کمک گرفتن از یکی از بزرگترین فلاسفه تاریخ، یعنی نیچه، به نقد و رد کردن فلسفه نوافلاطونی پرداخته و فرضیات آن ها را بر اساس نظریات نیچه و البته یکی از فلاسفه بزرگ یونان باستان یعنی ژنوفانس (در متون عربی و فارسی با نام زنوفانس شناخته میشود) مورد انتقاد قرار میدهد.
در ابتدا بهتر است که توضیحی ساده از اموزههای اصلی نوافلاطونیان ارائه کنیم. این فلسفه که توسط چندی از پیروان افلاطون بسط پیدا کرد، شباهت های بسیار کمی با نظریات اصلی افلاطون دارد. نوافلاطونیان قصد داشتند تا به نوعی نگرش های دینی و مذهبی اساطیری یونان باستان را با الهیات مسیحیان پیوند دهند. نتیجه این پیوند عجیب و غریب، نوعی نگرش بود که ذاتی مطلق که شروع کننده همه چیز است را معرفی می کرد. نوعی چندخدایی و وحدت در عین یکدیگر، آن ها همچنین دو جهان را معرفی میکنند. جهان عینی که انسان در آن زندگی میکند و جهان معنوی که حقیقت همه چیز است. اما نکته مهم در اینجا نهفته است که پیروان این فلسفه، معتقدند که نفس انسان باید با تلاش و پشتکار به ذات اصیل خویش، یعنی موجودی که شروع کننده همه چیز است، در جهان معنوی بپیوندد.
این آموزه های بسیار ساده از نوافلاطونیان را در مقایسه با داستان اولین شماره از سری Xenogears بررسی میکنیم. در این داستان، چندتن از قهرمانان، در پی دوباره ساختن موجودی برتر و ماشینی به نام Deus هستند. این قهرمانان به طور کامل باور دارند که خودشان، به عنوان انسان هایی که در جهانی عینی و دروغین زندگی میکنند، در حقیقت از ذات Deus نشأت گرفتهاند و برای رستگاری هیچ راهی جز بازگشت به ذات اصلی خودشان یعنی همان موجود برتر ماشینی که با نام Deus شناخته میشود، ندارند. این قهرمانان اما در آخر پی میبرند که Deus ماشینی است که بدون هیچ هدف خاصی ساخته شده و فقط به عنوان منبعی پوچ از دانش و الهامات برای بشر شناخته میشده است. اما در حقیقت Deus فقط موجودی بیهوده است که نمایانگر هیچ ذات اصیل و دنیای معنوی خاصی نیست.
جالب است بدانید که Deus که زبان لاتین و به خصوص در یونان باستان، به معنای خداست. قهرمانان ما در پی یافتن و ساختن و بازگشت دوباره به ذات خویش، یعنی Deus (خودتان معنایش را جایگزین کنید) بوده اند. موضوع دارای اهمیت، شباهت نام بازی با یکی از فلاسفه یونان باستان، با نام ژنوفانس است. ژنوفانس معتقد بود که انسان ها، با دست های خودشان موجودی برتر را میسازند و نسبت به آن عشق و ایمان میورزند و او را تنها راه رسیدن به رستگاری میدانند. این جمله به وضوح در داستان بازی Xenogears نشان داده میشود. چرا که قهرمانان ما به دنبال رستگاری، در پی یکی شدن با موجودی هستند که ساخته دست خودشان است. در این بازی و در پی نقد فلسفه نوافلاطونیاش، بازهم می توان ردپایی از نیچه، و جمله معروفش یافت، جمله معروفی که ممکن است تفسیرهایی غلط را به همراه داشته باشد. (به همین دلیل از نوشتنش خودداری میکنیم)
Live A Live
سبک: نقش آفرینی ژاپنی
سازنده: Square Soft
ناشر: Square Soft
سال انتشار: ۱۹۹۴
پلتفرم: SNES – Apple 2
این بازی یک عنوان قدیمی و البته ژاپنی عجیب و غریب دیگر است که در سال ۱۹۹۴ منتشر شده. راستش را بخواهید، در بین همه نقش آفرینی های ژاپنی غیر معمول، این یک دیگر نوبر است. بازی به طور کلی از ۹ مرحله تشکیل شده که مراحل هشت و نه در ابتدا قفل هستند. اما بازی باز میتواند از میان هفت مرحله دیگر، به صورت غیر خطی، هر یک را انتخاب کرده و بازی کند. هر کدام از این ۷ مرحله داستانی منحصر به فرد و بی ارتباط با مراحل دیگر دارند. به عنوان مثال چپتر Contact در دوران باستان و زمان انسان های اولیه رخ میدهد، جایی که انسان ها برای نجات دادن خودشان از یک دایناسور، قصد دارند دختری جوان را قربانی کنند تا خشم خدایان را از بین ببرند. یا مثلا چپتر The Strongest که در زمان حال (حالِ زمان انتشر بازی می شود ۱۹۹۴، حدود ۲۳ سال پیش) رخ میدهد و داستان دو مبارز هنرهای رزمی در ژاپن را بازگو میکند، یکی مبارزی که پس از شکست دادن هریک از حریفانش آن ها را میکشد و دیگری که فقط به قصد رسیدن به مرحله بزرگترین استاد، مبارزهای محترمانه با دیگر اساتید دارد. در آخر این دو به هم رسیده و مبارز قاتل در نبرد نهایی شکست میخورد. هر ۵ داستان دیگر، که هر یک در زمان و مکانی متفاوت رخ میدهند، داستانی از جنگ، طمع، انتقام و فساد در میان انسان ها را بازگو میکنند. اما نکته مهم این است که در اکثر مواقع، تمامی این بدی ها به وسیله قهرمان داستان، و انتخاب خاص او از میان میرود. داستان در دو چپتر پایانی پیچیده تر شده و به پادشاه شیاطین و پایان دنیا و آخر الزمان پیوند داده میشود. اما ارتباط چنین بازی عجیبی با فلسفه چیست؟
Live A Live سوالی را مطرح میکند که به عنوان یکی از بزرگترین سوالات انسان در تاریخ فلسفه مطرح شده است. ذات انسان! سوالی که از ذات انسان و از خصوصیات ذاتی او میپرسد. آیا ذات انسان از جایی دیگر سرچشمه گرفته؟ آیا ذات انسان خشن و وحشی است؟ آیا انسان به ذات موجودی متعالی است که حالا درگیر بدی شده و به علت وجود امیالش از راه درست فاصله گرفته؟ آیا دلیل بدی های انسان در طول تاریخ، ذات اوست یا عاملی خارجی مثل شیطان؟
برای پاسخ به این سوال فلاسفه و جامعه شناسان بسیاری دست به کار شدهاند. به عنوان مثال ماکیاولی که انسان را به ذات موجودی وحشی می نامد و حتی او را برای بدتر بودن (به خصوص در زمینه فعالیت های سیاسی) تشویق میکند. یا در میان کسانی که انسان را به ذات شرور میدانند، می توان از توماس هابز نام برد، کسی که معتقد است ذات شرور انسان فقط و فقط توسط دهنه بندی به نام لوایاتان (لویاتان) که همان دولت است، کنترل خواهد شد. اما در مقابل فلاسفهای مثل روسو، بر این اعتقاد هستند که انسان به ذات موجودی پاک است و حضور او در جوامع انسانی است که موجب بدی های او میشود. در این میان Live A Live سعی نمی کند پاسخی برای این سوال بنیادی پیدا کند، اما با داستانش، شرایطی را محیا میکند که بازیباز، به زیبایی هرچه تمام تر، بنا به دانش و البته اعتقادات خودش، برای این سوال پاسخی مناسب پیدا کند. در حقیقت بازی به هیچ یک از نظریات بالا، تاکید ندارد، اما با نمایش دادن هردو، فهم آن ها را آسان تر کرده و مثل یک معلم خوب فلسفه عمل میکند. Live A Live عنوانی عمیق با درونمایه های فلسفی و جامعه شناختی است که متاسفانه، چندان معروف و نام آشنا نیست.
Shin Megami Tensei: Nocturne
سبک: نقش آفرینی ژاپنی
سازنده: Atlus
ناشر: Atlus
سال انتشار: ۲۰۰۳
پلتفرم: PS2
بازهم سری شین مگامی تنسی و بازهم یک بازی عمیق و بی مانند دیگر، انگار که نام این سری با مفاهیم عمیق، مشکل، فلسفی و روانشناختی عجین شده است. حالا تصور کنید که سومین نسخه اصلی از سری باید چه مفاهیمی را مد نظر داشته باشد. بازی با شروع یک رویداد آخرالزمانی آغاز میشود و قهرمانش را در توکیو پساآخرالزمانی رها میکند. دنیایی که به وسیله یک رویداد عجیب به پایان رسیده و حالا پر شده از شیاطین و انسان هایی که با هم در حال جنگ هستند. در این میان، پروتاگونیست بی نام و نشان و البته در این مورد خاص، بی عقیده ما، باید روندی را آغاز کند که طی آن بتواند دنیا را از نو بسازد. داستان بازی به سبک دیگر عناوین سری مگامی تنسی، به شدت پیچیده و البته عمیق و پر مغز است. کافی است به جدال دو موجود، به نام لوسیفر و ارادهِ بزرگ در کل تاریخ و نزاع این دو برای بسط عقایدشان بر روی جهان ها اشاره کنیم. تا به عمق عجیب و غریب فلسفی بازی پی ببرید. اما موضوع جالب در مورد Nocturne این است که پروتاگونیست این عنوان، به هیچ چیز عقیده ندارد و این شما هستید که باید عقاید او را شکل دهید. و از دل این عقاید یک ایدئولوژی بیرون بکشید که دنیایی جدید را بر اساس آن پایه ریزی کنید. می دانم این موضوع در یک بازی کمی دور از عقل به نظر میرسد. اما مفهوم عمیقی با خودش به همراه دارد. شما چندین ایدئولوژی متفاوت در اختیار دارید که به واسطه آن می توانید شخصیت پروتاگونیستتان را شکل داده و سپس اقدام به بازسازی دنیا کنید.
به عنوان مثال ایدئولوژی Shijima در بازی، به نوعی بیانگر ایدئولوژی فلسفی مونیسم یا یگانه انگاری است. این ایدئولوژی برپایه موضوع وحدت شکل گرفته و باور دارد که هستی همه چیز از یک جوهر یکسان و واحد سرچشمه میگیرد. و تمامی پدیدههای موجود از یک جوهر یکسان سرچشمه میگیرند. بر اساس نظریات اسپینوزا، این جوهر یکسان خداست و دنیای مادی و معنوی با اینکه تفاوت دارند، هردو از خدا نشأت گرفتهاند، اما هر یک از بخش های مختلف جوهر او. به این ترتیب تمامی دوگانگی هارا از میان برداشته و همه چیز را حاصل یک وحدت میداند. یا ایدئولوژی Musubi در بازی که بیانگر فلسفه سولیپسیسم یا نفس گرایی محض است. این فلسفه از ایدههای رنه دکارت (بله، همانی که میگوید: میاندیشم، پس هستم) شکل گرفته که شک گرایی و شک کردن به همه چیز را جایز میدانست. به عقیده این ایدئولوژی در وجود داشتن هیچ چیز جز ذهن و نفس خود نمیتوان اطمینان داشت و هرچیزی بیرون از ذهن میتواند غیرواقعی باشد. تنها ذهن من است که میاندیشد و فقط ذهن منم است که به طور صد در صد وجود دارد. همچنین ایده Yosuga در بازی، نمایانگر نخبه گرایی و حتی نوعی داروینیسم اجتماعی است که معتقد است افراد برتر با استعدادهای ذاتی هستند که فقط حق حکومت بر مردم دیگر را دارند. از بزرگان این ایده میتوان به هربرت اسپنسر و در مواقعی ویلفردو پارهتو (البته او برنامه جامعی برای چرخش نخبگان در سیاست در نظر داشت) نام برد.
به طور کلی، این اشارات به چند ایدئولوژی فلسفی و اجتماعی را نمیتوان دلیل بر فلسفی بودن یک بازی دانست. اما نگاهی دقیق به نزاع میان این چنین ایدئولوژی هایی در قالب داستان یک بازی نقش آفرینی را میتوان عمق فلسفی نام گذاری کرد. Nocturne به شما اجازه میدهد همچون یک انسانِ خالی از هرگونه پیش داوری و مثل لوح سفیدی که جان لاک توصیف کرد، به هرکدام از ایدئولوژی هایی که می خواهید چنگ زده و دنیا را بر اساس آن دوباره سازی کنید. اما نزاع میان این موضوعات چند نکته را بیان میکند. در ابتدا اینکه همه چیز در این دنیای مادی، به نوعی و به دلیلی ایدئولوژیک است و نمی توان موضوعی را یافت که بر اساس یک ایدئولوژی خاص شکل نگرفته باشد. و دوم اینکه هیچ کدام از این ایدئولوژی ها کامل نیستند و هیچ کدام به تنهایی نمی توانند دنیایی کامل و بی نقص را خلق کنند. البته اگر چنین چیزی وجود داشته باشد.
BioShock
سبک: تیراندازی اول شخص
سازنده: ۲K Games
ناشر: ۲K Games
سال انتشار: ۲۰۰۷
پلتفرم: PS3 – Xbox 360 – PC
رسیدیم به شاهکار کن لوین، بگذارید بار دیگر اشاره کنم که ترتیب در این مقاله هیچ مفهومی نداشته و ما به هیچ وجه هیچ کدام از این آثار را برتر یا پست تر از دیگری نمیدانیم.
بایوشاک، شاهکار فراموش نشدنی کن لوین که بیشتر از اینکه فلسفی باشد، جامعه شناسانه است، اما هنوز هم به طرز اعجاب آوری در این لیست می گنجد. لوین نابغه ای است که در اثر ماندگار و فراموش نشدنی اش از همه چیز سخن میگوید. از کاپیتالیسم محض، از جامعه سکولار و آزادی و معنای آن، از سوسیالیسم و علم، از درجه بندی انسان ها، از پول و در اخر از مادهای که همه چیز را برهم میریزد.
لوین برای ساخت اثرش یعنی بایوشاک، به یکی از فلاسفه معاصر و تقریباً هم دوره و آثار او رجوع میکند. بر خلاف نظر عموم که تصور میکنند بایوشاک بر اساس یک رمان از خانم آین رند نوشته شده، لوین فقط درونمایه و پشتوانه فلسفی رپچر را از رمان نویسنده روسی- آمریکایی آین رند، یعنی اطلس شورید، وام گرفته است. فلسفهای که به نوعی کاپیتالیسم یا سرمایه داری محض میرسد و فلسفه عینیت گرایی نام دارد. این فلسفه بیان میکند که واقعیت مستقل از خودآگاهی انسان ها وجود دارد و تنها راه شناخت این واقعیت برای انسان ها ادراک حسی و احساسات است. بر اساس نظریات آین رند، تنها هدف زندگی انسان یک چیز است، خوشحالی! و خوشحالی به وقوع نمی پیوندد و حقیقی نمیشود مگر با نوعی خودپرستی عقلانی. طبق نظر او، انسان ها فقط به دنبال اهداف و علایق شخصی خودشان هستند و فقط برای رسیدن به چنین چیزی تلاش میکنند، در واقع رند انسن را موجودی خود پسند و خودخواه می داند که فقط یرای رسیدن به اهداف خودش و بدون در نظر گرفتن ضرر و زیان دیگران، دست به تلاش می زند. پس تنها نظام سیاسی موجود که می تواند به این فردیت محض انسان ها پاسخ دهد و آزادی لازم برای دنبال کردن اهداف شخصی انسان ها را فراهم کند، کاپیتالیسم یا همان سرمایه داری محض است. به عقیده آین رند، انسان ها باید تنها گذاشته شوند و با فردیت محض و بدون دخالت دولت و جامعه به زندگی ادامه دهند. در رمان او، اطلس شورید، شرح داده میشود که دخالت دولت ها در اموری مثل صنعت و خلاقیت انسان ها، و در واقع اقتصادِ دولتی و غیر آزاد، چقدر شیطانی است و چقدر به هدف اصلی انسان، یعنی رسیدن به خوشحالیِ حاصل از خودپرستی عقلانی صدمه وارد میکند. رمان او به نوعی دفاعیهای عظیم است برای کاپیتالیسم. اما این ایده باید در یک جا بلنگد مگر نه؟ که اگر اینطور نبود پس چرا لیبرالیسم خلق شده است؟ و در میان این همه آدم چه کسی نقص های چنین ایدهای را به دقت کن لوین بررسی کرده؟ هیچ کس! لوین با هوشمندی تمام، این ایده را در آثر، بایوشاک به زیبایی هرچه تمام تر نقد کرده و رد میکند.
اندرو رایان، آنتاگونیست اصلی بازی، سعی دارد با خلق رپچر جامعهای کاملا آزاد را که از نخبگان تشکیل شده بسازد، جامعهای که نمایانگر سرمایه داری محض و به دنبال آن آزادی کامل است. رایان معتقد است با اینکه انسان ها به دنبال امیال و خواستههای خودخواهانه خود هستند، اما در راس این خواسته ها پول وجود دارد و نظام اقتصادی، همبستگی جامعه را حفظ میکند. این روند تا مدتی به همین شکل پیش میرود. اما با روی کار امدن Adam به سادگی همه چیز به هم میریزد. به واسطه این ماده، انسان های آزاد اما عاقل، به طور تمام و کمال به مثال زامبی ها بر اساس امیال خودشان عمل میکنند و جامعه آرمانی آندرو رایان را تبدیل به یک قبرستان زنده میکنند. رایان به دنبال سر و سامان دادن به این وضعیت دست به هرکاری میزند و جنایت های بسیاری مرتکب می شود، او که نامش بی شباهت به این رند (اندرو رایان= این رند) نیست، با سرعتی باور نکردی از نمادی برای آزادی تبدیل به دیکتاتوری بزرگ میشود. و دیکتاتوری به نظر لوین پایان راه کاپیتالیسم محض است. در دنیایی که کومونیسم، سوسیالیسم، دین و نوع دوستی جایی ندارند، رایان معتقد است که انسان به رستگاری دنیوی، یا همان خوشحالی مطرح شده در فلسفه آین رند خواهد رسید. اما، در جایی که خودپرستی محض حکم فرماست، چه کسی قادر است در مقابل تزریق بی رویه ماده ای به نام آدام و رسیدن به جهش های بیشتر و برتر بودن انسان ها نسبت به یکدیگر مقابله کند؟ و جهش ( که نماد خودپرستی انسان است) تا نقطهای ادامه پیدا میکند که پایان راه کاپیتالیسم را نشان میدهد. لیون با کسی شوخی ندارد، او رسالهاش را به زبان بازی مینویسد و کاپیتالیسم محض را به زیبایی نقد میکند. بایوشاک را شاید، بتوان جامعه شناسانه ترین بازی فلسفی دانست که توسط مردی خلق شده که حالا پیر شده!
BioShock 2
سبک: تیراندازی اول شخص
سازنده: Irrational Games
ناشر: ۲K Games
سال انتشار: ۲۰۱۰
پلتفرم: PS3 – Xbox 360 – PC
بایوشاک ۲ بازی مظلومی است. در ابتدا اینکه کن لوین به طور مستقیم در ساخت ادامه داستان رپچر ویران شده نقشی نداشت و این موضوع تا حد بسیار زیادی به نام بایوشاک ۲ ضربه زد. در قدم بعدی این گیم پلی تقریباً تکراری بازی بود که باعث شد بازی BioShock 2، در میان دو شاهکار دیگر، یعنی نسخه اول و بایوشاک بی کران کاملاً محو شود. اما آیا این بازی، لایق چنین رفتاری بوده است؟ از نظر من … خیر!
بایوشاک ۲، در ادامه راه نسخه اول، به زیبایی یکی دیگر از ایدههای تقریباً افراطی فلسفه سیاسی و جامعه شناسی را مورد بررسی قرار داده، و آن را در ابعاد یک شهر خیالی پیاده سازی کرده و در انتها با نشان دادن عواقب چنین ایده و فلسفه ای آن را به نقد میکشد. درست است که ایده بازی دوم به اندازه دیگر بازی ها شوک آور نیست و داستان آن هم کششی به اندازه دو شماره دیگر ندارد (خیلی ها با این جمله مخالف هستند!!!) اما در مفهوم و میزان فلسفی بودن… شماره دوم از پدر و پسرش هیچ چیزی کم ندارد. فلسفه مورد بحث در شماره دوم که اساس جامعه حاضر در رپچرِ بایوشاک ۲ را میسازد، فایده گرایی یا (utilitarianism) نام دارد. فلسفهای که شاید در شکل حکومتی، به نوعی از دموکراسی و مردم سالاری هم برسد. اما تفاوت هایی با ذات اخلاقی مردم سالاری دارد. فایده گرایان اعتقاد دارند که هر کاری، جدا از ارزش گذاری های اخلاقی، اگر کمتر از آن که ضرر داشته باشد، دارای فایده باشد کاری نیک است. به زبانی دیگر، هر کنش و عملی، بسته به اینکه نتیجه مثبت آن برای اکثریت مردم، بیشتر از نتیجه منفی آن برای اقلیت مردم باشد، امری نیک و پسندیده است. به عقیده آن ها قانون باید طوری ساختارمند شود که بیشترین سود را برای بیشترین تعداد افراد جامعه فراهم کند. در بطن این نظریه، مشکل بزرگی وجود دارد، و مشکل اینجاست که این نظریه به سادگی هرچه تمام تر، اقلیت را کاملاً نادیده گرفته و حق و حقوق آن ها در مقابل سود و خوشحالی اکثریت پایمال می کند. جز این هم انتقادات بسیاری بر این نظریه وارد است. مثلاً اینکه فایده گرایی نظریهای است که موجب نوعی هرج و مرج اخلاقی میشود. چرا که تمامی افراد جامعه در همه مواقع باید به بیشتر از آن که به فکر خود باشند، کنش خود را بر اساس اینکه برای اکثریت مفید است یا خیر ارزش گذاری کنند و این موضوع ممکن است گاهی به ضرر شخص و خلاف مقصود وی باشد و گاهی ممکن است افراد برای منفعت اکثریت بر ضد خود شخص عمل کنند! این حالت نوعی هرج و مرج اخلاقی را ایجاد میکند.
اما در بایوشاک ۲، خانم دکتر سوفیا لمب، یک فایده گرای افراطی است. او که بعد از مرگ رایان، کنترل آنچه که از رپچر به جا مانده را برعهده گرفته است. سعی میکند با رواج دادن ایده فایده گرایی، خوشحالی را برای اکثریت مردم رقم بزند. اما این موضوع با شکستی بزرگ مواجه میشود. دکتر لمب آزمایشاتش را برای ساخت موجودی که به هیچ وجه منافع شخصی را در نظر نگیرد بر روی دختر خودش آغاز میکند، چرا که انتخاب دختر خودش کمترین ضرر را برای اکثریت و بیشترین فایده را برای آن ها دارد و بر اساس نظریه فایده گرایی، امری نیک است.اما نتیجه آزمایش موجودی است که فقط فایده اکثریت را دیده و برای رسیدن به چنین هدفی از هیچ چیزی حتی، کشتن خودش و ناجی خودش، و یا حتی کشتن چندصد نفر ترسی ندارد. این موجود که به هیچ چیز جز فایده اکثریت فکر نمی کند، درست همانند نقد هایی که به نظریه فایده گرایی وارد شده، کم کم اقلیت ها را از می برد. به این ترتیب باز اقلیت هایی شکل میگیرند که باید برای فایده اکثریتی که روز به روز در حال کاهش است قربانی شود. و در چنین شرایطی فایده گرایی به راه کج میرود. سوفیا لمب در حقیقت به دنبال خوشحال کردن اکثریت مردم بود و برای سود رساندن به همان اکثریت حتی حاضر شد بر روی دختر خودش آزمایش کرده و او را به موجودی عجیب تبدیل کند. اما در این لحظه، چه چیزی از میان رفته؟ حقوق اصلی زندگی یک فرد که از نظر فایده گرایی در اقلیت است پس اهمیتی ندارد؟ حتی اگر دختر خودت باشد؟
بایوشاک همیشه بازی عمیقی بوده، و اینبار، دست بر روی فایده گرایی که به نوعی مادر لیبرالیسم است میگذارد. و آن را هم مورد نقد قرار داده و آن را راه حل نهایی رستگاری انسان نمی داند.
BioShock : Infinite
سبک: تیراندازی اول شخص
سازنده: Irrational Games
ناشر: ۲K Games
سال انتشار: ۲۰۱۳
پلتفرم: PS3 – Xbox 360 – PC
نکته اصلی این است که در رابطه با اخرین نسخه بایوشاک بحث بسیار است. چرا که در این نسخه، علاوه بر ایده اصلی دو نسخه قبلی، یعنی هدف قرار دادن نوعی فلسفه سیاسی و جامعه شناختی که نوع حکومت را تعیین میکرد. لوین به نوعی اصلی ترین نظریه خود را هم وارد ماجرا میکند. بر خلاف دو نسخه قبلی که در شهر زیر اقیانوس، یعنی رپچر به وقوع میپیوندند، اینبار داستان بازی در شهری فرای ابرها با نام کلومبیا روایت میشود. جامعهای که برخلاف کاپیتالیسم شماره اول و دموکراسی شماره دوم، بر اساس تئوکراسی یا حاکمیتی دینی کنترل میشود. به عقیده فلاسفه یونان باستان، حکومت تئوکراسی، در حقیقت حکومت خداوند است. برخلاف دو جامعه قبلی، که در اولی خواسته های شخصی و خودپرستی عقلانی مد نظر بود و در دومی نوع دوستی و گذشت از خود برای دیگران، در این شماره، خدا پرستی و گذشت از خود برای گسترش حاکمیت خداوند بر روی زمین مد نظر است. همچنین موضوع مهم دیگر در این بازی، نگرش خاص مردمِ شهر و نوعی جزم گرایی (دگماتیسم و تعصب) در آن ها است. آن ها بر اساس یک ایدئولوژی خاص زندگی میکنند. پیامبری که خود را نماینده نیرویی برتر در شهر معرفی میکند، در کلمبیا برای تمامی افراد، سبک زندگی، امیال و حتی مرگ و زندگی آن ها نقشه راه میکشد و قوانینی را وضع میکند. این درحالی است که در رپچرِ رایان، تمامی قوانین بر اساس آزادی وضع شده بود و چنین جامعهای رفته رفته تباه شد. همچنین در جامعه لمب نقشه راه و ارزش گذاری کنش های انسانی بر اساس فایده گرایی و میزان فایده کنش برای اکثریت مشخص میشد. اما در کملبیا، ارزش گذاری کنش ها و اعمال افراد بر اساس نظر کامستاک (که فرستاده نیرویی برتر در شهر است) انجام میشود. همچنین در بازی های قبلی هیچ پادشاه یا آقابالاسری برای مردم وجود نداشت و حاکمیت سیاسی به نوعی با اینکه افرادی در راس بودند، اما در دست مردم قرار داشت. این در حالی است که در کلمبیا همه چیز به یک فرد که خود را فرستاده خدا می نامد وابسته است. در چنین جامعهای در ابتدا جزم اندیشی یا دگماتیسم افراطی شکل میگیرد. به این معنا که یک سری باور و اعتقاد غیر تاریخی و غیر انتقادی در جامعه رواج پیدا کرده و توسط همه مورد قبول واقع میشود. در حالی که این اعتقادات در طول تاریخ هیچ گاه مورد آزمایش قرار نگرفتهاند و هیچ گاه در مقابل انتقادات از خود دفاع نکردهاند. جزم اندیشی مشروعیتی عجیب و غیرقابل باور به شخصیت در رأس حکومت میدهد و به این دلیل است که تمامی حرف های کامستاک توسط مردم کلمبیا مورد پذیرش قرار میگیرد. اما حکومت دینی، باعث بروز مشکلاتی دیگر هم میشود. مشکلاتی مثل قوم مداری (همانطور که در طول تاریخ توسط یهودیان و اعراب شاهدش بودیم) ، چرا که جامعه دینی این باور را دامن میزند که عدهای از قومی خاص که پیامبر از میان آنان انتخاب شده است، در جانب خدا برتر هستند و باید بر دیگران سروری کنند. این شرایط در کلمبیا به وضوح دیده میشود و چون کامستاک سفید پوست است، ایرلندی ها و سیاه پوست ها به شدت در معرض نژاد پرستی هستند. در چنین شرایطی جزم اندیشی مردم اجازه نمیدهد که مشکلات جامعه را ببینند و عقاید خود را صد در صد درست فرض میکنند. این نقد اصلی بایوشاک اینفینیت به نوع حکومتی است که در کلمبیا وجود دارد. به این ترتیب سری بایوشاک، تمامی حکومت های رایج در جهان را نشان داده و به زیبایی مورد نقد قرار میدهد.
اما نکته مهم دیگر در رابطه با نسخه بیکران، موضوع جبرگرایی است. بر اساس این عقیده، کنش ها و تصمیمات انسان همگی حاصل زنجیرهای از رخدادهای علت و معلولی هستند. به عقیده هیوم، یکی از بزرگترین فلاسفه تجربه گرا، آزادی چیزی نیست جز حق انتخاب در اتخاذ زنجیرهای از کنش ها (اعمال) ، هیوم توضیح میدهد که ما حق انتخاب داریم که از جایمان بلند شویم، اما اگر تصمیم بگیریم که این کار را نکنیم، همچنان گزینه ایستادن برایمان وجود دارد و این آزادی است. اماجبر گرایان اعتقاد دارند که همین تصمیمات و حق انتخاب ها از طریق زنجیره علت و معلولی و محیط به ما تحمیل میشوند، و حتی در صورتی که ما تصمیماتی مختلف را اتخاذ کنیم نتیجهای یکسان خواهند داشت. حال کن لوین در بی کران وضعیتی عجیب را رقم میزند. او با وارد کردن نظریه هیو اورت، یک فیزیکدان بزرگ، نظریه دنیاهای موازیاش را تکمیل میکند. به عقیده اورت، در لحظهای که ما تصمیم میگیریم، یک دنیای موازی بر اساس تصمیم دیگر ما شکل میگیرد. به عنوان مثال وقتی بر سر دوراهی به سمت چپ برویم، دنیایی موازی ساخته می شود که ما در آن به سمت راست خواهیم رفت. به این ترتیب، بوکر در لحظه غسل تمعید، با پذیرفتن غسل دنیایی موازی را ایجاد میکند که در آن به کامستاک بدل میشود و با نپذیرفتن غسل به بوکری که برای نجات الیزابث به کملبیا میرود. به این ترتیب، چرخهای شکل میگیرد، بوکر در هر دو دنیای موازی، محکوم به از دست دادن دختر خودش است، چرا که اعمال او، باعث میشوند که در هر دو صورت، الیزابث را از دست بدهد. او در چرخهای گرفتار میشود که در آن به طور مدام برای نجات الیزابث به کلمبیا رفته و شکست میخورد. تا اینکه این چرخه با مرگ او در لحظه غسل تمعید، یعنی در لحظه خلق شدن چوپان دروغگو و کاسمتاک از میان میرود. لوین در این بازی نوعی جبرگرایی را مد نظر قرار میدهد که آزادی اراده را به سخره میگیرد. بوکر با هر انتخابی که داشته باشد، الیزابث را از دست خواهد داد و این جبر زنجیرهای از علت هاست که به او تحمیل شده.
Planescape: Torment
سبک: نقش آفرینی
سازنده: Black Isle Studios
ناشر: Interplay Entertainment
سال انتشار: ۱۹۹۹
پلتفرم: PC – Android – Dreamcast
راستش گفتن از فلسفه اگزیستانسیالیسم، هم از حوصله این متن خارج است و هم از دانش نگارنده حقیر، اما در نگاهی ساده، میشود اگزیستانسیالیسم اینگونه تعریف کرد که چون اصالت وجود با بشر است و او مفهومی از قبل ساخته و پرداخته نیست و قوانینی را اطاعت نمیکند. هیچ مفهومی قبل از بشر او را توصیف نکرده و بشر است که مفاهیم را میسازد، او قوانین را میسازد و به دنبال تمامی اینها، بشر است که معنای زندگی را میسازد. در حقیقت فیلسوفان این فلسفه معتقداند که بشر به زندگی خودش معنا میبخشد. از میان بزرگان اگزیستانسیالیسم میشود به ژان پل سارتر، فردریش نیچه (در مواقعی)، داستایوفسکی، فرانتس کافکا و حتی هرمان هسه اشاره کرد. بسیاری از پیروان و نظریه پردازان این فلسفه نویسنده هایی بزرگ هستند که آثاری بسیار فاخر از خودشان به جا گذاشتهاند. اگزیستانسیالیسم با نهیلیسم (هیچ انگاری) و ابزوردیسم تفاوت های بسیاری دارد. زیرا اگزیستانسیالیسم برخلاف دو فلسفه دیگر، معتقد است که انسان میتواند به زندگی معنا ببخشید، چرا که او جوهره و اصل وجود و هستی است، و بنا به همین دلیل، او میتواند تصمیم گیرنده برای معنا و مفهوم هرچیزی باشد. این درحالی است که نهیلیسم زندگی را از پایه و اساس بی معنا میداند و معتقد است که هیچ کس نمی تواند برای آن معنایی بیابد. ابزوردیسم هم معتقد است که میان جست و جوی انسان برای معنا و بی معنایی زندگی، تضاد وجود دارد، اما انسان با پذیرش این تضاد به جست و جویش ادامه میدهد و راضی میشود. اما درگیر رضایتی پوچ که خوشحالی پوچی به همراه دارد.
اما Planescape: Torment چه ارتباطی با این فلسفه دارد؟ نام بازی مخصوصا در بخش دومش، معنایی عجیب را به دنبال دارد، Torment را می توان عذاب و درد ترجمه کرد. و داستان این بازی دقیقاً روایت گر نوعی عذاب و درد عظیم و پایان ناپذیر است. بازی در رابطه با مردی است که با عنوان “بی نام” شناخته میشود. او موجودی نامیرا و فناناپذیر است که زندگی های بسیاری را از طریق تناسخ گذرانده و این روند به قدری ادامه پیدا کرده که او حالا نام و تمامی خاطرات خودش را فراموش کرده است. در میان یک بازی نقش آفرینی کلاسیک درجه یک، شما با بی نام همراه میشوید و در جست و جوی بی پایان او برای یافتن نام و شخصیت، داشته ها و خاطراتش شرکت میکنید. بی نام در جهانهای موازی سری Planescape که سطوح متفاوتی از وجود در جهان های گوناگون را معرفی میکنند، آواره است و سطوح متفاوت را در جست و جویی که هزاران سال به طول میانجامد پشت سر میگذارد. او در پی یافتن شخصیت، نام و حقیقت وجودی خودش است. در چنین شرایطی دشوار است که فلسفه اصلی این بازی را کشف کنیم. جست جوی بی پایان بی نام در جهان های متفاوت که با درد و رنجی بی پایان و وصف نشدنی همراه است از نبود هویت، شخصیت و حتی نام سرچشمه گرفته، به کدام یک از انواع فلسفه مربوط است؟ بی نام چطور چنین زندگی بی معنا و دردناکی را تاب میاورد؟ او چطور به بی معنایی مطلق این جست و جوی بی سرانجام معنا میدهد؟ اصلاً یافتن خاطرات و شخصیت چه معنایی دارد؟ فایده داشتن نام و شخصیت در دنیایی که هیچ مفهومی برای زندگیات در نظر نگرفته چه معنایی خواهد داشت؟
در حقیقت علاوه بر تحمل درد و رنج بی نام و همراهی با او، نمی توان به طور دقیق فلسفهای که بی نام خودش را با آن متقاعد میکند را تشخیص داد. آیا او همچون اگزیستانسیالیستها، اصالت وجود را به خودش میدهد و جست و جویش را به عنوان معنای زندگی در نظر میگیرد و به این طریق حقیقت زندگی را معنی میکند؟ یا اینکه بر اساس ابزوردیسم صرفاً نبود معنا در چنین زندگیای را پذیرفته و با این بی معنایی کنار امده و کاری بیهوده را مدام تکرار کرده و سعی میکند خوشحال باشد؟
دقیق مشخص نیست، اما به نظر نگارنده، بی نام، بر اساس فلسفه اگزیستانسیالیسم، خودش را مبنای وجود دانسته و به همین دلیل، با عزمی راسخ که حاصل از انتقال حقیقت زندگی به شرایطش است، به دنبال هویت خودش میگردد.
Silent Hill 3
سبک: وحشت و بقا
سازنده: Team Silent
ناشر: Konami
سال انتشار: ۲۰۰۳
پلتفرم: PS2 – PS3 – PC – Xbox 360
سری بازی های Silent Hill همیشه به علت پشتوانه و درونمایه روانشناسانهشان شهرت داشتهاند و شاید دیدن یکی از عناوین این سری در لیستی که قصد دارد بازی های فلسفی را معرفی کند، دور از انتظار باشد. اما از آنجایی که فلسفه مادر تمامی علوم است، روان شناسی را به راحتی میتوان در حیطه فلسفه بررسی کرد. اما هدف ما امروز چیز دیگری است. در شماره سوم سایلنت هیل، برخلاف دو شماره قبلی، ما با پروتاگونیستی همراه هستیم که مشکلات روانی خاصی ندارد و فردی سالم است که فقط بحرانی موقتی را از سر میگذراند. به خاطر وجود همین شخصیت و عدم وجود بیماری روانی خاص و شدید در او است که می توان به راحتی پای فلسفه معرفت شناسانه را به این عنوان بازی کرد.
معرفت شناسی شاخه ای از فلسفه است که شناخت، دانش و علم انسان را هدف قرار میدهد. این فلسفه روش های شناخت را بررسی کرده و نظریات بسیاری برای آن ها بازگو میکند. در حقیقت این فلسفه سعی در درک چیستی و ماهیت اصلی دانش و معرفت دارد و راه های رسیدن به آن را شناسایی میکند. همچنین این فلسفه به درک چرایی تحولات و یا عدم تحولات فهم کلی بشر در طول تاریخ میپردازد. اما یکی از سوالات اصلی این فلسفه، این است که آیا، معرفت و فهم ما از واقعیت درست است؟ فهم ما از دنیا تا چه حد به حقیقت نزدیک است؟ آیا فهمی که از طریق ادراک، تجربه، حس و دیگر راه های تعامل به دست می آوریم را می توان منبعی برای دانش و معرف قرار دارد؟
با طرح چنینی سوالاتی معرف شناسی به راستی به عنوان یکی از مهم ترین شاخه های فلسفه معرفی میشود. چرا که درک و فهم ما از دنیا، دانش ما را میسازد و انسان بدون دانش خود هیچ است. اما فلسفه اپیستمولوژی یا معرفت شناسی در کجای سایلنت هیل ۳ وجود دارد؟
Silent Hill شهری است که ترس ها و گناهان افراد را پیش رویشان زنده میکند. اما برخلاف دیگران، پروتاگونیست شماره سوم، فردی سالم است. به این ترتیب سوال اصلی اپیستمولوژی اینجا مطرح میشود. درک ما از واقعیت تا چه حد به حقیقت نزدیک است؟ آیا چیزهایی که هیثر(پروتاگونیست سایلنت هیل ۳) میبیند، واقعاً در حال وقوع هستند یا فقط بسته به درک خاص او از موقعیت شکل میگیرند؟ به این ترتیب، فلسفه معرفت شناسی حتی پایش را در یک بازی کاملاً روانشناسانه هم باز میکند. چرا که درک انسان از دنیا و دانشی که طبق این ادراک شکل میگیرد، یکی از موضوعات اصلی اپیستمولوژی است. و این موضوع در شهری مثل سایلنت هیل و در ماجرایی ترسناک، اهمیت بسیاری پیدا خواهد کرد.
Dark Souls
سبک: نقش آفرینی
سازنده: FromSoftware
ناشر: Konami
سال انتشار: ۲۰۱۱ – ۲۰۱۴ – ۲۰۱۶
پلتفرم: PS3 – PS4 – Xbox 360 – Xbox One – PC
و اما دارک سولز! این شاهکار تمام نشدنی و البته پوچ میازاکی، بازی عجیبی که تناقضی خاص را در خودش پنهان کرده، تناضی که در یک طرف شما را از پیشروی بازمیدارد و از طرف دیگر، با نیرویی عجیب و غریب که نادیدنی است شما را به پیش میراند.
در مواجهه با یک غولآخر ۱۰ بار شکست خوردهاید؟ ”
به درک، ۱۰ بار دیگه هم منو بزنه باز میرم سراغش”
از شدت عصبانیت دسته محبوبتان را به دیوار کوبیدهاید و همه چیزش را از بین بردهاید؟
“این بازی لعنتی رو تمومش میکنم، به هر قیمتی که شده”
و اینها فقط بخش بیرونی فلسفه کاملاً ابزورد سری سولز است. بخش درونی به محتوای اصلی بازی مربوط است. محتوایی که ابزورد را درست همانند آلبر کامو معنا کرده و به نمایش میگذارد. انسان ها در پوچی زندگی گم شدهاند، آن ها هیچ هدفی ندارند و فقط در سرزمین هایی نابود شده که هیچ خدایی بر آن حکم نمی راند، پرسه میزنند و در جست و جوی معنی هستند، اما پس از مدتی درک میکنند که هیچ معنایی وجود ندارد و با پذیرش این موضوع، تبدیل به Hollow میشوند. موجوداتی توخالی و پوچ که پوچی زندگی را پذیرفتهاند اما همچنان برایش تلاش میکنند و از پا نمی نشینند. این موضوع در مورد Chosen Undead و Ashen One هم صدق میکند. کسانی که فقط و فقط تفاوتی اندک با دیگران دارند و در پی سر و سامان دادن به اوضاع هستند. آن ها به طرز بسیار پوچی به دنبال معنا میگردند ولی در انتها، حتی با پایان دادن به تمامی خدایان و موجودات برتری که خودشان درگیر این پوچی شدهاند، بازهم به چرخهای خواهند رسید که انتهایی ندارد. ادامه دادن عصر خدایان و اتش و یا خاموشیدن آن و فروبردن انسان در تاریکیای که گرفتارش شده؟
و کامو چقدر خوب مثالی از سیزیف میآورد. مردی که از طرف زئوس محکوم شده تا سنگی را هرروز تا بالای قله کوه برساند و بعد شاهد پایین امدن آن باشد و سپس دوباره سنگ را تا بالا ببرد. او تا پایان دنیا محکوم به این عذاب است و به پوچی رسیده. این مثالی دقیق از ابزورد است. چیزی که فلسفه اصلی پس زمینه سری دارک سولز هم هست. انجام کاری به طور پیوسته و حتی عدم انتظار نتیجهای متفاوت. شما فقط این بی معنایی را پذیرفتهاید و با پذیرشاش به طرز وصف ناپذیری خوشحالید، همانطور که ما هستیم!
پر بحثترینها
- رسمی: Death Stranding Director’s Cut برای ایکس باکس عرضه شد
- آیپی Death Stranding دیگر متعلق به سونی نیست
- ۱۰ بازی ویدیویی با گیمپلی عالی و داستان ضعیف
- ویدیو: Marvel’s Spider-Man 2 در حالت Fidelity ویژه PS5 Pro با نرخ فریم ثابت ۶۰ اجرا نمیشود
- دیجیتال فاندری: پلی استیشن ۵ پرو نمیتواند برخی بازیها را با نرخ فریم ۶۰ اجرا کند
- دیجیتال فاندری: کیفیت Horizon Forbidden West روی PS5 Pro معادل با قویترین رایانههای شخصی است
- سونی از ۲۰۲۵ به بعد سالانه بازیهای انحصاری تکنفره بزرگی را برای PS5 عرضه خواهد کرد
- کار ساخت STALKER 2: Heart of Chornobyl به پایان رسید
- ۱۴ دقیقه از گیمپلی Indiana Jones and the Great Circle را مشاهده کنید
- گزارش: ایکس باکس درحال آمادهسازی پیشنمایشهای South of Midnight است
نظرات
سولز مقاله جداگانه میطلبه
بجای غر زدن از نویسنده تشکر کن :-X
…………..
آقای عبدالهی. من از طرف عباس و همه بچههای خوب توی خونه از شما تشکر میکنم
…..
بنظر من بازی هایی مثل لیمبو و جورنی و متال گیر سالید هم جاشون خالی بود. همچنین شاید خیلی ها متوجه نشده باشند اما آنچارتو ۴ هم پیام فلسفی بسیار زیبایی داشت. تقابل آرمان گرایی انسان رو با آرمان شهر دزدان دریایی نشون میداد(الکی مثلاً من یونس بهرامی هستم!)
خیلی متشکرم پوریا جان، لطف داری!
بله قطعا بازی هایی که اشاره کردید در لیست جا داشتند!!اما بلاخره برای نوشتن این لیست چندتایی لیست خارجی رو مطالعه کردم و به این نتیجه رسیدم!
و در آخر اینکه هیچ لیستی کامل نیست!
خیلی ازت متشکرم که مطالعه کردی!
البته جسارت نداشتم که بگم چرا تو لیست نیستن. سیزده بدری بود که فقط جاشونو خالی کردیم وگرنه این لیست برای شما و بر اساس تفکر شماست. ممنون از زحمتی که کشیدید
شما سروری و اختیار داری.
اتفاقا لطف کردی که ضعف های لیست رو بیان کردی، خیلی متشکرم ازت پوریا جان!
چرا warcraft3 تو این لیست نیست :-/
هیچ لیستی کامل نیست!
متشکرم که مطالعه کردید!
یاده خاله شادونه و عمو پورنگ افتادم :rotfl: :rotfl: دمت گرم داش پوریا :rotfl: :rotfl: :yes: :yes:
Dark Souls عنوانی فلسفی است ؟؟؟؟؟؟ من متن راخواندم ولی اصلا مجاب نشدم که قبول کنم این بازی مضامین فلسفی دارد ، ایم که ۱۰ بار یا ۱۰۰ بار شکست بخورید در مواجه با یک باس کجاش مضمون فلسفی داره ؟ طبق توضیحاتی که واسه دارک سولز نوشتید میشه استنباط کرد تقریبا ۸۰ درصد بازی ها فلسفی هستند و این در حالی هست که عناوین واقعا فلسفی تعدادشون انگشت شماره مثل بایوشاک و یا شاهکار های Inside و Limbo
متاسفانه بسیاری از دوستان درک درستی از فلسفه ندارند ، فکر می کنند GTA هم فلسفی هست یا همین جا اقایی گفته آنچارتد فلسفیه !!!!!
سزی سولز بر اساس مضامین اصلی فلسفه ابزورد پایه گذاری شده، همچنین گاهی مضامین اصلی فلسفه اگزیستانسیالیست هم در جای جای بازی دیده میشه! فلسفه همیشه قرار نیست پیامی رو ابلاغ کنه، گاهی صرفا یک سبک زندگیه! دقیقاً مثل اگزیستانسیالیسم! ماجرای ساکنان سرزمین هایی که دارک سولز اونها رو به تصویر میکشه، دقیقا نگاه ابزورد به هستی و جهان هست، نگاهی که کامو در آثارش داشت، اگر دارک سولز فلسفی نباشه، پس آثار کامو هم فلسفی نیست! حتی کافکا!
اگر قانع نشدید که دارک سولز فلسفیه، مشکل از مقاله بنده ست، با جست و جوی ساده در مقالات خارجی و توضیحات دقیق تر نویسنده ها قطعاً قانع خواهید شد!
متشکرم که مطالعه کردید!
من واقعا گیج شدم لطفا یکم توضیح بدید مگه موضوع اگزیستانسیالیسم انسان نیست ؟
زندگی انسان و …
ما توی این بازی همچین چیزایی رو کجا دیدیم ؟ شاید من بد بازی کردم فقط رفتم جلو و اصلا به جزئیات نگاه نکردم ، میشه بگید کجای بازی میشه چیزایی را که گفتید دید ؟
من اون اثار که فرمودید را نخوندم ولی اگر شما می گید فلسفی هستند قطعا فلسفی هستند اما این بازی را تجربه کردم ، چنین چیزایی ندیدم !
بله فلسفه بیش از هرچیز به زندگی انسان میپردازه! داستان دارک سولز هم به زندکی انسان پرداخته، اینکه اختلاف نظر داریم نشان دهنده دانش شماست! سری دارک سولز داستان انسان های هست که برای غلبه بر ستم اژدهایان قیام میکنند و به نوعی خدا بدل میشوند، اما درگیر نفرینی جاودان میشن که نامیرایی و پوچی بی نهایتی رو براشون به ارمغان میاره! چرخه ای بدون پایان که
خیزش نمرده های وعده داده شده (Chosen Undead ) بشارتی هست برای پایانش، اما این نمرده ها هم نمی تونند به چرخه پایان بدن چرا که خاموشی شعله عصر تاریکی و پوچی رو رقم میزنه و روشن کردن آن فقط به روشنایی مجالی کوتاه میده، و این بین، انسان ها هستند که با پذیرش پوچی به سبک ابزورد، کم کم به Hollow تبدیل میشن، سایه ای محو از آنچه که قبلاً بودند!
بسیار خب متوجه شدم ، من درک درستی از تاریخچه سری سولز نداشتم و همین باعث شد الان که شما این را گفتید بفهمم حق با شما است .
“”””سری دارک سولز داستان انسان های هست که برای غلبه بر ستم اژدهایان قیام میکنند و به نوعی خدا بدل میشوند، اما درگیر نفرینی جاودان میشن که نامیرایی و پوچی بی نهایتی رو براشون به ارمغان میاره! چرخه ای بدون پایان که
خیزش نمرده های وعده داده شده””””
همین چند خط را که خوندم متوجه شدم از سری سولز و داستانش چیزی نفهمدیم و همین باعث نظرات اشتباهم شد ، حق با شما است ، DARK SOULS واقعا فلسفیه ، تبریک می گویم ، شما واقعا عالی متوجه این مسائل شدید ، من اصلا این را نمی دونستم ، شاید لازم باشه دو نسخه قبلی را هم بازی کنم تا داستان سری را کامل بفهمم ، در پایان باید بگم احسنت و خسته نباشید
خیلی خیلی متشکرم! لطف دارین!
بله قطعا برای درک کامل داستان نیاز هست که هرسه نسخه رو تجربه کنید!
بازهم متشکرم که اینقدر با دقت مطالعه کردید که متن رو به نقد بکشید، ممنونم از وقتی که گذاشتید!
این قضیه و مفاهیم اصلی فلسفی اگزیستانسیالیسم موجود در عناوین کامو و سارتر و هسه رو روی شخصیت اصلی پیاده کردند یا شخصیت ها و موجودات دیگر بازی
اگر روی شخصیت اصلی بوده و منظور مردن به وسیله باس ها است که حرف قبلیم را در ادامش می گم
“””””سازنده بازی به راحتی با فضاسازی و سخت طراحی کردن محیط (ترکیبی از ادبیات و زبان برای فضاسازی و خلاقیت در بازی سازی برای سخت کردن بازی ) می تواند شما را مدت ها به خاطر کشتن یک باس معطل خود کند و این فلسفه حساب نمی شود ، تفاوت فلسفه با دیگر راههای پرداختن به چنین مسائلی، رویکرد نقّادانه و معمولاً سازمان یافتهٔ فلسفه و تکیه آن بر استدلالهای عقلانی و منطقی است ، بله درست خواندید ، عقلانی و منطقی ، اگر سازنده ای میخواد پوچی و بی ارزشی را به نمایش بکشه راهش استفاده از باس فایت های غیر منطقی نیست و باید منطقی عمل کنه”””””
اما اگر روی سایر موجودات پیاده شده که من ندیدم و الان دوباره می خوام بازی کنم ببینم کجا همچیت چیزی بود باید بگم واقعا غیر قابل درک و نا محسوس بوده چون من که خوره ی گیمم متوجهش نشدم
در ادامه این مطلب باید اضافه کنم که هر چیزی که پیچیده باشه و مخاطبش را درگیر کنه که شامل فلسفه نمیشه ، درک و تعریف درستی را از فلسفه شاهد نیستیم و همین باعث میشه بعضی دوستان فکر کنند وقتی یک دیالوگ توی یک بازی می شنوند و از آن خوششان میاد و آن دیالوگ مضمونی دارد که به راحتی قابل درک نیست و یا حاوی کنایه و استعاره و … هست ، اون دیالوگ و یا حتی اون بازی فلسفیه ! در حالی که فلسفه تعاریف خاص خودش را داره ، و نیمشه به راحتی به هر چیزی فلسفی گفت ، اولین چیز در فلسفه منطق و استدلال هست ، این که شما توی یک بازی ۱۰۰ بار به خاطر کشتن یک باس فایت بمیرید کجاش منطقیه ؟ توی متن فکر می کنم نویسنده قصد داشتند اشاره کنند به این مسئله که این مرگ های متوالی فلسفه پوچ گرایی و بی ارزشی بازیکن را بیان می کند که اگر نظر نویسنده این هست که باید اعلام کنم سخت در اشتباهید .
سازنده بازی به راحتی با فضاسازی و سخت طراحی کردن محیط (ترکیبی از ادبیات و زبان برای فضاسازی و خلاقیت در بازی سازی برای سخت کردن بازی ) می تواند شما را مدت ها به خاطر کشتن یک باس معطل خود کند و این فلسفه حساب نمی شود ، تفاوت فلسفه با دیگر راههای پرداختن به چنین مسائلی، رویکرد نقّادانه و معمولاً سازمان یافتهٔ فلسفه و تکیه آن بر استدلالهای عقلانی و منطقی است ، بله درست خواندید ، عقلانی و منطقی ، اگر سازنده ای میخواد پوچی و بی ارزشی را به نمایش بکشه راهش استفاده از باس فایت های غیر منطقی نیست و باید منطقی عمل کنه ، چیزی که ما توی بایوشاک شاهدش هستیم ، توی بایوشاک مفاهیم را مثل توبه ، پاک شدن از گناه ، امکان جبران اشتباهات ، تاثیر تصمیماتی که فرد می گیرد بر آینده او ، عشق پدر به فرزند و … را با استدلال های بسیار زیبا و در بهترین شکل ممکن در قالب داستانی خیالی و یک دنیای آرمانی شاهد هستیم ،فلسفه به بیان بنیادیترین عقاید، مفاهیم و رویکردهای یک فرد یا گروه می پردازد ، پوچی و بی ارزشی عقیده کدام گروه یا آرمان کدام فرد است ؟ خدا می داند !
طبق تعریف های خاص فلسفه هم می توان گفت DARL SOULS مناسب این لیست نیست ، دقت کنید :
فلسفه نبردی است علیه افسونزدگی ذهن توسط زبان
فلسفه علم به موجودات است از آن سو که وجود دارند.
با این اوصاف من فکر می کنم عناوینی مثل
BIOSHOCK-MGS-INSIDE-LIMBO-SILENT HILL را میشه فلسفی تلقی کرد
مشکل اینجاست که شما فقط بخش اول نوشته در رابطه با دارک سولز رو مد نظر قرار دادید، اون بخش فقط شوخی هست!
اینکه بارها برای کشتن باس برگردیم یک کنایه از مفاهیم درونی سری هست که بر اساس فلسفه ابزورد جلو میشه!
داستان سری و گذشت سرزمین هایی که شاهدشون هستیم، کاملا ابزورد هستش! و اگر پرداخت به ابزورد و اگزیستانسیالیسم فلسفه نیست، پس Planescape هم در لیست ما جایی نداره! پرداخت به فلسفه فقط از این جهت درست نیست که ما به عمق فلسفه بریم و داستانی رو برای بیان یک مفهوم فلسفی ارائه کنیم، گاهی برعکس، از یک مفهوم فلسفی بهره میبریم تا دنیا و داستانی بسازیم و مفهومی رو که به دنبالش هستیم ارائه کنیم، از این نظر بایوشاک و دارک سولز کاملا کنارهم قرار میگیرند!
بایوشاک و دارک سولز هردو فلسفی هستند، بایوشاک به علت روایت معمولی این مسئله رو به شدت پررنگ میکنه، و دارک سولز به علت روایت تصویری و محیطی حتی قصد داره داستانش رو مخفی کنه، چه برسه به فلسفی ای که داستان بر اساس اون شکل گرفته! دقت کنید داستان و نه کشتن یک باس به صورت پی در پی (اون بخش شوخی با مخاطب هست)
ببخشید ها ولی زندگی موجوداتی که گفتید چه پیامی داره یا چه موضوع فلسفی توشه ؟
لیستتون خیلی خوبه ولی من با دارک سولز مشکل دارم ، در کل مقاله عالیه
اصلا این که بیایم بایوشاک را غیر فلسفی در نظر بگیریم یکی از عجیب ترین نظر ها است و اگر این بازی را توی لیست نمی دیدم جای تعجب داشت
دقیقا همین که عرض کردم، اگزیستانسیالیست و ابزورد هست! داستان سری دارک سولز، روایتی هست که گاهی اگزیستانسیالیستی و گاهی ابزورد میشه ! و اگزیستانسیالیسم و ابزورد در فلسفه جای میگیرند! به داستان سری دقت کنید، تلاش بی نهایت تمام شخصیت های داستان برای رسیدن به وضعیت بهتر در جهان و بی معنای خاصی که در پس این تلاش ها یافت میشه! این ها برداشتی از فلسفه پوچ گرایی هست که کامو و سارتر و هسه بسیار ازش گفتن!
یکی بیاد زیرنویس فارسی کنه که اینا به هم چی میگن؟
دوست عزیز اگر انگلیسیت خوبه پیشنهاد میکنم برو یوتوب سرچ کن vaatividy ویدیوهاش تماما راجبه دارک سولز و بلادبورنه واینقدر رازهای جالبی رو راجب داستان بازی و تک تک موجوداتش میزاره ادم کف میکنه و به خیلی از جنبه های فلسفیش هم پی میبری…
راستش سری سولز اینقدر در سایت مقاله داره که بنده در بخش مربوط به خودش هم بسیار خلاصه حرف زدم تا زیاده گویی نشه! میتونید مطالعه کنید مقالات پر تعداد سری سولز در سایت رو!
خیلی متشکرم ازتون!
Silent Hill and Nothing …
ممنون اقای عبداللهی پور عالیه
بهترینشون برام silent hill بود
یه مقاله خوب دیگه از آقای عبداللهی پور… خیلی خوبه که در مورد مسائل فلسفی و معنایی بازیها مینویسین…مقاله قبلیتون هم که راجع کتابهایی که از روشون بازی ساخته شده واقعا عالی بود… لطفا بیشتر از این مقالات بنویسین.
خیلی متشکرم که مطالعه کردید پ بسیار خوشحالم که خوشتون اومده از مقاله، در مورد این سبک مقالات هم، چشم! سعی میشه بیشتر نوشته بشه!
سلام دست آقای عبد اللهی درد نکنه برای این موضوع قشنگ.تعداد کمی شونو میشناسم یه نگاه تیتروار انداختم خوب بودن. راستی برای افرادی که به فلسفه علاقه دارن فیلم”جاناتان مرغ دریایی”رو پیشنهاد میکنم.خیلی باحاله.
ممنون بابت مقاله اقای عبداللهی پور واقعا جای بلادبورن خالی بود همیشه ژاپنی ها توی بازی فلسفی بهتر عمل میکنن که برای غرق شدن تو بازی کافیه واقعا سری سولز جز برترین سری های تاریخه
عزیز حلال کن فک کنم دستم خورد به گزارش تخلف شرمنده
خیلی متشکرم که مطالعه کردید!
بله بلادبورن هم فلسفه خاص خودش رو داشت، اما این بازی در ذهن من به صورت ناخودآگاه همیشه با سری سولز همراه میشه! گرچه بلادبورن مسائل دیگه ای رو مطرح میکنه!
بالاخره هیچ لیستی کامل نیست، کاملا حق دارین که بلادبورن هم حای داشت در این لیست!
انشاءالله در یک فرصت دیگه بپردازیم به این عنوان!
من تازه فهمیدم جریان BioShock : Infinite چی بود البته اونم تا حدودی. امیدوارم این شکل بازی ها بازم منتشربشه و ممنون مقاله خیلی مفیدی بود خسته نباشی
خیلی متشکرم، خوشحالم که مفید بوده
واقعا خسته نباشید . دیگه به دارک سولز رسیدم سرم درد گرفت. مقاله خیلی خوبی بود و مثل بقیه مقاله هاتون سخت
خیلی لطف دارین!
اگر سخت هست، حتما باید سعی کنم که ساده تر بنویسم! خیلی ممنونم که به این موضوع اشاره کردید!
بسیار بسیار متشکرم که مطالعه کردید مقاله رو!
دوستان ببخشید یه سوال برا خرید گیفت کارد و پلاس سایت giftcard .ir معتبر هست؟
اره معتبره من خودم همه گیفت کارت ها رو از همونجا خریدم
این بازی های فلسفی و روانشناختی بودند که جایگاه بازی ها را به عنوان هنر هشتم تثبیت کردن….
dark souls و اون حس پوچ گرا و پر تعلیقی که ما را جادو می کرد هزار بار تکرارش کنیم….
bio shock 1 یکی از بهترین ها بودد . هنوز صدای زمزمه آدمهایی که ( آدام) آنها را به مرز جنون رسانده بود از ذهنم پاک نمی شود ..مادری در کنار گهواره فرزند از دست رفته اش لالایی می خواند..دیوانگی و تسلسل وجودش. جنون ستیزه جویانه عشق در کلامش . طعنه ای است به حقیقت قاتل بودنش…..
من با دیدن این صحنه ها به واضح بودن حقیقت پی بردم. انسان پیشرفت ر ا برای لذت بردن از زندگی انتخاب می کند. نه دست و پاگیر شدن و استفاده از آن در جهت امیال نفسانی تا جایی که تو را به سمت تباهی بکشاند..
افرادی هم که با دادن امتیازهای بیشمار اسباب دردسر می شوند توجه کنند . تا شاید سهمی از حقیقت داشته باشند..
این مقالس ! دست گذاشتن روی موضوعاتی که شاید از یه مقاله راجع به کال آف دیوتی کمتر مخاطب داره ولی ارزش هنری بالاتری داره. واقعا دوس داشتم. نکته جالب اینه که بعضی از این آثار رو که تجربه کردم هیچ کدوم درگیر محتوا زدگی نشدند. هم فرم دارند و هم در بستر فرم به محتوایی که میخوان ارائه بدن میرسن. در نتیجه به عنوان فقط یه بازی هم بازیهای خوبی هستن (۶ تا از این آثارو تجربه کردم). تیکر بابت مقاله مفید !
پ.ن : نگاه عمیق و ژرف کوجیما در برخی از نسخه های متال گیر هم حائز اهمیته و میتونست جزو این لیست باشه.
خیلی متشکرم که مطالعه کردید!
در مورد کوجیما، اصل نوشتن این هست که ما خودِ بازی رو کامل فهم کرده باشیم و بعد به نوشتن بپردازیم، من در مورد دانش و فهم خودم در رابطه با MGS V و دیگر آثار کوجیما اطمینان نداشتم، ازین جهت تصمیم گرفتم در مورد این بازی ها چیزی ننویسم!
ممنون آقای عبداللهی پور.بنظرم برای بایوشاک اینفینیت و بایوشاک باید مقاله های جدایی می نوشتید چون خیلی ها می خوان به اصل فلسفه و عمق و پیچیدگی های این سری افسانه ای پی ببرن.
متشکرم که مطالعه کردید!
بله سری بایوشاک وسعت زیادی داره و جا برای پرداختن به این سری زیاده، حتما در فرصت مناسب مقالاتی که فلسفه اجتماعی – سیاسی بایوشاک رو هدف قرار داده باشه هم نوشته میشه، متشکرم از پیشنهاد خوبتون!
جای
metal gear series
dead space 2
soma
evil within
و در آینده نزدیک
death stranding
خالیه تو این لیست
بله قطعاً هیچ لیستی کامل نیست!
آقای من هیچ کس به اندازه خودش با خود بیگانه نیست – نیست ؟ آیا این نمگر تلنگریست از بیگانه بودن آدمی بهخودش که در ورطه آزادی اراده به بند جبر حاکم میپردازد ؟ آیا این غایت آزادی نیست که خواست آدمی را باطل میداند ؟ آزادی محض – آیا این جزء یک وهم است ؟ واقعیت های مختلف – من در بُعد بعدی چیزی دیگرم – من روح مطلقی هستم که تقسیم شده ام ؟ و اما واقعیتی به زعم بنده – آنچنان که میبینم نیست ، الیزابت او خودش وهمیست که خود را در شکل دخترم در آورده است – برای اینکه به من بگوید – هدف غایی جبر است و دیگر هیچ !
مقاله ی خییلی خوبی بود میثم جان، لذت بردم از خوانش این مقاله …
جای داشت از عنوان MGSV PP هم یادی میشد در لیست که به واقعیت های متضاد میپرداخت و جای بحث زیادی داشت ….
تیتر رو دیدم فکر نمیکردم جایی برای عنوان planescpe: Torment باشه؛ خییلی خوشحال شدم این عنکوان عالی پوچ گرایانه ی رو در این لیست دیدم؛ جای بسی خوشحالیست؛ البته من خلاف شما فکر میکنم این عنوان جنبه های پوچگرایی رو ور پیش گرفته بود تا به هرمنوتیک نیچه یی بپردازد و آدمی را به دنبال ساخت معنی بکشاند …
در مورد عنوان بی نظیر و پر خاطره ی سایلنت هیل ۳ ؛ من فکر میکنم عنوان چیزی جزء پرداختن به ایدئالیسم سبجکتیو افراطی نیست؛ هیچ واقعیت برون از ذهن وجود ندارد …
در مورد دارک سولز – این خود حقیقت شدگیت محض ؛ این بازی سراسر مفهوم و ایهام و اجاز ، این بازی بی نظیر؛ این همه معنی ، مفهوم چطور در یک بازی گنجانیده میشود؛ درود بر ذهن میازاکی …
جا داره تشکری کنم بابت این مقاله … و امیدواریم رو به تبدیل شدنِ – جهان بازی – به هنر هشتم بیان کنم ؛ امیدوارم عنوان دث استراندینگ مباحث فلسفی نوینی رو پیش بگیره و به ایدئالیسم افراطی که سری فیلم های متریکس شاهد بودیم نپردازه .
بسیار عالی علی جان، متشکرم!
موضوعی که وجود داره این هست که نویسنده مقاله باید اول بازی رو فهم کرده باشه تا در موردش چیزی بنویسه! من هنوز شک دارم که Mgsv رو دقیق فهم کرده باشم، این بود که لیست خالی از این شاهکار هست!
خیلی متشکرم که مطالعه کردی و بیشتر از اون، بخاطر نظر زیبا و پر مفهومی که گذاشتی!
پاراگراف اول which نه witch…..
اینقدر ویچر بازی مردی غلط املایی پیدا کردید 😀 😀 😀
گویا واقعا قضیه از اعتیاد به سری Witcher نشأت میگیره ! هرچی باشه بازی خوب رو باید زیاد بازی کرد…
خیلی ممنون که اشاره کردید، اصلاح شد!
ممنون تمام عمرم چنین مقاله ای رو میخواستم :inlove:
خیلی لطف دارین! امیدوارم که مفید بوده باشه!
مقاله عالی بود دستتون دردنکنه .بنظرم deus ex هم خوب بود اگه تو لیست میبود.
خیلی متشکرم، بله قطعا عناوین سری Deus Ex هم بار معنایی بسیاری دارند، انشاءالله در فرصت مناسب بهشون بپردازیم!
مقاله خیلی خوبی بود اگه به فلسفه باشه که سه گانه bioshock برترین اند مخصوصا بایوشاک ۱
خیلی متشکرم که مطالعه کردید!
کالکشن بایوشاک فوق العادس :inlove:
عجب مقاله سنگینی بود :hypnotized:
هم جذاب بود هم پر محتوا…هم سرم داره گیج میره :dazed:
متشکرم که مطالعه کردید!
جاعلین به خاطر حرکت جدید سایت زورشون گرفته فقط دارند منفی میدن. بچه اید دیگه. چه میشه کرد.
انشاءالله این مشکل هم هرچه سریعتر رفع میشه، نگران نباشید! در حال پیگیری هستیم!
خیلی ممنون دلیلش رو هم قبلا گفتید ولی اگه میشه کاری کنید که منفی های زیاد متن رو مخفی نکنه و مهم نباشه که چه قدر مثبت یا منفی داره
میثم جان مثل همیشه عالی بود خسته نباشی :yes: :yes:
خیلی متشکرم رضا جان، لطفی داری به من! باعث افتخار که خوشتون اومده
به این میگن مقاله… !
وقتی فلسفه رو با بازی های ویدئویی تو مغزم یجا میارم نخست شاهکارهایی مثله MGS و Bioshock به فکرم میاد بعدا مرحله های فرعی شخصیت Strange man از شاهکار راکستار و بهترین بازی کل عمرم، Red dead redemption تو ذهنم نمایان میشه. خوشحالم که قبلا برای این شخصیت رمزآلود و پرمعنا مقاله ای اتخصاص داده شد که تو اونم قلم زیبای آقای عبداللهیپور مثه خورشید میدرخشید. 😀
خیلی متشکرم که مطالعه کردید و لطف دارید به من! بله سری MGS و بایوشاک ور از مفاهیم فلسفی هستند!
.
در رابطه با مقاله Strange man، باید اشاره کنم که این مقاله زیبا و پر مفهوم به قلم دوست عزیزم “یونس بهرامی” هست، نه بنده!
بسیار متشکرم که مطالعه کردید!
Souls مزخرفه
خوبه که بیشتر از این مقالات بذارید تو سایت
درضمن life is stange و فال اوت ۴ و کلا سری مس افکت هم میتونستن باشن و البته مجموعه های هیلو و استاروارز هم برعکس ظاهرشون همیشه حرفای سیاسی و فلسفی زیادی داشتن
این لیست بیشتر ژاپنی هست به نظرم
متشکرم!
بله هیچ لیستی کامل نیست، در مورد مس افکت و استاروارز و بحت های اسطوره شناسی این عناوین درست میفرمایید، جای صحبت بسیاری دارند، اما پرداختن به این بازی ها نیازمند شناخت دقیقشون هست که به علت وسعت، کمی وقت گیره!
انشاءالله در فرصت مناسب بهشون میپردازیم!
خیلی متشکرم که مطالعه کردید
من بین داستان بازی ها بیشتر از همه spec ops the line منو درگیر کرد،چندسال پیش زیاد برام مهم نبود ولی الان با چشمای خودم دیدم که چجوری آدما به خودشون هم دروغ میگن
It takes a strong man to deny what’s right in front of him,walker.And if the truth is undeniable,we create our own.
___________________________________
(MGSVTPP هم خیلی روم تاثیر گذاشت)
امیدوارم از MGS2 و شاید MGS V هم بحثی به میون بیاد ، چون هر چی باشه غایت فلسفه رو توی این روزگاری که کلی فلسفه و ایدئولوژی بی پایه و اساس و غلط به مردم ارائه میشه ارائه داد. و بنازم نیچه رو که کار تمام فلاسفه رو با یک جمله تموم کرد.
در مورد MGS V به نظرم روی این قضیه که سازنده می خواست آزادی ما بازیکن ها رو برامون روشن کنه بحث کنید خوبه … هر چی باشه توی تمام این بازی ها فلسفه مشخصی قراره که به خورد ما داده بشه . و همونطور هم که مثل همیشه قضیه مشخصه تمام این فلسفه ها از یک “اما” و “اگر” و “شک” پیروی می کنن. هیچ کسی نتونسته حقیقتی از طریق فلسفه برای انسان بیاره مگر اینکه به آزادی اقرار کرده باشه. وقتی آدم چنین فلسفه ای رو درک کنه واقعا شروع می کنه ارزش خودش رو ببینه ، شروع می کنه خیلی از باور های دیگه رو که شاید در حال فراموش شدن باشن رو به یاد میاره و به نظر من که نیچه به “حق” گفت که حقیقت ها وجود ندارند.
اینجا هم بد نیست به یه آیه قرآن اشاره کنیم: و اگر پیروی از اکثر مردم روی زمین کنی تو را از راه خدا گمراه خواهند کرد، که اینان جز از پی گمان نمیروند و جز اندیشه باطل و دروغ چیزی در دست ندارند.
انعام ۱۱۶
بعضی شاید به دین برای تشکیل یک حکومت دینی ایراد می گیرن ولی همونطور که پیداست قضیه همیشه مشکلِ دین دار ها بوده و نه دین. حتی خود دین هم میگه که ما باید آرمان داشته باشیم ، و قرار نیست در پیِ منطق غلط و ناکامل مون دست به کار هایی مثل ساختِ مدینه فاضله بزنیم. اگر آدم ها فرق این دو تا رو بفهمن و بپذیرنشون به نظرم مشکلات زیادی حل میشه.
خیلی ممنون بابت مقاله . عالی بود.
به نظرم پایان MGS2 بتونه MGS v رو تفهیم کنه. خیلی به هم مرتبط بودن. باز هم تشکر.
و در ادامه اون آیه این قضیه رو به نظرم میشه با ایمان کامل پذیرفت که واقعا کسی که به خودش برسه و ایمانش کامل بشه مثل همیشه (!) در مقابل تمام این قضایا از فلسفه و ظاهر دین سازی و … گرفته تا افکار غلطِ روزمره شورش میکنه و آخر عاقبتش یا مرگ ه یا زندان … ولا غیر. به قول نیچه یک مسیحی واقعی وجود داشت که به صلیب کشیده شد. باور غلط یا درست منظورم نیست البته ، هر کسی به راه خود !
خیلی متشکرم بابت توضیحات و البته اشاره به موضوع دین، در مورد سری MGS هم حتما سعی میکنم که اول با دقت این بازی رپ درک و بعد در موردش شروع به نوشتن کنم، از پیشنهادتون ممنونم!
همچنین بسیار متشکرم که وقت گذاشتید و مطالعه کردید
تو این چند مورد فقط سری بایوشاک و دارک سولز و سایلنت هیل رو تجربه کردم و باید بگم که سری سایلنت هیل به بهترین شکل به این موضوع پرداخته از طراحی باس ها و محیط گرفته که همه و همه به دلایل اعمال شخصیت اصلی هستن و به مرور اون ها رو طی داستان شرح میده و واقعا احساس عجیبی میده و بازی بعدی هم که سولز بود مخصوصا شماره یک واقعا دنیای ماتم زده ای رو به نمایش میزاره و سری بایوشاک هم اگه دقت بالا داشته باشید و داستان رو بفهمید هرچند که داستانی پیچیده رو مطرح میکنه ولی عنوان بسیار با کیفیت و خوش ساختیه
توی این لیست جای بازیهایی مثل Mass Effect و The Witcher خالی بودش.
Mass Effect :در مورد استفاده از کرمچاله ها-برای مسافرت سریع بین کهشانی انسانها- که باعث افزایش آنتروپی شده بود. به همین گث به انسان حمله میکرد.
The witcher :داستان و منولوگهای جادوگر که به دیگران کمک میکرد ولی بدلیل پیشرفت در جادوگری، موهایش سفید و خودش سترون شده بود.
بازی The Talos Principle
به یکی از زیبا ترین مفاهیم اشاره داره زمانی که اندروید ها داری خودآگاهی میشن
خواستم یه تشکر ویژه به خاطر مقاله ی بی نهایت خوبتون کنم.
بعضی از این بازی ها بازی های مورد علاقه ی خودم بود. ولی کمتر به جنبه های فلسفیش فکر کرده بودم.
مطالب تو این سبک باعث میشه دیدمون نسبت به خیلی مسائل بازتر بشه .
ممنون بابت وقت و انرژی که گزاشتین
خیلی متشکرم ازتون که وقت گذاشتید و مطالعه کردید، خیلی لطف دارین به من، سعی میکنم ازین دست مقالات بیشتر نوشته بشه!
عالی بود آقا میثم، خسته نباشید :rose:
خیلی ممنون، خوشحالم که راضی بودید
هر جا حرف از فلفسه می اید نام کن لوین و میازاکی کور میکند از درخشش. دو فیلسوف و جامعه شناس که با عناوین فوق العاده انقلاب راه انداختند
ولی به نظرم میشد دو با سه بازی دیگه هم در این لیست باشه مثل Evil within و met gear solid و Final fantasy 7اما نظر نویسنده محترمه و هیچ اعتراضی بهش وارد نیست.
مرسی از شما اقای عبداللهی عزیز که به بهترین شکل ممکن ۱۰ بازی رو انتخاب و توصیف کردید
خیلی لطف دارین، متشکرم ازتون.
در مورد بازی های پیشنهادی هم حق با شماست. لیست قطعاً میتونست کامل تر از این باشه!
متشکرم که وقت گذاشتید و مطالعه کردید.
فقط میتونم بگم مچکر از مقاله
من هم متشکرم که وقت گذاشتید و مطالعه کردید
ممنون به خاطر زحمتی که کشیدی! :rose:
میتونستی ۳گانه ی بایوشاکو تو یک شماره بیاری بجاش ۲تا بازی دیگه اضافه کنی مثل evil within و insideو…
بله قطعاً درست میفرمایید، لیست میتونست کامل تر باشه! متشکرم که مطالعه کردید
یه نظرم جای بازی inside و حتی alan wake که مفاهیم فلسفی هم داشت، خالیه
واقعا عالی بود اقای عبداللهی پور خیلی لذت بردم چون بهترین بازی عمرم همین سری bioshock بود. ولی یک در خواستی داشتم من هر چی جستوجو کردم هیچ مقاله ای در مورد dlc های bioshock پیدا نکردم حداقل نقدش کنید! خیلی ممنون میشم اگه در موردش مقاله بنویسید.
خیلی متشکرم که مطالعه کردید.
چشم حتما سعی میشه محتواهای دانلودی سری بایوشاک هم پرداخت بشه، پیگیری میکنم!
خیلی مقاله خوبی بود دست شما درد نکنه آقای عبداللهی پور ولی ای کاش اولش میگفتین مقاله دارای اسپویلره و در آخر هم از بازی هایی که امکان قرار داشتن در این لیست رو داشتن نام میبردید درکل باز هم دستتون درد نکنه برای مقاله
خیلی متشکرم که مطالعه کردید، بله درست میفرمایید باید این نکات رو رعایت می کردم، از شما عذرخواهی میکنم اگر داستان بازی خاصی رو براتون خراب کردم!
دفعات بعدی حتما به این مورد دقت میکنم!
متشکرم که از خوانندگان مقاله تشکر میکنید!
میزان درک و ادب شما برای من یکی ثابت شده است،جناب میثم
خیلی لطف دارین،، من هم از شما تشکر میکنم.
وظیفه من هست که از خوانندگان برای وقتی که گذاشتند و مقاله رو مطالعه کردند، تشکر کنم!
بسیار عالی..بنده بخاطر نقد های عالی اکانت دوباره فعال کردم…مطلب بسیار کاملی بود اقای عبدالهی :yes:
متشکرم که مطالعه کردید، باعث افتخار بنده ست
خیلی هم خوب ولی برای من هیچ بازی تو مبحث فلسفه به پای بلادبورن نمیرسه این بازی جدا از اینکه الهام گرفته از سری سولز هست ولی داستان عجیبی که روایت میکنه فوق العاده س هر باس واسه خودش داستانیو مفاهیمی داره که ادم رو به فکر فرو میبره همین امیگدالا رو گوگل کنید ببینید چه مفاهیمی پشتش هست
بسیار عالی.جای متال گیر خالی بود البته.
واقعا خسته نباشید برای وقتی که واسه مقاله گذاشتید…ولی یه اصل خیلی مهم رو رعایت نکردید عموما تو هر ده برتر از هر فرنچایز یک بازی به عنوان نماینده گذاشته میشه….شما با بایوشاک کلی جایگاه رو اشغال کردین
خیلی متشکرم که مطالعه کردید،
در مورد لیست هم باید اشاره کنم که برخلاف ۱۰ برتر های دیگه، به جای اشاره به بازی ها، نظریات فلسفی که پشت هر بازی بوده مد نظر من قرار داشت و از اونجایی که هر نسخه بایوشاک یک نظریه متفاوت رو بررسی میکنه، هر سه در لیست جای داشتند!
تجربه هر سه bioshock فوق العاده بود !
به قول دوستمون باید یکی از bioshock هارو قرار میدادین
هرچی اومدم پایین فقط همین فرانچیز رو دیدم
بچه که بودم رزیدنت اویل رو با ترس بازی میکردم(اون موقع خیلی ترسناک بود خداییش چون زامبی ها تازه وارد کار شده بودن و مثل الان خز نشده بودن)ولی سایلنت هیل رو هیچوقت جرات نکردم بازی کنم کلا واسه یه بزرگسال هم بازی سنگینیه چه برسه تو ۸ سالگی(۸ سالگی های قدیما 😀 البته چند سال بعد از شدت علاقه ی زیاد تمام نسخه هاشو بازی کردم)کلا اتمسفر مریض خوراک خودمه به خصوص وقتی کلی فلسفه پشتش باشه اونم با موسیقی خارق العاده ی Akira Yamaoka اصلا ولش کن داغ دلم تازه شد خاکبرسرت کونامی :no:
خیلی از مقالات شما دید آدم رو نسبت به بازی های ویدیویی متحول میکنن :yes:
خسته نباشید
خیلی لطف دارین، متشکرم که مطالعه کردید
سلام.
اقای عبداللهی پور به نظرون horizon zero dawn در این لیست جا داشت؟
مقاله عالیی بود
خیلی خوب بازیارو از نفر فلسفی برسی کردین
مقاله خیلی خوبی بود و واقعا خسته نباشید میگم به آقای عبدالهی پور
بسیار خوب بود
بیوشاک رو اگه تجربه کرده باشید هر ۳ نسخش فوق العاده بود و حتی میتونست اول باشه
ممنون
ایکاش یه پیام اخطار برای اسپویل میزاشتید
سلام خدمت تمامی دوستان
آقای عبداللهی پور از شما بابت مقاله خوب و غنی تشکر میکنم
به نظر من اگزیستنسیالیسم راهی برای خروج از نهلیسم(پوچ گرایی) هست درسته در بعضی از نظریات با نهلیسم هم معنی و موافق هست اما دلیل به هم سویی کامل با اون نمیشه در اگزیستنسیالیسم ما مطابق با نهلیسم به پوچی دنیای خودمون پی می بریم همون طور که نیچه میگه دنیای حقیقت دنیای پوشالی هست اشاره به همین امر داره ولی در اگزیسنتسیالیسم مامیفهمیم این خودمون هستیم که به دنیای دور و اطرافمون معنی میدیم شما یک خودکار رو در نظر بگیرید این خودکار میتونه در چشم یک دانشجو وسیله ایی برای جزوه نوشتن در چشم یه نقاش وسیله ایی برای خلق یک اثر هنری و در چشم یک روانی وسیلهای برای حمله و اسیب رساندن به دیگران پس واقعا این خودکار چیه؟؟درواقع خودکار به خودی خود پوچ هست و این ماییم که بهش نقش میدیم پس جهان ما بی معناست ولی این کار ماست که بهش معنا بدیم که کلید اصلی همین معنا بخشی ازادی و اختیار هست که همون جوری که سارتر میگه ازادی رادیکال یعنی ما در تمام موقعیت های زندگیمون حق انتخاب داریم و اگه بدنبال مسبب مشکلات هستیم باید به ایینه نگاه کنیم(البته من با این موضوع توافق نظر ندارم) به نظر بنده نباید اگزیستنسیالیسم رو با ابزوردیسم و نهلیسم یکی بگیریم چون درواقع خلاف اون هاست و به نظرم بوجود اومدن همچین فلسفه ایی در واقع سنتزی از فلسفه نهلیسم بعنوان تز و فلسفه ایدئالیسم بعنوان انتی تز باشه.
ببخشید پر حرفی کردم باز هم از شما تشکر و قدردانی میکنم بابت مقالتون پایدار باشید.