بازی BioShock Infinite چگونه داستان سرایی میکند؟

شاید نزدیکترین تجربه قهرمان بودن را بتوان از طریق بازیهای ویدیویی دریافت کرد. فرقی نمیکند داستان در نهایت با خوشی پایان مییابد یا تلخی، فقط کافی است ما برای لحظات اندکی احساس کنیم که یک قهرمان هستیم. بازیهای بیشماری در طول تاریخ صنعت بازیهای ویدیویی ساخته شدهاند که داستانهای خارقالعاده داشتهاند، اما تعداد بسیار اندکی جاودانه شدهاند و تأثیر قابل توجهای بر بازیهای بعد از خود گذاشتهاند. در ادامه یک تعریف از واژه داستان ارائه و سپس به بررسی نحوه روایت بازی BioShock infinite خواهم پرداخت.
داستان یک قهرمان چیست؟ حادثهای زندگی قهرمان را در جهت مثبت یا منفی از تعادل خارج کرده و سپس در او تمایلی خودآگاه یا ناخودآگاه در جهت به وجود آوردن تعادل شکل میگیرد و او را به جستوجوی مقصود و مبارزه علیه نیروهای مخالف درونی، فردی یا فرای فردی ترغیب میکند و در نهایت، قهرمان شاید به مقصود برسد شاید هم نرسد. این خلاصهترین تعریف از داستان است که توسط رابرت مککی، نویسنده کتاب «داستان»، ارائه شده.
داستان با وجود کشمکشهای گوناگون جان میگیرد و هر کدام از مدیومهای هنری، در زمینهای نسبت به دیگری برتری دارند. به عنوان مثال، قدرت رمان در به نمایش گذاشتن کشمکشهای درونی است. سینما در به نمایش گذاشتن کشمکشهای فرای فرد قدرتمند است و میتوان گفت بازیهای ویدیویی به لطف قابلیت تعامل، پتانسیل بسیار بیشتری از خود نشان میدهند.
Bioshock infinite بیشک از آن دسته آثاری است که میتواند قدرت مدیوم بازیهای ویدئویی در به نمایش گذاشتن کشمکش فرا فردی را به نمایش بگذارد.
داستان یک قهرمان
Bioshock infinite داستان غمانگیز یک سرباز سابق ارتش را روایت میکند که آثار مخرب جنگ باعث شده تا او به الکل و قمار روی آورد. قهرمان قصه Booker Dewitt ، متأسفانه جزو آن دسته از قماربازان قهار و موفق نبوده و شکستهای بیشمار، او را در قرض و بدهی غرق کرده است. اعتیاد، شکستهای غیرقابلشمارش و ارقام بزرگی که باید پرداخته شوند همگی باعث شدهاند تا بوکر به آخر خط برسد.
در اوج ناامیدی و تاریکی، بوکر یک راه نجات میابد. به او یک پیشنهاد میدهند که اگر بپذیرد تمامی بدهیهای او پاک میشود. چه چیزی از این بهتر برای فردی که به آخر خط رسیده است؟

بوکر پس از ورود به فانوس دریایی، با جسدی که به صندلی بسته شده است مواجه میشود. سیگار روشن و خون جاری بر روی زمین که هنوز خشک نشده گواه آن است که این قتل بهتازگی صورتگرفته. قهرمان داستان قبلاً در جنگ بوده و در نتیجه از دیدن چهره یک مرده ترسی ندارد. پس چرا ماسک روی صورت او را کنار نمیزند تا ببیند آن شخص کیست؟ اصلاً چرا در مواجهشدن با این تهدیدات و خطرها پا به فرار نمیگذارد و برعکس سرش را پایین میاندازد و به مسیر خود ادامه میدهد؟
تصمیمات بوکر در این صحنه فقط یک علت دارد، او میداند که به آخر خط رسیده است و راه دیگری برای او وجود ندارد؛ بوکر به معنی واقعی کلمه به آخر خط رسیده است؛ او تصمیم میگیرد آخرین قمار زندگی خود را انجام دهد. او میداند که موفقیت او در این عملیات، تنها بلیت بازگشت او به زندگی معمولی سابق است اما اگر پا پس بکشد، حتماً کارش تمام است.
بازی در اولین بخش خواست و هدف قهرمان و همینطور میزان جدیت و مصر بودن او را به نمایش میگذارد. بوکر بدون ذرهای تعلل در این دوراهی بین بد و بدتر تصمیم میگیرد در مسیری قدم بردارد که شانس پیروزی هرچند اندکی در آن وجود دارد.

در طول بازی طراحان بارها و بارها ما را با قابهایی خارقالعاده و معنادار شگفتزده میکنند، اما بهجرأت میتوان قاب بیضیشکلی که در آن برای اولینبار شهر کلمبیا به تصویر کشیده میشود را زیباترین قاب از لحاظ بصری دانست. این قاب در کنار ارزش بسیار زیادی که از لحاظ زیباییشناسی دارد، همچنین از نظر روایی هم حرفهای زیادی برای گفتن دارد.
قابهای بیضیشکل به دلایل متفاوت و بسیاری در موقعیتهای مختلف به کار برده میشوند. طراحان در این صحنه به شکلی هوشمندانه با محدود کردن صفحه به یک قاب بیضیشکل، به شما این مفهوم ناخودآگاه را منتقل میکنند که دیدتان نسبت به حقایق بسیاری که در زیر پوسته شهر پنهان شده، به همین میزان محدود است و رازها و حقایق بسیاری هستند که شما از آنها اطلاعی ندارید.

با کمی قدم زدن در کلمبیا، متوجه هویت عجیبوغریب این مکان خواهید شد. شهر زیبا و چشمنوازی که بر فراز آسمانها بنا شده است. تم فانتزی و معماری دهه بیست نوستالژیک کلمبیا و ظاهر، نوع رفتار و گفتار مردم، همگی در کنار هم یک حس تصنعی بودن را به ما منتقل میکنند. همه چیز بهقدری زیبا و مرتب در کنار یکدیگر چیده شده که گویی تمام این المانها با یک خطکش مشخص اندازهگیری شدهاند.
در ادامه با کمی توجه به محیط بازی متوجه خواهید شد که خالق این جهان، Zachary Hale Comstock نام دارد و Elizabeth در چنگال او است.
شهر کلمبیا باتوجهبه طراحی متفاوت و منحصربهفردی که دارد، موجب میشود تا ما در مراحل اولیه بازی که هنوز متوجه یکسری حقایق تاریک و هویت جعلی آن نشدهایم، از مبارزه با دشمنان و ازبینبردن آنها احساسعذاب وجدان داشته باشیم. علت احساس بدی که در ما ایجاد میشود، طراحی دنیای بازی است. در ابتدا احساس میکنیم که ما، شخصیت منفی داستان زندگی الیزابت و مردمان این شهر هستیم که وارد دنیای زیبا و بینقص آنها شدهایم و در حال ایجاد آشوب و بر هم زدن آرامش آنها هستیم.

ابتدای این مرحله الیزابت را در حالی مییابیم که به تخت آزمایشگاه بسته شده است و دو دانشمند بالای سر او در حال انجام آزمایش هستند. به سمت متوقف کردن آزمایش حرکت میکنیم. در این شرایط، صدای فریادهای الیزابت به گوش ما میرسد و ما در هر لحظه زمانی که مشغول مبارزه با انبوهی از دشمنان خود هستیم، این فکر که ممکن است بهموقع به الیزابت نرسیم و او را از دست بدهیم ما را بهشدت آزار میدهد. در این شرایط سخت و پیچیده، موسیقی متن با استفاده از ترکیب سازهای کوبشی، صدای زنگ و تیکتاک ساعت، سطح استرس و تنش را به اوج میرساند.
با بررسی این مرحله، متوجه میشویم که چگونه سازندگان بازی با استفاده از طراحی مرحله و موسیقی متن باعث برانگیختن احساس استرس و تنش در بازیکن میشوند.

پس از غیرفعال کردن دو منبع تغذیه نیروی آزمایشگاه، وقتی به الیزابت میرسیم، میبینیم که خبری از آن دو دانشمند نیست. با کمی دقت به فضای اطراف، متوجه میشویم الیزابت با قدرت خارقالعاده خود آنها را از بین برده. حال پس از اینکه الیزابت خود متوجه این میزان قدرتی که دارد میشود، به بوکر میگوید که باید به همراه یکدیگر بروند تا کامستاک را نیز از بین ببرند. بوکر مخالف میکند، الیزابت بهمحض اینکه مخالفت او را میبیند، بلافاصله قدرت خود را به شکلی تهدیدآمیز به نمایش میگذارد. بوکر پس از دیدن میزان قدرت الیزابت، چارهای جز تسلیم شدن در برابر خواست و اراده او نمیبیند و به دنبالش راه میافتد.
در این صحنه، طراحان با پیروی از اصل «نگو، نشان بده»، فقط با به تصویر کشیدن صحنهای که میتوانست یک بحث طولانی، خستهکننده و آزاردهنده باشد، یک سناریوی بسیار زیبا به لحاظ بصری و روایی خلق کردهاند.

پس از این صحنه، موازنه قدرت تغییر زیادی میکند. در صحنه قبل، کامستاک در بالای تصویر و مسلط بر همه چیز، الیزابت روی تخت و محاصره شده بین دو دانشمند و بوکر عاجزانه پشت در شیشهای ایستاده است. در این صحنه، کامستاک که حال در موضع ضعف قرار دارد، پا به فرار میگذارد. حال الیزابت که در اوج قدرت است، در بحث با بوکر حرف خود را به کرسی مینشاند و او را در مسیر از بین بردن کامستاک همراه خود میکند.

بوکر و الیزابت پس از شکست دادن تمامی دشمنان خود و حل تمامی مسائل و مشکلات، آماده خروج از کلمبیا هستند. پس از یک بحث کوچک، الیزابت بوکر را راضی میکند که همراه او سوار یک زیردریایی شود. در همین حال، متوجه میشویم که آن قاب بیضیشکلی که اول بازی مشاهده کردیم نشکسته است و هنوز حقایق بسیاری هستند که از آنها چیزی نمیدانیم. حال سوار یک زیر دریایی میشویم که در آن میتوانیم بدون وجود حاشیههای اضافی و مزاحم، بخش بزرگی از حقیقت نهان در اعماق لایههای این داستان را به همراه الیزابت کشف کنیم.
پایانبندی بایوشاک اینفینیت بیشک یکی از زیباترین پایانبندیهای تاریخ صنعت بازیهای ویدیویی است. پایانبندیای که میتوانست به وسیله توضیحات طولانی و گیجکننده شخصیتها، نه تنها حوصله مخاطبان را سر ببرد و هیچ گرهای را برای او باز نکند، بلکه مخاطب را به کلی از اثر متنفر سازد. اما نویسنده و طراحان مثل همیشه تصمیم گرفتند تا به جای دیالوگهای طولانی و حوصله سر بر، از هنر خود در نوشتن دیالوگهای کوتاه و خلق قابهای زیبا و هوشمندانه استفاده کنند.
در این بخش، بازی با نمایش یک قاب بسیار زیبا، شروع به باز کردن گرههای داستان میکند. زیردریایی به سطح آب میآید و با فانوس دریایی رو بهرو میشویم. الیزابت در را با کلیدی که ناگهان در دستانش ظاهر میشود باز میکند؛ باز هم اقیانوس، اما این بار اقیانوسی پر از هزاران هزار فانوسدریایی که مانند ستارگان هستند.
کمی جلوتر الیزابت میگوید: “Constants and variables” (ثابتها و متغیرها). یک قاب زیبا و یک جمله کوتاه به زیبایی بخش بزرگی از لایه عمیق و پنهان داستان را روایت میکنند. کامستاک، بوکر، الیزابت و پیرنگ داستانهایی که پشت این درها در حال روایت شدن است، یکسان و ثابت هستند. همه داستانها درونمایهای یکسان دارند با پیچشها، حوادث و اتفاقات در حال جریان متفاوت. همه این فانوسهایدریایی درهایی هستند به سوی یک جهانموازی و تعدد آنها اشاره به بیپایان بودن چرخههای زمانیای دارند که تا وقتی که یک اتفاق مهم و خاص رخ ندهد، پا برجا خواهند ماند.

سختترین و چالش برانگیزترین بخش نوشتن یک داستان، به نگارش در آوردن یک پایانبندی مناسب است. نویسنده با کوچکترین تصمیم اشتباهی، میتواند مخاطب خود را در پایان ناراضی و پشیمان از تجربه کند. بنابراین معمولا نویسندگان ترجیح میدهند با دادن یک پایان خوش به مخاطب، داستان را به اتمام برسانند. Ken Levine، خالق و نویسنده بازی، مخاطب را بار دیگر با قلم خود شگفتزده میکند و داستان را با یک پایان کنایی به اتمام میرساند. منظور از پایان کنایی، پایانی است که همزمان هم خوب باشد و هم بد.
در پایان متوجه میشویم که بوکر و کامستاک هر دو یک نفر هستند و تنها راهحل پایان یافتن این ماجراها، مرگ بوکر است. او خود را به دستان الیزابتها میسپارد تا چرخهی این عذاب بیپایان را بشکند. بوکر و کامستاک هر دو از بین میروند، اما در عوض الیزابت، یا همان آنا دوئت، زنده میماند و به آرامش میرسد و در نهایت بازی با یک پایان کنایی پایان مییابد.

Bioshock infinite بیشک یکی از بهترین راویان در سبک سفر قهرمان محسوب میشود و اثری که بر بازیهای نسل بعدی خود گذاشته، به وضوح قابل مشاهده است. داستان پرفراز و نشیب و گیمپلی خوشریتم بایوشاک با یکدیگر طوری ترکیب و هماهنگ شدهاند که تقریبا غیرممکن است بازیکن را در دقایق اول جذب داستان گیرای خود نکند.




















پر بحثترینها
- آیا گیمرها ۸۰ تا ۱۰۰ دلار بابت GTA 6 پرداخت خواهند کرد؟
- سلطه Assassin’s Creed Shadows در جدول پرفروشترین بازیهای استیم
- بلا رمزی مبتلا به اوتیسم است
- بازی Assassin’s Creed Shadows موفقترین نسخه سری از نظر تعداد بازیکنان همزمان استیم شد
- سرنوشت یوبیسافت به عملکرد بازی Assassin’s Creed Shadows بستگی دارد
- مدیر سابق سونی نمونه اولیه کنسول Playstation Nintendo را در کمد خود دارد
نظرات
خطر اسپویل ⚠️
واقعا داستان پیچیدهای داشت، من حتی چند بارم توی یوتیوب ویدئو داستانش رو دیدم بازم حس میکنم چیزی نفهمیدم، فقط یادم میاد کاراکتر اصلی و شخصیت منفی هر دو یکی هستند و Elizabeth دختر کاراکتر اصلی (Booker DeWitt) هستش.
ولی در کل بازی فوقالعادهای بود و من این نسخه رو از نسخه اول بیشتر دوست دارم. هوس کردم دوباره بازی کنم.
شاهکار کن لوین فراتر از درک ماست گویی یک خدا ان را نوشته
داستان بازی حول جهان ههای موازی و پیچش هاش صورت می گیره
خودت بزرگترین دشمن خودتی
نسخه ۱ و ۲ خیلی دوست داشتم
بخصوص پیدا کردن و گوش دادن به کاست ها عالی بود
یکی از بهترین بازی هایی که بازی کردم ، چقدر آهنگای خوبی داشت ، اون موقع انگلیسی ام خیلی خوب نبود بازی کردم کاش الان بشه دوباره بازیش کنم 😍
داستان ۱۰۰/۱۰
ده از ده👍👍👏
۱۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰/۱۰
حیدر علی کارت درسته
اینجور مقالاتی مثل این و تحلیل مراحل اینساید بیشتر بزار
فقط ایکاش کل سری بایوشاک برسی کرده بودی
مرسی، کل سری بایوشاک رو با موضوعات مختلف بررسی میکنم در آینده …
نویسنده سایت چرا باید کامنت خودش رو لایک کنه😐😁
باید از شما اجازه بگیره؟
ممنون عالی بود مطلب❤️
حتما این کارو بکنین که مردم بیشتر با این سری شاهکار اشنا ششن
فاقد جذابیت
باید تیتر خبر این باشه
سلطان کن لوین چطوری داستان تعریف می کنند ؟
شاهکاری که خلق شد تا مخاطبانش رابه اوج ببرد وبا داستان سرایی شاهکارتا نسخه بعد درحسرت بگذارد…..
میزانِ لذّت مطالعهٔ این آنالیز به اندازهٔ لذّت تجربه خود بایوشاک اینفینیت بود برام. دست مریزاد 👏🏻🌹
توی پایان بازی دیدیم که با ریتم پیانو تموم الیزابت ها یکی یکی از بین رفتن، و وقتی نُت آخر زده شد کلا صفحه تاریک شده و تیتراژ پایانی اومد، احتمالا الیزابت آخر هم ازبین رفته و دلیل سیاه شدن صفحه هم همینه چون با نابود شدن بوکر و الیزابت کلا خط داستانی که داخلش بازی روایت شد و اتفاق افتاد هم از بین میره، بازم این یه تئوریه ولی من چنین برداشتی داشتم، وقتی علت نباشه معلولی هم نیست
بعد تیتراژ یه قسمت اضافه ادامه داره ولی ادامه داستان توی دی ال سی burial at sea 1 ,2. ولی قبلش نسخه یک رو باید بازی کرده باشی(نسخه ۲ نیاز نیست بری اون فرعیه هیچ ربطی به ساخته کن لوین افسانه ای نداره)
مشتی ما که بازیو تجربه کردیم و تموم کردیم ولی خب بد نبود اگه قبل نوشتن نظرت یه هشدار اسپویل هم میزاشتی
بازیش نکردم.
اما میدونم داستان و گیمپلی جذابی داره و تو زمان خودش دنیای گیم رو متحول کرده بود.
به نظرم پتانسیل یک لایو اکشن یا انیمیشن رو داره.
بسیار ممنون از اقای حیدرعلی، خوشحالم میبینم هنوز توی سایت مقاله از بایوشاک منتشر میشه. از دوستان خواهش میکنم یه بازی مثل همین نسخه اینفینیت معرفی کنن دوست دوباره همون حسی که توی بایوشاک اینفینیت داشتم رو دوباره احساس کنم. هنوز مثلش پیدا نکردم ولی میشه گفت سایبرپانک نزدیکش بود.
Atomic heart
درود خدمت آقای حیدرعلی، خسته نباشید تشکر بابت مقاله
۸ بار BioShock Infinite رو تجربش کردم هر ۸ بار تجربش از عسل برام شیرین تر بود….
پ.ن: ببخشید ی درخواست داشتم، اگ امکانش هس ی تحلیل از داستان Deus Ex: Human Revolution هم کار کنید، ممنون میشم اگ ب درخواستم درصورت امکان عمل کنید🤝
بایوشاک ۱ بازی ترسناک بود تا اونجایی که یادمه ولی بایوشاک اینفینیت اصلا ترسناک نیست ولی شاهکار بود. اما تا اونجایی یادمه سری بایوشاک ترسناکم بود
یه بازی شوتر اول شخص که توی اولین چیزی که باید محشر باشه یه اثر نهایتا معمولیه
(شوتینگ)
اینفینایت از تاپ ۳ بازی های زندگیم..
مرسی از بررسی تون