نقد فیلم Red One | بابانوئل تحمیلی
یکی از جدیدترین آثار بیگ پروداکشنِ هالیوود سرانجام با تم و موضوعِ کریسمس منتشر شد؛ «رِد وان» یا «سرخپوش» (Red One) به کارگردانی «جیک کاسدان» (فیلمساز آثاری همچون دو قسمتِ متأخرِ جومانجی) و با هنرپیشگیِ بازیگرانِ نامداری همچون «دوئین جانسون»، «کریس ایوانز»، «جی کی سیمونز»، «کرنان شیپکا»، «لوسی لیو» و «کریستوفر هیویو» که بسیار قبل از اکران سر زبان ها افتاده بود و حتی خبرهایی از سردمدار بودنِ یک جهان سینمایی مشترک از قِبَل این فیلم به گوش میرسید اما همین ابتدا با یک دستانداز و چالش جدی مواجه شد و آن این که این فیلم به یک شکست تجاری قابل توجه برای هالیوود و عوامل سازنده آن تبدیل گشت به طوری که با بودجه کلانِ ۲۵۰ میلیون دلاری تنها ۱۷۵ میلیون دلار فروش کرد و نه تنها سودی را عایدِ سازندگان خود نکرد که ضرر ۷۵ میلیون دلاری را هم بر دستاندرکاران خود تحمیل کرد. [البته که فیلم همچنان در حال اکران است و شاید بخشی از این ضرر را با سینمای جهانی و سینمای چین جبران کند اما پس از یک ماه این مقدار از فروش چیزی جز زیانِ عرفی برای عوامل نمیتواند باشد که حتی با حضور بازیگران مطرح و مشهور هالیوودی نیز فیلمشان شکست خورده تلقی میشود]
فیلم در یک جهان فانتزی روایت میشود، جهانی که در آن دنیای جادو با دنیای واقعیِ انسانها ارتباطاتی دیپلماتیک از جنس ارتباطات کشورها با هم دارند و در این بین محور اصلی این دنیا حول یک بابانوئلِ به ظاهر سرحال میگردد (با بازی جی کی سیمونز). بابانوئلی که برای همه حکم یک شخصیت برجسته همچون جایگاه یک رئیسجمهور را دارد که ساکنین دو جهانِ واقعی (انسان ها) و جادو (افسانه ها) در نسبت با او کاملاً فرمانبردارِ وی هستند تا او بسان یک قدیس در روز کریسمس وظایف خود را که سر زدن به تمام کودکان جهان و دادنِ هدایای روز کریسمس هست را به نحو احسن انجام دهد.
بادیگارد و محافظ جنابِ بابانوئل کسی نیست جز «دوئین جانسون» که در این فیلم با نام «کالوم دریفت» خطاب قرار میگیرد. بادیگاردی که ظاهری انسانی دارد اما از اهالی جهان جادو (منطقه شمال) است و عمری چندین صدساله دارد و بیش از ۵۰۰ سال است که در خدمهی بابانوئل مشغول خدمت میباشد. در کنار «دریفت»، کاراکتری از جهان انسانها نیز نقش محوری در فیلم دارد، نام او «جک اومالی» میباشد که «کریس ایوانز» نقش او را بازی میکند و در این فیلم در قامت یک ردیاب و هکر درجه یک حضور دارد.
شروع فیلم روند قابل قبولی دارد، از کودکی کاراکترِ «جک» شروع میکند که بی اعتقادی اش به بابانوئل برایمان نشان داده میشود و سپس در دو سکانس مجزا از دغدغهها، کنشها و فعالیتهای شغلی دو کاراکترِ «جک» و «دریفت» به نمایش گذاشته میشود که مخاطب به طور قابل توجهی با دو سرِ طنابِ این فیلم آشنایی پیدا میکند.
در همین دو سکانس «جک» را میبینیم که در قالب رفتارهایی نابهنجارانه همه چیز را بهم میریزد و به نوعی از آشوبی که به پا میکند به اهدافش دسترسی پیدا کرده و حتی در صحنهای از آزارش نوزادی شیرخواره نیز در امان نیست و در آن طرف ماجرا «دریفت»ی را میبینیم که در نماهای کوتاهی به خوبی شاهدِ نارضایتیاش از شغلش هستیم که البته در واقع نوعی ناامیدی میباشد که به قول خودش نسبت به آدم بزرگ ها پیدا کرده، هرچند که بازی بسیار سطحی و مبتدیِ «دوئین جانسون» اصلا نمیتواند به احساس این ناامیدی کمک کند و ما تنها نماهای فیلمساز از کاراکترها و کلوزآپهای «دریفت» را میبینیم و نه بیشتر. در ادامه این ناامیدیِ «دریفت» در قالب یک نامهی استعفا به بابانوئل پیش میرود و دیالوگهایی میان این دو شکل میگیرد، از طرفی دغدغهی به ظاهر نسبتاً جدیِ «جک» نیز در ارتباط با پسرش میباشد.
این تعبیههای فیلمنامه برای دو کاراکتر اصلیِ خود در وهله اول قابل قبول جلوه میکند که در قالبی طنزآمیز نشان داده میشود [مخاطب با دو کاراکتر اصلی و تا حدی جهان فاتتزی اثر آشنا میشود] اما پس از سکانس های معارفهی این دو کاراکتر، فیلم ضعف های پرداختی خود را شدیداً عیان میکند و وارد یک ورطهی خودزنی، کلیشهای و شعاری میافتد که هر سهی این توصیفات را تا حدی برای شما باز میکنیم:
این توصیفات از آنجایی کارکرد و مصداق پیدا میکند که فیلم معارفهی قابل قبولِ ابتداییِ خود را قدر نمیداند و به جای اینکه دغدغههای دو کاراکتر اصلی را به موازاتِ ماجراجوییهایشان پیش ببرد، درگیر هزلپردازیهای کلیشهای میشود که به زعم نگارنده این متن اصطلاح «تعجب بازی» مصداقِ این رویه فیلم میشود. یعنی فیلم به کلیشهپردازی در قالب عجایبپردازی برای کاراکتر «جک» چنگ میزند که به وفور این مورد را در آثار مختلف و حتی داخلی خود دیدهایم.
به این صورت که کاراکتر «جک» که از جهان انسانها به جهان جادو و افسانه وارد میشود مدام در حال دهان باز ماندن و رفتارهای ناشیانه در مواجهه با جهانِ جادو میباشد. بخشی از این رویه و تعجب کردنها طبیعیست اما اینکه فیلم مدام خود را درگیر همین تعجببازی ها کند و فراتر از آن نرود یعنی چیزی در چنته برای پرداخت ندارد. در کنار این ها فیلم زمان نسبتاً اضافهای را به سکانسهای اکشن اختصاص میدهد، سکانسهایی که فقط و فقط از زعم سازندگان و فیلمساز حکمِ دلقک بازی را دارد [مانند سکانس جنگیدن با آدم برفی ها و پی بردن به کارکرد دماغِ هویجیشان صرفا در حد همان مبارزه]
فیلم حتی درگیر شعارپردازی هم میشود که گل سرسبد این شعار ها در دیالوگ ها و مکالمات «جک» و «دریفت» نهفته است آنجایی که در بحثهای کاملا کلامی درباره نحوه فعالیت و انجامِ کارِ بابانوئل در مورد کریسمس، هدایای آن و بچه ها به مشاجره میپردازند و طوری درباره آن صحبت میکنند که انگار در یک شوی تلویزیونی (تاکشو) یا اجرای زنده برای کودکان و نوجوانان میباشند تا به مخاطبان کم سن و سال خود بفهمانند (گولشان بزنند) که «بابانوئل واقعی است» و یک داستان خیالی نیست و باید گفت این مورد ابدا در محدودهی قصهگویی این فیلم جای نمیگیرد زیرا که کاراکتر «جک» ابدا نسبت جدی با این عدم باور و اعتقاد برقرار نمیکند.
دیگر از ارتباط به شدت سطحی و مضحک «جک» و پسرش بگذریم که فیلن با حداقلترین و دم دست ترین رویهی پرداختی به یکباره میخواهد به کاراکتر «جک» دغدغهی پدرانگی تزریق کند و بعد در اواخر فیلم با یک دیالوگ کاملا شعاری و توخالی رابطهشان ماستمالی شده و «جک» از لیستبدهای بابانوئل به لیستخوبها وارد شود.
همچنین باید اذعان کرد که نمیتوان آنچنان اشارهای به جناح منفی داستان کرد که شامل یک کاراکتر به ظاهر اصلی به نام «گریلا» (کرنان شیپکا) میباشد که به شدت نمود دکوری و پرتی دارد؛ در قالب انسانی اش دکوری و در قالب فانتزیاش پرت و ادایی که معلوم نیست این عقدهگشاییهایش برای زندانی کردن اسامی فهرست بچهبدها از کجا نشات میگیرد و یا کاراکتر «کرامپوس» که بیشتر در حد همان سکانس سیلیزنی نمود دارد و یک حضورِ ادایی در اواخر فیلم.
در پایان درباره فیلم «سرخپوش» یا «رد وان» میشود گفت که میتوان برای یکبار آن را به تماشا نشست اما فیلم بنیهی قصهپردازیِ مستحکمی ندارد تا مخاطب با شروعِ نسبتاً قابل قبول فیلم تا به انتها با صبر و حوصله آن را به نظاره بنشیند. سکانسهایی دارد که یحتمل خنده به لبتان میآورد اما این خنده گاهی از فرط ضعف های پرداختی و بازی های ضعیف بازیگرانش نیز هست. فیلم صرفا در حد یک شعارِ تحمیلی برای مخاطبان کم سن و سالش برای خوراندن اعتقاد به بابانوئل و داستان سنتیاش میباشد که سر و ته قصه با حضور کیجی سیمونز به نحوه فعالیت بابانوئل در شب کریسمس میپردازد اما تنها در همین حد. باقیاش به صحنهپردازیهای یکبارمصرف و بعضا کلیشهای از «کریس ایوانز» و «دوئین جانسون» مربوط میشود و نه بیشتر.
امتیاز نویسنده: ۵ از ۱۰
پر بحثترینها
- اینترگلکتیک، کانکورد، ناتی داگ؛ در اتاق فکر سونی چه میگذرد؟
- گزارش: طراحی سختافزار پلی استیشن ۶ برخلاف نسل بعدی ایکس باکس، به پایان رسید
- حساب توییتر پلی استیشن باعث ترند شدن دوباره Bloodborne Remake شده است
- یوشیدا: Horizon Forbidden West در حد انتظارم نفروخت
- یوشیدا: اگر خواهان بازی های انحصاری جدید PS5 هستید، بهتر است از ریمسترها حمایت کنید
- رسمی: سونی بازی سرویس محور God of War از بلوپوینت و پروژه جدید Bend Studios را لغو کرد
نظرات
فیام صرفا یه فیلم کریسمسیه بی هدفه که صرفا برای لذت بردن ساخته شده
اینطور فیلمارو حتی نباید نقد کرد
این فیلم رو با کیفیت پرده ای دیدم ، برای یک بار دیدن فیلم بدی نیست ولی انگار فیلمی هست که یه چیزی کم داره و ناقص هست ، از نظر سطح طنز فیلم ، حداقل برای من جوری نبود که حتی توی یه سکانس ش به خنده بیوفتم ، همینطور شخصیت پردازی کارکتر ها هم به نظرم اونقدر قوی نبود و شناخت زیادی به کارکتر ها حتی بعد از پایان فیلم نداریم .
درسته موضوع ش کلیشه ای هست ولی میتونستن بهتر از این فیلم رو بسازن ، چون انگار فیلم رو گفتن فقط تا قبل از کریسمس بسازن ، حالا هر جور که شده .
از نظر من تماشا کننده شاید رو بهترین حالت ۶ از ۱۰ بتونم بدم بهش چون از اون دسته فیلم هایی هست که خیلی زود به فراموشی سپرده میشن .
درسته خیلی خوب نبود ولی شکست هم حق اش نبود
همیشه زورم میگیره با این همه بودجه و بازیگر توانا میتوانند شاهکار خلق کنند ولی با سهل انگاری و تکیه بر شهرت عوامل فقط میخوان یک محصول به اصطلاح تفننی درست کنند
گیمفا نقد و بررسی نمیکنه ،گیمفا به معنای کلمه نقد میکنه
فیلم های راک مثل فیلم های پژمان جمشیدی اند (از لحاظ ماهیت نه کیفیت) فقط جهت فان و دورهمی از همه مهم تر فروش ساخته میشن و نباید بهشون اونقدر سخت گرفت یا حتی سراغ نقد و تحلیلشون رفت،
البته خودم تعجب کردم وقتی نمره ی ۳ یا ۲ رو زیر پست ندیدم، از گیمفایی که substance و DUNE2 و بیگانه رومولوس رو به اون بزرگی کوبید واقعا حرکت غیر منتظرهای بود