نقد فیلم Absolution | همچنان لیام نیسون
جدیدترین نقش آفرینی «لیام نیسون» را با فیلم جدید و پیشرویمان یعنی «Absolution» (آمرزش) به نظاره مینشینیم.
لیام نیسونی که در سن ۷۲ سالگی هنوز هم سرپاست و تلاش میکند به طور محدود [از جنبه فیزیکی و تحرک] هم که شده همچنان در آثار اکشن به نقش آفرینی بپردازد. به کارنامهی بازیگری او که نگاهی میاندازیم واقعا عجیب است که وی هرساله در جلوی دوربین ظاهر شده، حتی در سالیان اخیر که منطقاً میبایست نقشآفرینیهای او کمتر شده باشد اما او حتی بیشتر از قبل در آثار سینمایی مختلف حضور پیدا کرده است.
در کم و کیف آثاری که «لیام نیسون» در آنها حضور پیدا میکند علامت سوالهایی هست (آثار متاخرش) اما حداقل اگر وی را در مقام مقایسه با سایر بازیگران مطرحِ سینمای اکشن قرار دهیم، پی میبریم که حداقلهایی از کیفیت در فیلمنامه از انتظاراتِ اولیه او از یک فیلم سینمایی است تا بتواند در آن حضور پیدا کند. [برخلاف سایرین بالاخص سیلوستر استالونه که در آثار فاقد فیلمنامه نیز حاضر به نقشآفرینی میباشند.]
فیلم «آمرزش» از همان آثاریست که گفته شد، یعنی با تماشای آن و کمی سپری شدن از زمان آن پی میبریم که فیلمنامه ای هست و پرداختی یا حداقل تلاش برای برپایی قصهای. فیلم داستان یک بزنبهادرِ کهنهکار و پا به سن گذاشتهای به نام «توگ» (لیام نیسون) را روایت میکند که حکم بازو و مُشت را برای رئیسش دارد که بازیگر نامآشنای هالیوود یعنی «ران پرلمن» (از نخستین بازیگران کاراکترِ «پسرجهنمی») ایفاگر نقش آن است.
از همان اولین سکانسهای فیلم تا حدی پی میبریم که قرار نیست با یک اکشنِ صرف و قهرمانبازیهای نقش اولش مواجه شویم که در آن لیام نیسونِ محبوب در قصهای تقریبا قابل پیشبینی از نقطه A با کمی دستانداز از جانب ضدقهرمان قصه به نقطه B برسد و در بین راه نیز ناجی چند نفر هم باشد؛ که البته این فیلم با قصه منحصربهفردش (حداقل در آثاری که لیام نیسون در آنها حضور داشته است) نقبی هم به همان کلیشههای ژانر اکشن میزند و برای قهرمانش نقش ناجی را دست و پا میکند اما نه شبیه به شکل و شمایل فیلمهای پیشینِ «لیام نیسون».
فیالمثل در تریلوژی (سهگانه) معروف وی یعنی کالکشن Taken (ربوده شده) او در نقش پدری قاطع، کاربلد و دلسوز ظاهر میشود که به دنبال ربوده شدن دخترش، زمین و زمان را بهم میریزد تا او را پیدا کرده و نجات دهد، اما در فیلم پیش رو (Absolution) به دنبال پا به سن گذاشتنهای واقعیِ «لیام نیسون»، فیلم در حین اینکه همچنان او را در شمایل یک بزن بهادرِ نترس نشان میدهد، وی را با چالشِ بیماریِ «آلزایمر» رو به رو میسازد. در اینجاست که قصهی قهرمان سازیهای آشنا و معمول از لیام نیسون را با چالشی جدید یا حداقل کمتر دیده شده در آثار بازیگریاش، به نظاره مینشینیم.
لیام نیستون در این فیلم در حداقلترین تحرکات و فیگورهای مبارزه و اکشن قرار دارد به گونهای با یک یا دو مشت یا نهایتا یکی دو شلیک دشمنانش را از سر راه برمیدارد که طبیعتا با توجه به سن و سال او امری طبیعی است، به همین علت وی در اینچنین فیلمی به نقشآفرینی پرداخته که با حفظ شماتیکِ بزن بهادری خود (مخصوصا در گریم) بتواند در فراز و نشیبهای فیلمنامه و خط داستانیاش مانور بدهد.
البته که باید تأکید کرد نقش یک فرد آلزایمری به خودیِ خود کار سختی هست و هنر خاصی برای به نمایش گذاشتنِ ظرافتهای آن میطلبد که میتوان گفت «لیام نیسون» در این فیلم با ارفاق تا حد مقبولی از عهدهی آن برآمده است اما نمیتوان نقشآفرینی او را در زمره بازیهای شاهکار یا خیلی خوب قرار داد زیرا که وی قالبِ نقشش را در کلیات پذیرفته و به اجرا گذاشته است که شامل میمیکِ گیج و گنگی که به خود گرفته میشود، گیجی و سردرگمیای که همراه با یک اخمِ تیپیک از شمایل لوتیوارش قابل قبول جلوه میکند.
کاراکتر «توگ» به نوعی کاملا برخلاف نقشی که «لیام نیسون» در فیلم «ربوده شده» (Taken) بازی کرده بود، قرار میگیرد، در آنجا او در نقش پدری متعهد و بسیار یاور برای دخترش ظاهر شده بود اما در این فیلم او پدری است که سالهاست فرزندانش را رها کرده، به تنهایی زندگی میکرده و آنقدر از فرزندانش دور بوده که از مرگِ پسر خود نیز بیخبر بوده است. به دنبال مطلع شدن از بیماری ذهنی و آلزایمرش وی تصمیم میگیرد با دخترش که سالها ارتباطی نداشته، ارتباط بگیرد و تا حدی برای دختر و نوهاش جبران مافات کند.
طبیعتا این ارتباط گیری آنطور که باید دراماتیک نمیشود، حداقل شروعِ این ارتباط عمقِ روایی ندارد زیرا که نیازمند دیدن و احساسکردنِ تنهایی خاصی از کاراکتر او هستیم تا بتوان در این ارتباط با او سمپاتی داشت و همذاتپنداری کرد. در این بین ارتباط «توگ» با زنی سیهچُرده نیز از خطوط روایی فیلمنامه هست. ارتباط انساندوستانه و تا حدی عاطفی با این زن و ارتباط سرد از جانب دخترش نسبت به «توگ» دو خط ارتباطیِ پررنگ در فیلم هستند. در کنار این دو، خطِ ارتباطیِ «توگ» با پسرِ رئیسش نیز هست که وجه کمتری نسبت به اون دو خط دارد اما فیلم از قِبَل این ارتباطِ دست و پا شکسته وجه اکشن خود را برای مخاطب پی میگیرد؛
وجه اکشنی که متاسفانه سطحی نمود پیدا میکند، زیرا پسر رئیس برخلاف خواسته فیلمنامه بسانِ پسرکی لوس ظاهر میشود که با یک “زیرِ صندلی رفتن” و چند “حدس و گمان” از «توگ» کینه به دل گرفته و با اجیر کردن چند آدمکش درصدد قتل او برمیآید.
حتی در زمانیکه «توگ» برای درخواست پول نزد رئیسش (ران پرلمن) میرود دقت کنید! یکی از بیحسترین و کم خاصیتترین سکانسهای کشتار است. زمانیکه وی از روی خالکوبی یکی از نوچهها به عوامل سوقصدش پی میبرد، ابتدا تنها با یک ضربه (هرچند به ظاهر کاری) آن نوچه را زمینگیر میکند و سپس در سردترین حالت روایی و بدون کوچکترین احساسات دراماتیزهای ابتدا به پای پسرِ رئیسش شلیک میکند و بعد هم رئیسش را میکشد. از فرط این بیحسی به بازی «ران پرلمن» دقت کنید! بسیار بسیار تک بعدی و سطحی و در قامت چند دیالوگ به نقشآفرینی پرداخته است، طبیعتا چون در فیلمنامه هیچ ظرافتی حول کاراکترش و ارتباطش با پسرش وجود نداشته است.
نقطه ضعف پررنگ اثر همین به ظاهر آنتاگونیستهای فیلم هستند که بهشان پرداخته شد. اما از وجوه دیدنی بودن فیلم، بیش از هر ارتباطگیری، به “تنهایی های” کاراکتر «روگ» میبایست توجه کرد بالاخص در خوددرگیریها و خودشماتتیهایی که به دنبال فراموشیهای خرد و کلانش سراغش آمده و از اعتماد به نفسش کاسته است. همچنین به دنبال این بیماری ذهنی و فراموشیهایش، نیمچه خلوتگاهی برایش شکل میگیرد: یکی حول خانهای در همسایگیاش که آوای گیتار و تلألو آبی رنگی را به گوش و چشم احساس میکند و دومی رویاهایش با پدرش در قایقی که به پیوست و دنبالهی خاطراتش از پدرش در قالب «نریشن» (توصیفاتِ شنیداری بر روی تصویر) در یکی دو جای فیلم ما را به کاراکترِ «توگ» تا حدی نزدیک و سمپات میکند. [قصد فیلمنامه: نسبت دادن «هستیِ کاراکتر توگ» به آموزههای پدرش که در ناخوداگاهش نقش بسته است.]
این تنهایی که عرض شد خلوتگاه محترمیست که دروغین و باسمهای (تقلبی) نمود پیدا نکرده است و اگر ظرافتهای نگاهمان را از اکشن به سمت این خلوتگاه ها معطوف کنیم، این احساس همذاتپنداری نسبت به کاراکتر «توگ» تا حدی شکل میگیرد.
در واقع میتوان گفت، فیلمِ «آمرزش» (Absolution) به موازات عنوانش سعی میکند مسیری از توبه و جبران را پیش راه کاراکتر اصلیاش «توگ» بگذارد که هوانطور که گفته شد در خلوتگاهها و خوددرگیریها میتوان تا حدی به وی نزدیک شد اما متاسفانه در ارتباطگیریهایش آنطور که باید خوب عمل نمیکند و حفاری خاصی ندارد: شخصِ دخترش سطحی و کمی از جبران مافات ظاهری در ارتباط با نوهاش میبینیم، در ارتباط با معشوقش کمی بهتر که با حفظ سردی و زمختی تیپیکِ کاراکترش، به او رفتاری محبتآمیز دارد اما در ارتباط با دخترانِ بی خانمان تا حدی شعاری و فرمولیزه پیش میرود که بیشتر به کلیشههای رفتاری از نقشهای پیشینِ «لیام نیسون» نیز شبیه است که حتما باید ناجی مظلومان هم باشد (که در این فیلم، در این راه کشته هم میشود)
در پایان فیلم «آمرزش» را میتوان فیلمی کم و بیش دیدنی قلمداد کرد که حداقل ارزش یکی و دو بار تماشا را دارد. لیام نیسونی را به شما نشان میدهد که با حفظ فیگورهای اکشنش تا حد مقبولی از عهدهی کاراکتری که با آلزایمر دست و پنجه نرم میکند، برمیآید و میتواند طرفدارانش را راضی نماید، البته اگر بیش از حد انتظار بزن بهادری از او نداشته باشید که دُز اکشن فیلم آنطور که باید بالا نیست.
امتیاز نویسنده : ۶ از ۱۰
پر بحثترینها
- تریلر جدید فصل دوم سریال The Last of Us شخصیت ابی را نشان میدهد
- شایعه: کنسول نسل بعدی Xbox در سال ۲۰۲۶ با نام Xbox Prime عرضه خواهد شد [بهروزرسانی شد]
- ۱۵ بازی بزرگ خاطرهانگیز گیمرهای ایرانی
- گزارش: شرکت Sweet Baby Inc نقش فعالی در پروژه معرفی نشده Remedy دارد
- کلیپ جدید Assassin’s Creed Shadows با محوریت پارکور
- بازی Assassin’s Creed Shadows بار دیگر تاخیر خورد
- زندیا و تام هالند نامزد کردند
- گزارش: بازیهای Hellblade 2، Gears of War 1 و Age of Mythology امسال برای پلی استیشن ۵ عرضه خواهند شد
- از کنترلر جدید Xbox با طرح DualSense رونمایی شد
- بهترین بازی های استراتژیک تاریخ
نظرات
فیلم اکشنه دیگه ،
در همین حد باشهدقشنگه ، همه میریم صرفا سر اکشنش نگاه میکنیم یکم جو گیر شیم و تمام
فقط وقتی که رو آب بود کنار باباش چه کیفی میکرد با اینکه ازش دلخوری داشت ، حیف زمان میگذره
نتیجه اخلاقی فیلم : همدیگر رو ببخشید برید کنار عزیزانتان و آخری عمری خوب زندگی کنید وگرنه در آخر با حسرت به دنبال آمرزش ناچیز میمیرید
لیام نیسون در نقش لیام نیسون