بررسی شخصیت Max Payne؛ سه گام به ژرفای تنهایی و افسردگی
زندگی، این هزارتوی وحشتآفرین، فراز و فرود بسیار دارد. گاه چنان برفراز که گویی از همه گیتی بینیازیم و گاه چنان در سراشیبی فرود فرو میرویم که آمادهایم قید همهچیز را زده و زندگی را بدرود بگوییم. اینکه آدمی چرا، چگونه و به چه بهانهای بلیت زندگی خود را پس نمیدهد و به مبارزه با جهان درونی و بیرونی خود ادامه میدهد، کارزاری بسیار شگفتانگیز و پیچیده است که داستانهای راستین زندگی در آن نهفتهاند. زیستن خود چالشی بزرگی است به ویژه اگر در جهان مدرن سپری شود، جهانی که به گفته مارشال برمن در آن هرچه سخت و استوار است دود شده و به هوا میرود. به تعبیر او زندگی در عصر مدرنیته و جهان مدرن یعنی یک پارادوکس پویا بودن، یعنی گرفتار شدن در چنگال سازمانهای بزرگ بروکراتیکی که نیروی از میان بردن جامعه و فراتر از آن، ارزشهای آن جامعه را در دست دارند. این که آدمیزاد چگونه در این شرایط ادامه میدهد و تلاش میکند این نیروها را از آن خود کرده تا بتواند جهان را دگرگون سازد، شگفتآور است؛ این که تلاش میکند در ژرفای نهلیسم نهفته در جهان مدرن فرو نرود و همزمان با مبارزهای بس سخت و قهرمانانه در راستای زندگی میجنگد، روندی است اندیشه نیاز و پرسش برانگیز.
مارشال برمن در بخش دیباچه کتاب خود به نام تجربه مدرنیته مینویسد: «آنانی که در جهان مدرن بسی شاد و آسوده خاطرند، ممکن است در برابر اهریمنانی که در این جهان ماوا گزیدهاند، بسیار آسیبپذیر باشند؛ این ایده که برنامه روزانه رفتن به زمین بازی و دوچرخهسواری، خرید کردن، غذا خوردن و ظرف شستن، شوخیها و بازیهای هر روزه نه تنها بیاندازه فرحبخش و زیبا بلکه همزمان به همان اندازه ظریف و شکننده هستند. نگاهداشتن دوام و قوام این زندگی ممکن است نیازمند مبارزهای بس سخت و حتی قهرمانانه باشد که ما گهگاه در آن بازنده ایم. ایوان کارامازوف قهرمان یکی از داستانهای داستایفسکی، میگوید که مرگ کودکان بیش از هر چیز دیگری این میل را در او برمیانگیزاند که بلیت ورود خویش به جهان هستی را پس بدهد. ولی او بلیت خویش را پس نمیدهد؛ او به ادامه دادن، ادامه میدهد».
Max Payne، همان شخصیتی است که زیر بار مصیبتها و سختیهای جهان و روزگار میشکند ولی کماکان ادامه میدهد. او مسیر زندگی را با قوزکهایی شکسته میپیماید در حالی که به عصای انتقام و خونخواهی تکیه داده است. او راه را پیمایش میکند و در آرزوی رسیدن به مقصدی است که خودش هم نمیداند کجاست.
استودیوی Remedy Entertainment پس از ساخت بازی Rally در سال ۱۹۹۶ که عنوانی ریسینگ با عناصر اکشن بود، به سراغ ساخت یکی از ماندگارترین عناوین ویدیو گیم رفت. عنوانی که در ژانر شوتر سومشخص، الهام بخش بسیاری از بازیهای آینده شد.
Max Payne 1 در سال ۲۰۰۱ راهی بازار شد. داستان درگیرکننده، گیم پلی میخکوبکننده و اتمسفری ماتمزده بازی را تبدیل به یک پدیده خوشساخت و جاودانه کردند. ساختهای که از تراوش اندیشهها و قلم Sami-Matti Lahti که ما او را با نام Sam Lake میشناسیم پدید آمد. عنوانی که به معنای راستین واژه، از میان کمبود امکانات و بودجه کمر راست کرد و چنان درخشید که تا به امروز نیز از آن به نیکی یاد میشود؛ هرچند که این کمبود امکانات و بودجه ساخت، در آینده یقه رمدی را گرفت و به گرانی از دست دادن IP مکس پین برای ایشان به پایان رسید.
دستاوردهای Max Payne 1، رمدی را بر آن داشت تا نسخه دوم این بازی با نام Max Payne 2: The Fall of Max Payne را نیز ساخته و در سال ۲۰۰۳ به بازیبازان عرضه کند. عنوانی که در زمینه داستان، گیم پلی و اتمسفر دست کمی از نسخه نخست نداشت و خودِ من، بیشتر از دو بازی دیگر سهگانه آن را دوست داشته و با آن، خاطرههای تلخ و شیرین بسیاری دارم. ویدیوی زیر در برگیرنده سالهای بسیار طولانی از خاطره است، آنقدر طولانی که نمیتوانم به یاد بیاورم چندسال…
واپسین Max Payne اما به دست استودیوی Rockstar Games و در سال ۲۰۱۲ ساخته شد. عنوانی که داستان Max Payne را نه در خیابانهای سرد و تاریک نیویورک، بلکه در کشوری به ظاهر خوش و خرم و استوایی یعنی برزیل، ادامه داد. Max Payne 3 هرچند که از دریای نبوغ Sam Lake بیبهره بود اما توانست میراثدار شایستهای باشد و از پسافکند این نویسنده فنلاندی، کم و بیش پاسبانی کند.
امروز و در این نوشتار، به درگاه شما ارجمندان آمدهام تا با یکدیگر، در سه پرده به بررسی رخدادها و دگرگونیهای زندگی مکس پین و رفتار این شخصیت پیچیده و چندبعدی بپردازیم. امروز زندگی مردی را به تماشا خواهیم نشست که زیستنش بازگو کننده این سخن آلبر کامو، نویسنده و فیلسوف فرانسوی خواهد بود: «گاهی ادامه دادن، فقط ادامه دادن، دستاوردی فرابشری است».
پرده نخست: خونهایی که رویای آمریکایی را به کابوس تبدیل کردند
مکس افسری از اداره پلیس شهر نیویورک میباشد که زندگی به کام اوست. همسری زیبا و مهربان و یک دختربچه کوچک دارد. به گفته خودش رویای آمریکایی او به واقعیت پیوسته و از زندگی خرسند است. اما این جهان، بازیگری است که در یک چشم به همزدن چهره و نقش خود را دگرگون میکند. در یک غروب دلانگیز، مکس به خانه باز میگردد و درمییابد که عدهای به خانه او یورش بردهاند؛ تلاش میکند از همکارانش کمک بگیرد ولی شخصی رازآلود پشت تلفن او را از این کار بازمیدارد. در همین زمان صدای فریادها و گریههای همسر و فرزند مکس، پیام مرگ این دو و ویران شدن جهان مکس را به او میرسانند. جنازههای غرق در خون خانواده مکس، شعلههای انتقام را در او برمیانگیزاند. چند سال پس از این رخداد ویرانگر، مکس با انگیزه خونخواهی و یافتن عوامل مرگ خانوادهاش به اداره مبارزه با مواد مخدر میرود و در قامت پلیس مخفی، به انجام وظیفه میپردازد. در طول داستان، مکس با چالشهای بسیاری رو در رو میشود. این چالشها گاه از درون خود او و گاه از فساد سیستم حاکم سرچشمه میگیرند. ولی آیا چیزی میتواند جلوی مردی که خون در رگهایش به امید انتقام در گردش است را بگیرد؟ مکس با سینهای پر از درد و خشم، کسی را که مسئول مرگ خانوادهاش است را میکشد، او ماشه را میکشد و به تفنگش دستور شلیک میدهد. گلولههای او کوهی از جنازه بر جای میگذارند، او ماشه را میکشد و فرآیند انتقام خویش و زندگی کسانی که زندگی او را تیره کردهاند را به پایان میرساند.
در طول داستان اما زندگی و روان مکس به شدت تحتتاثیر رخدادهایی قرار میگیرد که رخ میدهند. او بیاندازه احساس تنهایی میکند، پس از مرگ خانوادهاش گمان میکند که هیچکس در این جهان بخشی از زندگی او نخواهد شد. او هر ثانیه به مرگ همسرش میاندیشد و با خود میگوید آیا دیگر خواهم توانست چنین حسی را با کسی دیگر، تجربه کنم؟ آیا در زیر خاکسترهای این اجاق خاموش، هنوز آتشی میسوزد؟ او به دختر خردسال و ناکام خویش میاندیشد که هیچ لذتی از زندگی نبرد و مرد. این اندیشهها او را به شدت عذاب میدهند. دیدگاه او نسبت جهان و آدمها تیره میشود ، او باور دارد به هیچکس نمیتوان اعتماد کرد.
گذشته دردآور و زندگی پر از کشتار، تفنگ و خشونت روان مکس را دچار فروپاشی میکند. به گونهای که او تنها به انتقام گرفتن و کشتن کشندگان خانوادهاش میاندیشد. در طول بازی او بارها دچار توهمات میشود. حتی در یکی از توهماتش او خود را میبیند که در حال کشتن خانوادهاش است. در واقع او اینچنین میپندارد که شیوه زندگی و شغل او، شرایطی را فراهم آورده که خانوادهاش کشته شوند. او خود را مسئول مرگ خانوادهاش میداند.
روند داستان و عواملی که گفته شد از مکس یک شخصیت ضدقهرمان میسازد. از یکسو او افسر پلیسی است که با جنایتکاران میجنگد و از سویی دیگر، خود او نیز درگیر چرخه خشونت و انتقام جویی شده است. پارادوکسی که به پیچیدگی و جذابیت این شخصیت افزوده و امکان همذاتپنداری با او را فراهم میآورد.
در پایان بازی مکس میگوید: «اونها همه مرده بودن، واپسین تیری که شلیک شد علامت تعجبی بود روی دلایلی که منو به اینجا کشوند. من ماشه رو کشیدم و پس از اون همهچیز به پایان رسید». این دیالوگ به خوبی بیانگر انگیزه و ولع او برای انتقام گرفتن است، مکس امید دارد همهچیز حتی زندگیاش به پایان برسد تا بتواند به آرامش برسد. ولی این چیزی نیست مگر آغاز راهی که به سقوط منتهی میشود.
پرده دوم: سقوطی همزمان به ژرفای ذهن طوفانزده و دردسرهای بیشتر
مکس، گلوله خورده و بیرمق از روی تخت بیمارستان برمیخیزد، در میان رویا و واقعیت سرگردان است و سخنان Mona Sax در گوش او میپیچد. او در مییابد که گروهی در پی کشتن او هستند و برای دریافتن چرایی آن، بازی به گذشتهای نه چندان دور فلش بک میزند.
دو سال از رخدادهای نسخه نخست گذشته و مکس هماینک کارآگاه بخش جنایی پلیس نیویورک میباشد. او درگیر حل پروندهای است که شامل قتلهای زنجیرهای میباشد. در این پرونده افرادی با لباس نظافتچیان دست به کشتار میزنند. این گروه شخصی به نام Senator Sebastian Gate را کشتهاند و مونا نیز یکی از مظنونین این پرونده است. مکس و مونا در نسخه پیشین با هم آشنا شدند و به نظر میرسد رابطهای میان آنها در حال شکلگیری است. این دو اما به دلیل شرایط زندگی و کاری خود خیلی در این کار جدی نمیشوند. مکس اما توان مقاومت ندارد، او سالهاست که تنهاست و مشکلات روانی و توهماتش نیز بیشتر شده است. او به مونا احساس دلبستگی پیدا میکند و در کنار او کمتر به همسرش میاندیشد. روان مکس در اثر رخدادهای دهشتناک گذشته آسیب بسیاری دیده و هماینک، مکس دچار بیخوابی نیز شده است. از اینرو او در بیداری توهمات بسیاری تجربه میکند، از طرفی اگر بتواند چند دقیقه بخوابد نیز با کابوسهایی که برخواسته از دردناکترین خاطرات او هستند، از خواب خواهد پرید. همهچیز به نظر از دسترفته میرسد و مکس در حال سقوط است؛ در این میان اما طنابی پیدا میشود که مکس به آن چنگ بزند: Mona Sax.
همهچیز اما به این سادگی نیست، مکس پین یک افسر پلیس و مونا ساکس یک خلافکار حرفهای است. مکس میان دوراهی انجام وظیفه و عشق قرار میگیرد، باید میان این دو یکی را برگزیند. در آغاز بازی او پلیس بودن را برمیگزیند ولی در ژرفای وجودش آرزو میکند ایکاش میتوانست با مونا باشد. در دیالوگی می گوید: «من داشتم خودم رو پشت نشان پلیس پنهان میکردم». او خود راستیناش را پنهان میکند تا مبادا وظایف پلیس بودنش را نتواند انجام بدهد. در ادامه اما در مییابد که انجام وظایف پلیس بودن، در راستای کار درست و عدالت نیست.
در یکی از مراحل بازی، مکس به مخفیگاه مونا میرود. این مخفیگاه یک جور شهربازی بوده که داستان پلیسی را روایت میکند که راه و هدف خود را گم کرده و هماینک بدل به یک شخصیت فاسد و روانی شده است؛ داستانی که چندان بیگانه نیست. پس از یک همکاری میان این دو برای کشف حقیقت و حل پرونده نظافتچیها، پلیس سر رسیده و مونا را دستگیر میکند و در راستای آن مکس از خدمت تعلیق شده و ناچار میشود کار پشتمیزی انجام بدهد. در اینجاست که مکس یکبار دیگر میان انجام وظیفه و عشق به مونا، دو دل میشود.
این رویه اما دیری نمیپاید و مکس، طرف مونا را میگیرد و مونا نیز به مکس کمک میکند. در یکی از صحنههای حساس بازی، مکس برای نجات جان معشوقهاش، کارآگاه Winterson را میکشد و مونا را فراری میدهد. او در یکی از توهمات و کابوسهای خود، مونا را به همسرش ترجیح میدهد. به نظر میرسد که آتش از زیر خاکستر در حال زوزه کشیدن است، اما دیری نمیپاید که گردبادی این آتش را به باد میدهد، مونا خیانت میکند و در آستانه کشتن مکس قرار میگیرد ولی نمیتواند ماشه را بکشد؛ چرا که او نیز به مکس دلبستگی دارد. در همین حین Vlad، مونا را میکشد و مکس یکبار دیگر همهچیزش را از دست میدهد. او یکبار دیگر وارد چرخه انتقام میشود و با کشتن همه عوامل مرگ مونا، پرونده نظافتچیها را میبندد. او اینک به شدت درمانده و سرخورده شده چرا که واپسین امید او مبنی بر ساختن زندگی تازه، بر باد رفته است.
پرده سوم: راهی برای فرار از گذشته وجود ندارد
شاید بپرسید که چرا سومین Max Payne را Rockstar ساخته است؟ پس از عرضه نسخه دوم، این بازی آنگونه که باید نفروخت و تبدیل به یک شکست تجاری شد. رمدی هم از روی ناچاری، IP را به راکستار فروخت. چیزی نزدیک به ۹ سال زمان برد تا راکستار به سراغ این IP برود و سومین و واپسین نسخه این بازی را بسازد.
مکس همچنان از گذشته عذاب میکشد، او اینک از تلخی زندگی به تلخی الکل پناه برده است. Raul Passos یکی از همدانشگاهیهای مکس، به او پیشنهاد کار برای خانوادهای ثروتمند و برزیلی را میدهد. مکس میپذیرد و بادیگارد خانواده Branco میشود. کارها اما به خوبی پیش نمیرود و گروهی ناشناس، دو دختر با نامهای Fabiana و Giovvana را میربایند و مکس، موفق میشود جیوانا را نجات بدهد ولی فابیانا، نزد گروه ناشناس باقی میماند.
مکس با تلاشهای بسیار، خود را به مخفیگاه آدمربایان میرساند ولی بازهم نمیتواند جان دختری که وظیفه پاسبانی از جان او را بر عهده دارد را نجات بدهد. در اینجا کارآگاه نیویورکی یکبار دیگر با گذشته خود رخ در رخ میشود. این برای سومین بار است که زنانی که مکس باید از آنها محافظت کند، کشته میشوند. سایههای سنگین گذشته بر روی حال و آینده این پلیس بازنشسته سیاهی میافکند. مکس در این نسخه به شدت درگیر مصرف الکل و قرصهای آرامشبخش است؛ او تلاش میکند به کمک این عوامل از جهان و واقعیتها بگریزد. در همین حین اما او میخواهد برای یکبار هم که شده، کاری که همواره در آن شکست خورده را به پایان برساند. به همین منظور او خود را وارد کارزاری میکند که یکسوی آن دولت برزیل و سویی دیگر، او و هفتتیرش ایستادهاند. پس از یک مبارزه قهرمانانه، او موفق میشود جیوانا را نجات بدهد ولی در این میان درمییابد که همه این مدت چیزی جز یک بازیچه نبوده است. این حس، شعلههای خشم را درون او روشن میکند و مکس یکبار دیگر در مسیر انتقام قرار میگیرد. او باز هم این مسیر را میپیماید ولی این بار مجازات کردن شرور اصلی بازی یعنی Victor Branco را به قانون میسپارد. در این جا نویسندگان تلاش کردند از منفی شدن شخصیت مکس جلوگیری کنند و به نوعی او را به رستگاری و آرامش برسانند.
مکس، به شدت درگیر گذشته تیره و تار خود است؛ او بیاندازه از خود نفرت دارد و این نفرت را چه در مونولوگها و چه در دیالوگهای خود، ابراز میدارد.
او همچنین به شدت نسبت به دولت، جامعه و مردم جامعه بدبین میشود. به بیانی دیگر منطقی به نظر میرسد و میتوان گفت مکس پس از این رخدادها، خیانتها و کشتاری که میبیند گوشهگیرتر میشود. اما مکس چرا میماند و به مبارزه ادامه میدهد؟ چرا در حالی که همه حتی دوست صمیمیاش Raul، او را به بازی میگیرند باز هم میجنگد؟ چرا او میخواهد یک قهرمان باشد؟ در واقع او نمیخواهد یک قهرمان باشد، از طرفی مکس به دنبال انتقام خود و همه کسانی است که در این ماجرا کشته شدهاند و از سویی دیگر، او میخواهد خشم خود را تخلیه کند. او اینَک تبدیل به قاتل خونریزی گشته که نیاز به کشتار خود را با کشتن انسانهای فاسد و کسانی که او را به بازی گرفتهاند، برطرف میکند.
پایانبندی بازی اما به گونهای است که این باور را بوجود میآورد که مکس در قامت یک قهرمان و به خوبی و خوشی بازی را به پایان میرساند؛ ولی آیا میشود چنین چیزی را پذیرفت؟ آیا میتوان باور کرد که هیچ دردسر یا حتی فلش بکی از گذشته دامان مکس پین را نخواهد گرفت؟ این که آیا راکستار توانسته داستانی در حد و اندازههای دو نسخه پیشین بسازد یا نه پرسشی است که پاسخ من به آن خیر خواهد بود. به باور من داستان بازی کشش دو نسخه پیشین را نداشت و از طرفی در این نسخه، خبری از توهمها و رویاهای مکس نبود. چیزی که با توجه به مصرف زیاد قرص و الکل در این بازی، منطقی نیست. شاید اگر IP در دست رمدی باقی میماند، شاهد پایانبندی بهتری برای داستان مکس پین میبودیم و سم لیک کاری را که آغاز کرده بود، خود به پایان میرسانید.
بخش بزرگی از ماندگاری بازی و شخصیت Max Payne، مدیون نویسندگی پیوسته و در همتنیده سم لیک است. او از زمان ساخت نسخه نخست، ایده یکی بودن جهانهای بازی استودیو را در سر میپرواند؛ این را میتوان از آنجایی دریافت که در نسخه نخست و در یکی از توهمهای مکس، او خود را شخصیت یک انیمیشن و در جایی دیگر خود را شخصیت یک بازی کامپیوتری میداند، چیزی که با تئوریهای موجود درباره بازی Alan Wake هماهنگ میباشد. از طرفی این نویسنده کاربلد فنلاندی، نه تنها در بازی مکس پین بلکه در هر عنوانی که نقش نویسندگی را بر عهده داشته، به خوبی از پس آن برآمده است. بازیهایی همچون Alan Wake 1 و نسخه دوم آن، Quantum Break و Control که همگی در کنار مکس پین، جهانی پیوسته دارند. همچنین جالب است بدانید که متن آهنگ Late Goodbye توسط سم لیک نوشته و به گروه Poets of The Fall داده شد تا این گروه، یکی از به یادماندنیترین آهنگهای دنیای بازیهای ویدیویی را بسازند.
به تازگی نیز سم لیک توانست جایزه افسانه اندرو یون ۲۰۲۵ را از سوی دایره منتقدین بازیهای ویدیویی نیویورک دریافت کند.
همچنین صداپیشگی ماندگار James McCaffrey نیز یکی دیگر از دلایل موفقیت و محبوبیت سری بازی مکس پین است.صدایی گرم، گیرا و صدالبته خسته به خوبی دیالوگهای معنادار این کاراکتر را ادا میکند. صداپیشهای که نزدیک به یکسال پیش، صدایش برای همیشه خاموش شد.
استودیوی Remedy مدتی است که بر روی Remake دو نسخه نخست سری کار میکند و به نظر میرسد که این پروژه، به زودی به پایان میرسد و ما میتوانیم یکبار دیگر در قامت مکس پین، به درد کشیدن در نیویورک بپردازیم، ریمیکی که به شخصه بیصبرانه در انتظار به تجربه نشستن آن هستم.
پر بحثترینها
- نقدها و نمرات بازی Indiana Jones and the Great Circle منتشر شدند
- GTA انحصاری پلی استیشن ۲ شد زیرا سونی در مورد ایکس باکس نگران بود
- تحلیلگر: در این تعطیلات محتوای ایکس باکس قویتر از پلی استیشن است
- ۲۵ شخصیت زن برتر دنیای انیمه | پارت اول
- عملکرد فنی درخشان Indiana Jones And The Great Circle روی کنسولهای ایکس باکس؛ ۶۰ فریم بر ثانیه، حتی با وجود رهیابی پرتو
- نقد و بررسی بازی Indiana Jones and the Great Circle
- ۱۰۰ بازی برتر در تمام تاریخ پلی استیشن
- Black Myth: Wukong و Elden Ring: Shadow of the Erdtree در فینال رایگیری مردمی The Game Awards
- انتقاد کارگردان سابق Days Gone از تریلر سیامین سالگرد پلی استیشن
- گزارش: بازی GTA 6 با اقلیتها کمتر شوخی خواهد کرد
نظرات
مقاله تمیزی بود خسته نباشید
واقعا ناراحت شدم وقتی فهمیدم مکس پین دو شکست تجاری خورده
بازی به این خوبی
با اینکه نسخه سوم مکس پین بازی خیلی خوبیه ولی نیاز نبود
مکس پین ۳ رو راکستار به خاطر اصرار زیاد طرفدار ها ساخت و عملا اون موقع و حتی الان راکستار علاقه ای به ساخت بازیهای خطی نداره
اسپویل مکس پین ۲ :
.
.
.
.
“در همین حین Vlad، مونا را میکشد و مکس یکبار دیگر همهچیزش را از دست میدهد. او یکبار دیگر وارد چرخه انتقام میشود و با کشتن همه عوامل مرگ مونا، پرونده نظافتچیها را میبندد. او اینک به شدت درمانده و سرخورده شده چرا که واپسین امید او مبنی بر ساختن زندگی تازه، بر باد رفته است.”
اینو اضافه کنم که بازی سه سطح دشواری داره :
Detective
Hard-Boiled
Dead on Arrival
اگر هر سه سطح دشواری رو پشت سر هم برید و بازی رو سه بار تموم کنید ، در آخرین کاتسین بازی ، Mona Sax زنده میشه و مکس پین یه جمله ای میگه که دقیق یادم نیست ولی گویا میگه : از هر سختی ای یه راحتی بیرون میاد
R.I.P James McCaffrey #
مرسی از آقای ویسی نیا بابت مقاله ارزشمندشون.لذت بردم🙏🙏🙏💗
الحق که سه گانه تمیزیه و دم راکستار گرم. به امید ریمیک عالی نسخه ۱ و ۲
واقعا چقدر حیف که استودیو رمدی ، با این سطح بالای کیفیت ، درگیر کمبود بودجه و پوله.واقعا حیف.ای کاش کسی بیاد و زیر بال و پر رمدی رو بگیره. الان با این وضعیت بازی های شاهکار میسازه.اگر بودجه و پول زیاد بهش تزریق بشه ، از شاهکار اونورتر میسازه
رابطه بین محدودیت و موفقیت خیلی قدرتمندتر از رابطه بین پول و موفقیت هست
به شخصه قیافه مکس پین یک رو بیشتر از بقیه دوست داشتم.
همیشه به اسمش حسودیم میشه
یه سری ادم مثل مکس ، پانیشر ، حتی کسی مثل رامبو ….. به هدف اولشون میرسن ( انتقام شخصی ، ولی برای نجات اجتماع دیگه از اونجا خودشون رو فدا میکنن )
ولی هنوزم اون ترکیب بی نظیره کات سین و نماد های کتاب مصور نسخه های قبل توی مکس سه شاهکاره ، کاش تو ریمیکم همچین چیزی باشه
آخ گوفتی پانیشر☠️😍
مقاله زیبایی بود و مکس پین فقط یه شخصیت یا یه بازی نیست! مکس پین شاهکاریه که هر گیمری تا حالا تجربش نکرده ضرر کرده
مقاله خیلی خوبی بود خسته نباشید جناب ویسی نیا به نظرم این سری واقعه به چیزی که مستحقش بود نرسید
کلا هیچ کدوم از بازیهای رمدی به چیزی که حقشون بود ، نرسیدند
دوتا از بازی هاش کنترل و الن ویک دقیقا در چیزی که حدشون بود رسیدند هنوزم تعجب میکنم این دوتا قرص خواب رو واقعا سم لیک ساخته
مکس پین ۲ موقع بارون بازی میکردم لعنتی چه حس و حال و اتمسفر سنگینی داشت لامصب…
🟢 جناب ویسینیا بادرود، خواستم بگویم که مقالههای شما شباهتی به مقالههای سعید آقابابایی در گذشته دارد و من را یاد ایشان میاندازد 😉
✅ مهرماه امسال بود که خون مکسپینم کم شد و مجدد نشستم به تجربش، بازیای هست که هرسه قسمت کاری میکنه تا سال به سال باهاش تجدید خاطره کنیم و از بازی کردنش سیر نشویم، این مقالهای هم که شما نوشتین با عشق ارزش خواندن دارد، تشکر از شما 💚🙏🏻
مرحبا به این تکیه کلام آقای ویسی نیا
خسته بودم فکرشو نمیکردم تا انتها بخونم😂😅
یادش بخیر چقدر اون زمان ها چیزا قشنگتر بود حس بیشتری داشت ولی الان همه چی ماشینی شده
یجور میگی ماشینی، انگاری قبلا همه چی کار جادوگران بوده
خسته نباشید
دنیایی از خاطرات رو برام زنده کردید، دمتون گرم🤝
برای من Max Payne یعنی زندگی♥️
یادی کنیم از دیالوگ بیادماندنی Max Payne:
…..In the land of the blind, the one-eyed man is king
ممنون از مقاله خوبتون…سال ۸۲ یا ۳ فکر کنم اولین باری که یک بازی اکشن شوتر سوم شخص پلی دادم بعد از بازی پروژه آی جی آی همین نسخه اپل مکس پین بود و روح و روانمو تسخیر کرد نسخه دوم هم جذابتر از نسخه اول رو نسخه سوم لپتاپم نمیکشید و در نهایت امسال رو سریز ایکس پلی دادم و باز هم برام بازی سخت و جذاب و درگیر کننده بود امیدوارم رمدی باز هم بازی جذاب بسازه و حداقل ریمیک خوب بده البته اگه ای پی رو راک استار تمام کمال نخریده باشه هر چند راک استار هم کارشو بلده
آقا ویسی نیا بنازم به اون قلم شیوا و متین شما
و ما میتوانیم یکبار دیگر در قامت مکس پین، به درد کشیدن در نیویورک بپردازیم. 😀
درود بر شما آقای ویسی نیا. مقاله به شدت زیبا و جذاب بود. داشتم به این فکر میکردم که اگه این مقاله رو میزاشتید بعد از تجربه ریمیک نسخه ۱ و ۲ منتشر میکردید، لذت خواندنش وصف نشدنی میشد. در ضمن، درسته که چند مقاله راجب بایوشاک اینفینت در سایت موجوده، اما خیلی دوست دارم یک مقاله با قلم شما و طرز فکر شما بخونم. امیدوارم در لیستتون باشه🫠💙.
بیصبرانه منتظر ریمیک مکس پین ۱ و ۲ هستم
بسیار عالی
با قلبی آکنده از درد خواندم