نقد فیلم The Convert | اثری بدون قصه اما دوربینی فوقالعاده
همیشه بر این باور بودهام که یک اثر هنری بدون تکنیک، به اثری بد و حتی ضعیف تبدیل میشود. اما یک اثر بدون فرم، اصلا اثر هنری نیست. این موضوع از دیرباز نیز چنین بوده.
آثاری از دو هزار سال قبل که تکنیکی ندارند، تا به امروز مانده و همچنان برای مخاطبین جذابیت داستانی دارند. اما بعضی از آثار در همین یک سال پیش ساخته شدهاند، اما چون هیچ فرمی درون اثر وجود ندارد؛ فیلم حتی یک سال هم دوام نیاورده. من فکر میکنم که فیلم The Convert نیز جزو دسته دوم است. اثری به شدت تکنیکی که در ادامه نکات مهم آن را نقد خواهم کرد؛ اما با وجود تکنیکی بودن، اثری به شدت بدون قصه و حوصله سر بر است که در فیلمنامه با مشکلات بسیار زیادی مواجه است.
داستان از دریا شروع میشود. طوفانی کشتی کوچک بریتانیا را دچار مشکل کرده و کشیشی سعی میکند از اسب خود محافظت کند. با پایان طوفان و شروع صبح، دوربین از پایین کشتی بیرون آمده و ما با طبیعتی فوقالعاده روبرو میشویم. بریتانیای متخاصم از آن سوی دنیا به این سو آمده و بخشی از نیوزلند را سرزمین خود نامیده است. از همین رو کشیشی به نام مونرو به این سرزمینهای دورافتاده آمده تا به عنوان پدر روحانی یک شهر کوچک فعالیت کند. وظیفه کاپیتان کشتی که آدمی مثلا نیمچه فلسفی است، این است که پدر روحانی را صحیح و سالم به محل مورد نظر برساند. البته کاپیتان کشتی کوچک با فروش اسلحه و آلات نظامی به قبیلههای بومی نیوزلند، باعث جنگ و خونریزیهای بسیار شده است. در یکی از این معاملهها کشیش شاهد درگیری میان دو قبیله است. دختری درحال اعدام با کمک کشیش رهایی یافته و پدر روحانی نیز در ازای جان دختر بومی، اسب خود را به رئیس قبیله وحشی میدهد. آشنایی کشیش با دختر بومی نقطه عطف اول در فیلمنامه است. همین آشنایی داستان را سر و سامان داده و وعده آشنایی کشیش با دنیای بومیها را میدهد. اما نقطه عطف مثبت فیلم تنها چند دقیقه بعد به مشکل اصلی اثر تبدیل میشود. آشنایی کشیش و دختر بومی خیلی سریع به تقابل فرهنگی کلیشهای بدل شده و حتی ریتم داستان را بسیار کند میکند. مثلا وقتی پدر دختر بومی و رئیس قبیله به شهر استعماری بریتانیا میآید، به دختر دستور میدهد که مانده و راه و روش کشیش را یاد بگیرد. خب سوال اصلی در این است که چرا؟ چرا باید دختر مانده و راه و روش یک کشیش مسیحی را یاد بگیرد؟ در ادامه و در این یادگیری (که چیزی هم یاد داده نمیشود) داستان کاملا به بیراهه رفته و به شدت خسته کننده میشود. دختر بومی سعی میکند خودش را در دل فرهنگ غرب جا بکند و لباس غربی میپوشد. از آن بدتر و مبتذلتر آنکه به دنبال یادگیری رقص آن هم به سبک غربی است! و زبان انگلیسی را هم خدا میداند چگونه، در چند روز یاد میگیرد! تمامی اینها هم در کمتر از ۱۰ دقیقه زمان دراماتیک انجام میشود و به نظر من به راستی به شعور مخاطب توهین میشود که الکی نشسته و این تقابل فرهنگی کلیشهای و نه چندان جذاب را ببینید.
با پیشبرد داستان، مخاطب متوجه ایرادات بسیاری در The Convert میشود. مهمترین ایرادی که بنده به شخصه متوجه آن شدم عدم هویت داشتن هیچ چیزی در داستان است. در مقام اول کشیش مونرو اصلا و ابدا شبیه افراد روحانی نیست. حتی همچون عادت کشیشها، در دستش انجیل ندارد و نقل و قولهایی از کتاب مقدس نمیآورد. از آن طرف، علت تصمیم دختر بومی مشخص نیست و رابطه او با کشیش به جز در چند دقیقه ابتدایی، اصلا ساخته نمیشود. شهر استعماری بریتانیا در نیوزلند نیز ساخته نشده و صرفا با یک تیپ دادنِ به کل شخصیتها، این شهر در نظر مخاطب به یک خرابه با افرادی شرور تبدیل میشود. قبیلهها هم که تیپ افرادی دیوانه، عقب افتاده و به شدت شروری دارند که دلایل خصومت آنها هم مشخص نمیشود. اینجاست که بنده ادعا میکنم فیلم The Convert اصلا فیلمنامه خوبی ندارد و نمیتواند داستانش را برای مخاطب “جدی و دغدغه” کند. این را هم در نظر بگیرید که ما در عصری از اطلاعات و سرگرمیها زندگی میکنیم. از لحظهای که کتابی را دست گرفته و یا فیلمی را تماشا میکنیم؛ هزاران عامل بیرونی وجود دارند که در صورت شکست سرگرمی ما، به سراغمان خواهند آمد. چرا مخاطب باید یک ورق در رمان زده و مثلا به سراغ گیم نرود؟ چرا باید فیلمی را تحمل کرده و به سراغ ریلزهای اینستاگرام نرود؟ اینها همه به اثری برمیگردند که باید مخاطبش را سرگرم کند. باید حرفی برای گفتن داشته باشد. مخاطب باید برای خواندن یک صفحه دیگر تمایل شدید داشته باشد. اما آثاری همچون The Convert اصلا برای وقت مخاطب و سرگرم کردن او احترامی قائل نیستند. این فیلم با کلی بار اضافه صحنههای غیر ضروری را نشانمان داده و حتی داستان هم از جذابیت کافی برخوردار نیست. البته نبرد نهایی میان دو قبلیه حتی از بابت تکنیکی جذابیتهایی دارد اما از بابت داستانی همان اثر خسته کننده چند دقیقه پیش است. مثلا نه معلوم است هدف کشیش چیست و نه آنقدری که فیلم ادعا میکند از روحانیت خاصی برخوردار نیست. صحبتهایش هم مشتی پرت و پلا در راستای روحانی نشان دادن خود است. در پایان هم خیلی بیربط به افراد قبیله ملحق شده و با آنها زندگی میکند. شاید به این دلیل که بریتانیا را شیطان و زندگی در این شهر را غیر انسانی بخواند؛ اما خود قبیله هم دست کمی از این شهر ندارد و چه بسا که بدتر است.
در ابتدای مقاله عنوان کردم که فیلم تکنیک فوقالعادهای دارد. جای دارد بعد از این همه حمله به فیلم، کمی هم درباره نکات مثبت آن بنویسیم. اولین نکته مثبت فیلم The Convert دوربین فوقالعاده آن از طبیعت زیبای نیوزلند است. دوربین در لانگ شاتها فوقالعاده است و در مدیوم شاتها با اضافه کردن کمی تم خاکستری، به فضا فرم قبیلهای و بومی میدهد. هرچقدر که دوربین در این فیلم عالی است، میزانسنها دو برابر بهتر است. چه در ساخت کشتی، چه در لباس و شهر بریتانیا و مهمتر از آنها در میزانسن قبیلهها، The Convert عالی است. در نورپردازی نیز کاملا دقت شده و به هنگام شب مشخص میشود که چقدر نورپرداز کاربلد بوده. معمولا در چنین آثاری و در شب، دوربین از نور زیادی استفاده کرده و به فرم تصویر صدمه میزند. اما در این فیلم نورپردازی در شب بسیار درست و عالی است. تیم بازیگری هم خوب عمل کرده و توانسته ما را به سالهای دور و به سرزمینهای قبیلهای ببرد. پس شک نکنید که تکنیک فیلم The Convert بسیار خوب است. اما این همه تکنیک قرار نیست داستانی را نجات دهد که عملا فیلمنامه ندارد. لاین های قلمبه سلمبه در فیلمنامه، دیالوگهای شعاری، روایت بی سر و ته و پیامهای اخلاقی زورکی؛ تلاش این همه افراد در تکنیک را هیچ و پوچ کرده است.
در پایان چنین میشود گفت که فیلم The Convert اثری به شدت خسته کننده، بد و حتی بی قصه است. از آغاز سفر کشیش به دنیای بومیها تا ملحق شدنش به آنها، داستان هیچ روایت منطقی و سر راستی ندارد. هیچ یک از تصمیم و رفتارهای کشیش قابل درک نیست و همین باعث میشود تا مخاطب همراه او نشود. سنجاق کردنِ تقابل فرهنگی میان بومیها و بریتانیاییها به لحظاتی سرسامآور، بد و مبتذلی تبدیل شده که خیلی خیلی کلیشه است. اما از سوی دیگر، فیلم The Convert در تکنیک دوربین و طراحی صحنه و همچنین نورپردازی بسیار خوب است. تصاویری که از دل طبیعت بکر نیوزلند به دست آمده در حد یک مستند خوب، زیباست. اما همانطور که در متن هم اشاره کردم یک فیلم بدون فرم، هرچقدر هم که تکنیک داشته باشد، بد است. چون سینما هنر است و هنر از خودآگاهی نمیآید. هنر سرتاسر ناخودآگاهی است.
نمره نویسنده به فیلم: ۴ از ۱۰
پر بحثترینها
- فوری: سونی در حال مذاکره برای خرید کمپانی مادر FromSoftware است
- نامزدهای بهترین بازیهای سال مراسم The Game Awards 2024 مشخص شدند
- ۱۰ بازی سینماتیک که میتوانند با بهترین فیلمهای سینمایی رقابت کنند
- شایعه: حالت پرفورمنس بازی STALKER 2 روی Xbox Series X به خوبی اجرا نمیشود
- فیل اسپنسر: تولید کنسولهای ایکس باکس در نسلهای آینده متوقف نخواهد شد
- پلی استیشن برای ۱۰ سال متوالی نمایندهای برای بهترین بازی سال داشته است
- کار ساخت بازی جدید ناتی داگ از سال ۲۰۲۰ آغاز شده است
- فیل اسپنسر: STALKER 2 یکی از مدعیان بهترین بازی سال است
- بدون اشتراک پلاس، امکان انتقال فایل سیو بازیها از پلی استیشن ۵ استاندارد به پرو وجود ندارد
- بازی Death Stranding Director’s Cut دومین بازی پرفروش ایکس باکس شد
نظرات
این قبیله واقعا به جایی دیگه میگه شیطانی؟