نقد و بررسی فیلم Fancy Dance| اگر جایزه میخواهی فانتزی برقص
فیلم Fancy Dance محصول سال ۲۰۲۳ به کارگردانی اریکا ترمبلی و در ژانر درام ساخته شده است.
فیلم روایتگر زندگی زنی سرخپوست به نام جکس (با بازی لیلی گلداستون) است که به دلیل ناپدید شدن خواهرش، وظیفه نگهداری از دختر او روکی (با بازی ایزابل دیروی اولسن) را بر عهده دارد اما در این میان با مشکلاتی مواجه میشود که داستان فیلم را شکل میدهد.
Fancy Dance از آن دسته فیلمهایی است که ظاهر بیرونیاش با ساختار درونی آن تفاوت دارد. این متفاوت بودن به دلیل بیان مفاهیم عمیق و مسائل پیچیدهای نیست که ذهن مخاطب را درگیر کند بلکه علت آن شعارهایی است که ظاهر فیلم را تشکیل میدهد اما در عمل کارگردان پایبند به هیچکدام از آنها نیست.
فیلم با نماهای درشتی از جکس و روکی آغاز میشود که هریک در کنار رودخانه مشغول به کاری هستند. جکس به کمک روکی میرود و به او گوشزد میکند که چگونه یک گیاه را بچیند تا آن نمیرد. کارگردان سعی دارد با این نماهای درشت و احترام جکس به طبیعت، مخاطب را نسبت به او سمپات کند اما مشکلات تکنیکال و نوع روایت داستان مانع از انجام این کار میشود. کاتهای بیدلیلی که پشت سر هم اتفاق میافتد ارتباط بیننده با فیلم را قبل از آنکه حسی در او شکل بگیرد از بین میبرد. در واقع کارگردان اجازه نمیدهد یک سکانس بهطور کامل تمام شود و بعد به سراغ سکانس بعدی برود و این کاتهای نابهجا روایت داستان را تحت تاثیر قرار میدهد.
از همان آغاز فیلم مشخص است که کارگردان قصد بیان مشکلات سرخپوستان در کشور آمریکا را دارد اما آیا در انجام این کار موفق میشود؟ ورود سفیدپوستان آنتاگونیست (ضد قهرمان) به داستان، فیلم را وارد کلیشههای مورد علاقه هالیوود و فستیوالهای سینماییای میکند که جوایز خود را از همین حالا برای چنین فیلمهایی کنار گذاشتهاند. بیان مسائل ضد نژادپرستی با ساختن دوگانه سفیدپوست در مقابل رنگینپوست بیشتر از آنکه رنج رنگینپوستان را بیان کند، آب در آسیاب نظامهای سرمایهداریای میریزد که از این تقابل مردم در مقابل مردم در رسیدن به اهداف سیاسی و غیر انسانی خود استفاده میکنند.
حضور کارشناس سفیدپوست اداره خدمات انسانی در جلوی درب منزل جکس شروع این تقابلهای دوگانه است. او که سعی دارد حضانت روکی را از خالهاش بگیرد احساس ترحم مخاطب را نسبت به جکس برمیانگیزاند و به ظاهر تعلیقی ایجاد میکند که مخاطب باید تا پایان داستان با آن همراه باشد. ورود پدربزرگ روکی (پدر جکس) به همراه همسرش (نامادری جکس) به داستان که هر دو سفیدپوست هستند دومین زنگ خطر را برای جکس به صدا درمیآورد. پدری که ظاهرا در ته قلبش دختر و نوهاش را دوست دارد اما صحبتهای همسرش او را وادار به وارد شدن در جنگ با دخترش میکند. این موضوع و دوربین کارگردان که در تقابلات میان جکس و پدرش کاملا طرف دختر را میگیرد، مخاطب را نسبت به پدربزرگ و همسرش بهشدت آنتیپاتی میکند.
حضور دلالان مواد سفیدپوست که قصد تعرض به جکس را دارند و پلیس سفیدپوست دیگری که به هویت جکس شک میکند و با بیاحترامی نسبت به او و روکی از آنها بازجویی به عمل میآورد داستان را به یک جنگ تمامعیار میان رنگیپوستی بیکس که حتی برادرش هم او را در موقعیتهای حساس تنها میگذارد، در مقابل جامعه سفیدپوستان تبدیل میکند. کارگردان دنیایی میسازد که در آن جکس رنگینپوست در یک طرف رینگ و جامعه سفیدپوستان در آن طرف قرار میگیرند و مخاطب در این نبرد ظاهرا باید طرف جکس باشد اما حتی با فرض درست بودن این تقابل، آیا کارگردان اجازه این کار را میدهد؟ نوع روایت داستان این موضوع را مشخص میکند.
در همان سکانس ابتدایی فیلم جکس را در حال سرقت خودرو میبینیم. سرقتی که با کمک خواهرزادهاش روکی اتفاق میافتد. دلیل این کار برای مخاطب روشن نیست و برای حل این معما منتظر ادامه داستان میماند. در سکانسهای بعدی جکس را در محل کار خود میبینیم. همچنین دوربین وارد خانه او نیز میشود. بنابراین برای جکسی که هم خانه دارد و هم شغل، فقر نمیتواند دلیلی باشد که او دست به دزدی بزند. در مکالمه با برادرش متوجه میشویم که او قبلا نیز این کار را انجام داده است. در ادامه داستان جکس باز هم دست به این کار میزند. ابتدا ماشین پدرش را میدزدد و سپس در فروشگاه لباس هنگامی که یکی از مشتریان زن متوجه کیفش نیست، به روکی اشاره میکند که سوئیچ ماشین را از کیف آن زن بدزدد.
این موضوع که پرداخت به سکانسهای سرقت بسیار ضعیف انجام میشود جای بحث دارد. فریادهایی که به همراه روکی در ماشین پدر به هنگام دزدی میکشند هر لحظه این امکان را فراهم میکند که پدر بیدار شود. همچنین جکس بعد از دزدیدن کلید مشتری زن در فروشگاه و قبل از سوار شدن به ماشین آن، زمانی را صرف صحبت با تلفن میکند و در این مدت صاحب ماشین متوجه نبود سوئیچ خود نمیشود و به پارکینگ مراجعه نمیکند. اگر از این اشتباهات داستانپردازی هم گذر کنیم باز هم مشکلات کاراکتر جکس ادامه دارد. سرقتهای او فقط به خودرو محدود نمیشود. جکس به خانههای خالی هم رحم نمیکند و با پیدا کردن کلید شبی را در یکی از آنها میگذراند. او همچنین این سرقتها را به خواهرزادهاش نیز میآموزد. روکی هر زمان در فروشگاه چشم فروشنده را دور میبیند دست به سرقت کالایی میزند و تمامی سوئیچ ماشینها را او برای خالهاش میدزدد.
از سابقه جکس متوجه میشویم که او در گذشته در کار فروش مواد مخدر بوده است و در ادامه داستان فیلم نیز این کار را انجام میدهد. حال یک سوال اساسی پیش میآید. کارگردانی که با تکنیک فیلمبرداری از جمله توشاتهایی (نشان دادن دو کاراکتر در یک قاب) که از جکس و روکی میگیرد، همچنین مظلوم نشان دادن او در مواجهه با سفیدپوستان سعی دارد مخاطب را با کاراکتر اول داستانش سمپات کند، چرا شخصیت او را این چنین برای بیننده شرح میدهد؟ چرا مخاطب باید به شخصیتی دزد که دلیل سرقتهایش هرگز مشخص نیست و دزدی را به خواهرزادهاش نیز یاد داده است حق بدهد؟ چرا در دعوای سرپرستی روکی که بین جکس و پدرش اتفاق میافتد باید طرف زنی باشیم که در کار فروش مواد مخدر است؟ در اینجا مشخص میشود که حرف و عمل کارگردان یکی نیست.
وقتی که تکنیک و نوع روایت داستان همسو نباشند هرگز فرم هنری اثر شکل نمیگیرد. کارگردان با روایت داستان جکس را پس میزند و با تکنیک فیلمبرداری او را پیش میکشد. موضوع دیگری که در شخصیتپردازی جکس در اوایل فیلم به چشم میخورد ارتباط عاطفی او با زنی در کلوپ است که در ادامه داستان دیگر اثری از این رابطه نمیبینیم. اگرچه سرنخ پیدا شدن تاوی (خواهر جکس) را این زن به جیجی (برادر جکس) میدهد اما انجام این کار توسط هر شخص دیگری هم ممکن بود صورت پذیرد و حضور این کاراکتر بهقدری در داستان کمرنگ است که مشخص میکند این حضور و رابطه با جکس مربوط به دلایلی خارج از اثر است و شاید اگر فستیوالهای سینماییای که به مسائلی از این قبیل بیشتر از جنبه هنری اثر توجه دارند وجود نداشت، این کاراکتر نیز از داستان حذف میشد.
شخصیتپردازی روکی نیز اگر بدتر از جکس نباشد، مطمئنا بهتر نیست. او هم مانند خالهاش دزدی میکند و حتی بدتر از جکس به سمت فروشنده پمپ بنزین که او را از روی عکسش در مجله شناسایی کرده است شلیک میکند. این شلیک در ظاهر شاید دفاع از خود و کنشمند به نظر برسد اما با مواردی که در بحث شخصیت جکس و موضوع حضانت روکی مطرح کردیم باطن قضیه را برعکس میکند.
از همان ابتدای فیلم کارگردان قصد دارد این موضوع را به مخاطب القا کند که روکی دغدغه حضور در مراسم رقص پاووا به همراه مادرش را دارد اما هیچ المانی که در طول داستان این موضوع را به مخاطب بقبولاند وجود ندارد. به غیر از سکانسی که روکی در خانه لباس مخصوص این رقص را میپوشد و در جلوی تلویزیون با آن میرقصد، در سایر موارد علاقه او به حضور در این مراسم محدود به دیالوگ میشود. زمانی که روکی در منزل پدربزرگ حضور دارد، همسر پدربزرگش برای او یک جفت کفش مخصوص رقص باله میآورد و به روکی بیان میکند که قصد دارد او را در کلاس رقص باله ثبت نام کند. روکی این موضوع را نمیپذیرد و به او یادآور میشود که تنها به رقص پاووا علاقهمند است.
کارگردان علاوه بر اینکه تقابل نژادی را در رنگ پوست افراد به تصویر میکشد، از مسائل فرهنگی نیز برای این دوگانهسازی استفاده میکند تا به این جدال نژادپرستانه رنگ و بوی تازهای بدهد. قرار دادن رقص پاووا که جز مراسم اصیل بومیان آمریکایی است، چندین سال قدمت دارد و سالانه بیش از ۲۰ میلیون دلار برای اقتصاد محلی به ارمغان میآورد در مقابل رقص باله که هنری با قدمتی طولانی است در ادامه دوگانه تقابل سفیدپوست در مقابل رنگینپوست قرار میگیرد که بسیار ضد انسانی است و جایی در فرم متعالی هنر و سینما ندارد.
سایر کاراکترهای داستان نه تنها شخصیتپردازی نمیشوند بلکه حضورشون هم تاثیری در پیشبرد فیلم ندارد. زنی سرخپوست به نام ریکی وارد داستان میشود که جکس از طریق مکالمه تلفنی با برادرش احتمال میدهد او ممکن است از جای خواهرش اطلاع داشته باشد. کارگردان سکانس نسبتا طولانیای را درون خانه ریکی و به مکالمه میان او و جکس اختصاص میدهد. در پایان کار هم ریکی هیچ اطلاعاتی به جکس نمیدهد. فقط زمانی که او دارد از خانه ریکی خارج میشود، زنی که اصلا مشخص نیست که کیست و از کجا آمده است سرنخی از خواهرش به او میدهد. ریکی نه نقشی در داستان دارد و نه کمکی به پیدا کردن کاراکتر مفقود فیلم میکند و حضور او در داستان اصلا با منطق فیلمنامهای همخوانی ندارد.
کارگردان بههیچوجه دغدغه گم شدن خواهر جکس را ندارد و بیاهمیت بودن این موضوع را با سرنخهایی که همگی به یکباره بر سر جکس نازل میشوند به مخاطب هم انتقال میدهد. تعلیقی که او سعی داشت در ابتدای فیلم ظاهرا به داستان الصاق کند کاملا رنگ میبازد و برای نجات اثرش دست به دامان شوک انتهای فیلم میشود که ارتباط حسی بین مخاطب و شخصیت اول داستان را بهطور کامل از بین میبرد. روکی خاله خود را رها میکند و به سمت پلیسها میرود. دیالوگی که بین پدربزرگ روکی و همسرش بعد از تماس تلفنی پلیس با آنها بیان میشود مخاطب را هم مانند جکس به این اشتباه دچار میکند که روکی خود را تحویل پلیس داده است.
پدر جکس به او اطلاع میدهد که خبری از روکی ندارد و شوکی که در این لحظه به جکس وارد میشود مخاطب را هم درگیر میکند. او متوجه میشود خواهرزادهاش به مراسم رقص پاووا رفته است و به سرعت خود را به آنجا میرساند و در یک سکانس بهظاهر دراماتیک با او در این مراسم شروع به رقصیدن میکند. کارگردان با اسلوموشن کردن پلانهای رقص سعی دارد احساس مخاطب را درگیر این لحظات کند اما فیلمی که در تمام مدت زمان خود دچار مشکلات عدیدهای است با شوک و اسلوموشن و از پس آن احساسی که بههیچوجه شکل نمیگیرد نجات پیدا نمیکند.
فیلم Fancy Dance از آن دسته آثار سینمایی است که بهجای ساختن فرم هنری اثر، اهداف دیگری از جمله گرفتن جایزه از فستیوالهای مختلف سینمایی مد نظر کارگردان است و متاسفانه برای رسیدن به این اهداف دست به ساختن تقابلهای دوگانه میان انسانها به دلیل اختلاف رنگ پوست، مراسم و آئینها میزند و در این مسیر هیچ ابایی هم از توهین به یکی از اصیلترین نژادهای انسان یعنی سرخپوستان آمریکایی ندارد.
امتیاز نویسنده به فیلم: ۵ از ۱۰
پر بحثترینها
- فوری: سونی در حال مذاکره برای خرید کمپانی مادر FromSoftware است
- نامزدهای بهترین بازیهای سال مراسم The Game Awards 2024 مشخص شدند
- نقدها و نمرات بازی STALKER 2 منتشر شدند
- ۱۰ بازی سینماتیک که میتوانند با بهترین فیلمهای سینمایی رقابت کنند
- پلی استیشن برای ۱۰ سال متوالی نمایندهای برای بهترین بازی سال داشته است
- شایعه: حالت پرفورمنس بازی STALKER 2 روی Xbox Series X به خوبی اجرا نمیشود
- شایعه: کمپانی مادر FromSoftware احتمالا برای جلوگیری از تصاحب خصمانه از سوی یک شرکت کرهای به سونی مراجعه کرده است
- رسمی: شرکت مادر FromSoftware پیشنهاد خرید از سوی سونی را تایید کرد
- بازی Death Stranding Director’s Cut دومین بازی پرفروش ایکس باکس شد
- بازی GTA V با این هدف ساخته شد که از هر نظر بهتر از GTA IV باشد
نظرات
به نظر میاد فیلم جالبیه