نقد فیلم Ultraman: Rising | انیمیشن هیولایی در ستایش خانواده

صدرا درگاهی
۱۰:۰۰ ۱۴۰۳/۰۵/۲۲

انیمیشن اولترامن: خیزش (Ultraman: Rising) محصول سال ۲۰۲۴ و در ادامه سری فیلم‌های اولترامن ساخته شده است.

ساخت انیمیشن اگر سخت‌تر از یک فیلم سینمایی نباشد، مطمئنا آسان‌تر هم نیست. زیرا در این مدیوم هنری کارگردان از کمک بازیگران در ایجاد نقش‌آفرینی بی‌بهره است و باید مسئولیت بخش عمده‌ای از کار را بر دوش کشد. نوع بازی بازیگر در برانگیختن حس مخاطب بسیار تاثیرگذار است و یک کارگردان انیمیشن خود باید دست به کار شود و از طریق تکنیک‌های انیمیشن‌سازی و مهم‌تر از آن فرم هنری اثرش این حس را در مخاطب ایجاد کند. اگر از عهده این امر برآید نتیجه‌ی کار انیمیشن‌هایی می‌شود که در تاریخ سینما ماندگار هستند و با بسیاری از آثار بزرگ هنر هفتم برابری می‌کنند.

انیمیشن «اولترامن: خیزش» دست‌کمی از یک انیمیشن خوب ندارد. ظاهر فیلم شاید تخیلی به‌نظر رسد اما در دل این خیال انسانیتی هویدا می‌شود که خانواده را به مخاطب یادآوری می‌کند. مفهومی که در دنیای امروز به‌ندرت اثری از آن یافت می‌شود. در دنیای خیالی «اولترامن: خیزش» انسان با خانواده رشد، امنیت، هویت و در یک کلام معنا پیدا می‌کند. با اتحاد بین اعضای خانواده می‌شود بر مشکلات غلبه کرد حتی اگر اعضای آن مدت‌ها از هم دور باشند. عشق بین مادر و فرزند معجزه می‌کند و شخصیت‌های منفی دنیای این فیلم هم در دفاع از خانواده دست به جنایت می‌زنند.

در شروع فیلم کن ساتو (Ken Sato) شخصیت اصلی داستان را در سنین کودکی می‌بینیم که در داخل خانه همراه با پدر و مادر خود در حال بازی است. قاب‌های سه نفره‌ای که کارگردان از اعضای این خانواده به بیننده نشان می‌دهد، در شکل‌گیری روابط بین آن‌ها بسیار تاثیرگذار است. پدری که پسرش را سرگرم می‌کند و مادری که با اشتیاق فراوان در حال مشاهده یک مسابقه بیسبال است. شاید در ابتدا علاقه مادر به دیدن یک مسابقه ورزشی مهم به‌نظر نرسد اما وقتی در ادامه داستان متوجه می‌شویم کن ساتو به یک بازیکن بیسبال تبدیل شده است آن‌گاه اهمیت شخصیت‌پردازی مادر مشخص می‌شود.

دوربین هم‌چنان در خانه کن‌ ساتو حضور دارد که پدر مطلع می‌شود یک کایجو (هیولای ژاپنی) به شهر حمله کرده است و او باید لباس اولترامن را برای دفاع از شهر به تن کند، لباسی که نیروی فوق بشری به او می‌دهد. در اولین برخورد با شخصیت اولترامن این‌گونه به‌نظر می‌رسد که با یک داستان ابرقهرمانی شبیه آن‌چه که در دنیای دی‌سی و مارول می‌بینیم طرف هستیم. اما پرش داستانی که با فاصله گذشت بیست سال اتفاق می‌افتد و مخاطب، کن‌ ساتو را در لباس اولترامن می‌بیند باز هم به اهمیت شخصیت‌پردازی کارگردان پی می‌بریم. قهرمان داستان ما از دل خانواده بیرون می‌آید. هم علاقه مادر به بیسبال و هم انسانیت پدر در دفاع از انسان‌ها در شخصیت او تاثیرگذار بوده است.

ورزش‌کار شدن او اگر از اولترامن شدنش با اهمیت‌تر نباشد مطمئنا ارزش کمتری هم ندارد زیرا کن ساتو زمانی که لباس بیسبال به تن می‌کند شخصیت انسانی‌اش نمایان می‌شود و از دنیای فوق بشری اولترامن فاصله می‌گیرد. این انسانی بودن کاراکتر، کمک و تلاش او برای نجات زندگی انسان‌ها را معنادار می‌کند. در واقع مخاطب متوجه می‌شود این شخصیت ابرانسانی که برای نجات انسان می‌آید خود نیز یک انسان است. داستان بیسبال به‌قدری در زندگی کن ساتو پررنگ می‌شود که این شخصیت انسانی کاملا بر شخصیت ابرانسانی‌اش غلبه می‌کند.

کارگردان موضوع خانواده را در ارتباط با کایجوها هم نشان می‌دهد. این هیولاهای ژاپنی در ابتدا وحشتناک و خشن به‌نظر می‌آیند. زمانی که کن ساتو مشغول مسابقه دادن است، یکی از آن‌ها به شهر و زمین بیسبال حمله می‌کند اما در ادامه متوجه می‌شویم که او برای محافظت بچه‌‌ا‌‌‌ش که هنوز در تخم قرار دارد از دست نیروهای دفاعی شهر گریزان است. کایجوی از تخم درآمده نیز چون کن ساتو را مادر خود می‌بیند با او مهربان است. اهمیت خانواده از زندگی انسان‌ها فراتر می‌رود و تمام موجودات دنیای فیلم «اولترامن: خیزش» را دربرمی‌گیرد. زمانی که نیروهای دفاعی شهر از جسد کایجوی کشته شده، مادری رباتی می‌سازند تا کایجوی کوچک را به دام ‌اندازند، جسم باقی‌مانده مادر در بدن ربات متوجه محبت فرزندش می‌شود و دیگر از دستورات سیستمی خود فرمان نمی‌برد. جسم بی‌جان او بر جسم رباتیکش غلبه می‌کند و به کمک فرزندش می‌شتابد.

کارگردان به این شکل خانواده را برای مخاطب معنا می‌کند. به سمت مفهوم‌سازی‌های بی‌مورد نمی‌رود که جایی در هنر و سینما ندارند بلکه خانواده را از طریق اعضای آن و روابط انسانی بین آن‌ها به تصویر می‌کشد. سینما یک مدیوم ابژکتیو (عینی) است و کارگردان از طریق تصویر، فرم هنری اثر خود را شکل می‌دهد و با بیان دیالوگ‌های سنگین و مفهومی که ارتباطی با شخصیت‌های داستان ندارد فیلم را به سمت‌وسوی مفهوم‌سازی و فلسفه‌بافی نمی‌برد. شانون تیندل (کارگردان فیلم) با ساخت این اثر نشان می‌دهد که در انجام این کار خبره است.  

اهمیت خانواده در ارتباط با شخصیت منفی این فیلم هم صدق می‌کند. دکتر اوندا (رهبر نیروهای دفاعی شهر) که در فکر نابود کردن تمامی کایجوها است در ابتدا ظالم و بی‌رحم به‌نظر می‌رسد. اما با فلش‌بکی که کارگردان می‌زند متوجه می‌شویم که دختر و همسر خود را در حمله این هیولاها به شهر از دست داده است. این موضوع نشان می‌دهد که با یک شخصیت منفی خبیث که بویی از انسانیت نبرده است، طرف نیستیم. در واقع انگیزه انتقام دکتر اوندا نیز خانواده است و این علاقه به خانواده تا حدودی روی رفتار و کارهای او تاثیر مثبت می‌گذارد. او در ارتباط با زیردستان خود محترم رفتار می‌کند و زمانی‌که از کایجوی ربات ناامید می‌شود، نیروهای خود را برمی‌گرداند تا جان آن‌ها به‌خطر نیفتد و خود به‌تنهایی به مبارزه می‌پردازد.

ساخت شخصیت منفی در سینما از شخصیت‌پردازی کاراکترهای مثبت سخت‌تر است. کارگردان باید حد مشخصی برای بد بودن یک کاراکتر قائل باشد. اگر میزان بدی از این حد تجاوز کند و شخصیت منفی داستان موجودی خبیث و غیر انسانی باشد، ارتباط مخاطب با او به‌طور کامل قطع می‌شود و دیگر هیچ حس و حتی احساسی به‌جز انزجار که حال بیننده را بد می‌کند نسبت به او شکل نمی‌گیرد که این موضوع در مقوله هنر و سینما قابل قبول نیست. کارگردان با شخصیت‌پردازی درست دکتر اوندا نشان می‌دهد که چقدر به این موضوع واقف است.

از معدود نکات منفی فیلم می‌توان به رابطه کن ساتو و کایجوی کوچک اشاره کرد که به یک‌باره و با تماس تلفنی‌ او با امی واکیتا (خبرنگاری که در اولین مصاحبه مطبوعاتی کن ساتو بعد از بازگشت به ژاپن او را به چالش می‌کشد) بهبود می‌یابد. رابطه‌ای که کن ساتو را کلافه کرده بود و باعث شده بود از زندگی روزمره‌اش غافل شود ناگهان در عرض چند دقیقه و با یک نصیحت تلفنی رنگ عوض می‌کند و زندگی به‌کام او شیرین می‌شود. هرچند کارگردان در این‌جا هم دغدغه خانواده را دارد و از رابطه بین امی واکیتا و دخترش در کمک به کن ساتو استفاده می‌کند اما چون به این اتفاق پرداخته نمی‌شود، غیر قابل باور است.

کارگردان سعی دارد یک رابطه عاشقانه بین کن ساتو و امی واکیتا بسازد اما در انجام این کار ناموفق است. رابطه این دو هرگز شکل نمی‌گیرد زیرا کارگردان فرصتی به آن‌ها نمی‌دهد و هر زمان داستان در آستانه گرفتن رنگ رمانتیک به خود است، اتفاقی غیرمنتظره جلوی آن را می‌گیرد. در پایان فیلم هم ارتباط بین این دو کاراکتر عملی نمی‌شود و شاید کارگردان این موضوع را منوط به ادامه داستان در قسمت‌های بعدی کرده است.

اما مهم‌ترین رابطه شکل گرفته در این فیلم که موجب نقطه عطفی در داستان می‌شود همکاری دو اولترامن یعنی کن ساتو و پدرش است که با جلو رفتن داستان بعد از بیست سال به فردی فرتوت تبدیل شده است که با عصا راه می‌رود. رابطه‌ای که در ابتدا کن ساتو آن را به‌دلیل دوری پدر از خانواده پس می‌زند اما وقتی پای انسانیت به میان می‌آید و جان کایجوی کوچک در خطر است اتحاد پدر و پسری اولترامن‌ها شکل می‌گیرد و تا پایان فیلم مخاطب را با خود همراه می‌کند.

«اولترامن: خیزش» را شاید نتوان جزو انیمیشن‌های مهم تاریخ سینما محسوب کرد اما در دنیای ابرقهرمانی امروز که پر شده از موجوداتی عجیب و غریب که دنیا باید به‌دست آن‌ها نجات یابد و هیج نسبتی با انسانیت ندارند، ساخت چنین فیلم‌هایی به‌شدت باارزش است. نشان دادن خانواده آن هم به‌وسیله اعضای آن در قاب تصویر سینما و به دور از مفهوم‌سازی‌، نشان از کارگردانی دارد که مدیوم هنری خود را به‌درستی می‌شناسد. شانون تیندل که ید طولایی در ساختن انیمیشن‌های خوب دارد با ساخت این اثر نیز نمره مثبت دیگری در کارنامه هنری خود ثبت کرد.      

unknownرهگذردراز گربه آزارامیر حسین

ایرانیکارت

مطالب مرتبط سایت

تبلیغات

نظرات

دیدگاهتان را بنویسید