نقد و بررسی فیلم Maestro | شکست همه جانبه بردلی کوپر
“مایسترو” دومین فیلمی است که بردلی کوپر علاوه بر ایفای نقش اصلی، کارگردانی آن را هم برعهده دارد. این فیلم درام-بیوگرافی-عاشقانه درباره «لئونارد برنستاین»، آهنگساز معروف و رهبر ارکستر، است. علاوه بر بردلی کوپر، «کری مولیگان» هم در این فیلم به ایفای نقش میپردازد. همچنین «مایسترو» با حضور نامهایی چون استیون اسپیلبرگ و مارتین اسکورسیزی، یکی از بزرگترین تیمهای تهیه کننده سینما را هم داراست.
لئونارد برنستاین، رهبر ارکستر آمریکایی، در آستانه به دست آوردن یک فرصت طلایی، رابطه پر سر و صدایی را با بازیگر زن فلیشیا مونته آلگره آغاز می کند و این رابطه زندگی آنها را متحول میکند.
«لئونارد برنستاین» ،آهنگساز معروف آمریکایی، نخستین رهبر آمریکایی یک ارکستر سمفونیک بزرگ بود. همچنین او در عرصه آهنگسازی، موزیک متن فیلمهایی از جمله «در بارانداز» و «داستان وست ساید» را ساخته و با کارگردانان بزرگی از جمله «آلفرد هیچکاک» (در فیلم «پنجره رو به حیاط») همکاری داشته است.
همه سینما دوستان بردلی کوپر را به عنوان یک بازیگر مطرح میشناسند. فردی که در فیلمهایی از جمله Limitless، The Hangover، American Hustle، Nightmare Alley، American Sniper، Silver Linings Playbook و A Star is Born نقش آفرینی کرده است و ۴ نامزدی اسکار و ۴ نامزدی گلدن گلوب را در کارنامه بازیگری خود دارد.
کوپر در سال ۲۰۱۸ در فیلم «ستارهای متولد میشود» برای نخستین بار به عرصه کارگردانی وارد شد. آن فیلم با تحسین زیادی روبرو شد و نامزدیهای متعددی را در جوایز مختلف کسب کرد. در سینما بازیگرانی بودهاند که در عرصه کارگردانی هم درخشیدهاند. شاید معروف ترین مثال آن کلینت ایستوود باشد. بردلی کوپر هم در «ستارهای متولد میشود» نشان داد که میتواند به یک کارگردان-بازیگر خوب تبدیل شود. فیلمی موزیکال-درام ساخت که با حضور لیدی گاگا توانست در گیشه هم حدود ۴۵۰ میلیون دلار بفروشد. همگان منتظر درخشش کوپر در دومین فیلمش در مقام کارگردان بودند که اصلا نتیجه مطلوبی نداشت و به یک فیلم ضعیف و ناتوان تبدیل شد. در ادامه به بررسی این اثر و دلایل شکست آن خواهم پرداخت:
یک فیلم بیوگرافی ۲ مسئولیت اصلی دارد که هندل کردن این دو در کنار هم، این ژانر را به ژانری متفاوت بدل میکند. یک فیلم بیوگرافی همان طور که از نام آن پیداست؛ مشخصا باید بتواند بیوگرافی یک شخص را به تصویر بکشد و بیننده را با آن شخص آشنا کند. علاوه بر این سازندگان باید فیلم را به گونهای بسازند که حوصله مخاطب سر نرود و با یک مستند یا یک گزارش مواجه نشود. در این جا بردلی کوپر هیچ کدام از این ۲ ویژگی را نتوانسته در فیلمش به درستی پیاده کند! یعنی او یک فیلم بیوگرافی ساخته که حوصله بیننده به شدت سر میرود و همچنین نمیتواند حتی ذرهای ببیننده را با برنستاین آشنا کند! در واقع ما پس از دیدن این فیلم ۲ ساعت و ۱۰ دقیقهای هیچ شناختی از لئونارد برنستاین پیدا نمیکنیم! یکی از شاخصههای اصلی و منحصر به فرد برنستاین علاقه فراوان او به موسیقی بوده است. در این فیلم ما حتی یک سکانس درست و حسابی نمیبینیم که او مشغول به آهنگسازی باشد! بردلی کوپر به هیچ وجه نتوانسته حتی ذرهای از عشق برنستاین به موسیقی را به تصویر بکشد و در عوض در سطحیترین و بدترین شکل ممکن چندین بار خودش در نقش برنستاین میگوید:«من عاشق موسیقی ام»! در سینما شما باید بدون شعار دادن و بدون حرف زدن -با تصویر- شخصیت پردازی انجام بدهی! شخصیت پردازی برنستاین در این فیلم بسیار ضعیف است و کوپر به جز چند سکانس سطحی رهبری ارکستر و چند دیالوگ بسیار بد، به هیچ وجه از عشق او به موسیقی چیزی به مخاطب ارائه نمیکند. حتی موسیقیهایی که او ساخته است نقش بسیار کمرنگی در فیلم دارند و اصلا به یاد نمیمانند. در حالی که میشد کاری کرد که آن موسیقیها در وجود مخاطب رخنه کند.
اما نکته دیگری که درباره برنستاین حائز اهمیت است؛ زندگی شخصی پر تلاطم او است. او که گرایش جنسی نامعقولی هم دارد؛ در ۲۹ سالگی با بازیگر زن جوان تئاتر برادوی ازدواج میکند. این گرایش جنسی در مقابل زندگی زناشویی آنها قرار میگیرد و باعث کشمکشهای فراوانی در بین این عاشق و معشوق میشود. بردلی کوپر حتی در این زمینه هم ناموفق عمل میکند. همان طور که پیشتر گفتم؛ شخصیت پردازی برنستاین در این فیلم بسیار ضعیف است و نه تنها مخاطب هیچ چیزی از عشق او به موسیقی نمیبیند؛ کلا هیچ چیز از درونیات او نمیبیند. کوپر اصلا در فیلمش نمیتواند بیننده را به برنستاین نزدیک کند و مخاطب اصلا با او همراه نمیشود. دلایل این اتفاق هم متعدد است که در ادامه ذکر خواهم کرد. بنابراین ما به جز چند سکانس سطحی و ظاهری، هیچ کشمکش و بحرانی در وجود او نمیبینیم.
عشق بین فلیشیا مونته آلگره و لئونارد برنستاین میتوانست به نقطه مثبتی در این فیلم تبدیل شود چرا که هم پتانسیل نسبتا بالایی داشت و هم از ستارهای به نام «کری مولیگان» بهره میبُرد. اما در کمال تعجب این عشق هم به خوبی ساخته و پرداخته نمیشود و کافی است نگاهی به نیمه اول فیلم بیندازید تا ببینید چگونه به جای تمرکز بر روی این عشق و پی ریزی آن، سکانسهایی مونتاژی میبینیم و مثل یک تیزر تبلیغاتی از آشنایی آنها با یکدیگر رد میشویم!
بزرگترین ضعف «مایسترو»، فیلمنامه آن است. فیلمنامه این فیلم را بردلی کوپر و جاش سینگر نوشتهاند. دقیقا مشخص نیست کوپر برای چه تیم فیلمنامه نویسی A Star is Born را تغییر داده است. شباهتهای آن فیلم به «مایسترو» غیر قابل کتمان است و آن تیم هم توانسته بود فیلمنامه قابل قبولی بنویسد. اما این تغییر تیم فیلمنامه نویسی بسیار به کوپر و فیلمش ضربه زده است و همانطور که گفتم؛ فیلم در زمینه شخصیت پردازی، پرداخت عشق او به فلیشیا و موسیقی و گرایشهای برنستاین بسیار ضعیف عمل کرده است. نوع روایت فیلم کلا ایراد دارد و بیننده را از اثر جدا میکند. بیننده پای اثری مینشیند که بتواند با کاراکتر اصلیاش ارتباط بگیرد و یک قصه و داستان کلی وجود داشته باشد. اما جدا از اینکه با کاراکتر همراه نمیشود؛ داستانی هم وجود ندارد. در واقع این فیلم بیشتر از اینکه یک فیلم سینمایی باشد گویا مجموعه سکانسهایی است که جُدا جُدا از روی گزارشهای زندگی برنستاین ساخته شده است! هیچ یکپارچگی و نظم کلی ما بین سکانسها برقرار نیست و فیلم خصوصا در نیمه اول، پاره پاره است. ما با اثری بدون فراز و فرود و بدون کوچکترین هیجان طرف هستیم. گویا نویسندگان زندگی برنستاین را مطالعه کردهاند و یک چک لیست از وقایع زندگیاش تهیه کردهاند و هر واقعه را در یک سکانس ساختهاند و اینها را به یکدیگر چسباندهاند! مثلا در فیلم یک سری سکانسهای مهمانی (که بودنش هیچ ضرورت خاصی ندارد!) بیش از اندازه کش پیدا میکنند و ریتم فیلم را بر هم میزنند.
علاوه بر مشکل فیلمنامه نویسی، «مایسترو» از کارگردانی هم ضربه میخورد. بردلی کوپر فیلم اول خوبی ساخته بود و همه چیز آن فیلم به اندازه بود. اما اینجا کوپر بیش از حد هیجان زده شده است و با قابهایش نشان میدهد بیش از اندازه عطش جوایز را دارد! فیلم پر است از نکات بلا استفادهای که صرفا در فیلم هستند تا جوایز به آنها نگاه بیندازد. در طول فیلم بارها سکانسهایی میبینیم که برنستاین با دوستش در اتاق خواب است؛ که بدون ذرهای پرداخت صرفا در فیلم هستند. یا سکانسهای نسبتا جنسی و طولانیای را بین او و فلیشیا میبینیم که بدون کمک خاصی به ساخت عشق بین این دو نفر، صرفا در فیلم هستند تا نگاه جوایز را به خود جلب کنند. یا حتی نسبت تصویر (Aspect Ratio) در اینجا هیچ کاربردی ندارد. در اینجا از قالب [نسبتا نامتعارف] ۱.۳۳ : ۱ استفاده میشود که صرفا قرار داده شده تا بردلی کوپر آواز فیلم هنری سر بدهد! سیاه-سفید بودن تصویر هم نمونه دیگری از ظواهر فیلم برای هنری جلوه دادن است. این موارد همگی نکات جانبی بودند و علیرغم بی فایده بودن ضرر چندانی هم نداشتند. اما عطش بردلی کوپر برای ساخت اثری به ظاهر هنری به دوربین او هم نفوذ پیدا میکند و به فیلمش ضربه میزند. او سکانسهای بسیاری را بدون ضرورت لانگ شات میگیرد تا صرفا قاب زیباتری ثبت کند! از نظر بنده قابهای او در چند مورد غلط است. ظاهرا آقای کوپر فراموش کرده است که در سینما فاصله دوربین تا سوژه نکته بسیار مهمی است و حتی بازتابی از نگاه کارگردان به آن ماجرا است.
فیلم با سکانسی از برنستاین آغاز میشود که پشت پیانو نشسته است و در حال اجرای قطعهای است. سپس خبرنگارانی را میبینیم که برای مصاحبه با او در آنجا حضور دارند. سوالی درباره همسر فقیدش میپرسند و فیلم به شکلی سیاه-سفید شروع به روایت زندگی او میکند. تا دقیقه ۴۸ فیلم به صورت سیاه-سفید ادامه پیدا میکند. آخرین قابی که به شکل سیاه-سفید ثبت میشود؛ فلیشیا (نقش آفرینی کری مولیگان) است که با سیگاری بر دست رو به دوربین ایستاده است. سپس کات میخورد. تصویر رنگی میشود. فلیشیا را میبینیم که پشت به دوربین با سیگاری بر دست ایستاده است. این کات نشان دهنده تغییر ۱۸۰ درجهای زندگی آنها است. به گونهای که دیگر به جای عشق بازی ما بین فلیشیا و برنستاین ما قرار است با کشمکش و درگیری آنها در زندگیشان روبهرو شویم. انصافا نکته درخشانی در فیلم بود که باید به آن اشاره میشد. این نکته بار دیگر به ما نشان میدهد کوپر به شدت خواهان ساخت فیلمی هنری بوده است. او در همه زمینهها بد عمل نمیکند (در برخی جنبهها حتی بسیار خوب عمل میکند) ولی زیاده روی او و عجلهاش برای ساخت فیلمی هنری به شکست او میانجامد.
اما به نقش آفرینیهای فیلم «مایسترو» بپردازیم. جایی که ۲ ستاره شناخته شده هالیوود، بردلی کوپر و کری مولیگان حضور دارند. متاسفانه فیلمنامه و شخصیت پردازی نسبتا ضعیف نمیگذارد این بازیگران، آن جور که شایسته است ایفای نقش کنند.
به نظرم نقش آفرینی بردلی کوپر در این فیلم چندان تعریفی ندارد. با وجود اینکه شخصیت پردازی ضعیف است؛ اما خود او هم نتوانسته پا را از فیلمنامه فراتر بگذارد و یک بازی خوب ثبت کند. ما اصلا با کاراکتر برنستاین همراه نمیشویم و بخشی از این هم مربوط به بازی نه چندان قدرتمند کوپر است. از طرفی از آنجا که کوپر کارگردان، فیلمنامه نویس، تهیه کننده و در یک کلام همه کاره فیلم هم هست؛ یک سری سکانس اضافی و طولانی را در فیلم گنجانده است که دوربین برای چند دقیقه روی او زوم کرده است. مثلا سکانس رهبری ارکستر را در اواخر فیلم به یاد بیاورید که آن سکانس ۷ دقیقه طول میکشد و به نوعی با اوراکت (Over Act) و بازی اگزجره بردلی کوپر روبهرو هستیم! یک بازیگر قوی کسی است که بیننده فراموش کند که او در حال نقش آفرینی در یک فیلم است و تصور کند که با یک آدم واقعی طرف است. (بازیگری ناتورالیستی)
اما برخلاف بردلی کوپر، کری مولیگان در این فیلم میدرخشد. با وجود اینکه شخصیت پردازی فلیشیا مونتهآلگره در فیلم ایراد دارد اما این بازیگر توانا از فیلمنامه بالاتر میایستد و خوش میدرخشد. او با حالت چهرهاش (خصوصا در نیمه دوم فیلم) رنجها و کشمکشهای درونیاش را به مخاطب القا میکند. کافی است سکانس بیمارستان را به یاد بیاورید تا به قدرت این بازیگر، بیش از پیش پی ببرید. متاسفانه او هم مانند بردلی کوپر علیرغم نامزدیهای متعدد در گلدن گلوب و اسکار، تا به حال نتوانسته است جایزهای را به خانه ببرد.
فیلم «مایسترو» علیرغم ضعفهایش، در بخش بصری عملکرد خوبی دارد. فیلمبرداری در برخی سکانسها قوی است و قابهای زیبایی را شاهد هستیم.
همچنین در بخش میک-آپ و گریم فیلم فوقالعاده عمل کرده است. اگر تصاویر لئونارد برنستاین را با بردلی کوپرِ این فیلم مقایسه کنید؛ خودتان پی میبرید که گریم چقدر خوب انجام شده است. ضمنا فیلم سعی دارد تا از جوانی تا کهنسالی برنستاین و فلیشیا را به تصویر بکشد. این گریم قدرتمند توانایی این را دارد که گذر سن را به بیننده القا کند. گفتنی است که به گفته خود بردلی کوپر گریم او در سکانسهای پایانی برای ایفای نقش برنستاین ۷۰ ساله، ۵ ساعت طول میکشیده است! به نظرم گریم این فیلم یکی از بهترین گریمهای سال بوده و شانس بالایی در جوایز دارد.
در پایان باید گفت علیرغم چندین نقطه قوت، “مایسترو” فیلم ناتوان و خسته کنندهای است و جزو آثار ضعیف سال محسوب میشود که در جوایز و نشریات مختلف به شکل کاذبی بولد شده است. کوپر در «مایسترو» همه چیز را فدای هنری جلوه دادن فیلم و کسب جوایز میکند. او در این فیلم حتی نمیتواند یک شمای کلی از زندگی لئونارد برنستاین و موسیقیاش ارائه کند. «مایسترو» یک عقب گرد برای بردلی کوپر در کارگردانی محسوب میشود و یک شکست در کارنامه او است.
پر بحثترینها
- بازیگر شخصیت اصلی Intergalactic نیل دراکمن را خدای بازیهای ویدیویی میداند و از همکاری با او هیجانزده است
- رکورد دیسلایک تریلر Concord توسط Intergalactic در یوتیوب شکسته شد
- رئیس ناتی داگ: تست بازیگری Intergalactic به اندازه انتخاب بازیگر نقش الی شگفتانگیز بود
- بازیهای انحصاری کنسولی بیشتری از پلی استیشن برای Xbox عرضه خواهند شد
- مدیرعامل ناتی داگ: Intergalactic دیوانهوارترین ماجراجویی ما است
- ظاهراً تریلر معرفی Intergalactic: The Heretic Prophet به تاریخ عرضه آن اشاره دارد
- دیجیتال فاندری تریلر Intergalactic را از نظر بصری شگفتانگیز توصیف میکند
- سازنده بازی Black Myth: Wukong بابت برنده نشدن در مراسم The Game Awards 2024 گریه کرد
- گپفا ۲۶؛ مورد انتظارترین بازیهای شما در سال ۲۰۲۵
- مدیرعامل مایکروسافت: طرفدار Xbox بودن یعنی تجربه بازیهای آن روی تمامی دستگاهها
نظرات
فیلم ها میان یکی پس از دیگری،کمیت زیاده ها،کیفیت گند زده
بسه دیگه خسته شدیم اینقدر بیوگرافی های چرند و پر از دروغ دیدیم
خب میتونی نگاه نکنی. دلیلی نداره هر فیلمی رو تماشا کنی. دلیلی هم نداره زیر هر مطلبی کامنت بذاری.
کری مولیگان و جولین مور دو بازیگری هستن که هیچوقت بازیشونو دوست نداشتم
تمامی فیلمای امسال ناامید کننده بودن فیلم جدید اسکورسیزی، اسکات یه اوپنهایمر نولان راضی کرد ما رو باقی معمولی و رو به پایین در عوض سریالا خیلی خوب بودن به خصوص انیمه ها.