زمانی که جهان سینمایی مارول (MCU) فعالیت خود را آغاز کرد، تمامی جوانب آن تازگی داشتند اما با گذر زمان بسیاری از این المانها به کلیشه تبدیل شدند؛ حالا نوبت به آن رسیده تا به کلیشههایی بپردایزیم که به آنها عادت کردهایم.
۱) همه قهرمانان جهان سینمایی مارول تراژیک هستند

یکی از بارزترین کلیشههای دنیای سینمایی مارول، استفاده مکرر از پیشینههای تراژیک برای شخصیتپردازی قهرمانان است. این تم به قدری تکراری بوده که به بخشی جداییناپذیر از هویت این فرنچایز تبدیل شده است. تراژدیهای شخصی، از مرگ والدین و منتورها (الگوهای قهرمانان) تا از دست دادن عزیزان، به عنوان موتور محرکی برای شکلگیری انگیزهها و تحولات قهرمانان استفاده میشود.
این المان اگرچه در ابتدا موثر بود اما با تکرار بیش از حد، به عنصری قابل پیشبینی تبدیل شده است. مرگ یک عزیز یا تجربه یک ضربه روحی، نه تنها به عنوان نقطه عطف، بلکه به عنوان شرط لازم برای قهرمان شدن به تصویر کشیده میشود. این رویکرد گاهی ابعاد پیچیده شخصیتها را سادهسازی میکند و آنها را به «قربانیان سرنوشت» تغییر میدهد. حتی شخصیتی مانند بلک پنثر که به عنوان پادشاه واکاندا معرفی میشود، با مرگ پدرش و تعهد به انتقام، در چارچوب همین کلیشه جای میگیرد.
نکته جالب اینجاست که مارول به ندرت به قهرمانانی میپردازد که انگیزههایشان ریشه در آرمانهای شخصی، کنجکاوی علمی، یا مبارزههای ایدئولوژیکِ بدون تراژدی دارند. این تکرار نهتنها تنوع روایی را کاهش میدهد بلکه مخاطب را به این باور سوق میدهد که رنج کشیدن تنها مسیر تبدیل شدن به یک قهرمان است. حتی زمانی که فیلمهایی مانند Shang-Chi سعی میکنند با معرفی تنشهای خانوادگی به جای مرگ عزیزان، نوآوری کنند، باز هم ردپای همان کلیشههای قدیمی دیده میشود.
۲) بزرگترین سنت MCU: همیشه منتظر صحنه پس از تیتراژ بمانید

استفاده از صحنههای پس از تیتراژ برای معرفی دنبالهها یا گسترش دنیای داستانی، به یکی از نشانههای بارز دنیای سینمایی مارول تبدیل شده است. این تکنیک که اولین بار در فیلم Iron Man (۲۰۰۸) با حضور نیک فیوری و اشاره به «پروژه اونجرز» بهکار رفت، اکنون به فرمولی ثابت در تمام فیلمهای این فرنچایز بدل گشته است. اگرچه این صحنهها در ابتدا هوشمندانه و نوآورانه بودند، تکرار بیش از حد آنها به کلیشهای قابل پیشبینی تبدیل شده که گاهی از جذابیت اصلی داستان اصلی میکاهد.
هدف اصلی این صحنهها ایجاد انتظار برای فیلمهای آینده یا اتصال داستانها به یکدیگر است. با این حال، مشکل زمانی آغاز میشود که این صحنهها جایگزین پایانبندی معنادار برای خود فیلم شوند. فیلمهایی مانند Eternals (۲۰۲۱) یا Thor Love and Thunder (۲۰۲۲) با تمرکز بیش از حد روی معرفی پروژههای آینده، از پرداخت به سوالات بیپاسخ داستان اصلی غافل میشوند. از سوی دیگر، این کلیشه به عادتی فرهنگی برای تماشاگران تبدیل شده است. بسیاری از مخاطبان اکنون بهطور خودکار پس از پایان فیلم در سالن میمانند.
با وجود این انتقادها، نمیتوان تأثیر مثبت این صحنهها در ایجاد دنیای بههمپیوسته را نادیده گرفت. اتصال فیلمها به یکدیگر از طریق این تیزرها، وفاداری مخاطبان را تقویت کرده و حس مشارکت در یک «ماجراجویی بزرگتر» را ایجاد میکند. وقتی هر فیلم به یک «پیام بازرگانی» برای محصول بعدی تبدیل شود، خطر کاهش خلاقیت و تکرار فرمولها افزایش مییابد.
۳) جدیت در جهان سینمایی مارول جرمی نابخشودنی است

استفاده از کمدی سریع و شوخیهای کلامی در میانه صحنههای پرتنش و احساسی، به امضای شناختهشده فیلمهای دنیای سینمایی مارول تبدیل شده است. اگرچه این طنزپردازیها در ابتدا برای ایجاد تعادل بین اکشن و کمدی تحسین میشدند، تکرار بیش از حد آنها به کلیشهای تبدیل شده که گاهی از شدت لحظات دراماتیک میکاهد.
نمونههای بارز این کلیشه را میتوان در صحنههای نبرد نهایی مشاهده کرد. مثلاً در Avengers Endgame (۲۰۱۹)، حتی در اوج نبرد علیه تانوس، شخصیتهایی مانند اسپایدرمن یا استارلورد با جملات طنزآمیز، فضای جدی را تحت تاثیر قرار میدهند. در Thor Ragnarok (۲۰۱۷)، شوخیهای ثور و لوکی در میانه نابودی آزگارد، گاهی حس فوریت فاجعه را کمرنگ میکنند. این رویکرد اگرچه برای سبک کردن فضا طراحی شده اما در بسیاری موارد احساس خطر یا عمق تراژدی را برای مخاطب تضعیف میکند.
علت تبدیل این تم به کلیشه، اتکای بیش از حد مارول به فرمول «اکشن-کمدی» است. سازندگان ترجیح میدهند برای جلب نظر طیف گسترده مخاطبان (از جمله کودکان)، از کمدی بهعنوان سپری در برابر تاریکی داستان استفاده کنند. نتیجه این است که شخصیتها حتی در مرگبارترین موقعیتها، بهجای نمایش آسیبپذیری انسانی، بیشتر شبیه کمدینهایی عمل میکنند که از هیچ فرصتی برای جوک گفتن نمیگذرند.
نکته قابل تامل این است که این کلیشه گاهی شخصیتپردازی را قربانی میکند. قهرمانانی مانند هالک یا ثور که در کمیکها ابعاد تراژیک عمیقی دارند، در دنیای سینمایی مارول اغلب به ابزارهای کمدی تبدیل میشوند. حتی فیلمی مانند Black Widow (۲۰۲۱) که باید روی تنشهای عاطفی خواهران تمرکز میکرد، با شوخیهای اجباری در صحنههای فرار از زندان، از پرداختن به هیجان واقعی دور شد.
۴) نبردهای CGI شلوغی که شخصیتهای اصلی در آن گم میشوند

یکی از ویژگیهای اصلی فیلمهای دنیای سینمایی مارول، نبردهای بزرگ پرده سوم است که با انبوهی از CGI و صحنههای اکشنِ بههمریخته همراه میشوند. این صحنهها که معمولاً با ویرانی شهرها، انفجارهای پی در پی و هجوم بیپایان سربازان یا موجودات فضایی همراه هستند، به فرمولی ثابت در اکثر فیلمهای این فرنچایز تبدیل شدهاند. اگرچه این نبردها در ابتدا تحسینبرانگیز بودند، تکرار بیش از حد آنها با تمرکز روی نمایش قدرت CGI به جای عمق روایی، به کلیشهای خستهکننده بدل گشته است.
مشکل اصلی اینجاست که این نبردها نهتنها برای پایانبندی داستان فعلی، بلکه بهعنوان ابزاری برای تبلیغ دنبالهها طراحی میشوند. حتی فیلمی مانند Thor Love and Thunder (۲۰۲۲) که باید روی رابطه ثور و جین فاستر تمرکز میکرد، در پرده سوم به نبردی آشفته با موجودات سایهای تبدیل میشود که تنها هدفش معرفی «هرفورس» برای پروژههای بعدی است.
این اتکا به CGI و اکشنِ شلوغ، دو پیامد منفی دارد: کمرنگ شدن هیجان واقعی و تمرکز بیش از حد روی صحنههای بصری که فرصت پرداختن به دیالوگهای تاثیرگذار یا رشد شخصیتها را میرباید. اگرچه مارول با این کلیشه به موفقیتهای تجاری بزرگی دست یافته اما اکنون بسیاری از مخاطبان از پیشبینیپذیری این الگو شکایت دارند.
۵) اساتید باید برای شاگردان خود بمیرند

در دنیای سینمایی مارول، مرگ اساتید فداکار به ابزاری روایی تبدیل شده که شرط لازم برای رشد قهرمانان است. این کلیشه که در آن شخصیتهای خردمند، پس از هدایت قهرمان، قربانی میشوند تا مسیر تحول او را تسریع کنند، در فیلمهای متعدد دنیای سینمایی مارول تکرار شده است. این الگو اگرچه در ابتدا مؤثر و احساسبرانگیز بود اما با تکرار بیش از حد، پیشبینیشدنی و تا حدی کلیشهای شده است. مرگ اساتید نهتنها بهعنوان نقطه عطف عاطفی، بلکه بهعنوان «دکمهای سریع» برای ایجاد انگیزه در قهرمانان استفاده میشود.
علت اصلی تکرار این کلیشه، کارایی آن در ایجاد حس فوریت و مسئولیتپذیری در قهرمان است. مرگ یک استاد، بار سنگینی روی دوش قهرمان میگذارد و او را وادار به حرکت رو به جلو میکند. جالب اینجاست که حتی زمانی که اساتید زنده میمانند، نقش آنها بهمرور کمرنگ میشود تا فضایی برای قهرمان اصلی باقی بماند.
با وجود این انتقادها، نمیتوان نقش این کلیشه در موفقیت روایی مارول را نادیده گرفت. اما شاید زمان آن رسیده که مارول بهجای تکیه بر مرگ بهعنوان تنها محرک، به راههای نوآورانهتری برای رشد شخصیتها فکر کند.
۶) جهان چند بار در خطر نابودی قرار خواهد گرفت؟

یکی از آشکارترین کلیشههای دنیای سینمایی مارول، تمرکز مداوم روی تهدیدهایی است که نابودی کل جهان، کهکشان یا حتی چندجهان را نشانه میگیرند. از سنگهای بینهایت در Avengers Infinity War (۲۰۱۸) تا ظهور «آریشم» در Eternals (۲۰۲۱)، مارول بارها از این فرمول استفاده کرده است تا حسی از فوریت و عظمت را به داستانها تزریق کند.
تکرار خطرات جهانی، احساس واقعی خطر را تضعیف میکند. وقتی مخاطب میداند که قهرمانان در نهایت پیروز خواهند شد (حتی با هزینههای سنگین)، تنش داستانی کاهش مییابد. فیلمهایی مانند Shang Chi and the Legend of the Ten Rings (۲۰۲۱) که تلاش کردند تهدید را محدود به یک خانواده یا جامعه کوچک کنند، موفقتر عمل کردند زیرا خطرات شخصیتر و ملموستر بودند.
نکته قابل تأمل دیگر، کمبود تنوع در منابع تهدید است. اکثر دشمنان مارول یا میخواهند جهان را نابود کنند (اولتران) یا بر آن حکومت کنند (رد اسکال). این تکبعدی بودن، فرصت خلق آنتاگونیستهای پیچیدهتر با انگیزههای خاکستری (مانند کیلمانگر در «لوکی») را از بین میبرد.
اگرچه دنیای سینمایی با این کلیشه به موفقیتهای تجاری بزرگی دست یافته اما اکنون نیاز به نوآوری در تعریف تهدیدهای معنادار و متفاوت احساس میشود. شاید تمرکز بر خطراتی که ارزشهای اخلاقی قهرمانان را آزمایش میکنند (مانند فساد در واکاندا) یا بحرانهای اجتماعی-سیاسی (مانند اختلافات بین انسانها و ابرقهرمانان) بتواند جذابیت ازدسترفته را بازگرداند. در نهایت، نجات جهان همیشه جذاب است اما نجات انسانیت میتواند داستانی بهیادماندنیتر خلق کند.
۷) استفاده بیرویه از مکگافینها در داستان MCU

در دنیای سینمایی مارول، مکگافینها (اشیاء مرموزی که پیشبرد داستان را ممکن میسازند) به عنصری همیشگی تبدیل شدهاند. از سنگهای بینهایت (Infinity Stones) گرفته تا تسارکت (Tesseract) و حلقههای دهگانه (Ten Rings)، این فرنچایز بارها از این تم برای ایجاد تعلیق و هدایت روایت استفاده کرده است. با این حال، تکرار بیش از حد مکگافینها به کلیشهای پیشبینیشدنی تبدیل شده که گاهی از عمق داستانها میکاهد و ماجراجویی قهرمان را به «دنبال کردن یک شیء عجیب» تبدیل میکند.
مشکل اصلی اینجاست که مکگافینها در عناوین جهان سینمایی مارول اغلب فاقد معنای ذاتی هستند. آنها صرفاً بهانهای برای به راه انداختن نبردها یا جمع کردن قهرماناناند. برای مثال؛ در Shang Chi and the Legend of the Ten Rings (۲۰۲۱)، حلقهها بهطور مرموزی برای قرنها پنهان بودند تا ناگهان به عنصری کلیدی تبدیل شوند.
این تکرار نهتنها باعث کاهش تنش روایی میشود بلکه شخصیتها را نیز به حاشیه میراند. قهرمانان بهجای پرداختن به تضادهای درونی یا رشد شخصیتی، صرفاً دنبالکننده شیئی جادویی هستند. فیلمی مانند Thor the Dark World (۲۰۱۳) با تمرکز روی «ایصر» بهعنوان مکگافین، فرصت کاوش رابطه ثور و لوکی را از دست داد. حتی در Avengers Endgame (۲۰۱۹)، جستجوی سنگهای بینهایت در زمان، بیشتر شبیه یک بازی ویدیویی سطحی بود تا سفری معنادار برای شخصیتها.
نکته قابل تأمل دیگر، عدم تنوع در کارکرد مکگافینها است. تقریباً همه آنها یا سلاحی برای نابودی جهان هستند («گانتلت بینهایت») یا منبعی برای قدرت مطلق. این یکنواختی، فرصت خلق آنتاگونیستهای پیچیده با انگیزههای منحصربهفرد، مانند کیلمانگر در Black Panther، را کاهش میدهد.
از طرفی دیگر، نمیتوان نقش مکگافینها را در ایجاد اتصال بین فیلمها نادیده گرفت. زمانی که هر فیلم جدید به معرفی شیئی جادویی دیگر نیاز داشته باشد، مخاطب بهتدریج نسبت به خطرات آن بیتفاوت میشود. شاید زمان آن رسیده که مارول بهجای تکیه بر اشیاء مرموز، داستانها را بر پایه تعاملات پیچیده، اخلاقیات خاکستری، یا چالشهای کیهانی بنا کند؛ راهکاری که برای اولین بار در عنوانی مانند Black Panther (۲۰۱۸) با تمرکز روی هویت واکاندا، اثربخشی خود را ثابت کرده است. در نهایت، نجات جهان همیشه جذاب خواهد بود اما بد نیست که نگاهی به درگیریهای عمیقتر و شخصیتر هم بپردازند.
۸) شرورهای MCU باید تا حد آزاردهندهای ساده باشند

یکی از ضعفهای مکرر دنیای سینمایی مارول، پرداخت سطحی به شخصیتهای منفی است که اغلب بهعنوان «مانعی برای قهرمان» طراحی میشوند، نه موجوداتی با انگیزهها یا عمق روانشناختی. بسیاری از شروران مارول، مانند مالکیث در Thor the Dark World (۲۰۱۳) یا رونان در Guardians of the Galaxy (۲۰۱۴)، فاقد هرگونه پیشینه یا هدف متقاعدکننده هستند و صرفاً بهعنوان تهدیدی فیزیکی ظاهر میشوند. این کلیشه نهتنها از جذابیت داستان میکاهد بلکه تضاد اخلاقی بین قهرمان و شرور را به نبردی بیمعنی تبدیل میکند.
علت اصلی این مشکل، تمرکز یکجانبه روی توسعه قهرمانان است. فیلمهایی مانند Captain Marvel (۲۰۱۹) یا Avengers Age of Ultron (۲۰۱۵) زمان زیادی را به معرفی تواناییهای قهرمانان اختصاص میدهند اما شرورانی مانند «یون-راگ» یا «اولتران» را به موجوداتی تکبعدی با شعارهایی کلیشهای («من میخواهم جهان را نابود کنم!») تبدیل میکنند. حتی در مواردی مانند Eternals (۲۰۲۱)، آنتاگونیست اصلی بیشتر شبیه نیرویی طبیعی است تا شخصیتی با انگیزههای قابل درک.
این کلیشه زمانی آزاردهندهتر میشود که MCU پتانسیل خلق شروران بهیادماندنی را دارد اما آن را نادیده میگیرد. برای مثال؛ کیلمانگر در فیلم Black Panther (۲۰۱۸) یا لوکی در Thor (۲۰۱۱) و Avengers (2012) نشان میدهند که وقتی شروران دارای پیشینه تراژیک، آرمانهای پیچیده، یا تضادهای درونی هستند، داستانها عمق و هیجان بیشتری پیدا میکنند. با این حال، چنین نمونههایی در عناوین مارول نادر هستند و اکثر شروران، مانند گور در Thor Love and Thunder (۲۰۲۲)، به نمادهایی از پتانسیل شکستخورده تبدیل شدهاند.
پیامد این ضعف، کاهش احساس ارتباط است. وقتی شروران صرفاً «بدی مطلق» هستند، مخاطب میداند که قهرمان بدون هیچ چالش اخلاقی بر آنها پیروز خواهد شد. در همین حین، شرورانی مانند تانوس در Avengers Infinity War (۲۰۱۸)، با وجود بحثبرانگیز بودن انگیزههایش، نمونههایی از آنتاگونیستهای جذاب هستند زیرا مخاطب را وادار به تفکر درباره مرز بین خوبی و بدی میکنند.
راه حل این مشکل، ساخت شخصیتهای شرور بهعنوان قهرمانان داستان خودشان است. مارول باید زمان بیشتری را به کاوش ترسها، آرزوها و آسیبهای شروران اختصاص دهد. فیلمی مانند Black Panther Wakanda Forever (۲۰۲۲) با معرفی نیمور، که انگیزههایش ریشه در فقدان و تنهایی دارند، گامی در این مسیر برداشت اما این تلاشها هنوز پراکندهاند. شاید دنیای مارول بتواند شروران را از «موانع اکشن» به «افرادی واقعی» ارتقا دهد. تنها در این صورت است که نبردها نهتنها بصری، بلکه احساسی خواهند شد.
۹) قهرمانهای داستان در نهایت باید گرد هم بیایند

استفاده از همکاریهای گروهی ناگهانی در لحظات پایانی به یکی از نشانههای شناختهشده فیلمهای دنیای سینمایی مارول تبدیل شده است. این کلیشه که در آن قهرمانان یا متحدان بهطور غیرمنتظرهای در بحرانیترین لحظه ظاهر میشوند تا توازن نبرد را تغییر دهند، اگرچه در ابتدا تماشاگران را به وجد میآورد، با تکرار بیش از حد، به فرمولی قابل پیشبینی بدل گشته است. نمونههای بارز این الگو را میتوان در صحنه پورتالها در Avengers Endgame (۲۰۱۹) مشاهده کرد؛ جایی که تمام قهرمانان زندهشده از نقاط مختلف جهان برای نبرد نهایی گرد هم میآیند.
علت اصلی استفاده مکرر از این کلیشه، ایجاد اوج هیجان و حس پیروزی جمعی است. مارول میخواهد با نمایش اتحاد قهرمانان، امید و نشاط را به مخاطب القا کند. با این حال، مشکل زمانی آغاز میشود که این صحنهها فاقد ساختار منطقی درونی باشند. برای مثال، در Guardians of the Galaxy (۲۰۱۴)، نجات غیرمنتظره پیتر توسط قدرت گروه گاردینز در دقیقه ۹۰، بدون هیچ نشانهای از پیشزمینه داستانی، بیشتر شبیه یک راهکار سریع برای پایانبندی است. حتی در عنوان Eternals (۲۰۲۱)، ظهور ناگهانی آریشم بهعنوان تهدیدی جهانی، بدون توسعه کافی، حس مصنوعی به داستان میدهد.
تکرار این الگو دو پیامد منفی دارد: نخست، کاهش حس خطرپذیری، زیرا مخاطب میداند که قهرمانان همیشه در آخرین لحظه نجات مییابند. دوم، کمرنگ شدن نقش برنامهریزی و استراتژی شخصیتها. برای نمونه، در فیلم Avengers Age of Ultron (۲۰۱۵)، نجات شهروندان ساکوویا توسط ویژن در دقیقه آخر، بهجای پرداختن به تلاشهای تیمی، بیشتر شبیه معجزهای تصادفی است.
با این حال، نمیتوان تأثیر مثبت و ماندگار این کلیشه در تقویت حس جامعهگرایی را نادیده گرفت. صحنههایی مانند پیوستن واکاندا به نبرد در Black Panther Wakanda Forever (۲۰۲۲)، یا کمک شگفتانگیز انتقامجویان به یکدیگر، وفاداری مخاطبان به این جهان مشترک را تقویت میکند. با این وجود زمانی که هر فیلم به «معجزه ثانیه آخر» متکی باشد، ارزش واقعی قهرمانی، مانند فداکاری یا هوش، تحت تاثیر قرار میگیرد.
راهحل احتمالی، ایجاد تنوع در نحوه همکاریها است. مثلاً در Loki (۲۰۲۱)، اتحاد لوکی و سیلوی برای مقابله با «او که باقی میماند»، نه بر پایه تصادف، بلکه بر اساس رشد شخصیتی و درک متقابل شکل گرفت. در Shang Chi and the Legend of Ten Rings (۲۰۲۱)، کمک خانواده شنگچی بهجای نمایشی پرزرق و برق، بر پایه آشتی و درک گذشته استوار بود.
در نهایت، اگرچه همکاریهای لحظه آخری بخشی از DNA مارول هستند، به تلفیق با روایتهای نوآورانه دارند تا از کلیشه بودن فاصله بگیرند. شاید زمان آن رسیده که نجات جهان نه با معجزهای ناگهانی، بلکه با تلاشی برنامهریزیشده و انسانی، همراه با ریسکهای واقعی، به دست آید.
۱۰) جهان سینمایی مارول بدون روایتهای بیمعنی سیاسی کامل نمیشود

در سالهای اخیر، دنیای سینمایی مارول تلاش کرده است تا با معرفی تمهای سیاسی یا اجتماعی، داستانهای خود را با مسائل روز جهان پیوند بزند. با این حال، این تلاشها در بسیاری از موارد به کلیشههایی سطحی تبدیل شدهاند که نهتنها به عمق بخشیدن به روایتها کمک نمیکنند بلکه حس اجباری بودن یا ناهماهنگی با کلیت داستان را منتقل میکنند. نمونه بارز این مسئله را میتوان در فیلمهایی مانند Black Widow (۲۰۲۱) یا سریال She-Hulk (۲۰۲۱) مشاهده کرد که در آنها مفاهیمی مانند آزادیخواهی، فساد کلی یا قدرتبخشی غیرمنطقی و نابهجا مطرح میشوند اما بدون پرداخت کافی، به حاشیهای فراموششدنی تبدیل میگردند.
در فیلم Black Widow، سازمان «اتاق قرمز» بهعنوان نمادی از نظامهای سرکوبگر معرفی میشود اما تمرکز فیلم روی اکشن و شوخیهای خانوادگی و همیشگی مارول، فرصت کاوش این تم سیاسی را از بین میبرد. از طرفی دیگر در سریال She-Hulk، مسائل پیچیدهای مانند کنترل خشم و معرفی کاراکتری جذاب مطرح میشود، اما در نهایت، شخصیت شیهالک تنها به خاطر زن بودن، قدرت کنترلی فراتر از هالک دارد و با خشم گاما مانند چیزی پیشپاافتاده برخورد میکند.
علت شکست این گزینهها، اولویت دادن به فرمولهای تجاری بر صداقت روایی است. مارول ترجیح میدهد بهجای ریسک کردن روی داستانهای جسورانه، تمهای سیاسی را بهصورت گذرا و بیخطر معرفی کند تا مخاطبان متنوع را از دست ندهد. نتیجه این است که مفاهیم عمیق، مانند نبرد زنان با جایگاه اجتماعی متعادل، در جوکهای افتضاح و بیمعنی خلاصه میشود.
اگرچه ادغام مسائل اجتماعی در داستانهای ابرقهرمانی ایده تازهای نیست اما اجرای نادرست آن نهتنها پیام اصلی را مخدوش کرده، بلکه به مسائل واقعی نیز بیاحترامی میکند. شاید زمان آن رسیده که مارول بهجای استفاده نمادین از سیاست، مانند Star Wars پس از سیکوئلها، به داستانهایی متعهد شود که جسارت ریسک کردن با داستان اصلی را داشته باشند؛ داستانهایی که نه تنها با مشتهای آهنین بلکه با وقایع جذاب و پیچیده نیز جهان را نجات میدهند.

















![[DEMON] [DEMON]](https://gamefa.com/wp-content/uploads/avatars/195400/1744796386-bpthumb.jpg)


یه کلیشه ای که خوب بود و بهش عادت کرده بودیم حضور کوتاه استنلی توی همه فیلما و کارتونا بود که دیگه نیست 💔
مراسم اسکار بازیگرا و فیلم ها دیگه تو هالیوود بی ارزش شده اونجرز اینفینیتی وار و اند گیم میتونست اسکار ببره اما اسکار رو به فیلم هایی تقدیم کردن که هیچکس نگا فیلماشون نمیکنه و دیگ یادی ازشون نمیشه با این هال که فیلم های مارول هنوزم تماشاگر های خودشو داره و تو سینما های دنیا پخش میشه اگه فیلمای مارول بد هستن چرا تویه لیست بیست پرفروش ترین فیلم های دنیا هفت یا هشتاشون مارول هست
این خیلی مسخرس
پس با منطق شما اسپایدرمن نو وی هوم
از فارست گامپ اینتر استلار پالپ فیکشن ۳ گانه ارباب حلقه ها و ….. بهتره
منظور من اسکار های سال های اخیر هست که ارزشش اومده پایین وگرنه فیلمایی مثه ارباب حلقه ها، از گور برخواسته و اینتر استوار و شوالیه تاریکی حقشون واقعا اسکار بود در این شکی نیست
هر آغازی پایانی داره
توی End game باید همه چی تموم میشد
شی هالک مسخره به کنار سکرت اینویژن رو که کسی یادت نیست و گرون ترین سریال بود تم سیاسی مضجک با اون زن رییس ام ای سیکس که خیلی سعی داشت خفن در عین حال جوک گو باشه حال بهم زن بود…واقعا چرا باید سریال اختصصی نیک فیوری ساخته باشه برام سواله
هنوزم بعد این همه مدت با خودم کلنجار میرم که چجور تا قسمت اخر دیدمش
یکم تنوع بدید ویلن داستان خفن کم میزارن یا اصلا نمیزارن از اونور شرور داستان زن باشه که اون شروری که هم توی فیلم دکتر استرنج افتضاح بود اصلا اشاره نکنیم بهتره ویلن ها ۹۹ درصد به صورت خیلی … شکست میخورن تنها یه ویلن خوب دیدم کانگ فاتح بود تانوس سر اند گیم عالی بود ولی سینمایی بعدی نمیساختن بهتر بود
شوخی های لوس
۸) شرورهای MCU باید تا حد آزاردهندهای ساده باشند
بنظرم داکتر دووم می تونه این کلیشه ارو تغییر بده
دیگه بدرد نمیخوره