۱۰ داستانی که فقط در مدیوم گیمینگ جواب میدهند
بر کسی پوشیده نیست که صنعت گیمینگ پتانسیل بسیاری دارد. در این مقاله به معرفی عناوینی خواهیم پرداخت که احتمالا در مدیومهای دیگر نمیتوانستند موفقیت زیادی کسب کنند.
از زمانی که صنعت بازیهای ویدیویی توانست در بین مدیومهای سرگرمی برای خود نامی دستوپا کند، همواره عدهای معتقد بودهاند که گیمینگ نمیتواند آنطور که باید و شاید، روایتگر یک داستان درگیرکننده باشد. با این وجود، پیشرفت خیرهکنندهی صنعت گیمینگ در دهههای اخیر نمایانگر این حقیقت است که این افراد به صورت واضح اشتباه میکردهاند. امروزه دنیای بازیهای رایانهای از چنان پتانسیلی برخوردار است که بسیاری از داستانها را صرفا در این مدیوم میتوان به شکل شایسته روایت نمود؛ چه راجع به یک بازی AAA صحبت کنیم، که با ایجاد تجربهای که در دنیای واقعی برای بازیکنان امکانپذیر نیست سعی در جذب مخاطب دارد و یا عناوین مستقل و کوچک که با ایدههای نوین خود به صورت پیوسته صنعت گیمینگ را به جلو راندهاند، دیده میشود که گیمینگ از ظرفیت بسیار بالایی برای روایت داستانهای درگیرکننده و پیچیده برخوردار است. دیگر کسی نمیتواند این حقیقت را انکار کند که بازیهای رایانهای قادرند داستانهایی را تعریف کنند که شاید در طول زندگی خود هرگز با نمونههایی شبیه به آن در هیچ مدیوم دیگری مواجه نشویم.
عناوینی که در این مقاله ذکر میشوند بازیهایی هستند که موفق شدهاند در طی سالیان مختلف به خوبی ظرفیت بالای صنعت گیمینگ را به رخ مخالفین آن بکشند. این بازیها، آثاری منحصربهفرد هستند و در عین حال میتوان با اطمینان گفت که اگر در یک مدیوم دیگر تولید میشدند، احتمالا تاثیر شگرف فعلی خود را نمیتوانستند داشته باشند. این عناوین، آثاری هستند که عملا باعث میشوند تا به بازیهای رایانهای صفت هنر را بدهیم.
هشدار: در این مقاله به داستان هرکدام از بازیهای ذکر شده پرداخته خواهد شد. اگر این عناوین را تجربه نکردهاید و قصد دارید تا به انجامشان بپردازید، لطفا از خواندن این مطلب پرهیز کنید.
۱۰. Doki Doki Literature Club
اگر بدون تحقیق راجع به مضمون این بازی به سراغ آن رفته و به صورت کاملا ناآگاه به تجربه آن بپردازید، با اطمینان میتوانیم بگوییم که Doki Doki Literature Club به یکی از منحصربهفردترین تجاربتان تبدیل خواهد شد. شما در قالب یک پروتاگونیست بینام وارد باشگاه ادبیات دوستان خود شده و در آنجا با سه نفر از اعضا رابطه عاشقانه برقرار میکنید. قضیه زمانی پیچیده میشود که متوجه این حقیقت میشوید که دختر چهارم که مونیکا (Monica) نام دارد و شما نمیتوانید با او رابطه برقرار کنید، کاملا نسبت به این موضوع آگاه بوده که او یکی از شخصیتهای یک بازی رایانهای است. در این زمان، او کدهای بازی را تغییر داده و سعی میکند تا به فردی تبدیل شود که شما به او عشق میورزید و از این طریق، لحظات بسیار ترسناکی را برای بازیکن رقم میزند. او دخترهای دیگر را به چشم رقیب دیده و تکتک آنها را به قتل میرساند. در ادامه، مونیکا شخصیت خود را حذف کرده و بازی را از ابتدا شروع میکند.
حال از خود بپرسید که چگونه میتوان داستانی راجع به یک شخصیت آگاه روایت کرد؛ آن هم در حالی که او دیوار چهارم را میشکند و با گیمری که به تجربه اثر میپردازد، وارد یک بازی ترسناک میشود. Doki Doki Literature Club اثریست که به طور قطع در هیچ مدیوم دیگری غیر از گیمینگ نمیتوانست تاثیر کنونی خود را داشته باشد. داستان آگاه شدن یکی از شخصیتهای داخل بازی آن هم در حالی که او با فردی که به تجربه بازی میپردازد، با شکستن دیوار چهارم ارتباط برقرار میکند، لحظاتی را برای بازیکن رقم میزند که به طور وحشتآوری حقیقی به نظر میرسند. Doki Doki Club Literature یکی از جذابترین و خاصترین تجارب ممکن را در دنیای بازیهای رایانهای برای شما رقم میزند؛ چرا که جنس ترسی که در این عنوان تجربه خواهید کرد، با آنچه که تاکنون دیدهاید کاملا متفاوت است.
۹. Undertale
شاید این بازی در بطن خود یک داستان به ظاهر ساده و سرراست را روایت کند، اما آنچه که Undertale را به یک اثر کمنظیر تبدیل میکند، این حقیت است که داستان آن در مدیوم گیمینگ به وقوع میپیوندد. Undertale، داستان پسری به نام فریسک (Frisk) را تعریف میکند. او که به طور تصادفی به دنیای زیرین سقوط کرده است، پس از مقابله با هیولاهای بسیار، تلاش میکند تا راه خود را به خانه بیابد.
با وجود اینکه آنچه پیشتر ذکر شد خلاصه داستان بازی Undertale محسوب شده و هسته کلی آن را تشکیل میدهد، اما زیبایی این اثر آنجاست که بسته به مسیری که برمیگزینید و انتخاب هایی که در جایجای بازی خواهید داشت، وقایعی که با آنها مواجه میشوید به صورت قابل ملاحظه دستخوش تغییر خواهند شد. شما میتوانید در هنگام تجربه Undertale، شیوهی اعتدال را در پیش بگیرید. میتوانید به کشتار بپردازید و یا اینکه به صورت خنثی و بیطرف در داستان پیشروی کنید. در نهایت، با توجه به مسیری که برای خود انتخاب میکنید، سرنوشت متفاوتی انتظار شما را خواهد کشید.
اینکه یک هیولا را از بین ببرید و یا از گرفتن جان او صرف نظر کنید، عواقب جبرانناپذیری را برای شما به ارمغان خواهد آورد؛ این موضوعیست که باعث میشود تا داستان Undertale در درجهای بالاتر از عناوین دیگر این سبک قرار بگیرد. از سوی دیگر، هر بار که بازی را ذخیره میکنید و یا از ابتدا به تجربه آن میپردازید، این خود به طور چشمگیری روی داستان تاثیر میگذارد. برای مثال اگر یک بار در قالب یک فرد معتدل بازی را تجربه کرده و آن را به اتمام برسانید و سپس تصمیم بگیرید تا از ابتدا به انجام بازی پرداخته و این بار یک مسیر متفاوت را برگزینید، تجربه اول کماکان روی وقایع فعلی تاثیرگذار خواهد بود. با تجربهی دوباره بازی، شما خوشحالیای را که از طریق بخشیدن جان شخصیتهای بازی برای آنها به ارمغان آورده بودید، از آنها میگیرید؛ این در حالیست که برعکس این موضوع نیز در دنیای Undertale صادق است. اینکه چنین ایدهای که در آن تصمیمات شما تا این حد میتواند روی سرنوشت شخصیتهای مختلف موثر واقع شود، در یک مدیوم دیگر پیاده شود یک مسئلهی بسیار بعید است؛ به همین دلیل Undertale اثریست که یکی از جذابترین تجارب گیمینگ را برای بازیکنان به ارمغان میآورد.
۸. Gone Home
این بازی یکی از جمله عناوینی است که بسیاری از اًثار شبیهساز قدمزنی یا Walking Simulator، ایدههای خود را از آن وام گرفتهاند. با اینکه این یک تحسین بزرگ محسوب میشود، اما نکته اساسی این است که چنین توضیحی نمیتواند به خوبی حق مطلب را راجع به Gone Home ادا کند. یکی از انتقادات به جایی که به این اثر وارد میشود، این بوده که از نقطهنظر مکانیکهای گیمپلی، این بازی دارای کمبود است. با اینحال غنای داستانی بازی این کمبود را تا حد زیادی جبران میکند. داستان این بازی روایتگر ماجرای بازگشت کیتی (Katie) به خانه است. او از طریق سرنخهای موجود در محیط درمییابد که در غیاب او چه اتفاقاتی در خانهشان رخ داده است. تغییر گرایش جنسی خواهر او و واکنش نامناسب پدر و مادر کیتی به این اتفاق، باعث شدهاند تا خواهرش خانه را ترک کند. داستان بازگشت یک دختر بعد از مدت زیادی به خانه، به خودی خود یک روایت جدید و بدیع محسوب نمیشود و بارها در مدیومهای دیگر شاهد پرداختن به چنین داستانی بودهایم.
آنچه که روایت Gone Home را جذاب و درگیرکننده میکند، این حقیقت است که وقایع آن در مدیوم گیمینگ به وقوع میپیوندند. تعقیب رویدادهای داستان از دید کیتی و لمس تنهایی موجود در محیط خانه که بعد از رفتن او ایجاد شده، به گونهای هستند که با تجربه بازی به طور واقعگرایانهای آنها را احساس خواهید کرد. اینکه از دید کیتی وقایع را دنبال میکنید، باعث میشود تا از اعماق وجود خود درگیر داستان شوید و اطلاع یافتن از سرنوشت خواهر او برای شما به یک آرمان مهم تبدیل شود. بعید به نظر میرسد که پیاده شدن چنین ایدهای در مدیومهای دیگر از قبیل رمان و فیلم میتوانست چنین تاثیری روی مخاطب بگذارد.
شاید در ابتدای بازی چنین تصور کنید که Gone Home یک بازی ترسناک راجع به خانهای شبحزده بوده اما در پایان متوجه خواهید شد که درگیر داستانی شدهاید که حرفهای زیادی برای گفتن دارد و در عین حال، پا فراتر از مدیوم گیمینگ گذاشته است.
۷. Portal 2
روایت یک داستان پیچیده در بازیای که عملا در هر اتاق شما را مجبور به حل یک پازل میکند، کار آسانی نیست. نسخه اول Portal به خوبی موفق شد تا بازیکنان را با شروری به نام GLaDOS آشنا کند. با این وجود، Portal 2 یک بازی به مراتب جاهطلبانهتر بود و با معرفی Aperture Science توانست یک داستان پیچیده و درگیرکننده را روایت کند. این در حالیست که این اثر از نظر گیمپلی نیز حرفهای بسیاری برای گفتن داشت. در Portal 2 شما کنترل پروتاگونیستی به نام چل (Chell) را پس از اینکه در آزمایشگاهی متعلق به Aperture Science به هوش میآید، در اختیار میگیرید. شما در طول بازی صدای استفان مرچنت (Stephan Merchant) را میشنوید. او به شما کمک میکند تا از این آزمایشگاه بگریزید.
با این وجود، داستان زمانی پیچیده میشود که متوجه میشوید در واقع از چاله به چاه سقوط کرده و در دام GLaDOS افتادهاید. در ادامه شما برخلاف میلتان با گلادوس متحد شده و به کمک یکدیگر برای غلبه بر ویتلی (Wheatly) تلاش میکنید. یکی از علل عمدهای که باعث میشود تا داستان Portal 2 به خوبی جواب بدهد، این حقیقت است که وقایع آن در مدیوم گیمینگ رخ میدهند. همکاری با کسی که نسبت به او احساس خوبی ندارید، حسی پر از تعلیق در وجودتان ایجاد خواهر کرد. بهرهگیری از معماهای بکر و جذاب، یکی از پارامترهای دیگری است که موجب شده تا Portal 2 به یک بازی خاطرهانگیز تبدیل شود. از سوی دیگر، تاریخچه Aperture Science و لور (Lore) مرتبط به آن باعث غنای هرچه بیشتر داستان بازی شده است. داستان این بازی اگرچه از جذابیتهای بالایی برخوردار است اما این روایت درگیرکننده، احتمالا بدون پازلهای خلاقانهی Portal 2 نمیتوانست تا این حد موثر واقع شود.
۶. Oxenfree
این بازی داستان شخصی به نام الکس (Alex) را روایت میکند. الکس برای حضور در مهمانی دوستان خود به جزیرهای به نام Edwards سفر میکند. داستان زمانی شکل جدی به خود میگیرد که الکس و دوستانش خود را در شرایطی میبینند که باید برای نجات جان خود از دست اشباح موجود در یک زیردریایی تلاش کنند. اینکه تعدادی نوجوان در یک جزیره به تقابل با یک قدرت ماورایی بپردازند، یک روایت کلیشهای محسوب میشود اما Oxenfree زمانی متمایز جلوه میکند که شما را غرق در دنیای بازی کرده و با دادن حق انتخاب به شخصیت تحت کنترلتان، باعث میشود تا تصمیماتتان روی اتفاقاتی که در بازی رخ میدهند، به طور دراماتیکی تاثیرگذار باشند. این موضوع در نهایت باعث میشود تا Oxenfree، یک داستان منحصربهفرد داشته باشد.
با اینکه وقایع به صورت خطی رخ میدهند، اما هرکدام از انتخابهای شما میتوانند سرنوشت شما و شخصیتهای دیگر را تغییر دهند. نتیجه این اتفاق این است که بازیکن تا حد زیادی روی روایت و وقایع پیشآمده، کنترل خواهد داشت. از سوی دیگر، گرهی اتفاقات مرموز و غیر قابل توضیحی که در جزیره رخ میدهند نیز از طریق جستوجو و انتخاب دیالوگ باز میشود. احتمالا چنین روایتی در هیچ مدیوم دیگری نمیتوانست تا این حد موثر واقع شود. این بازی به خوبی موفق میشود تا ترس، راز و رمز و درام مخصوص نوجوانان را به گونهی استادانه با یکدیگر تلفیق کرده و در نهایت یک محصول خاص و ویژه را ایجاد نماید. با توجه به اینکه دنباله این بازی قرار است امسال عرضه شود، تجربه نسخه ابتدایی آن را هرگز از دست ندهید.
۵. The Stanley Parable
در زمانی نه چندان دور، امکان نداشت که یک سایت یا مجله مرتبط به گیمینگ را باز کرده و با مطلبی پیرامون Stanley Parable روبهرو نشوید. این نمایانگر این حقیقت است که سازندگان این بازی از فرمولی استفاده کردهاند که تا حد زیادی جواب داده و توانسته مخاطب را درگیر خود کند. به خوبی میدانیم که روایت یک داستان میتواند در مدیومهای مختلف اشکال متفاوتی داشته باشد. با این وجود، اگر بخواهیم یک سبک روایی را در انحصار بازیهای رایانهای بدانیم، آن سبک روایت داستان از طریق دادن حق انتخاب به بازیکن خواهد بود. Stanley Parable، اثریست که روی دادن حق انتخاب به شما مانور داده و از این طریق سعی دارد تا یک داستان چندبعدی و پیچیده را روایت کند. در این بازی، شما کنترل کارمندی به نام استنلی را به عهده میگیرید. او در شرایطی در دفتر خود بیدار میشود که هیچکدام از همکارانش در اداره حضور ندارند. شما در حالی به تجربه Stanley Parable میپردازید که روایتگر بازی سعی دارد تا روی تصمیمات شما تاثیر گذاشته و به نحوی آنچه که میخواهد را به شما دیکته کند.
این در حالیست که بازیکن میتواند از راهنماییهای او پیروی کرده و یا اینکه کاملا برخلاف آنها عمل نماید. بسته به تصمیماتی که میگیرید، نوع روایت بازی و اتفاقاتی که برایتان رخ میدهد، میتواند تا حد زیادی تغییر کند. اینکه بگوییم Stanley Parable دارای یک داستان یکپارچه و واحد بوده، یک ادعای جسورانه محسوب میشود؛ چرا که این بازی در نهایت مجموعهایست از داستانکهایی که به صورت شاخهشاخه به یکدیگر مرتبط بوده و به پیامدهای کاملا متفاوتی منجر میشوند. بیراه نیست اگر بگوییم که Stanley Parable نمونه واقعی داستانیست که صرفا در مدیوم گیمینگ جواب داده و میتواند تاثیرگذار باشد. این بازی به مضامینی از قبیل سرنوشت، ارتباط بازیکن و بازیساز و همچنین حق انتخاب و تاثیر آن بر روایت میپردازد و به همین دلیل یکی از منحصربهفردترین و در عین حال مرموزترین عناوینیست که تاکنون در مدیوم گیمینگ خلق شدهاند. Stanley Parable یک اثر جاهطلبانه و در عین حال خلاقانه است و به خوبی نشان میدهد که بازیهای رایانهای ظرفیت روایت داستانهایی را دارند که عملا نظیر آنها را تجربه نکردهاید.
۴. Mass Effect 2
اگر بخواهیم راجع به یک بازی رایانهای صحبت کنیم که به صورت عمیق به واکاوی مفهوم انتخاب و آزادی عمل میپردازد، نامی که در ابتدا در ذهنمان تداعی میشود Mass Effect 2 خواهد بود. شاید در نگاه اول چنین تصور کنید که نام این بازی نباید در این فهرست ذکر شود؛ چرا که داستان فرماندهای که در کهکشانهای دیگر قصد دارد تا با بیگانهگان مقابله کند، بارها و بارها در مدیومهای دیگر روایت شده است. با این وجود، پارامتری که باعث میشود Mass Effect 2 به یک اثر ویژه تبدیل شود، تاکید آن روی دادن حق انتخاب به بازیکن است. شما در قالب فرمانده شپرد (Shepard) به تجربه این بازی پرداخته و با سفر به مکانهای مختلف، قصد دارید تا تیمی تشکیل دهید که برای مقابله با دشمن مشترکتان یعنی کالکتورز (Collectors) توان کافی را داشته باشد.
انتخابهایی که شما در طول بازی خواهید داشت، میتواند رابطه شما با سایر اعضای تیم را تا حد زیادی متاثر بسازد. در نهایت، شما به پایگاه کالکتورز هجوم برده و بسته به تصمیماتی که در طول بازی گرفتهاید و نوع رابطهتان با اعضای گروه، ممکن است برخی از آنان را از دست بدهید. آنچه که گیمپلی بازی را بیش از پیش جذاب میکند، این حقیقت است که شما به عنوان پروتاگونیست داستان صرفا با چند گزینه برای انتخاب کردن مواجه نمیشوید، بلکه به عنوان فرماندهی تیم مسئولیتهایی حیاتی را بر عهده دارید. شما خود را در موقعیتی خواهید دید که زندگی و مرگ سایر اعضای گروه به طور مستقیم به نوع فرماندهی شما مرتبط است. قطعا تماشای چنین داستانی در مدیوم سینما هم میتواند موثر واقع شود؛ اما وقتی بار مسئولیت را در قالب یک فرمانده احساس میکنید، متوجه خواهید شد که چرا Mass Effect 2 در مدیوم گیمینگ میتواند بیشترین تاثیر خود را داشته باشد.
۳. Paratopic
این اثر یک بازی عجیبِ تمام و کمال محسوب میشود. Paratoptc نقطهی عکس عناوینی از قبیل Fortnite و Call of Duty محسوب شده و به طور واضح میتواند تداعیگر کلمهی آوانگارد در ذهن مخاطب باشد. از سوی دیگر، نمیتوان این حقیقت را کتمان کرد که Paratopic یک بازی منحصربهفرد است. علاوه بر همهی این موارد، وقتی صحبت از داستان میشود، این بازی وقایعی را روایت میکند که هرگز در مجموعههای ساخته شده توسط نتفلیکس آنها را مشاهده نخواهید کرد. در این بازی شما کنترل ۳ شخصیت مختلف را بر عهده میگیرید؛ آن هم در حالی که داستان بازی بدون نظم و ترتیبی مشخص روایت میشود. یکی از این داستانها به تلاش فردی مرتبط است که سعی دارد تا در جنگل از یک پرنده کمیاب عکسبرداری کند. داستان دوم به قاتلی مربوط میشود که قصد دارد تا جان انسان دیگری را در هنگام صرف ناهار بگیرد. آخرین داستان روایتگر تلاش یک خلافکار برای قاچاق نمودن نوارهای VHS از مرز است.
این بازی بر خلاف همهی توقعات شما از یک بازی رایانهای عمل کرده و به همین دلیل یک اثر بدیع محسوب میشود. Paratopic به صورت عمدی شما را در برخی موقعیتهای یکنواخت و حوصلهسربر قرار میدهد؛ از نشستن در اتومبیل و رانندگی برای مدتی طولانی گرفته تا انتظار کشیدن در آسانسور. از سوی دیگر، گرافیک این اثر تداعیگر عناوین پلی استیشن ۱ است و از نظر بصری دائم شما را یاد این حقیقت میاندازد که در حال تجربهی یک بازی رایانهای هستید. در پایان، جابهجاییهای مکرر بین ۳ داستان مختلف باعث میشوند تا درک اتفاقاتی که در حال رخ دادن هستند، برای بازیکن دشوار شود.
۲. The Void
از بزرگترین فیلمهای ژانر سایفای (Sci-fi) گرفته تا مطرحترین کتابهای عاشقانه، هدف هر داستان در نهایت این است که به شما مسائلی را نشان دهد که خلاف آنچه هستند که پیشتر تصور میکردید. اگر بخواهیم راجع به اثری صحبت کنیم که شما را از دنیای فعلی جدا کرده و در یک عالم دیگر غرق میکند، نمیتوانیم به آسانی از The Void عبور کنیم. در این بازی شما در قالب یک روح گمشده که در مکانی مرموز به نام Void چشم باز میکند، قرار میگیرید. در این دنیا همه چیز توسط رنگها کنترل شده و معنا پیدا میکنند. شما برای قویتر شدن و پیشرفت در بازی رنگهای مختلف را گردآوری کرده و آنها را به خواهران (The Sisters) میدهید. خواهران در واقع ساکنین این عالم مرموز بوده برای مدت زیادی به فراموشی سپرده شدهاند. از سوی دیگر، به زودی شما وظیفه پیدا میکنید تا با افراد سرکوبگر یعنی برادران (The Brothers) مقابله کرده و بدین گونه از عالم Void فرار کنید. بازی The Void یک تجربه سرشار از رمز و راز و در عین حال درگیر کننده را برای بازیکن رقم زده و عملا باعث میشود تا او فکر کند که به واقع در یک دنیای دیگر در حال ماجراجویی است.
گیمپلی و طراحی هنری بازی باعث میشوند تا چنین تصور کنید که در یک عالم رویاگونه قرار دارید. نکته جااب توجه این است که در این اثر، هیچ مکانیکی برای کمک به بازیکن وجود ندارد و او خود باید گره از وقایعی که با آنها مواجه میشود باز کند. The Void عنوانیست که بازیکن را در محوریت ماجرا قرار داده و به همین دلیل است که این بازی در مدیوم گیمینگ به بهترین شکل ممکن جواب میدهد. در پایان باید خاطر نشان کرد که The Void اثریست که بدون شما به عنوان بازیکن، هیچ مفهومی نخواهد داشت.
۱. What Remains of Edith Finch
این بازی یکی از آن جمله آثاریست که به راحتی نشان میدهد که چرا بازیهای رایانهای به معنای واقعی کلمه هنر محسوب میشوند. اگر کسی What Remains of Edith Finch را تجربه کرده و کماکان اصرار داشته باشد که صفت هنر مناسب بازیهای رایانهای نیست، میتوانید اطمینان داشته باشید که آن فرد دروغ گفته و یا اینکه به مانند نوجوانها روی اشتباه خود صرفا به دلیل لطمه نخوردن غرور خود پافشاری میکند.
شما در قامت ادیث فینچ (Edith Finch) به تجربه بازی پرداخته و نامه او را مطالعه میکنید. شما خاطرات ادیث را مرور کرده و از نوع رابطه او با باقی اعضای خانوادهاش اطلاع حاصل میکنید. اینکه هرکدام از افراد خانواده چگونه از دنیا رفتهاند و اطلاع از نفرین خانواده فینچ، از جمله لحظات کلیدی بازی محسوب میشود. در پایان شما درمییابید که ادیث نیز از دنیا رفته و کسی که نامه را میخواند، فرزند او است. شاید پس از تجربه بازی، اولین کلماتی که برای توصیف آن به ذهن شما خطور میکنند زیبا، تلخ و احساسی باشند. جذابیت What Remains of Edith Finch در این است که هر یک از بخشهای بازی به خوبی یک شخصیت خاص را معرفی کرده و نوع رابطه شما با او را توضیح میدهد. از علاقه باربارا (Barbara) به فیلمهای ترسناک گرفته تا وان حمام عجیب گرگوری (Garegory)، هرکدام در خدمت شناخت شخصیتها بوده و به روایت بازی کمک میکنند. What Remains of Edith Finch یکی دیگر از آن جمله عناوینی بوده که احتمالا در هیچ مدیوم دیگری نمیتوانست تاثیر شگرف فعلی خود را داشته باشد.
پر بحثترینها
- بازیگر شخصیت اصلی Intergalactic نیل دراکمن را خدای بازیهای ویدیویی میداند و از همکاری با او هیجانزده است
- رکورد دیسلایک تریلر Concord توسط Intergalactic در یوتیوب شکسته شد
- رئیس ناتی داگ: تست بازیگری Intergalactic به اندازه انتخاب بازیگر نقش الی شگفتانگیز بود
- بازیهای انحصاری کنسولی بیشتری از پلی استیشن برای Xbox عرضه خواهند شد
- مدیرعامل ناتی داگ: Intergalactic دیوانهوارترین ماجراجویی ما است
- ظاهراً تریلر معرفی Intergalactic: The Heretic Prophet به تاریخ عرضه آن اشاره دارد
- دیجیتال فاندری تریلر Intergalactic را از نظر بصری شگفتانگیز توصیف میکند
- سازنده بازی Black Myth: Wukong بابت برنده نشدن در مراسم The Game Awards 2024 گریه کرد
- گپفا ۲۶؛ مورد انتظارترین بازیهای شما در سال ۲۰۲۵
- مدیرعامل مایکروسافت: طرفدار Xbox بودن یعنی تجربه بازیهای آن روی تمامی دستگاهها
نظرات
بازی portal 2 عجیب شاهکار بود
اسم اون بچهه تو آندرتیل فرانک نبود فریسک بود ._.
می تونستین سری سولزبورن رو هم اینجا قرار بدین چون به نظرم از تمامی پتانسیل این مدیوم ( خصوصا قابلیت جست و جو کردن که در فیلم و سریال ممکن نیست ) به بهترین شکل ممکن برای روایت داستانش استفاده می کنه.
اگر به انتخاب من باشه مس افکت رو انتخاب میکنم چون قبل از هر چیز ژانر مورد علاقم هست و همچنین بسیار پتانسیل بالایی برا یک سریال شاهکار داره …
مقاله جالبی بود فقط یه نکته:
شما اسم کارکتر اصلی Undertale رو اشتباه نوشتین، اسمش در اصل Frisk هست.
حیف که ولو بازی نمیسازه دیگه
تنها استودیویی که میتونست قالب روایت رو بدون کاتسین و فقط از طریق گیم پلی تعریف کنه
لور شدیدا پیچیده و جذاب پورتال ۲ حقیقتا خیلی کم پیدا میشه بین بازیا
و این است قدرت هنر هشتم!!!
مرسی گیمفای عزیز…
به قول استاد کوری بارلوگ…
!!!Single player for ever
تو این لیست کلی بازی رو میشه جا داد مثلا سوپر ماریو رو شما فیلم یا انیمیشن در نظر بگیر.. و یا مثلا ماینکرفت رو تو مدیومی غیر از بازی تقریبا یه چیز گنگ و نامفهوم هست ولی برای یه بازی کاملا دارای مفهوم و هدف هستش
فکر میکردم حداقل یکی از رتبه ها، یا حتی رتبه یک رو به سری سولز اختصاص بدید؛ چون داستان گویی محیطی نوعی از روایت داستان هست که فقط در مدیوم گیم قابل پیاده سازیه.
👌
دلیل جضور مس افکت دو بنظرم نباید تاثیر انتخاب ها باشه
باید مدل روایت باشه
مس افکت دو چیزی به اسم داستان داره ، ولی نود درصد تایم و محتوای بازی تو loyality هاشن نه ماموریت های اصلی و این شحصیت پردازی تک تک کرومیت ها میاد و تبدیل به شاهکارش میکنه
یه همچین مدل داستانی تو مدیوم سینما و اینا جواب نمیده و جتی تو کتاب و نوشتخ ها
دلیل موفقیتش وجود یه عامل دیگه به اسم گیم پلیه بنظرم که کمک میکنه به کشش بازی
شماره ۱۰ رو کدوم مریضی ساخته 😑 فکز کن یکی تو دنیای گیم که میدونه اینا بازیه داره کد ها رو هک میکنه از بازی بیاد بیرون بیاد سراغت
با اینکه میدونی داستان بازی همینه باز موقع انجام ادم سکته میکنه
فقط میتونم بگم پشمام از داستان Doki Doki Literature Club