نقد و بررسی سریال مارول Moon Knight
جدیدترین سریال دنیای سینمای مارول «Moon Knight» با بازی اسکار آیزاک و ایثن هاک از شبکه دیزنی پلاس پخش و موفق به دریافت نمره ۷.۶/۱۰ شد.
خطر اسپویل
در حالت کلی میتوان گفت که فیلمهای سینمایی مارول بیشتر برای مخاطبین جوان ساخته میشود ولی انحصارا فقط شامل آنها نمیشود. در این فرنچایزها عمدتا صحنههای خیلی خشن و یا خیلی ترسناکی وجود ندارند. ولی جدیدترین داستان ابرقهرمانی مارول خود را از دیگر فیلمها متمایز کرده است. این سریال نسبت به دیگر فیلمهای مارول از خشونت بیشتری برخوردار است و با مسائل مهمی چون اختلالهای روانی و زندگی پس از مرگ برخورد میکند. این سریال همزمان عجیب، ترسناک و طنزآمیز است. سریال «Moon Knight» به شخصیتی نسبتا ناشناختهتر نسبت به انتقامجویان میپردازد.
سریال «Moon Knight» داستان مردی با اختلال چند شخصیتی که در دنیای جذاب خدایان و اسطورههای مصر باستان در تلاش برای پیدا کردن آرامش است را به تصویر میکشد. اسکار آیزاک با بازی فوقالعاده خود موفق به تصویر کشیدن سه شخصیت کاملا متفاوت شد. افرادی که با کمیکهای این قهرمان آشنایی دارند میدانند که شوالیه ماه شامل سه فرد، مارک اسپکتور، استیون گرنت و جیک لاکلی میشود.
قسمت اول این سریال اول ما را با شخصیت منفی داستان، آرتور هرو، آشنا میکند. بر روی دست او ترازویی خالکوبی شده است که نمایانگر یکی از خدایان، آمیت میباشد. آمیت یکی از خدایانی است که نقش مهمی را در زندگی پس از مرگ مصریان باستان ایفا میکند. مصریان اعتقاد داشتند که پس از مرگ قلب شما توسط آنوبیس، خدای مرگ، بر روی ترازویی در مقابل یک پر اندازهگیری میشود. اگر قلب سنگینتر از پر میشد، آمیت شخص مرده را میبلعید و از رسیدن او به دنیای آخرت جلوگیری میکرد.
از بین سه شخصیت، ابتدا با استیون آشنا میشویم. او یک مرد انگلیسی است که در لندن زندگی و در گیفت شاپ یک موزه کار میکند. در کتابهای کمیک، استیون گرنت یک فرد ثروتمند است و احتمالا مارول این شخصیت را به یک فرد منزوی تغییر داده است تا از شباهت آن به بروس وین جلوگیری کند.
سریال «Moon Knight» از طریق جزئیاتی مانند دشواری استیون در حفظ ارتباطات اجتماعی و محدودیتهایی که برای نگه داشتن خود در رختخوابش استفاده میکند، نشان میدهد اختلال بیخوابی او نشان از بیماریهای روانی عمیقتری دارد. او احساس میکند مدام توسط شبحی تعقیب میشود. پرندهای از جنس تاریکی مدام به دنبال او است و او حتی در بیداری نیز میتواند او را ببیند. خونشو، خدای ماه و آسمان شب در مصر باستان، از دید همگان، به جز استیون وحشت زده پنهان است.
مرز بین واقعیت و خیال کمرنگ شده است و استیون خود را در شهری غریب، در بین جمعیتی عجیب پیدا میکند. استیون برای اولین بار با شخصیت منفی سریال، آرتور هرو، آشنا میشود. هرو در بین جمعیت کثیری از مردم به عنوان مردی معنوی شناخته میشود. مردم به صف ایستادهاند تا در مقابل آمیت قضاوت شوند. آمیت آنهارا حتی برای گناهانی که ممکن است در آینده مرتکب شوند نیز مجازات میکند. از دید استیون همه چیز مبهم است. او وارد مبارزهای شده است که توانایی برنده شدن در آن را ندارد. ولی او تنها نیست. مارک اسپکتور مدام پا به میدان میگذارد ولی استیون هیچ یک از اعمال او را به یاد نمیآورد.
در کنار درگیریهای مارک و استیون و داستان خدایی طرد شده، سریال «Moon Knight» با لیلا ما را با جنبهای عاشقانه از این داستان آشنا میکند. لیلا همسر مارک است و بعد از اینکه مارک تبدیل به شوالیه ماه شد او را ترک کرد، حالا لیلا بعد از اینکه همسر خود را پیدا کرده است از بیماری روانی او نیز خبردار شده است. مارک از لیلا دوری میکند زیرا میداند خونشو در تلاش است تا او را به عنوان آواتار بعدی خود انتخاب کند.
در قسمت دوم سریال استیون در تلاش است تا با هرو وارد صلح شود ولی بعد از اینکه متوجه هدفهای او میشود از همکاری با او امتناع میکند. هرو از قدرت خود برای ظاهر کردن موجودی شیطانی استفاده میکند، لیلا و استوین سعی میکنند فرار کنند. مارک مدام در گوش استیون میخواند که از قدرتهای خود استفاده کند. استیون از قدرتهای شوالیه ماه استفاده میکند و تبدیل به آقای نایت میشود. در کتابهای کمیک آقای نایت همان خونشو است که به صورت کاراگاهی در بین عموم ظاهر میشود ولی در این سریال این شخصیت استیون در ظاهر شوالیه ماه میباشد.
قسمت سوم سریال ما را به صحراهای مصر میبرد، استیون و مارک به مبارزه با افراد هرو میپردازند و حالا هر دو آنها در پشت خاطرات فرد دیگری پنهان شدهاند. فردی خشن که به راحتی تمامی دشمنهای مارک را شکست میدهد و از حضور جیک لالکی در این سریال خبر میدهد. این قسمت ما را به اعماق یکی از اهارم ثلاثه میبرد. داخل این هرم خدایان درو هم جمع میشوند تا در مورد آنیده بشریت و آواتارهای خود صحبت کنند. استیون و خونشو برای پیدا کردن معبد آمیت مجبور میشوند تا آسمان شب را به دو هزار سال گذشته برگردانند.
این اتفاق چه تاثیری میتواند در آینده دنیای سینمایی مارول داشته باشد؟ آیا سنگهای Infinity، ازگارد، هلا و ایگو دوباره برمیگردند؟
همانطور که سریال «Moon Knight» شخصیتهای اصلی خود را دور یکدیگر جمع میکند، متوجه میزان تعهد کارگردان این سریال، محمد دیاب، به متمایز کردن آن از دیگر فیلم و سریالهای مارول میشوید. به جای اینکه اختلال چند شخصیتی مارک و استیون را به عنوان یکی از نقات قوت و ابرقدرت آنها نمایش دهد، نشان میدهد که زمان از دید آنها چقدر مبهم و شکسته است و دنیایی که آنها در آن زندگی میکنند با واقعیت تفاوت زیادی دارد.
قسمت پنجم سریال یکی از تاریکترین صحنهها دنیای سینمایی مارول را به تصویر میکشد. در این قسمت مارک مرده است و به همراه استیون سر از یک بیمارستان روانی که توسط هرو اداره میشود در آورده است. هرو سعی میکند مارک را متقاعد کند که تمامی اتفاقاتی که برای او افتاده است بخشی از تخیل او بوده است و از طرفی دگیر مارک و استیون در دنیای پس از مرگ مصر باستان، دوآت قرار دارند. توآرت، خدای باروری مصر باستان، به آنها میپیوندد تا در سفر آنها در دنیای آخرت به آنها کمک کند.
در یکی از صحنههای صحبت کردن مارک با دکتر هرو، مارک با صورتی خونین رو به روی هرو نشسته است. چسب زخم روی بینی او معمولا روی صورت مبارزان ورزش بوکس دیده میشود. در این صحنه مارک پریشانتر و پرخاشگرتر از حد معمول است و حتی با لهجهای متفاوت صحبت میکند. تمامی این موارد ثابت میکند که در این صحنه فردی که رو به روی هرو نشسته است جیک لاکلی است نه مارک. جیک یک بوکسور اهل شهر نیویورک است که در تمام طول سریال از نظرها پنهان مانده است. او هویت خود را حتی برای مارک و استیون نیز آشکار نکرده است.
در این قسمت متوجه میشویم که منشا بیماری روانی مارک مادر پرخاشگر او بوده است. با توجه به علم رواشناسی، اختلال چند شخصیتی قالبا در افراد به علت آسیبهای روحی پدیدار میشود. همه این اتفاقات به منشا مون نایت میرسد، زیرا خدمه اسپکتور برای حمله به یک حفاری باستان شناسی استخدام می شوند ولی فرمانده او ایدههای دیگری دارد و شروع به سلاخی همه، از جمله پدر لیلا، می کند. اسپکتور که در تلاش برای دفاع از باستان شناسان مجروح شده است، به سمت مجسمه خونشو در اعماق محوطه می خزد و خدای ماه را میشنود که در ازای دریافت فرصتی جدید از او بیعت میخواهد.
قسمت آخر این سریال خالی از سوپرایز بود. قسمت آخر این سریال سعی میکند در مدت زمانی کوتاه هرآنچه که بیننده انتظار وقوعش را دارد به واقعیت تبدیل کند. مانند تمامی دیگر فیلمهای مارول، مبارزهای سرتاسر ساخته شده با جلوههای ویژه در آخر این سریال رخ میدهد. لیلا تبدیل به ابرقهرمانی جدید به اسم «Scarlet Scarab» شده و حضور جیک لاکلی در این سریال تایید میشود.
در حالت کلی سریال «Moon Knight» ارتباط چندانی با دیگر فیلمهای مارول ندارد و به نظر میرسد داستان این شخصیتها تازه شروع شده است.
پر بحثترینها
- ۱۰ حقیقت تلخ که گیمر ها نمیخواهند به آنها اعتراف کنند
- مورد انتظارترین بازی های سال ۲۰۲۵
- گپفا ۲۶؛ مورد انتظارترین بازیهای شما در سال ۲۰۲۵
- روابط عاطفی در The Witcher 4 معنای عمیقتری خواهند داشت
- مدیرعامل ناتی داگ: Intergalactic دیوانهوارترین ماجراجویی ما است
- این ۱۵ ویژگی منحصر به فرد GTA 6 را به یک تجربه خیرهکننده تبدیل خواهند کرد
- کارگردان Silent Hill 2 Remake از علاقه خود به ساخت یک بازی در ژانر وحشت با اقتباس از Lord of the Rings میگوید
- استراتژی ریسکی Xbox که ۱۰ سال آینده آن را تعریف خواهد کرد
- شایعه: Xbox در سال ۲۰۲۵ بازیهایی خواهد داشت که هنوز رونمایی نشدهاند
- فهرست نامزدهای بهترین بازی های سال ۲۰۲۴ گیمفا
نظرات
کلاهش شبیه به کلاه سری اساسینز هست که از جلو حالت نوک عقاب داره
بهتره بگی سری اساسینز شبیه این بوده
سریال جالبی بود ولی قسمت آخرش یکم چپونده شده بود ولی پایان خوبی داشت
ممنون از بررسی
مون نایت متفاوت ترین اثری هست که از مارول دیدم عین ۶ قسمت رو عشق کردم شما امکان نداره نتونید با هر ۳ شخصیت یعنی مارک اسپکتور و استیون گرنت و جیک لاکلی ارتباط برقرار نکنید شخصیت پردازی به شدت قوی و داستان هم جالب و درگیر کننده فقط انتظار یه اپیزود آخر طولانی تر و پر محتوا تر رو داشتم. برای خودم هم محبوب ترین وجهه شخصیتی مارک استیون گرنت بود شما چی؟
تا کامنت بعدی laters gators🙂
توی پیامت گفتی امکان نداره نتونید با هر ۳ شخصیت (که یکیش جیک لاکلی هست) ارتباط برقرار نکنید.. خواستم ببینم تو چطوری این ارتباط رو برقرار کردی وقتی که حضور جیک لاکلی کلا ۱۰ ثانیه هم نشد؟
شما حس نکردی شاید ولی جیک لاکلی دست کم توی ۴ قسمت از سریال حضورش حس شد متن پایین دارای اسپویل هست کسایی که ندیدن نخونن:
یک تیکه توی تیمارستان دیده شد (اونی که روی دماغش چسب زخم بود) یه تیکه دیگه هم توی قاهره بود جایی که با چاقو اون چند نفر رو کشت بعد مارک از استیون پرسید کار تو بود استیون گفت نه بعد مارک گفت پس کار کی بود. یه تیکه دیگه هم وقتی هارو عصاش رو گزاشته بود روی سینه مارک و میخواست بکشتش که یهو پارازیت اومد و تو صحنه بعد دیدیم که مارک هارو رو کشته ولی جفت مارک و استیون نمیدونستن کار کیه چون اونا انجام ندادن اون کار رو
و یه قسمت دیگه هم که کانشو گفت با دوست جدید من آشنا شو
قسمت آخرش رو فقط من جلو زدم به دلم زیاد ننشست ولی از واندا بنظر خودم بهتر بود (شاید چون شخصیت جدیدی برام بود)
شاهکار
من که باهاش حال نکردم زیاد
بنظرم جالب نبود