چرا بریکینگ بد بعد از سال ها هنوز هم یک شاهکار است؟
ورود به ذهنها کاری دشوار است. این را من و شما و هر چه که هست و نیست، میدانیم و میدانند. برخی میآیند، برخی در حال آمدن هستند و برخی پیش از آن که بیایند، بار خود را در یک چمدان گذاشته و مسیر تباهی را در پیش میگیرند.
ولی برخی چیزها گویا هرگز نیامده و هرگز هم نرفتهاند. غباری ژرف خبر از سفر آنها در روزگاری نه چندان دور میدهد. آنها حضور داشتهاند حتی اگر کسی برای اثباتشان نباشد. حضور آنها، سفری جاری است. شروع و پایانشان مشخص نیست، ما تنها میدانیم که ورود آنها به ذهنهایمان سخت نبوده است.
والتر وایت به این شیوه در تلویزیون ظهور کرد تا معنی جدیدی برای رنگهای سبز، آبی، زرد و غبار همیشگیِ حضور باشد. او آمد تا بقیه از ذهن ما خارج شوند. ورود او به قلبهای ما همزمان شد با حسرتی تلخ، تاریک و باریک که دیگر او را نخواهیم دید.
او در لایههای ژرف باور و ناباوری از آن سوی لنز، لکهای زجرآور بر خاطر هر کسی است که با جادوی فیلم و سریال آشناست، کسانی که میدانند همانندی برای والتر وایت و دنیای بریکینگ بد زاده نخواهد شد.
ما فرزندان افراط هستیم که بریکینگ بد ما را شرطی کرده است. ما وحشتی از ستایش آن نداریم، ما تفریطی از تمجید هستیم و این مقاله ادای دینی برای یکی از بهترینها در تلی از بهترینهای دیگر است. بریکینگ بد چگونه واژه شاهکار را تعریف کرد و بیش از یک دهه بعد هنوز هم در تعریف آن موفق است؟ خودتان میدانید ولی اجازه دهید به اتفاق همدیگر، فراموشش کنیم و دوباره آن را به اتفاق، به یاد آوریم!
توجه: متن پیش رو قسمتهای زیاد و همچنین حیاتی از سریال بریکینگ بد را اسپویل میکند.
از آقای چیپس به صورت زخمی
برایان دیپالما در دهه ۸۰ میلادی با بازسازی صورت زخمی (Scarface) با بازی آل پاچینو یکی از آن فیلمهای کالت سینما را در چشم و جان ما شلیک کرد. روند تکامل آل پاچینو در آن اثر خوشساخت، تاثیر عمیقی روی وینس گیلیگان، خالق بریکینگ بد گذاشت.
وینس گیلیگان از روند تکامل شخصیت مذکور در راستای تکامل والتر وایت به شیوهای نوین استفاده کرد. احتمالاً قبلاً هم شنیدهاید که گیلیگان، وایت را در قسمتهای نخست بریکینگ بد، به منزله آقای چیپس در نظر گرفته است. او به تدریج تکامل پیدا میکند و به شخصیتی مخوف، ترسناک و مخرب در هیبت صورت زخمی تبدیل میشود.
آقای چیپسی که به سختی میتوانست مقابل صاحبکار خود بایستد، چند فصل بعد تبدیل به فردی میشود که باید «اسم او را بگویید»، بشنوید و سپس تا جایی که میتوانید، جهتی را بگیرید و با حداکثر سرعت ممکن فرار کنید. ما معمولاً چنین رفتاری در مقابل آقای چیپس نداریم، اینطور نیست؟
این روند چیزی نیست که هر روز، ماه و سالی در سایر سریالها شاهدش باشیم. حتی در سریالهای مطرحی که بریکینگ بد هم وامدار آنهاست و در صدرشان میتوانیم سوپرانوز (Sopranos) را مثال بزنیم، غالباً شخصیتهایی جلوی چشمان بیننده رژه میروند که تغییرات و قوسهای ناملموسی را پشت سر میگذارند. این قوسها گاهی اوقات قابل قیاس با وایت و تاثیر شگرف آنها بر داستان و بیننده نیستند.
مخاطبان زمانی وارد زندگی آنها میشوند که تغییراتشان را پشت سر گذاشته و پوستاندازی کردهاند. ما در مقام مخاطب در سریالهای دیگر به استقبال داستانی میرویم که شخصیتها در آن درگیر داستان مجموعه میشوند ولی در بریکینگ بد به استقبال شخصیتهایی میرویم که داستان درگیر آنها و تکاملشان میشود.
با این وجود، نقاط قوت این سریال بلوک جداگانهای نیستند، بلکه تکهپازلهایی هستند که برای تشکیل تصویری کاملاً پویا و نه ثابت کنار هم قرار میگیرند. اصالت و نوآوری ایده اصلی داستان، در وهله نخست داد میزند اما هزاران نقطه سر راه دست اندر کاران اثر قرار میگیرند که در آنها تابلوی راهنمای «کلیشه» چشمک میزد و یک «پیچ اشتباه» کافی است تا به بیراهه بروند. این فریادها با موانع زیادی مواجه هستند تا به این سمت، به سمت ما فرود نیایند.
معلمی سرخورده که از علم خود، شیمی برای تضمین آینده خانوادهاش بهره میگیرد، در این راه تبدیل به بزرگترین عرضه کننده شیشه در قسمتی عظیم از ایالات متحده میشود. همه چیز حاضر است تا از کلیشه سخن بگوییم، هر نقطهای روی نقشه، نشانی از کلیشه دارد ولی بریکینگ بد تاریخ را به شیوهای دیگر نگاشته و کلیشهها را زدوده است.
در تاریخی که سریال در جهان صنعت نمایش ثبت کرده است، یا کلیشه به ندرت مشاهده میشود یا هر جایی که میرود خودنمایی کند، تبری مقدس آن را گردن میزند. روایت و پیرنگ بریکینگ بد ناقل کیفیت است. بریکینگ بد به این بیماری دچار شده است و در روند تبدیل پروتاگونیست خود به آنتاگونیستش، بینندگانش را مسموم میکند. داستانگویی بریکینگ بد، داستان را چون سم به بدن ما وارد میکند و ترسی از اوردوز هم ندارد. ما کشته مرده این زهر و راه نفوذش هستیم!
من زنت رو میکشم. من پسرت رو میکشم. من دختر کوچکت رو میکشم.
فصل ۴، اپیزود ۱۱ – گاس
بازیگر، بازیگیری و بازیگری
«من خود خطرم» و دیگر هیچ. اگر سریال را تماشا کرده باشید، کافی است همین جمله را بشنوید تا چهره هایزنبرگ جلوی چشم شما آن را فریاد بزند و رشته ضخیم تصورات شما را پاره کند. چشمهای او خیره به چشمهای اسکایلر در آن سوی تصویر میخی طویل را روی پایتان بکوبد، شما را آنجا بکارد و خود، اتاق را وداع گوید.
و ما میمانیم که هنوز هم آن جملات را زیر لب به قصد تقلید از برایان کرانستون میگوییم و شکست میخوریم. کار ما نیست، تنها اوست که خود خطر است.
هر بار و هر دفعه ما حکم اسکایلری را داریم که از برایان کرانستون آن سوی تصویر به خود میلرزیم چون او دیگر نه خودش و نه والتر وایت است. او خودِ هایزنبرگی است که امپراتوری مواد را به راه انداخته است. حیرتانگیز است که این بازیگر سابق نقشهای کمدی چگونه تا این اندازه خطر را جدی به جان ما میاندازد ولی حتی از آن شگفتانگیزتر، ذره ذره احساساتی است که ما نسبت به شخصیتهای سایر بازیگران سریال داریم.
نفرتی که از اسکایلر به دلمان نشسته است، حس پدرانهای که از سمت جسی شانههایمان را به درد میآورد و سال گودمنی که در جهان موازی باید وکالتمان را به عهده بگیرد تا از مهلکهای لاینحل، جان سالم به در ببریم.
گاس فرینک، مایک ارمنتراوت و دو خلوار شخصیتی که شاید صرفاً دقایقی در هر فصل نقشآفرینی کنند، به اندازهای در کار خود ماهر هستند که یکی از بهترین تیمهای بازیگری تاریخ را تشکیل دهند.
آیا این هنر بازیگران است یا هنر بازیگیران؟ گیلیگان و تیمش این الماسهای تراش خورده را در یک جعبه کنار هم جمع آوردهاند یا خود این الماسها تصمیم گرفتهاند که این بار به عظمت یک کوه نور بدرخشند؟ پاسخ جایی در میان سکانسهای این سریال سرگردان است ولی شاید هر دو.
اگر این انتخابهای حساب شده نبودند، خبری از این هارمونی تاثیرگذار هم نبود. اگر این نوازش زیبای هنر سینما از پس ابروی بازیگران بر سریال خوشساخت AMC جاری نمیشد، انتخابها بیمعنی بودند. تلی از غبار که بر تلی از غبار سوار شده است.
من توی خطر نیستم اسکایلر، من خود خطرم. یک نفر درو باز میکنه و تیر میخوره و تو فکر میکنی اون منم؟ نه! من کسی هستم که درو میزنه!
فصل ۴، اپیزود ۶ – والتر
قهوه تلخ با شکر
البته، ما میتوانیم بعد از دیدن سریال، حتی در یک جهان موازی، نام هایزنبرگ را به زبان بیاوریم ولی این طنز ماجراست که آتش ما را دوباره شعلهور میکند. سریال، کمدی سیاه را استادی بزرگ نشان میدهد که ما را از فرط خنده به گریه میاندازد. این استاد بر گوش ما میکوبد تا ببینیم سیاه، همان سفید است و انسانی که امروز راه میرود، تفاوتی با دیروز ندارد.
ما همانیم که بودیم و شخصیتها نیز همان. راه رفتن ما تغییر نکرده است، راه را تغییر دادهایم. تنها راه است که رنگها را تغییر میدهد و صفتها هستند که خط میخورند تا جایشان را به دیگری دهند.
بریکینگ بد تبحری استثنائی در خط زدنها دارد. در جدیترین صحنهها، بیشترین کمدی خوابیده است. بریکینگ بد آن را بیدار میکند و به نمایش میگذارد. در نتیجه بریکینگ بد آب را روی آتش میریزد، نه برای آن که خاموشش کند، بلکه به سبب آن که شعلهها بالا بگیرند و در این بین نفهمیم که در حال سوختن هستیم. آب و آتش به دفعات در این سریال ماندگار آمیخته میشوند تا ما از فرط لذت نسوزیم.
ذائقه شوخ بزرگترین تولید کننده مواد، وکیلی زبده ولی بذلهگو و سکانسهای کمدی در یک سریال جنایی، در حالت عادی جایی ندارند ولی شرایط با نام بردن از بریکینگ بد، در حالت غیرعادی قرار میگیرد. به همین خاطر است که سریال مورد بحث تاریخآفرینی و تاریخی موازی را در کنار سایر سریالها ترسیم میکند. وقتی از شکستن قوانین ابایی نداشته باشید، تاریخ هم در جاودان کردن نام شما کوتاهی نخواهد کرد. شاید شما با آن شوخی کنید ولی او با شما شوخی ندارد.
گور بابات و ابروهات!
فصل ۱، اپیزود ۱ – والتر
دوربین در خدمت خلاقیت
بریکینگ بد برای جلوههای بصری سریالهای تلویزیونی، استاندارد جدیدی را تعریف کرد یا در بدترین حالت، آن را دوباره مطرح نمود. بریکینگ بد به ما یاد داد که میتوانیم با اضافه کردن فیلتر زرد رنگ به هر صحنهای، یک نیومکزیکو از دل آن بیرون بکشیم.
وجود رنگهای هدفمند و پالت استادانه در سایر محصولات هالیوود و سینمای سایر کشورها هم به طرز ملموسی قابل رویت است ولی بریکینگ بد به خوبی توانست بدون آن که چنین چیزی را در چشم ما فرو کند، بازی رنگها و تاثیراتش را در ناخودآگاه ما کلید بزند.
بازی رنگها و دکوپاژ در کنار بازی دوربین و سینری که نتیجه همان بازی است، یک تجربه شنیداری برای کسانی میسازد که صحنهها را با چشمشان میشنوند و رنگ را با گوشت و پوستشان حس میکنند. نه اشتباه میکنیم، بریکینگ بد نه یک تجربه بصری و شنیداری، بلکه یک تجربه لمسی برای ما به ارمغان آورد.
اپیزودها صحنه به صحنه برای کند و کاو ساخته شدهاند؛ برای آن که روی آنها دست بکشیم و شاید گاهی اوقات آنها را مزه کنیم. پیش از شروع هر قسمت باید با بیل و کلنگ جلوی سریال آقای گیلیگان و دوستانش بایستیم و منتظر جزئیات و سمبلهایی باشیم که قرار است باز هم از چنگمان در بروند.
یک نفر باید از این خانواده در مقابل مردی که مراقب خانوادشه، مراقبت کنه.
فصل ۴، اپیزود ۶ – اسکایلر
نمادسازیها برای آقای صورت زخمی و گروهی که دور و بر او پرسه میزنند، تمامی ندارند. یک نماد و تاثیر آن و تاثیرپذیریش از شرایط و شخصیتها میتواند ساعتها درون بریکینگ بد بتازد و ادامه پیدا کند. نکات ریز در گوشه دیوار، در درزها، در تارها و در پودهای این جهان، خوش، ساخته شدهاند و خوشساخت باقی ماندهاند.
اینها از آن مولفههای دوستداشتنی و امضای دنیای سیاه (و البته زرد!) این سریال هستند که در پیشدرآمدش، Better Call Saul نشان دادند که شماره را اشتباه نگرفتهایم، بلکه همان سازندگان با همان جاهطلبیها، تلاش و استعداد، تلفن را جلوی گوششان گرفتهاند و از جهانی یکسان برای ما روایت میکنند.
از صحنه آخر فصل چهارم که خودنمایی گل زنبق دره (Lily of the valley) همه چیز را تغییر میدهد، تا سکانسهای گیر افتادن والتر و جسی در برهوت و سپس کمی بعدتر، قدم زدن گاس فرینگ با بدنی بیجان، دوربین سریال استعدادی ذاتی برای پیوند زدن مغز شما به قلب و احساساتتان دارد.
بنابراین عجیب نیست روزی بتوانید سریال بعدی همین تیم بااستعداد را تنها از روی تصاویرش بشناسید. اگر روزی دوربین برخلاف انتظار شما چرخید، چیز دیگری را نشان داد و یک نماد خلاقانه و پرحرف را آشکار کرد و طی چند دقیقه بارها و بارها اتفاق افتاد، احتمالاً خیلی سریع متوجه خواهید شد که بریکینگ بد دوباره برگشته است که تمام افتخاراتش را تحت نامی دیگر با خود ببرد!
****B
همه فصلها، جسی
موسیقی، بازیگر صحنهها
رویداد جالبی است وقتی بیش از نیمی از موسیقیهای مورد استفاده در یک سریال اساساً موسیقیهای اختصاصی آن نباشند اما برای همان شخصیتها، صحنه، فضا و حس و حال به روی نتهای موسیقی برقصند.
سوالی که چند خط پیش مطرح کردیم، آماده برافروختن از خاکسترش است: این جادوی کیست؟ موزیسینها؟ کارگردان یا محض رضای ما، یک شخص و گروهی دیگر؟ باید پاسخی باشد که برویم و به کارمان برسیم ولی نیست. جادویی بیصاحب در انباری از تلفیق.
این جادوی پشت شیمی سریال است. عناصر با یکدیگر مخلوط شدهاند و در یک واکنش ناآشنا، آلبوم موسیقی بریکینگ بد را با تلفیقی از کارهای اختصاصی و غیراختصاصی این سریال در دقایق فراموش نشدنی ولی زودگذرش جای دادهاند. عناصر فرّار هستند، آب میشوند و به هوا میروند و در واقع این خود موسیقی است که در فضا تبخیر میشود.
سخت است که نگوییم سریال یک تجربه شنیداری کامل است ولی از آن سختتر، توضیح دقیق کارکرد آن است. هر چه که برای توضیح نیاز بوده است، سازندگان در ۵ فصل روی نمایشگرهای ما کشیدهاند و چه بسا که این کار را بسیار بهتر از ما انجام دادهاند.
بریکینگ بد شبیه یک ایستگاه رادیویی است که همه آن را گوش میدهند ولی هیچکس نمیتواند فرکانس دقیقش را به شما بگوید. شما آن را در میان نویزها در یک روز گرم تابستانی، یک روز عجیب پاییزی و یک روز سرد زمستانی پیدا میکنید و آماده میشوید که ولوم را افزایش دهید. فیلتر جلوی چشمهایتان زرد رنگ میشود، دستهایتان سبز و خاطراتتان سرازیر و صدا از ورای بلندگو و پلاستیک برمیخیزد.
شما تبخیر میشود و موسیقی میخواند و بلندگو پر پر میزند. شما میخوانید و بلندگو ادامه میدهد. تمام میشود، به دنبال کارتان میروید و این موسیقی است که در دهانتان چرخ میخورد. آن زمان است که متوجه میشوید تیتراژ سریال پایین کشیده شده و نام عوامل در درخشش است.
من این کار را برای خودم انجام دادم. دوستش داشتم. توی انجامش خوب بودم. [موقع انجامش] … احساس سرزندگی میکردم.
فصل ۵، اپیزود ۱۵ – والتر
جمعبندی
آن تیتراژها همیشه آنجا با ما هستند. آنجا با ما و ناباوری ما از اتفاقی که افتاد. تیتراژ به ما اجازه میدهد که تصاویر و اصوات را با خودمان ببریم ولی نه آن معجزهای که بین دقیقه نخست و آخر بر هوا برمیخاست.
افکار ما دشمنانی میشوند که آزارمان میدهند. این تفکر که کاش میتوانستیم حافظهها را پاک کنیم و دوباره به این نمایش گوش فرا دهیم و با برخاستن صحنهها به هوا برخیزیم. روی آن سوار شویم و به پایین و بالا، به قعر امپراتوری شیشههای آبی برویم، آبی شویم و دل به دریا بزنیم.
بریکینگ بد بهسان شیشههای آبیش درصد بالایی از خلوص را به بینندگان هدیه کرده است. ما به آن معتاد شدیم ولی دریغ از این که در بازار خبری از این جنس نیست. همه را مصرف کردهاند و کسی هم نیست که جرئت سوار شدن روی یک ون و پختن دوبارهاش را داشته باشد. هر مردی مرد خطر نیست و از آن بدتر کسی نیست که خود خطر باشد.
ما با آن وداع میکنیم ولی همیشه دستمان را برای تعظیم بر او بالا نگه خواهیم داشت. بریکینگ بد شاید بهترین نباشد، شاید هم باشد اما نه برای همیشه ولی یک چیز قطعی است: ما همیشه از میراث آن، از لذت بزرگی که به ما ارزانی داشت و احساس خوبی که زیر پوستمان تزریق کرد، یاد خواهیم کرد. ما آن را شناختهایم و نامش را یاد گرفتهایم. پس زمانی که حرفی از بهترینهاست، سریالها صف کشیدهاند، تمجیدها روانه شدهاند و اشکها گریزان، صحنه خالی میشود، مردی در میان باد میایستد و میگوید: Say My Name.
پر بحثترینها
- اینترگلکتیک، کانکورد، ناتی داگ؛ در اتاق فکر سونی چه میگذرد؟
- گزارش: طراحی سختافزار پلی استیشن ۶ برخلاف نسل بعدی ایکس باکس، به پایان رسید
- حساب توییتر پلی استیشن باعث ترند شدن دوباره Bloodborne Remake شده است
- یوشیدا: Horizon Forbidden West در حد انتظارم نفروخت
- یوشیدا: اگر خواهان بازی های انحصاری جدید PS5 هستید، بهتر است از ریمسترها حمایت کنید
- منبع داخلی: PS6 در سال ۲۰۲۷ عرضه خواهد شد + اطلاعات بیشتر
نظرات
هعی روزگار یادش بخیر شاهکار بوود …….
و صحنه های زیبایی هم داشت (اسکایلر با والتر تو ماشین ) D:D:
یه شاهکار واقعی
مخصوصا بازی شخصیت های اصلی
اخیرا malcom in middle
رو دیدم. سریال طنز با بازی bryan cranston
توی اون نقش هم فوق العاده بود و به شخصیت مورد علاقم تبدیل شد. البته با dewey
قسمت یکی مونده به اخر هست اخرش. اهنگش پخش میشه ذوق زده شدم
یکی از اشتباه های زندگیم این بود که این شاهکار رو با دوبله دیدم (一_一)
حتی دوبله این سریالم شاهکار بود
آره به نظر منم دوبله خیلی خوب بود
من که به شخصه از صدای ناصر طهماسب خیلی لذت بردم😎😁
دوبله اش هم خوب بود الان میخوام دوباره انگلیسی ببینم
D:
باع D:
فصل اول و پنجم(اخر) متوسط روبه بالا بود. ولی فصل های ۲و ۳ و ۴ خیلی شاخ و شاهکار بودن
این نظر شماست. فصل اول و دوم ابتدایی بودن، هایپ و هیجان از ۳ شروع شد ۴ به اوج رسید و ۵ هم شاهکار بود
بهترین فصل هارو گفتی متوسط رو به بالا
خسته نباشی.
همه ی فصل هاش شاهکار بودن نمیدونم چرا بعضی ها به سه فصل ابتدایی سریال ایراد میگرن من عاشق سه فصل اولشم بودم خدایی واقعا شاهکار بودن در کنار دو فصل پایانی
بدترین فصل ۱ بود. بعد از اون هر فصل بهتر از قبلی بود!
یعنی ۵ بهتر از ۴ بهتر از ۳ بهتر از ۲
اینو نمرات میگن ولی بنظر من ۳ و ۴ بهتر از ۵ بود
در اینکه پایان بندی ۵ فوق العاده بود شکی نیست
این سریال با اینکه تخیلیه ولی بینهایت لذت بخشه تماشا کردنش در کل بنظر من سینما نباید به دنیای واقعی نزدیک بشه چون واقعیت خیلی پوچ و بی معنیه ریتم نداره. برای مثال میتونید کیفیت سریال نارکو ها یا ال چاپو رو با بریکینگ بد مقایسه کنید. نمیگم اونا بدن ولی این تخیل و نمک دادن به ماجرا هست که اونو خاص و محبوب میکنه. من اولا فکر میکردم هرچیزی به به این واقعیت نزدیک باشه بهترینه البته هرکس یه نظری داره
این تخیلیه؟
کدوم قسمتش تخیلیه؟
چیش بر اساس واقعیت و بر اساس عقل و منطق نیست؟
ایراد هم میگیرید درست بگیرید گرچه ایراد نیست
اسپویل
اونجایی که مایک با یه کلت کمری یه باند کارتل رو زمین زد شب هم بود
اونجایی که جسی هم با یه کلت بدون اینکه تیر بخوره بازم یه باند ۵ نفره رو زد
چشمانت را بشور این سریال بهترین سریال دنیاست ولی تخیل کارگردانه شما فکر میکنید تخیل حتما باید استاروارز و اونجرز باشه که اشتباه میکنی. تو سعی کن کاری که والت کرد رو تو دنیای واقعی انجام بدی، دنیای واقعی بقدری پوچ و بی معناست که اصلا اونجور که انتظارش رو داری پیش نمیره و هرکس با توجه به اراده ی مستقل خودش راجب تو یه تصمیم میگیره اما اراده تک تک کارکتر های بریکینگ بد دست کارگردانه پس از این جهت در مقایسه با واقعیت سیر مصنوعی طی میکنه و هیچ مشابهتی باهم ندارن. حتی رد و بدل شدن دیالوگ ها هم از یک مغزه نه دو مغز
چرا نمیگیرید حرف آدمو؟
داداش جیمز باند زیاد میبینی؟
به جزئیات جنگ و دعوا ها دقت نمیکنی؟
امان از این تعصبات، دوستمون پایین اشاره کردن اگر جلوی آدمو بگیره شکافتنش از اتم سخت تره .
تو عددی نیستی بخوای از منظر خودت این سریالو قضاوت کنی. الان جو گرفته شمارو داری با رفتارت حال همرو از سریال بهم میزنی، اگر واقعا سریال حقیه نیاز نیست شما دوست عزیز خودتون رو بندازی وسط این سریال برای ما هم ثابت شدست من سال ها قبل از تو تمومش کردم و میگم با توجه به سلیقه بهتر از این سریال هم هست.
اونجایی هم که مایک همرو کشت هیچ فرقی با فیلم هندی نداشت. از لحاظ منطقی ثانیه به ثانیه فیلم و سریال ها در مقایسه با واقعیت تخیله دلیلش هم شفاف گفتم بجز مستندات
باشه
درضمن هر فیلم و سریالی که ساخته شده بجز اونایی که زندگی نامه هست(البته اونا هم یجاهاییش اغراق شده) و مستند همش تخیلی هست.
بنظر من شما باید نویسنده نقد رو مقصر بدونید که اعتبار بریکینگ بد به عنوان بهترین سریال رو با پرسش آخرشون زیر سوال بردن.
بنظر من بهترین سریال در مقایسه با سایرین همین بریکینگ بده ولی سلایق شخصی هم دارم که از نظر خودم بهتر از بریکینگ بد هستن من منکر این کلیت نیستم که راس همشون bb هست
وقت بخیر
ممنون از حضور و نظرتون
لازم ب ذکره ک این مقاله «نقد» نبود. بیشتر ی تمجیدنامه بود و از لحاظ فنی سریال رو مورد بررسی قرار ندادیم اما جمله انتهایی قرار گرفت تا متوجه بشید قرار نیست تعصب ما رو فرا بگیره. بنابراین حتی وقتی در حال تمجید از چیزی هستیم باید ب دور از تعصب این کارو انجام بدیم
به نظرم تنها یک جمله از اینشتین در اینجا کفایت میکنه:
شکستن یک تعصب سختتر از شکستن (شکافتن) یک اتم است.
معذرت میخوام من هم قدیما از این تعصبات داشتم چوبشو خوردم😂 معمولا سنین اینها زیر ۱۶ سال هست و خوب یجوری به سمت آدم حمله ور میشن من مجبور شدم شمارو مقصر بدونم از زیر بحث در برم خخ
در کل نظر شخصی بود نباید به اینجور افراد رو بدی. نه رد دد ۲ بهترین بازی تاریخه نه بریکینگ بد بهترین سریال. فقط یکی از بهترینان
you are goddamn right =]
باشه
سلام
سریال تا حدی نگاه کمیک و کمدیواری داره، البته همین زمانها ست که درخشان هست و اوقات مثلا تراژیک اصلا ملاتی ندارند.
این Say My name و اینا کلا پوچ اند، اصلا شخصیت مقابل و آنتاگونیست دراومده که اسم تو رو بگه.
اصلا چه اهمیتی داره این کوفتی اسم تو رو بگه؟
مگه گاسه؟
الآن مثلا تو خیلی خفن شدی؟ پس چطوری مثلا امپراطوری تو دو روز نابود میشه؟ چهارتا گاوچرون بیسروپا کل باروبندیلت رو میبندن؟
اصلا موقعیت اون مکان رو درک کردی آقا ارین؟
یعنی چی مثلا با گفتن اسم من گنگ میشم؟والتر نیاز دارن اسمشو بگن تا گنگ بشه؟
طرف خودشو زده بود به کوچه علی چپ که من تورو نمیشناسم بعد والتر گفت من زدم گاس رو کشتم حالا شناختی؟اسممو بگو
به نظرم برو نگاه بکن بعد نظر بده
سلام
خب اسممو بگو، من خیلی گنده ام!
خفنبازی نیست چیه پس؟
تحلیلت واقعا مسخرس
دوباره که خوندم به این مسخره بودنش بیشتر پی بردم
سلام
بیاحترامی شما و دیگران نشوندهنده حقانیت من است، صد بار دیگه هم که بخونید متوجه نمیشید چون نگاهتون اصولا غلط هست.
مثلا سریال چرا خوبه؟ بخاطر آهنگش؟ بخاطر Say My name؟
سریال خوب بخاطر قصه و ساختش شناخته میشه، این شخصیتهایی که سریال داره هیچگاه بعد و عمق پیدا نمیکنند.
اینا فقط توسعه مییابند، فقط بیشتر میشن، بهتر نمیشن.
مثلا شخصیت خاله مالی، این شخصیت بود و نبودش کلا تو داستان چه فرقی داره؟
یا مثلا والتر جونیور؟
حتی خود هنک مثلا نباشه چی میشه؟
اینا اگه هستند، باید یه نسبتی با والتر داشتهباشند، یا اون رو جلو ببرند یا از نظر اخلاقی به عقب پرتش کنند.
اما انگار فقط صحنه و قسمت پر میکنند، اینا هیچ تأثیری رو والتر نمیزارند و میتونن حتی حذف بشن.
و اسکالر هم میتونه حذف بشه.
یا حتی جسی، جسی از یه جاهایی به بعد کلا حذف میشه از سریال، داستان اعتیاد داره و افسردگی و بعد اعتیاد دوبارهاش (در آستانه است)
اینا هیچکدوم نه دلسوزی ما رو به شکل درستی برمیانگیزد، نه اصلا منطقی و درست اند.
اصلا شخصیت جسی از یه جایی به بعد درک نمیشود، و اصلا بزرگ هم نمیشود.
فقط گاس مهم خست، چون روبروی والتر هست و تقابل والتر و گاس، در نهایت هم گاس رو از کوره در میاره و عصبانی میکنه (تا در مقابل هکتور اشتباه کنه)
و هم والتر را به معنای واقعی خود اسم فیلم، Breaking bad یا افسارگسیخته میکنه.
بله هیچ وقت بعد و عمق پیدا نمیکنند!
هر بار که میخونم بیشتر خندم میگیره از این تحلیل خوب شد متنقد نشدید.
وقتی با یه دید منفی و به دنبال ایراد میری سریال رو ببینی متاسفانه وقتی چیزی نبینی که بهش گیر بدی مجبوری این خزعبلات رو ردیف بکنی کنار هم و بهش بگی نقد!
این رو حتی منتقد های سریال هم درک کردن که چقدر شخصیت پردازی های این سریال خفنه
از جسی پینکمنی که در طول تمام این اتفاقات به خاطر ته مانده انسانیت در وجودش همیشه دوست داشت از مردن کسی جلو گیری بکنه
اسپویل
بعد از مرگ گیل افسرده شد،بعد از مرگ جین،بعد از مرگ اون پسره و ……
والتری که از یه معلم بسیار خوب و با ادب و زحمتکش تبدیل شد به یه غول بی شاخ و دم که برای رسیدن به هدفش خیلی هارو نابود کرد و کشت تا امپراتوریش رو بر پا کنه.
واقعا واقعا و واقعا هنر میخواد بیای سریال رو کامل ببینی و به این ویژگی پی نبری و تازه ازش ایراد هم بگیری که متاسفانه این هنز در شما بسیار زیاده.
وقتی نمیتونی درک کنی یه خانواده بعد از ۱۵ سال زندگی چرا نباید یک بچه داشته باشه واقعا سخته
منظورت اینه جونیور اضافیه به چه درد میخوره؟چیکارس؟
حضور حداقل یک فرد به جز پدر و مادر در خانواده برای وجود یک خانواده ضروریه و حتی برای ادامه داستان،اگر همین جونیور و هالی نبودن چه دلیلی داشت والتر اصلا مواد فروش بشه؟؟اصلا اگر فقط خودش و زنش بودن دلیلی نبود بیاد و مواد بفروشه و زندگیشو میکرد!ترس یک پسر معلول و ناتوان و یک دختر بچه کوچک پس از مرگ باعث شد اینکاره بشه و با
به همین شیوه که گاس والتر رو از این طریق(بچه هاش) تهدید میکرد .
وقتی میگی اسکایلر هیچ نقشی نداره و میتونست حذف بشه به شدت به سطحی بودن دیدت پی بردم.
از اینکه اسکایلر از یه زن خانواده چطور رسید به منیجر یه مواد درست کن نگاه بکن میفهمی اوج شاهکار بودن و شخصیت پردازی رو در این سریال!
از رابطش با بنکی و اتفاق هایی که در سریال برای والتر رقم زد.
از اون اتفاق هایی که وقتی والتر ترسید زنش بفهمه رفت با جسی تو بیابون و دردسر هاش.
خیلی سطحی نگاه میکنی سریال رو و این درک نکردن موجب فهمیدن ضعف هایی شده که اصلا وجود خارجی ندارن و ندیدن ویژگی هایی که دقیقا جلو چشمت هستن شده!
گرچه برای یه فردی مثل شما که کلا میخوای خودت رو جا منتقد ها قرار بدی فرقی نداره این نقد های خنده دار
یک ایراد بیار اقا ارین بهت نخندن و بپذیرن
فکر نکن با انتقاد به بریکینگ بد میتونی خودتو متفاوت نشون بدی و بگی من کلا از یه بعد دیگه به قضیه نگاه میکنم و خیلی باهوشم
نامه عاشقانه ای به یکی از بزرگترین دستاورد های بشریت در صنعت سرگرمی
هعییی،چه سریال شاهکاری بود…
واقعا از بهترین تجربه های زندگیم بود
برکینگ بد یه کلاس درس برای هر کسیه که قصد ساخت سریال داره
مقاله به این شاهکاری اما جمله آخرش رو حال نکردم که احتمال دادید
« بریکینگ بد شاید بهترین نباشد»
بریکینگ بد بهترین بهترین بهترین هستش.
برترین سریال تاریخ نسبت به تمام سریال ها بدون هیچ مشکلی
هیچ شخصیتی دیالوگ اضافه نداره!!!
کل دیالوگ ها پر از معنا
تک تک صحنه با دلیل و لذت بخش
بدون نقص فیلمبرداری
پایان بندی ابررر شاهکار
#say my name
# I’m danger
البته، پروفایل گویاست =]
احتمال شلیک وجود داره، خوبه دور و بر شما نیستم
زندهباد دوست من
سلامت باشید😂
گیم اف ترون رو دیدم جز ۶ قسمت که اکشن داشت محخصوصا نبرد رمزی که تا اخر عمر فراموش نمیکنم و نبر با وحشی ها خیلی خوب بود بقیش خیلی چرت و وقت تلف کنی بود
فیلم el camino هم خوب بود خیلی حال کردم