نقد و بررسی فیلم Shang Chi: Legend Of The Ten Rings؛ تجدید حیات مارول
- خطر اسپویل
باید اعتراف کنم که گرایش و هیجان زیادی برای تماشای فیلم شانگ چی (Shang Chi: Legend Of The Ten Rings) نداشتم، اصلا چرا جای دور برویم، به طور کلی محصولات مارول دیگر آنچنان توجهام را جلب نمیکنند، چرا که دیگر دلیلی برای تماشای آنها وجود ندارد، به نظرم مارول با ساخت فیلم پایان بازی پروندهی دنیای سینماییاش را بست. با این وجود مارول هنوز که هنوز است در حال ساخت فیلم و سریال است، آن هم بیشتر از هر زمان دیگری، من هم به عنوان مخاطب این استودیو تا مدتی سعی کردم که آثار جدید آنها را تماشا کنم که شاید همان احساس قدیمی در من ایجاد شود، ولی مارول دیگر چیز قابل توجهی برای ارائه نداشت، البته بجز مواردی خاص.
دوران تازهی استودیو مارول را میتوان برعکس تصورات، دوران بازگشت به گذشته در نظر گرفت. چرا که دیگر دلیل ما برای تماشای دنبالهی آثار مارول، کاراکترها و داستانهای جدیدش نیستند، دلیل اصلی ما برای تماشای دنبالهی این فیلمها، دیدن دوبارهی شخصیتها و داستانهای محبوب کودکیمان است. شاید در گوشه و کنار این فاز جدید شاهد اتفاقات و کاراکترهایی تازه باشیم، ولی چیزی که واقعا در حال حاضر تشنهی دیدنش هستیم، اسپایدرمن اندرو گارفیلد و توبی مگوآیر است.
مارول هم بی خبر از این موضوع نیست و میداند که دیگر نخواهد توانست کاراکترهایی ناشناخته مثل مردآهنی و کاپیتان آمریکا را به سوپر استارهایی شناخته شده تبدیل کند، به همین خاطر تمرکز فاز جدیدش را بر روی مالتی ورس گذاشته، تا بتواند از شخصیتها و داستانهای گذشته سودی ببرد. حال در این میان «شانگ چی و افسانهی ده حلقه» وجود دارد، که داستان شخصیتی را روایت میکند که تقریبا هیچکس از وجودش خبر نداشت. همین موضوع باعث شد که توقع خاصی از این فیلم نداشته باشم و با دستی باز به سراغش بروم و باید اعتراف کنم که در پایان دستم خالی نماند.
فیلم «شانگ چی: افسانهی ده حلقه» شاید بهترین محصولی باشد که مارول پس از پایان بازی منتشر کرده است، این فیلم تقریبا از تمامی شاخصههای خوب فیلمهای مارول برخوردار بوده و حتی در مواردی بسیار بهتر از استانداردهای همیشگی عمل میکند.
اولین موردی که باید دربارهی این فیلم به آن اشاره کرد، تاریخ و فرهنگی است که برای تشکیل هویتش از آن وام میگیرد، یعنی تاریخ و فرهنگ آسیای شرفی بخصوص چین. کاراکتر شانگ چی در ابتدا در زمان اوج شهرت بروس لی و دقیقا چند ماه پس از مرگ او خلق شد، میتوان گفت تنها هدف از ساخت این شخصیت در آن زمان استفاده از شهرت بروس لی برای فروش بیشتر کمیکها بود، با این وجود در حال حاضر به نظر میرسد که استودیو مارول قصد و هدف متفاوتی از ساخت فیلم این کاراکتر داشته است.
همانطور که میدانید، امروزه سیاست استودیوهای فیلمسازی در راستای توجه به اقلیتها میباشد، مارول هم در این زمینه اقدامات زیادی انجام داده است، یکی از این اقدامات ساخت فیلم بلک پنتر بود. حالا این استودیو برای بار دوم با ساخت فیلم شانگ چی، با هدف نمایش اولین فیلم اختصاصی یک ابرقهرمان آسیایی، تلاش میکند تا این مسیر را ادامه دهد و به نظر میرسد که در این زمینه دوباره موفق عمل کرده است.
شخصا آشنایی زیادی با اساطیر چین و آسیای شرقی ندارم ولی گمان میکنم که مارول توانسته به خوبی با استفاده از اساطیر و تاریخ این منطقه، یک اثر قابل توجه و سرگرم کننده خلق کند که پر از موجودات افسانهای جذاب و مبارزات رزمی نفسگیر و اشارات و رفرنسهای مختلف به هویت این منطقه از جهان است.
اکشن و مبارزات
جای شکی نیست که مارول همواره به خاطر مبارزات و صحنههای اکشن دیوانهوارش تحسین شده، با این حال در چند سال اخیر یک الگوی یکسان در تمامی صحنههای اکشن محصولات این استودیو مشاهده میشود، که باعث دلزدگی طرفداران و مخاطبین این آثار شده، این الگو چیزی نیست جز استفادهی بیش از اندازه از CGI و جلوههای ویژه.
شخصا با این باور که CGI هیچگاه نمیتواند جایگزین خوبی برای واقعیت باشد و فیلمهایی که از جلوههای ویژهی کمتری در آنها استفاده شده است بهتر هستند، موافق نیستم. به نظرم هدف فیلمساز برای استفاده از CGI یا اسباب واقعی در فیلم، ساخت یک اثر چشم نواز است، در آخر هم این حس زیبایی شناسی کارگردان است که او را مجاب به انتخاب میان یکی از این دو روش میکند.
با این وجود مشکل اصلی محصولات مارول، بیش از اندازه تکیه کردن بر جلوههای ویژه و CGI است، تا جایی که دیگر حتی موی سر شخصیتها نیز واقعی نیستند. این موضوع موجب این شده که از نقطهای به بعد مخاطب دیگر نتواند سنگینی مشتهای شخصیتها را حس کند، چرا که هیچکدام واقعی نیستند.
با این همه در پردهی اول و دوم این فیلم شاهد برداشتهای بدون کات و طولانی از مبارزاتی نفسگیر بین افرادی واقعی هستیم، که شما را به یاد فیلمهای جکی چان میاندازد، این موضوع باعث میشود که مخاطب دوباره سنگینی ضربات را حس کرده و قدردان زمان و تلاشی که برای ساخت این صحنهها شده است باشد.
البته در پردهی آخر فیلم، استفادهی کمتری از هنرهای رزمی و مبارزات تن به تن واقعی شده و مثل همیشه بیشتر اکشن با استفاده از CGI ساخته میشود، با این وجود به نظر من مبارزات پردهی آخر فیلم هم چیز خوبی از آب در آمدهاند و به خوبی توانستهاند لحن اساطیری فیلم را منتقل کنند، با این حال اگر در این بخش از کنگ فو و مبارزات واقعی بیشتری استفاده میشد به کسی بر نمیخورد.
فیلمنامه و شخصیتها
یکی از مواردی که در این فیلم مورد توجه من قرار گرفت، زندگی شخصیت اصلی و قهرمان داستان قبل از شروع پلات و ماجرای اصلی فیلم بود، با کمی دقت متوجه میشوید که قهرمانان آثار مارول (بجز چند نفر) در کنار ماجراهای فراطبیعیشان، هیچگاه دارای یک زندگی رزومره و عادی نبودهاند. به طور مثال تونی استارک یک نابغهی میلیاردر بود که همانند خدایان در آسمان خراشش زندگی میکرد، استیو راجرز هم یک مسافر زمان بود که کاری جز ورزش کردن و خدمت به کشورش نداشت، در مورد تور هم که اصلا نیازی به گفتن نیست.
به همین خاطر مشاهدهی شانگ چی به عنوان یک عضو معمولی جامعه که مثل همهی ما میخورد و میخوابد، سر کار میرود و با دوستانش خوش گذرانی میکند، باعث شد که ارتباط بهتری با این شخصیت برقرار کنم، البته با رونمایی از گذشتهی این کاراکتر در ادامهی فیلم، این موضوع کمی کمرنگ میشود. همچنین بازی خوب سیمو لیو در نقش شانگ چی، باعث افزایش اشتیاق مخاطب برای دیدن دوبارهی این کاراکتر در آینده میشود.
در رابطه با شرور و ویلن داستان هم باید بگویم که حس دوگانهای نسبت به او دارم، کاراکتر ونوو (همان ماندارین) در این فیلم یکی از بهترین ویلنهای آثار مارول به حساب میآید، این کاراکتر اهدافی قابل درک و مشخص دارد و حاضر به انجام هرکاری برای رسیدن به آنها است، مخاطب هم میتواند به خوبی با او و تصمیماتش ارتباط برقرار کند، همچنین تونی لیانگ توانسته دو وجه متفاوت شخصیت ماندارین، یعنی یک پدر مهربان و یک جنایتکار بیرحم را با موفقیت به نمایش بگذارد. با این وجود نمیدانم آیا میتوانیم این کاراکتر را ویلن فیلم در نظر بگیریم یا خیر.
نقاط ضعف
کاراکتر ماندارین در این فیلم تنها ویلن داستان نیست و مثل همیشه یک موجود شیطانی در پشت اعمال او قرار دارد. (the Dweller-in-the-Darkness) که هیولا و ویلن اصلی داستان میباشد، ماندارین را فریب میدهد تا به وسیلهی او خود را از زندانی که در آن گرفتار شده آزاد کند، ماندارین هم فریب هیولا را خورده و به خیال اینکه دارد همسرش را نجات میدهد، هیولا را از بند میرهاند. در آخر هم ماندارین متوجه اشتباهش میشود و برای جبران فاجعهای که به بار آورده حلقهها را به پسرش شانگ میدهد تا او جلوی هیولا را بگیرد.
این موضوع که کاراکتر ماندارین در طول فیلم تحت تاثیر یک هیولای دیگر بوده، به نظر من کمی از تاثیر گذاری کاراکتر او میکاهد، در این سناریو شخصیت او به پیرمردی بیکس شباهت پیدا کرده که در غم دوری همسرش، دیوانه میشود و بی پروا در پی شبح یار از دست رفتهاش به دور خانه میچرخد و برای دیگران دردسر میسازد. همچنین این موضوع، داستان و سرنوشت این شخصیت را نیز قابل پیش بینی میکند، که جای تاسف دارد چرا که فیلم میتوانست با چند تغییر کوچک از این موضوع پیشگیری کند.
در پردهی سوم فیلم، شانگ به همراه دوستانش به روستای مادر شانگ سفر میکنند، تا از آنجا در برابر ماندارین دفاع کنند، در اینجا ساکنین روستا حقیقت را در رابطه با هیولا برای شانگ برملا کرده و به او اطلاع میدهند که پدرش فریب خورده است.
فیلم در این نقطه میتوانست در عوض روشن کردن حقیقت برای کاراکترها و مخاطب، با پیش کشیدن چند موضوع کوچک عنصر تعلیق را به ماجرا اضافه کند. مثل این موضوع که شاید ماندارین تمام این مدت راست میگفته و کاسهای زیر نیم کاسهی روستاییان است، یا اینکه شاید ماندارین به قصد پیدا کردن همسرش به این روستا حمله نکرده و به طور کلی قضیه چیز دگیریست و داستان نجات همسرش پوششی بوده برای رسیدن به هدف اصلی، هدفی که تا زمان باز شدن دروازهی زندان هیولا، مخاطب و کاراکترها از آن بیخبر میمانند.
البته در این سناریو ماندارین هدف متفاوتی ندارد، ولی داستان این شک را به دل شما میاندازد که شاید حقیقت چیز دیگری است، به این ترتیب علاوه بر تحول دیدگاه مخاطب نسبت به کاراکتر ماندارین، عنصر رازآلودی نیز به فیلم افزوده شده و از قابل پیش بینی بودن پایان بندی فیلم کاسته میشود. البته باید به این موضوع هم اشاره کنم که اگر چیزی برای غافلگیر کردن مخاطبین ندارید، بهتر است آنها را الکی سرکار نگذارید، چون عاقبت خوبی ندارد (پایان واندا ویژن مثال خوبیست برای این موقعیت!).
حرف آخر
«شانگ چی: افسانهی ده حلقه» برخلاف تصورم ارزش دیدن را داشت، این فیلم از ریتم خوبی برخوردار است و هیچگاه خسته کننده نمیشود، شخصیتها و بازیگرانش دوست داشتنی هستند و مخاطب با آنها ارتباط برقرار میکند، مبارزات بسیار هیجانانگیزی دارد که علاوه بر سرگرم کننده بودن از نظر روایی هم حرفی برای گفتن دارند، کمدی فیلم هم به خوبی کنترل شده و لحن کار را خراب نمیکند، داستان فیلم هم چیز ساده و تمیزی است که نمیتوان ایراد زیادی از آن گرفت.
به نظر میرسد که مارول توانسته دوباره با ساخت این فیلم، نگاهها را به سوی کاراکتری منحرف کند که هیچکس از وجودش خبر نداشت، این موضوع نمایانگر این است که شاید دوران این استودیو هنوز به پایان نرسیده و قرار است برای مدتی بیشتر در باکس آفیس و در میان مردم جولان دهد.
پر بحثترینها
- بازیگر شخصیت اصلی Intergalactic نیل دراکمن را خدای بازیهای ویدیویی میداند و از همکاری با او هیجانزده است
- رکورد دیسلایک تریلر Concord توسط Intergalactic در یوتیوب شکسته شد
- رئیس ناتی داگ: تست بازیگری Intergalactic به اندازه انتخاب بازیگر نقش الی شگفتانگیز بود
- بازیهای انحصاری کنسولی بیشتری از پلی استیشن برای Xbox عرضه خواهند شد
- مدیرعامل ناتی داگ: Intergalactic دیوانهوارترین ماجراجویی ما است
- دیجیتال فاندری تریلر Intergalactic را از نظر بصری شگفتانگیز توصیف میکند
- سازنده بازی Black Myth: Wukong بابت برنده نشدن در مراسم The Game Awards 2024 گریه کرد
- گپفا ۲۶؛ مورد انتظارترین بازیهای شما در سال ۲۰۲۵
- مدیرعامل مایکروسافت: طرفدار Xbox بودن یعنی تجربه بازیهای آن روی تمامی دستگاهها
- این ۱۵ ویژگی منحصر به فرد GTA 6 را به یک تجربه خیرهکننده تبدیل خواهند کرد
نظرات
“کاراکتر ماندارین در این فیلم یکی از بهترین ویلنهای آثار مارول به حساب میآید”
فکر کنم متوجه داستان فیلم نشدید؛ چون “ونوو” اسم پدر شانگه، نه ماندارین، حتی خود پدره هم اینو میگه که یه تروریست آمریکایی اسم ده حلقه رو روی خودش گذاشت، اما چون اسم منو نمیدونست، یه اسم جدید ساخت، اسمشو از روی یه غذا انتخاب کرد، گذاشت ماندارین.
جالب نبود کلا جذابیت فیلم ها داره کم میشه
ممنون از دیدگاهتون ولی باید به چند نکته اشاره کنم.
اول در مورد زندگی کاراکتر شانگ، حرف من این بود که نشون دادن این فرد در یک زندگی عادی (هرچند که پوشش بوده) اتفاق خوبی بود برای بیشتر ارتباط گرفتن مخاطب با این شخصیت، و به این نکته هم اشاره کردم که وقتی از زندگی واقعیش رونمایی میشه این تاثیر کمرنگ میشه، به طور کلی نکته فقط دربارهی تاثیر اولیه این کاراکتر روی مخاطب بود.
در مورد فرهنگ اسیای شرقی هم من فقط در مورد اساطیر این منطقه صحبت کردم و چیزی دربارهی اجتماعشون و کلیشههای همیشگی هالیوودی نگفتم.
در مورد ماندارین هم نظرتون برام قابل احترامه و متوجهش هستم.
در هر صورت ممنون که برداشتتون رو گفتید.
فیلمش قشنگ بود ولی همچنان مثل بقیه فیلمهای مارول آبکی و کلیشه ای فقط مبارزاتشو دوست داشتم.مارول کلا ذات انسان رو نادیده میگیره
بد نبود فقط مبارزه ها جذابیت داشت