سفر به متن تصویر/عملیات سیاه_قسمت اول
رفاقت ریسمانش را بر گردنت مینهد و هر دم با نشانی از معرفت و محبت و جوانمردی آن را بر گردنت محکمتر میکند و میرسی به جایی که از دوست خود نقاشی زیبایی بر دیواره قلبت میکشی و همیشه اوقات دلتنگی و تنهایی آن را گردگیری میکنی و اشک میریزی بیاد آن وقتهایی که دوستت با تو بود و حال نیست,خوش بودی کنار او و او اکنون کنار تو نیست.هیچ چیز مانند ریسمان رفاقت جای زخم کهنه خود را بر گردن ما نمیگذارد تا همیشه بدانیم رفاقت بهار نیست تا میهمان سه ماهه باشد و با تلنگری ببارد و با وزشی از ما دور شود.رفاقت یک راه بلند مقدس است.عملیات ارزشمندی که با نبود رفیق میشود سیاه و سیاهترین وقتش زمانیست که مدام دوستت را در نظرت ببینی و به خاطر او زجر بکشی و درد ببینی و ندانی که او دیگر کنارت نیست…
BLACK OPS
۱۹۶۸ در کالبد سیاه و سفید
الکس میسون مامور ویژه سازمان سیا به یک صندلی توسط یکسری افراد ناشناس بسته شده است و در حال بازجویی و شکنجه است تا تعدادی از اعداد را به خاطر بیاورد و همچنین مکان پایگاه خاصی و یا هرچیز بدرد بخور دیگری را!الکس شوکی را تحمل میکند و همین مورد باعث میشود تا به حافظه او کمکی شود تا عملیاتی را در خلیج خوکها در سال ۱۹۶۱ به یاد بیاورد.الکس و وودز و بومن در عملیاتی قصد ترور فیدل کاسترو رو داشتند که در نهایت گویا موفق به انجام این عملیات با ارزش شدند!در مسیر بازگشت به کشور و فرار الکس از هواپیما به جهت از کار انداختن سلاحهای هوابرد دشمن به بیرون خود را پرت میکند و در نهایت با کمک وی هواپیما از مهلکه میگریزد ولی خود الکس توسط سه شخص با نامهای دراگوویچ,کراوچنکو و البته خود اصلی فیدل دستگیر شده(شخص مرده بدل فیدل بوده است) و فیدل به دراگوویچ میگوید که این هدیه من به تو است و درا به سمت الکس با لبخند میاید و به او میگوید برای تو نقشه هایی دارم آمریکایی و…دراگوویچ الکس را دز زندانی با نام ورکوتا در روسیه می اندازد و الکس آنجا با شخصی با نام ویکتور که از ارتشیان به اصطلاح خیانت کرده روسیه هست.آنها با طرح یک نقشه بسیار دقیق و زیبا پس از دوسال موفق به فرار از زندان میشوند که البته تلفات زیادی میدهند و الکس به طور کامل و ویکتور به طور نصفه و نیمه فرار کردند.میسون به کشور بازمیگردد و پس از کمی استراحت روحی رئیس جمهور وقت آمریکا جان اف کندی او را به پنتاگون دعوت میکند و دستور ویژه ترور دراگوویچ و نیز خطرات موجود در این راه و عدم کشتن وی را به الکس توضیح میدهد.الکس با پیش زمینه قبلی این مورد را میپذیرد و وارد عمل میشود.یکی از افراد سیاه سیا با نام هادسن ماموریتی را با شخصی با نام ویور انجام میدهند که طی آن شخصی که دخیل در پروژه ای با نام نوا بود دستگیر میکنند,پروژه ای که دراگوویچ آن را خطر جهانی و تهدید بزرگی برای جهانیان قلمداد کرده بود و با آن ترس را به جان ملتها انداخته بود.آن شخص دستگیر شده پس از شکنجه فراوان(کلارک)مکان یکی از افراد اصلی پروژه با نام دکتر استاینر را به هادسن میدهد.هادسن و تیمش به آنجا میروند ولی اثری از دکتر نبود!!
روزی روزگاری…
ویکتور خاطراتی را برای الکس از جنگ جهانی دوم بازگو میکند.دراگوویچ و کراوچنکو و ویکتور از دوستان هم بودند که طی عملیاتی قصد دستگیری شخصی نازی با نام دکتر استاینر را داشتند.پس از دستگیری آنها به محل یک کشتی میروند و پس از ورود به آن دراگوویچ به ویکتور و افراد ازتش خیانت کرده و آنها را زندانی میکند و گاز سمی نوا۶ را به آنها میخوراند.نیروهای انگلیسی به آنجا حمله میکنند و ویکتور در آن درگیریها موفق به فرار میشود!پس از مدتها الکس و تیمش متوجه حضور روسها در ویتنام میشوند و رد آنها را از آنجا میگیرند.الکس به طور اتفاقی ویکتور را در ویتنام میبیند و ویکتور به او مکان یک هواپیمای سقوط کرده که حاوی گاز نوا۶ بوده را میدهد و میگوید که دراگوویچ,کراوچنکو و استاینر باید بمیرند.در نهایت الکس و ویکتور متوجه حضور استاینر در دریای آرال میشوند و به آنجا میروند و در نهایت پس از درگیریهای فراوان با دیدن استاینر الکس با گفتن جمله:من ویکتور رزناف هستم…سپس به او شلیک میکند.
همه چیز باورهای توست
همزمان با حمله الکس به پایگاه استاینر,هادسن و تیمش نیز به آنجا میروند و متوجه کشتن استاینر به دست الکس میشوند و میشنوند که الکس آن جملات را بر زبان می آورد!پس از مرگ استاینر آنها دیگر به جایی دسترسی ندارند به همین ترتیب الکس را به آن صندلی بستند تا اطلاعاتی را از وی دریافت کنند.بله شخصی که به همراه تیمش از الکس بازجویی میکرد کسی جز هادسن نبود!او از الکس میپرسد کد ها چه بودند؟چرا نمیفهمی؟ویکتور مرده!او در همان زندان ورکوتا مرد!او نتوانست مانند تو فرار کند!تو تمام مدت در توهم بودی!روسها تو را شستشوی مغزی دادند و اعداد را دز مغز تو قرار دادند تا تو پس از شنیدن کدها گازها را پخش کنی!پس از نشان دادن مکرر اعداد الکس بیاد زمان دستگیریش به دستان فیدل و دراگوویچ می افتد و البته یک کشتی با نام روسالکا که در پشت سر آنها بود و اعدادی را پشت آن نوشته شده بود!در نهایت به هادسن اطلاعات را میدهد و به آنجا هجوم میبرند و همه افراد کشتی را از بین میبرند.در کلیپی انتهای قسمت اول شاهد لحظاتی قبل از ترور جان اف کندی هستیم که الکس هم در آن حضور داشته است.قضاوت بماند با شما…
پایان قسمت اول
پر بحثترینها
- اینترگلکتیک، کانکورد، ناتی داگ؛ در اتاق فکر سونی چه میگذرد؟
- گزارش: طراحی سختافزار پلی استیشن ۶ برخلاف نسل بعدی ایکس باکس، به پایان رسید
- حساب توییتر پلی استیشن باعث ترند شدن دوباره Bloodborne Remake شده است
- یوشیدا: Horizon Forbidden West در حد انتظارم نفروخت
- یوشیدا: اگر خواهان بازی های انحصاری جدید PS5 هستید، بهتر است از ریمسترها حمایت کنید
- منبع داخلی: PS6 در سال ۲۰۲۷ عرضه خواهد شد + اطلاعات بیشتر
نظرات
بسیار عالی :heh:
ممنون بابت مقاله
:yes: :yes: :yes:
خیلیم خوب … :laugh:
نقل قل : اسطورس بازیش … 😀
مرسی. :yes: :yes:
بلک آپس ۲ تمام خاطرات خوب این بازی رو نابود کرد 😐 …بازیش اسطوره بود :laugh:
به شدت موافقم :yes:
این قسمت از نظر داستان عالی بود و دیگه مثل این نمیاد واقعا تحت تاثیر داستانش قرار گرفتم :hypnotized: :hypnotized: :hypnotized:
ممنون.داستان فوق العاده هستش………. :yes: :yes: :yes:
بلک آپس۱ خیلی صحنه های سینماتیک داشت یه ذره آدم رو خسته میکردولی واقعا
زیبا بود تنوع مراحل زیادی داشت چیزی که امروزه بازیا ندارن :yes: :yes:
داستان فوق العاده بود!!!!!!!! :yes: :yes: :yes: :yes:
اما قسمت دوم… :reallypissed:
:yes:
واقعا بی نظیره :inlove: :inlove: