زندگی، بدتر از مرگ | شخصیتهایی که سختترین زندگی را داشتند – بخش دوم
زندگی سخت است، بسیار سخت. در آن هیچ شکی نیست. چه بسیار انسانهایی بودهاند که زیر بار سنگینیهای زندگی کمر خم کردند و به زانو درآمدند. زندگی همانند انیمیشنها و فیلمهایی نیست که آخر آنها با جملهی «و آنها تا ابد با یکدیگر به خوبی و خوشی زندگی کردند» روبرو شویم. زندگی قصاب بیرحمی است که بدون هیچ تمایزی، در تلاش است که انسانها را به زانو در آورد. در این میان بعضی افراد توانایی مقابله با آن را دارند و کمی اوضاع بهتری پیدا میکنند، ولی عدهی دیگری نیز هستند که به راحتی تسلیم شده و میدان مبارزه را ترک میکنند. آیا تا به حال به این جنبه از زندگی توجه کرده بودید؟ زندگی با تمام بیرحمیها و سختیهایش، دقیقا همان موردی است که میتواند از انسان یک اسطوره بسازد. هیچگاه یک انسان به مراتب بالا و قدرت نمیرسد، مگر این که سختیهای زندگی را با موفقیت پشت سر گذاشته باشد.
در حقیقت، همین سختیها که ممکن است نابودگر یک انسان باشد، میتوانند زمینهساز شکوفایی و ستاره شدن او را نیز فراهم کنند. بازیهای ویدئویی نیز همانطور که میدانید، دنیای بزرگی برای خود دارند و این دنیا هم مهربانتر از دنیای ما با شخصیتهایش برخورد نمیکند. تفاوت دنیای آنها این است که بعضی شخصیتها قدرتهای فوقالعادهای دارند که ما نداریم. از طرفی دیگر ولی مصیبتهای وارده به شخصیتها نیز به مراتب سنگینتر از مشکلاتی است که بر سر راه ما قرار میگیرد. در ادامه، به سراغ لیستی از شخصیتهای بازیهای ویدئویی میرویم که زندگی اصلا با آنها نساخت. به قول معروف، این شخصیتها با جملهی «من تک، شما همه» زندگی کردند و دوران به شدت سخت و طاقتفرسایی را پشت سر گذاشتند. سختیهای دنیای آنان، شخصیتهای لیست ما را به اسطورههایی بزرگ تبدیل کرده است. در حقیقت، در بیشتر شخصیتهایی که در ادامه با آنها آشنا خواهید شد، برههی زمانی وجود دارد که آن شخصیت باید عوض شده و به صورت کلی به فرد دیگری تبدیل شود. با من و گیمفا همراه باشید تا برای بار دوم مروری هرچند کوتاه، به نامهی پردرد زندگی چند تن از غمانگیزترین شخصیتهای بازیهای ویدئویی بیندازیم.
آیزاک کلارک
بازی: سری Dead Space
آیزاک کلارک از همان ابتدا پسر باهوشی بود. استعداد شگرفی در کار با قطعات الکترونیک و هک کردم وسایل مختلف داشت. او در همین حیطه تحصیل کرد و مهندسی این رشته را گرفت. دقت کردید؟ نه یک قهرمان، نه یک خدا، نه یک مامور آموزش دیده و نه کسی که بتواند زمان را آهسته کند، بلکه فقط یک مهندس، یک محقق. آیزاک همان انسان عادی بود که توانست به واسطهی عادی بودنش در نسخهی ابتدایی سری Dead Space، ترس را به دل ما راه دهد. ما میدانستیم که قرار نیست شیاطین بازی را شبیه شخصیت سری Doom از وسط نصف کنیم و اگر حواسمان نباشد، این آیزاک است که به زودی نصف میشود. آیزاک به همراه یک تیم، به سفری فضایی برای تحقیق در رابطه با قطع ارتباط کلی با یک سفینه در سیارهای دور فرستاده شد، ولی همانطور که انتظار دارید تمام قضایا به خوبی پیش نمیرود و این سفنه توسط موجودات بیگانه مورد حمله قرار میگیرد. آیزاک در نسخهی ابتدایی این سری، یک انسان عادی است که هنگام روبرو شدن با این شرایط به خودش فوحش میدهد و به دنبال قایم شدن از دست دشمنانش است. اما هیچ سختی بدون نتیجه نخواهد ماند و همانند دیگر شخصیتهایی که تا کنون در لیست نام بردهایم، آیزاک نیز رفتهرفته در طول بازی مهارتهای مختلفی بدست میآورد و نهایتا در نسخهی سوم سری Dead Space به یک مبارز قهار تبدیل میشود. با این حال، آیزاک گذشتهای سخت داشت؛ چرا که بسیار از همکاران و دوستانش جلوی چشمش سلاخی شدند و او حتی در بعضی مواقع مجبور شد خودش کلهی رفقایش را با اسلحه منفجر کند. چه کاری سختتر از ترکاندن سر رفیق قدیمی؟
سنوئا (Senua)
بازی: Hellblade: Senua’s Sacrifice
زمانی که خبر ساخت یک بازی به نام Hellblade: Senua’s Sacrifice به گوش خبرنگاران خورد، همه در این فکر بودند که آیا این بازی واقعا میتواند به موفقیتی که برای خود در نظر گرفته است، برسد یا خیر. استودیوی سازنده این بازی ررا به صورت مستقل توسعه داد و شاید بتوان بیان کرد که کاری فوقالعاده را در کنار مستقل بودن انجام داده است. از گیمپلی و گرافیک عالی بازی که بگذریم، به شخصیت سنوئا میرسیم که بار اصلی داستانسرایی این عنوان را بر دوش داشت. استودیوی سازنده با خلق شخصیت سنوئا، یکی از برترین شخصیتهای صنعت بازیهای ویدئویی را به بازیبازان ارائه داد.
سنوئا از همان بچگی سیل مصیبتهای زیادی را در زندگی خود چشید. او دارای بینشی خاص یا بیماری روانی بود که به قول پدرش و البته قبیلهای که در آن زندگی میکرد، به عنوان یک طلسم یاد میشد. سنوئا در همان دوران کودکی شاهد مرگ مادرش به دست پدرش بود که یکی از خشنترین و البته دردناکترین صحنههای کل تاریخ بازیهای ویدئویی را رقم زد. پس از مدتها سنوئا به فردی علاقهمند میشود ولی او نیز کشته میشود. سنوئا در پی زنده کردن دوبارهی معشوقهی خود تصمیم به سفری میگیرد که مقصدش جهنمی تمام عیار است. آیا همچنین دختری، شایستگی حضور در لسیت را آن هم با رتبهی بالا ندارد؟
جوئل (Joel)
بازی: The Last of Us
شاید بارزترین نکتهای که بازی The Last of Us با آن شناخته شد، داستان و شخصیتپردازی بینظیر آن بود. بازی دارای ۲ شخصیت اصلی به نامهای الی و جوئل بود، که در این لیست به بررسی زندگی دردناک جوئل میپردازیم. جوئل پدری مهربان بود که همراه دخترش زندگی میکرد. همه چیز به خوبی و خوشی پیش میرفت تا این که شبی، ویروس پخش شده در سطح شهر نهایتا انسانها را تبدیل به موجودات زامبیمانند کرد. بدون شک، اولویت هر پدری در این برههی زمانی نجات دخترش است. جوئل نیز از این قاعده خارج نبود و تلاش کرد تا دخترش را نجات دهد. زمانی که چیزی نمانده بود به منطقهای امن برسد، افسری را جلوی روی خود میبیند. به افسر میگوید که بگذارد رد شوند، ولی افسر گمان میکند که آنها نیز ممکن است آلوده شده باشند و پس از استعلام از مرکز، به سمت جوئل و دخترش تیراندازی میکند. جوئل برای حفاظت از دخترش تلاش میکند تا خود را سپر جان او کند، ولی سرنوشت با او یار نیست و گلوله به دختر بختبرگشته اصابت میکند. جان دادن فرزند، تجربهای سخت بود که جوئل در همان ابتدای بازی تجربه میکند. ساعتی که آن شب جوئل از دخترش به عنوان هدیه دریافت کرد، آخرین یادگاری او به حساب میآید.
در همین جهان بیرحم، زمان میگذرد و سالها بعد جوئل به عنوان یک قاچاقچی مامور میشود که محمولهای را به بیرون شهر منتقل کند. ولی محموله یک شیئ نیست…بلکه دختری دقیقا هم سن و سال دختر جوئل به عنوان محموله معرفی میشود. در طی اتفاقات زیادی که برای جوئل و الی در طول داستان بازی میافتد، جوئل به وضوح همان حس پدرانهای که به دخترش داشت را به الی پیدا میکند. دوباره داغ دلش تازه میشود و دوباره آماده میشود تا مسئولیت پدر بودن را به جان بخرد. در انتهای بازی، جوئل باید الی را به دست دکترها بسپارد تا او را کشته و سپس در صورتی که شرایط به خوبی پیش برود، یک واکسن از الی در برابر ویروس پخش شده در شهر بسازند. خب…جوئل یک بار دخترش را از دست داد، دیگر حاضر نیست دوباره این تجربه را داشته باشد. جوئل یک قهرمان نبود. شاید حتی بتوان او را یک ضد قهرمان دانست. در حقیقت، جوئل یک پدر بود که برای نجات دخترش مبارزه میکرد ولی اتفاقات و احساساتی که درگیر او و داستانش شد، باعث شدند که زندگی او به یکی از غمانگیزترین داستانهای تاریخ بازیهای ویدئویی تبدیل شود.
آرتور مورگان
بازی: Red Dead Redemption 2
زندگی در غرب وحشی هیچ وقت آسان نبوده است. همیشه فیلمهایی که کلینت ایستوود در آنها بازی کرده است را تماشا میکنیم و با خود در دلمان آرزو میکنیم که ای کاش در آن زمان زندگی میکردیم؛ آزادی مطلق، اجازهی حمل سلاح، اسب سواری و رفاقت با اسب و … اما بیایید واقعگرایانه به این موضوع و غرب وحشی نگاهی بیندازیم. کافی است برای درک این برههی زمانی، یک بار بازی Red Dead Redemption 2 را تجربه کنید. در این بازی به خوبی و به صورت کامل تمام ویژگیها و خصوصیتهای دوران غرب وحشی را با تمام وجودتان احساس میکنید.
آرتور مورگان در این بازی عضوی از یک گروه خلافکار است، از گذشتههای دور به این گروه اضافه شده بود و میتوان او را از بنیانگذاران آن دانست. اما آیا واقعا زندگی گانگستری، همانطور که در فیلمهای هالیوودی تماشا میکنیم جذاب است؟ خب آرتور به ما نشان میدهد که خیر! آرتور در اوایل بازی که تازه همه چیز تقریبا خوب است، سختیهای زیادی را متحمل میشود. مبارزات زیادی را پشت سر میگذارد و جانش را برای دوستانش بارها به خطر میاندازد. او کسی است که هر کاری را به برچسب «باید به داچ وفادار باشم…وفاداری از همه چیز مهمتر است» انجام میدهد و از دستورات رئیس گروه، سرپیچی نمیکند. کمکم، آرتور به ماهیت کارهایی که میکند فکر میکند؛ آیا واقعا کتک زدن یک کشاورز ساده که آهی در بساط ندارد، برای پس گرفتن پولی که به شما بدهکار است، درست است؟ آیا سلاخی کردن عدهای مامور پلیس برای دستیابی به ثروتی نه چندان زیاد، درست است؟ اینها سوالاتی هستند که ذهن آرتور را کمکم به خود درگیر میکند و شکنجهی ذهنی او از همین نقطه اغاز میشود. موضوع زمانی بدتر میشود که نقشههای داچ همگی لو میروند و البته اوضاع افراد گروه نیز خود به خود بدتر میشود.
کمکم آرتور به این فکر میکند که آیا واقعا وفاداری به داچ و پیروی از او کار درستی است؟ آیا واقعا داچ، همان فرماندهای است که پیش از این برای نجات زندگی فرزند جان مارستون کل گروه را بسیج کرد و یک عمارت را به کلی به آتش کشید؟ چون اکنون او دیگر برای جان هیچکس اهمیتی قائل نمیشود. اگر شکنجهی روحی برای آرتور کافی نبود، میتوانید ابتلای او به ذاتالریه را نیز از اواسط داستان به خصوصیات و سختیهای او اضافه کنید. آرتور متوجه میشود که در نهایت، این بیماری او را به کشتن میدهد، پس تصمیم میگیرد که راه خود را از راه دیگران جدا کند. تلاش میکند که جان مارستون، همسرش و فرزند جان را آمادهی فرار کند تا در موقع خطر، این خانواده به راحتی نجات یابد. آرتور تلاش میکند که خود کارهایش را سبک و سنگین کند و از انجام کارهای نادرست، خودداری کند. آرتور از کسی که به جملهی «وفاداری…وفاداری از همه چیز مهم تر است» به کسی تبدیل شد که اعتقاد داشت «این که به چه کسی وفادار باشی مهم است…نه خود وفاداری». آرتور تمام تلاشش را کرد تا بتواند کارهای گذشتهاش را جبران کند ولی این کار برای یک راهزن، خیلی سختتر از چیزی است که به نظر میرسد. آرتور در انتها برای نجات زندگی جان، خود را فدا میکند و تلاش میکند که حداقل با این کار، به خودش اثبات کند که تغییر کرده و اکنون آدم بهتری شده است. داستان آرتور داستان خیانت، خون، وفاداری، جنون، رفاقت و تغییر است…و همین مورد است که او را در لیست ما به یک شخصیت خاص تبدیل میکند.
مارکوس فنیکس (Marcus Fenix)
بازی: سری Gears of War
مارکوس برخلاف دیگر افراد موفق، در خانوادهای فقیر و مذهبی به دنیا نیامد، اتفاقا پدر او وضع مالی بسیار خوبی داشت. مارکوس تا سن ۱۱ سالگی به صورت خصوصی معلم داشت و پس از آن به خواست پدرش به مدرسهی معمولی رفت. در این زمان بود که مارکوس با شخصیتی به نام دووم آشنا شد. البته همین زمان بود که مادر مارکوس ناپدید شد و هیچ اطلاعاتی از او نیز دیگر به دست کسی نرسید. پس از ملحق شدن هر دوی این افراد به نیروهای نظامی، مشخص شد که هر دو استعداد زیادی در مبارزه دارند. مارکوس و دووم که از بچگی با یکدیگر دوست بودند، در زمین مبارزه نیز پشت به پشت هم میجنگیدند. دووم نیز مشکلات مخصوص به خودش همانند مرگ همسرش را داشت که همگی برروی روحیهی مارکوس تاثیرگذار بودند. مارکوس با این که مبارزی قدرتمند و یک فرماندهی بینظیر بود، ولی در برههای از زندگیاش به دلیل سرپیچی از دستور مافوق و برای نجات پدرش به زندان افتاد. این زمان، نقطهی آغازین نسخهی اول Gears of War است. از دیگر سختیهای مارکوس میتوان به از دست دادن دووم اشاره کرد. دووم دوست مارکوس از زمان کودکی بود و از دست دادن او، اصلا مسالهی آسانی برای ماکوس به حساب نمیآمد. در میان یک مبارزه، دووم برای نجات جان گروهش که شامل مارکوس نیز میشد، جان خود را فدا کرد. قطعا تحمل این که بدانید بهترین دوست شما برای این که شما جان سالم به در ببرید خودش را فدا کرده است، اصلا آسان نیست. مارکوس فرماندهای بود که تمام عمرش به دنبال پایان دادن به جنگ بود، ولی نه تنها در این راه پیروز نشد، بلکه تمام عزیزان خود را نیز در این راه از دست داد.
کلمنتاین (Clementain)
بازی: سری The Walking Dead
اگر پیش از این بیان کردیم که جوئل در دنیایی آخرالزمانی و میان زامبیها نقش پدر را ایفا میکند، کلمنتاین در جهانی مشابه، نقش دخترکی را دارد که از ابتدای زندگیاش تنها با خونریزی و جنگ و ترس بزرگ شده است. مگر یک دختر ۸ ساله چقدر قدرت دارد؟ کلمنتاین نمونهی بارز آن است که آدمی در هر شرایطی باید خود را وفق دهد و با مشکلات مبارزه کند. کلمنتاین هنوز کلاس اول دبستان بود که درگیر جهان خونین و خشن زامبیها شد. او در سن ۸ سالگی کار با اسلحه را یاد گرفت و یک سال بعد، کشتن زامبیها با دست خالی را. کمی با خود فکر کنید که آیا کشتن یک زامبی برای دختر ۹ ساله چقدر میتواند سخت و خشن باشد. از این مورد نیز بگذریم که او در سن پایین تقریبا تمام افرادی که بهشان علاقه داشت را از دست داد. کلمنتاین شخصیتی بود که همیشه دیدی مثبت به همه چیز داشت. تلاش میکرد تا بهترین احتمالات را در نظر بگیرد و هستهی امیدبخش گروه به حساب میآمد. به کار تیمی علاقهی بسیار داشت و رهبری خوب نیز به شما میرفت. اما همین دختر کوچک مثبتنگر، رفتهرفته به کسی تبدیل میشود که دیگر احتمالات خوب به ذهنش خطور نمیکند، نجات جان خودش در اولویت اول برایش قرار میگیرد و از کار تیمی گریزان میشود. چرخش شخصیتی کلمنتاین، نتیجهی دنیایی است که این جهان برای کودکان به ارمغان میآورد. دنیایی خشن، خونین، بدون رحم و کاملا خودخواه.
جیسون برودی (Jason Brody)
بازی: Far Cry 3
انتخاب شخصیت جیسون شاید به نظر خیلی از بازیبازان درست نباشد. بیایید صادق باشیم، ستارهی بازی Far Cry 3 قطعا واس (Vass) بود و کمتر کسی به جیسون برودی که تمام طول بازی کنترل او را در دست داشت، توجه کرد. ولی ما امروز به جای این که همانند همیشه وقتی صحبت از Far Cry 3 میشود، به سراغ واس برویم، از سمتی دیگر به بازی نگاه کرده و شخصیت جیسون را کمی بررسی میکنیم. بسیاری از شخصیتهای بازیهای ویدئویی، همانند کلمنتاین و کریتوس که قبلا در رابطه با آنان صحبت کردیم، از همان ابتدا با سختیها روبرو بودند و زندگی سختی داشتند. ولی داستان جیسون کاملا متفاوت است. تصور کنید که برای تفریح و خوشگذرانی با دوستانتان به بیرون میروید، سپس اتفاقی میافتد و این تفریح و دورهمی به یکی از ناراحتکنندهترین تجربهی عمرتان تبدیل میشود. داستان جیسون نیز دقیقا همینطور است. شاید دلیل انتخاب او برای این لیست، تضادی باشد بین چیزی که جیسون از سفرش انتظار داشت و واقعیتی که این دنیا از سفر مذکور به آنان تحویل داد. جیسون به همراه دوستانش به یک سفر تفریحی رفت. از حق نیز نگذریم، تا حدودی هم به آنها خوش گذشت. ولی قضیه از وقتی که گرفتار یک باند خلافکار افتادند، به کلی عوض شد. جیسون یک پسربچهی لوس و خوشگذران است…پس وقتی که توسط یک عده خلافکار دزدیده میشود، انتظار نداشته باشید که همانند مکس پین شیرجه بزند و همه را هدشات کند.
شانسی که میتوان گفت با گروه جیسون و دوستانش همراه بود، برادر او بود. برادر جیسون پیش از اتفاقات بازی تمرینهای نظامی دیده بود و همین مورد نیز کلید فرار جیسون و برادرش بود. برادر جیسون تلاش میکند که به صورت مخفیانه خودش و جیسون را فراری دهد، که در این راه توسط واس و جلوی چشمان جیسون کشته میشود. جیسون میماند، یک جزیره پر از انسانهای آدمکش، دوستانی که هنوز زندانی هستند، مهارتهایی که باید بدست آورد و البته انتقام برادری که برای نجات جان او خودش را فدا کرد. در طول بازی، ما دقیقا تبدیل شدن جیسون از یک پسر نوجوان بدون تجربه، به شخصیتی که شاید بتواند پا به پای ربمو (Rambo) مبارزه کند، هستیم. او در این راه دوستان زیادی را از دست میدهد، شاهد مرگ نزدیکان و مربیان خود است، ولی هیچ وقت تسلیم نمیشود. هدفی که جیسون برای خود انتخاب کرد، انگیزهای قدرتمندتر از مصائب این دنیا به او داد که در نهایت منجر به خلق یکی از بهترین بازیهای شوتر اولشخص در تاریخ شد.
بیگ باس (Big Boss)
بازی: سری Metal Gear Solid
بیگباس یا به اصطلاح سالید اسنیک، ابرسربازی بود که برای اهداف خاصی ساخته شده بود. داستان سری Metal Gear Solid، یکی از برترینهای کل تاریخ بازیهای ویدئویی محسوب میشود و یکی از دلایل آن، مربوط به شخصیتپردازی و البته پیچیدگیهای خاص داستانی است. بیگباس سربازی بود که اهداف درستی داشت: نجات دنیا، نجات کشورش، نجات دوستانش، نجات مربیاش. ولی ایا واقعا یک نفر میتواند دنیا را نجات دهد؟ بیگباس سختیهای زیادی را پشت سر گذاشته است که بیان تمام آنها در حوصلهی این مقاله نمیگنجد، ولی تنها یک مورد را ذکر میکنیم که همان یک مورد، کفاف حضور او در این لیست را میدهد. شاید بتوان سختترین کاری که بیگباس در زندگیاش انجام داد را کشتن The Boss نامید. این مورد به حدی برای بیگباس سخت بود که در دیالوگهای بازی نیز سختی آن برای بیگباس نمود پیدا میکند. قطعا شما هم به یاد دارید زمانی که بیگباس در رابطه با کشتن The Boss به اسنیک چنین حرفی را میزند: «شاید اگر تو به جای من در آن موقعیت قرار میگرفتی، اشتباه من را تکرار نمیکردی. از روزی که من The Boss را با دستان خودم کشتم…انگار که خودم هم از درون نابود شدم…من هم کشته شدم». خب قطعا نمیتوان بار احساسی و مسئولیتی که بابت این موضوع و البته هزاران سختی دیگری که بسیاری از آنان نتیجه نداد را نادیده گرفت. شاید داستان بیگ باس با نسخهی پنجم به یکی از بدترین روشهای ممکن به آخر رسید، ولی نمیتوان انکار کرد که او یکی از محبوبترین شخصیتهای بازیهای ویدئویی و البته یکی از سختی کشیدهترینهای آنها است.
ددپول (Deadpool)
بازی: DeadPool
آقا لزوما آن کسی که همیشه لبخند میزند، خوشحال نیست. به قول ادبیهای جمع، «این خندهی من از گریه غمانگیزتر است». برای شخصیت ددپول نیز این اصطلاح، کاملا کاربرد دارد. در شمارهی اول این لیست، به شخصیتی به نام ولوورین اشاره کردیم که سرگذشتی سخت داشت. اکنون به شبیهترین شخصیت به ولوورین رسیدهایم. ددپول ریشهها و داستانهای زیادی برای خلق شدن دارد، ولی خب ما به دو مورد از معروفترینهای آنان اشاره میکنیم. ویژگی بارز ددپول، پرحرف بودن، طناز بودن و البته خشونت بالای او است. در اولین داستانی که از گذشتهی او نقل شده است، او یک مزدور بوده که برای افراد مختلف در قبال پول کار میکرد. زندگی مزدورانه خب خیلی زندگی راحتی نیست و او در این میان با مشکلات زیادی روبرو میشود. در یکی از ماموریتهایش که اتفاقا به همراه ولوورین نیز برای انجام آن فرستاده میشود، او آسیب جدی میبیند. همان گروهی که تلاش کردند تا لوگان را به ولوورین تبدیل کنند، اکنون سوژهای جدید در دست داشتند! آنها سرمی قویتر از سرم ولوورین را به ددپول تزریق کردند و در این میان به دلیل پرحرف بودن او، دهانش را نیز دوختند. خب…فرض کنید برای کسی که حرف زدن و تکه پراندن همانند نفس کشیدن است، بسته شدن دهان تا ابد چقدر دردناک میتواند باشد؟ البته به واسطهی این آزمایشها، ددپول به قدرتهای فرابشری زیادی دست یافت و حتی میتوان او را رقیب اصلی ولوورین از نظر قدرت دانست.
به سراغ داستان دوم برویم که اتفاقا فیلمهایی که در چند سال اخیر از این شخصیت ساخته شدند، بر اساس آنها نوشته شده بودند. ددپول در این زندگی هم یک مزدور است! وقتی قرار باشد که یک فرد بدشانس و بدبخت باشد، در هر زندگی که فکر کنید، بدشانس و بدبخت است. در این میان با دختری آشنا میشود و تصمیم میگیرد که با او ازدواج کند. تا اینجای داستان خیلی خوب پیش رفت، ولی خب باید یک دلیلی بیاوریم که نام او را در میان بدبختهای بازیهای ویدئویی بنویسیم دیگر! ددپول در ادامه به بیماری سرطان مبتلا میشود و تمامی دکتران به او میگویند که راه درمانی برای او وجود ندارد. همانند ولوورین، او نیز به دانشمندی برخورد میکند که به او قول درمان را میدهد. ددپول نیز برای درمان شدن و ادامهی زندکگی با همسرش، حاضر است هر خطری را به جان بخرد؛ پس به پیش دانشمند مذکور میرود و آزمایشهای مختلفی که قرار است روی او انجام شود را قبول میکند. خب…این آزمایشها دقیقا همانطوری نبودند که ددپول انتظار داشت. به دلیل نبود اکسیژن و حرارت بالای محیطی که آزمایش برروی او انجام شد، پوست تمام بدن ددپول از بین میرود و شما یکراست میتوانید گوشت او را مشاهده کنید! در حقیقت، دانشمندی که به ددپول پیشنهاد درمان داده بود، تنها قصد داشت که از او به عنوان یک موش آزمایشگاهی استفاده کند. ولی ددپول به هر قیمتی از آزمایشگاه فرار میکند و به مرور زمان قدرتهایی که بدست آورده است را کشف میکند. برای مثال، او قدرت خود درمانی بالایی پیدا کرده بود که تقریبا او را نامیرا میکرد. قدرت تلپورت نیز از قدرتهایی است که طی این آزمایشها به او داده شد ولی در فیلمها و اقتباسهای مختلف از این شخصیت، به چشم نخوردند. ددپول شخصیتی بود که از ابتدا تلاش داشت زندگی خوبی داشته باشد، ولی راهش به مزدوری ختم شد. ازدواج کرد و تلاش کرد زندگی خوبی داشته باشد، ولی سرطان گرفت. راه درمان را پیدا کرد و تلاش کرد که به واسطهی آن زندگی خوبی داشته باشد، ولی به موش آزمایشگاهی یک دانشمند دیوانه تبدیل شد. خلاصه هر کاری که کرد تا زندگی خوبی داشته باشد، موفق نشد. خودش نیز دلیل طنز زیادش را غمهای زیاد درون دلش میداند و میگوید که نمود ظاهری غم، خنده است.
اتان مارس (Ethan Mars)
بازی: Heavy Rain
دیگر واقعا پرسیدن دارد که چرا اتان زندگی سختی داشته است؟ آیا واقعا کسی هنوز وجود دارد که از داستان اتان و سختیهای زندگی او خبر نداشته باشد؟ اگر بله، پس بیایید حیلی کوتاه به مرور سختیهای زندگی او بپردازیم. اتان در بازی Heavy Rain یک پدر است. فقط یک پدر؛ بدون قدرت فراطبیعی، بدون قابلیتهای مبارزهی بالا، بدون شانس و کاملا باورپذیر. مهمترین چیز برای یک پدر در زندگیاش پیست؟ همسر، فرزند و خانوادهاش. خب همان ابتدای داستان، اتان پسرش را از دست میدهد. در پی کشته شدن پسرش، اتان افسرده میشود و زندگیاش رنگ و بوی انفرادی بودن و بیکسی را میگیرد. در ادامه، اتان از کارش نیز اخراج میشود. مردی که کار نداشته باشد، به کلی اعتماد به نفس خود را از دست میدهد و این مورد برای اتان نیز رخ داد. پس از آن، اتان میخواست که رکورد بدبیاریها را بشکند، پس همسرش را نیز از دست داد. برای این که شکی باقی نماند که اتان از مکس پین نیز دوران سختتری را پشت سر گذاشته است، پسر دیگر اتان نیز ربوده میشود. به صورت کلی میتوان گفت اتان بدون تعارف، شاید بدبختترین، سختیکشیدهترین، مظلومترین و غمگینترین شخصیت بازیهای ویدئویی محسوب میشود.
دوستان امیدوارم که از مطالعهی این مقاله لذت برده باشید. البته که بسیاری از شخصیتهای دیگر نیز وجود دارند که در لیست ما ذکر نشدند. در قسمت نظرات، شما لیست ما را کامل کنید و به ما بگویید که چه شخصیتهایی از نظر شما، سختترین سرنوشت و زندگی را داشتند.
پر بحثترینها
- ۱۵ مشکل بزرگ سری GTA که طرفداران سرسخت نمیخواهند به آنها اعتراف کنند
- ویدیو: مقایسه Call of Duty Black Ops 6 روی PS5 و Xbox Series X/S [زیرنویس فارسی]
- نقدها و نمرات بازی Dragon Age: The Veilguard منتشر شدند
- رسمی: سونی دو استودیوی Neon Koi و Firewalk، سازنده Concord، را تعطیل کرد
- نقدها و نمرات بازی Call of Duty: Black Ops 6 منتشر شدند
- بیش از ۸۰ بازی برای PS5 Pro بهینه شدهاند
- ادعای سازنده Concord: اثری ساختیم که تجربه فوقالعادهای را به گیمرها ارائه میدهد
- گزارش: کارگردانان بازی Marvel’s Wolverine نقش خود را رها کردند
- شمار بازیکنان همزمان Dragon Age: The Veilguard در روز عرضه به بیش از ۷۰,۰۰۰ نفر رسید
- تحلیلگر: Ghost of Tsushima ارزش سرگرمی و عدم تحمیل ایدئولوژی را در اولویت قرار داد
نظرات
ولی از همه بیشتر من chloe رو درک میکنم و از نظر من سخت ترین زندگی رو داشت
شخصیت اصلی فارکرای که کسی اصلا ادم حسابش نمیکنه رو گذاشتین بعد corvo attano نه ؟ با چه منطقی ؟ با چه استدلالی 😐
اصن تعارف نکن شمام مثله نویسنده فن بویتون اقای بابایی نظر مارو تایید نکن :idk:
چرا جو میگیری ؟ تو از کجا میدونی کسی شخصیت فارکرای ۳ رو دوست نداشت؟ من به شخصه هم با بازیش حال کردم هم با شخصیتاش. حضور جیسون تو این لیست خیلی هم غیرمنطقی نیست.
STARMAN
وقتی vpn ات رو خاموش کردی بعدا بیا دم از منطق بزن جیگر !
الانم برو بخواب که چند روز دیگه باید صبح زود بیدار شی بری تو صف !
به نظرم کلر رد فیلد هم می تونست تو این لیست قراره بگیره حالا می پرسید چرا؟
اسپویل سری رزیدنت اویل:
.
.
.
.
اصلا با بچگیش کار ندارم اما تو سن جوانی به دنبال برادرش میره و تو یه شهر پر زامبی گیرمیکنه و به زور فرار میکنه. اگه سری رزیدنتو بازی کردید می دونید که دوبار گیرش می ندازن به جزیره تبعیدش میکنن دوبار کسایی که دوستشون داره رو از دست میده حتی چندتا از همکاراشو تو رولیشن ۲ از دست میده یبار هم تا حد مرگ پیش میره
.
.
.
پایان اسپویل
گابریل بلمونت چی
به جرات میتونم بگم با آرتور مورگان و جول بالاترین سطح همزاد پنداری رو تجربه کردم اونم با تک تک دیالوگ ها و کات سین هاشون…. :rose:
تو تنها نیستی رفیق منم با آرتور واقعاً زندگی کردم.
واقعا همینطورم هست مخصوصا جول
دستتون درد نکنه اقای مرادی عزیز که ادامه این مطلب زیبا رو قرار دادید
با تمامیشون به جز اونایی که بازیشون انحصاری هستش خاطره دارم
اسپویل هوی رین:
اتان مارس واقعا زندگی دردناکی داشتش زمانی که داشت در کنار همسرش و بچه هاش زندگی خودش رو میگذروند تو روز تولد پسرش اون رو از دست داد و این تنها یکی از سختی هایی که بود که کشید و برای نجات بچه دومش هم دست به هر کاری از جمله قتل و بریدن انگشت هاش زد
بهترینشون آیزاک کلارک هست
خسته نباشین آقای مرادی 😉
جیسون برودی به نظرم انتخاب خوبی نبود. :-/
خیلی انتخاب های دیگه بودن که میشد به جای جیسون باشن
و اینکه من خودم شخصا با Senua ارتباط برقرار نکردم
و به نظرم روایت داستان Hellblade خیلی بد بود.
البته میدونم بازیش خیلی طرفدار داره :yes:
تو زمینه سختی زندگی chloe برا من اوله .
هم تو تمام پایان های بازی اصلی هم تو داستان دی ال سیش. در عین حال بسیار دوست داشتنیه. فک کنم همه کسایی که life is strange بازی کردن مکس و کلویی رو به یه میزان دوست دارن حتی بعضیا مثل من کلویی رو بیشتر :inlove:
در مجموع مقاله خیلی جذاب و خواندنی بود :inlove:
منتظر مقاله های بعدی هستم
برای من life is strange فرا تر از یه بازی بود،انعکاس خودم بود،وقتی سختیای زندگیت مثل کلویه و شخصیتت مثل مکس
اگه بشه قسمت داستانی بازیها رو به کیفیت life is strong و تو اون حال و هوا درست کنن خیلی عالی میشه.
:yes:
پس داداش مثل کلویی و مکس قوی باش
:rose: :heart:
به نظر من جیسون برودی واقعا لایق این لیست هست چون همین سیر تبدیل شدنش از یه مرد عادی به یه جنگجو به خوبی تو فارکرای سه بهش پرداخت شده و همین هم جیسون برودی روبه یه کاراکتری تبدیل می کنه که گیمر باهاش همدردی می کنه.
پ.ن: اصلا راه نداره که کلویی رو یه جوری نجات بدی؟ اون تنها شخصیت مونثی هست که بهش اهمیت می دم
سلام .
دقیقا باهات موافقم .خیلی خوب به این شخصیت پرداخته شده بود صداگذاری فوق العاده ای هم داشت اما
مقاله به سختی زندگی پرداخته نه شخصیت پردازی برا همین من گفتم میشد بقیه باشن.
مثلا شخصیت اصلی فیبل که تو ابتدای بازی کل خانواده و مردم روستاش رو
سلاخی میکنن (از نظر از دست دادن و سختی کشیدن با توجه به استدلال مقاله از جیسون چیزی کم نداره بلکه بیشتر هم داره ) یا کروو تو نسخه ی ۱ dishonored که همه عالم و آدم تو بازی به عنوان خیانت کار میشناسنش و حتی میخواستن اعدامش کنن در صورتی که گناهی مرتکب نشده بود و همه چیزش رو ازش گرفتن حتی امیلی رو…
ولی در کل هر مقاله ای با توجه به تحقیق و سلیقه نویسندش نوشته میشه
برا همین قابل احترامه :yes:
پ.ن. اگه هنوز تموم نکردی چیزی نمیگم که اسپویل نشه
خودت بازی کنی مزش بیشتره
فقط داداش حتما بعدش دی ال سی before the storm رو بازی کن
:inlove: :inlove: :inlove: :inlove: :inlove: :inlove:
مگه سختر از زندگی جودی داریم؟ ابرشاهکار بیاند ۲ سول
واقعا من با جوئل و آرثور و ددپول تو این لیست زندگی کردم :inlove: tnxXx
هیچکدومشون به اندازه کلمنتاین سختی نکشیدن
چرا عکس ونوم رو بجای بیگ باس گذاشتید؟
بعدشم سالید اسنک پسر بیگ باسه واقعا که
سخت ترین زندگی برای خدا بیامرز آرتور مورگان هست کسی ک یتیم بزرگ شد و چند سال بعد هم مادرش مرد غم از دست دادن والدین بود که گنگ داچ وندر لیند رو تنها مکانی میدونست ک میتونه توش ارام بگیره.
هوزیا مثل پدرش و داچ مثل برادر بزرگش بودن و سالیان با هم بودن.
ارتور عاشق شد و ازدواج کرد ولی ناگها همسرش و پسرش فقط برای ۱۰ دلار به قتل رسیدن و او دوباره تنها شد.
سالیان بعد دوباره عاشق شد. عاشق دختری به نام مری لینتون ک به خاطر اخلاق پدرش و خانواده وی ازدواجشان هیچگاه میسر نشد و سرانجام مری ارتور را ترک کرد و ارتور بار دیگر تنها شد.
او با گنگ و ماجراجویی های داچ همراه شد…داچی که هیچ وقت پلن نداشت
اما اینبار سایه ی وحشتی گنگ رو گرفته بود سایه ای بنام مایکا بل.
طی ماجراجویی های ارتور که هیچکس را جز گنگ و افرادش نداشت، یکی یکی دوستانش را از دست داد و تیر خلاص را وقتی خورد که هوزیا را از دست داد.
ارتور تنها تر از همیشه بود با کول باری از غم که اینبار غم دیوانگی محض داچ هم بهش اضافه شد و ارتور دوباره تنها شد.
اینبار ولی داستان فرق میکرد رنج او تمامی نداشت مگر میشود اینهمه حجم از غم و درد که باااااااااااااااااااز اینبار گلوی ارتور را بیماری سل میفشرد.
دردناک ترین جمله ی ارتور اینست که به خانم کشیش سنت دنیس گفت .”من میترسم خواهر”.که مشخص بود ناشی از قلب زخم خورده اش و تمامی غم هایش است.
و در ادامه اشکم را زمانی سرازیر کرد که نقش بر زمین بود و رو به اسمان و به داچ گفت “من هر انچه داشتم برای تو فدا کردم داچ” و خودش ارام به طلوع افتاب و مرگ خودش نگاه میکرد
حاجی من بهت مثبت دادم ولی ناموسا دیگ اسپویل نکن من هنوز چپتر ۳ بودم :/
Raphael Richards
اشکمو در آوردی لعنتی 😥
R.I.P آرتور
تا حالا هیچ لحظه ای تو تاریخ گیم به اندازه مرگ آرتور رو من اثر نگذاشته بود.
یادم نمیاد کارل جانسون تو لیست اول بود یا نه، ولی بنظرم جزو همین شخصیتاست
بدبخت خیلی خیانت و مرگ دید
اتان مارس 😥
اون سکانس بازی اصن از یادم نمیره که از اتان میخواد بین قطع کردن انگشت یا کندن دندون خودش یکدوم رو انتخاب کنه! :pain:
حتی بازی کردن اون سکانس هم انصافا سخت و دردناک بود.
واقعا اتان مارس نمونه یک زندگی سگی هست…
به معنی واقعی کلمه :rotfl: 😀
(البته خنده نداره گریه داره بیشتر)
من اسپویل نمی کنم که چه بلاهایی سر این شخصیت که نمی آد ولی دوستانی که هنوز دارن هوی رین بازی می کنن حواسشون به انتخابا باشه این بیچاره همه جور بلایی سرش می آد
چه روانی… چه فیزیکی
حالا تو خیلی بازیا طرف سر هیچ و پوچ زندگیش جهنمه، ولی اتان بدبخت بخاطر بچه اش هست که هزار درد و بدبختی رو به جون میخره 🙁 :brokenheart:
پس جودی چی شد؟ جودی هولمز کو؟ beyond اگه جاش اول نباشه قطعا تو ۵ تا هست
زندگی که با مرگ پدر و جدایی مادر شروع بشه، ناپدری وحشتناکی وارد زندگی ش بشه، cia ازش سو استفاده کنه و…..
گبریل لوردز آو شدو
کول مک گرث اینفیمس و….
به نظر من خیلی ها موندن یه پارت ۳ بزارین
جودی هم تو زجر کشیده بودن تقریبا با اتان برابری می کنه… ولی خب من اصلا نتونستم این شخصیت رو درک کنم
نمی دونم چرا
واقعا جالبه lee لی شخصیت the walking dead نیست تو لیست به به چه مقاله ای 😐 😐 😐 😐
عجیبه هنوز نیکو بلیک و کارل جانسون تو این لیست نیستن
(بیگ باش یا به اصطلاح سالید اسنیک)
جدی دارین میگین خدایی ?:-) ?:-)
فقط جوئل و آرتور کبیر.همینو بس :inlove:
ممنون بابت متن آقای مرادی :rose: .همین سختی هاست که باعث پختگی شخصیت ها میشه و باعث میشه ما شخصیت های بی نظیری مثل کریتوس،جول، آرتور مورگان،گرالت،مارکوس فینیکس،نیتن دریک،مستر چیف،دانته,جان مارستون و بتمن و الی و اتزیو و کارل جانسون و لیان به وجود بیان.و اینم بگم که من همیشه ناتی داگ و راکستار رو تحسین میکنم و خیلی برام عجیبه که چجوری تونستن شخصیت هایی مثل جول و آرتور خلق کنن که با وجود حضور فقط در یک بازی نه ۲ یا ۳ تا این حد کرکتر های فوق العاده و محبوبی هستن.این بازی ها هستن که هنر گیم رو زنده نگه میدارن نه بازی های بتل رویال و رزیدنت اویل کوآپ چهار نفره 🙂 در ضمن آقای مرادی بنظرم این مقاله میتونی حتی قسمت سوم هم داشته باشه چون کرکتر هایی مثل جودی هلمز،نیکو بلیک،کارل جانسون هم شایستگی اینو دارن که در این مقاله قرار بگیرن :yes: :rose:
واقعاً برای منم عجیبه چون بیشتر شخصیت های راک استار فقط تو یه بازی حضور دارن.
واقعاً ناتی داگ و راک استار اسطوره های این صنعت ان. :chic:
درود بر آرتور مورگان کبیر! هر وقت به این فکر میکنم که آرتور دیگر برای همیشه در هیچ بازی ویدئویی نیست بخدا که غصه میخورم! آخه چرا یک بار :-((
خسته نباشید آقای مرادی؛ هم لیست اول و هم لیست دوم بسیار جالب و خواندنی بودند.
به شخصه خیلی خوشحال شدم از دیدن آیزاک کلارک و سنوئا، هر چند که خیلی دوست داشتم Knight Artorias هم در لیست باشه. دوستان، به هیچ وجه داستان غم انگیز و زیبای این شوالیه دوست داشتنی رو از دست ندید.
سنوئا عالی بود
Hellblade عالی هست
بازی واقعا من غرق مبارزه هاش و داستان قرار داد
و پایان خیلی غیر قابل پیش بینی
وقتی به RDR2 فکر میکنم و لحظه هایی که توی بازی تجربه کردم بیشتر به عظمت راکستار کبیر پی میبرم. اخه لامصب چی ساختی. داستان، گرافیک، موسیقی، گیمپلی همه چی عالی و به بهترین کیفیت ممکن. پایان بازی باعث شد به یکی از به یاد ماندنی ترین بازی ها بشه، چیزی که توی هیچ فیلمی نیدیدم.
دقیقا رفیق :yes:
پس لیون کو
میان اون همه زامبی می جنگید
اقا فقط گابریل بلمونت
درود بر همه بچه های گیمفا آقای مردای عالی بود دستت درد نکنه ببخشید بچه ها ی سوال به نظر شما DARK SOULS III سخت تره یا NIOH ؟؟؟؟ کاشکی ی مطلب میزاشتن تو گیمفا که مثلا سخت ترین بازی عمرمون چی بوده
مقاله خوبی بود ممنون از نویسنده بابت این مقاله.
راستی بچه ها کسی دقت کرده چقدر آرتور و جوئل از ظاهری شبیه همن. ?:-)
آره ناموسا یه ذره شبیه هستن
زجر کشیده فقط Ethan mars
لارا کرافت