هزار و یک شب | داستان بازی Bioshock Infinite
اینجا، کلمبیاست و او، زکری کامستاک است! به کلمبیا، خوش آمدید!
به این قسمت از هزار و یک شبِ گیمفا خوش آمدید! با ما و شرح کامل داستان بازی Bioshock Infinite همراه باشید و مثل همیشه، اسپویل یادتان نرود.
به محض اینکه بازی را وارد دستگاه میکنید، تم و معماری دهه بیستی فوقالعاده اینفینیت، خودش را به زیبایی نشان میدهد. دقیقاً از همان ابتدا، احساس میکنید که در جای جدید و ناآشنایی هستید؛ جایی که تا به حال نبودید و قدم نزنید. نور خورشید خاصی که چشمانتان را اذیت نمیکند و آب و هوای بهاری و همیشگی کلمبیا با صداهایی آشنا و دوستداشتنی. اما طولی نمیکشد که این محیط ناآشنا، ناآشناتر هم میشود. دقیقاً در اولین لحظات بازی، هنگامی که خودتان را نشسته بر روی قایق، به همراه دو نفر دیگر که دارند با یکدیگر بحث میکنند میبینید. صدایشان برایتان اینبار دیگر آشنا نیست، اما به زودی آشنا خواهد شد. از مکالماتشان به راحتی میتوان فهمید که در حال صحبت درباره نقش اصلی داستان ما هستند. آنها راجع به این مسئله صحبت میکنند که گفتن واقعیت این سفر برای شخصیت اصلی ما چندان فایده ندارد. در این حال شما، مات و مبهوت باقی ماندهاید. در ادامه، این دو فرد، جعبهای را به نقش اصلی داستان میدهند. جعبهای که در آن، یک تفنگ کمری، یک تصویر از دختری جوان (که روی آن نوشته شده: Elizabeth)، یک نوشته رمزی، و یک کلید وجود دارد. روی این جعبه نیز نوشته شده: Booker Dewitt!
از همین جعبه، باید تاکنون متوجه شده باشید که نام شخصیت تحت کنترل ما، بوکر دوئت است.کسی که قرار است از این جعبه، در ارتباط با دختری به نام الیزابت استفاده کند اما هنوز معلوم نیست ربط الیزابت به بوکر چیست. پس قایق، در کنار فانوسی بزرگ متوقف میشود! یک فانوس بزرگ در وسط دریا، آن هم در شب، در تاریکی. میشود فهمید که حتی خود شخصیت ما نیز سردرگم شده و این تازه ابتدای ماجرای اوست.
او هنوز هم سردرگم است. اما به سمت فانوس میرود. فانوس بزرگی که به طرز عجیبی یادآور قسمتهای گذشته این مجموعه است. اگر انسانی ریزبین و احساساتی باشید، در همان لحظات اول که از قایق پایین آمدهاید، خودتان را در دنیای بایوشاک غرق شده میبینید. هوای تاریک و مرموز آن شب، ما را یاد رویا و خواب میاندازد اما وقتی به جلوتر میروید، میبینید این نمادها هرگز شبیه خوابهایی نیستند که ما شبها دیدهایم؛ اولین نکته هم با نوشته روی در فانوس آغاز میشود:
این یادداشت، و البته رنگ قرمزی که بر روی آن است، نشان دهنده یک ماجرای کاملاً جدی است، کاملاً جدی. اونطور که مشخص شده، منظور از دختر، در واقع الیزابت بوده. ظاهرا، بوکر دوئت، بدهی بسیار سنگینی داشته که آنها (؟) در ازای آن، از او یک انسان را میخواهند! این بدهی زیاد، احتمالاً بازهم بخاطر یک کار تجاری بسیار جدی و بزرگ بوده، یا بر اثر اشتباهات بوکر بوده. البته در صحنههایی از بازی، میتوان متوجه شد که بوکر، فردی تنها و دارای اعتیاد بوده/هست که بدهیهایش را بخاطر شرطبندیهای زیاد بالا آورده!هر چه که هست، او برای اینکار شدیداً مصمم ظاهر میشود و از خونی که روی برگه جا خشک کرده تعجبی ندارد (انگار که چیزی برای از دست دادن ندارد) در را باز میکند و به داخل میرود. صدای تروی بیکر، در نقش بوکر، شدیداً با حالت کارآگاهی که در این لحظهها ایجاد میشود همخوانی دارد. به هر حال، مرد خوش صدای ما به بالای فانوس میرود و بدتر از نوشته روی در، به جسدی میخورد که روی بدنش باز هم با رنگ قرمز (باز هم خون؟) نوشته شده: “ما را ناامید نکن!”
در همان فانوس، در طبقه پایین، نوشتهای وجود دارد با این مضمون: “آماده باش ، او در راه است.باید متوقفش کنی!” اما این نوشته به چه چیزی اشاره میکند؟ (پس از خواندن متن داستان بازی به این موضوع میپردازیم.) بعد از تمامی این اتفاقات، و نوشتههای مرموزی که کم کم، شما را میترسانند، بوکر دوئت، به بالای فانوس میرود و در آنجا، یک محفظه عجیب و یک صندلی پیدا میکند! اما در این محفظه، قفل است و ظاهرا، چند قلم شی که رو به روی شما هستند، نقش مهمی در باز شدن این در دارند! (مثل تمام بازیها!) پس تنها انتظار این است که از همان برگه ابتدایی استفاده کنید که در جعبه اهدایی بود! همان دستورات رمزی که در ابتدای بازی دریافت کردید! پس از آن، ظاهرا درب برای شما باز شده! بوکر وارد میشود و با چیزی رو به رو میشود که انتظارش را ندارد! (البته ظاهراً!) حالا دیگر کار از کار گذشته! او وارد قفس (؟!) شده و به طرز عجیبی به بالا میرود! فاصله زیادی از آسمان دارد و مدام بالاتر میرود (البته در حدی که هنوز در جو زمین باشد!) و حقیقتاً در اولین مواجه با کلمبیا، هر شخصی زبانش قاصر میشود و دوست دارد تا همانگونه همانجا بایستد، (هرچند برای دقایقی بیشتر، اما کوتاه) نظارهگر هنرهای طراح شهر و معماری بینظیرش باشد.
شیوه معرفی کلمبیا شیوه بسیار نمادینی است. درست شبیه به روندی که در آن در قسمت اول بازیکن با رپچر آشنا میشود. کلمبیا با آنکه از هر نظر غیر ممکن است، اما گویا از لحاظ معماری میشود آن را بارها توصیف کرد. در ادامه اما، بازی نمیخواهد تا به یکباره، شما را در آغوش موجودی مانند کلمبیا بیندازد! پس دوباره کمی به پایین میروید! جایی که انگار، نقطه آغاز این سفر است.
جالب اینجاست، وقتی کمی جلوتر میروید (و از مجسمههای لیدی کامستاک و همسرش، زکری کامستاک عبور میکنید) به شخصی میرسید که در پاسخ من کجا هستم، به شما میگویند که اینجا بهشت است. در صورتی که همه ما میدانیم، اگر به مکانی از این جهان، کلمه بهشت بچسبد، پای بزرگنمایی وسط میآید، موردی که در همان ابتدای بازی، نشان میدهد که افراد رو به روی شما، در حال بزرگنمایی هستند. و اتفاقاً هر چه که به جلوتر نیز میروید، تعداد بیشتری از این آدمها را میبینید! در ادامه کار، بوکر دوئت، تنهای غریب ما، چارهای جز جلو رفتن در این مسیر ندارد! اما نکته جالبتر را زمانی میبینید که با یک مرد پیر، (به ظاهر فرهیخته) رو به روی میشوید که با صدای بلندی در حال سخنرانی است! و گروهی از انسانها که لباسی سفید بر تن دارند (گویی که راهبانی هستند در کلمبیا) در حال گوش دادن به سخنان پیرمرد. بازهم سخنان جالبی از آن مرد میشنوید: “آیا یک تازه وارد داریم؟!” (شبیه سخنی که در اولین نسخه از بایوشاک، اسپلیسر موجود در آن نقطه به زبان آورد!) مرد فرهیخته داستان، دوباره کلماتی را تکرار میکند که بسیار جالب توجه هستند! ظاهرا بوکر نمیخواهد واکنش خاصی به این سخنان نشان دهد. اما او میخواهد هر طور که شده، به بایوشاک برود و دخترک را پیدا کند! پس دستی که به سویش دراز شده را میگیرد و در کمال ناباوری، به زیر آب فرو میرود و بیهوش میشود! (در واقع، بوکر دوئت در این مرحله، غسل تعمید میشود و اتفاقاً همانجا نیز غسل دهنده، از جملاتی معنا دار مانند “بیایید به این گناهکار یک زندگی دوباره بدهیم” و … استفاده میکند.) نکته جالبی که پس از شرح داستان به آن خواهیم پرداخت، این است که وقتی بوکر بر اثر خفگی زیر آب، بیهوش میشود، خودش را در رویا، در خانهاش میبینید که صدای “دختر را برایمان بیاور و بدهیات را صاف کن” آن را فرا گرفته! وقتی درب خانه را باز میکند، با نیویورک مواجه میشود که بمباران شده!
بوکر حالا، وارد شهر میشود، وقتی در شهر قدم میزنید بازهم همانند نسخه اول بایوشاک توضیحات داستانی خیلی جالب و قابل توجه هستند. تمِ شهر، مردمان زنده و پویا و صحبتهایی که درباره جشن امروز میشود. وقتی کمی جلوتر میروید، نمادها و پوسترهای شهر نیز شما را درگیر میکنند. سخنانی که گوشه و کنار شهر هستند و همگی اشاره به کامستاک و دخترش دارند! در آن دوردستها نیز، مجسمهای بزرگ دیده میشود که شباهت خاصی به عکس ابتدای بازی از خودش نشان میدهد! وقتی بازهم به جلوتر میروید، نامهای به دستتان میرسد با این مضمون که عدد ۷۷ را به هیچ وجه انتخاب نکن! اما بوکر توجهی نمیکند و وقتی در مراسم شادی از او خواسته میشود تا توپ مخصوص به خودش را انتخاب کند، عدد ۷۷ برای او میافتد و در عین حال، وقتی میخواهد این توپ را پرتاب کند، افسران پلیس با او درگیر میشوند و او را “چوپان دروغگو” معرفی میکنند!
بوکر با ماموران شهر درگیر میشود و کلمبیا به طور کلی دچار خاموشی و تعطیلی میشود، ظاهراً، آنها از آمدن بوکر اطلاع داشتند و آنقدر این اتفاق برای مردم توضیح داده شده بود که حتی یک لقب نیز برای او انتخاب کرده بودند! اما این بوکر بود و این هم تنها راه نجاتش از بدهی! پس هرطور که شده، سعی میکند تا خودش را به الیزابت برساند! او موانع میگذرد و با تعداد زیادی از ماموران کامستاک درگیر میشود (در یکی از سکانسها به خوبی میتوان متوجه شد که تا چه اندازه، مردم کلمبیا بدون اینکه واقعاً دلیل صحیحی داشته باشند هرچه که کامستاک بگوید را انجام میدهند.) پس از این ماجرا، بوکر با آقا و خانم لوتس برخورد میکند که او را برای ورود به این ماجرا راهنمایی میکنند! اما ظاهراً به طرز مرموزی صحبت میکنند! ( کما اینکه خودشان نیز مرموز هستند) در مسیر آقای دوئت به الیزابت، یک بار افتخار دیدن زکری کامستاک را پیدا میکنید که به شما هشدار میدهد پایان ماموریتتان به خونریزی خواهد انجامید اما همانطور که قبلاً برایتان از اراده قوی بوکر گفتیم، او به حرکت ادامه میدهد. پس از درگیری با تعداد زیادی از سربازان کامستاک، بوکر بالاخره وارد برجی میشود که در آن از الیزابت نگهداری میکنند.
بوکر وارد برج میشود. هیچکس درون برج نیست، اما به خودیِ خود، اینجا پر است از نوشتهها و وسایل مرموزی که یکی یکی ما را شگفت زده میکنند! یکی از دیالوگهای بسیار به موقع بوکر دوئت نیز همینجا شکل میگیرد که میگوید: “تمام این مدت او را زیر نظر داشتند!” و بله! تک تک لحظات زندگی الیزابت، زیر ماشینها و دستگاههای علمی مختلف گذشته است، یا اینکه پشت دیوارهای شیشهای سپری شده! پس او باید خواستهها و آرزوهای زیادی داشته باشد! اتفاقاً در اولین لحظات هم به همین موضوع پی میبرید! او عاشق پاریس است و ظاهراً علاقه زیادی برای رفتن به این شهر نشان میدهد! در طول راه به سمت الیزابت، نشانههایی از فیزیک کوانتوم نیز به چشم میخورد! هر چه که هست، بوکر وارد محل زندگی الیزابت میشود، هر طور که شده او را قانع میکند که دوستش است، اما ظاهرا یک نفر این وسط نمیتواند قانع شود! (دلیل به کار رفتن کلمه نفر را نیز در ادامه میگوییم!) بله! “سانگبرد” نمیتواند وجود بوکر را تحمل کند! همانجا میبینید که پس از ورود بوکر و گفتن چند کلام، صدای کر کننده سانگبرد به آسمان میرود و او شروع میکند به حمله کردن به “بوکر”! (در واقع، سانگبرد در تمام بازی نقش محافظ را دارد. محافظی که ظاهراً کامستاک او را برای همچین روزهایی آماده کرده بود!) هر طور شده، بوکر سعی میکند مسیرش را برود و از دست سانگبرد فرار کند اما در نهایت، با زد و خوردهای فراوان، و با پاره شدن ریل هوایی، بوکر و الیزابت هر دو از تکه اصلی کلمبیا به پایین میافتند. در قسمت پایینی اما، قسمت عجیبتری از کلمبیا داریم که شامل یک ساحل میشود به همراه تمامی بخشهای متصل و دریاچهای که تا دوردستها میرود.
اتفاق جالبی که پس از این دیدار میافتد، این است که بوکر، سعی میکند با دادن قولِ رفتن به پاریس، به الیزابت، سعی دارد تا او را از میان جمع بیرون بکشد و به “نیویورک” ببرد! دروغی بزرگ که بر اساس دانستههای قبلی بوکر شکل گرفته بود. (بوکر میدانست که الیزابت، عاشق پاریس است!) پس با این وعده، او را با خود همراه میکند تا به کشتی هوایی لیدی کامستاک برسند و به نیویورک بروند! اما مشکل اینجاست، که بوکر برای به راه انداختن موتور، نیاز به استفاده از برق دارد! و به طور ناگهانی نیز او و الیزابت متوجه حضور معجون این قدرت (Vigor) در Hall of Heroes میشوند. پس هر دو سراسیمه به تالار قهرمانان میروند تا به ماده دسترسی پیدا کنند. در همین هنگام، بوکر با یکی از همرزمانش به نام اسلِیت در نبرد Wounded knee ملاقات میکند! (اما او نمیتواند به درستی بوکر را تشخیص بدهد!؟) هر طور که شده، پس از درگیریهای فراوان بوکر با اسلیت و باقی مزاحمان، بالاخره او موفق به بهدست آوردن Vigor برق میشود. اما حالا، مشکل بزرگتر خودِ الیزابت است! او متوجه دروغ بوکر شده و فهمیده که بوکر مقصد را بر روی نیویورک قرار داده است! پس به بوکر حمله میکند و بوکر پس از ضربهای محکم، بیهوش میشود! (با آچاری که شدیداً یادآور رپچر است!)
اگر دوست دارید درباره اسلیت بیشتر بدانید، باید به شما بگویم که اسلیت به همراه بوکر در جنگ Wounded Knee جنگیده و بعد از مدتی به کامستاک رو آورده و شهروند کلمبیا شده است. در سال ۱۹۰۱ در انقلاب بوکسورهای چینی هم جنگیده و آنجا چشم چپش و ۳۰ نفر از سربازانش را از دست داده است. بعد از مدتی اسلیت کامستاک را به دروغ متهم میکند و کامستاک هم او را از تمام درجاتش خلع میکند. به همین دلیل اسلیت گروهی را جمع آوری میکند و به تالار قهرمانان که نمایشگاه دست آوردهای جنگی است حمله میکند. او بارها میگفت که کامستاک دروغ میگوید و اصلا در جنگ حضور نداشته! زیرا کامستاک در جنگ Wounded Knee بود ولی آنجا هنوز اسم خود را به کامستاک تغییر نداده و آن دو راهی غسل هنوز شکل نگرفته بود. برای همین اسلیت بوکر را میشناسد و او را قهرمان خطاب میکند اما متوجه نیست که کامستاک هم همان بوکر است و به او میگوید که تو اصلا در جنگ نبودی!
وقتی بوکر به هوش میآید، خودش را میان جنبش Vox Populi و البته Daisy Fitzroy میبینید! بوکر با دیزی صحبت میکند اما دیزی، در مقابل پس داد کشتی هوایی به بوکر، از او میخواهد تا از چن، که مسئول نگهداری اسلحه است و یک اسلحهساز نیز شمرده میشود، برای جنبش Vox Populi هر چه میتواند اسلحه بیاورد. چرا که هدف آنها، حمله به کامستاک و فتح کلمبیا است! آنها تمامی حقوق خود را ضایع شده میدانند! اما پس از مراجعه به محل زندگی چن، بوکر و الیزابت متوجه میشوند که او در واقع مُرده! اما حالا که الیزابت از برج خودش بیرون است، امکان استفاده بینهایت از قدرتش را دارد؛ چرا که در برج، با وجود سایفونها و تجهیزاتِ قوی، قدرتهای الیزابت محدود شده بود. بنابراین، پس از یافتن چن، آنها توانستند با استفاده از قدرتهای الیزابت (الیزابت، میتواند با بازکردن دروازههای مختلف، به دنیاهای متعدد سفر کند!) به دنیایی بروند که در آن، چن لی، هنوز زنده است. آنها با چن دیدار میکنند ولی اسلحهساز قصه ما میگوید که این اسلحهها، توسط پلیس توقیف شدهاند. بوکر و الیزابت هر دو به سمت انبار خصوصی میروند و اسلحهها را پیدا میکنند! بازهم با استفاده از قدرتهای الیزابت، اینبار این دو، به دنیایی جدید میروند. اما تفاوت ایندفعه شما را شوکه میکند! بوکر دوئت، اکنون به عنوان بزرگترین فداکار جنبش و حرکت Vox Populi یاد میشود! اما وقتی به جلوتر میروید، با سخنان عجیب اعضای این جنبش مواجه میشوید. آنها از دیدن شما تعجب کردهاند! اما مشکل اصلی، در واقع خودِ دیزی فیتزروی است که شما را به عنوان یک دروغگو که خودش را به جای بوکر دوئت جا زده میشناسد! همانجا بوکر و الیزابت با دیزی درگیر میشوند و الیزابت دیزی را به قتل میرساند. از این رو، دوباره مسیر برای این دو باز میشود و آنها دوباره سوار بر کشتی هواییِ لیدی کامستاک میشوند. یکی دیر از دیالوگهای نمادین بازی نیز دوباره اینجا نمایان میشود. هنگامی که الیزابت، خودش را در اتاق شخصی لیدی کامستاک زندانی میکند و چند دقیقه بعد، با به یاد داشتن مادرش درباره کارهای اشتباه سابق صحبت میکند.
ظاهرا همه چی قرار است اینبار به خوبی پیش برود، و بالاخره الیزابت و بوکر از این داستان عجیب بیرون بیایند (هرچند با کارهایی که تاکنون انجام دادهاند یک خواسته غیرممکن به نظر میرسد!) اما بلافاصله، شاهد حمله دوباره سانگبرد به این دو هستیم! سانگبرد دومرتبه با تمام قدرت به کشتی هوایی ضربه میزند و آنها در نزدیکی خانه خاندان کامستاک سقوط میکنند. (Emporia Towers) پس از آنکه بوکر و الیزابت از کشتی هوایی به پایین میآید، بازهم دوقولوهای لوتس را میبینند. (لوتسها، بارها به الیزابت و بوکر در نقاط مختلف بازی کمک کردند.) آقا و خانم لوتس، ایندفعه از این میگویند که سانگبرد، فقط با استفاده از نتهای خاصی کنترل میشود که با استفاده از Whistler قابل استفاده هستند. البته این دو این ساز را در اختیار ندارند و نتها را نیز بلد نیستند! پس تنها چاره، مراجعه به خانه خاندان کامستاک است! در عین حال که این دو به آنجا میروند، متوجه میشوند که برای ورود، نیاز به اثر انگشت یکی از دو کامستاک بزرگ یعنی زکری کامستاک و یا لیدی کامستاک است! استفاده از انگشت زکری کامستاک که یک فرض محال است! پس تنها راهی که پیش روی بوکر و الیزابت است، استفاده از انگشت لیدی کاسمتاک است! کسی که اکنون مُرده، اما هنوز میتوان به جسدش دسترسی داشت!
در همان زمان اما، الیزابت از بوکر میخواهد که او را نجات بدهد. الیزابتی که میداند بازگشتش به جزیره مانیومنت (و برجی که قبلاً در آن حضور داشته) تقریباً باعث مرگش میشود، از بوکر قول میگیرید که هر اتفاقی افتاد، بازهم نگذارد او به دست سانگبرد به آنجا بازگردد و حتما او را نابود کند. در ادامه، هنگامی که بوکر و الیزابت قصد قطع کردن انگشت لیدی کامستاک را دارند، ناگهان زکری کامستاک وارد جریان میشود و با استفاده از ماشینِ تسلا، آن دو را وارد دنیایی میکند که روح لیدی کامستاک نیز وجود دارد! (سخنانی که در پایان بین الیزابت و روح لیدی کامستاک رد و بدل میشود بسیار قابل توجه هستند) بازهم پس از مبارزهای طولانی، و کشف حقایقی مهم درباره لیدی کامستاک و متقاعد کردن او، آن دو میتوانند راهی برای عملی کردن نقشههایشان پیدا کنند. اما درست در زمانی که همه چیز را بایستی تمام شده میدانستیم، برای بار سوم، سانگبرد شروع میکند به حمله کردن و اینبار قصد کُشتن بوکر را دارد ولی در کمال ناباوری، الیزابت جان بوکر را نجات میدهد و ترجیح میدهد بخاطر حفظ جان بوکر، به کشتارگاهی که دوباره برایش آماده شده برود!
طبیعی است که پس از این اتفاق، بوکر تحت تاثیر قرار بگیرد و همچنین با توجه به قولی که به الیزابت داده، راهی نجات او شود. پس او، سراسیمه خودش را میرساند. او متوجه آزمایشهایی که در گوشه و کنار ساختمان قدیمی وجود دارند میشنود. و مدام جلوتر میرود تا اینکه بالاخره با چیزی مواجه میشود که انتظارش را نداشت:
وقتی با بوکر به جلوتر میروید و از موانع عبور میکنید، ناگهان الیزابت را میبینید که پیر و شکسته شده! الیزابت میگوید که ناامیدی، او را ناتوان و پیر کرده است و بوکر، ۶ ماه برای بازگرداندن من تلاش کرده بود، اما هربار با دخالت سانگبرد نتوانست و در نهایت، من مجبور شدم تا به نیویورک، بر اساس خواستههای زکری کامستاک حمله کنم. پس از مکالمه، الیزابتِ پیر، نامهای به بوکر میدهد و به او میگوید، این را به الیزابت جوان برسان! او خودش به خوبی معنای نوشتهها را میداند. سپس برای بوکر، دروازهای باز میکند تا به زمانی دقیقاً قبل از انجام آزمایشات مرگبار بر روی الیزابت برسد. بوکر دقیقاً سروقت میرسد و تمام نقشههای کامستاک را برای استفاده از قدرتهای الیزابت نقش بر آب میکند. اینجاست که بوکر، برگه را به الیزابت میدهد و الیزابت متوجه میشود که در برگه، حروفی نوشته شده که میتوان با آنان، سانگبرد را کنترل کرد! پس از آن، یکی از لحظات نمادین دیگر بازی، ملاقات رو در رو با زکری کامستاک است! جایی که کامستاک، شروع میکند به زدن حرفهایی ناآشنا به الیزابت و این حرفها را دقیقاً به عنوان حقیقت تحویل دخترش میدهد (برای مثال، کامستاک اشاره میکند که مسئول قطع شدن انگشت الیزابت در واقع خودِ بوکر بوده است!) اما بوکر، نمیتواند تحمل کند و با تصور اینکه کامستاک یک دروغگوی بزرگ است، در همان مکان او را به قتل میرساند! در ادامه، با شکست دادن جنبش واکس، اینبار به کمک سانگبرد، مسیر این دو هموارتر میشود.
بوکر و الیزابت، هر دو به سمت برج خیره میشوند و تصمیم میگیرند تا برای همیشه، برجی که در آن سایفونها وجود داشتند را با استفاده از سانگبرد که حالا کنترلش در دستان خودشان است نابود کنند. (سایفونها هم باعث محدود شدن قدرتهای الیزابت میشدند، هم باعث میشدند تا لوتسها و کامستاک بتوانند آینده را به راحتی ببیند!) پس از اینکه برج به طور کامل نابود شد، ناگهان ساز از دست بوکر میافتد و دوباره سانگبرد خارج از کنترل میشود! سانگ برد قصد حمله دوباره را دارد که الیزابت، دریچهای به دنیایی فوقالعاده متفاوتتر از کلمبیا باز میکند!
از اینجا به بعد وارد پایانبندی بازی میشویم. ۳۰ دقیقه پایانی، شاید تعداد زیادی از بازیبازان را درگیر خودش کرده باشد. بسیاری از بازیبازان که به طور کلی گیج شده بودند و بسیاری دیگر هم حتی اگر فهمیده بودند، سوالاتی بیپایان در ذهنشان شکل گرفته بود. اینجاست که دیگر، باید همگی تفاوت یکسری از بازیها را با بقیه تشخیص داده باشیم. زمانی که الیزابت، با بازکردن دروازهای دیگر، اینبار به رپچر (شهری در زیر آب که در نسخههای پیشین بایوشاک با آن آشنا شده بودیم!) میرود و در آنجاست که شوکی عظیم به بازیکن وارد میشود! لحظه مرگ سانگبرد، دستی که الیزابت بر روی او، حتی از پشت شیشههای پولادین رپچر، میکشد هم از جمله لحظاتی است که به شکل عجیبی برخلاف انتظار بازیکن ظاهر میشوند. الیزابت، بوکر را به همان وسیلهای میبرد که شما برای اولین بار با آن به رپچر میروید! و دقیقاً در مقابل فانوسی شبیه به همان فانوسی پیاده میکند که جک (شخصیت اصلی نسخه اول بایوشاک) وارد آن شد! (در آن لحظات، الیزابت جملهای خارقالعاده میگوید!) الیزابت همانجا شروع میکند به سخنرانی کردن.
این فانوسها، همگی درهایی هستند به دنیاهایی دیگر. هزاران هزار دنیای موازی دیگر که همزمان باز میشوند و متغیرها و ثابتها، همگی در این دنیاهای مختلف در جریان هستند. حالا، ما میتوانیم با استفاده از این درها، حقایق پشت انگشت قطع شده من، کامستاک و قدرتهایم را متوجه بشویم.
حالا بوکر و الیزابت، به نقطهای میرسند که پس از جنگ Wounded Knee، او و گروهی از دوستانش حضور دارند. آنها از او میخواهند که پس از جنگ، برای پاک شدن گناهانش غسل تعمید کند، اما بوکر در آخرین لحظات این خواسته را نمیپذیرد. پس از آن، بوکر و الیزابت، به دنیای دیگری میروند که در آن، بوکر با همان مردی که در ابتدای بازی ملاقات کرده بود، دوباره ملاقات میکند. آنها پشتسر هم در حال گفتن جمله “دختر را برایمان بیاور و بدهیات را پرداخت کن” هستند! چهره مردی که رو به روی شما ایستاده بسیار آشناست! بله، او رابرت لوتس است! (یکی از لوتسها) و تازه در آن زمان متوجه میشویم که منظور از این جمله در واقع این بوده که بوکر، با دادن دختر کوچک و نوزادش به رابرت و روزالیند لوتس، میتواند همه بدهیهای قبلیاش که بهخاطر شرط بندی بهوجود آمده بودند را پرداخت کند! در واقع بوکر، دخترش را در ازای پرداخت تمام بدهیهایش داده بود (چرا که اوضاع مالی خوبی نداشت و کامستاک به شدت خواهان یک فرزند بود). اما ظاهرا، پس از آن پشیمان میشود و به تعقیب این دو میپردازد. درست در زمانی که دوقولوهای لوتس دختر را به کامستاک تحویل میدهند، بوکر دوئت از کردهاش پشیمان میشود و میخواهد تا دختر را از دستان کامستاک پس بگیرد. اما در میان همان زد و خوردها، دروازهای که لوتسها از دنیایی دیگر باز کرده بودند بسته میشود و انگشت کودک نیز همانجا قطع میشود! بوکر، حقیقت تلخی را متوجه میشود که باید تاکنون حسابی او را گیج کرده باشد! الیزابت، باید همان دختر بوکر یعنی آنا دوئت بوده باشد (و اگر دقت کرده باشید، بوکر چندین بار اسم آنا را در طول بازی و در رویا صدا میزند و علامت AD نیز روی دست بوکر، مخفف اسم آنا دوئت است!). حالا حقیقت دیگری هم نمایان میشود! آن هم این است که قدرتهای الیزابت، به علت همین حادثه به وجود آمده بودند.
پس از تمامی این اتفاقات، بوکر و الیزابت تصمیم میگیرند تا به طور کلی کامستاک را نابود کنند! اما مشکل اینجاست که هزاران کامستاک در دنیاهای دیگر وجود دارد و دسترسی به همه آنها غیر ممکن است. پس تنها راهی که باقی میماند نابود کردن کامستاک از نقطه آغاز است! الیزابت، بوکر را دوباره به زمان غسل تعمید میبرد و ناگهان چندین و چند الیزابت دیگر از جهانهایی دیگر میآیند و به بوکر میگویند که تمامی اتفاقاتی که افتاده، تنها بخاطر اختلاف در تصمیم بوکر زمان غسل است! در یک جهان، بوکر از غسل سرباز میزند و به فردی نابود و غرق در اندوه و مواد مخدر همراه با دختری کوچک میشود و در دنیایی دیگر، او غسل تعمید را پذیرفته و زندگی دیگری برای خود میسازد. او که افکار گذشتهاش را فراموش کرده، برای خود هوادارانی دست و پا میکند و با ادعاهای دروغین، مردم را به شهری بهنام کلمبیا منتقل میکند و کلمبیا را از ایالات متحده جدا و به آسمانها میبرد. بوکر، در کمال ناباوری از الیزابت میخواهد تا او را غرق کند، که دیگر هیچ کامستاکی وجود نداشته باشد! بنابراین، تمام الیزابتها، دستان بوکر را میگیرند، با تمام قدرت او را به زیر آب میبرد، آنقدر او را زیر آب نگه میدارند تا به طور کلی خفه بشود. پس از این، الیزابتها، یکی یکی محو میشوند و از بین میروند. یکی یکی: یک، دو، سه، چهار، پنج، و تمام!
در ادامه، به برخی سوالات مهم بازی پاسخ میدهیم:
لوتسها چه کسانی بودند و چرا به بوکر و الیزابت کمک میکردند؟
در واقع، آقا و خانم لوتس، یعنی روزالیند و رابرت لوتس از همراهان مهم زکری کامستاک بودند و نقش بسیار مهمی در پیشروی اهداف کاسمتاک و حیات کلمبیا داشتند. آنها دو دانشمند فیزیک بودند. از طریق فایلهای صوتی موجود در بازی، میتوان متوجه این قضیه شد:
من اون اتم رو رو هوا نگه داشته بودم. دوستام به این میدان لوتسی (میدانی که خودش کشف کرده و اسم خود را روی ان گذاشته است)، شناوری کوانتومی میگفتن. ولی در واقع اصلا همچین چیزی نبود! شعبده بازها اشیا رو تو هوا شناور نگه میدارن. کاری که من کردم این بود که نذاشتم اتم سقوط کنه. اگه بشه یه اتم رو هرچقدر که دلت خواست رو هوا معلق نگه داری چرا یه سیب رو نتونی؟ و اگه یه سیب رو بتونی چرا یه شهر رو نتونی؟
سالها قبل از برپا شدن کلمبیا، روزالیند لوتس که یک فیزیکدان کاربلد بود، در حال کار بر روی یک ذره اتم معلق در هوا بوده و دقیقاً در همان زمان، رابرت لوتس از دنیایی دیگر در حال انجام دادن ههمین آزمایش بوده است! در نهایت، این دو توانستند به تکنولوژی خاصی دست پیدا کنند و با یکدیگر ارتباط برقرار کنند. پس از این نیز، آنها موفق به باز کردن دروازههایی شدند که آنها را به جهانهای دیگر منتقل میکرد. (در واقع، رابرت و روزالیند هر دو یک نفر بودند که در دنیاهای مختلف، یکی مذکر و دیگری مؤنث به دنیا آمده!) در همین زمان، آن دو با کامستاک نیز آشنا شدند و در یکی از دنیاها، توانستند دختری را ببیند که در حال آتش زدن نیویورک است (الیزابت پیر که در اواخر بازی امکان صحبت با او را پیدا میکنید). در یکی از نوارهای صوتی میشنویم:
اختراع ما بهون نشون داد که اون دختره شعله ایه که زمین انسان ها رو به آتش خواهد کشید. برادرم میگه ما باید اون کاری که کردیم رو جبران کنیم. ولی زمان بیشتر از اون که یه رود باشه یه اقیانوسه. چرا سعی کنیم جریان آبی رو بیاریم که دوباره برمیگرده؟» روزالیند لوتس، سه سال قبل از آمدن بوکر به کلمبیا
اما پس از تمامی این اتفاقات، و دیدن شرایط کلمبیا، رابرت لوتس که از این شرایط خسته شده بود و میدانست که در هر صورت، کامستاک، همان فردی است که میخواهد همه نقشههایش را عملی کند، تصمیم میگیرد تا همه چیز را به حالت اول بازگرداند و الیزابت را به بوکر پس بدهد! در همین حال که این دو میخواهند الیزابت را بازگردانند، کامستاک متوجه نقشه میشود و به فینک (یکی از همراهان کامستاک که درنهایت ثروت زیادی نصیبش میشود) دستور میدهد که دستگاهی که توسط لوتسها ساخته شده (سایفون) را نابود سازد و هر دوی آنها را در زمان و مکان زندانی کند! به همین دلیل است که لوتسها میتوانستند همیشه و در هر زمانی که بخواهند از سر برسند و به بوکر و الیزابت کمک کنند. دلیل کمکهایشان هم این بود که بخاطر زندانی شدن، آنها دیگر نمیتوانستند به خوبی الیزابت را برای نجات آماده کنند. پس به استفاده از بوکر فکر میکنند. کسی که اکنون در اوج بدبختی و فلاکت به سر میبرد و کلی قرض بالا آورده. در واقع، همینجا هم میتوان به جمله گفتن حقیقت هیچ فایدهای ندارد اشاره کرد! لوتسها با ساخت دستگاه سایفون، به سادگی میتوانستند آینده را پیشبینی کنند! در یکی از فایلهای صوتی نیز، یکی از لوتسها اشاره میکند که برادرم، سخت میخواهد تا ما آن دختر را بازگردانیم اما من میدانم که پایان این کار دردناک خواهد بود!
آن شخص که ابتدای بازی، در فانوس کشته شده بود، دقیقاً که بود؟
در واقع، کامستاک به کمک دستگاه سایفون، میتوانست آمدن بوکر را پیشبینی کند. بنابراین، ظاهرا با نامههایی که برای او در فانوس گذاشته بود مانند: “او دارد میآید، باید متوقفش کنی” سعی میکرد تا با کشتن بوکر، از خراب شدن نقشههایش جلوگیری کند. در عوض، لوتسها که میدانستند ماجرا از چه قرار است، احتمالاً زودتر به آن مکان آمدند و آن فرد را از بین بردند.
توضیح بیشتر درباره Lady Comstack:
لیدی کامستاک، در واقع همسر اصلی زکری کامستاک بوده است. اما از آنجایی که کامستاک بر اثر بار زیاد آزمایشات، دیگر توانایی بچهدار شدن را نداشت، مجبور به دزدیدن الیزابت از دنیای دیگر شده بود. دلیل دزدیدن الیزابت نیز این بود که بچه کامستاک، به هر ترتیبی هم که شده، باید از لحاظ ژنتیکی با خودِ زکری مرتبط باشد و از آنجا که لوتسها میدانستند که بوکر و کامستاک یکی هستند، تصمیم به دزدیدن آنا میکنند تا بعداً نام او را الیزابت بگذارند. لیدی کاسمستاک، که نمیدانست ماجرا دقیقاً از چه قرار است، با دروغهای زکری نیز قانع نمیشد و ممکن بود برای هر لحظه، تمامی نقشههای کامستاک را به هم بریزد. پس کامستاک، همسر خود را در کمال ناباوری به قتل میرساند و این قتل را بر گردن دیزی فیتزروی میاندازد! دیزی نیز کینه این موضوع را به دل میگیرد و با استفاده از قشر ضعیف جامعه، قصد دارد تا از کامستاک، انتقام بگیرد؛ به همین دلیل جنبش واکس راهاندازی میشود.
Vigorها چه هستند و از کجا آمده بودند؟!
پلاسمیدها را در نسخه اول Bioshock به یاد دارید؟ در نسخههای اول فهمیدیم که آن قدرتهای متنوع توسط زیست شناسی به نام “تننبام” خلق شده بود. این دانشمند، دی ان ای مایع معجزه آسای آدام را از که از حلزون به دست میآمد، دستکاری کرد و این پلاسمیدها بهوجود آمد.در Infinite به جای پلاسمید، ویگور را میبینیم که تقریبا از لحاظ کارایی یکی هستند. ویگورها کار فینک است، که هیچ وقت جزییاتش تشریح نمیشود اما او در یک فایل صوتی راجع به یک زیست شناس توضیح میدهد که هوش بالایی دارد.
“زیست شناس” اگر همان تننبام باشد، پس فینک از طریق یکی از روزنهها توانسته او را هنگام کار در “رپچر” ببیند و رازهایش را بدزدد تا بتواند با استفاده از آن تکنولوژی، ،ویگورها را درست کند. در کل به نظر میرسد تمامی موفقیتهای فینک، مدیون سرقتهای چند بعدی او از جهانهای دیگر و به خصوص “رپچر” است.
کشیش ویتینگ کیست؟
وقتی برای اولین بار بوکر وارد کلمبیا میشود، کشیشی از او درخواست میکند تا غسل تعمید کند که بتواند وارد شهر بشود. این کشیش همانی است که بوکر را بعد از جنگ غسل داد و کاری کرد که کامستاک متولد شود. اما چرا کشیش نمیتواند او را شناسایی کند؟ اگر در اول یا آخر بازی به دقت به چشم های کشیش ویتینگ نگاه کنید میبیند که او به کلی نابینا است. پس وقتی او بوکر را به زیر آب برد، او را نشناخت (شاید هم شناخت!)
دلیل خونریزی های بینی چیست؟
وقتی خاطرات شخصی در اثر عبور از روزنه ها به هم میریزد، بینی شخص خونریزی میکند. این برداشت برمیگردد به آنچه روزالیند در کتابش در مورد تقاطع خاطرات از دو دنیای مختلف میگوید. مغز بوکر هنگامی که با کامستاک ارتباط برقرار میکند ، به سختی تلاش میکند تا تکه های پازل را کنار هم بچیند تا بفهمد که چطور این اتفاقها افتاده است و چون این دو یکی هستند پس هیچ خاطرهای وجود ندارد که دوئت بتواند به یاد بیاورد.
اما از نظر فیزیکی که به قضیه نگاه کنیم ،این هم یکی دیگر از عوارض جانبی سفر کردن به دنیاهای مختلف است. مغز نمیتواند دو جهان مجزا را به هم ربط بدهد و در خلق خاطره های جدید شکست میخورد که این دلیلی میشود برای خونریزی کردن بینی شخص. این دقیقاً اتفاقی است که برای چن لین و آن افسر پلیس که در فینکتون رفتاری غیرعادی دارد، افتاد. آنجا الیزابت میگوید :” اونا زنده ان … اما یادشونه که مردن!”
هزار و یک شب، داستان Bioshock Infinite را مو به مو برای شما عزیزان توضیح داد و به سوالات مهم بازی نیز پاسخ داده شد. پایانبندی این بازی پر است از برداشتهای مختلف که پذیرای نظرات شما دوستان گیمفایی است. پس منتظر چه هستید؟ به ما بگویید!
پر بحثترینها
- اینترگلکتیک، کانکورد، ناتی داگ؛ در اتاق فکر سونی چه میگذرد؟
- گزارش: طراحی سختافزار پلی استیشن ۶ برخلاف نسل بعدی ایکس باکس، به پایان رسید
- حساب توییتر پلی استیشن باعث ترند شدن دوباره Bloodborne Remake شده است
- یوشیدا: Horizon Forbidden West در حد انتظارم نفروخت
- یوشیدا: اگر خواهان بازی های انحصاری جدید PS5 هستید، بهتر است از ریمسترها حمایت کنید
- شایعه: اطلاعات فاش شده از GTA 6 توسط کاربری که ادعا میکند چندین ساعت از گیمپلی را دیده است
- رسمی: سونی بازی سرویس محور God of War از بلوپوینت و پروژه جدید Bend Studios را لغو کرد
- تحلیلگر: ناشران امیدوارند تا GTA 6 با قیمت ۱۰۰ دلار عرضه شود
- ۲۰ بازی خاطرهانگیز دیگر برای گیمرهای ایرانی
- گیمپلی جدید بازی Black State گرافیک خیرهکننده آن را به تصویر میکشد
نظرات
الوعده وفا!
خیلی خوب بود مقالتون به نظرم یکی از بهترین مقاله هایی بود که خوندم…
این بازی هم از اولین نسخه اش تا بایوشاک ۲ و اینفینیت شاهکارن … ممنون از نقد
خیلی خیلی لطف می کنید با این کامنت! و واقعا شرمنده می کنید. دقیقا درست میگید. خواهش می کنم!
این شاهکار سال ۲۰۱۳ در کنار تلو وgta v عرضه شد و به نظر من در حقش کم لطفی شد چون gta vگوتی شد و تلو هم تمام جوایز اون سال رو درو کرد واین وسط فقط بایوشاک بود که مظلومانه به هیچی نرسید این بازی در واقع یه شاهکار هنریه چیزی که حتی فیلم های هالیوودی قادر به انجامش نیستن آثار کن لوین هر موقع عرضه شدن تقریبا یکی دو سال طول میکشه تا مخاطبین به مفهوم و عمق اصلی داستان پی ببرن کن لوین با بسته شدن استودیو بازی خیلی وقته خبری ازش نیست در واقع شرکت ۲k نباید همچین ریسکی کنه و با نبود کن لوین به فکر ادامه ی این سری باشه
این بازی همانند اسمش بینهایت شاهکار بود…..
داستان این سری مغزم ذوب میکنه (خیلی داستان سنگینی داره)
بله دقیقا همینطوره فرشید جان! نه فقط شما! بلکه همه ما سر این بازی همین حال رو داشتیم!
در شاهکار بودن سری بایوشاک شکی نیست ولی خود من به شخصه اصلا خوشم نیومد ازش چون هرکس سلیقه ای داره و من در واقع انتظارم این بود که با یه بازی اجتماعی تر و حتی کمی آزادانه تر روبه رو باشم اما در بعد گیم پلیش همه چیز برو جلو و بکش بود اما حقیقتا فضاسازی و داستان حیرت انگیزی داشت…
بله دوست خوبم! بالاخره هر شخصی دلایل خودش رو داره و سلایق خودش! و هر کسی هم نمی تونه با داستان بازی کنار بیاد نه اینکه متوجهش نشه نه! ممکنه کلا از این مسائلی که کن لوین در بازی قرار داده لذت نبره!
این کامنت اسپویل داره!
.
.
.
.
دوستان چندتا نکته بود که من بعضی از اونها رو به دلایلی اونها رو وارد مقاله نکردم. اما از شما میخوام که بهم بگید چند نفر واقعا تونستند به این نکات ریز توجه کنن و اگر هم نکردن، این نکات ریز رو در نظر داشته باشند.
۱٫ در ابتدای بازی، وقتی برای اولین بار با لوتسها برخورد میکنید، رابرت لوتس بر میگرده و بعدش میبینید که اون تابلو پر از چوب خطه که اتفاقا همشون هم شیر افتاده بودن! وقتی که به جلوتر میرین، و وقتی با الیزابت پیر صحبت میکنید، متوجه میشید که الان ۶ ماهه بوکر داره میاد سراغ سانگ برد و هربار به قتل می رسه! یعنی تا همون لحظه بوکر ۱۲۲ بار برای نجات الیزابت تلاش کرده بوده! و هربار می مرده و بعد دوباره لوتس ها یک بوکر دیگه رو از یه دنیای دیگه میآوردن!
۲٫ به اون عکس بنر مانند لیدی کامستاک دقت کرده بودید؟! و اون ژشت خاصی که گرفته و دستهاشو از پشت به هم مشت کرده؟! اگر برید توی اینترنت و یک سرچ درباره آلیس روزولت، بکنید، میبیند که آلیس روزولت که یک شخصیت واقعی در تاریخ هست نیز همچین عکسی با همچین ژستی داشته! آلیس، همسر یکی از رئیس جمهور های پر آوازه آمریکایی بود!
۳٫ شخصیتی با نام کامستاک واقعا وجود داشته! اسمش هم آنتونی کامستاک بوده که باید خودتون دربارش یه سرچ کوچیک بزنید!
۴٫ لقب بره از تعالیم مکاتب مختلف گرفته شده و بخاطر همین به الیزابت بره میگفتند! تمام مردمان کلمبیا به نوعی بره بودند! اما یک بره مهم تر از همه بود و اون الیزابت بود که باید از شر چوپان دروغگو در امان می بود!
۵٫ در ابتدای بازی، یک برگه به بوکر داده میشه که در اون سه علامت شمشیر، و کلید و البته طومار وجود داره! اگر دقت کرده باشید در ابتدای بازی سه تا مجسمه هست که در دست هر کدوم، یکی از این سه علامت دیده میشه. کلید در دستان مجسمه بجامین فرانکلین هستش! شمشیر در دستان جرج واشنگتن و طومار در دستان توماس جفرسون!
۶٫ شخصی که بوکر را غسل میداده در واقع کور بوده! ( کسی اینجا به چشم هاش نگاه کرده بوده تا حالا؟!)
۷ تا حالا به آهنگ هایی که در شهر پخش می شدن دقت کردید؟ مثلا یک جا حتی میشدن آهنگ های لینکین پارک رو شنید! رد واقع فینک به دنیاههای مختلف می رفته و موسیقی های هنرمندای معروف رو می دزدیده و به اسم خودش در کلمبیا منتشر می کرده! (فقط نبوغ و فکر کن لوین رو ببینید بازم!)
بازم سوالی بود حتما بپرسید!
کدوم غسل کننده کور بود؟
ورودی شهر کلمبیا یا بعد جنگ؟
هر دو یکی بودن! و هر دو هم کور بودن!
تشکر ویژه ایی میکنم از حسین عزیز دست گلت دردنکنه بررسی داستان بازی رو گذاشتی در باره این چند نکته که گفتی کلا اگر زیرنویس های بازی و نوار صوتی رو به دقت ببینید همون اول متوجه خیلی چیزا میشیم (زیرنویس بازی موجوده البته برای نسخه pc پیشنهاد میکنم اگر دوستان متوجه نشدند دقیقا از چه قراره یبار دیگه بازی رو با زیرنویس برن خیلی چیزا دستشون میاد )اتفاقا حسین جان خب شد اشاره کردی به آهنگ ها کاملا درسته منم اول خیلی عادی با این موضوع برخورد کردم ولی بعدش دیدم نه مثل اینکه اینطوریا نیست اصلا آهنگ با سالی که توش داریم بازی میکنیم یکی نیست و یکی از نوار های بازی هم اینو بعدش روشن کرد…همونطور که گفتید …
این سانگ برد هم من واقعا هنوز نمیتونم درک کنم که اگر یه نسخه از بوکر باشه پس این به معنی اینه ما تو کلمبیا سه تا بوکر داریم یکی کامستاک … یکی سانگ برد یکی هم بوکری که به دنبال الیزابت هست و اینجاست که عمق فاجعه مشخص میشه و میشه اثبات کرد بوکر چندین و چند بار برای نجات الیزابت تلاش کرده و شکست خورده اما مسئله اینجاست چطور ممکنه سانگ برد بوکر باشه و بخواد بوکری که در تلاش برای نجات الیزابت هست رو متوقف کنه ! پس نمیشه که سانگ برد هم یه نسخه از بوکر باشه اما کلا مسئله ی جالبی بود و دوست داشتم بازگو کنم چون هم بهش میخوره هم باهاش در تناقض هست !
پایان بندی بازی من در نگاه اول متوجه نشدم قضیه چی بود اصلا ولی بعد که الیزابت توضیح داد تازه متوجه شدم تمام اتفاقات روی داده و اون همه نشانه توی بازی برای چی بوده …
در واقع همه این مشکلات سر همین جا موندن یه انگشت توی دنیای دیگه رخ داده برخورد دو جهان موازی باهم چنین مشکلاتی رو به وجود اورد البته در حالت علمیش اینه که در صورت برخورد دو جهان موازی باهم به قدری انرژی زیادی تولید میشه که توانایی نابود شدن دیگر دنیاهارو هم داره …
اما چیزی که قابل تفکر هست اینه که ما در پایان بندی با چندین و چند بوکر و الیزابت دیگر که مثل خود ما در حال دویدن هستن روبه رو میشیم اگر فقط در یک حالت بوکر و الیزابت به محل غسل برسن و کامستاک و بوکر و الیزابت همگی نابود بشن پس اون الیزابت و بوکرای دیگه چی ؟ اونا که تونسته بودن از دست سانگ برد و … فرار کنن و اونا چی میشن ؟
میدونیم امکان نداره ۲ یا چند حالت وجود داشته باشه که عین هم باشن یعنی ما فقط یه جهان داریم که توش بوکر و الیزابت در اخر از بین میرن و کامستاکی به وجود نمیاد در نتیجه همه ی بوکر ها و الیزابت ها از بین میرن …در اصل نمیشه بوکر به یه دلیل تو همه ی دنیا ها موفق به نجات الیزابت نشه و همه ی دلایل فرق میکنن همون بحث احتمال و تعداد حالت های ممکن در ریاضی … در پایان بازی ما الیزابت های زیادی رو دیدیم اما بوکر ها چی شدن ؟
جالب که در پایان بازی ما میریم طرف تخت کودک بوکر و بازی در همینجا کات میخوره …
این میشه که جواب سوالای بالا بدست میاد یعنی احتمال اینکه در یک جهان دیگر بوکر و الیزابت هنوز نابود نشده باشن هست …
ممنون که خوندید و البته این بازی کلا برای فرضیه سازی ساخته شده و هیچ دلیل ۱۰۰% برای اثبات حرفای من وجود نداره دوست داشتم بیشتر توضیح بدم اما همینشم طومار شد …
در پناه حق یاعلی
همونطور که اشاره کردید بوکر نمیتونه سانگ برد باشه،بنظرم بیشتر مادر واقعی الیزابت میتونه باشه،حالا این به کنار
زاجع به اینکه گفتید تعداد بوکرهای موفق کمتر از الیزابتهاست،اینجا لوتس ها با دستگاهشون لوپ زمانی ایجاد کردن،مثل دستور for در برنامه نویسی که شما متغیرتون هیچجا به پایان نرسه و تا زمانی که شرطی که تعیین کردید true باشه این روند ادامه پیدا کنه،یعنی تا زمانی که کامستاک زنده باشه امکان وارد کردن بوکر به ایندنیا موجود باشه بازم یعنی،بوکری که ما فکر میکنیم در این راه مرده درواقع در یه قطعه از بعد زمانی مرده و در همون جهانی که بوده در زمانهای دیگه ای زندست و دقیقا میشه از همون بوکر استفاده کرد و به مقصد رسوندش،در واقع هر بوکر،بااااید،موفق بشه و تا زمانی که این اتفاق رخ نده لوتس ها اون بوکرو وارد میکنن
درسته Reason جان اتفاقا مثال دستور for در برنامه نویسی خیلی مثال خوبی بود که زدید ولی من منظورم رو یکم بد رسوندم و ویرایش هم نشد بکنم بخیالش شدم ..
پایین در جواب به حسین عزیز هم توضیح دادم که موفق شدن بوکر توی همه دنیا ها اگرم اتفاق بیفته به یک صورت نیست و “صرفا بوکری که بدبخت میشه و کامستاک از بین میرن نه بوکر ! ” البته میگم این نظر منه تا قبل اینکه پایان اخر بعد تیتراژ پایانی نمایش داده بشه من میگفتم همه بوکر ها و الیزابت ها مردن اما بعد دیدن اون و dlc بازی مطمئن شدم که بوکر و الیزابت همچنان زنده هستن !
ممنون بابت پاسخ گویی :heart:
در پناه حق یاعلی :rose:
خب دوست عزیز خودم Reasin به خوبی توضیح دادند این جریان رو! ولی بگذارید منم یک توضیح بدم براتون! شما ظاهرا بیک اشتباه کوچیک داشتید توی این قضیه! اوایل بازی لوتس ها میگن که گفتن حقیقت فایده نداره! و بعدش سر این بحث می کنند که بوکر نمی تونه پارو بزنه! چون توی دنیاهای دیگه هم پارو نمی زنه پس توی این دنیا هم پارو نمی زنه! حالا این چیو می رسونه؟! اینکه یک اصل در ساخته کن لوین وجود داره.
و اون هم اصل متغیر ها و ثابت هاست
این یعنی در همه این دنیاها، یک سری متغیر وجود داره که مدام تغییر می کنند و یک سری ثابت وجود داره که همیشه ثابت هستندو
مثللا مورد ثابت در همه دنیاها اینه که بوکر پارو نمی زنه و بوکر وارد کلمبیا میشه!
اما مورد متغیر مثلا می تونه کشتن اسلیت باشه! یا نکشتن اسلیت! یا مثلا پیدا کردن چن لی یا مثلا پیروزی دیزی و فتح کلمبیا یا مثلا شهید انقلاب شدن در پاپیولای!
بنابراین، فعلا هیچ دنیایی وجود نداره که اینچیزایی که شما میگید رو ثابت کنه! این یه چرخشه! که بوکر هربار شکست می خوره و احتمالا این قضیه یه اتفاق ثابت باشه! یعنی شکست خوردن بوکر جزو ثابت ها به شمار می آد! و حتی لوتس ها بارها در فایل های صوتی میگن که ما می دونیم که پایان این اتفاق دردناکه و فایده نداره و. آزمایش شکست خورده رو نمیشه چندین بار انجام داد! ولی خب بازم ادامه می دادن تا شاید بشه.
در نهایت آخرین امید از بین بردن کامستاک از نطفه بود.
مرسی
نه نه عالی گفتی شما. واقعا عالی گفتی و منم قانع شدم سر این قضیه. و فکر کنم هنوزم آنا زنده بوده باشه در گهواره! و احتمالا همه چیز برگشته باشه به حالت اول! البته این در صورتیه که بخوایم خیلی مثبت و نیمه پر لیوان رو ببینید. ممنون از نظر خوبت. عالی بود
پس چشم بصیرت داره که تشخیص میده بوکر هنوز از گناه پاک نشده
اون تیکه اصطلاحا گفت:
He doesn’t seem clean to me
از نظر من یه جور رسم واسه ورود به کلمبیا غسل تا سر حد مرگه و با همه اینکارو میکردن
اون که صد در صد،شرط ورود به کلمبیا پاکی از گناه و غسله،طرف یه بار بوکر رو شست گفت تمیز نشده،رو چه حساب؟
کوره!
رو حساب اینکه نتونست بوکر رو بشناسه! اگر واقعا قبلا پس از نبرد وودنی بوکر رو غسل داده بود چطور نتونست اون رو بشناسه توی کلمبیا?
زنده باد آقای غزالی با این مقاله فوق العاده خیلی وقت بود منتظر این مقاله در گیمفا بودم از نظر من بایوشاک یک و اینفینیت به ترتیب برترین داستان را در بین تمام بازی ها دارا هستن و البته اینم بگم اگه پامون رو از مدیوم بازی فراتر هم بزاریم و وارد دنیای سینما هم بشیم هیچ اثری حتی نظیر بایوشاک هم ندیده ام سری بایوشاک به واقع آثاری بی همتا هستند نظر باقی دوستان هم برام قابل احترامه
سلام علیکم عزیز دل بنده! بله من هنوز یادمه اولین قسمتای هزار و یک شب بود شما برای بایوشاک کامنت گذاشتید! مرسی و خوشحالم از اینکه بالاخره تونستم خواستتون رو برآورده کنم اگر دیر شد معذرت می خوام! و واقعا هم که موافقم با حرفاتون ولی خب در مدیوم سینما بهتره بگیم که هیچ اثری شبیه بایوشاک نداشتیم! به هر حال کاملا می تونم شما رو درک کنم!
خیلى ممنون دنبالش میگشتم :inlove: من اکثر بازیارو فقط به خاطر گیم پلى میرم داستانش هرچى باشه مهم نیست ولى این بازى برام فرق داره :inlove:
این بازی شاهکار فقط نه، اکثار داستانایه فلسفه محور یا اثار هنری نتیجه شروع یه برخوردو نشون میده اعم از انسان با انسان و واکنش در مقابل چیزهای ثابت :shy: :chic:
فعلا ابعاد دیگه خاک شده یا پاک .ولی dark souls جهش بود .موفق باشید تیم گیمفا
یه خسته نباشید جانانه خدمت شما واقعا زحمت فراوانی داره نوشتن چنین مقاله ای،من با اجازهی شما چند نکتهای که از قلم افتاد رو اینجا ذکر کنم:
اول اینکه رابرت و روزالیند یکنفر هستند!یعنی اینکه لوتس در یک دنیا دختر و در دنیایی دیگر پسر متولد شده!به همین دلیل حرفهای همدیگر رو کامل میکنند
نکته دوم راجع به ویگورها،داخل dlc ها متوجه میشیم که ویگورها توسط فینک از رپچر برداشته شدند،درواقع رپچر و کلمبیا یه جور داد و ستد تکنولوژی داشتند.
اگر dlcها رو بازی کرده باشید میبینید که سانگ برد از روی بیگ ددی ها طراحی شده،و اینکه بیگ ددی ها باید با لیتل سیسترها در اصطلاح imprint بشن،یا بهتره بگیم اخت بگیرن،مشکل این بوده که سانگ برد رو نمیتونستن به الیزابت imprint کنن چون adam نداشت،ازونجایی که میدونیم داخل بیگ ددی ها یک انسان قرار داره،پس داخل سانگ برد هم یک انسان قرار داره،ولی این انسان باید کسی باشه که از لحاظ عاطفی پیونده فوقالعادهای با الیزابت داشته باشه،پس به نظرتون چه کسی میتونه باشه؟یه نظریه هست اونم اینه که این سانگ برد مادر حقیقی الیزابت هست،به همین دلیل پیوند عاطفی خاصی بین اونها برقراره
نکته ی بعدی اینکه لحظه ای که پایان بازی بوکر و الیزابت وارد رپچر میشن،دقیقا همزمان با ورود جک به رپچر(بایوشاک ۱) هست
همچنین در پایان بازی میبینیم که یکی از الیزابت ها محو نمیشه،این یعنی همهی کامستاک ها هنوز تابود نشدن(ارجاع به dlc)
مکان غسل در پایان بازی دوبار دیده میشه،الیزابت یه جا در اتاق بچه به بوکر میگه مقاومت نکن،من تورو آوردم به دنیایی که اینکارو انجام میدی،هر کاری هم بکنی بازم انجامش میدی،باز اول که برای غسل میرن،در دنیایی هستن که بوکر غسل رو رد میکنه و بوکر میمونه،اما بار روم،دنیایی هست که ۱۰۰% کامستاک متولد میشه،پس در این دنیا باید بمیره.
شرمنده بابت پر حرفی 😀
مهندس،بعد از کشته شدن بوکر همه الیزابت ها محو میشن
زاویه دوربین خیلی ملایم رفت رو به اسمون و موسیقی هم ریتمیک بازی رو تموم کرد
چون محو شدن اخرین الیزابت نمایش داده نشد دلیل نمیشه باقی مونده باشه
کامستاکی اصلا دیگه بوجود نمیاد که برگرده انا رو از بوکر بگیره،الیزابتی هم به وجود نمیاد و اگه ته لیست سازندگان رو ببینید،یه کات سین هست که بوکر صدای اتاق انا رو می شنوه و میره بررسی کنه انا اون جاست یا نه
ارجاع به DLC یه قضیه داره که اصلا ربطی به داستان اصلی انچنان نداره
ببینید،الیزابت قبل از وارد شدن به مکان غسل،بوکر رو در یک دوراهی قرار میده:
Are you sure yoy want to do this?
الیزابت آخر محو نشده،چون بوکری که پدر او الیزابت هست قبول نکرده راه رو به انتها برسونه!این الیزابتی که اونجا محو نمیشه،میره پاریس و…
درسته،حق با شماست،برای تایید حرفتون این ها رو نوشتم:
لازم نیست بگم بازی درباره دنیاهای موازی هست
وقتی بوکر به اونجا رسید اگر تصمیم می گرفت غسل بشه میشد کامستاک و کلمبیا رو سال ها بعد درست می کرد
اگر قبول نمی کرد که غسل بشه همون بوکر باقی می موند و به قمار می پرداخت و زیر بدهی می رفت
توی دنیای موازی یک کامستاک میاد و از بوکر در دنیای موازی دو انا رو میخره و علی رغم میل بوکر،دخترش رو که دختر خودش در دنیای دیگر هست رو میبره پیش خودش
در پایان الیزابت بوکر رو به لحظه ای میبره که در دنیای موازی یک میخوان غسلش بدن تا به کامستاک تبدیل بشه،قبلش الیزابت نظر بوکر رو درباره مطمئن بودن از کارش میپرسه و بوکر هم رضایتش و اعلام می کنه،دقیقا بعد این واقعه الیزابت با موافقت بوکر و بدون دیدن مقاومتی از سوی اون،بوکر رو خفه می کنه تا کامستاکی شکل نگیره و به این شکل هیچ وقت الیزابت ایجاد نمیشه
حالا جالبه توی دنیای موازی هم یه دنیای موازی شکل می گیره که توش بوکر راضی نیست خفه بشه 😐
تو در تو شد
دقیقا همینه ممنون بابت تکمیل صحبتم
من فکر نمی کنم همچین اتفاقی بیفته! درباره آخرین جملتون میگم! نباید دیگه اینقدر شما قضیه رو پیچیده کنید! همینی که گفتید درست بود در ابتدا! چون الیزابت احتمالا بوکر رو می بره به زمانی که هنوز اینقدر انتخاب ها شاخه شاخه نشده بودند که دنیاهای جدید به وجود بیاد و تنها انتخاب بوکر هم مرگ بوده.
چیزی که psfan@cod میگن تا حدودی درسته چون بازی درباره جهان های موازی هست و تا وقتی انتخاب وجود داشته باشه پس نمیشه گفت که بوکر حتما میمیره برای همینه من تو کامنتای بالام گفتم بوکر در اخر نمیمیره و یه نسخه از بوکر باقی میمونه اما مسئله اینجاست که اگر بوکر توی یه دنیا قبول نکنه بمیره یعنی کامستاک باز هم به وجود میاد خب اخر بازی هم که توی خونه بوکریم … خودتون حساب کنید این که بگیم پیچیده میشه قضیه دقیقا به خاطر همینه که بایوشاک ارزشمنده چون مغز رو برای طرح فرضیه و سئوال به چالش میکشه ….
:rose:
@Reason
البته که باهات موافقم ولی بازم معتقدم الیزابت ها همه اونجا محو شدن اصلا این دنیای موازی به دنیای موازی دیگه وصل نیست،ولی بازم الیزابت باقی می مونه به دلیلی که گفته شد اما نه در پایانی که ما دیدیم،همه قطعا محو میشن
اقای حسین غزالی
توی بازی چند دوراهی وجود داشت؟واقعا دو راهی هایی بود اگه یادت باشه،مثل کشتن یا رها کردن یه اقا که فک کنم بهش میگفتن کاپیتان و قدرت الکتریکی داشت اگه اشتباه نکنم،چی میشه به نظرت اگه همونجا دنیای موازی شکل گرفته باشه؟این چیزی که ما بازی می کنیم یه دونه از میلیارد میلیارد دنیای موازی هست که توی واقعیت الیزابت و بوکر توشون هستند.
پایان بازی الیزابت و بوکر دارن بین فانوس های دریایی قدم میزنن و الیزابت به بوکر نشون میده که نمونه هایی از این دو دارن بین فانوسای دریایی دیگه راه میرن که توی دنیا های دیگه هستن و به وضوح نشون میده که قطع به یقین در داخل بازی هم تصمیمات ما دنیاهای موازی شکل دادن
چندین دو راهی دیگه هم در بازی هست مثل این که گردنبند الیزابت چه مدلی باشه،ایا به فروشنده بلیط اگر اشتباه نکنم،شلیک کنیم یا وایسیم تا با چاقو بزنه توی دست بوکر،پایان بازی حکم تایید فرضیه اقای Reason هست (البته یکم فندانسیونش شله!)توی خود بازی هم دنیای موازی شکل گرفته که یه دنیای موازی و هم عرضه با دنیاهای دیگه،مطمئنا اونجا که الیزابت به بوکر گفت مطمئنی ؟ بازم دنیای موازی شکل گرفته بدون این که الیزابت متوجه شده باشه
آقا من واقعا دیگه زبونم بند اومد! واقعا نظریه ها زیادن و همین چیزی که شما گفتی یکی از چندین و چند نظریه است که احتمالش خیلی قویه! واقعا. واقعا جوری این قضیه رو پیچیده کردید که من الان به تمام دانسته های قبلیم دارم شک می کنم درباره بازی واحساس می کنم باید دوباره بازیش کنم!
سلامت باشید! خوشحالم که در جریان هستید! نکاتی که شما گفتید هم فوق العاده بودند و می تونستند جا داشته باشند در مقاله، همین الانشم جزئی از این مقاله هستند و امیدوارم بچه ها هم بخونن! مرسی بابت یادآوری قضیه رابرت و روزالید لوتس که البته من کلا انگار دچار یه اشتباه ریز شدم که یک برداشت کاملا متفاوت به من داد! هر چند خب نحوه صحبت توی نوار های صوتی که داشتند، خیلی بد بود و واقعا واضح نبود و وقتی می گفت برادرم من واقعا فکر می کردم اینا با هم آشنا شده بودن! ولی چشم! اصلاح شد!
مرسی به هر حال!
نکات بی نظیری بودن.
درباره دی ال سی هم من گفته بودم نکات لازم رو در مقاله! درباره ویگور ها گفتم و فقط درباره سانگ برد نگفتم چون مطمئن نبودم ازش و واقعا نمی تونم یکدفعه بیام و بگم که سانگ برد مثلا در اون یک بوکر از یک دنیای دیگه بوده! خب یکم بد میشه جریان! ولی درباره سانگ برد هم درست میگید شما.
متشکرم بابت نظر خوبتون.
ممنون که کامنتم رو مطالعه کردید
بله راجع به سانگ برد کاملا با شما موافقم چیزیم که گفتم در حد یکنظریست ولی یکی از مرموزترین نکات بازی هم هست،در کل مقاله ی شما بسیار زیبا بود تک تک لحظات بازی رو جلوی چشمام تداعی کرد بسیار لذت بخش بود و نکتهای از قلم نیافتاده بود 🙂 :yes:
خیلی خیلی لطف دارید. متشکرم و خوشحالم که درک می کنید بنده رو و متوجه هستید و خوشحال تر چون باعث شدم تداعی بشه بازی دوباره جلوی چشمانتون! مرسی
حسین جان عالی بود.
مرسی بهزاد جان!
اوج داستان بازی پایانش هست که پرده ها می افته و واقعیت آشکار میشه
…
جالب بود که غسل کننده وقتی بوکر رو میشست به یه بار راضی نمیشد و می گفت به نظر میرسه کاملا تمیز نشده بازم میشستش!
بله دقیقا! اتفاقا یکی از جالب ترین و مرموز ترین صحنه های بازی هم همینجاست! عجیب بود واقعا و سوالیه که پاسخی نداره! اینکه چرا هی ادامه می داد و رفتارش عجیب بود!
فوق العاده بود…خسته نباشد آقای غزالی
کن لوین در کنار اساتیدی مثل کوجیما و دیگران در واقع هنرمندهایی عاشق هستن که حرف هاشون رو با این شاهکارها توی دنیای گیم به گوش ما میرسونن…برای این نابغه آرزوی سلامتی دارم و امیدوارم آثار جدیدی ازش ببینیم.
سه گانه بایوشاک خیلی فراتر از بازی هستن به خصوص “بی کران”
در توصیف بازی چی میشه گفت؟! گیمپلی جذاب ، گرافیک فنی و هنری بی نقص و موسیقی عالی
اما داستان ، روایت اون و شخصیت پردازی که برای درک کاملش باید درون مغز کن لوین افسانه ای رو کاوش کنیم!
جهان های موازی ، آرمان شهرها و عشق و احساسات که در بازی موج میزنه و مغز گیمر رو غرق میکنه!
لحظه لحظه بازی در یک کلام عالی بودن و چه هنگ هایی که برای مغز ناقص این حقیر موقع بازی رخ نداد!
یکی از دلایل اینکه من و برخی دوستان ، داستان بازی ها رو به بخش مولتی پلی اولویت میدیم بازی هایی مثل بایوشاک هستش.
در آخر باید عرض کنم همه باید این بازی رو تجربه کنن ، هنگ کنن ، گیج بشن ، دو باره و چندباره داستان رو مرور کنن تا در انتها متوجه بشن توی دنیای گیم چیزهایی فراتر از کیل گرفتن وجود داره :yes:
نظر شما هم فوق العاده بود یاشار جان و دقیقا زدی تو خال! با تک تک حرف هایی که توی این کامنت زدی موافقم و سلامت باشی انشالله! واقعا دیگه شما حرف رو زدی چیزی برای گفتن از طرف من نمی مونه!
مرسی آقای غزالی عالی و درجه یک ……..
قربان شما عزیز دل! نظر لطفتونه
خسته نباشید اقای غزالی بی نظیر بود عالی بود خوشحالم که به نظرات گوش می کنید و محتوای مقالتون رو ارتقا می دید این مقاله با مقاله قبلی از هر نظر زمین تا اسمون فرق می کنه انشالله با همین قدرت مقاله های بعدی رو بنویسید. انگار خودمون رفتیم کلمبیا.مو رو از ماست کشیدن بیرون شاهد عینیش همین مقالست
سلام اکبر جان! اتفاقا من وقتی خواستم شروع کنم نوشتن، اولین نظری که توی ذهنم بود، دقیقا نظر و کامنت شما بود . البته الان که بهش برمی گردم یکم خندم میگیره بابت بحثی که ممکن بود بین من و شما پیش بیاد، اما واقعا ممنونم بخاطر حمایت هایی که از بنده کردید و هنوز هم می کنید. من خیلی خوشحالم از این کامنت قشنگتون و افتخار می کنم. امیدوارم در ادامه هم همین باشه. متشکرم ازتون! امیدوارم همیشه ببینمتون همینجا و دم شما هم گرم!
مقاله عالی بود انشاالله آخر ماه میخوام کالکشنش رو برای پی اس ۴ بگیرم
فقط یه سوال سانگبرد همون بوکر هستش ؟
سلام علی جان عزیز! خب درباره این مسئله دوست گلم Reason توضیحات لازم رو دادن. اگر سانگ برد هم بوکر بود یسری تناقض ها به وجود می اومد و بینی بوکر هم باید خون میومد چون باید سعی می کرد یادآوری کنه در یکی از دنیاها سانگ برد بوده! اما احتمالاً سانگ برد می تونسته مادر واقعی الیزابت هم باشه! کلی نظریه هست حتی بعضی ها میگن ممکنه یک الیزابت دیگه باشه حتی و یا یک کامستاک دیگه که خیلیاشون رو میشه رد کرد.
درباره سانگ برد زیاد نیازی نیست فکر کرد. براش نقشی مثل بیگ ددی ها در نظر بگیرید!
اقای غزالی خیلی خیلی ممنون واقعا زیبا و مفهومی بود داستان بایوشاک اینفینیتی قشنگ یه سر و گردن از داستان تمام بازی ها و تمام فیلم ها بالاتر و قشنگ تره و هیچ جای دیگه مثلش نیست و کن لوین کسی بود که بازیو بر اساس فکرش انتقال نداد در عوض کن لوین یک فکر داشت یک عقیده داشت و به این نتیجه رسید که هیچ راهی بهتر از این نیست که فکرش رو به یک بازی تبدیل کنه و فکرش رو انتقال بده این یعنی نبوغ یعنی ته خلاقیت! و در همه ی بازی ها سعی دارن که داستان رو در قالب یک بازی بدن ولی در بایوشاک همیشه سعی داشتن که یک فکر رو در قالب داستان و بازی بدن ! بازم خیلی خیلی ممنون
در ضمن اقای غزالی اگه میشه راجب dlc ها هم یه مقاله تو رو خدا بنویسید مخصوصا dlc دومی که کلا مخ من رو ترکوند و اینقدر عمیق بود که فکر کردن بهش هم از ظرفیت من بیشتره و همیشه منو اذیت میکنه و باعث میشه همیشه خودم رو سرزنش کنم که چرا بیشتر نمیتونم بفهمم !
سلام اریک جان عزیز! کامنتت واقعاً خوشحال کننده بود واقعا برام و خیلی خوشحالم که دوستانی هم مثل شما تونستند اینقدر خوب این بازی رو درک کنند! مرسی. درباره دی ال سی ها هم روی چشمم! ولی یه مدت باید فاصله بگیریم از هزار و یک شب و بعدش دوباره می رسیم به این جریان! ولی قولش رو به شما می دم و قول تمام سری بایوشاک رو می دم به شما که برای من خیلی ارزش داره.
جواب شما هم خیلی برام ارزشمند بود واقعا ممنون که اهمیت میدید :))
قربان شما!
واقعا ممنون آقای غزالی
بایوشاک اینفینیتی واقعا از شاهکار های صنعت گیم هست
خواهش می کنم عزیز دل و لطف دارید به من. بله چرا که نباشه!؟
آقای غزالی همینطوری داره درو میکنه ها! امسال واقعا وقت کم داشتم برای خوندن مقالات گیمفا و اکثرشونو مجبور میشدم سر سری رد کنم ولی اصلا نمیشد نوشته های آقای غزالی مخصوصا هزار و یک شب های بی نظیرشون رو سر سری خوند که! مو به مو این سری مقالات رو مطالعه می کنم و لذت می برم. اصلا چی میشه گفت واقعا؟ بایوشاک خارج از حد هر توصیفیه! بایوشاک گردباد افکار دیوانه وار انسانیه که انسانیتشو دیده! اصلا اگه میتونستم بگم کن لوین یه سایفون شخصی داره تو خونش که از طریق اون میره به زمانی که داستان بازیاش تو دنیای واقعی اتفاق می افتن. گذشته از اینا نمیشه از شباهت خاص آثار کن لوین با کمدی الهی دانته هم گذشت. بایوشاک یعنی کمدی بشری؛ تک تک اتفاقات بازی دقیقا مثل کمدی الهی وصف چیزیه که یه روزی انسان بهشون میرسه. کن لوین درواقع دانته ی امروزه. بازم ممنون بابت مقاله ولی هزار و یک شب خیلی دیر به دیر میاد آقا ما دلمون لک میزنه واسه خوندنشون. کلی بازیم هست میخواستم سفارش بدم که دیدم نه اصلا جای گفتن ندارن توی سری هزار و یک شب (کشتم خودمو انقدر تو کامنتام اسم بردم ازش ولی DDLC جا داره ها توی هزار و یک شب بنظرم همونطور که توی پی سی گیمر به عنوان برترین بازی پلتفرم پی سی شناخته شدش جون میده آقای غزالی بشینید درباره ی بازی و تئوریاش بنویسید منم با اینکه تکرار میشه برام اما لذت بخشه. Nier: Automata و د لاین و بد کمپانی ۲ و لیمبو و سری مدرن وارفار و کلی بازی خاص دیگه هم جا داره اسمشون کنار اسم هزار و یک شب قرار بگیره امیدوارمم که بگیره)
سلام عزیز دلم! آقا جدی جدی دیگه دارید من رو شرمنده می کنید! من واقعا دارم می ترکم از خوشحالی و واقعا وقتی شما اینطوری استقبال می کنید تمام خستگی و دردی که از نوشتن این همه کلمه داشتم از بین میره و میگم که خدایا دمت گرم حداقل چندنفر اینطوری با من همراه هستن و اصلا کامنت شما بی نظیز بود بی نظیر. ممنونم ازتون. آقا من حتما حتما حتما به پیشنهادهای همه دوستتان توجه می کنم مطمئن باشید و انشالله در هفته های آینده اتفاقات بهتری می افته. بازم ممنونم از کامنتی که کلی انگیزه داد به من! انشالله هزار و یک شب های بیشتر و داستان های بیشتر و البته پیشنهادهای شما هم همه ذخیره هستن پیش من! به همشون می رسیم!
از نظر من بهترین بازی ۲۰۱۳ این بود اما خب همه تحت تاثیر لست و جی تی ای بودن . حیف که کن لوین زد به برق دیگه نمی تونیم شاهد اثاری از این دست باشیم . ای کاش دیوید کیج هم برای داستان گویی راهه لوین میرفت . داستان سنگین در کنار گیم پلی توپ و نفسگیر.
کیج احترامش واجبه،ولی سطح داستان سرایی کنلوین به مراتب بالاتره و خب استعداد خاصش باعث شده با همه متفاوت باشه،شاید تنها کسی که توان رقابت باهاش رو داشته باشه کوجیما باشه
صد درصد باهات موافقم .جالب تر اینکه لوین و کوجیما این سطح از داستان سرایی رو در کنار یک گیم پلی بی نظیر ارائه میدن . اما دیوید کیج گیم پلی رو فدای داستان سرایی میکنه . من خودم کارای کیج دوست دارم و حتما اخرین بازیشم تهیه میکنم و تو ارشیوم نگه میدارم اما به نظرم راهی که میره اشتباهه
سلام دوستان یک سوال دارم هر کی میتونه لطفا جواب بده. تو بازی دارک سولس ۳ دقیقا بعد از کشتن باس اسکلتیه که سه تا حلقه به دو تا دستش داره هستم تو منطقه Irithyll of the boreal valley حالا جالب اینه که وقتی یه کم جلو تر میرم و یه مارمولک غول رو رو پل میکشم از پله رد نمیشه :rotfl: به جان خودم دفعه اول این اخطار رو نمیداد :silly:
وای عجب شاهکاری بود به امید معرفی قسمت چهارم در E3 امسال