هزار و یک شب | داستان بازی The Evil Within
شینجی میکامی را، همگی با آن Resident Evil افسانهای نسل ششم و قدرت فوقالعادهاش در خلق عناوین وحشت و بقا میشناسیم! شاید، اکثر بازیهایی که در این سبک دیدهایم، از لحاظ داستانی حرف خاصی برای گفتن نداشتند و هدفی هم جز سرگرم کردن مخاطب در ذهن نمیپروراندند. اما راه و مسیر، برای میکامی گویا، کاملا متفاوت است. هزار و یک شب امروز را به The Evil Within اختصاص میدهیم. با بنده، حسین غزالی و وبسایت تحلیلی خبری گیمفا، همراه باشید.
سال ۲۰۱۴، تب و تاب خاصی داشت! کم کم، نسل هفتم تاجش را از سر برداشته و نسل هشتم آماده تاجگذاری بود. بازیها و فرانچایزهای معروف هم سر از پا برای ورود به این معرکه بزرگ نمیشناختند و البته، سبکهایی که هنوز کلی جا برای فرانچایزهای جدید داشتند… . در همین روزها بود که میکامی، دوباره در سبک تخصصی خودش سروصدای زیادی به پا کرد و با The Evil Within پا به میدان گذاشت. متای ۷۵، اگرچه در حالت کلی نشان از یک بازی «خوب» میدهد، اما هویت اصلی، و داستانی که میکامی برای Evil Within خلق کرده، فراتر از صرفاً خوب است و اهداف دیگری را دنبال میکند. بازی، پر است از مناظر تکان دهنده و حتی عجیب که گاهی شگفت زدهتان میکند. فقط کافی است تا به کاخهای سرد و تاریک رو به رویتان دقت کنید و در آنها قدم بزنید تا عمق این طراحیهای دیوانه وار را با انگشتانتان لمس کرده باشید!
قبل از اینکه به سراغ بدنه اصلی کار برویم، لازم به ذکر است که سیستم و نحوه نگارش هزار و یک شب نسبت به قسمت اول، کمی تغییر داشته است و در راستای هرچه استانداردتر شدن این سری مقالات، آیتمها و بخشهای بیشتری را افزودهایم تا شما عزیزان، بیشترین لذت را از مطالعه تحلیل داستانی بازی محبوبتان ببرید. البته این را در نظر داشته باشیم که هرچه در هزار و یک شب تغییر کند، اهمیت نظرات کاربران همیشه پای ثابت این سری مقالات است.همانگونه که در قسمت قبلی نیز گفته شد، این سری مقالات دارای اسپویل هستند و داستان بازی را تنها در یک پاراگراف (!) شسته و رفته تقدیمتان میکنند. درنهایت، فکر میکنم دیگر نیازی نباشد تا بگوییم هزار و یک شب، نام سری مقالاتی است که به داستان و شخصیتپردازی بازیها میپردازد!
Sebastian Castellanos
سباستین، شخصیت اصلی داستان ما، یک کارآگاه کاربلد و حرفهای در ایالت کریمسون بود! دقت، جرأت و البته جدیت خاص او در کارش، باعث شد تا او، به یکی از بهترین افراد کارش تبدیل شود و بیش از همه موفق باشد. اما، درنهایت همه چیز مثل کتاب داستانهای خوش رنگ و لعاب تمام نشد و بر اثر اتفاقات سختی که برای او افتاد، به خصوص جدا شدن از همسرش، او به فردی بیروحیه و خسته تبدیل شد. مواد مخدر مصرف میکرد و هیچ امیدی به زندگیای که مانند خانه خود سوخته بود نداشت. این جریان، ادامه پیدا کرد تا زمانی که نامهای از طرف همسر خود دریافت کرد و زندگیاش رنگ و بوی دیگری گرفت؛ دختر سباستین، طی آتش سوزی کشته شده بود و سباستین ۳۸ ساله میدانست که این اتفاق، قطعاً عمدی بوده است! از این رو، شروع به تحقیقات خودسرانه در اداره پلیسی کرد که گویا از خیلی چیزها خبر داشت. (البته آنها هم کمی بعد از خجالتش در آمدند!)
Juli Kidman
جولی، یکی از مرموزترین شخصیتهای The Evil Within است! شخصیت او را به سادگی نمیتوان هضم و تجزیه کرد! رفتارهای عجیب او و البته مهارت خاصش، برای وارسی نیاز به مدرک دانشگاهی معتبر دارند! او دختری جوان و تازهکار بنظر میرسد، اما جوری در مبارزات شرکت می کرد که گویا سالها در جنگ جهانی دوم حضور داشته! و اتفاقاً به همین دلیل (شایستگیهایش) بود که توسط سباستین در تیم جذب شد. او ابدا مثل بقیه نیست! اگر دقت کرده باشید، بازی بارها در صحنهها و مراحل مختلف، از ابتدا در حال گفتن این جمله است!
Marcello Khimenez
دکتر مارسلو خیمنز، یکی از دیوانهترین پزشکانی است که تا به حال دیدهاید! سابقه کاری او، حسابی با لجن خالص (!) آمیحته شده و ظاهراً هیچ راه برگشتی وجود ندارد! طبق اطلاعاتی که از او در دست داریم، او در گذشته دست به کارهای عجیبی زده است. نقش او، همانند نقش جولی در بازی، پررنگ بوده و تأثیر زیادی بر روند و جریان داستان بازی دارد. بیشتر از این برایتان از او نمیگویم، خودتان باید او را از نزدیک ببینید!
Lezley Withers
لزلی، در یک جمله، پایه و اساس داستان The Evil Within شمرده میشود. چرا که تمامی اتفاقات و کشمکشهای بازی، کاملاً بر سر اوست و شخصیت عجیبی که دارد، او را از باقی کاراکترهای بازی کاملاً جدا کرده. او حتی به طرز خارقالعادهای، قدرت پیشبینی حوادث آینده را دارد و اگر بیاد بیاورید، اولین بار در همان سکانس سقوط ماشین بود که این توانایی را لمس کردیم. هنگامی که لزلی، دقایقی قبل از سقوط در دره، مدام و بی وقفه، کلمه سقوط را بر زبان میآورد؛ اما اگر فکر میکنید تواناییهای دیوانهوار لزلی در همین نقطه ختم میشوند، سخت در اشتباه هستید!
Joseph Oda
جوزف اُدا، یار و همراه و رفیق صمیمی سباسیتن، در تمامی مراحل زندگی اوست! او همیشه در کنار سباستین بوده و در مواقع سخت، جز او کسی دستان کارآگاه کاستلانوس را نمیگرفت! زمانی که کارآگاهِ خسته از دنیای ما، کمکم برای نوشتن وصیتنامهاش آماده میشد، جوزف بود که دوباره او را به زندگی برگرداند.
Ruvik
روویک، بزرگترین دشمن سباستین، و البته ترسناکترین آنهاست! مشکلات غیرطبیعی او، از دوران کودکی، و به همراه پزشک خانوادهشان، که از قضا دکتر خیمنز بود شروع شد. پس از آتش گرفتن مزرعه خانوادگی روویک، مرگ خواهرش تأثیر عمیقی بر روحیات او گذاشت و علاوه بر انزوای معمول دوران کودکیاش، مرگ لورا اوضاع را هزاربرابر برای او بدتر کرد. متاسفانه، صورت روویک هم در حادثه آتشسوزی دچار سوختگی شد و همین کافی بود تا پدرش، برای همیشه او را در زیرزمین خانه زندانی کند و مانع از بیرون آمدن او شود. میان تمامی این اتفاقات، بیشترین ضربه را تنها و تنها روویکِ بختبرگشته متحمل شد! دکتر خیمنز، کاملاً از شرایط او و تواناییهای ذهنی خارقالعادهاش آگاه بود، همیشه به تشویق روویک میپرداخت. با بزرگترشدن روویک و مرگ پدرش، افکار او از چهارچوب یک زیرزمین فراتر رفتند و کمکم، حالتی جنون آمیز پیدا کردند! پسربچه منزوی داستان، حالا به یک روانی بیاحساس تبدیل شده که برای ساخت دستگاهی به نام STEM آزمایشهای غیرقابل تصوری را روی بیماران تیمارستان شهر انجام میدهد! خیمنز، که از هدف فوقالعاده ارزشمند روویک آگاه شد، او را به قتل رساند تا به استم برسد و نقشههایش را دنبال کند! خیانتی که برای او، پایان خوشی نداشت!
یک روز عادی است! سباسیتن در کنار همراهانش سوار بر ماشین هستند و از سرکارشان بازمیگردند. در همین حین، بیسیمی به آنها اطلاع میدهد که قتل عجیبی در تیمارستان اصلی شهر رخ داده! سباستین، که ابتدا از رفتن به آن محل سرباز میزد، با اصرار همراهانش، بالاخره عازم تیمارستان میشود! پس از ورود سباستین و جوزف به بیمارستان، و البته مشاهده اجساد خونآلود و محیط دیوانهوار درون تیمارستان، دو دوست قدیمی با دکتر مارسلو ملاقات میکنند و پس از آن است که داستان، به صورت رسمی کلید میخورد. سباسیتن پس از مشاهده چهره خوفناک روویک برای اولین بار، توسط روویک بیهوش میشود.
پس از این اتفاق، سباسیتن خودش را در اتاقی مییابد که موجود چندشآوری قصد تکه تکه کردنش را دارد! و خب مثل همیشه باید موفق به شکست دادنش شود(!) پس از این اتفاق، سباستین به همراه دکتر مارسلو و لزلی از محل خارج شد، اما گویا فاجعه اصلی در بیرون رخ داده است! زمین لرزههای بیوقفه و پشت سر هم، شهر را کاملا نابود کرده و اکنون، ساختمانهای بلند، روبروی مسیر سخت سباستین تعظیم میکنند! در ادامه، شخصیت اصلی داستان، آرام آرام متوجه وقایع و اتفاقات اطرافش میشود.سباستین، به خانه پدر روویک میرود و با توجه به اطلاعات باقی مانده، متوجه انگیزه روویک از اینکارها و اتفاقات افتاده میشود. اینکه روویک، همه اینها را تنها برای انتقامی سخت از خیمنز انجام داده و تمام این دنیای عجیب و غزیبی که سباستین و یارانش در آن گیر افتاده اند، در واقع ساخته ذهن خود روویک بوده است و همگی برای فرار از این جهان، نیاز به لزلی و تواناییهای خارقالعاده خود دارند. سباستین، پس از این ماجرا بارها با روویک روبرو میشود و حتی تا آستانه کشتنش هم پیش میرود، در نهایت، این روویک هست که به سباستین میگوید، این دنیا،ساخته اوست و کارآگاه زرنگ ما، هرچقدر هم که باهوش و قوی باشد، نمیتواند روویک را در این دنیا زندانی کند. در قسمتهای پایانی بازی، آرام آرام اوضاع پیچیده میشوند و سوالات کم کم آغاز. سباستین، مغز مرکزی را از جای میکند، به امید اینکه حداقل، لحظهای از این دنیای خوفناک و لعنتی، که گویا خودش را هم دچار اختلال کرده بود بیرون ببرد، اما دوباره در جای دیگری به هوش میآید. (وان حمام!) گوا رفتن سباستین، به این سادگیها نخواهد بود! و اما قسمتی که بازهم ما را سردرگم میکند، لزلی عجیب و غریب است که در حال رد شدن سریع از محل و خروج از درهای تیمارستان است در حالی که شما (سباستین) با سردرد و حالتی نامناسب به سختی اطرافتان را میبینید!
حقیقت این است که گاهی اوقات، انسان خودش هم نمیفهمد که کِی، کجا و چگونه به یک حال و روز میافتد… . The Evil Within، میتواند مظهری از آدمهایی باشد که ندانسته و حتی ناخواسته، در حال و روزی میافتند که هیچوقت دوست نداشتند. گاهی، آنقدر این پازل پیچیده میشود که گویا، هیچ راه فراری برایش وجود ندارد و به هر دری بزنیم بازهم به دیوار میخوریم! جهانی که سباستین در آن گیر افتاد شاید، قرار بود تا مظهری از اینگونه انسانها باشد. انسانهایی که مجبور هستند تا با ذهن خودشان و یا حتی ذهن دیگران مبارزه کنند و در جهنم ذهن خودشان و دیگران گیر افتادند. آنها دیوار به دیوار ذهن شیطانند! مطمئناً اینگونه آدمها را کم و بیش در زندگی کوتاهمان دیدهایم! بگذارید دریچهای جدید را به روی ذهنتان باز کنم؛ اصلا شاید دنیایی که دیدیم، در ذهن خودِ سباستین ایجاد شده باشد! شاید مغز اوست که در آن بالا قرار دارد! در این صورت، او همیشه در حال مبارزه با خودش بوده و اصلا روویکی وجود نداشته! جالب است نه؟!
همانطور که گفتیم، از دید خالصِ بازی به داستان، روویک دنیایی در ذهن خود خلق کرده بود که تمامی کاراکترهای اصلی را درون خودش زندانی میکرد. تا الان، میدانستیم که دکتر مارسلو برای بهدست آوردن پول بیشتر، دست به قتل روویک و همکاری با سازمانی ناشناس کرده بود! اما هدف روویک از این کارها چیست؟ آیا او یک قاتل روانی است؟! پاسخ اینبار منفی خواهد بود! بگذارید قضیه را بیشتر باز کنیم.
دکتر مارسلو، پس از اینکه از نقشههای ارزشمند و بزرگ روویک به عنوان یک فرد بسیار باهوش باخبر شد و تصمیم به قتل او و در اختیار داشتن پروژه برای پول بیشتر گرفت. با آنکه او نقشههای روویک را بهتر از هر شخص دیگری میشناخت و میدانست که چقدر این کار میتواند خطرناک تمام شود، اما طمع، چشمانش را کور و گوشانش را کر کرده بود. اما روویک، با تمام اتفاقات و سختیهایی که متحمل شد، هیچگاه قصد آسیب زدن به شخص بیگناه دیگری را نداشت! تنها خواسته او انتقامی سخت از دکتر مارسلو بود! کسی که زندگی و دنیای واقعی او را به ورطه نابودی کشاند و الان، نوبت روویک است تا در دنیای ساختگی خودش، مارسلو را هلاک کند! تنها شخصی هم که توانایی فرار از این دنیای خیالی را دارد لزلی است! لزلی قدرتمندی که ماجرا همه در دستان اوست و اوست که کلید فرار از این جهان مهلک خواهد بود و به همین دلیل است که سباستین در آن صحنه جلوی کشته شدن او را گرفت. اگر دقت کرده باشید، صحبتهای روویک هم با سباستین بیشتر حالتی دوستانه داشت! و سعی میکرد تا با او صحبتهای لازم را بکند!
The Evil Within، اگرچه بازخوردهای مناسب و خوبی در زمان عرضه داشت، اما در بحث داستانسرایی و روند کار، از رقیبانش کیلومترها جلوتر بود. داستان بازی، گاهی شما را فیتیله پیچ میکند و هربار که بخواهید از آن مفهومی بیرون بکشید، ناگهان آن مفهوم شما را میبلعد و مجبورید در درون آن مفهوم به دنبال مفاهیم دیگری باشید (!) تیمارستان مرکزی در شهر وهم زده روویک، تنها مکان سالم شهر است! چرا؟ آن مکالمه مفهومی بین سباستین و روویک به چه چیزهایی اشاره می کرد؟ بگذارید به همان پاراگراف معنوی خودمان بازگردیم! حدسی که بر اساس آن، این دنیا، همه همه فقط توسط خود سباستین بهوجود آمده! شاید این تفکر کمی غیر منتظره باشد، اما احتمال صحیح بودنش بسیار زیاد است! دیالوگی در میان مکالمات سباستین و روویک وجود داشت که میگفت: «تو باعث و بانی همه این اتفاقات هستی» مگر سباستین چه کاری در گذشته کرده بود؟ آیا او یکی از افرادی بود که در آتشسوزی مزرعه روویک دست داشته؟! آیا او باعث مرگ خواهر روویک شده بود؟! اگر اینطور است قضیه آتشسوزی خانه سباستین چه؟ آیا این یک انتقام نبوده است؟
در واقع با رساندن سوالات به اینجا، میخواستم تا به یک نقطه مشخص برسم! حضور روویک در دنیای واقعی! برای پایانبندی ناقص بازی (طوری که معلوم بود قرار است نسخه دومی در کار باشد) دو حالت «کلی» وجود دارد: اول آنکه این دنیا، همان دنیای خیالی است که به دستانِ ذهنِ قدرتمند روویک ساخته شده، و فرار لزلی برای سباستین در آن دنیای خیالی مسیر دیگری باز میکند، دوم آنکه تمامی این اتفاقات پشت سر سباستین رقم خورده است! (همانگونه که بالاتر به آن اشاره کردیم) در این صورت، اگر فرض را بر حالت اول بگیریم، باید بازهم به سوالات بی پاسخ و دشواری جواب بدهیم که در حال حاضر، جوابشان در جای دیگری است! اما اگر به حالت دوم بنگریم، اوضاع تا حدودی روشنتر میشود!
بالاتر، سوالاتی پرسیدم که در زمان نوشتن این مطلب، برای خودم هم بسیار جالب بود؛ مگر سباستین چه کاری در گذشته کرده بود؟ آیا او یکی از افرادی بود که در آتشسوزی مزرعه روویک دست داشته؟! آیا او باعث مرگ خواهر روویک شده بود؟! اگر اینطور است قضیه آتشسوزی خانه سباستین چه؟ آیا این یک انتقام نبوده است؟ تمامی این پرسشها، بدون هیچ شکی مرتبط با حالت دوم هستند! ولی مهمترین پرسش از نظر من، پرسش آخر است! اینکه آیا آتش سوزی خانه سباستین یک انتقام بوده یا خیر؟ اگر فرض را بر این بگیریم، که احتمالش هم وجود دارد، باید به این مسئله لاینحل اشاره کرد که این انتقام، بهدست هیچکس جز روویک نمیتوانست صورت بگیرد! (حالا بازهم در یک دوراهی دیگر گیر کردیم!) پس با این وجود، روویک یا در دنیای واقعی هم حضور داشته، یا اینکه توانایی ارتباط با بیرون از ذهن مریضش داشته است! و هزارالبته، امگر سباستین چه کاری در گذشته کرده بود؟ آیا او یکی از افرادی بود که در آتشسوزی مزرعه روویک دست داشته؟! آیا او باعث مرگ خواهر روویک شده بود؟! اگر اینطور است قضیه آتشسوزی خانه سباستین چه؟ آیا این یک انتقام نبوده است؟ (قوز بالا قوز که میگن همینه!) بله! دقیقاً اگر به صحنههای ابتدایی بازی دوباره بازگردیم، شاهد اتفاقات عجیبی خواهیم بود که به احتمال زیاد، در یک دنیای غیر واقعی رخ دادهاند!
The Evil Within، بوی میکامی را میداد! همان داستانهای گیرا و گیمپلی چالشبرانگیز! همان دیالوگهای ماندگار و صحنههای تکاندهنده و دلهرهآور! بازی، گویا هزارتویی است که ما را در خودش میبلعد و میچرخاند! این هزار و یک شب نیز متاسفانه به پایان رسید! حالا نوبت شماست تا نظر بدهید و از برداشتتان بگویید! از تمام چیزهایی که در این بازی با چشمانتان لمس کردید! بیش از این سخن نمیگویم و شما را با کپشن عکس بالا تنها میگذارم!
پر بحثترینها
- اینترگلکتیک، کانکورد، ناتی داگ؛ در اتاق فکر سونی چه میگذرد؟
- گزارش: طراحی سختافزار پلی استیشن ۶ برخلاف نسل بعدی ایکس باکس، به پایان رسید
- حساب توییتر پلی استیشن باعث ترند شدن دوباره Bloodborne Remake شده است
- یوشیدا: Horizon Forbidden West در حد انتظارم نفروخت
- یوشیدا: اگر خواهان بازی های انحصاری جدید PS5 هستید، بهتر است از ریمسترها حمایت کنید
- شایعه: اطلاعات فاش شده از GTA 6 توسط کاربری که ادعا میکند چندین ساعت از گیمپلی را دیده است
نظرات
نسخه یک ایده و داستان عالی بود ولی روایتش واقعا اعصاب خورد کن بود که بنظرم تو نسخه دو خیلی بهتر شد.
با این که متای قسمته دوم از اول بیشتر بود ولی من با یکش بیشتر حال کردم….دلیلش هم این بود به نظره من بازی ترسناک باید حالت خطی داشته باشه و قسمته دوم بازی حالت دنیای باز داشت که من زیاد نپسندیدم
نسخه دوم اتمسفرش به اندازه نسخه یک ادم رو تحت تاثیر نمی گذاشت و جهان باز شدنش یکم حس ترس و بقا رو کم کرد
بیشتر اولاش اوپن ورلد بود
من نسخه اول این بازی رو ترجمه کردم و با کمی سرچ میتونید کار بنده رو پیدا کنید و نسخه دوم رو هم تازه تموم کردم.
به نظرم مقاله شما بر پایه فرض های اشتباه زیادی نوشته شده و حتی موارد واضحی که مستقیما داخل نسخه اول و دوم به اونها اشاره شده رو در مقاله خودتون نادیده گرفتید.
در ابتدا باید بگم سباستین بعد از مرگ دخترش به عمدی بودن این موضوع مشکوک نبود و بجای اون همسرش مایرا به این موضوع مشکوک میشه و تحقیقات خودشو شروع میکنه و بعدا هم ناپدید میشه.
همچنین به مصرف مواد مخدر رو نمیاره و بیشتر میشه گفت از غم همسر و فرزندش الکلی شده بود.
آتش سوزی منزل سباستین هم زیر سر روویک نبود و خیلی واضح تو نسخه دوم مشخص میشه سازمانی به نام موبیوس اینکارو انجام داده.
و اما یه سری موارد درباره روویک.
روویک میخواسته با ساخت دستگاهی به اسم stem زندگی تباه شده خودشو برگردونه. ولی اینکه قصدش این بود که با کمک این دستگاه سایر انسان هارو کنترل کنه یا تنها بدن سوخته خودشو با بدنی جدید عوض کنه، برای بنده خیلی روشن نبود.
در هر صورت روویک رو نمیشه بیگناه فرض کرد. علاوه بر اینکه پدر مادر خودشو به قتل رسونده توی مدتی که روی این دستگاه کار میکرده افراد زیادی رو در زیر زمین خونش در حین آزمایشات تنها برای تفریح شکنجه کرده و به قتل رسونده.
اما میرسیم به نقش دکتر خیمنز و همکاریش با روویک.
دکتر خیمنز با کمک سازمانی به نام موبیوس همزمان روی همین دستگاه کار میکرده و وقتی پیشرفت روویک رو میبینه همکاریشو با اون شروع میکنه.
این همکاری تا وقتی ادامه پیدا میکنه که روویک دستگاه رو تکمیل میکنه و پس از اون از تحویل دستگاه به دکتر خیمنز و سازمان موبیوس خودداری میکنه.
علاوه بر این برای اینکه مطمئن بشه دستگاه دزدیده نمیشه، اونو طوری تنظیم میکنه که تنها با اتصال به مغز خودش کار کنه.
نتیجه این رفتار روویک باعث خشم سازمان موبیوس میشه. اونها روویک رو به قتل میرسونن و مغزش رو از سرش جدا کرده و به دستگاه متصل میکنند.
اما چیزی که پیش بینی نکردن باقی موندن خودآگاهی روویک در دستگاه بود. در نتیجه هرکسی که به دستگاه متصل میشه توسط توهمات وحشتناکی که روویک ایجاد میکرد شکنجه میشده و در نهایت یا دیوونه میشد یا به مرگ مغزی دچار میشد.
پس دکتر خیمنز دقیقا آدم بده داستان نبوده و بیشتر بازیچه دو طرف بود. هدف انتقام روویک تقریبا سازمان موبیوس بود، ولی بیشتر از هرچیزی میخواسته زندگی تباه شده خودشو برگردونه.
داخل بازی هم قصد داشته با بدست گرفتن بدن لزلی از دستگاه جدا بشه و دوباره بتونه به دنیای واقعی برگرده.
این مواردی که اشاره کردم تنها قسمتی از اشتباهات این مقاله بود و موارد زیادی هست که جای بحث داره. اما مهمترین مسئله ای که درباره مقاله شما وجود داره اینه که انگار قبل از رفتن دی ال سی ها و نسخه دوم، و مطالعه دقیق نامه ها و نوارهای بازی نوشته شده.
دوست عزیز! مرسی بابت انتقاد. مرسی بابت توجهتون. ولی باید بگم که ظاهرا شما تیتر رو درست مشاهده نکردید! این مقاله، بررسی داستان نسخه اول هستش! من نمی دونم شما چطور می خواید که نسخه دوم رو هم وارد ماجرا کنم؟! و البته یک نکته دیگه! من هم می تونستم بلندشم و برم توی سایتا و فروم های دیگه (مثل خیلی ها، خیلی های زیاد!) اطلاعات جمع کنم و کپی پیست کنم همینجا دقیقاً! و برم ترجمه بخونم براتون! ولی تمام سعی بر این بود که یک مقاله کاملا استاندارد و. اصولی براتون بنویسم. بعد بخخشید نوارها رو چک نکردم یعنی؟! واقعا بنظرتون بدون نوارها چی میشه نوشت؟! مقاله نسخه دوم انشاءالله براتون منتشر میشه و اینبار با توجه به انتقاد “دیگر دوستانم” مثل FATHER THEODORE عزیز!
کاملا با نظرات شما موافقم. انگار منتقد به داستان اگاهی کامل نداشته. حتی نکات کوچکی مثل مشکوک شدن همسرذ سباستین نادیده گرفته شده. این موضوع تا حدی بزرگه که قسمت دوم بازی بد اساس اون ساخته شده. اینکه سباستین به شک همسرش توجه نمیکنه و بعدش خودش رو مقصر میدونه
دوستان من شرمندم اگر تحلیل و شرح خودم رو دادم و اینکه شرمندم اگر شما عادت کردید تا نقد و تحلیل “ترجمه شده” بخونید. من شرمندم واقعا من شرمندم. می تونید از ترجمه های دیگر لذت ببرید.
این که شما برداشت خودتون رو بنویسید و از جای دیگه کپی پیست نکنید کاملا صحیح هست ولی خب برداشت شما نباید اشتباه باشه و نکات واضحی از داستان رو که در خود بازی به اونها مستقیما اشاره شده نادیده بگیره. من قسمت دوم رو بازی نکردم و منظورم فقط قسمت اول هست. ضمنا سه بار متوالی سوال هایی که در مورد تئوری مقصر بودن سباستین دارید رو دقیقا با جملات مشابه تکرار کرده اید که یک کار حرفه ای نیست. ضمنا توضیح داستان هم ناقص هست و خیلی اتفاقات نادیده گرفته شده!
به این جمله دقت کنید: «آن مکالمه مفهومی بین سباستین و روویک به چه چیزهایی اشاره می کرد؟» خود این جمله دقیقا معلوم نیست به کدام مکالمه اشاره دارد! و در آن مکالمه چه سخنانی رد و بدل شده است!!
یا به این جمله توجه کنید: «لزلی قدرتمندی که ماجرا همه در دستان اوست و اوست که کلید فرار از این جهان مهلک خواهد بود و به همین دلیل است که سباستین در آن صحنه جلوی کشته شدن او را گرفت.» شما مشخص نکرده اید که سباستین در کدام صحنه جلوی کشته شدن لزلی را می گیرد! چه کسی میخواست لزلی را بکشد و چرا؟! و اصلا چرا لزلی کلید همه ماجراهاست و سباستین از کجا به این مسئله پی برده است!
برای نوشتن و شرح داستان یک بازی می بایست همه چیز را حتی فراتر از آنچه در خود بازی شرح داده شده برای خواننده شرح و بسط داد اما گمان می کنم شما فرض را بر این گذاشته اید که همه ی خواننده های شما اویل ویتین را بازی کرده اند و بنابراین خیلی مسائل را توضیح نداده اید.
evil within احساس ترس بیشتری داشت با مرموز بودنش ولی به نظرم به خاطر کم شدن مرموز بودن بازی تو قسمت دوم ترسش ریخت
با تشکر از آقای حسین غزالی
خیلی وقت بود که دوست داشتم همچین مقاله رو ببینم…
The evil within بهترین وحشت بقای چند سال اخیر بود (بهتر از evil 7 و نسخه ی دوم خودش) و این به خاطر اتمسفر خاصی بود که بازی داشت.فضاهای خون آلود و کثیف نسخه ی اول بهتر از همه چیز پلیر رو میترسوند. چیزی که توی نسخه ی دوم تبدیل شده بود به فضاهای به اصطلاح فانتزی!
حتی داستان گنگ نسخه ی اول هم بهتر از داستان سر راست نسخه ی دوم آدم رو میترسوند…
پ.ن. بهتر بود توی بخش بررسی کارکتر ها به تاتیانا(خانم پرستار) هم اشاره میشد 😀
خیلی ممنونم دوست گلم. سلامت باشید. خوشحالم که اتفاق افتاد خواسته شما. بله کاملا موافقم باهاتون.
به شخصه با نسخه دوم بیشتر حال کردم همه چیزش عالی بود
پایان بازیش یکی از بهترین پایان هایی بود که تو عمرم دیده بودم
دقیقا، یکی از هیجان انگیزترین و احساساتی ترین پایان ها رو داشت و اون سویچ کردن ها بین دو شخصیت واقعا دقایق پایانی چپتر نهایی بازی رو فوقالعاده کرده بود.
همان داستانهای گیرا و گیمپلی چالشبرانگیز! ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
ببخشید داستان گیرایی داشت ؟ روایت داستان اونقدر گنگ بود که هنوزم خیلیا نیم دونن پایان بازی نسخه اول چی شد تازه با dlc یکم بهتر میشه داستان رو درک کرد ولی بازم نقاط مبهم هست که خودت باید با ذهتت جوابشون رو بدی
بله! شما به بزرگی خودتون ببخشید بنده رو!
خیلی ممنون اقای غزالی بابت مقالتون من خودم چند مرحله اویل ویتین رو روی لپتاپم بازی کردم ولی به خاطر افت فریم و لگ زدن ادامه ندادم ولی با این چیزایی که توی این مقاله نوشتید باید حتما برای کنسول تهیش کنم :yes:
سلام دکی جان! بله واقعاً بازی محشر و فوق العادست در سبک خودش به هیچ وجه از دستش ندید!
من عاشق بازی های روان شناختی ام به خصوص evil within که دوتاشم تموم کردم و واقعا توصیه می کنم بازی کنید اگه به این سبک علاقه دارید
سلام حسین جان.عالی بود.واقعا پاراگراف اخر شما روح و روانمو به هم ریخت!البته نگران نباش!منظورم این هست که خوشحال شدم!اینجا را عرض میکنم
The Evil Within، بوی میکامی را میداد! همان داستانهای گیرا و گیمپلی چالشبرانگیز! همان دیالوگهای ماندگار و صحنههای تکاندهنده و دلهرهآور!
حسین جان نمیدونم قسمت دوم را بازی کردی یا نه اما قسمت دوم هم داستان روویک را دنبال نمیکنه و به احتمال فراوان تو قسمت سوم سرنوشت روویک مشخص میشه.
اما اگر DLC را بازی کرده باشی و متوجه یکی از فایل های بازی شده باشی(اگر هم نشدی مقصر نیستی و میکامی مقصر هست)که بعدا میگم! اشاره میکنه که روویک برگشته!
فایل خدمت شما
http://uupload.ir/files/vage_o82l_4_5917798737215750484.jpg
تو این فایل میگه که روویک از طریق لزلی برگشته
اما اشتباه میکامی پانه بدن به سیستم داستانگویی مبتنی بر فایل یا کتاب بود!این سیستم داستانگویی مبنی بر فایل یا کتاب را شاید بتوان خالقش را هم خود میکامی نام برد.البته تو بازی سوییت هوم که در سال ۱۹۸۹ عرضه میشه به شکل محدود معرفی میشه ، اما میکامی با رزیدنت اویل یک محکم معرفیش میکنه
حالا چه ربطی داره؟! ربطیشبه این هست که میکامی باید نکات به شدت مهم داستان را از طریق میان پرده های سینمایی بازگو میکرد نه اینکه برداره ببره تو فایل!
الان خیلی از بازیبازها به این دلیل هست که همچنان بعضی از نکات داستانی را نمیدونند.چون مخاطب میخواد همون طور که بازی میکنه داستان را هم بفهمه و شاید خیلی سراغ نت و فایل نره
مثل رزیدنت اویل هاش که واقع زیبا و دیدنی روایت میشد
خلاصه حسین جان تشکر فروان.
اما حسین جان من یک ویدیو از رزیدنت چهار دیدم و اشارهبه نمادها و سمبل های بازی داشت.ان وقت من تو یک سایتی گذاشتم و یک نظر راجع به میکامی دادم.میخواستم ببینم نظر شما راجع به این صحبت های من چیه؟!
بعد از تموم کردن فرانچایز ایول ویتین و خوندن دوجین مطلب و دیدن ویدیوهای مختلف و البته شاهکار رزیدنت اویل ۴ من در رابطه با میکامی به این نتیجه رسیدم که گفتم با شما عزیزان درمیون بگذارم.
میکامی از اون دست بازیسازای ویژه هست که به عقیده من فوق العاده نمادین کار میکنه، کلا نماد شناس فوق العادیه، خیلی از حرفا و افکارشو بوسبله نماد یا سمبل بیان میکنه، حالا این سمبل ها میتونن آدم ها و کرکترهای توی بازیاش باشن یا هیولاها یا منطقه رخداد حوادث بازیاش یا معماری ساخت و یا هر چیز دیگه ای. چند وقت پیش یه مقاله راجع به چرایی رخدادهای رزیدنت اویل ۴ در پوشش فرقه ای به نام لوس ایلومیناتوس میخوندم، که به شدت تاثیر گذار بود، یه جور تقابل با مذهب و مسخ شدگی ذهن مذهبیون به دست سر دم داراشون رو به نحوی میخواسته بیان کنه، البته خیلی خیلی در لفافه. اینکه سدلر آدم مذهبی ای بوده و اصلا چرا باید یه آدم مذهبی بشه badman ؟ داستان هایی پشتشه که خب مبین عقاید میکامی هست.
یه ویدئو از اویل ویتین ۱ هم دیدم که خیلی از نمادهاشو موشکافی کرده، یه عده میگفتن چرته، یه عده میگفتن میکامی شیطان پرسته یا فراماسونه و….
من هیچکدوم این حرفارو کاری باهاش ندارم، من قدرت نبوغ یه سازنده در بکارگیری نمادها برام مهمه ، اینکه با ابزاری که دستش هست چجوری میتونه قدرت تفکر و عقایدش رو بیان کنه و از این حیث میکامی واقعا جزو نوادر این صنعت هست، در این حد کارش درست هست
ضمنا ویژگی دیگه آثارش هم یونیک بودن باس فایت های بازیاش هست. طراحی و رویکرد مبارزاتیشون به نظرم واقعا کم نظیرن، من هم توی اویل ۴ هم توی اویل ویتین باس ها برام فوق العاده چالشی بودن ضمن اینکه توی طراحیشون هم کمترین نقص رو داره.
برای من زیباترین باس فایت این سال ها box head بود، اصلا یه نگاه به طراحیش بندازی حض میکنی، حالا نحوه مبارزش، کات سین معرفی ابتداییش، و شکل از بین رفتنش واقعا بی نظیر بود. خیلی از طراحی باس هاش همین شکلی هستن، توی اویل ۴ مثلا اون هیولا که توی آب بود و باید از توی قایق با نیزه میکشتیمش، واقعا طراحیش برای اون سال ها بخوای در نظر بگیری شاهکار بود.
سلام عزیز دل. سلامت باشید. مرسی از شما. اول درباره این مقاله، باید بگم که خب، آره! من قبل از نوشتن کار رفتم و دوباره بازی رو شروع کردم! و خب اصلا طرف دی ای سی ها نرفتم هیچوقت! من از همه دوستان معذرت می خوام اگر این مقاله، انتظاراتتون رو برآورده نکرد و دوست داشتید چیز بهتری ببینید! و اینکه تشکر می کنم واقعا تشکر می کنم بابت این انتقاد صمیمانه که به دلم نشست. مرسی واقعاً مثل همیشه. حرفاتون کمک بزرگی به من می کنه!
و اما با مطلبی که پایین تر گفتید کاملا موافقم! نمادها و مسائل مخفی خیلی زیاده تو بازی های ایشون!