شینجی میکامی را، همگی با آن Resident Evil افسانهای نسل ششم و قدرت فوقالعادهاش در خلق عناوین وحشت و بقا میشناسیم! شاید، اکثر بازیهایی که در این سبک دیدهایم، از لحاظ داستانی حرف خاصی برای گفتن نداشتند و هدفی هم جز سرگرم کردن مخاطب در ذهن نمیپروراندند. اما راه و مسیر، برای میکامی گویا، کاملا متفاوت است. هزار و یک شب امروز را به The Evil Within اختصاص میدهیم. با بنده، حسین غزالی و وبسایت تحلیلی خبری گیمفا، همراه باشید.
سال ۲۰۱۴، تب و تاب خاصی داشت! کم کم، نسل هفتم تاجش را از سر برداشته و نسل هشتم آماده تاجگذاری بود. بازیها و فرانچایزهای معروف هم سر از پا برای ورود به این معرکه بزرگ نمیشناختند و البته، سبکهایی که هنوز کلی جا برای فرانچایزهای جدید داشتند… . در همین روزها بود که میکامی، دوباره در سبک تخصصی خودش قیامتی به پا کرد و با The Evil Within پا به میدان گذاشت. متای ۷۵، اگرچه در حالت کلی نشان از یک بازی «خوب» میدهد، اما هویت اصلی، و داستانی که میکامی برای Evil Within خلق کرده، فراتر از صرفاً خوب است و اهداف دیگری را دنبال میکند. بازی، پر است از مناظر تکان دهنده و حتی عجیب که گاهی شگفت زدهتان میکند. فقط کافی است تا به کاخهای سرد و تاریک رو به رویتان دقت کنید و در آنها قدم بزنید تا عمق این طراحیهای دیوانه وار را با انگشتانتان لمس کرده باشید!
قبل از اینکه به سراغ بدنه اصلی کار برویم، لازم به ذکر است که سیستم و نحوه نگارش هزار و یک شب نسبت به قسمت اول، کمی تغییر داشته است و در راستای هرچه استانداردتر شدن این سری مقالات، آیتمها و بخشهای بیشتری را افزودهایم تا شما عزیزان، بیشترین لذت را از مطالعه تحلیل داستانی بازی محبوبتان ببرید. البته این را در نظر داشته باشیم که هرچه در هزار و یک شب تغییر کند، اهمیت نظرات کاربران همیشه پای ثابت این سری مقالات است.همانگونه که در قسمت قبلی نیز گفته شد، این سری مقالات دارای اسپویل هستند و داستان بازی را تنها در یک پاراگراف (!) شسته و رفته تقدیمتان میکنند. درنهایت، فکر میکنم دیگر نیازی نباشد تا بگوییم هزار و یک شب، نام سری مقالاتی است که به تحلیل دقیق و عمیق داستانی و شخصیتپردازی بازیها میپردازد! (نگران شهرزاد هم نباشید دیگه! جاش امنه!)
Sebastian Castellanos
سباستین، شخصیت اصلی داستان ما، یک کارآگاه کاربلد و حرفهای در ایالت کریمسون بود! دقت، جرأت و البته جدیت خاص او در کارش، باعث شد تا او، به یکی از بهترین افراد کارش تبدیل شود و بیش از همه موفق باشد. اما، درنهایت همه چیز مثل کتاب داستانهای خوش رنگ و لعاب تمام نشد و بر اثر اتفاقات سختی که برای او افتاد، به خصوص جدا شدن از همسرش، او به فردی بیروحیه و خسته تبدیل شد. مواد مخدر مصرف میکرد و هیچ امیدی به زندگیای که مانند خانه خود سوخته بود نداشت. این جریان، ادامه پیدا کرد تا زمانی که نامهای از طرف همسر خود دریافت کرد و زندگیاش رنگ و بوی دیگری گرفت؛ دختر سباستین، طی آتش سوزی کشته شده بود و سباستین ۳۸ ساله میدانست که این اتفاق، قطعاً عمدی بوده است! از این رو، شروع به تحقیقات خودسرانه در اداره پلیسی کرد که گویا از خیلی چیزها خبر داشت. (البته آنها هم کمی بعد از خجالتش در آمدند!)
Juli Kidman
جولی، یکی از مرموزترین شخصیتهای The Evil Within است! شخصیت او را به سادگی نمیتوان هضم و تجزیه کرد! رفتارهای عجیب او و البته مهارت خاصش، برای وارسی نیاز به مدرک دانشگاهی معتبر دارند! او دختری جوان و تازهکار بنظر میرسد، اما جوری در مبارزات شرکت می کرد که گویا سالها در جنگ جهانی دوم حضور داشته! و اتفاقاً به همین دلیل (شایستگیهایش) بود که توسط سباستین در تیم جذب شد. او ابدا مثل بقیه نیست! اگر دقت کرده باشید، بازی بارها در صحنهها و مراحل مختلف، از ابتدا در حال گفتن این جمله است!
Marcello Khimenez
دکتر مارسلو خیمنز، یکی از دیوانهترین پزشکانی است که تا به حال دیدهاید! سابقه کاری او، حسابی با لجن خالص (!) آمیحته شده و ظاهراً هیچ راه برگشتی وجود ندارد! طبق اطلاعاتی که از او در دست داریم، او در گذشته دست به کارهای عجیبی زده است. نقش او، همانند نقش جولی در بازی، پررنگ بوده و تأثیر زیادی بر روند و جریان داستان بازی دارد. بیشتر از این برایتان از او نمیگویم، خودتان باید او را از نزدیک ببینید!
Lezley Withers
لزلی، در یک جمله، پایه و اساس داستان The Evil Within شمرده میشود. چرا که تمامی اتفاقات و کشمکشهای بازی، کاملاً بر سر اوست و شخصیت عجیبی که دارد، او را از باقی کاراکترهای بازی کاملاً جدا کرده. او حتی به طرز خارقالعادهای، قدرت پیشبینی حوادث آینده را دارد و اگر بیاد بیاورید، اولین بار در همان سکانس سقوط ماشین بود که این توانایی را لمس کردیم. هنگامی که لزلی، دقایقی قبل از سقوط در دره، مدام و بی وقفه، کلمه سقوط را بر زبان میآورد؛ اما اگر فکر میکنید تواناییهای دیوانهوار لزلی در همین نقطه ختم میشوند، سخت در اشتباه هستید!
Joseph Oda
جوزف اُدا، یار و همراه و رفیق صمیمی سباسیتن، در تمامی مراحل زندگی اوست! او همیشه در کنار سباستین بوده و در مواقع سخت، جز او کسی دستان کارآگاه کاستلانوس را نمیگرفت! زمانی که کارآگاهِ خسته از دنیای ما، کمکم برای نوشتن وصیتنامهاش آماده میشد، جوزف بود که دوباره او را به زندگی برگرداند.
Ruvik
روویک، بزرگترین دشمن سباستین، و البته ترسناکترین آنهاست! مشکلات غیرطبیعی او، از دوران کودکی، و به همراه پزشک خانوادهشان، که از قضا دکتر خیمنز بود شروع شد. پس از آتش گرفتن مزرعه خانوادگی روویک، مرگ خواهرش تأثیر عمیقی بر روحیات او گذاشت و علاوه بر انزوای معمول دوران کودکیاش، مرگ لورا اوضاع را هزاربرابر برای او بدتر کرد. متاسفانه، صورت روویک هم در حادثه آتشسوزی دچار سوختگی شد و همین کافی بود تا پدرش، برای همیشه او را در زیرزمین خانه زندانی کند و مانع از بیرون آمدن او شود. میان تمامی این اتفاقات، بیشترین ضربه را تنها و تنها روویکِ بختبرگشته متحمل شد! دکتر خیمنز، کاملاً از شرایط او و تواناییهای ذهنی خارقالعادهاش آگاه بود، همیشه به تشویق روویک میپرداخت. با بزرگترشدن روویک و مرگ پدرش، افکار او از چهارچوب یک زیرزمین فراتر رفتند و کمکم، حالتی جنون آمیز پیدا کردند! پسربچه منزوی داستان، حالا به یک روانی بیاحساس تبدیل شده که برای ساخت دستگاهی به نام STEM آزمایشهای غیرقابل تصوری را روی بیماران تیمارستان شهر انجام میدهد! خیمنز، که از هدف فوقالعاده ارزشمند روویک آگاه شد، او را به قتل رساند تا به استم برسد و نقشههایش را دنبال کند! خیانتی که برای او، پایان خوشی نداشت!

اماکن و ساختمانهای متروکه بزرگ و طولانی، فضای خیلی سنگینی به بازی میدهند! (آنقدر که سباستین مجبور میشود اینگونه راه برود!)
یک روز عادی است! سباسیتن در کنار همراهانش سوار بر ماشین هستند و از سرکارشان بازمیگردند. در همین حین، بیسیمی به آنها اطلاع میدهد که قتل عجیبی در تیمارستان اصلی شهر رخ داده! سباستین، که ابتدا از رفتن به آن محل سرباز میزد، با اصرار همراهانش، بالاخره عازم تیمارستان میشود! پس از ورود سباستین و جوزف به بیمارستان، و البته مشاهده اجساد خونآلود و محیط دیوانهوار درون تیمارستان، دو دوست قدیمی با دکتر مارسلو ملاقات میکنند و پس از آن است که داستان، به صورت رسمی کلید میخورد. سباسیتن پس از مشاهده چهره خوفناک روویک برای اولین بار، توسط روویک بیهوش میشود.
پس از این اتفاق، سباسیتن خودش را در اتاقی مییابد که موجود چندشآوری قصد تکه تکه کردنش را دارد! و خب مثل همیشه باید موفق به شکست دادنش شود(!) پس از این اتفاق، سباستین به همراه دکتر مارسلو و لزلی از محل خارج شد، اما گویا فاجعه اصلی در بیرون رخ داده است! زمین لرزههای بیوقفه و پشت سر هم، شهر را کاملا نابود کرده و اکنون، ساختمانهای بلند، روبروی مسیر سخت سباستین تعظیم میکنند! در ادامه، شخصیت اصلی داستان، آرام آرام متوجه وقایع و اتفاقات اطرافش میشود.سباستین، به خانه پدر روویک میرود و با توجه به اطلاعات باقی مانده، متوجه انگیزه روویک از اینکارها و اتفاقات افتاده میشود. اینکه روویک، همه اینها را تنها برای انتقامی سخت از خیمنز انجام داده و تمام این دنیای عجیب و غزیبی که سباستین و یارانش در آن گیر افتاده اند، در واقع ساخته ذهن خود روویک بوده است و همگی برای فرار از این جهان، نیاز به لزلی و تواناییهای خارقالعاده خود دارند. سباستین، پس از این ماجرا بارها با روویک روبرو میشود و حتی تا آستانه کشتنش هم پیش میرود، در نهایت، این روویک هست که به سباستین میگوید، این دنیا،ساخته اوست و کارآگاه زرنگ ما، هرچقدر هم که باهوش و قوی باشد، نمیتواند روویک را در این دنیا زندانی کند. در قسمتهای پایانی بازی، آرام آرام اوضاع پیچیده میشوند و سوالات کم کم آغاز. سباستین، مغز مرکزی را از جای میکند، به امید اینکه حداقل، لحظهای از این دنیای خوفناک و لعنتی، که گویا خودش را هم دچار اختلال کرده بود بیرون ببرد، اما دوباره در جای دیگری به هوش میآید. (وان حمام!) گوا رفتن سباستین، به این سادگیها نخواهد بود! و اما قسمتی که بازهم ما را سردرگم میکند، لزلی عجیب و غریب است که در حال رد شدن سریع از محل و خروج از درهای تیمارستان است در حالی که شما (سباستین) با سردرد و حالتی نامناسب به سختی اطرافتان را میبینید!
حقیقت این است که گاهی اوقات، انسان خودش هم نمیفهمد که کِی، کجا و چگونه به یک حال و روز میافتد… . The Evil Within، میتواند مظهری از آدمهایی باشد که ندانسته و حتی ناخواسته، در حال و روزی میافتند که هیچوقت دوست نداشتند. گاهی، آنقدر این پازل پیچیده میشود که گویا، هیچ راه فراری برایش وجود ندارد و به هر دری بزنیم بازهم به دیوار میخوریم! جهانی که سباستین در آن گیر افتاد شاید، قرار بود تا مظهری از اینگونه انسانها باشد. انسانهایی که مجبور هستند تا با ذهن خودشان و یا حتی ذهن دیگران مبارزه کنند و در جهنم ذهن خودشان و دیگران گیر افتادند. آنها دیوار به دیوار ذهن شیطانند! مطمئناً اینگونه آدمها را کم و بیش در زندگی کوتاهمان دیدهایم! بگذارید دریچهای جدید را به روی ذهنتان باز کنم؛ اصلا شاید دنیایی که دیدیم، در ذهن خودِ سباستین ایجاد شده باشد! شاید مغز اوست که در آن بالا قرار دارد! در این صورت، او همیشه در حال مبارزه با خودش بوده و اصلا روویکی وجود نداشته! جالب است نه؟!
همانطور که گفتیم، از دید خالصِ بازی به داستان، روویک دنیایی در ذهن خود خلق کرده بود که تمامی کاراکترهای اصلی را درون خودش زندانی میکرد. تا الان، میدانستیم که دکتر مارسلو برای بهدست آوردن پول بیشتر، دست به قتل روویک و همکاری با سازمانی ناشناس کرده بود! اما هدف روویک از این کارها چیست؟ آیا او یک قاتل روانی است؟! پاسخ اینبار منفی خواهد بود! بگذارید قضیه را بیشتر باز کنیم.
دکتر مارسلو، پس از اینکه از نقشههای ارزشمند و بزرگ روویک به عنوان یک فرد بسیار باهوش باخبر شد و تصمیم به قتل او و در اختیار داشتن پروژه برای پول بیشتر گرفت. با آنکه او نقشههای روویک را بهتر از هر شخص دیگری میشناخت و میدانست که چقدر این کار میتواند خطرناک تمام شود، اما طمع، چشمانش را کور و گوشانش را کر کرده بود. اما روویک، با تمام اتفاقات و سختیهایی که متحمل شد، هیچگاه قصد آسیب زدن به شخص بیگناه دیگری را نداشت! تنها خواسته او انتقامی سخت از دکتر مارسلو بود! کسی که زندگی و دنیای واقعی او را به ورطه نابودی کشاند و الان، نوبت روویک است تا در دنیای ساختگی خودش، مارسلو را هلاک کند! تنها شخصی هم که توانایی فرار از این دنیای خیالی را دارد لزلی است! لزلی قدرتمندی که ماجرا همه در دستان اوست و اوست که کلید فرار از این جهان مهلک خواهد بود و به همین دلیل است که سباستین در آن صحنه جلوی کشته شدن او را گرفت. اگر دقت کرده باشید، صحبتهای روویک هم با سباستین بیشتر حالتی دوستانه داشت! و سعی میکرد تا با او صحبتهای لازم را بکند!
The Evil Within، اگرچه بازخوردهای مناسب و خوبی در زمان عرضه داشت، اما در بحث داستانسرایی و روند کار، از رقیبانش کیلومترها جلوتر بود. داستان بازی، گاهی شما را فیتیله پیچ میکند و هربار که بخواهید از آن مفهومی بیرون بکشید، ناگهان آن مفهوم شما را میبلعد و مجبورید در درون آن مفهوم به دنبال مفاهیم دیگری باشید (!) تیمارستان مرکزی در شهر وهم زده روویک، تنها مکان سالم شهر است! چرا؟ آن مکالمه مفهومی بین سباستین و روویک به چه چیزهایی اشاره می کرد؟ بگذارید به همان پاراگراف معنوی خودمان بازگردیم! حدسی که بر اساس آن، این دنیا، همه همه فقط توسط خود سباستین بهوجود آمده! شاید این تفکر کمی غیر منتظره باشد، اما احتمال صحیح بودنش بسیار زیاد است! دیالوگی در میان مکالمات سباستین و روویک وجود داشت که میگفت: «تو باعث و بانی همه این اتفاقات هستی» مگر سباستین چه کاری در گذشته کرده بود؟ آیا او یکی از افرادی بود که در آتشسوزی مزرعه روویک دست داشته؟! آیا او باعث مرگ خواهر روویک شده بود؟! اگر اینطور است قضیه آتشسوزی خانه سباستین چه؟ آیا این یک انتقام نبوده است؟
در واقع با رساندن سوالات به اینجا، میخواستم تا به یک نقطه مشخص برسم! حضور روویک در دنیای واقعی! برای پایانبندی ناقص بازی (طوری که معلوم بود قرار است نسخه دومی در کار باشد) دو حالت «کلی» وجود دارد: اول آنکه این دنیا، همان دنیای خیالی است که به دستانِ ذهنِ قدرتمند روویک ساخته شده، و فرار لزلی برای سباستین در آن دنیای خیالی مسیر دیگری باز میکند، دوم آنکه تمامی این اتفاقات پشت سر سباستین رقم خورده است! (همانگونه که بالاتر به آن اشاره کردیم) در این صورت، اگر فرض را بر حالت اول بگیریم، باید بازهم به سوالات بی پاسخ و دشواری جواب بدهیم که در حال حاضر، جوابشان در جای دیگری است! اما اگر به حالت دوم بنگریم، اوضاع تا حدودی روشنتر میشود!
بالاتر، سوالاتی پرسیدم که در زمان نوشتن این مطلب، برای خودم هم بسیار جالب بود؛ مگر سباستین چه کاری در گذشته کرده بود؟ آیا او یکی از افرادی بود که در آتشسوزی مزرعه روویک دست داشته؟! آیا او باعث مرگ خواهر روویک شده بود؟! اگر اینطور است قضیه آتشسوزی خانه سباستین چه؟ آیا این یک انتقام نبوده است؟ تمامی این پرسشها، بدون هیچ شکی مرتبط با حالت دوم هستند! ولی مهمترین پرسش از نظر من، پرسش آخر است! اینکه آیا آتش سوزی خانه سباستین یک انتقام بوده یا خیر؟ اگر فرض را بر این بگیریم، که احتمالش هم وجود دارد، باید به این مسئله لاینحل اشاره کرد که این انتقام، بهدست هیچکس جز روویک نمیتوانست صورت بگیرد! (حالا بازهم در یک دوراهی دیگر گیر کردیم!) پس با این وجود، روویک یا در دنیای واقعی هم حضور داشته، یا اینکه توانایی ارتباط با بیرون از ذهن مریضش داشته است! و هزارالبته، امگر سباستین چه کاری در گذشته کرده بود؟ آیا او یکی از افرادی بود که در آتشسوزی مزرعه روویک دست داشته؟! آیا او باعث مرگ خواهر روویک شده بود؟! اگر اینطور است قضیه آتشسوزی خانه سباستین چه؟ آیا این یک انتقام نبوده است؟ (قوز بالا قوز که میگن همینه!) بله! دقیقاً اگر به صحنههای ابتدایی بازی دوباره بازگردیم، شاهد اتفاقات عجیبی خواهیم بود که به احتمال زیاد، در یک دنیای غیر واقعی رخ دادهاند!

مگر سباستین چه کاری در گذشته کرده بود؟ آیا او یکی از افرادی بود که در آتشسوزی مزرعه روویک دست داشته؟! آیا او باعث مرگ خواهر روویک شده بود؟! اگر اینطور است قضیه آتشسوزی خانه سباستین چه؟ آیا این یک انتقام نبوده است؟
The Evil Within، بوی میکامی را میداد! همان داستانهای گیرا و گیمپلی چالشبرانگیز! همان دیالوگهای ماندگار و صحنههای تکاندهنده و دلهرهآور! بازی، گویا هزارتویی است که ما را در خودش میبلعد و میچرخاند! این هزار و یک شب نیز متاسفانه به پایان رسید! حالا نوبت شماست تا نظر بدهید و از برداشتتان بگویید! از تمام چیزهایی که در این بازی با چشمانتان لمس کردید! بیش از این سخن نمیگویم و شما را با کپشن عکس بالا تنها میگذارم!
نظرات
با سلام. برسی خوبی از داستان این بازی بود بنظرم داستان فوق العاده این بازی تو نقاط ضعفش نادیده گرفته شد و چون تیم سازنده تازه کار بودند داستان اونجوری بیان قوی برایه مخاطب نداشت به علاوه کاراکتر هایی که از نظر طراحی سطحی بودن.در هر صورت بررسی جالبی بود موفق باشید
علیک سلام عزیز دل. خشوحالم که مورد پسندتون واقع شده.
خسته نباشی حسین جان! متاسفانه من فرصت نکردم این بازی رو بازی کنم ولی دنبال اینم که واسه PS4 کرایه کنمش و اونوقت موازی با مقاله ات بازی رو انجام خواهم داد

هامون جان لطف داری. خوشحالم می کنی واقعا!
ببخشید بابت اسپم ولی میخوام یه خبر خوش بدم
اساسین کرید اوریجین توسط cpy کرک شد. شاهکاااااااااار cpy. دمش گرم ۲ تا قفلو شکست.

بله اساسینم کرک شد دوتا قفل روش بود خدایی اینا مغزشون عالی کار میکنه دمشون گرم
خب.
اگه روویک دختر سباستین رو کشته باشه یعنی از مرگ خواهرش انتقام گرفته باشه همونطور که خودتون گفتین دو حالت وجود داره. حالت اول اینکه سباستین کلا تو یه دنیای خیالی ساخته ی دسته روویک زندگی میکرده پس روویک قدرت انتقام رو داشته. حالت دوم اینه که روویک میتونه توی دنیای واقعی هم وارد بشه . که این مورد دوم جای بحث داره. اگه میتونسته وارد بشه منطقیه / خب سباستین توی دنیای واقعی توی آتیش سوزی مزرعه دست داشته پس توی دنیای واقعی زندگی میکنه / در نتیجه روویک میتونه بیاد توی دنیای واقعی انتقام بگیره (در تایید حالت دوم) . اما حالا اگه میتونسته بیاد به دنیای واقعی دیگه چرا دنبال لزلی بوده که بتونه روحشو اسیر کنه و با جسمش از استم فرار کنه؟ (تکذیب حالت دوم) .
با تمام احترام و عرض تشکر و خسته نباشید خدمت نویسنده ی عزیز… لازمه نقدی داشته باشم… یه مقدار بیشتر روی شیوه ی نگارش دقت بشه… کلی عرض میکنم… با تکرار یک سری جمله ی به ظاهر پیچیده، پیچیدگی حقیقی بوجود نمیاد و فقط بازی با یک سری کلماته که در نهایت خواننده ی ریزبین متوجهش میشه و دلسرد… البته هیچ کدوممون کامل نیستیم و هر توانایی قابل پیشرفته… بازم تشکر