بازیها و کسب تجارب انسانی؟ | نگاهی ماهوی به مقوله بازیهای ویدئویی
این همه هست و سبکی عمر من
رفـت و مــرا تــجـربــههـا اوفــتــاد.
خاقانی
همیشه با خود و در اندیشه خود، به اینکه پدیدهها و رسانههای مختلف (Media) چه بهره و فایده و ضرر و زیانی برایمان دارند و اینکه چیستند، فکر کردهام. اساسا ماهیت هر چیزی برای من اهمیت دارد و بررسی ابعاد ماهوی آنها برایم همانند نرمشی دلپذیر است. سطور پیش را همچون یک سوال در ذهن خود داشته باشید تا سپس به آن بازگردیم. در کنار پدیده ها، دنیای هر انسانی انباشته از تجربههای گوناگون در حوزههای مختلف است. مساله شگفتانگیز، ویژه بودن، خاص بودن و یگانگی تجربههای هر یک از آحاد بشری است. تجربه من از زندگی تجربهای است که هیچ یک از هفت میلیارد جمعیت کره زمین نداشتهاند. اگرچه در بسیاری از آنها مشترک باشیم. همچنین است برای هر یک از شما و تجربه شما از زیستن. تجربه من از هر پدیده، ممکن است برایم سودمند یا زیانآور باشد. به این ترتیب لازم و عقلانی است که درباره فایده و بهره یا ضرر و زیان هر پدیده و هر تجربهای اندیشه کنیم. با این توصیف برای من دو سوال درباره بازیهای ویدئویی مطرح است. ۱- آیا Game حاوی تجربه است؟ ۲- آیا بازی کردن به تجارب انسانی ما میافزاید؟ قصد دارم در مقاله پیش رو برای این دو سوال پاسخی فراهم کنم و سعی میکنم از منطق تحلیل استفاده کنم و بنا بر ارجاعاتی برای سخنان خود منبع ذکر کنم. اگرچه در پایان سوال های بیشتری مطرح خواهد شد، اما سعی کرده ام تمرکزم بر روی پاسخ دادن به این دو سوال باشد.
شناخت ما از زندگی و در پلهای فراتر، از هستی، تمام و کمال به واسطه آزمودهها و محکهایمان از زیستن به دست میآید. شناختی که از دردها و رنجها و شادیها و مفاهیم بر میگیریم، ذهنیت ما را نسبت به زندگی و جهان دچار تغییر، تزلزل یا ثبات میکند. ما به دو روش تجارب خود را اندوخته میکنیم. تجربههای عینی و ملموس، و تجربههای ذهنی و روحی. از آنجایی که در فلسفه تحلیلی (Analytical Philosophy) به صورت عام، وجود به دو نوع مشهور تقسیم شده است (عینی و ذهنی) ما نیز تجربیات خویش را از همین دو طریق وجودی کسب میکنیم. –لازم به توضیح است که در فلسفه اسلامی وجود چهار قسم است. عینی و ذهنی و لفظی و کتبی. که دو نوع آخر، خود از اقسام وجود ذهنی شمرده می شوند-. اما از آنجایی که برخورد مقاله حاضر، تمام و کمال با تحلیل پدیده بازی و رابطهاش با تجربه بودن یا نبودن است، ناچارا از فلسفه تحلیلی غرب که مبتنی بر تجزیه مفهومی و خرد کردن مفاهیم به سوالهای کوچکتر درباره علوم و پدیدههای طبیعی است، مدد جستهام.
تجربه فراگرفتن مهارت دوچرخه سواری یکی از بیمثالترین و آشناترین و ملموسترین تجربههای هر فرد در زندگی به حساب میآید. آن تجربه بخشی از شعف یادگیری و فراگرفتن را در شما نهاده است. در عین حال سرور و هیجان را به رگ و ریشههای شما تزریق کرده است. مثال یادگیری دوچرخه سواری، برای تجربههای عینی و ملموسمان، با تمامی حواسی که در خدمت اندام و احوال ما هستند، زده شد. بخش دیگری از تجربهها به طرق دیگر در ما راه میگشایند. همچون خواندن کتاب و فراگرفتن بسیاری از مفاهیم اساسی از درون آنها. یا تجربه عشق و ایمان و دریافتن عقیدهای، که منشا ساخت شخصیت شما و افکار شما و در نهایت گفتار شما خواهد بود. ما پیش از آنکه عشق را با گوشت و پوست و قلب خود احساس کنیم، برای مثال در قالب نقل داستان لیلی و مجنون فرا میگیریم و شاخصههایش را میشناسیم و با مفهومی به نام دوست داشتن و فراق آشنا میشنویم. و ای بسا بر اساس طرحی که آن داستان در ذهن ما نقش میکند، به تجربهای عاطفی وارد میشویم. یا خواندن و مطالعه تاریخ ایران شما را با نحوه سقوط حکومت ساسانیان و ورود اسلام به مرزهای این کشور آشنا خواهد کرد و شما با نوعی و سطحی از تجربه، به نام دانش و آگاهی از گذشته آشنا میشوید. همه اینها بر سازنده شما و هویت شما خواهند بود.
اگر بخواهیم مصداقی سخن بگوییم، بایستی تمام مقاله را به همین امر اختصاص دهیم. چراکه تعداد تجربهها در زندگی بیشمار است. تجربه بوییدن گل بنفشه، یاس و سوسن. تجربه چشیدن خورشت قیمه وکباب چنجه. تجربه دوست داشتن آدمهای گوناگون؛ مادر و دوست و معشوقه. پس به همین توضیح مختصر بسنده میکنم و به سراغ مبحث اصلی، یعنی Game میروم. بایستی متذکر شوم که این مقاله را از ظن خود مینویسم و عقاید مطرح شده در این متن حاصل اندیشه شخصی بنده است. پس لزوما انتظار توافق و تجمیع آرا در این مساله را ندارم و شما نیز نداشته باشید.
اجازه بدهید پس از این مقدمه مختصر، در صدد پاسخ گویی به سوالهایی که در ابتدای مقاله پرسیدهام باشیم. با مطالبی که آورده شد، بایستی قد و قواره بازی کردن در دنیای ما بازیبازها مشخص شود و ماهیتش به عنوان پدیدهیی فراگیر مشخص شود. سوال نخست این است که اساسا بازی میتواند به مثابه یک تجربه شناخته شود؟ نمی خواهم از بازی تعریفی بدهم. چراکه تعریفش بسیار ساده است: قواعدی که قرارداد میشود و کسانی طبق آن قواعد، هدف مشخصی را عمدتا برای دستیابی به پیروزی دنبال میکنند. حال این سوال را پاسخ دهیم که آیا Game حاوی تجربه است؟ از آنجایی که بخشی از تجربههایمان را به ذهنی و روحی تقسیم بندی کردیم، طبعا باید پاسخ داد که بازی کردن حاوی تجربه است. خواه این بازی قایم باشک و وسطی و گرگم به هوا باشد، یا آخرین نسخه PES که تجربه مجازی فوتبال بازی کردن است. شما فعالیتی را انجام میدهید و افکار و عصبها و حس بینایی خود را به کار میاندازید و درگیر کنشها و واکنشهایی میشوید و اطلاعات فراوانی را به سوی نورون ها و یاخته های عصبی خود ارسال می کنید. (قواعدی را دنبال میکنید) به هر طریقی که بخواهید نگاه کنید و با عیار هر علمی، بازی کردن نیز نوعی تجربه است. کما اینکه در لفظ عامیانه نیز میتوان گفت: فلان بازی را تجربه کردم! جدا از آن، با پیشرفت و گسترش بازیهای ویدئویی، بخشی از بازیها چنان با احساسات و عواطف مخاطب پیوند برقرار میکنند، که خود به تجربهای مجرد و قائم به ذات مبدل میشوند. یعنی فقط با بازی کردن آن بازیست که آن تجربه را لمس میکنید. برای خود میتوانم بازی Walking Dead را مثال بزنم. که ۴۸ ساعت به صورت پیوسته مرا به دنبال کردن داستان کلمنتاین کوچک، در آن دنیای آخر الزمانی وادار کرده بود.
اما بگذارید دقیقتر و علمیتر شویم و بررسی کنیم که چگونه بازی کردن تجربه است و ابتدا تجربه بودنش را ثابت کنیم و سپس به سوال بعدی برسیم. در بخشی از کتاب جهان هولوگرافیک نوشته مایکل تالبوت، ترجمه شده به دست داریوش مهرجویی آمده است که برای درمان برخی بیماران دچار نقصهای حرکتی یا آموزش برخی تواناییها به چنین بیمارانی، از تلقین و تصور آنها استفاده میشده است و نتایج خیرهکنندهای در عمل داشته است. (نقل به مضمون) در واقع تصور کردن توانایی دویدن برای بیماری که دچار نقص راه رفتن یا دویدن است، نوعی تمرین دویدن و راه رفتن به حساب میآید که به شکلی حقیقی این توانایی را به اندام و جسم و پای او منتقل میکند. نه اینکه با تصور دویدن قادر به دویدن باشد. بلکه با تصور دویدن و یاری جستن از قوه خیال، بیشتر مستعد بهبودی و فراگیری آن توانایی میشود و از مدت زمان التیام و شفای خود میکاهد. این مساله در دورههای آموزش خلبانی کاملا اجرا میشود و خلبانان با پروازهای شبیهسازی شده کار خود را شروع میکنند و سپس وارد عالم حقیقی میشوند و هواپیمایی حقیقی را هدایت میکنند.
برای مثال بازی Tomb Raider و صخره نوردی لارا کرافت را در نظر بگیرید. شکی در این نیست که با صخره نوردی در این بازی صخره نورد نخواهید شد. اما اگر به راستی خود را با لارا کرافت در کمرکش کوه و جدال با سنگ ببینید و برای نجات جان خود از کوه صعود کنید و به ضربههای آن چنگک دقت کنید که چگونه با فرو رفتن در دل صخره باعث پایداری شما در میان آسمان و زمین می شود، و به حرکتهای بدن لارا توجه کنید و در ذهنتان آن را بازسازی کنید، آیا شما استعداد فراگیری صخره نوردی را نخواهید داشت؟ پاسخ مثبت است. اگر شما را به کلاس صخره نوردی بفرستند، شکی نیست که از دیگرانی که “تجربه” شما از بازی Tomb Raider را ندارند، زودتر و آسانتر یاد میگیرید. این در ذهن شما انباشته شده است. شما در ذهن خود تصور بالا رفتن از صخره را داشته اید. حال با کمک درسهای اصولی و استاندارد مربی، به قولی به سوی فراگیری این توانایی هل داده میشوید. بنا بر این بازی Tomb Raider برای شما تجربهای به ارمغال آورده است. هرچند هرگز به صورت بالقوه در نیاید و در درونتان بیمصرف باقی بماند. اما همچون ذخیرهای که به محض فرا خواندن از پستو بیرون میآید، به دادتان خواهد رسید.
حتما مقالههایی را در باب اینکه بازی کردن باعث رشد برخی تواناییهای ذهنی و استفاده همزمان دو نیم کره مغز میشود، خواندهاید. توانایی تصمیمگیری و قدرت مانور از جمله تجاربی است که بازیباز درون بازی کسب میکند. شکی نیست که اگر نوجوانی بازیهای شبیهساز مسابقه ای و ماشین، همچون فورزا موتور اسپرت، گرید و گران توریزمو و شیفت را بازی کرده باشد، نهتنها در گرفتن تصدیق رانندگی موفقتر است، بلکه تجربه فراوانی از نحوه عملکرد ماشین، ترمز کردن، کاهش سرعت، کنترل خودرو در سراشیبی، چگونگی ممانعت از تصادف، فرمان دادن و غیره دارد. آری! اینها همه تجربه است و نیازی به حرافی پیرامون آن نیست. چراکه واقعیت دارد.
در این جا سوالی پیش میآید. چرا بازی؟ چرایی تجربه کردن بازی، خود مقولهیی دیگر است. میخواهم به این سوال هم پاسخ بدهم، پس قدری از سوالات اصلی مقاله دور میشویم. اینکه چرا انسان به بازی کردن و در معنای تخصصی به حل کردن پازل و معما علاقه دارد. نمیخواهم تاریخی نگاه کنم و بگویم انسانهای اولیه چگونه بازی میکردند و چند ده هزار سال قبل نخستین بازیها به وجود آمدند. پس به سراغ چیزی کاملا جدید میروم. مکعب روبیک یا مکعب جادویی، اختراع شده به دست ارنو روبیک، پروفسور و معمار مجارستانی در سال ۱۹۷۴، پدیدهیی استثنایی و مثالی شگفتآور است. این وسیله ۶ وجهی هم اسباب بازی است و هم بازی و هم معما. مکعب روبیک را به دست هر آدمی زادی با بهره هوشی اندک هم که بدهید، بدون هیچ توضیحی درباره قواعد حاکم برای حل کردنش، قادر خواهد بود هدف از به دست گرفتن این جورچین را پیدا کند و شروع به ور رفتن و جور کردن رنگهای آن کند. سوال. چه چیزی میتواند هر آدمی را ترغیب کند تا این مکعب رنگی و دوست داشتنی را به رنگهایی واحد درآورد؟ پاسخ. بر انگیختگی ذهنی آدمی برای حل معما. و این صفتی فطری در انسان است. مگر غیر از این است که انسان چندین هزار سال است که در جستجوی پاسخ دادن به سوالهایش و کشف جهان و یافتن چگونگی کارکرد اجزای جهان هستی و سیارات و ستارگان، خود را به هر دری میزند؟ این شاکله تمدن بشر و ذات بشر را برساخته است. Game یکی از خرده معماهایی است که آدمی راغب است تا آن را حل کند. و فطرتا حل کردن هر معمایی برایش احساس رضایت تولید میکند. همین پدیده (Game) طی دههای اخیر هرچه بیشتر و بیشتر شاخ و برگ پیدا کرده و اکنون به جایی رسیده است که هستیم. یعنی دنیایی عظیم از بازیها در صدها ژانر و سبک و نوع و رنگ و اندازه. و بر اساس همان عطش حل کردن معما، گریز و گزیری از پرداختن به آن نیست. این خود یکی از دلایل اقبال و استقبال روز افزون از صنعت بازی های ویدئویی است.
البته با نگاهی آسیب شناسانه هم می توان به این پدیده نو بنیاد نظر کرد. اینکه Game هم به گسترش و دامن زدن به دنیای Hyper Real (واقعیت حاد یا کاذب) که مورد نظر ژان بودریار، جامعه شناس فرانسوی بود، یاری میرساند. بزرگترین نمود نظریه بودریار در فیلم ماتریکس، ساخته شده به سال ۱۹۹۹ نمایان شد و بحث تمیز دادن دنیای حقیقی از مجازی و ناتوانی مردمان عادی از جدا شدن از حقیقت کاذبی که سیستم نام دارد و به واسطه تصاویر (گذارههایی که بازتاب دنیای حقیقیاند، نه خود آن) به وجود آمده است.
حال که پذیرفتیم بازی کردن، در کمال ظرافت عین تجربه هر امر واقعی دیگر است، پاسخ سوال اول خود را دانستهایم. اینکه بازی حاوی تجربه است. آن هم نه تجربهای صرفا مجازی، که تجربهای بالقوه در پستوی ذهن که تاثیرات مستقیم و موثر و آشکاری را در پی دارد. اما سوال دوم قدری پیچیدهتر است و همچنین انتزاعیتر. آیا بازی کردن به تجارب انسانی ما میافزاید؟ شاید در یک نظر با پاسخ دادن به سوال اول، پاسخ این سوال نیز روشن باشد. مادامی که بازی تجربه باشد، پس به تجارب انسانی هم افزوده میشود. چراکه فاعل موضوع بازی کردن انسان است. اما دوست دارم این سوال را در تقسیم بندی تجاربمان، در بخش روحی بسنجم. آیا پس از اتمام بازی ما انسانی پر بارتر از پیش شدهایم؟ آیا اساسا بازی چنین هدفی را دنبال میکند یا قصدش را دارد؟ بایستی دو پاسخ بدهم. اگر کسب تجربه خود گامی در تحول و تکامل شما به حساب آید، آری! به تجارب انسانی شما افزوده است. اما اگر پاشنه پاسخ را به روی فضایل و اخلاقیات انسانی بچرخانم، پاسخ واضحی دستمان را نخواهد گرفت. در حقیقت به نظر من بیشتر بازی ها در همین جا متوقف میشوند. اگر بخواهیم ادعا کنیم که بازی به ما فضیلت نیز می بخشد، پس بازی کردن همانند مانترایی در رسیدن به حقیقت یاری رسان است. اما پرواضح است که درباره بسیاری از بازی ها چنین نیست. و اساسا درباره کارکرد بازی با چنین نگاهی نیز محل شک است.
اما از طرفی بگذارید روراست باشیم. همین تجربههایی که از آنها صحبت کردیم، در نهایت از گوشت و پوست و خون ما میشوند. فقط افزایش توانایی برای حل پازل که نیست! فقط خاطرات و حس نوستالزیک بازی کردن در قدیم که نیست! و همینطور برای من، صرفا پر کردن وقت نیست. شاید برخی از تجربههای ما در بازیها برداشتهایی اساسی از زندگی را نتیجه دهد. بازی Inside راه و روشی فکری و نگاهی پر از طعنه و کنایه به انسان معاصر محسوب می شود. گمان هایی وجود دارد، و هنوز تکلیف چنین پرسشی معلوم نیست که آیا Game با بازسازی هرچه بیشتر زندگیوارههایی مجازی، و خلق دنیاهایی هشدار دهنده که ما را وسط آنها رها می کنند، میتواند در جایگاه معبری برای تجربههای انسانی تلقی شود یا نه. -توجه کنید که این با سوال دوم تفاوت دارد-. چیزی که واضح و آشکار است این است که Game هر روز و هر روز تکامل پیدا میکند و هنوز حدود و ثغور شگفتیهای آن معلوم نیست. کمی رویا پردازی کنید. تصور کنید بازی ساخته شود به وسعت جهانی که در آن زندگی می کنید. و شما نقش خودتان را داشته باشید و همه فرصت های تازه برای زیستن. جهانی از امکان ها با قابلیت شاخ و برگ دادن تا ریزترین جزییات، درست همانند زندگی خودمان. آنگاه تکلیف سوال هایی که می پرسیم چه می شود. به عقیده من تجربه کردن سکانس پایانی بازی Walking Dead در فصل نخست، و تصمیم گرفتن برای سرنوشت شخصیت “لی”، یکی از نقاطی است که بازی را نه تنها به تجربهای منحصر به فرد، بلکه با تجربهای بسیار انسانی پیوند میدهد. شما در آن لحظه از بازی میپرسید که به راستی با سرنوشت “لی” چه باید بکنم؟ و این ملغمهای فکری و انسانی برای شماست. شما در آن لحظه دقیقا در حال پرسیدن مهمترین سوال از خود هستید. سوالی که شاید هرگز در طول زندگی از خود نپرسید. چراکه فرصت و مجال بودن در چنان موقعیتی را ندارید. اما آن بازی امکان تجربه کردن آن موقعیت هولناک را به شما میدهد. که از قضا هم عواطف شما را به تمامی فعال کرده است، و هم قوه تفکر شما را درباره تصمیم گرفتن و چاره اندیشی. همانگونه که حل پازل، چرخاندن مکعب روبیک و صخره نوردی لارا کرافت برخی از تواناییهای بالقوه ذهنی و فکری و رفتاری را در ما بیدار میکند، درباره سرنوشت لی نیز شما با چیزی کاملا درگیرکننده و” انسانی” روبرو میشوید. آری! تجربه ای انسانی.
نمیخواهم چندان بازی کردن را بالا ببرم که آن را تا مقام واسطهای برای تجربه یا مواجهه با حقیقت در نظر بگیرم. چراکه بازی کردن هم بخشی از فرهنگ تصویری معاصر است و این فرهنگ مابین ما و حقیقت قرار میگیرد؛ و بازنمودی از دنیای واقع شمرده میشود. پس هرگز نمیتواند جایگاهی چنان قدوسی و مطهر به خود بگیرد و مدعی شناساندن حقیقت به من و شما باشد. هرچند در برش هایی از برخی بازی ها، به واسه دخیل بودن اصل هنر در آن، این کار را هم می کند. اما اگر به سوال خود باز گردیم که آیا به تجارب انسانی ما میافزاید یا نه، باز هم پاسخ مثبت میتواند بود. هر چند مصداقهای پاسخ دادن به این سوال اندک باشد و خیل عظیمی از بازیها در دایره این پاسخ جای نگیرند.
بازتولید موقعیت و امکان تجربه امری بعید، با شبیه سازی تمام و کمال آن در بازیهای ویدئویی، متضمن و حاوی تجربه و رابطهای انسانی میتواند باشد. اما نه لزوما با مصداق تمام صنعت Game. کاری که فی المثل سینما ادعا میکند، که در جستجوی معنای زندگی است و خود زندگی را به نمایش میگذارد و حاوی همه آن چیزی است که در زندگی حقیقی موجود است. این مدعا را هنر نیز مطرح میکند. اما آیا بازیهای ویدئویی در پی پاسخ دادن به سوالهای ماست؟ یا از رهگذر وجود تفننی خود چیزهایی را به ما میبخشد؟ آیا هنر هشتم یا هنر تکنولوژیهای دیجیتال میتواند پر کننده خلاهای انسانی ما باشد؟ اگر میتواند تجارب انسانی و تجربههای منحصر به فرد در اختیارمان بگذارد، آیا بعید است که بتواند با بازسازی زندگیهای بسیار، امکان تجربههای بسیار کاملتر و تکامل یافته تر را به ما بدهد؟ یا پرسیدن این سوالها بیهوده است و Game چیزی بیشتر از یک سرگرمی ساده نیست؟
پر بحثترینها
- کانیه وست، رپر آمریکایی اعتقاد دارد که The Last of Us: Part II بهترین بازی تاریخ است
- کامنتهای هفته ۲۸؛ هیتلر: The Last of Us Part 2 بهترین بازی تاریخ است
- کامنتهای هفته ۲۹؛ بَک تو بَک
- سازندگان Astro Bot امید زیادی به Intergalactic دارند
- کارگردان Alan Wake 2: رمدی میخواهد نسخه اروپایی ناتی داگ باشد
- دل نوشتههای یک گیمر خسته؛ نگاهی به حواشی پیرامون The Witcher 4
- گزارش: کنسول جدید کشور روسیه توانایی رقابت با ایکس باکس و پلی استیشن را ندارد
- توسعهدهنده Witcher 4 به استفاده از بات برای کنترل جنجال پیرامون شخصیت سیری متهم شد
- تحلیلگر: آینده درخشانی در انتظار Xbox خواهد بود
- کارگردان Black Myth Wukong: محدودیت سختافزاری سری اس علت عدم عرضه بازی برای Xbox است
نظرات
ممنون بابت مقاله
علاوه بر جنبه مثبت جنبه منفی هم خیلی قوی هستش همون طور که درصد خشونت بعد بازی manhunt بیشتر شد و راک استار رو جریمه کردن…
بله بخاطر بازی manhunt یه نوجوان توی انگلستان دوستشو با چاقو به ترز وحشتناکی کشت تازه +صحنه هایی که بچه ها ونوجوانها نباید ببینید متاسفانه توی ایران رده سنی رعایت نمیشه
کلا موضوع مقاله یه سره دراز داره :coins:
خیلیا فکر میکنن گیم هیچی توش نیست و فقط وقت تلف کردنه و خیلیا (مثه من)گیم خارج از سرگرمی و درسایی که بهم میده که خودتون مثال زدیید واسم از خیلی چیزا مهمتره :heart:
الحق و انصاف کدوم فیلمی یا سریالی مثه walking dead تلتیل انقد شخصیت پردازی کارکترایه اصلیش عمیق و احساسی بود؟یا یهتر بگم کدوم فیلم یا سریال اجازه میداد خودتون داستان خودتون رو بسازید؟ :heart:
بازی رایانه ای خیلی جا داره بره جلو :yes:
یه موقع بازی یه سرگرمی کوچیک بود الان داره با سینما رقابت میکنه :yes:
کپشن عکس ها خارقالعاده بود واقعا لذت بردم :inlove: :inlove: :inlove:
مرسی اقای غمگسار :rose:
ممنون آقای غمگسار.بازی ها واقعا میتونن پیش درآمد مناسبی برای شروع یک کار جدید باشن یا حتی قواعدی از زندگی واقعی رو عینا به ما یاد بدن.بخوام یه مثال بزنم خود Dark souls.این بازی به من یاد داد تحمل سختی ها و صبوری در کارها همیشه نتیجه میده.تجربه ای که من از سولز و ارتباط با تک تک شخصیت های داخل بازی داشتم به زندگی واقعی میموند و چیز های زیادی به من یاد داد که تا عمر دارم فراموش نخواهم کرد
عالی بود ممنون. واقعا درست گفتید. بازی ها به تجربه آدم اضافه میکنن. نمونه های آشکارش: ۱- تقویت زبان انگلیسی ۲- تقویت سرعت در تصمیم گیری در شرایط تحت فشار ۳- آموزش روش کار کردن با سلاح های مختلف و شناخت اونها و دسته بندی هاشون. مثلا یه گیمر با تجربه میدونه که واسه داخل یه ساختمون و محیط های بسته مسلسل دستی و شات گان بیشتر بدردش میخوره تا تفنگ نیمه اتوماتیک دور زن یا سلاح تهاجمی ولی همین نکته رو یه فرد غیر گیمر معمولی نمیدونه مگر اینکه نظامی باشه. ۴- آموزش مهارت حل مساله. وقتی تو بازی ها با چالشی روبرو میشیم مغز ما داره تمرین داده میشه برای پیدا کردن راه حل با توجه به امکانات موجود. نمونه مبارزه با غولآخرها و… و یه نمونه خیلی شیرین که فکر کنم تو رویاهای گیمرها هست حمله زامبی هاست. فکر کنید چنین بلایی سر جامعه بشریت بیاد. فکر میکنید اونهایی که راحت تر تو اون شرایط عمل میکنن کی هستند؟ گیمرها و نظامی های با تجربه و شایدم شکارچی هایی که عادت به کمپ های چند روزه در دل طبیعت وحشی رو دارن و میدونن تو شرایط سخت چطور باید دوام آورد.
ببخشید ۱_قرار نیست زاممبی بیاد شما انقد زامبی بازی کردی فک میکنی هر چی بشه راحت میتونی زنده بمونی تو فقط یه نفرو تو یه بازی کنترل کردی اگه هم زامبی بیاد هیچ کس حتی شکارچیا و نظامی ها هم میمیرن تو انقد بازی کردی جوگیر شدی فقط اون تیکه زبان درسته ۲_اون دوستان راست گفتن manhunt و امثالش ادم و وحشی میکنه الان شما داری فکر میکنی از کدوم اسلحه کجا استفاده کنی اصلا اسلحه به چه کارت میاد مگه میخوای کسی و بکشی؟۳_تو بازی که تفنگا و اسلحه ها مثل واقعیت نیستن تو تو کالاف دیوتی تو دو ثانیه بیستا تیر میزدی اینجا اگه یه تیر بزنی تفنگ همچین میاد تو صورتت با خاک یکسان میشی 😕
خسته نباشید آقای غمگسار :yes:
اینکه بازی های ویدیویی مهارت هایی رو در انسان تقویت میکنن به نظرم درسته چون قبلا محقیقین اعلام کردن پزشکان جراح که بازی های ویدیویی انجام میدن با تسلط و آرامش بیشتری کارشونو انجام میدن یا واکنش گیمرها به اتفاقات محیط اطرافشون سریعتر از مردم عادیه
بازی هتی رقابتی آنلاین چندان تجربه و نکته مثبتی ندارن ولی بازی های داستان محور خیلی میتونن آموزنده باشن مثلا من از بازی ها یاد گرفتم هیچوقت به هیچکس اعتماد نکنم.
هیچ چیز زیادش خوب نیست بازی اگه از روزی دو ساعت فراتر باشه میتونه آسیب های جسمی و روحی ایجاد کنه اما کمش بسیار مفیده
یا پرسیدن این سوالها بیهوده است و Game چیزی بیشتر از یک سرگرمی ساده نیست؟؟؟؟؟؟؟؟. هست.(تجربه فراگرفتن مهارت دوچرخه سواری یکی از بیمثالترین و آشناترین و ملموسترین تجربههای هر فرد در زندگی به حساب میآید)این قسمت مقاله من تکون داد یا بچگیام افتادم.سپاس برای دل نوشته :yes:
مرسی اقای غمگسار واقعا مقاله ی جالبی بود
با تشکر از نویسنده عزیز هم موضوع مقاله جالب بود هم محتوای اون،اسپم:دوستان آیا امکان انتقال تروفی از اکانتی به اکانت دیگر وجود دارد؟
اگه ۱۰ سال پیش بود بله گیم بیش از سرگرمی بود و یه تجربه ناب و عجیب
ولی در حال حاضر نسلی از گیمر ها به وجود اومده که
بازی نمی کنن که لذت ببرن بلکه بازی می کنن که بازی کنن
هرگز یادم نمیره metal Gear Solid 3 بازی میکردم اصلا خبر نداشتم در بازی سیو دستی هستی
یک ماه هر روز از pain شروع میکردم ادامه میدادم شکست میخوردم ولی روز بعد با تجربه تر بیشتر ادامه میدادم
هفته سوم رسیدم به The end
بعد از یک هفته وقتی شکستش دادم و از اون نردبان طولانی با اون موسیقی جاودانه بالا میرفتم
حس غیر قابل وصفی داشتم که هیچ وقت در زندگیم تکرار نشد
پیش رفتم رسیدم به شکنجه و سلول لعنتی
هیچ راه فراری نبود هر روز تلاش میکردم نمی شد
یک هفته یک بار نمی شد
بعد از یک سال بالاخره راه حل تو اینترنت پیدا کردم
خوردن دارو گول زدن نگهبان ها و فرار
بعد از یک هفته دشت گل و BOSS و اون R1 لعنتی
تموم شد دو سال طول کشید ولی بالاخره تموم شد
مثلا گیمر های امروزی هیچوقت درکی از گیم پیدا نکردن و نمی کنن
گیم ساخته شده تا چیز های رو تجربه کنیم که در زندگی واقعی غیر ممکنه
نه اینکه در کلا در دنیای گیم زندگی کنیم زندگی واقعی نداشته باشیم
دو روز بعد از انتشار god of War ascension تو یکی از فروم ها یه کامنت دیدم
خوب بازی رو تموم کردم تکسچر ها مشکل داشت بعضی وقت ها صدا قطع می شد انتظارم بیشتر بود ۸/۱۰
کسانی که در ۲ روز god of War تموم میکنن
۲ هفته ویچر ۳ تموم میکنن
۲۰۰ ۳۰۰ تا ۱۰۰۰ ساعت صرف یک بازی آنلاین بی حاصل می کنن
روزی بیش از ۵ ساعت بازی میکنن
اسم خودشون هم گیمر حرفهای گذاشتن
متاسفانه نسل گیمر های واقعی رو انقراضه
سلام. حرف شما متین
ولی خوب میبینید که الان بیشتر بازی ها دارن میرن سمت انلاین.
خیلی ها هم نمیدونن اصلا داستان چیه؟
یه بنده خدایی رفته بود ۲۰۰ تومن پول انچارتد ۴ داده بود بعد میگفت بازیش خوب نی فقط باید هی توش بپری.
وای که سیو نشدن اسنیک ایتر چه قدر رو مخ بود .یکی از بهترین و خاطر انگیز ترین بازیهای زندگیم بوده و هست .مبارزه با باس تو اون گلزار چه قدر شیرین و رویایی بود و اون انتخاب اخر تو هواپیما 😥
خاطرات ما رو زنده کردی…MGS3 واقعا یه ابرشاهکاره که من به عنوان بهترین داستان در بین همه گیمهایی که تو عمرم بازی کردم انتخابش میکنم…این بازی رو من هرچقدر بیشتر بازی کردم چیزای بیشتری توش پیدا کردم… من مدتها تو اون قسمت sorrow گیر کرده بودم و آخرش نمیدونستم بایست چیکار کنم. جالبه تعداد سربازایی که میاد طرفت به تعداد اونایی هستن که کشتی و هرچقدر مخفی کاری بیشتر باشه تعداد اون روح ها کمترن…مبارزه با the end هم که چند مرحله طول میکشید و عجیبترین و حرفه ای ترین باس فایتی هست که تو عمرم من دیدم تا به حال…جالبه بعدها تو نت خوندم این باس رو وسطا میشه فقط با یه تیر خلاصش کرد(همون جایی که رو ویلچر خوابیده)…این بازی یک شاهکار به تمام معناست.
:yes: :yes: :yes: 😥 😥 😥 😥
😥 😥 😥 😥 😥 😥 😥
در تصدیق حرفت این ک گیمر بودن ب تعداد ساعات بازی و تجربه همه بازیهای روز شکی نیست.
البته هر کسی سلایق خاص خودش و نظر خودش رو داره نسبت ب بازی کردن.
بطور مثال(از نظر من البته)مقایسه فالوت ۴ و اینساید رو در نظر میگیرم.یک بازی شناخته شده و با محیط و تعداد ساعات بازی کردن بزرگ با یک بازی ایندی و ۲ یا ۳ ساعته.لذتی ک من در اینساید بردم حتی شاید با نیم ساعت گشت و گذار در محیط فالوت اصلا برابری نداشت.اشتباه نکنید نمیگم فالوت بازی بدیه ولی اینساید با یک محیط ساده و البته داستانی قابل تامل جوری روی من تاثیر گذاشت ک حتی از ۱۰۰ ساعت بازی کردن فالوت پیشی میگیره.چون اینساید همه وجودشو در همون ۳ ساعت نشون داد و بسیار تاثیرگذار بود.
در آخر باید بگم گیمی، گیم هست ک وجود و زیبایی درونیشو در همون ابتدای بازی نشون بده و تا آخر تو رو درگیر کنه مثل همین بازی ب ظاهر ساده اینساید ک من عاشقش شدم :yes: :yes: :yes:
چقدر قشنگ بود حرفت که اینساید تو ۳ ساعت همه چیزشو رو کرد داداش موهای تنم خداوکیلی سیخ شد :yes: :yes: :inlove: :inlove: واقعا اینساید ۳ ساعت گیم پلی عجیب و فشرده شده بود و قشنگ سازنده این قدرت ذهنی رو داشت که بالای ۱۰ ساعت گیم پلی در بیاره از این بازی اونم خلاقانه ولی بهترین کار رو کرد و یه تجربه ی ناب ۳ ساعته رقم زد واسه امثال من و شما که این اثر هرنی رو درک کردیم 😉
یه مقاله خیلی پرمغز و خوب… صنعت گیم به نظر من تکمیل یافته و مکمل همه هنرهایی هست که تاکنون بوده و قدرت تاثیرگذاری اون ماورا همه اون چیزایی هست که نقاشی و موسیقی و فیلم و… تا به حال روی مخاطبان خودش داشته اند. خیلی بیشتر از این حرفها باید این هنر-صنعت جدی گرفته و در موردش بحث و تحقیق بشه.
دقیقا به همین صورته در بازیای کامپیوتری هر نوع هنری میشه دید و نجربه کرد
مقاله بسیار جالبى بود که تنوع خوبى به سایت مى ده و فضا رو براى گفتگو باز مى کنه. به نظر من علاقه عمیق و تعهد شما به دنیاى بازى رو مى شه دید. البته نظر من به عنوان یک گیمر با شما مقدارى متفاوته.
از نظر من تجربه اى که از بازى هاى غیر سیمیلاتور به دست مى یاد ربط ماهوى به دنیاى بیرونى نداره. در واقع مثلا شبیه مثال شما در مورد تومب راید شما نمى تونید با این بازى سریعتر صخره نوردى رو یاد بگیرید، اما قدرت دیگه اى که بسیار مهم هست در شما رشد مى کنه. اما اول چرا یاد نمى گیریم، به این دلیل که بازى ها ذهن رو فریب مى دن. توان فیزیکى واقعى موجود در یک انسان معمولى (شما رو نمى دونم چقدر ورزشکارید ولى من در حد همین دویدن روى تردمیل بیشتر نیستم) با ذهنیت ایجا شده از درون دنیاى بازى بسیار متفاوت هست. اینجاست که شما فکر شما توان جسمى شما رو فراموش مى کنه و شما شکست مى خورید، و البته اون نکات هم که یاد گرفتید به درد یک ابر امسان مثل لارا کرافت مى خوره. متاسفانه معجزه در این مورد فقط براى ژان والژان توى اون بن بست رخ مى ده نه براى ما. همین داستان درباره فورزا یا گرن توریسمو هم صدق مى کنه. سرعت عملى ذهنى شما براى فرمان دادن به ماهیچه هاى انگشت با سرعت فرمان دادن به یک ترکیب پیچیده از ماهیچه هاى دست و پا بصورت همزمان در دنیاى حقیقى کاملا متفاوت هست و امتحان کردنش هم مایه خسران.
اما چیزهایى که یاد مى گیریم و بسیار مهم هستن، از نظر من، که مى تونه اشتباه هم باشه این ها هست.
حل مسئله (البته Problem solving معنى دقیقش این نیست) و داشتن زاویه دید بازتر زمان روبرو شدن با یک مشکل پیچیده، نسبت به افراد عادى.
کنترل زمان و زمانبندى (Time management) که بسیار در زمان کار کردن واقعى به کارتون مى یاد و در لحظات دشوار، از تک تک بازى هایى که انجام دادید و باس هایى که کشتید تشکر مى کنید.
کنترل منابع (Resource management ) که تجربه مجازیش زمانى که در دنیاى واقعى با منابع محدود روبرو هستید، هنر مدیریت شما کلى در مقابل روساتون براتون اعتبار مى خره.
ود در نهایت دید بهتر و تصمیم گیرى هاى سریعتر که در زمان مدیریت بحران به شدت کاربردى هست.
در واقع به جز مهارت هاى ذهنى در شرایطى که به علوم نظرى نیاز دارید، و صد البته اکتشافات در درون خودتون و رسیدن به درک بهترى از شخص خودتون، در دنیاى واقعى بیشتر گمراه کننده هست.
عجب مقاله ای دمتون گرم :yes:
مقاله ی خوبی بود
والله تا اونجا که یادم میاد من بچگیام واقعا از زبان انگلیسی بدم میومد .پدر مادرم خیلی سرزنشم میکردن به طوری که حتی اعضای طایفه (دکتر مهندسا) هم کلی بهم گفتن انگلیسی یاد بگیر. هیچ کدوم از اون حرفا رو من اثر نکرد ولی وقتی دیدم برای اینکه بخوام داستان بازی ها رو بفهمم و به طور کلی بتونم از بازی لذت ببرم ، خودم رفتم سمت زبان. یادمه به خودم میگفتم من باید بفهمم تو یه بازی چه خبره!! و به نتیجه هم رسیدم. گیم کاری رو با هام کرد که هیچکس نتونس باهام انجام بده.
حالا گذشته از اینا تصور کنین آخر الزمان بشه! مسلما گیمرا شانس بیشتر و عملکرد بهتری تو اون شرایط خواهند داشت. یا فرض کنین جنگ بشه(خدا نکنه) علاوه بر افراد نظامی گیمرا هستن که میتونن یه عملکردی داشته باشن!
حالا شما رو نمیدونم ولی بازی های شرلوک هولمز هم به من کمک کرد . تو دنیای واقعی هم سعی میکنم از راهکار های شرلوک هم استفاده کنم!
شرمنده خیلی زیاد شد
از اینی که میگی تو جین این گیمرها هستن که میرن مخالفم فضای جنگ خیلی از اون چیزی که منوتو تصور میکنیم سخت تره
من نگفتم که قراره بریم یه کشور رو بگیریم! گفتم اگه جنگ بشه مسلما عملکرد بهتری خواهیم داشت!! (نسبت به کسی که اصلا کال اف یا بتل بازی نکرده) حداقل بهتر میدونیم چطور کاور بگیریم تا تیر نخوریم!
مقاله فوق العاده ی بود جناب غمگسار… دستتون درد نکنه…
ولی بیایم در عصر فعلی صنعت گیم رو مورد تحلیل قرار بدیم، واقعا چه چیزی در حال نشر شدنه؟ آیا چیزی بنام آموزه فلسفی در بازی های روز وجود دارند؟ دارک سولز ۳ که تمام امیدم بود واسه سال ۲۰۱۶ با اینکه واقعا آدم رو به تعمق وا میداشت ولی اونچه که نسخه اول بازی با خود داشت رو نداشت؛ حتی اون دیالوگ های فوق العاده ی بلاد بورن که چنان ایدئال انگارانه در مباحثی بود که به وجود خود فرد شک بوجود میآورد… کجا شد متالگیر افسانه ی؟ فانتوم پین با تمام حرفاش ( که عالی بود) واقعا از بعد فلسفی چیز در خود نداشت و اگرم داشت شرحی بهش داده نشد؛ تمام بازی رو مبحث نسبی انگاریه پسا نوگرای عصر پست مدرن روز به زعم نیچه بود… یعنی یه بازی به این بزرگی که در زمره برترین بازی های فلسفی جهانه با ۵۰ ساعت گیم پلی رو یک محور تمرکز داره که همونو هم نمیتونه اصلا شرح بده…
گیمرای عصر فعلی هم که فقط دنبال این واژن ” ۱۰۰۰ ساعت آنلاین ناب، هد زدن دوستت، کمین گرفتن… اسنایپر باید باشم…”
امیدوارم سازنده ها استوری پر محتوی با گیم پلی ناب برو دوباره برگردونن به بازی ها…
در نهایت تشکر زیاد از جناب غمگسار
مقاله عالی بود،رو مخ ترین جمله برای یک گیمر و توهین به مقدسات(بازی برای بچه هاست) 😐 :-X :reallyangry: :pissedoff: :reallypissed: :no:
به نظرم اگه کتاب Homo Ludens رو هم بتونید بررسی کنید خیلی کمک کنه. ممنون به خاطر مقاله.
تو تجربه من life is strange نگاه به زندگی رو در من عوض کرد شاید اون نگاه رو هیچوقت با خوندن یه کتاب بدست نمیاوردم
شاید اگه بازی سازا بجایه یه اسلحه و تیرکمان و صخره نوردی دادن به گیمر… رویه ذهن پروری گیمر کار کنند مثه چیزی که تو byound یا life is strange اتفاق افتاد مفید تر خواهد بود برایه گیمر… مثالش هم متال گیر ۳ که بعد از اونهمه کشتن و نابود کرد اسنیک با یه باس روبرو میشه که فقط کنارش راه میره و ارواح کسانی که کشته رو از جسمش عبور میده اگه گیمر بهش بخوره میمیره برایه من تو ذهنم اومد که کاش اینهمه نمیکشتم
ممنون شاهین جان :rose:
ای کاش زود بفهمیم ک گیم فقط یک سرگرمی نیست,متاسفانه اینجا ای.ران است و تعدادی از مردم عزیزش درک و فهم خوبی از بازیهای ویدیویی ندارن,فرقی نمیکنه چند سالت باشه چ ده سالت باشه چ هفتاد سالت میتونی رابطه احساسی با انواع بازیها برقرار کنی,بشخصه در تعدادی از بازیها رسما گریه کردم چیز های زیادی فهمیدم,امیدوارم فکرهای پوچمان را از سرمان بیرون بیندازیم و از چند جهت ب گیم نگاه کنیم
سلام
مقاله بسیار عالی بود
به نظرم جامعه گیم باید خودش کاری کنه که بازی به عنوان تجربه شناخته بشه.از یه طرف بازیساز بازیها رو با این حالت بسازه
از طرفی دیگه هم بازیباز خودش کاری کنه که از بازی تجربه کسب کنه
مثلا جنگ.ما اگه بتونیم تو بازی جنگی مثلا صدا رو بالا ببریم تا دلهره جنگ بهمون القا بشه اون موقع میشه گفت که تجربه پیدا کردیم
به نظرم اینی که بخوایم بازی و تجربه رو به صورت واقعی پیاده کنیم واقعا سخته ولی شدنی
و واقعا هم ظرفیت خیلی خخوبی هست
شما اگه توجه کنید خلبانی با اون وضعیت حساس و دشوارش،اول با بازی کردن شروع میشه!!!
دوستان ما اول از خودمون شروع کنیم اگه تا الان برا کیف کردن بازی میکردیم الان بصورت جدی برای تجربه بازی کنیم
اون موقع هست که میشه گفت که واقعا بازی ویدیویی بچه بازی نیست
یاعلی…
نمیدونم نظر من در گذاشتن این مقاله تاثیرگذار بود یا نه به هر حال اهمیتی ندارد بسیار تحسین براگیز بود مثه سوپ الفبا کلمه به کلمه اشو سرکشیدم این مقاله کمی با موردی که من اشاره داشتم متفاوت بود من گفتم که بازی هنره یا سرگرمی اما این هم توضیح دهنده بعدی از کامنت من بود بله بازی ها تا حدود زیادی اموزنده هستن اما اموزنده مفاهیم نیستن یعنی بازی ای مثه فورزارو هیچکس برای تقویت رانندگی انجام نمیده و بازی هدفش سرگرمیه ازین رو این هنر نیس گفته من بیشتر به این مربوط میشد که هنر هشتم در واقع الوده شده خیلیا میگن گیم با سینما رقابت میکنه اما باید بدونیم که سینما هم قصدش سرگرمی شده این رقابت بین دو سرگرمیه نه هنر ولی چند بازی که اشاره شد مثل لیمبو یا جدا از مقاله اینساید لایف ایز استرنج و لست اف اس(هرچن خودم بازی نکردم) هنره هستن ولی دقت کنیم همه ی بازیا سمت و سوشون این نیس بازی های مولتی پلتفرم خیلی انلاین محور شدن انحصاری های مایکرو ب سمت انلاین رفتن و نینتندو کارش سرگرمی شده و حتی سونی هم بازی هایی مثل انچارتدش ادمو سرگرم میکنه خب مشخصن سرگرمی باید وجود داشته باشه اما اسم این هنر نیس
به هر حال مقاله ای بود که لذت بردم
از نویسنده مقاله عذرخواهی میکنم بابت اسپم میخواستم یه سوالی از دوستان بپرسم اگر من اکانت playstaition now بگیرم و یک بازیدانلود کنم بعد مدتی که اشتراکم تموم شه برم داخل بازی اجازه بازی بهم میده یا نه؟؟؟
فقط PC کبیر.
بازی رو PC فقط حال میده.
با این که PS4 دارم اما هیچی PC نمیشه و لذت بازی رو PC صد برابر کنسول هاست.
عالی.
واقعا اگه PC اختراع نمیشد ما نمیتونستیم بازی کنیم.
درود بر PC کبیر.
سه نظر با فاصله زمانی یک دقیقه و تعداد مثبت های تقریبا برابر.
آلادار یکم تابلویی قبول کن.
کار من نیست.من اگه میتونستم مثبت ها رو جابجا کنم عالی بود. :laugh:
واقعا لذت بردم ممنون بابت مقاله 😉
بسیار مقاله پرمغز و خوبی بود و این مسئله که در مقاله بهش پرداخته شده بود موضوعی هست که شاید هر گیمر به نوعی اون رو تجربه و حس کرده یعنی تاثیر گیم در مهارتهای دنیای حقیقی اما این موضوعی نیست که از دید دانشمندان پنهان مونده باشه و بسیاری از اموزشها و تحقیقات و کسب مهارتها برای افراد مختلف در حوزه های گوناگون امروزه در کشورهای پیشرو در این عرصه دقیقا با کسب مهارت ابتدایی در دنیای شبیه سازی شده و برگرفته از هنر هشتم صورت میگیره لازم نیست نیروهای پلیس با تیر خوردن در خیابان تجربه کسب کنند یا فضانوردها شرایط واقعی رو فقط وقتی رفتن به فضا لمس کنند یا دهها مورد دیگه حتی همونطور که در متن هم اشاره شد در حوزه پزشکی هم اینگونه موارد جز اصول درمانی رایج در بسیاری از کشورها مورد توجه قرار گرفته و …… ممنون از مقاله .