عاشق تنفر از آنها هستیم! | ۳۰ آنتاگونیست محبوب در بازی های رایانه ای (بخش دوم)
شخصیت مثبت، شخصیت منفی… پروتاگونیست، آنتاگونیست. اصولا زمانی که پای داستان در یک بازی رایانه ای به میان می آید خود به خود این دو کلمه نیز وارد می شوند و روند اصلی داستان را به دست می گیرند. البته همیشه اینطور نیست که هر بازی که داستان داشته باشد حتما پروتاگونیست و آنتاگونیست هم داشته باشد اما در بسیاری مواقع چنین است. در واقع اعمال و رفتار همین شخصیت های مثبت و منفی و واکنش هایی در موقعیت های مختلف از خود بروز می دهند، شالوده داستان را شکل می دهد و آن را برای ما جذاب یا کسل کننده می کند. وقتی می گوییم داستان یک بازی خوب است یعنی از برآیند کنش ها و واکنش هایی که شخصیت های مثبت و منفی داستان نسبت به هم و یا نسبت به اتفاقات مختلف در داستان داشته اند راضی هستیم و برایمان باورپذیر است و البته زمانی هم که از یک داستان گلایه داریم و آن را ضعیف قلمداد می کنیم نشانه آن است که این شخصیت های مثبت و منفی درست در داستان جاگذاری نشده اند و برآیند اعمال و رفتار آنها در داستان بازی برای ما منفی شده است. خلاصه بگویم، شخصیت های مثبت و منفی، جان داستان و اساس آن هستند و پررنگ ترین نقش را در موفقیت یا عدم موفقیت یک داستان دارند مخصوصا در بازی های رایانه ای که اغلب روند داستان شامل پیشروی پروتاگونیست بازی برای مقابله با آنتاگونیست داستان است و بازیباز تمرکز زیادی را بر این شخصیت ها معطوف می دارد. همانطور که قبلا نیز خدمت شما عزیزان در مقالات قبلی عرض کرده ام، داستان مفهومیست انتزاعی و صرفا کلمه “داستان” شاید تنها نشانگر حوزهای خاص باشد ولی نشانگر ایدهای انحصاری، خاص و ثابت نیست، بلکه تنها تجسمی از خیالات، روایات و ماجراهایی است که در ذهن میپرورانیم و مرز و محدوده خاصی ندارند و در چارچوبی خاص محصور نیستند. حال وقتی که قصد کنیم این مفهوم انتزاعی و این خیالات و روایات را در قالبی خاص بگنجانیم و در واقع آن را بر روی یک مورد خاص که در ذهن داریم پیاده کنیم آنگاه است که یک داستان خاص شکل میگیرد و نامی بر روی آن گذاشته میشود و شخصیتی خاص به خود میگیرد و از حالتی کلی تبدیل به یک منطقه مرزبندی شده میشود.
برای پیاده کردن و جان دادن به داستانی خاص، پس از مشخص کردن فضا و چهارچوب کلی زمانی و مکانی که برای آن داستان در نظر داریم، در قدم بعدی مهمترین نیاز، خلق و جان بخشیدن به شخصیتهای آن داستان است که قصد داریم ماجراهای قصه مورد نظرمان را بر روی آنها پیاده کنیم و در واقع داستان را بر شالوده این شخصیتها بنا کنیم. پس در یک داستان، این شخصیتها هستند که با اعمال و رفتار و سخنان و اتفاقاتی که از سر میگذرانند و واکنشهایی که در برابر کنشهای داستان انجام میدهند قصه را برای ما تعریف و ما را با خود همراه میکنند. هر چقدر که این شخصیتها بیشتر در ذهن نویسنده و سازنده داستان پرداخته شده باشند و پختهتر و عمیقتر خلق شوند بالطبع جذابیت آن داستان را نزد مخاطب خود بالا میبرند و جدا از این که همزاد پنداری با چنین شخصیتهایی که به مانند انسانهای واقعی پیچیده و عمیق هستند راحتتر است بلکه وجوه مختلف شخصیتی آنها به داستان حالتی چندوجهی میدهد و آن را از یک مسیر ثابت که تنها و تنها یک روایت یکبعدی و سطحی را برای ما تعریف میکند خارج خواهد ساخت. در واقع شخصیتها زیر بنای محکم و استوار یک داستان و روایت هستند و هر قدر که قویتر و مستحکمتر باشند پایهها و ریشههای این بنا را مطمئنتر و قدرتمندتر میسازند تا مخاطب با خیال راحت پای در این بنای استوار بگذارد و هر لحظه ترس از فرو ریختن این بنا نداشته باشد. حال وقتی که شخصیتها را خلق کردیم و به آنها عمق دادیم و آنها را آماده ورود به داستان کردیم، اینجاست که باید تابعی را برای داستان تعریف کنیم و شخصیتهای مختلف را در این تابع قرار دهیم تا بر این اساس روابط و ارتباطهای مختلف بین این شخصیتها با یکدیگر را برای مخاطب تعریف کنیم و بر این اساس داستانمان را پیش ببریم. در حقیقت هر چقدر هم که این شخصیتها عمیق و مستحکم ساخته شده باشند تا وقتی که با هم ارتباط نداشته باشند و رفتارهای مختلف آنها را در برخوردهای مختلف مشاهده نکنیم حتی نمیتوانیم بفهمیم که آیا اصلا این شخصیت عمیق و قدرتمند است یا خیر.
رفتارها و اعمال مختلف یک شخصیت در قبال محیط اطراف و در ارتباط با دیگر شخصیت هاست که نقش و رویکرد آنها را در داستان بازی برای ما روشن میکند تا جایگاه آنها را در ذهنمان تثبیت کنیم. مثلا وقتی رفتار و اعتقادات و ارتباطهای مختلف شخصیت جوکر با دیگر شخصیتها را مشاهده میکنیم آن ها را در ذهنمان تجزیه و تحلیل میکنیم و مانند یک معادله، این جواب از ذهنمان بیرون میآید که با شخصیتی مریض و دیوانه طرف هستیم که هیچ رحمی ندارد و حتی به دنبال پول و ثروت نیز نیست. پس در این داستان جایگاهی در ذهنمان به نام جوکر میسازیم و بر اساس واکنشها و رفتار او مرزی مشخص برای وی تعیین میکنیم و او را در منطقهای مشخص ار تابع داستانیمان قرار میدهیم. حال از این پس انتظار داریم که رفتارهای جوکر در همان چارچوب خاصی که از او در ذهن داریم بگنجد و هر بار شخصیت وی زمین تا آسمان با چند دقیقه قبل عوض نشود. یعنی مثلا وقتی که میدانیم جان انسانها برای وی هیچ اهمیتی ندارند ناگهان مشاهده نکنیم که وی دارد برای نجات جان یک نفر فداکاری میکند! زیرا در باورهای ذهنی ما این شخص نمیتواند جوکر باشد چون محال است که وی برای نجات جان کسی فداکاری کند. در این حالت اعتماد ما به داستان از بین میرود و حس میکنیم داستان تابع مشخص و هیچ قانونی ندارد و این ضربه بزرگی به جذب مخاطب خواهد زد. با توجه به بحثهایی که مطرح شد میتوان نتیجه گرفت که در یک داستان مهمترین و کارآمدترین ابزار جذب مخاطب پس از خلق شخصیتهایی قوی، برقراری ارتباطات جذاب و پرکشش بین این شخصیتهاست، به نحوی که مخاطب را به دنبال سرانجام این ارتباطات و عاقبت این شخصیتها بکشاند و ریسمان اتصال ذهن او به داستان را با هر چه بهتر کردن این روند، قطورتر و مستجکمتر سازد تا حتی لحظهای نیز احتمال از هم گسستن این ریسمان و پاره شدن اتصال ذهن وی از داستان وجود نداشته باشد. در قالب سخن، این مسئلهای که مطرح کردیم آسان است و گفتن آن کاری بس سهل و ساده است، ولی در عالم خلق داستان این کار بسیار طاقتفرسا و سخت است و در واقع نیاز به هنر و نبوغ نویسنده و سازنده داستان و طراح شخصیتها دارد. به هیچ وجه فکر نکنید که استاد هیدئو کوجیما یک نابغه نیست. به طور یقین وی یک نابغه است، آیا فکر میکنید ممکن است کسی بدون داشتن مغز و ذهنی متفاوت از دیگران و بدون هوشی استثنائی، داستانی مانند سری Metal Gear بنویسد که صدها و شخصیت و وقایع مختلف داستانی را طی سالها به زیباترین شکل ممکن به هم پیوند دهد و حتی کوچکترین خدشهای نیز به آن وارد نباشد؟ به هیچوجه امکان ندارد. فقط یک نابغه است که چنین کاری از دستش بر میآید و قادر به خلق چنین دنیایی است. در صنعت محبوب ما، هنر هشتم یعنی بازیهای رایانهای نیز داستان و شخصیتها و ارتباط بین آنها در تعیین میزان لذت بردن ما از یک بازی بسیار تاثیرگذار و تعیینکننده هستند و اگر سازندگان بتوانند گیمپلی و مکانیکهای بازی را آمیخته و تنیده در داستان و روابط مختلف شخصیتها با یکدیگر به بازیباز تحویل دهند قطعا دل کندن از آن داستان و شخصیتها و در نهایت دل کندن از آن بازی بسیار دشوار خواهد شد. اگر بخواهیم در این مورد که ذکر کردیم مثالی بزنیم میتوانیم به عملکرد نوابغ استدیو Naughty Dog در سری بینظیر آنچارتد و در خلق رابطه بین Nathan Drake و Victor Sullivan و یا از آن بهتر به رابطه بین الی و جوئل در شاهکار The Last of Us اشاره کنیم که چنان استادانه بالا و پایین و فراز و نشیبهای این روابط را با مکانیکهای مختلف گیمپلی در هم آمیختهاند و چنان معجون یکدستی را پدید آوردهاند که بازی و داستان و گیمپلی و روابط و…. همه با هم در یک لحظه به خورد بازیباز داده میشود و هیچ کدام ذرهای از دیگری جدا نیستند. بله، این گونه است که شاهکارها خلق می شوند.
در طول تاریخ بازیهای رایانهای، عناوین بیشماری با داستانهای بیشمار و انواع و اقسام شخصیت های مثبت و منفی برای پلتفرمهای مختلف ساخته شدهاند و هر یک بازخوردهای مختلفی را در زمان خود از سوی بازیبازان و منتقدان دریافت کردهاند. گاهی داستان و شخصیتها آنقدر آبکی و سطحی بوده است که حتی قبل از تمام شدن بازی کل داستان و شخصیتهای آن را از یاد بردهایم و هیچ اهمیتی به داستان بازی ندادهایم و گاهی با عناوینی روبرو شدهایم که شخصیتها و داستان، آنچنان تاثیر عمیقی روی ما گذاشته اند که شاید اشک را از گونه ما سرازیر کرده و یا لبخند زیبایی را بر روی لبهای ما نشانده است. عناوینی که تا سالها و شاید تا آخر عمر آنها را و شخصیتها و داستان آنها را به طور جزء به جزء به خاطر خواهیم داشت و جزوی از کتابخانه و آرشیو ذهنی ما از دوران بازیباز بودنمان خواهند شد. چنین عناوین و شخصیتهایی علاوه بر آرشیو ذهنی ما در آرشیو بزرگ تاریخ نیز تا ابد ماندگار خواهند شد و همواره در سالها و نسلهای بعد نیز از آنها و خالقان آنها به نیکی یاد خواهد شد. در اکثریت قریب به اتفاق بازی ها، بازیباز در نقش شخصیت مثبت قصه قرار می گیرد و هدفش نابودی شخصیت منفی بازی است. از این رو و به دلیل این که شخصیت های مثبت در واقع شخصیت قابل بازی هستند، همواره در مجامع و محافل مختلف بازی های رایانه ای بیشتر به ان ها در مقایسه با آنتاگونیست ها پرداخته شده و می شود و توجه و تمرکز اصلی دست اندرکاران این صنعت بر روی پروتاگونیست بازی معطوف است. به همین دلیل نیز شخصیت های منفی کار بسیار بسیار سخت تری نسبت به پروتاگونیست ها برای دیده شدن دارند و باید در خلق آنها تلاش بسیار بیشتری صورت گرفته باشد. در واقع شخصیت های منفی اگر قرار است که دیده شوند و توجهات را به خود جلب کنند باید شخصیت پردازی بسیار قدرتمندی داشته باشند و طوری بر روی احساس بازیباز تاثیر بگذارند که حتی بیشتر از شخصیتی که کنترل وی را در دست دارد به شخصیت منفی بازی فکر کنند و این شخصیت منفی برای آنها تبدیل به یک شخص غیر قابل جایگزین گردد. المان های مختلفی در راه جاودانه شدن شخصیت های منفی نزد بازیبازان و … دخیل هستند از شکل و تیپ ظاهری گرفته تا قدرت، اعتقاد به ارمان های خویش و بسیاری موارد دیگر که هر کدام اگر در درجات بالایی از جذابیت قرار داشته باشند سبب می گردند تا گام بزرگی در مسیر قدرتمندتر شدن هر چه بیشتر آنتاگونیست بازی برداشته شود. همانطور که قطعا تاکنون متوجه شده اید در این مطلب قرار است تا بازه شخصیت های حاضر در داستان های بازی های مختلف را کوچکتر کنیم و تنها به یک گروه از شخصیت ها شامل پروتاگونیست ها یا آنتاگونیست ها بپردازیم. از آن جا که همان طور که ذکر شد در اغلب موارد به شخصیت مثبت بازی ها پرداخته شده و می شود، ما این بار می خواهیم بر خلاف عرف رایج عمل کرده و نگاه دقیق تری به شخصیت های منفی یا همان آنتاگونیست های داستان در بازی های رایانه ای بیاندازیم. حالا از چه منظری قصد داریم تا آن ها را بررسی کنیم؟
همانطور که دکر شد در این مقاله قصد داریم تا به تعدادی چند از برترین، قدرتمندترین و محبوب ترین شخصیت های منفی در بازی ها که با شخصیت پردازی عالی خود کاری کرده اند که بازیبازان در عین تنفر از آنها عاشقشان نیز باشند و شاید حتی در مواقعی و در بازی های مثل فارکرای ۳، این آنتاگونیست ها را بسیار بیشتر از پروتاگونیست بازی دوست دارند. خلق چنین شخصیت های منفی کار آسانی نیست و هر سازنده ای نمی تواند از پس ساخت و طراحی و خلق چنین آنتاگونیست هایی بر اید و بایستی تا شخصیت به بهترین شکل و با بیشترین جزییات از لحاظ رفتاری پردازش شود تا تبدیل به شخصیتی شود که برای ما باورپذیر است و پیچیدگی های یک انسان واقعی را دارد، مخصوصا زمانی که این شخصیت قرار است تا انتاگونیست داستان بازی باشد و تاثیر او در داستان بازی هیچ چیزی کمتر از شخصیت مثبت بازی نداشته باشد. بیشتر از این سرتان را درد نمیآورم و از شما دعوت میکنم تا در ادامه با بنده و گیمفا همراه شوید تا تعدادی از قدرتمندترین و محبوب ترین شخصیت های منفی در بازی های رایانه ای را مرور و خاطراتی را زنده کنیم. آنتاگونیست هایی که تا همیشه در یاد ما خواهند ماند و حس عشق و تنفر را توأمان برای ما به همراه آورده اند. لازم به ذکر است که این مقاله و شخصیت ها و رتبه بندی آن ها کاملا بر اساس نظر شخصی نویسنده صورت گرفته است و بر اساس بازی هایی که نوبیسنده مطلب تجربه کرده است در این مطلب جای گرفته اند. بدیهی است که بازی ها و شخصیت های منفی وجود دارند که می توانند در این لیست قرار داشته باشند اما به دلیل عدم آشنایی نویسنده با آن ها و تجربه نکرده آن عناوین در این لیست قرار نگرفته اند. در حقیقت هیچ معیاری برای غلط یا درست بودن قطعی این لیست وجود ندارد و همانطور که هر یک از شما شاید یک لیست مخصوص به خودتان را در ذهن دارید، این مطلب نیز لیست محبوب ترین شخصیت های منفی از دیدگاه نویسنده است و می توان به عنوان یک سرگرمی و برای بیشتر آشنا شدن با نظرات یکدیگر به آن نگاه شود.
۱۵- Zeus
سری بازی: God of War
خدای خدایان، فرمانروای کوه المپ، قدرتمندترین قدرتمندان، خدای آسمانها و ملکوت اعلاء، فرزیند کرونوس… زئوس. زئوس نیز همان راه پدر خود را دنبال کرد. کرونوس پدر زئوس که می دانست طبق پیشگویی ها توسط یکی از فرزندان خودش نابود خواهد شد، آنها را یکی بعد از دیگری می بلعید. زئوس کوچکترین فرزند کرونوس محسوب می شد و کرونوس قصد داشت تا او را نیز بلعیده و ترس از سرنگون شدن خود توسط فرزندش را برای همیشه فراموش کند اما همیشه در این مواقع فرزندی نجات می یابد تا پیشگویی کامل شود. زئوس توسط مادر خود رئا و گایا که مادر زمین است نجات داده شد. رئا سنگ بزرگی را در قنداق پیچید و آن را مانند همیشه به کرونوس داد تا ببلعد و گمان کند که آخرین فرزندش را نیز از بین برده است. زئوس مخفیانه در غاری بزرگ شد و بعدها “زئوس با کرونوس و دیگر تیتانها وارد جنگ شد و آنها را شکست داد و پدر را سرنگون کرد. بچههای بلعیده شده را از شکم کرونوس بیرون آورد و به همراه آنها کرونوس را تا ابد در تارتاروس زندانی کرد. سپس با برادرانش براساس قرعه، فرمانروایی عالم را میان خود تقسیم کردند. زئوس فرمانروای آسمان و زمین شد، پوزیدون فرمانروای دریاها و جهان زیرزمینی هم نصیب هیدس شد.” افسانه های گوناگونی در مورد زئوس وجود دارد اما در سری عناوین بی نظیر God of War وی نیز مانند پدر خود قصد می کند تا فرزندش کریتوس را که قصد نابودی او را دارد از بین ببرد و تهدید او برای خدایان را برای همیشه نابود سازد.
اما زئوس نیز به مانند پدر خود شکست میخورد و سرانجام کریتوس بعد از سلاخی کردن تک تک برادران زئوس از هیدیس گرفته تا پوزیدون، به سراغ او آمده و زئوس را نیز با خشم بسیار از بین می برد. بدون شک یکی از دلایلی که از نسخه سوم بازی God of War به عنوان برترین نسخه این سری یاد می شود حضور زئوس به عنوان دشمن اصلی کریتوس است. کریتوس باید دشمنی در سطح و اندازه خود داشته باشد و زئوس دقیقا همان آنتاگونیست مناسب برای جنگجوی افسانه ای ما یعنی کریتوس است. هر چند که کریتوس خودش نیز چندان پروتاگونیست محسوب نمی شود و یک ضد قهرمان است، اما به هر حال آنتاگونیست و شخصیت منفی اصلی بازی God of War 3 زئوس است که بسیار نیز قدرتمند و با ابهت در بازی طراحی شده است و به واقع، لقب خدای خدایان برازنده وی است. قطعا علاقمندان به این فرنچایز محبوب هیچ گاه زئوس را که به عنوان باس پایانی هم در نسخه دوم و هم نسخه سومحضور داشت از یاد نخواهند برد و اگر از هر کدام از طرفداران این سری سوال شود که محبوب ترین و به یادماندنی ترین شخصیت منفی در عناوین God of War کدام آنتاگونیست بوده است، رای اکثریت آنها با خدای خدایان، زئوس خواهد بود و وی همیشه به عنوان یکی از آنتاگونیست های محبوب در بازی های رایانه ای شناخته خواهد شد. محبوبیتی که شاید از تنفر بسیار زیاد از وی به این دلیل که در راه مبارز محبوب ما کریتوس افسانه ای قرار گرفته است، نشأت می گیرد.
۱۴- Scorpion
سری بازی: Mortal Kombat
اگر یک شخصیت باشد که تنها با شنیدن نام Mortal Kombat بلافاصله به عنوان اولین نفر یاد او بیافتیم، بی شک آن شخصیت Scorpion است. شخصیتی که به نوعی نماد این فرنچایز است و همواره به عنوان معرف این سری محبوب بر روی پوسترها و… قرار داشته است و دارد. Scorpionیکی از محبوب ترین آنتاگونیست ها در فرنچایز Mortal Kombat است، فرنچایزی که کم شخصیت منفی ندارد اما بی شک محبوبترینشان همین نینجای زرد پوش است. جالب اینجاست که Scorpion نه تنها محبوب ترین شخصیت بین تمامی شخصیت های مثبت و منفی این سری بین طرفداارن و علاقمندان است، بلکه سازنده و خالق فرنچایز Mortal Kombat یعنی اقای ادبون نیز از بین این تعداد شخصیت بسیار زیاد در تاریخ این سری، Scorpion را به عنوان محبوب ترین شخصیت خود می داند و حتی خود در نقش وی صداگذاری کرده است. وی صراحتا بیان کرده است که کاراکتر مورد علاقه اش، Scorpion هست و بدون حضور این شخصیت Mortal Kombat مفهومی ندارد. این شخصیت به همراه ساب زیرو و Raiden تنها شخصیت هایی هستند که تا کنون بدون استثنا در تمامی عناوین Mortal Kombat حضور ثابت داشته اند و این نشانه محبوببیت بسیار بالای وی چه در بین سازندگان و چه در میان طرفداران و کاربران است که گویی Mortal Kombat را بدون Scorpion نمی توانند تصور کنند و البته به حق نیز این فرنچایز بدون وی کمبودی اساسی دارد.
بد نیست تا اطلاعاتی بیشتر را از پیشینه و زندگی Scorpion برای شما عزیزان بیان کنیم تا هر چه بیشتر با شخصیت وی اشنا شویم. Scorpion یا عقرب یکی از نینجاهای احیا شده در سری Mortal Kombat است که نام واقعی وی هانزو هاساشی (Hanzo Hasashi) می باشد و عضو فرقه نینجاهای شیرای ریو (Shirai Ryu) در ژاپن بوده است. در اطلاعات مربوط به زندگی گذشته وی آمده است “Scorpion در قبیله نینجاهای شیرای ریو در ژاپن به دنیا اومد. پدر هانزو هاساشی (Hanzo Hasashi) که خود سابقا عضو گروه شیرای ریو (Shirai Ryu) بود زمانی که فهمید پسرش می خواهد به گروه بپیوندد، هانزو را به عنوان پسر خود انکار کرد چرا که نمی خواست پسرش به عنوان یک قاتل در گروه عضو شود و آرزوی این را داشت که وی برخلاف پدرش، یک زندگی آرام را داشته باشد. با این حال اما هانزو به گروه نینجاها پیوست. هانزو در بین افراد قبیله یکی از بهترین شینوبی ها (Shinobi) بود و به دلیل مهارت های باور نکردنیش در نینجوتسو ، لقب عقرب را به دست اورد. او همیشه سعی می کرد تا برای افتخار افرینی برای رئیس قبیله و گروه تلاش کند، با این حال وقتی هانزو از سوی جادوگر بدذات یعنی کوان چی ماموریت پیدا کرد تا نقشه مقدس عناصر و الواح رو از معبد شائولین بدزدد توسط یکی از جنگجویان لین کوای (Lin Kuei) به نام ساب زیرو ( Sub-Zero) به طور وحشیانه کشته شد و خانواده و قبیله او نیز توسط کوان چی به طور فیجعی تارومار شدند. روح Scorpion به قلمرو زیرین فرستاده شد و در انجا طلسم گشت. وی دوباره در زندان ارواح (Prison of Souls) با Sub-Zero بزرگ مبارزه کرد اما باز هم شکست خورد. دو سال بعد کوان چی اسکورپیون را احیا کرد و به قلمروی زمین بازگرداند و این بار وی توانست تا انتقام خود و خانواده اش را از Sub-Zero بگیرد و او را در آتش خشم و انتقام خود سوزاند.” بدون شک شخصیت Scorpion یکی از محبوب ترین آنتاگونیست های تاریخ بازی های رایانه ای و سری Mortal Kombat است و همواره به عنوان نماد خشم و انتقام شناخته می شود.
۱۳- Raul Menendez
سری بازی: Call of Duty: Black Ops II
Raul Menendez شخصیتی است که تمامی خصوصیات لازم را برای تبدیل به یک آنتاگونیست بی نظیر در اختیار دارد و بدون شک یکی از برترین آنتاگونیست های تاریخ بازی های رایانه ای نیز هست که بخش بزرگی از بار داستانی فوق العاده زیبای Call of Duty: Black Ops II را به دوش می کشد و در واقع اگر بخواهیم از نقطه عطف این بازی نام ببریم و تنها یک مورد را با شنیدن نام این عنوان به یاد بیاوریم، بدون شک آن Raul Menendez است و بس. قبلا و به طور مفصل در گیمفا بیوگرافی و سرگذشت کامل این شخصیت منفی محبوب را برای شما عزیزان بیان کرده ایم و در اینجا نیز گریزی به توضیحات مطلب قبلی می زنیم. رائول منندز در ۵ سپتامبر سال ۱۹۶۲ میلادی در نیکاراگوئه به دنیا آمد. در سال های نخست کودکی او، تحت تاثیر انقلاب پر آشوب نیکاراگوئه قرار گرفت. او از استعمار آمریکا بر نیکاراگوئه خشمگین بود و تحت تاثیر افکار ضد غربی قرار گرفت. در سال ۱۹۷۲ و در زلزله نیکاراگوئه خانواده منندز بیشترین تلفات را دادند. از جمله خانه ی آن ها که ویران شد. همچنین تنها خواهرش Josefina نیز در یک آتش سوزی فلج شده بود و باعث شده بود که خشم رائول بیشتر بر انگیخته شود. زیرا مالک آمریکایی این انبار که سرپناه این دو بود خود این انبار را بنا به مشکلاتی آتش زد. خشم رائول از آمریکایی ها و غرب بیشتر نیز شد. اتحاد شوروی که با دام آمریکا به شدت در افغانستان ضربه خورده بود، در سال ۱۹۸۶ به منندز کمک کرد تا قیام هایی بر ضد آمریکا شکل دهد.اما میسون و هادسون به همراه ضدشورشیان، این قیام در آنگولا را که شرقیان آن را تاسیس کرده بودند سرکوب کردند. به این ترتیب میسون و هادسون که به دنبال هدف اصلی خود یعنی Sgt. Frank Woods بودند و قصد نجات وی را داشتند راهی یک لنج شدند. آن ها وودز را در حالی در یافتند که در میان اجسادی بود که کراوچنکو آنان را به قتل رسانده بود. وودز و میسون، دو یار قدیمی در کنار هادسون وارد جنگلی شدند که در آن سومین هدف کلی یعنی Raul Menendez رهبر این قیام در آن قرار داشت. میسون مخفیانه وارد کلبه ی منندز شد اما وقتی که میسون وارد کلبه شد ناگهان افراد منندز وارد اتاق شدند و نقشه لو رفت. میسون منندز را گروگان گرفت اما منندز نارنجکی را پرتاب کرد، میسون به چشم چپ منندز شلیک کرد و از کلبه بیرون رفت. در نهایت میسون، هادسون و وودز زخمی به کمک رهبر صد شورشیان آفریقا گریختند. اما منندز همچنین در افغانستان نیز با تجهیز مبارزین، آنان را به شورش دعوت کرد. شورشی که در آن منندز و کراوچنکو، تنها بازمانده ی آن سه نفر که میسون را شست و شوی مغزی دادند، با ارسال تجهیزات به همه ی کشورهای ضد امریکایی مثل کوبا قصد شورش دوباره را داشتند. بعد از درگیری میسون و کراوچنکو نهایتا او و وودز موفق به گرفتن کراوچنکو می شوند. دلیل نکشتن او بیرون کشیدن اطلاعات از زیر زبان او مبنی بر اهداف جبهه شرق و منندز بود. اما وودز و میسون کراوچنکو را می کشند و البته مجاهدین افغانی نیز با دیدن این صحنه، آن ها را بیهوش و در صحرایی رها میکنند. نکته ی جالب این جاست که فردی آن ها را نجات می دهند اما آن فرد در واقع رزنو(Rezonv) است. باز هم توهمات میسون مبنی بر زنده ماندن رزنو. البته هیچ گاه ما علت این توهم را نفهمیدیم.
وقتی که منندز در نیکاراگوئه در کمین است و مامورین CIA که بازهم میسون، وودز و هادسون نیز هستند در طی عملیاتی قصد دستگیری او را دارند، نیروهای نیکاراگوئه منندز را دستگیر و پیش مانوئل نوریگا، رهبر وقت نیکاراگوئه می برند. اما طی اتفاقاتی که رقم می خورد این منندز است که با حقه ای زیرکانه بهترین دوست وودز را توسط خود او به قتل می رساند. سکانس عوض می شود. منندز وودز را با شلیک به هر دو پایش فلج می کند تا علاوه بر زجر دادن او تا آخر عمر این لحظات را به یادش بیندازد. هم چنین منندز سه نفر را در یک اتاق می گذارد. کودکی خردسال به نام David Mason به همراه Woods و Hudson . منندز راهی مرگبار را برای آنان باز میکند. راهی که در آن وودز یا هادسون باید از بین خود یکی را انتخاب کنند و بمیرند تا یادگار آلکس زنده بماند. هادسون خود را انتخاب میکند و منندز به شکل دراماتیک و ناراحت کننده ای گلوی هادسون را می برد. با گردنبندی که یادگار ژوزفینا بود. خواهر منندز که وودز و هادسون هر دو در جریان کشته شدن او نقش داشتند زیرا هنگام درگیری منندز با هادسون بود که وودز آن نارنجک را پرتاب کرد. منندز هادسون را می کشد. ضمن این که به هر دو زانوی او نیز شلیک میکند تا مرگ را همراه با درد ببیند. هادسون نیز مثل الکس میسون، یادگار یک بازی کثیف بود. بازی ای که در آن خون ها به راحتی ریخته می شد. بازی ای که رائول منندز آن را آغاز کرد….. منندز پس از هوشیار شدن دیوید کوچک جنازه بابا الکس را به اون نشان می دهد. جنازه ای با سر خونین کسی که بارها آمریکا را از خطر شرقی ها نجات داد . کسی که یار غارش وودز ناخواسته او را به قتل رساند و بعدها با تعریف این ماجرا دیوید را بسیار غمگین کرد. به هر حال منندز با بی رحمی به دیوید آرامش می دهد، مختصری از ژوزفینا می گوید و می رود، و حالا این وودز است که در ۹۰ سالگی این خاطرات را برای David تعریف می کند. دیوید از این بازی به خوبی آگاه می شود و آتش انتقام از منندز در وجود او، در ذهن او، در روح او و در قلب او نفوذ می کند. دیوید هم مانند Josefina قربانی جنگی سرد شد! در حالی که آنان بی گناه بودند. آنان هنوز هم کودک بودند. بعد از اتفاقات بسیار زیادی که رقم می خورد و ورود جاسوس سازمان سیا با نام فرید، در پایان دیوید میسون به منندز می رسد. پس از اتفاقاتی که رخ می دهد و منندز با انتشار یک ویدیو و منفجر کردن یک بمب و نشان دادن حملات بسیار گسترده به خاک آمریکا، قصد تضعیف نیروهای آمریکا را دارد. به هر حال دیوید به میسون می رسد، در اینجا شما می توانید انتخاب کنید که او رابکشید و یا زنده نگهش دارید و دستگیرش کنید. البته با نکشتن او، اندینگ چندان جالبی را نخواهید دید. اگر شما دختر را نجات دهید، الکس میسون زنده بماند، فرید هم زنده بماند و منندز را هم نکشید خود او خود کشی خواهد کرد و دیوید پدرش را می بیند و الکس هم به یار غارش، فرانک وودز می رسد. در غیر این صورت اندینگ های خاصی را می بینید که بدترین آن ها به قتل رساندن وودز توسط منندز است. یکی از اندینگ های بسیار عجیب و فان این بازی، کنسرتی است که در پایان یکی از اندینگ ها توسط منندز و دوستان رقم می خورد. به هر حال رائول منندز موفق شد تا با حضور در Call of Duty: Black Ops II نام خود را برای همیشه بین محبوب ترین شخصیت های منفور جاودانه نماید.
سری بازی: Super Mario
Bowser یا همان King Koopa از همان اولین حضور خود در سری عناوین ماریو، به عنوان دشمن قسم خورده لوله کش ایتالیایی و آنتاگونیست اصلی این فرنچایز معرفی شد و همواره تمام دردسرهایی که ماریو برای پس گرفتن پرینسس Peach در طول این سال ها داشته است، باعث و بانی آن Bowser بوده است. البته این شخصیت در ژاپن به نام Daimaō شناخته می شود. وی رهبرموجودات لاک پشت گونه نژاد Koopa ئ قدرتمندترین انها محسوب می گردد. هدف اصلی وی از همان ابتدا بر ۳ اصل ربودن پرینسس Peach، شکست دادن ماریو و از بین بردن سرزمین قارچی بوده است. Bowser توسط طراح و تهیه کننده خوشنام نینتندو یعنی اقای شیگرو میاموتو خلق شده است و از زمان حضور خود، همواره تقریبا در تمامی بازی های مختلف فرنچایز ماریو حاضر شده است و اغلب به عنوان آنتاگونیست اصلی این سری ایفای نقش کرده است. باوزر لقب جالب و جذابی را با خود یدک می کشد که نشانه محبوبیت بسیار بالای او در تاریخ بازی های رایانه ای است. در مطلبی از وی به عنوان “موفق ترین شخصیت تاریخ بازی های رایانه ای” یاد شده است که با توجه به سابقه و محبوبیت غیرعادی و فوق العاده بالای عناوین سری ماریو چندان هم بی ربط نیست و اگر نیز موفق ترین شخصیت کل تاریخ نباشد، قطعا یکی از موفق ترین هاست.
بدون شک آنتاگونیست اصلی یکی از موفق ترین و پرفروش ترین سری عناوین تاریخ باید هم جزو محبوب ترین شخصیت های منفی در تمامی عناوین مختلف باشد و با وجود ذات پلید و ظالمی که دارد، طرفداران و علاقمندان بسیار زیادی نیز دارد و می توان گفت محبوبیت وی حتی از خود شخصیت ماریو نیز چندان کمتر نیست. اگر وجود او نبود، قطعا کسی به طور مداوم و پشت سر هم نمی توانست پرینسس Peach را برباید و سبب شود تا لوله کش محبوب ما عازم سفر و عبور از لوله های مختلف برای نجات جان وی شود و برخی از شیرین ترین خاطرات ما را رقم بزند. Bowser می خواهد سرزمین قارچی را تصاحب کرده و ان را به قلمرو خود ادغام کند و حاکم مطلق آن شود. او کاملا درگیر پرینسس Peach است و همواره به عنوان بخشی روتین از نقشه خود برای تصرف سرزمین، وی را می رباید. او گاهی پرینسس Peach را برای کشاندن ماریو به درون تله می رباید، اما در اصل، امید او بر آن است که با پرینسس Peach ازدواج کند. تا به حال در سری عناوین the RPG ماریو، شاهد بوده ایم که Bowser با قهرمانان سری همکار نیز شده و برای شکست یک شیطان بزرگتر، آن ها را یاری کرده است. Bowser فرزندی به نام Bowser Jr نیز دارد که الحق که فرزند خلف پدر بدذات خود است و او را در ربودن پرینسس Peach یاری می کند. قطعا اکثریت ما یک بار هم که شده، مخصوصا در سال های قبل تر و هنگام تجربه یکی از بازی های ماریو، با Bowser روبرو شده ایم. بدون شک نام Bowser تا همیشه در دفتر محبوب ترین و موفق ترین آنتاگونیست های تاریخ بازی رایانه ای ثبت خواهد شد.
۱۱- Zachary Hale Comstock
سری بازی: Bioshock Infinite
داستان Bioshock Infinite بی نظیر بود. داستانی که در اصل بر اساس رویای آمریکایی نوشته شده بود ولی پیچ و تاب های بسیار آن و دخیل کردن ماجرای بوکر و الیزابت و … آن را تبدیل به یکی از برترین داستان ها در تاریخ بازی های رایانه ای کرده است. به مانند عنوان اصلی بایوشاک، داستان این بازی نیز حول یک آرمان شهر می چرخید، یک آرمان شهر مرده و رویایی نابود شد. رپچر آرمان شهری مرده در زیر اقبانوس بود و کلمبیا آرمان شهری به فنا رفته در دل ابرها و آسمان. اما هر دو یک فلسفه داشتند. هر دو توسط فردی بسیار باهوش و نابغه بنا شده بودند که شاید در ابتدا واقعا قصد بدی از ساخت شهر نداشته اند اما در گذز رمان، قدرت آن ها را فاسد کرده و شهر در مسیر نابودی قرار گرفته است، ذات انسان به گونه ای نیست که بتواند آرمانی ترین جامعه را خلق یا در آن زندگی کند و بالاخره شخصی یا دست آویزی برای به هم خوردن ساختار ایده ال گرایی و از بین رفتن آرمان شهر پیدا خواهد شد. انسان فاسد خواهد شد. نه همه آن ها ولی اشخاصی بالاخره فاسد خواهند شد و همین ها برای نابودی جامعه آرمانی کافی هستند. در عنوان Bioshock Infinite نقش اصلی منفی و مثبت بازی در حقیقت یک نفر بودند، اما در دنیاهایی موازی و با سرنوشت هایی متفاوت که در این بازی در دنیایی با هم تقاطع یافته و هر دو در مقابل هم قرار گرفته بودند. بوکر دوایت و زاخاری کامستاک پروتاگونیست و آنتاگونیست اصلی بازی محسوب می شوند که هر دو می توانند در لیست برترین شخصیت های بازی های رایانه ای قرار بگیرند و به بهترین شکل ممکن پردازش شده اند. بد نیست تا مقداری از سرگذشت و زندگی بوکر و کامستاک را با هم مطالعه کنیم و بیشتر با چگونگی برخورد آنها با هم و این که چگونه بوکر تبیدل به کامستاک می شود و همین طور سرنوشت نهایی وی در پایان بازی Bioshock Infinite آشنا شویم.
بوکر دوایت در کشتار معروف Wounded Knee بر ضد ایالات متحده مبارزه می کرد و آسیب های روحی فراوانی نیز از این نبرد نصیبش شد. بعد از آن بوکر مامور سازمان امنیتی خصوصی شد اما به دلیل اعتیاد به الکل و قمار از آنجا اخراج شد. در سال ۱۹۱۲ ، دوایت با رابرت لوتس آشنا شد که به او پیشنهادی برای دادن قرضهایش داد. این پبشنهاد شامل تحویل دخترش آنا به زوج لوتس ها بود. تمامی این موارد در حقیقت مربوط به زمانی است که هنوز بازی Bioshock Infinite آغاز نشده است. در دنیایی موازی، بوکر راه دیگری را بعد از نبرد Wounded Knee در پیش گرفته بود. وی برای رستگاری غسل تعمید کرد و حتی نام خود را به زاخاری کامستاک تغییر داد تا از گذشته دردناک و غمناکش جدا شده باشد. پس از آن وی شهر کلمبیا را بنا نهاد و به دنبال تاسیس یک جامعه کامل و خالص از انسان هایی بی نقص و در حقیقت به دنبال تاسیس یک بهشت بود، درست به مانند اندرو رایان در عنوان اول بایوشاک. شهر کلمبیا از تمام دنیا فاصله گرفت و به دل ابرها رفت…
بد نیست تا نگاهی هم به سرنوشت نهایی بوکر و کامستاک در پایان Bioshock Infinite بیندازیم. در داستان انتهای این بازی و در صحنه های پایانی عنوان Bioshock Infinite بوکر دوایت و الیزابت تصمیم می گیرند برای جلوگیری از اعمال شیطانی کامستاک و حکومت دیکتاتور گونه وی، او را از بین ببرند. برای این کار نیاز است تا تمامی کامستاک های مختلف در دنیاهایی موازی که با تصمیمات مختلف او ایجاد شده اند را نیز از بین ببرند تا احتمال وقوع چنین حادثه ای به صفر برسد. برای این منظور، الیزابت، بوکر را به جایی که قرار بود غسل تعمید داده شود در بازیه زمانی پس از نبرد Wounded Knee می برد یعنی دقیقا همان جایی که روند کامستاک شدن او کلید می خورد. در اینجا مشاهده می کنیم که تعداد زیادی الیزابت که هر کدام از یکی از دنیاهای موازی آمده اند حضور دارند. در این بخش الیزابت ها حقیقت اصلی را به بوکر دوایت می گویند. آن ها برای او شرح می دهند که انتخاب های او در این بخش باعث خلق شدن بوکر و کامستاک شده است. با نپذیرفتن غسل تعمید دنیایی خلق می شود که در آن همان بوکر معمولی و نرمالی که ما می شناسیم و قمارباز و الکلی است به وجود می آید. اما وقتی او غسل تعمید را پدرفته است، دنیای دیگری خلق شده است در آن بوکر نام خود را عوض کرده و خود را فرستاده الهی معرفی می کند، پیامبری که امده است تا آرمان شهری در آسمان بنا کند. او خود را زاکاری کامستاک نامید و تبدیل به پیامبر کلمبیا شد. وقتی که در این دنیا کامستاک متوجه عقیم بودنش شد، تصمیم گرفت تا به دنیای موازی که بوکر الکلی در آم حضور دارد رفته و دختر وی و در حقیقت خودش را را به ارمان شهر خود اورده و آرزوهایش را عملی کند. پس از این که بوکر دوایت سرنوشت تلخ خود را می فهمد از الیزابت ها تقاضا می کند تا وی را در همان جا بکشند تا دیگر هیچ کدام از اتفاقات بعدی و دنیاهای موازی و … به وجود نیایند و نه کامستاکی خلق شود و نه بوکر دوایت. آن ها این کار را انجام می دهند و هر کدام ناپدید می شوند زیرا آن ها نیز دیگر وجود ندارند. با این کار کامستاک برای همیشه از دفتر تاریخ محو شده است و وقایع عنوانی شاهکار به نام Bioshock: Infinite رخ نخواهند داد، نه کلمبیایی در کار است و نه کامستاکی، نه بوکری در کار است و نه آنا، نه الیزابتی وجود ندارد و نه Bioshock: Infinite…
کن لوین در خلق دنیای بازی و شخصیت های آن فوق العاده عمل کرده است و وقتی چند بار بازی را به پایان می رسانیم تازه متوجه بسیاری از فلسفه های آن و حقیقت وجودی کلمبیا و بوکر و کامستاک و الیرابت می شویم. شخصیت کامستاک یکی از پلیدترین شخصیت هایی است که تاکنون در بازی های رایانه ای دیده ایم و سیاهی و پلیدی وی از آن جهت بسیار بیشتر از سایر آنتاگونیست هاست که وی خود را در پوشش الهی و پیامبری قرار داده است و تمام کارهای ظالمانه و پلید خود را در قالب قصد و نیت الهی انجام می دهد و مردم نیز آن ها را می پذیرند. بدون شک کامستاک نیز به مانند دیگر آنتاگونیست خلق شده توسط استاد لوین یعنی اندرو رایان در لیست محبوب ترین و برترین شخصیت های منفی بازی های رایانه ای قرار می گیرد.
۱۰- Pyramid Head
سری بازی: Silent Hill
یکی از خوفناک ترین موجوداتی که همواره در طول دوران طولانی بازیباز بودن خود از روبرو شدن و فکر کردن به آن هراس داشته و دارم شخصیتی به نام Pyramid Head یا کله هرمی در سری عناوین سایلنت هیل است که به نوعی نماد و ذات مجازاتگر شهر سایلنت هیل است. نوع طراحی ظاهری وی و رفتاری که از او می بینیم باعث شده است تا هر چه بیشتر این موجود برای بازیباز ترسناک تر گردد و همین فکر که وی در تعقیب شماست و صدای وحشتناک کشیده شدن سلاح غول پیکر وی بر روی زمین را می شنوید از ترس زهره ترک شده و وحشت می کنید. وی همواره در شهر سایلنت هیل حضور دارد و منتظر مجارات کردن گناهکارانی است که پی به این شهر مرده می گذارند. Pyramid Head با نامهای “کله هرمی قرمز”، “کله مثلثی”، “لولو خرخره” و یا “موجود هرمی قرمز” نیز شناخته می شود و در سری وحشت بقای Silent Hill که توسط شرکت کونامی منتشر شده است حضور دارد. این موجود که در سال ۲۰۰۱ در بازی سایلنت هیل ۲ معرفی گردید به مانند تعریفی است برای شهر سایلنت هیل. در واقع اگر برای هر عنوان و فرنچایزی یک شخصیت کلیدی و نمادین را بخواهیم معرفی نماییم، بدون شک نماد سری عناوین و شهر سایلنت هیل، همین کله هرمی مشهور و مخوف خواهد بود.
در نسخه دوم سایلنت هیل که بیشتر از دیگر عناوین این سری بر روانشناسی و نماد شناسی تکیه دارد، کله هرمی به عنوان نماد جلاد و مجازاتگری است که James Sunderland در ذهن خود ساخته و انتظار دارد که توسط وی برای مرگ ماری مجازات شود. James Sunderland در یکی از دیالوگ های نسخه دوم سایلنت هیل می گوید “من ضعیف بودم، به خاطر همین به تو نیاز داشتم… به کسی که مرا برای گناهانم مجازات کند.” در توضیحات مربوط به شخصیت Pyramid Head مشاهده می کنیم که “ماساهیرو ایتو طراح موجودات و هیولاها در سایلنت هیل ۲ او را به قصد به وجود آوردن “یک هیولا با چهرهٔ پنهان” خلق کرده است. نماد ظاهری این شخصیت، سر بزرگ و مثلثی او است و همچنین لازم به ذکر است که Pyramid Head فاقد صدا است. وی علاوه بر حضور در عناوین رایانه ای سری ساینت هیل، در برخی مدیاهای دیگر مثل فیلم سایلنت هیل در سال ۲۰۰۷ نیز حضور یافته است. بدون شک علاقمندان به سری عناوین محبوب سایلنت هیل که متاسفانه این روزها اصلا حال و روز خوشی ندارد و کونامی آن را تا مرز نابوید کامل پیش برده است، هیچ گاه شخصیت Pyramid Head و حضور خاطره انگیز و خوفناک وی در عناوین این سری و خاطرات جذاب و پراسترسی که برای آنها رقم زده است را فراموش نخواهند کرد و این آنتاگونیست جذاب را به عنوان یکی از محبوب ترین شخصیت های منفی در بازی های رایانه ای به خاطر خواهند داشت. به این امید که شاید دوباره در یک عنوان قدرتمند از سری سایلنت هیل شاهد حضور او باشیم… اتفاقی که با توجه شناختی که از کونامی داریم بعید به نظر می رسد.
۹- Arthas Menethil
سری بازی: World of Warcraft
با پیش روی طاعون نامردگان، آرتاس، شهزاده لردران، فرزند شاه ترنس منتیل، برای مبارزه با نامردگان و لشکر آن ها راهی میدان جنگ شد. آرتاس مردی تنومند، با موهای طلایی بود. شاهزاده ای که به واسطه شخصیت محکم و پر اراده اش، بسیار جاه طلب بود. مردی قدرتمند و با اراده از میان شهسواران دست نقره ای. با پیشروی طاعون نامردگان در سرزمین لردران، آرتاس همراه اوتر، یکی از شهسواران دست نقره ای، به استرانبراد لشکرکشی کردند. جایی که شاهزاده و امید انسان ها، فهمید طاعون نامردگان، فقط به معنی شکست نیست، این طاعون عظیم فقط خرابی به بار نمی آورد، بلکه سلاحی بود برای پیروزی نیروهای شیطانی، سلاحی شیطانی که هر موجود زنده ای را تبدیل به هیولایی تشنه به خون و غیر قابل کنترل می کرد.
آرتاس، شخصیتی است که قدم های اول و ابتدایی راهش را با نیتی خالص و بسیار پاک برداشت. او در حالی که فقط و فقط ۲۳ سال داشت، برای نجات سرزمینش دست به جنگ زد، به دنبال یکی از شرور ترین ارباب های نامردگان، فرسنگ ها راه پیمود و در آخر اما، در حساس ترین نقطه زندگی پربارش، راهی را برگزید که شاید آغازی بود برای خلق شدن یکی از بهترین شخصیت های منفی دوست داشتنی. آرتاس به عنوان یکی از پرداخت شده ترین شخصیت های سری وارکرفت و یکی از بهترین آنتاگونیست های تاریخ، داستان عجیبی هم دارد.
شهزاده لردران، با تعقیب کردن فرماندهان نامردگان، خودش و همه یارانش را در شهر استراثهلم یافت، جایی که ملگانس، با گسترش دادن طاعون نامردگان در حال تصاحبش بود. آرتاس به یارانش دستور داد که ساکنین شهر را قتل عام کنند تا از ابتدای آن ها به طاعون نامردگان جلوگیری شود. اوتر با شنیدن این دستور، با ارتاس خیانت کرد و رفت. اما عده کمی از شهسواران همراه شاهزادهشان باقی ماندن تا قتل عامی عظیم را در شهر شکل دهند. آرتاس در استراثهلم ملگانس را شکست داد و در تعقیب این فرمانده شرور، به سرزمین های شمالی رفت، جایی که با بهترین دوستش مورادین ریش برنزی برخورد کرد و همراه او به جست و جوی شمشیر افسانه ای فراست مورن رفت. شمشیری که فقط و فقط با یک هدف ساخته شده بود؛ خدمت به شهزاده تاریکی ها، لیچ کینگ!
پس از یافتن فراستمورن بود که راه شهزاده دوست داشتنی لردران تغییر کرد، او در مقابل مرگ دلخراش دوستش مورادین فقط با نگاهی سرد واکنش نشان داد و پس از آن هم ملگانس را به وسیله فراستمورن افسانه ای کشت. آرتاس کشتیهای مردانش را آتش زده بود تا آن ها به لردران بازنگردند، او به دروغ مزدورانی که استخدام کرده بود را مسئول آتش زدن کشتی ها نشان داد و مسیر تباهی خودش را آغاز کرد. چرا که همیشه دروغ، کلید صندوقچه تمامی گناهان است. آرتاس پس از آن برای مدت ها در سرزمنیه ای شمال از نظر ها ناپدید و پس از مدتی طولانی به لردران بازگشت، جایی که روح پدرش، شاه ترنس را با خونسردی و یک لبخند یخین، قربانی فراستمورن کرد. آرتاس کسی بود که نقش اساسی در سقوط کوئل تالاس داشت و جنایت های بسیاری انجام داد.
آرتاس منتیل، با همه بدی هایش و با همه آن سردیِ یخ زده گم شده در نگاهش، هنز هم مردی دوست داشتنی است، لیچ کینگ افسانه ای، کی از بزرگترین و قدرتمندترین شخصیت های شرور در تاریخ دنیای واکرفت است. باید گفت که تبدیل شدن آرتاس به لیچ کینگ یکی از مهمترین رخ داد ها در تاریخ دنیای واکرفت است. رخ دادی که باعث ایجاد شدن جنگ های بسیار زیاد و خرابی های فراوان شد. لیچ کینگ دشمنی بسیار قدرتمند بود، کسی که باعث هم پیمان شدن نیروی انسان ها و اورک های هورد شد، کسی که پادشاه راستین نامردگان است.
سازنده های و مغزهای متفکر پشت این سری، قطعاً با این داستان و روایت سیر نزولی قهرمانی مثل آرتاس افسانهای، از او اسطوره ای ساخته اند که هیچ وقت فراموش نخواهد شد.
۸- Andrew Ryan
سری بازی: Bioshock
” نام من اندرو رایان است و اینجا هستم تا سوالی از شما بپرسم. آیا یک مرد حق دریافت مزدی برابر با کار و کوشش و عرق پیشانی خود را ندارد؟ در واشنگتن میگویند: نه، آن متعلق به ضعفا است. در واتیکان میگویند: نه، آن متعلق به خدا است. در روسیه میگویند: نه، آن متعلق به همه است. من همه این جوابها را رد کردم. در عوض، من راه متفاوتی را برگزیدم. هر انسانی حق دارد انتخاب کند. من غیرممکن را برگزیدم. من Rapture را انتخاب کردم.
شهری که در آن هنرمند از سانسور نمیهراسد. شهری که عرف و اخلاقیات دست و پا گیر جلوی دانشمند را نمیگیرند. شهری که عزم و ایده بزرگ محدود و مقید نمیشود، و با کار و تلاش و عرق پیشانیتان، Rapture میتواند به شهر شما هم تبدیل شود.”
“در نهایت چه چیزی یک انسان را از یک برده متمایز میکند؟ پول؟ قدرت؟ خیر… انسان انتخاب میکند، برده اطاعت میکند. شما انسان هستید یا برده؟”
” همه ما خود تصمیماتمان را میگیریم، ولی در نهایت این تصمیماتمان هستند که ما را شکل میدهند”
” دو راه برای برخورد با یک راز وجود دارد، آن را برملا کنید و یا نابودش کنید.”
این ها سخنان شخصیتی است که با همین عقاید و کارهایی که بر اساس آن ها انجام داد تبدیل به یکی از جاودانه ترین شخصیت های تاریخ بازی های رایانه ای شد و تا همیشه وی را به خاطر خواهیم داشت. نام او اندرو رایان است. شخصیتی که به مانند آنتاگونیستی که در چند شماره قبل تر از آن نام بردیم یعنی راخاری کامستاک، راییده ذهن خلاق یک نابغه و استاد بازیسازی و داستان سرایی است. نابغه ای به نام کن لوین. اندرو رایان رهبر و سازنده و موسس آرمان شهر رپچر بود. شهری که قرار نبود به مخروبه ای از اجساد و دیوانه هایی جانی تبدیل شود اما این گونه شد زیرا که اساس جوامع انسانی این است. انسان کامل نیست و جامعه ای که او بسازد هم کامل نخواهد بود و چیزی به نام آرمان شهر برای انسان وجود نداشته، ندارد و نخواهد داشت.
حتما اکثر شما عزیزان داستان و سرگذشت اندرو رایان و شهر رپچر را در بازی بایوشاک خوب می دانید. رپچر شهریست در اعماق اقیانوس که ایده های بزرگی را در بطن خود داشته است، ایدههایی از تاسیس یک ارمان شهر بر اساس افکار یک ایدئالیست و یک شخص آرمان گرا به نام اندرو رایان. فردی که بیشک یک نابغه بود و اگر نبوغ خود را در راه های بهتری غیر از جدا کردن جامعهای از مردم برای بردن به یک آرمانشهر، به کار میگرفت می توانست یکی از برترین افراد تاثیر گذار تاریخ بشریت باشد. وقتی به تفکرات و ایده های اندرو رایان می نگریم و صحبت های وی را مطالعه می کنیم، بیشک به نبوغ و عزم بالای وی برای رساندن بشریت به آزادی و دادن حق انتخاب به همه و از بین بردن اختلاف طبقاتی، پی می بریم اما این نبوغ در راه صحیحی استفاده نشد و در نهایت به یک تراژدی ختم شد. آرمان شهری به نام رپچر که تبدیل به فاجعه بشری و تراژدی محض شد. با چه امید و آرزوهایی مردم پای به این شهر گذاشتند و در جستجوی کمال و رستگاری دست در دست خانواده هایشان زندگی در رپچر را آغاز کردند و گمان میبردند که فرزاندانشان چه عاقبت بخیر، فرهیخته، موفق و باعث افتخار بشریت خواهند گردید اما چه گمان میکردند و چه شد. همین مردم مدتی بعد وحشیانه در شهر به جان هم افتاده بودند و بر سر ذرهای Adam به راحتی یکدیگر را پاره پاره میکردند و قتل و غارت، تمدن و فرهنگ آنها شده بود. ساختمانهای شیک و زیبا، تالارهای پر طمطراق و اعیانی، نماهای جذاب و که در جای جای رپچر به چشم میخوردند، همه و همه حکایت از آرزوهای بزرگی داشت که اندرو رایان برای این شهر و ساکنین آن در سر میپرورانده است و قرار بوده تا بهنرین جامعه انسانی که تاکنون در دنیا وجود داشته است در اعماق اقیانوس شکل بگیرد و سرنوشت نسل بشر را تغییر دهد، اما چه زود این رویاها، کابوسی مرگبار شدند و چه زود آرمانهای شکل دادن تمدن ایدهآل تبدیل به آرزویی محال شدند….
اندرو رایان شخصیتی است که به واسطه شخصیت پردازی بسیار خاص و عمیق خود در زمره برترین آنتاگونیست ها قرار می گیرد. شخصیتی که شاید قصد نداشت در زمره آنتاگونیست ها قرار بگیرد و میخواست قهرمان شود اما سرنوشت غم انگیزی در انتظارش بود. سرنوشتی که البته خود وی باعث و بانی آن بود. سخنان اندرو رایان به قدری عالی، فلسفی و عمیق هستند که باید بارها و بارها در بازی به آن ها گوش دهید تا کاملا ذات وی و نیت او از تاسیس رپچر را در یابید و کاملا او را بشناسید. قطعا اندرو رایان تا همیشه در لیست برترین شخصیت های منفی و آنتاگونیست های تاریخ عناوین رایانه ای جای خواهد داشت و هنر هشتم به وجود شخصیت هایی مثل او که توسط نوابغی مانند استاد کن لوین خلق شده اند افتخار خواهد کرد. همین طور ما…
۷- Vaas Montenegro
بازی: Far Cry 3
تا حالا معنی جنون رو برات گفتم؟… جنون دقیقا مثل بارها و بارها انجام دادن یک کار تکراریه لعنتیه که هر دفعه انتظار داری تغییر کنه ولی برات تکرار میشه… این دیوونگیه…. اولین باری که یکی به من این رو گفت، نمی دونم، فکر کردم دارن منو دست می ندازن و مسخره ام می کنند، پس بهش شلیک کردم.. اما مسئله اینه که اون راست می گفت… و از اون بعد من شروع کردم به دیدن، هر جایی رو که نگاه می کردم، هر جایی رو که نگاه می کردم این عوضی ها رو میدیدم، هر جا رو که نگاه می کردم دقیقا همین کار رو تکرار می کردن…. بارها و بارها و بارها و بارها فکر کردم که این بار دیگه فرق خواهد کرد… نه نه نه، خواهش میکنم، این بار باید فرق کنه، متاسفم… من این راهو دوست ندارم.
داری به من نگاه میکنی… باشه… تو ذهنت مشکلی داری؟ فکر میکنی دارم دستت می ندازم؟ فکر میکنی دارم دروغ میگم؟ لعنت بهت.. باشه؟ لعنت بهت… ردیفه پسر… ردیفه…. مسئله اینه که… اوکی… مسئله اینه که من تا الان یه بار تو رو کشتم و اینجوری هم نیست که من لعنتی دیوونه باشم…. ردیفه… مثل رودخونه زیر پل… تا حالا معنی جنون رو برات گفتم؟
این جملات و دیالوگ هایی که در بالا خواندید و کاملا مشخص هستند که مربوط به یک شخصیت مجنون و بی ثبات از لحاظ روحی می باشند، جملاتی هستن که باعث شدند یم آنتاگونیست و شخصیت منفی راهی را که بسیاری شخصیت ها در سال های طولانی برای کسب محبوبیت طی کرده اند را با بیان چند جمله هنرمندانه و جنون آمیز طی کند و به محبوبیتی باور نکردنی بین شخصیت های منفی تاریخ دست یابد. از همان تریلری که در E3 2011 از Vaas Montenegro پخش شد مشخص بود که چه شخصیت عمیق و چندلایه و قدرتمندی خلق شده است و معنای واقعی یک جانی روانی را به تصویر می کشید.
همه چیز در شخصیت پردازی Vaas Montenegro به بهترین شکل انجام شده بود و علاوه بر رفتار و تفکرات جنون آمیزی که وی داشت، سایر موارد او هم به بهترین شکل مکمل یکدیگر بودند. صدای وی بسیار روی اعصاب بود و وقتی جنون وی با هنزنمایی صداپیشه وی یعنی اقای Michael Mando ترکیب می شد، به معنای کلمه شخصیتی دیوانه و جانی را نمایش می داد. همچنین طراحان بازی نیز در طراحی ظاهری وی به بهترین شکل عمل کرده بودند و ظاهر او و نوع طراحی چهره اش هم کاملا با رفتار و صحبت کردن او هماهنگ بود. حتی نوع ریشی که برای وی گذاشته بودند بیشتر شخصیت وی را روی اعصاب بازیباز می برد و معلوم بود که سازندگان فکر همه جای کار را در خلق شخصیت Vaas کرده بودند. Vaas در بازی رهبر دزدان جزیره است (هر چند که بعدا مشخص می گردد وی توسط شخص دیگری استخدام شده است اما قطعا برای بازیبازان Vaas آنتاگونیست اصلی قصه بوده است) و شخصیت اصلی بازی و برادر وی و همراهان آن ها را می دزدد و قصد دارد تا از خانواده آن ها اخاذی نماید و بعد هم آنان را به صورت برده بفروشد. واس به واقع یک شخصیت کاملا سیاه و نماد بی رحمی و ردالت و سیاهی مطلق است و کاملا شیطان در وجود وی متبلور است. این شخصیت خود توسط شیطان دیگری به نام Hoyt به کار گرفته شده است تا روند آدم ربایی و تجارت و قاچاق انسان ها را برای وی مدیریت نماید. جالب اینجاست که در طراحی شخصیت Vaas چندین بار تعغییرات اساسی از همه لحاظ چه ظاهری، چه نام و چه شخصیت پردازی او صورت گرفت تا این که سرانجام شخصیتی که در بازی مشاهده کردیم برای بازی تایید شود. روند تغییرات این شخصیت قبلا در گیمفا به طور کامل برای شما عزیزان شرح داده شده است. بدون شک Vaas Montenegro یکی از فراموش نشدنی ترین شخصیت های منفی در تاریخ بازی های رایانه ای است و با این که تنها در یک عنوان حضور یافته است، تاثیر خود را بر این صنعت و هنر باقی گذاشته است و یکی از برترین شخصیت هایی است که یوبیسافت در سال های اخیر خلق کرده است.
۶- The Boss
سری بازی: Metal Gear Solid
Metal Gear Solid 3: Snake Eater نه تنها خود بهترین عنوان سری متال گیر است بلکه شخصیت های آن نیز جزو برترین های این سری محبوب هستند و در واقع دلیل اصلی برتری این عنوان همین شخصیت های بی نظیر آن هستند که داستان بازی را به دوش می کشند. Metal Gear Solid 3 یک بازی شاهکار و عالی نیست. این بازی از آن دست عناوینی است که در طول یک یا حتی دو نسل از بازی های رایانه ای تنها چند عدد انگشت شمار شبیه آن منتشر میشوند. کوجیما در نسخه سوم به سراغ دنبال کردن داستان بیگباس رفت و ما را با Snake Eater به سفری عمیق در گذشته برد که گویی حال و هوای یک فیلم سینمایی جیمز باند را داشت که با یکی از برترین تمها و زمینههای تاریخ بازیهای رایانهای تکمیل شده بود. باسفایتها در این نسخه جزو به یادماندنیترین، تاریخیترین و حماسیترین مبارزات تاریخ میباشند. فقط کافیست مبارزه با The End را به خاطر بیاورید، یا مبارزه بسیار متفاوت با Sorrow را یاد کنید. علاوه بر این در این نسخه تعدادی المانهای جدید و مکانیکهای مختلف اضافه شده بود که به بهترین شکل در بازی جا افتاده بودند. همچنین در درجات سختی بالا پیشروی در این عنوان بسیار سخت و نفسگیر بود و لذت دیگری داشت. در این مطلب صحبت ما در مورد باس نهایی این عنوان است. The Boss، شخصیتی که از محبوبترین قهرمانان تاریخ بازی ها نیز محبوب تر است و آنتاگونیستی است که بیشتر شبیه به یک شخصیت مثبت است. وی یکی از محبوبترین شخصیت ها در کل سری متال گیر و بازی های رایانه ای به حساب می آید و مبارزه نهایی با او و لحظه احساسی حماسی که در انتهای بازی رقم می خورد اشک را بر چشمان بسیاری از ما نشانده است.
The Boss مادر و بنانگذار سبک Close Quarters Combat یا همان CQC، سربازی افسانهای برای آمریکا و مؤسس و رهبر یگان کبرا بود. وی یکی از تلخترین و شاید تلخترین باس فایت سری Metal Gear را تاکنون برای ما رقم زده است. The Boss در نسخه سوم بازی یک دشمن خوفناک و یک کابوس مبارزه برای Naked Snake به حساب میآمد، قدرتمند و سریع و مرگبار. همچنین مبارزه با او که در حکم استاد و Mentor برای Naked Snake نیز بود بسیار برای وی و البته ما سخت و احساسی بود، ولی گریزی از آن در کار نبود…
بد نیست تا اطلاعات کاملی را از این شخصیت محبوب با یکدیگر مرور کنیم. در اطلاعات داستان The Boss آمده است: “The Boss که با نام جوی نیز شناخته میشود، یک سرباز افسانهای آمریکایی، مؤسس و رهبر یگان کبرا و به عنوان مادر نیروهای ویژهٔ آمریکا محسوب می شود. بر طبق پایگاه اطلاعاتی متال گیر سالید ۴، او متولد سال ۱۹۲۲ و دختر یکی از اعضای اصلی فیلسوفان است. او در روسیه با نام “Voyevoda” که در لغت به معنی جنگ سالار است، شناخته میشد. در ژوئن ۱۹۴۴ در جریان جنگ جهانی دوم او با رهبری یگان کبرا به پیروزی در نبرد نرماندی دست یافت. او در آن زمان حامله، و پدر بچهٔ او سارو بود. باس فرزندش را در وسط میدان جنگ از طریق یک سزارین به دنیا آورد که سبب به وجود آمدن یک اثر زخم بر روی شکم او شد. بچه توسط فیلسوفان برده شد و بعدها پس از بزرگ شدن او تبدیل به ریولور آسلات شد. باس مربی Naked Snake بود، اسنیک او را به چشم یک مادر و باس نیز او را به دید فرزندی که هیچوقت نتوانسته بود بزرگ کند میدید. باس و اسنیک مأموریتهای بیشماری را در طی ده سالی که با هم بودند به انجام رساندند، و مسئول خلق CQC هستند. در جریان مأموریت “Virtuous” او اتحادیه شوروی را ترک و به حزب خائن سرهنگ ولگین پیوست. او به عنوان یکی از اصلی ترین دشمنان در بازی سوم ایفای نقش میکرد و باس نهایی بازی بود. کمی بعد از بازگشتن به ایالت، اسنیک از سوی ایوا متوجه شد که باس آنها را ترک نکرده بود بلکه در حقیقت او یک جاسوس بود و داوطلبانه و آگاهانه جان خود را قربانی آمریکا و خوشنامی آن کرده است. با وجود اینکه او توسط دولت ایالات متحده آمریکا و سازمان جنگ جنایی روسیه خائن شناخته شد، در قبرستان ملی آرلینگتون به خاک سپرده شد. باس با گفتن: «فقط یک جا برای یک باس و یک اسنیک وجود دارد» رسماً نام خود را در انتهای متال گیر سالید ۳ به Naked Snake انتقال میدهد. اگرچه در طی رخدادهای متال گیر سالید: پورتابل اپس، اسنیک هنوز نمیپذیرد که نام رئیس بزرگ را یدک بکشد، چون احساس میکند هنوز از باس به عنوان یک مبارز پیشی نگرفتهاست. از این رو، او ترجیح میدهد با اسم رمز قدیمی خود، «اسنیک» در طی بازی شناخته شود.”
The Boss نه تنها یکی از به یاد ماندنیترین شخصیتها در سری Metal Gear به حساب میآید بلکه جزو برترین و محبوب ترین شخصیت های منفی یا آنتاگونیست ها در تاریخ بازی های رایانه ای نیز به شمار می رود و در جایگاه های بالای لیست ما قرار می گیرد. به امید روزی که در متال گیر زامبی نکشیم….
۵- Vergil
سری بازی: Devil May Cry
قطعا وقتی که ۵ شخصیت اول لیست می رسیم، شاهد آنتاگونیست هایی هستیم که از تعداد زیادی از شخصیت های مثبت محبوب، بسیار بسیار محبوب تر هستند و تاثیر گذاری زیادی را در تاریخ بازی های رایانه ای بر روی بازیبازان و این هنر و صنعت برجای گذاشته اند. یکی از همین شخصیت ها که در جایگاه پنجم لیست ما قرار گرفته است، Vergil ضدقهرمان اصلی سری عناوین بی نظیر Devil May Cry و برادر و دشمن اصلی پروتاگونیست اصلی این سری یعنی Dante است که در عنوان زیبای DMC Devil May Cry شاهد این بودیم که چگونه دشمنی بین این دو آغاز می شود و از برادری به کینه و جنگ می رسد. Vergil برادر بزرگتر بین او Dante محسوب می شود و از لحاظ شخصیتی نیز کاملا نقطه مقابل Dante است و برخلاف برادر بذله گو و شوخ طبع خود، دارای شخصیتی جدی، خشک، بسیار کم حرف، سرد و ساکت است، این دو فرزندان اسپاردا هستند و در حقیقت دارای پدر شیطان و مادر فرشته هستند و از این رو دورگه محسوب می شوند و بسیار در دنیای این فرنچایز، با ارزش و قدرتمند هستند. از لحاظ خصوصیات مبارزه ای نیز Vergil اگر قدرتمندتر از برادرش نباشد، کمتر نیز نیست و تبحر بسیار زیاید در فنون رزمی و شمشیر زنی بسیار سریع دارد و واکنش های وی فوق العاده سریع و ناگهانی تر از Dante هستند. از همه لحاظ چه رفتاری و شخصیت، و چه ظاهری دو برادر کاملا متضاد هم هستند. Vergilبرخلاف پالتوی رمز رنگ برادرش، پالتوی ابی زیبایی می پوشد، بر خلاف برادرش همیشه موهای خود را به عقب می زند (در عناوین اصلی این سری و نه در نسخه بازساز شده). سلاح اصلی، قدرتمند و محبوب Vergil شمشیر یاماتو است. پس از این که در نسخه بازسازی شده DMC Devil May Cry شاهد آغاز دشمنی دو برادر بودیم، در پایان بازی Devil May Cry 3 وی از Dante شکست می خورد و نقشه هایش نقش بر آب می شوند.
بدون شک مبارزه حماسی بین دو برادر در پایان نسخه سوم این فرنچایز و همچنین در پایان نسخه DMC Devil May Cry یکی از به یادماندنی ترین باس فایت هایی هستند که تاکنون تجربه کرده ایم. در اطلاعات مربوط به شخصیت Vergil شاهد خصوصیات منفی زیادی از لحاظ قدرت طلبی در وی هستیم. ” Vergil شخصیتی دل سنگ، قدرت طلب و بیرحم است که برای بدست آوردن قدرت و باز کردن دروازه جهنم دست به هر کاری میزند و حتی حاضر به کشتن برادر دوقلوی خود یعنی Dante نیز هست و از هیچ کاری در این راه دریغ نمی کند. وی خصلت های شیطانی بسیار بیشتری نسبت به برادرش دارد و همیشه در حال تحقیق و بررسی است که چطور دروازه جهنم را می شود باز کرد و همواره می خواهد درباره گذشته پدر خویش اطلاعات بیشتری بدست بیاورد.” با وجود این که Vergil نقش منفی و دشمن همیشگی شخصیت محبوب ما یعنی Dante محسوب می شود اما این موضوع هیچ گاه باعث نشده است تا ذره ای از محبوبیت او کم شود و در واقع وی نیز درست به مانند برادرش جذابیت و محبوبیت بین طرافداران بازی های رایانه ای و این فرنچایز دارد و نام او همواره جزو محبوب ترین شخصیت های تاریخ بازی های رایانه ای و نه فقط شخصیت های منفی محبوب، قرار خواهد گرفت و منتظر دیدارهای دوباره با او چه در قالب دشمن و چه شخصیت قابل بازی خواهیم بود. در نسخه DMC Devil May Cry، وقابع بعد از پایان بازی و شکست خوردن وی از برادرش در قالب یک بسته الحاقی به نام Vergil’s Downfall منتشر گردید که می توانستیم در نقش وی چند مرحله جدید را بازی کنیم که این مورد بسیار مورد استقبال طرفداران قرار گرفت و لذت بازی کردن در نقش Vergil همیچ چیزی کمتر از بازی در قالب Dante نداشت و فنون و استایل مبارزات منحصر به فرد Vergil مانند یک روح جدید در کالبد این سری محبوب و دوست داشتنی بود.
۴- Albert Wesker
سری بازی: Resident Evil
یکی از دلایل اصلی محبوبیت بسیار بالای سری عناوین قدیمی Resident Evil در گروی شخصیت های قدرتمند و جذابی است که این سری از همان ابتدا داشته است. بدون شک با داشتن شخصیت های مثبت بی نظیری مثل کریس، لئون، کلیر، جیل و … وجود یک آنتاگونیست قدرتمند که در سطح این پروتاگونیست ها باشد برای سری Resident Evil بسیار لازم و حیاتی بود که خوشبختانه اقای شنجی میکامی و همکارانش شخصیتی به نام Albert Wesker را خلق کردند که یک تنه برای تمامی پروتاگونیست های بازی کفایت می کند. Albert Wesker با وجود این که دارای شخصیتی کاملا منفی و خیانت کار است اما اگر نظر سنجی در مورد محبوب ترین شخصیت های تاریخ بازی های رایانه ای برگزار شود مه در آن شخصیت های مثبت و قهرمانان نیز حاضر باشند، باز هم Albert Wesker به عنوان یکی از محبوب ترین شخصیت های تاریخ معرفی خواهد شد و باید اذعان داشت که واقعا محبوبیتی که او از آن برخوردار است بسیار عجیب به نظر می رسد و این تنها به لطف هنر شخصیت پردازی اقای میکامی است که شخصیت هایی تا این حد فراموش نشدنی را چه مثبت و جه منفی در سری بی نظیر Resident Evil خلق کرده است که تا همیشه در دفتر تاریخ جاودانه شده اند. Albert Wesker را برای اولین بار در اولین نسخه از سری Resident Evil دیدیم که به عنوان یک شخصیت مثبت و رئیس گروه پلیس S.T.A.R.S معرفی شد، ولی در پایان مشخص گردید که او یک خیانتکار است و به عنوان یک دانشمند و جاسوس شرکت آمبرلا کار می کند. وسکر در طول عناوین مختلف این سری کم کم با اتفاقات مختلفی که برایش رخ داد و خود آن ها را رقم زد، تبدیل به یک فراانسان شد. “بدن او به دلیل ژنوم خاص و منحصر به فردی که داشت، در برابر ویروس های جهش زای مختلف مقاومت نشان میداد و همین باعث می شد تا تنها قدرت ویروس ها را کسب کند و شخصیت، ظاهر و روح انسانی خود را در مجموع حفظ نماید. وسکر این توانایی را داشت که از فاصله ای بسیار نزدیک نیز از شلیک گلوله ها در امان بماند؛ حرکت های بسیار سریع، تصمیم گیری در لحظه، قدرت بدنی فرا بشری، همه و همه از او یک نمونهٔ بی نظیر از فرا انسان ساخته بود. او یک فرا انسان بود ولی همچنان مانند انسانهای عادی کینهتوز و قدرت طلب بود و همین هم در نهایت باعث نابود شدن وی شد.” در نسخه پنجم سری Resident Evil و در نبرد نهایی بازی، شاهد مبارزه Albert Wesker که ویروس Uroboros virus را در اختیار داشت، با کریس ردفیلد و شوا آلومار در منطقه ای پر از موارد مذاب بودیم و آن ها در مرز نابود شدن توسط Wesker بودند که جیل ولنتاین با هلیکوپتر سر می رسد و آن ها سوار بر هلیکوپتر با شلیک آر پی جی موفق می شوند تا Albert Wesker را از صحنه روزگار محو نمایند.
Albert Wesker شخصینتی بسیار پیچیده دارد و در عین که همواره از او و کارهایش متنفر هستیم ولی حالتی را نیز حس می کنیم که شاید برای او راه برگشتی وجود داشته باشد هر چند خودمان هم می دانیم که او دیگر بیشتر از این حرف ها در سیاهی فرو رفته که بخواهد به راه بازگشت فکر کند. وی همواره شخصیت با ابهت در این سری محسوب شده و دشمنی بسیار قدرتمند و قابل احترام برای قهرمانان ما در این سری بوده است که هیچ گاه در مبارزه با وی راحت و اسوده نبوده ایم. بد نیست تا نگاهی کلی به اطلاعات و زندگی این شخصیت بیاندازیم تا شما عزیزان هر چه بیشتر با وی آشنا شوید. برای این منظور به برخی اطلاعات ثبت شده در مورد Albert Wesker رجوع می کنیم. در مورد این شخصیت آمده است “آلبرت وسکر در سال ۱۹۶۰ متولد شد. او یکی از چندین نوزادی بود که به شکل مخفیانه توسط شرکت آمبرلا ربوده شد تا در “پروژه کودکان وسکر (Wesker Children یا Project W)” مورد آزمایش قرار بگیرد. دستور اجرای این پروژه توسط اوزول ای. اسپنسر، مدیر عامل شرکت آمبرلا به شخصی به نام “آقای وسکر” داده شد. هدف از اجرای این پروژه، آزمایش ویروس مادر روی نوزادانی بود که از والدینی نخبه و تیزهوش به دنیا آمده بودند. البته ویروس مادر بسیار مرگبار بود و از همین رو پروژههای مختلفی برای قابل استفاده نمودن آن انجام شد. “ویروس نمونه اولیه (Prototype Virus)” یکی از ویروسهایی بود که از ریشه ویروس مادر، مخصوصا برای پروژه کودکان وسکر ساخته شده بود. تزریق این ویروس به نوزادان اما نتایجی فاجعه بار به دنبال داشت؛ به شکلی که از میان تمامی کودکان، تنها آلبرت وسکر و آلکس وسکر زنده ماندند. هر دو این شخصیتها در ادامه نیز تحت آموزش و پرورش پیشرفته شرکت آمبرلا قرار گرفتند و در آینده به عنوان دانشمند و محقق به استخدام همین شرکت در آمدند. Albert Wesker گاه به مانند یک پژوهشگر و گاهی به عنوان جاسوس برای آمبرلا کار میکرد و پیوستن وسکر به ادارهٔ پلیس شهر راکون آر. پی. دی (R.P.D) و بنیانگذاری استارز نیز بخشی از مأموریتی بود که آمبرلا برای او برنامهریزی نمود ولی از آغاز تا انتهای مسیر، پیشرفت او بر مبنای خیانت به همپیمانانش بود. این شخصیت برای منافع شخصی خود حتی به آمبرلا نیز خیانت کرد و در نابودی این شرکت، از طریق به قتل رساندن اوزول ای. اسپنسر و سرگی ولادیمیر نقش داشت. پس از رویدادهای نسخه اول Resident Evil، او به همگان وانمود کرد که مرده است اما حقیقت این نبود و او زنده بود و در این شرایط ویژه تلاش می کرد تا خود را به هدفهایش نزدیک کند. آلبرت وسکر بیشترین تعداد حضور در سری بازی رزیدنت ایول را دارد و اصلیترین آنتاگونیست این سری محسوب می گردد.”
۳- GLaDOS
سری بازی: Portal
کمپانی Valve به واقع کمپانی عجیب و بی نظیری است. آن ها یا بازی نمی سازند و یا اگر عنوانی را بسازند فقط شاهکار خلق می کنند. آن ها در تمام زمینه ها موفق هستند، بازی بسازند می شوند Half Life و Portal و البته اگر فروشگاه بسازند هم می شود استیم! هیچ گاه نیز این کمپانی از موفقیت بی نظیری که در بازی های خود کسب کرده است، سوء استفاده نکرده تا از نام ان ها و هنر خود برای ساخت بازی های پشت سر هم و سالانه بهره ببرد و خود را بدنام کند. سری عناوین Portal که به تازگی در قالب مقاله روزی روزگاری، نقد و بررسی نسخه دوم آن را تقدیم شما کردیم، از آن عناوینی هستند که در تمام دنیا، بازیبازان و بازیسازان می توانند با آن فخر بفروشند و بگویند این شاهکار را می بینید؟ در سنعت محبوب ما خلق شده است. Portal معنای واقعی خلاقیت و تفکرات و ایده های ناب بود. عنوانی که همه چیزش خاص بود و البته همه چیزش به همه چیزش می آید. از داستان بی نظیر و زیبا گرفته تا المان های گبم پلی خلاقانه و عالی و صداگذاری معرکه و شخصیت پردازی های منحصر به فرد، همه و همه در دو عتوان این سری به وضوح مشخص هستند و بی دلیل نیز نیست که نسخه اول متای ۹۰ و نسخه دوم متای ۹۵ را در کارنامه خود دارند و این امتیازات تنها بیانگر یک موضوع هستند، این فرنچایز شاهکار است. یکی از ستون های اصلی موفقیت فوق العاده این سری وجود شخصیتی منفی و آنتاگونیستی بی نظیر به نام GLaDOS بود. این شخصیت کار بسیار سخت تری در مقایسه با دیگر آنتاگونیست های بازی های رایانه ای و رقبای خود دارد، اما با این وجود اکثر آن ها را شکست می دهد و در جایگاه های بالای تمامی لیست های مربوط به محبوب ترین آنتاگونیست ها قرار می گیرد. می دانید چرا کار GLaDOS بسیار سخت تر از بقیه است؟ وی چیزی به نام ظاهر و احساسات صورت و … ندارد و چیزی جز یک صدا نیست، GLaDOS تنها یک هوش مصنوعی است و بس. GLaDOS یک صداست اما…
می دانید چقدر سخت تر است که بخواهی یک هوش مصنوعی را بدون هیچ ظاهر و حالتی و تنها با صداگذاری به این سطح برسانی که رقبای قدرتمند خود را کنار بزند و در جایگاه محبوب ترین شخصیت های منفی دنیا قرار بگیرد؟ می دانید که چه صداگذاری بی نظیری برای وی باید انجام شود؟ می دانید چه دیالوگ هایی باید نوشته شود بدون حتی یک اشتباه؟ صداگذاری و دیالوگ تنها سلاحی است که یک شخصیت هوش مصنوعی و خالقان آن در اختیار دارند تا کاری کنند تا آنتاگونیستی محبوب و بی نظیر مانند GLaDOS خلق شود. خالقان بازی دقیقا و جزء به جزء موفق به انجام این کار در مورد GLaDOS شده اند و شاهد یکی از برترین شخصیت های تاریخ هستیم که جزو ۳ آنتاگونیست برتر تاریخ در لیست ما نیز قرار می گیرد تا به این شکل ادای احترامی به سازندگان و خالقان توانمند این شخصیت بی نظیر کرده باشیم. GLaDOS در بازی با دیالوگ هایش غوغایی را به پا می کند و به قدری تک تک صحبت های او سنجیده و پرداخت شده است که باید اعتراف کنم در کل بازی های رایانه ای تا کنون شخصیتی با این تعداد دیالوگ بی نظیر ندیده ام. البته شخصیت های دیگر نیز به همین شکل هستند و مثلا ویتلی مدام و بی وقفه حرف می زند و اراجیف می گوید ولی آن قدر با مزه و جذاب این دیالوگ ها طراحی شده اند که تنها بر سازندگان بازی درود می فرستید. در داستان نسخه دوم حدود ۱۰۰ سال از اتفاقات نسخه اول می گذرد و آزمایشگاه به خرابه ای تبدیل شده است و شل به خواب رفته و GLaDOS نیز از کار افتاده است. ویتلی تصمیم می گیرد تا شل را از خواب بیدار کند اما با حماقت که جزو اصلی شخصیت وی است، سهوا GLaDOS را هم بیدار می کند و این گونه نسخه دوم بازی پورتال اغاز شده تا بار دیگر شاهد هنرنمایی شخصیت های آن در بطن داستان بازی به همراه گیم پلی بی نظیر آن باشیم. بدون شک GLaDOS هم به مانند سری عناوین پورتال در تاریخ بازی های رایانه ای جاودانه خواهد بود و تا همیشه در لیست های برترین شخصیت های بازی های رایانه ای و محبوب ترین آنتاگونیست های بازی ها در رده های بسیار بالا قرار خواهد گرفت، چرا که همه در مورد بی نظیر بودن این شخصیت در دنیا اتفاق نظر دارند و حتی اگر وی را در جایگاه اول نیز قرار دهیم ناحق نخواهد بود.
۲- The Joker
سری بازی: Batman: Arkham
در مورد جوکر چه بگویم. مگر می توانم در مورد او حرفی بزنم که واضح و مشهود نباشد… مگر غیر از این است که باید تنها از او تعریف و تمجید کنیم و شخصیت پردازی اش را ارج نهیم. انتاگونیستی که هم اندازه پروتاگونیست روبروی خود که از قدرتمندترین و محبوب ترین های تاریخ چه در سینما و چه بازی های رایانه ای است، محبوب است و اگر محبوبیتش از شوالیه تاریکی بیشتر نباشد کمتر نیست. اگر در چند شماره قبل تر این لیست گفتیم واس معنای جنون و دیوانگی است، اینجا باید بگوییم جوکر، پدر جنون است. جنونی محض و ناب که با بی رحمی، سنگدلی، میل به جنایت و قتل و در راس همه این ها درگیری با بتمن ترکیب شده است تا یک شخصیت دیوانه و پلید به نام جوکر را پدید اورد. هیچ چیزی به جز جنایت برای جوکر معنایی ندارد و وی به هیچ وجه به دنبال پول نیست. صحنه ای که در فیلم شوالیه تاریکی وی یک کوه از اسکناس را آتش می زند کاملا بیانگر آن است که جوکر دیوانه ای است که تنها عطش سیری ناپذیری برای جنایت دارد. وی وجود خود را به نوعی در گروی وجود بتمن تعریف می کند و اعتقاد دارد که او باید باشد تا جوکر و جنایت ها و نیت های شوم او معنی پیدا کنند و در حقیقت وی زیاد تمایلی به مرگ بتمن ندارد هر چند که چندان هم به این موضوع در مواردی بی میل نیست. جوکر از ۴ عنوان مربوط به سری آرکهام تنها در بازی آخر یعنی Batman: Arkham knight حضور نداشت و در ۳ عنوان دیگر با نام های Batman: Arkham City ،Batman Arkham Origins و Batman Arkham Asylum حضور داشت و یکی از برترین حضورهای جوکر در تاریخ بازی های رایانه ای را در این عناوین شاهد بودیم. البته به عقیده بنده در بین این ۳ عنوان برترین حضور جوکر مربوط به بازی تیمارستان آرکهام بود که به زیبایی هر چه تمام تر انجام شده بود.
در ابتدای بازی Batman Arkham Asylum به طرز عجیب و غیر قابل باوری می دیدیم که جوکر خود را خیلی مودب و مرتب تسلیم شوالیه تاریکی کرده است و خود را به دست قانون سپرده تا به زندان برود! مگر از این عجیب تر هم می شود؟ مگر می شود نقشه ای در کار او نباشد؟ خیر نمی شود! بتمن که او هم به این موضوع شک دارد خودش شخصا جوکر را تا زندان تیمارستان آرکهام همراهی می کند تا وی فرار نکند، غافل از این که او اصلا قصد ندارد فرار کند! تنها چند دقیقه بعد جوکر که از قبل نقشه ای حساب شده ریخته است کنترل کل تیمارستان را در دست می گیرد و تمامی روانی ها و جانیان و دشمن های بتمن را آزاد می کند و از دست بتمن و جیم گوردون و … هم کاری در آن لحظه ساخته نیست. در ادامه، بتمن است و ماجراهایی که در یک شب در آن تیمارستان رقم می خورد و بتمن بایستی تا کنترل این مکان را از جوکر بگیرد و خلافکاران و دشمنان تشنه به خون خود را از سر راه بردارد و دوباره به بند بکشد. با وجود تمامی دشمنان بی نظیر و ضد قهرمانانی با شخصیت پردازی های عالی که همواره روبروی بتمن ایستاده اند، از دو چهره گرفته تا پنگوئن و کت وومن و کیلر کراک و …. هیچ کدام و به واقع هیچ کدام حتی در نزدیکی های محبوبیت جوکر نیز نیستند و کاریزمای عجیبی که وی دارد را ندارند. وقتی می گوییم جوکر به مانند بتمن و هم رده او محبوب است، خود بیانگر همه چیز است زیرا شوالیه تاریکی، یکی از محبوبترین شخصیت های کمیکی تاریخ است و شاید محبوب ترین آن ها. جوکر شخصیتی است که اگر وجود نداشت قطعا بتمن اکنون این قهرمانی که می شناسیم نبود و تمامی رفتارها و اعمال جوکر در طی سال ها نقش زیادی را در شکل گیری شخصیت بتمن محبوب ما داشته است. بدون شک جایگاه جوکر در بالاترین رده های محبوب ترین شخصیت های بازی هاست و جزو ۳ شخصیت منفی برتر تاریخ بازی های رایانه ای در لیست ما در رتبه دوم قرار می گیرد و همان طور که در شماره قبلی در گلادوس نیز گفتیم، جوکر نیز هیچ کم و کاستی برای قرار داشتن در جایگاه اول نسبت به دیگر آنتاگونیست ها ندارد.
۱- Nemesis
بازی: Resident Evil 3
برای انتخاب شماره اول لیست محبوب ترین شخصیت های منفی ذره ای، حتی ذره ای شک نداشتم و نخواهم داشت. این جایگاه فقط و فقط متعلق به یک هیولاست. هیولایی که عاشقش هستیم و اما از ۱۰ کیلومتری اش فرار می کنیم! جایگاه اول متعلق به Nemesis است. محبوب ترین هیولای تاریخ بازی های رایانه ای. هیولایی که حتی در لیست برترین و محبوب ترین شخصیت های مثبت و منفی بازی های رایانه ای هم میتواند در جایگاه های اولیه قرار بگیرد و یک شاهکار بی همتاست. استاد شینجی میکامی و دیگر سازندگان و خالقان شخصیت های بازی، با خلق Nemesis و عناوین اولیه Resident Evil کاری کرد که تا ابد در قلب ما گیمرها و در صفحه پرافتخار ترین و محبوب ترین سازنده های بازی در دفتر تاریخ بازی های رایانه ای جاودانه شد. تنها نگاهی به طراحی Nemesis کافیست تا وی را ترسناک ترین هیولای خلق شده در بازی ها بدانیم. وای که وقتی او ناگهان از پنجره به داخل می آمد قلبمان در روز روشن چنان می تپید که انگار در حال سکته کردن بودیم. مهم نبود اسلحه نداشته باشیم و یا آر پی جی دستمان باشد. می دانستیم این هیولا بیدی نیست که با این بادها بلرزد. وقتی ناگهان به سمت ما می دوید و ما با ترس درب یک اتاق را باز می کردیم تا داخلش شویم و از دست او دقایقی راحت شویم. وقتی انیمیشن باز شدن درب در حال پخش شدن بود قلبمان می خواست از جا در بیاید از تصور این که الان Nemesis پشت سرمان است. فریادهای وی رعشه به جانمان می انداخت و حاضر بودیم تا هر کاری بکنیم فقط از او دور باشیم. با Nemesis در عنوان Resident Evil 3 آشنا شدیم که نام بازی نیز به نام وی بود و هنوز صدای شخصی که بعد از زدن گزینه شروع بازی نام رزیدنت ایول… نمسیس… را بیان می کرد در خاطر همه ما مانده و در دفتر تاریخ و در قلب ما حک شده است.
در اطلاعات مربوط به این هیولای بی نظیر، مخوف و محبوب آمده است که وی علاوه بر Nemesis با نام های Pursuer یا Chaser که هر و به معنی تعقب کننده هستند نیز شناخته می شود که کاملا با رفتار وی در بازی نیز همخوانی دارد و همیشه در تعقیب ما بیچاره ها بود تا از ترس زهره ترک شویم اما باز هم مثل یک مریضی، دوست داشتیم تعقیبمان کند! اگر چه وی از برخی دیگر مدل های tyrant کوچکتر است اما نقطه قوت وی آن است که کاملا مانند انسان هاست و نسبت به همتایان undead خود دارای هوشی بسیار بسیار بالاتر و همچنین بسیار نیز چابک تر است. وی قدرت تصمیم گیری از خود نشان می دهد و قابلیت کامل در استفاده از سلاح های گرم و … را داراست. وی برای دستیابی به هدف خود کاملا باهوش است و مثلا در صحنه ای که با شلیک به هلیکوپتر نجات باعث سقوط آن می شود، کاملا هوش و توانایی وی را مشاهده می کنیم. صدای نمسیس بسیار خوفناک است و با این که صحبت زیادی نمی کند ولی کلمه استارز را با صدای خوفناک خود تکرار می کند. Nemesis انتاگونیست و شخصیت منفی اصلی در نسخه سوم سری Resident Evil محسوب می شود. او همچنین در فیلم سال ۲۰۰۴ با نام Resident Evil: Apocalypse نیز حضور یافت. صداگذاری او در بازی را Tony Rosato به زیبایی انجام داد و ایفای نقش وی در فیلم بر عهده Matthew G. Taylor بود. از زمان خلق این شخصیت، وی همواره و در تمام مجامع گیمینگ در دنیا، بازخوردهای مثبت دریافت کرده و همیشه بین محبوب ترین شخصیت های سری Resident Evil و محبوب ترین و البته ترسناک ترین شخصیت های منفی در تاریخ بازی های رایانه ای قرار داشته است و به طور مثال وبسایت معتبر IGN از وی به عنوان یکی از محبوبترین هیولاهای تاریخ یاد کرده است و گیم اسپات او را در لیست ۱۰ شخصیت منفی برتر تاریخ از دیدگاه خوانندگان قرار داده است.
حالا چطور ممکن است که یک آنتاگونیست به شدت خطرناک و کشنده، که جایش را در قلبمان بازکرده و در مقابل، با دیدنش میخکوب میشویم، جایگاهی جز رتبه اول در این لیست داشته باشد؟ نمسیس در واقع هیولایی است که ما عاشق ترسیدن از او هستیم، موجودی شیطانی که با تعقیب کردنمان حس زندگی را به تک تک لایه های وجود ما تزریق میکرد. نمسیس نمونه کاملی از یک آنتاگونیست پرداخت شده است که برای دوست داشته شدن، نه نیازی به ظاهر زیبا دارد و نه دیالوگ های ماندگار. کافی است این هیولای شکست ناپذیر فقط و فقط خودش باشد و ما عاشق اش شویم و در عین حال، از بودنش به مرز سکته کردن برسیم.
پر بحثترینها
- بازیگر شخصیت اصلی Intergalactic نیل دراکمن را خدای بازیهای ویدیویی میداند و از همکاری با او هیجانزده است
- رکورد دیسلایک تریلر Concord توسط Intergalactic در یوتیوب شکسته شد
- رئیس ناتی داگ: تست بازیگری Intergalactic به اندازه انتخاب بازیگر نقش الی شگفتانگیز بود
- بازیهای انحصاری کنسولی بیشتری از پلی استیشن برای Xbox عرضه خواهند شد
- مدیرعامل ناتی داگ: Intergalactic دیوانهوارترین ماجراجویی ما است
- دیجیتال فاندری تریلر Intergalactic را از نظر بصری شگفتانگیز توصیف میکند
- سازنده بازی Black Myth: Wukong بابت برنده نشدن در مراسم The Game Awards 2024 گریه کرد
- گپفا ۲۶؛ مورد انتظارترین بازیهای شما در سال ۲۰۲۵
- مدیرعامل مایکروسافت: طرفدار Xbox بودن یعنی تجربه بازیهای آن روی تمامی دستگاهها
- این ۱۵ ویژگی منحصر به فرد GTA 6 را به یک تجربه خیرهکننده تبدیل خواهند کرد
نظرات
یه خسته نباشید از ته دل به شما……
عالی بود انتخاب ها…….
به نظرم باید کریتوس هم جزئی از لیست می شد البته نظر شما کاملا محترمه…
بازم تسلیت میگم……..
مقاله بسیار عالی
اقای بابایی تسلیت
ممنون بابت مقاله.خیلی منتظر این مقاله بودم واقعا ممنون. :yes: تسلیت میگم :-((
فقط جای خالی sadler در اویل ۴ حس میشه
تسلیت عرض میکنم
اقا سعید جواب ایمیلو ندادید
مرسی سینا جان. ممنونم ازت.
اقا خودت شاهد هستی که این ۳ روز کلا نبودم هیچ جا تو سایت و …. به خاطر اتفاقی که افتاد برام. خیلی سریع اوکی میکنم جواب رو میدم.
مقالتون مثل همیشه عالی بود و بدون مشکل.
خدا پدربزرگتون رو بیامرزد و به شما صبر عطا کند تا بتونید این فراغ رو تحمل کنین.الان درکتون می کنم و می فهمم چون پدر بزرگم سه ماه پیش فوت شدن
اقا سعید واقعا معذرت میخوام امیدوارم ازم دلخور نشید
اخه یکم دیر فهمیدم که پدربزرگ شما به رحمت خدا رفتن چون نظرات قدیمی رو نخونده بودم
ایشالا غم اخرتون باشه و همون جور که با مقاله های جذاب و دل ربا تون ما رو شاد میکنید خدا هم دل شما رو شاد کنه
عذر خواهی میکنم…
شرمنده…
داداش مقالت عالی بود.
شخصیت Mr. X از سری بازی های streets of rage هم خیلی جذبه داشت.
http://streetsofrage.wikia.com/wiki/Mr._X
جا داشت تو لیست باشه..
سلام سعید جان
تسلیت میگم ایشالا دیگه هیچ وقت داغ عزیز رو نبینید شاید این خبر که یکی از عزیزان نزدیک ترین دوستام یعنی شما یکی از عزیزاش رو از دست داده باشه این مقاله رو بهم تلخ کرد ولی بازم از شاهکاری این مقاله کم نمیکنه
بازم ممنون به خاطر قلم شیوات
آخرین بار هم خواهش کردم بررسی نظرات رو از روم برداری میشه دوباره چک کنی لطفا؟
واقعا Nemesis شخصیتی بود که بذاریش رتبه اول؟ شخصیت پردازی داشت اصلا؟ دیالوگ هاشو میشه بگی ؟ جوکر با اون پیچیدگی شخصیت بعد از نمسیس می ذارینش؟ جالبه … نکته بعدی هم اینه که واس رو گیمر های ۱۲ ۱۳ ساله قبول دارن یه خورده دیوونه بازی بدون دیالوگ پیچیده شد شخصیت خفن :)))) واقعا خنده داره این نسل جدید گیمر ….
واقعااااااااااااااااااااااااااااا موندم مکس پین کجاس ..
منفی تر از مکس پین مگه داریم؟ 😀
نمسیس حقش بود اول بشه خدایی