سینما+: ویژه عید نوروز
با سلام خدمت شما کاربران عزیز گیمفا. با ویژهنامه عید نوروز سینما+ در خدمتان هستیم که در آن مقالات متنوع و بسیار جالبی توسط تیم سینمایی گیمفا فراهم آورده شده است. در این شماره ابتدا به بررسی جامع دو سریال بزرگ حال حاضر تلویزیون یعنی گیم آف ترونز وشرلوک میپردازیم که بیتردید باب میل بسیاری از شما سریال دوستان است. همچنین در ادامه به موضوعاتی همانند ۱۰ فیلمی که شاید کمتر اسمشان به گوشتان خورده باشد و بررسی عملکرد فیلم مورد انتظار بتمن علیه سوپر من نیز پرداخته خواهد شد. پس با ما همراه باشید… .
بخش اول، سریال:
محمد سعید خزایی | نگاهی بر سریال Game Of Throns
در مجوعههای تلویزیونی مختلف با هر سبک و هر تم و ساختاری قاعده و اصولی وجود دارند و بهخوبی اتفاقات داستان حول محور آنها رقم میخورد. اما دنیای وستروس دقیقا در نقطه مقابل این مطلب قرار دارد! Game Of Throns سریالی است که در آن هیچ قاعده و اصلی وجود ندارد. شخصیتی که در قسمت قبلی مرد اول داستان بود در قسمت بعدی بهسادگی یا بهتر است بگوییم به مانند بیرحمی دنیای واقعی از میان برداشته میشود! و همین امر است که سبب شده GOT تبدیل به مجموعه تلویزیونی خاصی شود. سریالی بیرحم، غیرقابل پیشبینی اما فوقالعاده دوست داشتنی. اگر از ابتدای سریال با GOT همراه بوده و تا انتهای فصل پنجم آن را دنبال کردهاید با نگاهی گذارا به آنچه که گذشت خواهید دید این روایت جرج آر. آر. مارتین که توسط دیوید بنیاف و دی. بی. وایس برای خلق یک مجموعه تلویزیونی فاخر پختهتر شده چقدر عجیب و دراماتیک است. به عنوان مثال همان سکانس مکالمه سانسا استارک دختر ارشد ند استارک با مادرش را به یاد بیاورید که سانسا عاجزانه از مادر خود میخواهد او را به همسری ولیعد جافری در بیاورد، اما دست تقدیر چنان میچرخد که مخاطب خوش خیال در فصل اول هیچگاه ذرهای احتمال حوادث فصول بعدی را برای سانسای جوان نمیدهد و اینجاست که بهشکلی اعجاب انگیز مخاطب از دیدن و وقت گذاشتن برای GOT راضی است. حال قصد داریم نگاهی بیندازیم بر یکی از بزرگترین سریالهای «درام-فانتزی» تاریخ تلویزیون تا علاوه بر اینکه کنکاش بیشتری در مورد داستان آن انجام دهیم، مخاطبین جدیدی نیز با این ساخته HBO آشنا شوند.
من و شما سریالهای بسیاری را دنبال کردهایم و سکانسهای مثال زدنی بسیاری را دیدهایم که تا مدت زمانی نهچندان طولانی فکرمان را بهخود مشغول کردهاند. اما به جرئت میشود گفت چه برای من و چه برای بسیاری دیگر از دوستداران این حوضه شکهآور ترین سکانسها در GOT گردهم آمدهاند! همان سکانس پایانی فصل پنجم کافیست تا بهصحت حرف نویسنده واشنگتنپست مبنی بر بهترین سریال تاریخ بودن GOT ایمان بیاوریم. حرف آخر را اول باید گفت! اگر بههر دلیلی تا به امروز خود را از دیدن این ساخته عظیم HBO محروم کردهاید تمامی شک و تردیدها را کنار زده و بهدیدن آن بپردازید زیرا GOT از هر منظری که به آن بنگریم فوقالعاده است… .
سریال دارای چندین خط داستانی مختلف و زیباست که بهسختی میشود گفت کدام خط داستانی اصلی سریال است! ماجراهای دیوار و محبوب شدن جان اسنو؟ حکایات سرزمین پادشاهی و افول تدریجی لنیسترها؟ دنیای شرقی کالیسی و حکومت سست و نهچندان محبوب او؟ و یا قیام مردگان و وایت واکرها ( روندههای سفید )؟ کدام محوریت اصلی داستان را برعهده دارند؟ کدام دوست داشتنی تر هستند؟ سوالاتی که مسلما جواب واحدی ندارند زیرا هر یک از بینندگان جواب متفاوتی به آن میدهد و بهشخصه حکایت جان اسنو و دیوار را بر سایرین ترجیح میدهم. مجموعه تلویزیونی GOT برگرفته از مجوعه رمانهای «نغمههای آتش و یخ» است که همزمان با سریال روانه بازار میشوند اما همانطور که احتمالا واقف هستید برخلاف رویه همیشگی یعنی تقدم انتشار کتاب بر سریال، فصل ششم GOT زودتر از نوشتههای مارتین منتشر خواهد شد. علارقم تفاوتهایی که در خط داستانی این دو ( سریال و کتابها ) پیش آمده است، این اتفاق میتواند سبب شود عدهای که کتابها را در اولویت دنیای وستروس قرار میدهند این بار ابتدا با ساختهء HBO همراه شوند و در زمره طرفداران بسیار آن قرار گیرند.
به طور عمده سریال در سه بخش رقم میخورد که تمامی آنها به یک هدف مشخص ختم میشوند یعنی نگاهبانی یا به دست آوردن تخت آهنین. تختی که در هر بخش و هر فصل قربانیهای بسیاری از قهرمانان دوستداشتنی ما میگیرد. روایت اصلی سریال از آنجایی شروع میشود که یک تابستان ده ساله، تمام سرزمینهای هفت پادشاهی و وستروس را فرا گرفتهاست. اما از همان ابتدا مشخص میشود این تابستان طولانی و روزگار خوش دوام چندانی ندارد و تا چندی دیگر شاهد بازگشت مجدد سرما و روزگاری تاریک خواهیم بود. تاریکی ملالآور که بر اساس سخن پیشینیان کودکانی که طی آن متولد شدهاند بالغ میشوند و میمیرند اما هرگز نور خورشید را بهچشم نخواهند دید و در مزارع گرم و خرم قدم نخواهند گذاشت. بازی تاج و تخت در واقع بازی و نبرد بین خاندانهاست. البته تا بوده همین نیز بوده! همواره و در هر حکومت و سرزمینی غنی غنیتر میشود و فقیر ضعیفتر حال اگر این سرزمین، قاره خیالی وستروس باشد که مدعیان بسیاری دارد! قدرتمندترین خاندان سریال را میبایست لنیسترها دانست. لنیسترهایی که به واسطه پول و قدرتی که دارند شعار خود را «یک لنیستر همیشه قرضشو پس میده» قرار دادهاند و در واقعیت نیز همین است! خاندانی که در فصول ابتدایی سریال در واقع انها پادشاه سرزمینها هستند و همه چیز به اراده تایوین لنیستر رقم میخورد اما همیشه در بر روی یک پاشنه نمیچرخد… . خاندانهای دیگری همچون حاکمان شمال، استارکها هستند که از نظر محبوبیت یک سر و گردن بالاتر از سایر اقوام نزد مخاطبین قرار میگیرند و همیشه میگویند «شمال بهیاد میآورد» اما کدام شمالی باقی مناده که بهیاد بیاورد…؟! همچنین آخرین شاهزاده و پرنسس خاندان تارگرینها، مادر اژدهایان یعنی دنریس تارگریان که از خوناژدهایان در رگهایشان میجوشد، به دنبال باز پسگیری حکومت از رابرت براتیون بر میآیند اما این قصه سر دراز دارد و افراد کمی هستند که خواستار همکاری با آنها و قدرت گرفتن مجدد خاندان شاه دیوانه باشند! گذشته از این خاندانها که از ابتدای سریال جزء ارکان آن هستند؛ اقوامی همچون تاریلها و آهنزادگان نیز آرام آرام در سایه این هم همه و تشویش رشد میکنند و قد میکشند که حتی انتظار میرود در فصل ششم نقششان بسی پررنگتر از سایرین باشد!
همچنین سرمای زمستان در حال سایهافکندن و تیره کردن روزگار مردم بیچاره است و پادشاه مردگان و وایت واکرها به دنبال بنای حکومت خود و حرکت از سوی شمال به دشتهای حاصلخیز جنوب هستند. وایت واکرها را میتوان موجوداتی خاص و افسانهای دانست که بهسادگی نمیمیرند و هر انسانی که توسط آنها کشتهشود در زمره سربازانشان قرار میگیرد. موجوداتی که هنوز خیلی از آنها نمیدانم و اطلاعاتمان از سبک و رویه ارتش پادشاه مردگان به قسمت نبرد جاناسنو و گریختن وحشیها از چنگ شاه مردگان و ارتشش خلاصه میشود که خدایی هول و حراسی در دلمان انداخت! و در فصل ششم امیدمان به سامول تارلی است تا اطلاعات بیشتری از آنها کشف کند و سریال نیز پرداخت بیشتری به خط داستانی آنها انجام دهد. به طور کلی و با رخدادن اتفاقات غیر منتظره و جالب داستان این سریال میتواند تا انتها ( حداقل تا به امروز ) شما را با خود همراه کرده و لحضهای خسته نشوید.
اگر تمامی پنجاه قسمت سریال را ندیدهاید و قصد ندارید حتی اندکی از داستان برایتان لو برود از خواندن ادامه متن خودداری کنید!
نکته متمایز GOT بیرحمی و اتفاقات شوکه کننده آن میباشد. شاید عدهای از مخاطبین این خشونت بالای سریال را نکتهای منفی برای آن قم داد کنند اما باید دانست آن چیزی که این ساخته دیوید بنیاف و دی. بی. وایس را از هر اثر دیگری متمایز میکند همین خشونت بدون پردهی آن است. اتفاقاتی که شاید گاهی اندگی از حد اعتدال خارج شوند اما همواره فوقالعاده هستتند و مخاطب خود را تا روزها به فکر فرو میبرند. به عنوان مثال میشود به فصل سوم و خیانت عظیمی که به راب استارک صورت میگیرد و یا سکانس پایانی فصل پنجم و کشته شدن جان اسنو اشاره کرد که هنوز هم و با گذشت چندین ماه جای بحث و پیشبینی در مورد آن وجود دارد. اینها صحنههایی هستند که هسته اصلی GOT را تشکیل میدهند و این سریال را خاص میکنند. مارتین و دار و دسته تدوین داستان سریال به زیباترین شکل ممکن به اهداف و اتفاقات عقلانی جامع عمل میپوشانند ولی همیشه قرار نیست سرانجام کار همان چیزی باشد که شما میخواهید! به عنوان مثال حمله به دیوار را به یاد بیاورید که اکثر مخاطبین گمان میکردند وحشیها فاتح نبرد هستند اما با لشکرکشی استنیس همه چیز تغییر کرد! و این است هنر تیم سازنده سریال که علارقم اینکه گاهی ما را با اتفاقات سریال آزده خاطر میکند و خواسته دل ما برایشان ارزشی ندارد! اما لحضهای شما را خسته نخواهد کرد و قسمت به قسمت بر عطش مخاطب برای فهمیدن سرانجام کار افزوده میشوند و البته گه گاهی سکانسهای آرامش بخش و باب میل مخاطبی همچون عروسی یا عزای پادشاه جافری و یا قیامت به سبک ترین لنیستر در پایان فصل چهارم نیز وجود دارند که سبب میشود شیوه روایت اثر همه چیز تمام باشد.
نکته قوت دیگر دنیای گیم آف ترونز شخصیتپردازی فوق العاده آن برای شخصیتهای مختلف سریال است. دنیای نغمه پر است از افراد گوناگون با خلق و خوی متفاوت که غالبا اهداف خود را مقدم بر همه چیز میدانند. حتی اگر آن به آتش کشیدن یک طفل تقریبا معصوم باشد… . و گذشته از اینها قهرمانان و شخصیتهای سریال بیش از آنکه بخواهند قهرمان بازی در بیاورند انسان هستند. به عنوان مثال مرگ شوکآور و صد البته ناراحت کننده راب استارک را بهیاد بیاورید که مسبب اصلی آن خودش بود! جوانکی به خاطر رسیدن به دختر محبوبش مسبب بر باد رفتن بسیاری از آرمانهای یک قوم و تضعیف مردمان شمال شد. و یا مورد دیگری که در شخصیتپردازی خودنمایی میکند دگردیسی و تغیری معقول است که در افراد انجام میگیرد. و نمونه بارز آن استنیس براتیون پادشاه برحق به گمان لیدی ملیساندرا ( زن موقرمز ) میباشد. مردی که در ابتدا امر خانواده و طفل شیرینش را تقریبا در اولویت قرار میداد در دگردیسی منفی شخصتی که انجام داد در قسمت «رقص اژدهایان» از فصل چهارم دست به کاری زد که نشان داد او سراسر تحت سلطه شیطانی خدای نور قرار گرفته است. اما موضوع جالبتر این است که نویسندگان همواره یک شخصیت با شرافت یا بهتر است بگوییم یک جنگجو دوستداشتنی را به شما معرفی میکند که سبب میشود داستان تقریبا سه وجهای شود! یک قسمت شخصیتهای تاریک، وجه دیگر شخصیتهای خاکستری و در بخش دیگر نیز قهرمان با شرافت ما قرار میگیرد که غالبا استارکها بوده اند اما به نظر میرسد حداقل در طول فصل جدید و یا در ابتدای فصل ششم شوالیهی پیاز! یعنی سر داووس، مشاور استنیس، مرد با وجدان قصه ما باشد و احتمالا نقشی مثبت در حفظ زندگی جان اسنو ( اگر او به داستان باز گردد ) و یا انتقام گرفتن از نگهبانان خیانت کار دیوار داشته باشد.
در کنار پیچیدگیهای بسیار داستان و روایت آن که اشتباهات تبعاتی آنی دارد، برخی رخدادها و شخصیتها نیز هستند که تاثیر خود را در آیندهای نه چندان نزدیک میگذارند و لیتل فینگر یا همان انگشت کوچیکه خودمان! ( لرد بلیش ) را میتوان مهمترین شخصیت چند لایه داستان خواند که با فراری دادن سانسا و سپردنش به بولتونها و به درک واصل کردن خاله او! و اتفاقات بعدی، رسما خط داستانی و انتقامی جدیدی را در سریال شروع کرد! اما واقعا چرا گیم آف ترونز را خیلی دوست داریم؟! پاسخ آن است که پیش از هر چیز داستان سریال و روایت آن باعث میشود شما غرق در افکار مختلف شوید و چندشاخهای بودن آن نیز باعث زیبایی دو چندانش شده است. همچنین بازیهای خوب بازیگران در نقششان و فیلمبرداری و جلوههای بصری ویژه سریال سبب شده است تا GOT را خیلی دوست داشته باشیم! نحوه فیلمبرداریو جلوههای بصری و صحنه سازی های این سریال واقعا فوقالعاده است. طی یکی از مصاحبههای سازندگان اعلام کرده بود، اندازه اژدههاهای کالیسی در فصل ششم به دو برابر قسمتهای قبلی تبدیل میشود که واقعا انجام این امر با توجه به ظرافت و طبیعی بودن کار سخت است. البته در این بین برخی اعتقادات فراماسونری که سریال تحت نام خدای نور، پیروان مذهب ۷ و گنجشک اعظم و… به تصویر کشیده میشود اندکی سبب آسیب زدن به سریال شدهاست و همچنین عریانی و تمرکز گاها زیاد بر روی مسائل جنسی سبب شده است تا به بدنه سریال ضربه وارد شود. که در این زمینه الکس گریوز از نیویورک تایمز نظری یکسان با بنده و بسیاری از شما داشته که میگوید همه چیز در حالت تعادل و مناسب خوب است اما زیاده روی در این مسائل مسلما نه!
چه انتظاراتی از فصل ششم داریم و بررسی تریلر داستانی منتشر شده از سوی HBO
خب؛ پیش از هرچیز از تیم سازنده انتظار داریم که در دو قسمت ابتدایی سر و ته ماجرای جان اسنو را هم بیاورد! چون طاقت نداریم تا ببینیم وضعیت او در هالهای از ابهام باقی بماند و مسلما چنین نیز خواهد شد و احتمال خیلی زیاد کلید حل این مشکل در دستان بانوی نور ( ملیساندرا ) خواهد بود. همچنین انتظار داریم پردازشی مناسب به وایتواکرها و هدف و غایت آنها انجام بگیرد و در نهایت مشخص شود که کالیسی تا چه حد میتواند قهرمان نهایی داستان باشد! و همانطور که در تریلر نیز دیدیم بسیار جدی تر به خط داستانی برندون و کلاغ سه چشم پرداخته شود. حال بریم و بپردازیم به بررسی جز به جز تریلر!
دو تصویر، تئوری اول | روابطی که تغییر میکنند
مطلبی که در آن تردیدی نیست شکر آب شدن رابطه جیمی با سرسی است. سرسی که اینک از همه نظر نابود است! بعد از مرگ پدرش و قطع دست جیمی، مسلما سرسی بیش از هر کسی در کانون قدرت خاندان لنیستر قرار گرفت اما بعد از سکانس ما قبل پایانی فصل پنجم، آیا چیزی از ملکه سرسی باقی ماند؟! مسلما خیر! سرسی دخترش یا بهتر است بگوییم عزیزترین شخص زندگیاش یعنی میرسلا را از دست داد آن هم درست چندی بعد از به فنا رفتن جافری. پس به همین دلایل و به این علت که سرسی جیمی را به دلیل کم احتیاطی مسبب مرگ دختر شیرینش میداند مسلما رابطه عاطفی آنها از بین خواهد رفت و تنها برای گرفتن انتقام از دشمنانشان مسممتر خواهند شد!
چهار تصویر، تئوری دوم | نبرد لنیسترها با خاندان تاریل و گنجشک اعظم
تا تنور داغ است! بریم سراغ فرضیه بعدی در مورد سرسی و خاندان لنیسترها. همانطور که ذکر شد؛ سرسی به شددت آشفته و به دنبال انتقام است و اگر سکانس ماقبل پایانی فصل پنجم را بهیاد داشته باشید، سوار زرهپوشی که برای گرفتن انتقام نزد او برگشته بود را به یاد دارید. از سوی دیگر مسلما از رابطه ی خراب و گینهورزانه ملکه مارجری و ملکه مادر یا همان سرسی خودمان! آگاه هستید و حال زمان آن است تا گنجشک اعظم ارتش و مال و اموالی برای گسترش دین خود پیدا کند! و چه کسانی بهتر از تاریلها و ملکه مارجری که در بند اوست؟! به احتمال خیلی زیاد، گنجشک اعظم با دادن حکم عف و بخشش به مارجری و برادرش، حمایت آنها را کسب میکند و در نبرد با لنیسترها از آن بهره خواهد برد. همچنین دلیل دیگر این ادعا نیز تصویر آخر هم قرار گرفتن ملکه، مادرش و جنگشک اهظم در کنار هم بر روی پلهها می باشد!
چهار تصویر، تئوری سوم | کالیسی ملکه هیچی!
اول از همه دوست عزیز ما سر جورا که دل در گرو کالیسی دارد! نشانه بر جای مانده از او را پیدا میکند و خوب با دنبال کردن رد پاها به محلی که دوتراکیها به آن سفر میکنند میرود، احتمالا! و در تصویر پایین هم وحشیهای داستان یعنی دوتراکیها را میبینیم که در حال یورش به سمت کسی یا کسانی هستند که کسی چه میداند شاید جورا مورمونت و همراهانش باشند! شایان به ذکر است که کالیسی اینک در اسارت دوتراکیها میباشد زیرا همسر یک کال ( کال دروگو ) باید باقی عمر خود را در میان این وحشیها سر کند و فرقی با مردم عادی نداشته باشد! و در واقع ملکه هیچی باشد!
و اما دو تصویر پایین که یه نظریه مهم پشت خود دارند! در نگاه اول شاید بگویید، آخی کالیسی بیچاره در بند یک مشت دیوانه! خوب این حرف درست است اما اگر بر اساس دلایل بسیاری که وجود دارد، دنریس تارگریان قهرمان نهایی داستان باشد پس نیازمند ارتشی بزرگ است که با کمک اژدهایانش بر وستروس حکومت کند و در نبردها پیروز شود. شاید در نبردهایی که منجر به حکفرمایی پدرش پادشاه دیوانه بر هفت قلمرو شد، او با تعداد کمتری سرباز و با تکیه بر آتش سوزان اژدها موفق به پیروزی شد، اما این بار همه چیز متفاوت است و روشهایی برای غلبه بر اژدهایان پیدا شده است! پس چرا به این مسئله و این خیل عظیم از دوتراکی به عنوان ارتش آینده دنریس ننگریم؟! همچنین پس از آرام شدن اوضاع ( پیروزی نهایی کالیسی ) میشود با تفکرات استادانه ترین لنیستر دوتراکیها را ساکت و آرام کرد و یا با ارتش کرم خاکسری آنها را نابود کرد! کسی چه می داند…!
دو تصویر، تئوری چهارم | سقوط مرین!
خب به لطف کالیسی و اژدهایش شهر مرین پس از خیانت و قیام عظیم پسران هاربی سقوط نکرد. اما اینک دیگر کالیسی نیست و در نتیجه وقتی مادر اژدهاهای وحشی نباشد، خیلی نمیتوان روی آنها هم حساب کرد. و مهمتر اینکه پسران هاربی زخم خورده هستند و برادرانشان را از دست دادهاند و این بهترین فرصت است برای قیامی دیگر… و این به منزله مشکلی بزرگ برای ترین لنیستر دوستداشتنی است! و البته تصویر دوم یک فرضیه دیگر را هم به میان میاورد که آن هم بهرهگیری ترین از اژدهاهای زندانی دنریس در سیاه چال است…
هفت تصویر، تئوی پنجم | آیا جان اسنو اسنو زنده است؟!
مهمترین و بحث برانگیزترین اتفاق فصل پنجم به عقیده بسیاری از بینندگان سریال، سکانس بیاندازه احساسی خیانت کلاغها یه جان اسنو بود. اما به دلیل محبوبیت بیحد و حصر جان اسنو و شواهد و مدارکی که وجود دارد رئیس کلاغها زنده است! پس با ما در این تئوری همراه باشید تا با دلایلی مستحکم خدمتتان عرض کنیم که ماجرا از چه قرار است.
خوب ببینیم پیش از هر چیز چه داریم؛ لیدی ملیساندرا. در فصل سوم دیدیم که پس از دو نیمه شدن یکی از پیروان خدای نور توسط سگ شکاری ( هوند ) یکی از پیروان خدای نور که به درجه لازم در دینش رسیده بود! توانست مرد مرده را به زندگی بازگرداند! آن هم پس از چندین بار که آم مرد مرده و زنده شده بود! و از همه مهمتر اینکه مرد ذکر شده در مقابل لیدی ملیساندرا در درجهای پایینتر برای خدای نور قرار داشت و در نتیجه زنده کردن جان اسنو برای بانوی مو قرمز چندان مشکل نیست. همچنین در پایان بندی فصل قسمت آخر فصل پنجم نیز شاهد بودیم پس از شکست استنیس، بانو به دیوار باز میگردد و در تریلر نیز به وضوح دیدیم و شنیدم که او و سر داووس برای حفظ شرافت جان اسنو آماده هستند.
گذشته از موارد ذکر شده، در تریلر ما شاهد نبرد بین قوم بولتون ( مرد پوست کنده ) و قاعدتا وحشیها بودیم. خب؛ چه کسی میتواند وحشیها را متقاعد به جنگ با بلتونها کند؟! کسی غیر از جان اسنو که به خاطر آنها متحمل این همه مشکل شد؟ از سوی دیگر تقریبا دو ماه پیش بود که مطلبی در مورد مشاهده شدن سانسا و جان اسنو در یک صحنه نبرد دوشادوش یکدیگر در فضای مجازی منتشر شد که این هم میتواند سبب شکل گیری یک فرضیه باشد! سانسا الان کیست؟ با توجه به سفر برندون به ناشناختهها! الان به قول لیتل فینگر او کلید تصاحب وینترفیل و شمال است. و مهمتر از این هنوز پدرش متحدانی در شمال دارد که روابط خوبی با بولتونها ندارند. پس نتیجه چه میشود؟ سانسا استارک در پی انتقام از رمزی و پدرش بر میآید. و از سوی دیگر جان اسنو و وحشیها نیز به کمک او میآیند زیرا پس از باز پس گیری شمال انها هم قادر به ساکن شدن در آنجا خواهند بود.
در مورد این تصاویر بالا توضیحات لازم داده شد اما بازهم به دقت به مرد پوست کنده در تصویر آخر که در حال سوختن است، مرد وحشی و سپرهای ارتش مقابل دقت کنید!
اما گل سر سبد تصاویر این تریلر مردسوار کاری است که بسیار شبیه جان اسنو است! و تصویر دیگر که در یکی از آنها بهنظر ملیساندرا در حال زنده کردن جان اسنو ( تصویر دوم ) است تا فرصت باقیست!
و این هم تصویری دیگر از جان اسنو که سر داووس که در بالا به آن اشاره شد در حال دفاع از جان اسنو است. همچنین این احتمال نیز وجود دارد که در آخرین لحضات حیات جان اسنو در جد گرگ خود رفته و اینک روح او زنده و شاهد این صحنه باشد!
نتیجه چه شد؟ به عقیده ما و با توجه موارد ذکر شده، جان اسنو توسط لیدی ملیساندرا و با کمک سر داووس به زندگی باز میگردد و با خواهر ناتنی خود ( شاید هم نسبتی بین این دو نیست! ) سانسا استارک همراه میشود در پی فتح مجدد شمال بر میآید و با دادن قول ساکن کردن وحشیها در مکانی مناسب آنها نیز با جان همراه میشوند.
پنچ تصویر، تئوری ششم | آهنزادگان بر میخیزند
در انتهای فصل پنجم دیدیم که خاندان گرجوی به دنبال گرفتن حق خود از حاکمان هفت قلمرو هستند و فتح نافرجام وینترفیل توسط تیون نیز یکی از نشانههای مسمم بودن آهنزادگان در انجام این عمل بود. حال به نظر میرسد یورون گرجوی و نیروی دریایی جزایر آهنین در حال عزیمت برای گرفتن حق و حقوق به پندار خود! پایمال شدهیشان هستند. زیرا در تصاویر پایین به وضوح کشتیها، پرچم و نیروهای جنگی آنها و افرادشان را ملاحضه میکنیم که همگی مهر تاییدی بر این فرضیه هستند. حال اینکه دقیقا با چه گروهی متحد خواهند شد معلوم نیست اما مسلما در کنار استارکها و بلتونها قرار نمیگیرند…! و عجب جنگ و خونریزی شود این فصل ششم!
خوب برویم سراغ تصاویر تک اما مهم تریلر
تصویری که به احتمال خیلی زیاد مربوط به مراسم خاکسپاری استنیس براتیون است و سر داووس که قرار است احتمالا نقش جنگجوی با شرافت ما را در ابتدای فصل ایفا کند در حال صحبت کردن بر سر مزار او است. البته شاید عدهای بگویند از کجا معلوم که مزار جان اسنو نباشد؟ به شما میگویم از اینجا معلوم که جسد جان هنوز یا در دیوار است یا توسط کلاغها به آتش کشیده شده است! در نتیجه یحتمل اینجا آرامگاه استنیس است. چه آرامگاه بیشکوهی!
این هم کلاغهای خائن! به احتمال خیلی زیاد این تصویر مربوط به دقایق و ساعاتی بعد از مرد جان اسنو است و این دوستان مثلا به دنبال نابود سازی جسد جان و پیچیدن نسخه وحشیهای باقی مانده هستند!
این هم از سانسا استارک آراسته خودمان! در این تصویر برخلاف تصویر مربوط به تیون گرجوی یا همان ریک رمزی بولتون! سانسا سر و وضع مناسبی دارد و به احتمال خیلی زیاد در قلمرو یکی از متحدین سابق پدرش است و به دنبال متقاعد کردن او برای لشکرکشی به وینترفیل میباشد و همچنین انتظار میرود لیتل فینگر نیز در این راه با او همراه شود!
در فصل قبل دیدیم که آریا با سفر به «خانه سیاه و سفید» اولین قدم را برای تبدیل شدن به هیچ و یا به عبارتی بی چهره شدن برداشت. یکی از مراحل دشوار پذیرفته شدن در مکتب خدای هزار چهره کوری موقت است! و با توجه به تصاویر و تریلر منتشر شده آریا در حال گذران این مرحله دشوار است که احتمالا از او اشتباهی رخ میدهد! زیرا در تصویر دوم پس از سیلی خوردن از خدمتگذار خانه سیاه و سفید، چشمان او حالت عادی و سالم دارند!
و این هم تصویر آخر که مربوط است به برندون استارک قهرمان! در فصل پنجم عملا خبری از برندون نبود اما اینطور که پیداست قرار است در فصل ششم پردازش مناسبی به او و خط داستانیاش صورت بگیرد و تصویر بالا نیز احتمالا یکی از رویاهای آمیخته با حس واقعیت است که برندون در حال مشاهده آن است.
سخن پایانی:
در پایان باید گفت از نظر بسیاری از سریال دوستان و منتقدین Game Of Throns بهترین سریال حال حاضر جهان و یکی از برترین اثار تلویزیونی در سبک خود در کل تاریخ است! اثری که از داستان و شخصیتپردازی فوقالعادهای بهره میبرد که تا مدتها قادر است ذهن مخاطب را درگیر خویش کند. همچنین به کمک محیطهایی که داستان در آن به تصویر کشیده شده است و جلوههای بصری مناسب و نبردهای عظیمی که در سریال وجود دارد دیدن آن بر هر کسی پیشنهاد میشود! در نتیجه وقت را غنیمت شمرده و تا پیش از شروع پخش فصل ششم یعنی ۵ اردیبهشت ۱۳۹۵ مشغول دیدن پنج فصل قبلی شوید!
_________________________________________________________________________________________________
علیرضا رستمی | معرفی سریال Sherlock
داستانهای شرلوک هولمز، اولین بار توسط نویسنده و پزشکی اسکاتلندی به نام سِر آرتور ایگناتیوس کونن دویل خلق شد. وی علاوه بر داستانهای شرلوک هولمز، تعداد قابل توجهی رمان و کتاب تاریخی و نیز کتابی دربارهٔ احضار ارواح نیز نوشته است. اما بیشتر شهرت خود را مدیون کتاب شرلوک هولمز است. در ابتدا داستانهای او در میان عموم محبوب نبود و مردم حاظر نبودند چنین داستانهایی را بخرند و برایش پولی خرج کنند. به همین سبب سر آرتور مجبور شد کتاب «اتود در قرمز لاکی»؛ اولین کتاب از داستان های شرلوک هولمز را در مجلاتی با کاغذ های ارزان قیمت چاپ کند. رفته رفته بر محبوبیت داستانهای شرلوک افزوده و داستانهای وی به کتاب تبدیل شدند.
تاکنون اقتباسهای فراوانی از مجموعه داستان های شرلوک هولمز ساخته، و در قالب فیلم، سریال و بازی به بازار عرضه شدهاند که سریال «ماجراهای شرلوک هولمز» با بازی «جرمی برت» در نقش شرلوک هولمز و «دیوید بروک» در نقش دکتر واتسون، محبوبترین این اقتباس هاست. این سریال در دهه ۶۰ نیز در ایران پخش شد و از محبوبیت زیادی نزد جوانان آن دوره برخوردار است. از دیگر اقتباس ها از داستانهای شرلوک هولمز میشود به دو فیلم سینمایی به نام های «شرلوک هولمز» و «شرلوک هولمز: بازی سایه ها» با بازی «رابرت داونی جونیور» در نقش شرلوک و «جود لاو» در نقش دکتر واتسون اشاره کرد. حال پس از مقدمهای درباره شرلوک هولمز، به عجیب ترین اقتباس وی می رسیم که «شرلوک» نام دارد! اینبار با شرلوک هولمز سنتی همیشگی رو به رو نیستیم. بلکه اینبار داستان های شرلوک در قرن ۲۱ روایت میشود! در این سریال، «بندیکت کامبربچ» در نقش شرلوک هولمز و «مارتین فریمن» در نقش دکتر جان واتسون ایفای نقش میکنند. فیلمنامه سریال شرلوک توسط دو تن به نام های «استیون مافت» و «مارک گتیس» که از نویسندگان سریال «دکتر هو» هستند، نوشته شده است. در ابتدا قرار بود که فیلمی تلویزیونی به مدت ۶۰ دقیقه با نام شرلوک ساخته شود تا در صورت استقبال مردم و منتقدان، یک سریال در ادمه آن تولید شود. اما مسئولان شبکه BBC بسیار نگران بودند که سریال مورد حمایت قرار نگیرد. به همین دلیل سفارش ۳ قسمت از سریال را با داستانهای متفاوت دادند تا در صورت شکست یکی، دیگری بتواند شکست قبلی را جبران کند. اما نتیجه چیزی شد که مسئولان BBC حتی فکرش را هم نمیکردند! این سریال با استقبال بینظیری رو به رو شد و منتقدان و مردم آنرا پسندیدند و این سریال توانست جایزه بفتای بهترین سریال درام سال ۲۰۱۱ را از آن خود کند.
معرفی شخصیتها:
شرلوک هولمز:
وی بسیار باهوش است. و بسیاری چیزها را میبیند که مردم عادی قادر به دیدن آنها نیستند! وی دوستی ندارد و بسیار هم مغرور بوده و مانند ارباب با سایرین برخورد می کند! او خود را از همه بالاتر میداند. وی همیشه سرخورده است زیرا که دیگران هیچگاه به وی محبت و با او دوستانه و مهربانانه برخورد نکرده اند. به همین دلیل او خودش را مجبور به باور این موضوع کرده است که او قلبی ندارد. در خلال یکی از مکالمههایش با موریارتی، موریارتی میگوید که من قلبت را خواهم سوزاند و شرلوک جواب میدهد: «منابع موثقی گفتن که من قلبی ندارم.» اما موریارتی میگوید:«هر دو میدونیم که یه قلب از اون خوباش داری!» پس خود شرلوک هم میداند که هرچقدر هم شخصیت سردی داشته باشد، باز هم قلب دارد! رفتار های وی، جالب، بچه گانه و بسیار طنز هستند! مثلا وی به در دیوار خانه اش شلیک میکند یا اجزای یک بدن مرده را برای آزمایش در یخچال خانه نگه داری و کند و به یک مرده، شلاق میزند تا ببیند که بدن مرده کبود میشود یا خیر!
جان واتسون:
وی یک سرباز ارتش انگلستان است که به تازگی از جنگ در افغانستان برگشته است. جنگ، آثار مخربی روی وی گذاشته است. به طوری که پای او مشکل دارد و وی به خوبی نمیتواند راه برود. البته طبق نظریه شرلوک، پای وی از نظر جسمی مشکلی ندارد و مشکل او روحی است. جان واتسون فردی عادی از اجتماع است که میخواد زندگی ای عادی داشته باشد. جان و شرلوک مکمل هم هستند. به طوری که هر چیزی که در شرلوک دیده نمیشود، در جان وجود دارد و برعکس! هر چه جان ندارد، شرلوک آن هارا داراست. پس به همین دلیل آنها یک زوج کاراگاهی را تشکیل میدهند.
جیمز موریارتی:
او ضد قهرمان اصلی بسیاری از داستان های شرلوک است! وی ریاضی دانی است که از بسیاری از جهات به شرلوک شبیه است. وی همانند شرلوک فکر میکند که مردم عادی احمق هستند و نمیتوانند جهان را به خوبی ببینند! اگر شرلوک را قطب مثبت یک آهن ربا فرض کنیم، موریارتی قطب منفی است. رابطه او با شرلوک، همانند رابطه بتمن با جوکر میباشد. موریارتی، با معماهاش قصد بازی کردن با شرلوک را دارد و همیشه دوست دارد که شرلوک را به چالش بکشد و به شرلوک اثبات کند که از او برتر است.
مایکرافت هولمز:
مایکرافت، برادر بزرگتر شرلوک است. او از بانفوذ ترین افراد سیاسی دربار انگلستان میباشد. شرلوک در یکی از دیالوگ ها به جان میگوید:«ایشون خود دولت بریتانیا هستند، البته وقت هایی که عضو سازمان جاسوسی بریتانیا نباشه یا گاهی اوقات هم مامور سازمان سیا!» سپس رو به برادرش میکند و میگوید:«سعی کن تا من میرسم خونه، یه جنگ راه نندازی! میدونی که جنگ چقدر رو ترافیک تاثیر داره!» مایکرافت و شرلوک همیشه در جنگ و مبارزه هستند. رابطه آنها شبیه رابطه موش و گربه است! شرلوک همیشه زیر سایه برادر بزرگترش بوده است و قصد داشته به او ثابت کند، از او برتر می باشد.
اگر حداقل دو فصل ابتدایی سریال را ندیدهاید مطالعه ادامه متن به شما پیشنهاد نمیشود!
بررسی کلی داستان سریال:
داستان به طوری بسیار ساده از این قرار است که دو فرد که خیال میکنند باهوشترین افراد هستند، قصد دارند بازیای مرگبار با یکدیگر انجام دهند. هر دو این افراد گمان میکنند که باهوشترین افراد روی زمین هستند و این بازی -یا بهتر بگویم بازیها- را برای خارجکردن دیگری از میدان و ثابت کردن خویش به وی انجام میدهند. در این بازی، شرلوک قطب مثبت و قهرمان داستان است که همیشه موفق به حل پازل های سخت و دشوار قطب منفی که موریارتی است، میشود. در سمت دیگر موریارتی همیشه با معماهای سخت قصد این را دارد که به شرلوک نشان دهد که از او برتر است و حاظر است برای اثبات این قضیه، همهچیز و همهکس را به خطر اندازد و برای او برای موفقیت در این راه هیچ چیز برایش اهمیت ندارد. البته رابطه این دو اصلا بد نیست! حتی میتوان گفت که آنها دوست و رفیق هستند! هر دوی آنها هم به یکدیگر احتیاج دارند. بدون موریارتی، شرلوک دیگر نمیتواند خودنمایی کند و معماهای دیگر برایش بسیار ساده و کلیشهای خواهند بود. از طرف دیگر بدون شرلوک، موریارتی دیگر کسی را برای به چالش کشیدن و بازی کردن ندارد و حوصلهاش سر می رود! پس رابطه آنها چیزی مثل بتمن و جوکر است. یا مثل دایره ین و یانگ«دایرهای سیاه و سفید در فرهنگ چینیان که نماد خیر و شر است» به هم مرتبط هستند و هیچگاه از هم جدا نخواهند شد.
فرد دیگری که در داستان نقش مثبتی دارد، جان واتسون، همکار شرلوک است. وی، همانطور که در بالا هم اشاره کردم، یک دکتر نظامی است که به دلیل آسیب از جنگ بازگشته است. جان، در تمام لحظات در کنار شرلوک است و هرکاری که میتواند را برای وی انجام میدهد. جان واتسون در فصل سوم با زنی به اسم «ماری» ازدواج میکند که در ادامه به نقش وی در داستان خواهیم پرداخت. شخصیت مهم دیگر در این داستان، برادر شرلوک، مایکرافت است. کارگردان سریال سعی داشته است با فوق العاده نشان دادن شرلوک به این نیز بپردازد که حتی شرلوک باهوش و مغرور داستان ما نیز بی نقص نیست و از وی باهوشتر نیز هست…
از افراد مهم دیگر که از فصل سوم وارد داستان میشود، «ماری» است. او پس از مرگ شرلوک، با جان آشنا میشود. او در اصل یک جاسوس است و در ابتدا برای هدف خاصی به جان نزدیک میشود. اما در ادامه به وی علاقهمند میشود. جان، پس از اینکه میفهمد زنش جاسوس است -این اتفاق در قسمت سوم فصل سوم میافتد- بسیار جا میخورد. جان، تا مدتی هم با او حرف نمیزند و این دو با یکدیگر قهر میکنند اما به دلیل اینکه ماری، فرزند جان را باردار است، جان با وی آشتی میکند.
از نقاط مثبت سریال میتوان به طنز به جا و به اندازه اشاره کرد. در برخی سکانسها، حرکات شرلوک موجب میشود که خنده به روی لبهای شما بیاید. برای مثال در یکی از سکانسها، شرلوک فراموش میکند که زمین دور خورشید میچرخد! در قسم اول فصل سوم، در سکانس خنثی کردن بمب، با جان یک شوخی وحشتناک -بخوانید خرکی!- میکند! در کل طنز در فیلم بهاندازه نیاز وجود دارد.
معرفی قسمت به قسمت سریال برای افرادی که هنوز آن را ندیده اند!
قسمت اول – فصل اول «پرونده صورتی»:
داستان قسمت اول از این قرار است که چند فرد به طور مشکوکی توسط یک نوع قرص دست به خودکشی میزنند. حال وظیفه شرلوک است که به پلیس در حل این معما کمک کند. در این قسمت، شرلوک برای اولین بار نام موریارتی را میشوند. مهمترین وظیفه این قسمت، شناساندن شرلوک هولمز مدرن به مردم و نشان دادن چگونگی شکل گرفتن رابطه او با جان واتسون است.
قسمت دوم – فصل اول «بانکدار کور»:
در این قسمت شرلوک از طرف یکی از دوستانش مامور میشوند تا یکی از مزاحمت هایی که برای شرکت دوستش ایجاد شده است را حل نماید. داستان این قسمت نیز یکی از چالش های موریارتی است. این اپیزود به شدت عادی است و هیجان بسیار کمی دارد! شاید سازندگان آنقدر که به فکر قسمت های شاهکار بوده اند، به فکر قسمت های عادی سریال نبوده و فکر این را نکرده اند که یک بیننده باید چنین قسمت هایی را تحمل کند!
قسمت سوم – فصل اول «بازی بزرگ»:
ما در این قسمت، شاهد اولین برخورد رو در روی شرلوک با موریارتی هستیم. تمامی معماهایی که در این قسمت بیان میشود، ما را مستقیم به سمت موریارتی می برد. داستان این قسمت از یکی داستان های کوتاه کانن دویل الهام گرفته است. این قسمت، قسمتی با سکانس شاهکار است. تمام مدت زمان این قسمت را میتوان در سکانس آخر فیلم در استخر خلاصه کرد. به راستی که نویسنده این قسمت خود شرلوک هولمزی است که میتواند چنین صحنه ها و داستان ها را در کنار هم قرار دهد و با ذهن بیننده بازی کند!
قسمت اول – فصل دوم «رسوایی در بلگراویا»:
در این قسمت، مایکرافت و دولت انگلستان پروندهی چند عکس که پخش شدن آنها سبب رسوایی یکی از مقامات بلندپایه زن انگلستان میشود را به شرلوک می سپارند تا شرلوک باهوش داستان ما بتواند آنها عکس ها را از دست زنی که سبب آبروریزیهای فراوانی است، پس بگیرد.
این قسمت، یکی دیگر از بازی ها و چالش های موریارتی است تا ذهن شرلوک را به چالش بکشد. به طوری کاملا غیرمنتظره، شرلوک در این قسمت خاطرخواه میشود!
قسمت دوم – فصل دوم «درنده باسکرویل»:
میتوان این قسمت را بدترین قسمت این سریال معرفی کرد! این قسمت هیچ ربطی به سایر قسمت ها و داستان اصلی ندارد. این قسمت فقط نام یکی از داستان های کانن دویل را یدک میکشد. شرلوک این بار باید به سفری برود تا درنده افسانه ای باسکرویل را کشف کند. حال چه چیزی در مقصد منتظر اوست؟ آیا درنده باسکرویل واقعا وجود دارد؟ خودتان این قسمت را مشاهده کنید تا جواب سوال هایتان را بگیرید!
قسمت سوم – فصل دوم «سقوط کاخ رایخنباخ»:
در این قسمت موریاتی با یک کد رایانه ای، ادعا میکند که میتواند تمام قفل های جهان را باز کند و برای اثبات این ادعایش، در یکی زندان های انگلستان و محل نگهداری جواهرات سلطنتی ملکه را باز میکند و با جواهرات ملکه انگلستان، تاج گذاری میکند و خود را پادشاه خلافکاران می پندارد. به جرات میتوان گفت که این اپیزود، بهترین اپیزود این سریال است. هیجان را میتوان در تمامی لحظه های این اپیزود احساس کرد. در این قسمت، موریارتی به شرلوک ثابت میکند که همه چیز نباید هوشمندانه باشد. این قسمت پر از سوپرایز است و تا لحظه آخر شما را میخکوب میکوند. و در سکانس آخر، فک شما به زمین خواهد چسبید!
قسمت اول – فصل سوم «تابوت خالی»:
شرلوک در این قسمت باید لندن را از دست تروریستهایی که در زیر پارلمان انگلستان، بمب کارگذاشتهاند و قصد دارند تمام پارلمان را به هوا ببرند، مبارزه کند و بتواند نقشهی شوم آنها را خنثی کند.
در این قسمت، شرلوک پس از گذشت دو سال به لندن بازمیگردد و از مرگ برمیخیزد و زنده میشود! در این قسمت علاوه بر دنبال شدن قضیهی بمبگذاری در زیر پارلمان، داستان زندگی جان پس از مرگ ساختگی شرلوک و آشنا شدنش با ماری میپردازد.
قسمت دوم – فصل سوم :
در این قسمت به جان یک نگهبان کاخ سلطنتی انگلستان سوء قصد میشود. اما در ادامه مشخص میشود که این تنها تمرینی برای هدفی بزرگتر یعنی کشتن فرمانده سابق جان است. تقریبا تمام فکر و ذکر این قسمت، ازدواج ماری و جان است. اما در ادامه اتفاقات مهمتری نیز میافتد. برای مثال جان میفهمد که قرار است به زودی پدر شود! جان از این قضیه بسیار خوشحال میشود. همین بچه در ادامه داستان باعث میشود که جان و ماری از هم جدا نشوند.
قسمت سوم – فصل سوم «آخرین پیمان او»:
در این قسمت شرلوک باید با فردی بانفوذ به نام «مگنوسن» رقابت کند. وی شرلوک را به چالش کشیده است و از شرلوک تقاضای اطلاعات سری را میکند. شرلوک در آخر مجبور میشود مگنوسن را بکشد تا اطلاعات وی جایی درز پیدا نکند. به همین دلیل، دولت انگلستان، شرلوک را تبعید میکند. هنوز ۴ دقیقه بیشتر از تبعید نگذشته است که موریارتی بر روی تمام تلویزیون های انگلستان ظاهر میشود و عبارت «دلتون برام تنگ شده؟» را مرتبا تکرار میکند. به همین دلیل دولت انگلستان مجبور میشود که شرلوک را از تبعید ۴ دقیقه ای بازگرداند!
این قسمت بیشتر بر زندگی مشترک بین جان و ماری میپیردازد. در این قسمت هویت اصلی ماری برای جان و شرلوک معلوم میشود. در این قسمت، ماری بالاخره هویت اصلی خود را لو میدهد. جان که متوجه هویت اصلی همسرش شده است، برای مدتی از وی فاصله میگیرد و رابطه بین این دو کمرنگ میشود. اما در آخر این دو باز به سوی همدیگر باز میگردند.
اپیزود ویژه کریسمس «عروس بدشگون»:
عروسی از مرگ بازمیگردد تا شوهر خویش و مردانی که وی را در طول زندگی اش اذیت کرده اند، را به قتل برساند و از آنها انقام بگیرد. حال سوال اینجاست که آیا شرلوک و دستیارش میتوانند حقیقت پشت این راز را کشف کنند؟ در تاریخ دوم ژوئیه ۲۰۱۴ اعلام شد که قسمت ویژه قرار است در سال کریسمس سال ۲۰۱۶ پخش شود. اینبار قرار بود که شرلوک به قرن ۱۹ برگردد و داستان در زمان اصلی داستان های شرلوک روایت شود! داستان این قسمت از روی داستانی به همین نام «The Abominable Bride» نوشته شده است. این قسمت میان زمان گذشته و زمان حال مطلق است! به طور کلی نمیتوان گفت که شرلوک قدیمی حاصل توهم شرلوک کنونی است تا شرلوک کنونی ساخته و پرداخته شرلوک قدیمی و کلاسیک است!
برخی از افتخارات سریال:
برنده بهترین سریال درام در جشنواره «بفتا» در سال ۲۰۱۱
برنده بهترین بازیگر مکمل مرد برای نقش جان واتسون توسط مارتین فریمن در جشنواره بفتا در سال ۲۰۱۱
برنده بهترین بازیگر مکمل مرد برای نقش جیمز موریارتی توسط اندور اسکات در جشنواره بفتا در سال ۲۰۱۲
برنده بهترین نویسنده برای قسمت رسوایی در بلگرویا توسط استفن مفات در «جشنواره هنری تلویزیونی بریتانیا» در سال ۲۰۱۲
رکورد بیشترین تماشاگر تلویزیونی در تعطیلات کریسمس برای قسمت عروس بدشومن
در فصل چهارم منتظر چه چیزهایی باشیم؟
حال این همه از این سریال و شخصیتهاش گفتیم. حال سوال اینجاست که در فصل چهار باید منتظر چه چیزهای باشیم؟ با ما همراه باشید تا چند نمونه از این احتمالات را بررسی کنیم:
برادر دوم شرلوک به داستان میآید: طبق شایعاتی، قرار است برادر دوم شرلوک به داستان بیآید. منابعی اطلاع دادهاند که قرار است وی نیز در فصل چهار حضور داشته باشد. اگر داستانهای شرلوک را دنبال کرده باشید، حتما میدانید که شرلوک و مایکرافت، برادر سومی نیز داشتهاند که از هر دوی آنها باهوشتر بوده است.
داستان واقعی فرار شرلوک از مرگ روایت میشود: همانطور که میدانید، شرلوک داستان بازگشت خویش از مرگ را برای یکی از طرفدارانش بیان میکند. به نظر بنده، این داستان، داستان واقعی شرلوک نیست و او به گونهای دیگر مرگ خود را جعل کرده است.
چانه همه به زمین خواهد چسبید (!): به تازگی محاصبهای با یکی از نویسندگان سریال شده است. وی ذکر کرده است که با پایان فصل چهارم، چانهی همه به زمین خواهد چسبید و بعد از آن تماشاگران بیتاب فصل پنجم میشوند!
سرنوشت موریارتی مشخص میشود: همانطور که میدانید، در فصل دوم، موریارتی با شلیک گلولهای در دهان خویش، خودکشی میکند. اما در اواخر فصل سوم میبینیم که موریارتی قرار است دوباره با شرلوک بازی کند!
فرزند جان و ماری به دنیا میآید: در قسمت دومِ فصل سوم مشخص شد که ماری از جان باردار است و همین قضیه باعث طلاق نگرفتن آن دو تن نیز شد. در فصل چهارم احتمالا این بچه که دختر نیز هست، به دنیا میآید و شادی و نشاط خاصی را به سریال میبخشد.
__________________________________________________________________________________________
دانیال دهقانی | ۱۰ فیلمی که شاید کمتر اسمشان به گوشتان خورده باشد
سلام به گیمفاییهای دوست داشتنی. سال نو را با چند روز تاخیر، به شما تبریک میگوییم و از صمیم قلب برای شما سالی پر از سلامتی، موفقیت و عشق را آرزومند هستیم.در نظر داشتیم تا با دستی پر در روزهای ابتدایی سال جدید از شما پذیرایی کنیم، و این چنین بود که تصمیم گرفتیم تا یک ویژه نامه نوروزی را برایتان تدارک ببینیم. در این بخش، میخواهیم تماشای ۱۰ فیلم را در این چند روز باقی مانده از تعطیلات به شما توصیه کنیم، ۱۰ فیلمی که شاید کمتر اسمشان به گوشتان خورده باشد و در میان مردم خیلی معروف نیستند. شاید این بهانهای باشد برای آشنایی بیشتر با سینماگرانی که هیچگاه آن طور که باید و شاید از کارشان تقدیر به عمل نیامد و آثارشان خیلی پر سر و صدا نبودند. سخن را کوتاه میکنیم، این شما و این ۱۰ فیلمی که قصد معرفیشان را داریم:
Oslo, 31 August
جدیدترین فیلم این لیست، اثر تحسین شده خواکیم تریه (Joachim Trier) محصول کشور نروژ است که برای اولین بار در جشنواره کن سال ۲۰۱۱ اکران شد و مورد توجه بسیاری از منتقدان قرار گرفت. فیلم، در مورد پسری ۳۰ ساله به نام آندرس (با بازی آندرس دنیلسن لای) است، جوانی که در بند اعتیاد گرفتار شده است. فیلم داستان زندگی یک روز از زندگی او را روایت میکند، روز سی و یکم آگوست. او به علت اعتیادش، در یک کمپ ترک اعتیاد در حومه شهر اسلو بستری است، اما، پس از اینکه حال او بهبود نسبی پیدا میکند، او دوباره به شهر اسلو (شهری که آندرس در آن به دنیا آمده و خاطرات زیادی با آن دارد) فرستاده میشود تا در یک مصاحبه کاری شرکت کند و از اینجا، داستان یک روز از زندگی آندرس برای مخاطبان تعریف میشود. یکی از نقاط قوت بزرگ فیلم، صادقانه بودن آن است. فیلم به قهرمان سازی از آندرس نیست، نه، او یک انسان معمولی است، با تمامی نکات مثبت و منفی که در ذات هر شخص نهفته است. او معتاد است، ولی هنوز یک انسان است. انسانی که اگر انتخابهای صحیحتری در طول زندگیاش اتخاذ میکرد، شاید هیچگاه به این فلاکت دچار نمیشد. فیلم داستان بسیار ساده و سرراستی دارد، بدون هیچ گونه پیچ و خم خاصی. ما یک روز با آندرس و زندگیاش همراه میشویم، کم کم در مورد گذشته او بیشتر مطلع میشویم، با شخصیت او بیشتر آشنا میشویم و در نهایت، بیشتر با او ارتباط برقرار میکنیم. این سیر تدریجی از همان اوایل فیلم و ورود او به شهر اسلو آغاز میشود و تا پایان تراژیک فیلم ادامه مییابد. فیلم همچنین نیم نگاهی به رفتار جامعه با معتادان میاندازد و آن را مورد بررسی قرار میدهد. چندین بار در فیلم مشاهده میکنیم که اطرافیان آندرس، با دلسوزی و ترحم خاصی با او برخورد میکنند، چرا که او یک معتاد است. این مسئله بدون شک باعث میشود تا آندرس پیش خودش احساس سرافکندگی و حقارت داشته باشد. در جایی دیگر از فیلم و هنگامی که آندرس با ویراستار مجلهای برای استخدام شدن مصاحبه دارد، متوجه نگاه نه چندان جالب جامعه به معتادان میشویم. فیلم به خود مقوله اعتیاد نیز نگاه تندی دارد. به عقیده فیلمساز، اعتیاد بیش از هر چیز روی امید شخص به آینده تاثیر دارد. آندرس دوران بهبودی را گذرانده است، هنوز اندکی جای کار دارد ولی، وضعیتاش به نسبت گذشته خیلی بهتر شده است. او میتواند شروعی نو داشته باشد، دختری را برای خود انتخاب کند، شغلی را برای امرار معاش برگزیند، دوباره با نزدیکاناش ارتباط برقرار کند و در کل، دوباره زندگیاش را به روال عادی برگرداند، ولی مواد مخدر به طور کلی امید او را از ادامه دادن گرفتهاند. او پیش خود فکر میکند که آنقدر از مدینه فاضلهاش فاصله گرفته که هر قدر هم به عقب برگردد، نمیتواند دوباره آن را به دست بیاورد. فیلم Oslo, 31 August کاملاً رئال است، محال است که آن را تماشا کنید و حتی اندکی به واقعی بودن آن شک کنید. اگر در کوچهها و خیابانهای شهر خودمان هم بگردیم، چندین و چند آندرس دیگر پیدا میکنیم. در هر شهری، آندرسهایی وجود دارند که از سوی جامعه و حتی خانواده خویش طرد شدهاند (همچون آندرس Oslo, 31 August که خانوادهاش برای او پشیزی اهمیت قائل نیست و حتی خواهرش از ملاقات با او سر باز میزند) و بدون هیچ امیدی به آینده، در انتظار مرگ هستند. این فیلم میتواند برای مخاطبان، حکم یک تلنگر کوچک را داشته باشد. در کل، کاری که خواکیم تریه با Oslo, 31 August کرده، تحسین برانگیز است و باید امیدوار باشیم که این فیلمساز کمکار، در آثار آیندهاش هم خوش بدرخشد.
Paper Moon
یک فیلم جادهای دوست داشتنی و دلنشین از پیتر باگدانوویچ (Peter Bogdanovich) کارگردان کاربلد و زبر دست سینما. داستان Paper Moon در مورد کلاهبرداری به نام موزس پری است، کسی که با حقه بازی به مردم روستاها و نواحی مختلف کانزاس انجیل میفروشد. او زندگی عادی و معمولی دارد، ولی طی اتفاقاتی او با دختری ۹ ساله به نام ادی آشنا میشود و مجبور میشود تا او را تا ایالت میزری همراهی کند. آنها دو شخصیت از دو دنیای کاملاً متفاوت هستند، یکی دختر بچهای که همواره به دنبال بازیهای کودکانه خود بوده و دیگری، کلاهبرداری که دست به دامن هر حقه و فریبی میشده تا امرار معاش کند. آنها با هم تناقضات زیادی دارند و این موجب به وجود آمدن موقعیتهای جالبی میشود. هر چه که جلوتر میرویم اما، آنها بیشتر به هم نزدیک میشوند، گویی که آنها واقعاً یکدیگر را به عنوان توفیقی اجباری پذیرفتهاند و سعی دارند تا حداقل حالا که مجبور هستند تا در کنار هم باشند، یکدیگر را “تحمل” نکنند بلکه یکدیگر را “بپذیرند”. در این میان نباید از نقش آفرینی فوقالعاده تیتوم اُنیل (Tatum O’Neal) نیز غافل شد، کسی که در آن دوران ۱۰ ساله بود ولی به قدری زیبا در نقش ادی فرو رفته بود که توانست جایزه اسکار بهترین بازیگر نقش مکمل زن را در آن سن کم به دست بیاورد و رکورد دار جوانترین بازیگر برنده اسکار شود، رکوردی که هنوز هم بعد از گذشت چند دهه پا برجا است و به نام او ثبت شده است. بازیگر نقش موزس هم رایان اُنیل (Ryan O’Neal) است، پدر واقعی تیتوم اُنیل. این پدر و دختر زوج فوقالعادهای را در Paper Moon تشکیل دادند که هنوز هم زبانزد بسیاری از سینما دوستان است؛ آن قدر این دو با هم هماهنگ بودند که به نظراین مسئله ناشی از پدر و دختر بودن آنها (و بالطبع، شناخت بسیار خوب آنها از یکدیگر) است. در ابتدا قرار بوده جان هیوستن کارگردان مطرح آمریکایی این فیلم را کارگردانی کند، حتی او پل نیومن را هم برای بازی در نقش موزس در نظر گرفته بود، اما، این اتفاق رخ نداد. ارسن ولز افسانهای هم در طول ساخت فیلم به پیتر باگدانوویچ مشاوره داده است. در کل، Paper Moon فیلمی دلچسب و زیبا است و تماشای آن میتواند لحظات خوبی را برای مخاطبان رقم بزند.
Closely Watched Trains
فیلمی شاخص از موج نوی سینمای چک اسلواکی. Closely Watched Trains فیلمی جنگی – عاشقانه است، موضوعی که تاکنون بارها جلوی دوربین فیلمسازان مختلفی رفته است. داستان این فیلم در مورد سوزنبان جوانی به نام میلوش (با بازی واکلاف نکر) است، شخصی کم رو و خجالتی که به خاطر همین مشکلاش، از تجربه بسیاری از اعمال دور مانده است. فیلم به چند روز از زندگی او نگاه میکند. بدون شک Closely Watched Trains یکی از آرامترین و کم سر و صدا ترین فیلمهای جنگی تاریخ است، آن قدر فیلم آرام و با حوصله و به دور از هرگونه هرج و مرج و شلوغی جلو میرود که ممکن است برخی تماشاگران در هنگام تماشای فیلم خوابشان ببرد! البته، این به معنای خسته کننده بودن فیلم نیست، Closely Watched Trains به هیچ وجه خسته کننده و ضعیف نیست بلکه میداند که باید در مدت ۹۳ دقیقه به چه چیزهایی بپردازد. آرامی و لطافت فیلم با وجود آن که قرار است راوی داستانی در دل جنگ جهانی دوم باشد ناشی از زبردستی کارگردان فیلم ژیری منژل (Jiří Menzel) است. کارگردان میداند باید چه زمانی نقش جنگ و آثار آن را به داستان وارد کند تا هم پیام خود را به مخاطب رسانده باشد، هم کاری نکند تا مخاطب از تم اصلی فیلم (یعنی جنگ) زده شود. پس اگر از یک فیلم جنگی، انتظار نبردهایی پر زرق و برق و قهرمانپروریهای هالیوودی را دارید همین حالا دور Closely Watched Trains یک خط قرمز بکشید و هیچ گاه سمت آن نروید. فیلم بیشتر به ماجرای عشق میان میلوش و دختری دوست داشتنی به نام ماشا (با بازی جیتکا بندوفا) میپردازد. میلوش در زندگیاش با هیچ دختری رابطه نداشته است، به همین علت فکر میکند که نمیتواند شریک جنسی خوبی برای ماشا باشد. این امر باعث شده تا او هیچ گاه نتواند آن طور که باید و شاید به او عشقاش را ابراز کند. فیلم بیشتر به همین کشمکشهای میلوش با خودش برای ابراز علاقه به ماشا میپردازد و در کنار آن، نیم نگاهی هم به اثرات مخرب جنگ بر زندگی انسانهای بیگناه و تحت الشعاع قرار گرفتن آنها میاندازد. یکی از بزرگترین نقاط قوت Closely Watched Trains شخصیت پردازی کمنظیر میلوش است. او شخصیتی بدیع دارد، نقاط ضعف خاصی دارد که زندگیاش را تحت تاثیر قرار داده و سعی دارد تا در آغاز دوران جوانی شخصیتاش را حداقل به خودش ثابت کند. فیلم بسیار ساده و صمیمانه است، فیلم تا آن اواخر فیلم (که پایان فیلم را شامل میشود) به دنبال این نیست که کسی را قهرمان جلوه دهد و در بیشتر زمانها، ما را بیشتر به شخصیتها نزدیک میکند. پدر بزرگ میلوش در تلاش برای هیپنوتیزم کردن سربازان آلمانی در جنگ جهانی اول خودش را فدا کرده است، پدرش هم در سن ۴۶ سالگی بازنشست شده و تمام روز را روی کاناپهاش دراز میکشد. او فردی معمولی از خانوادهای معمولی است، زندگی معمولی دارد و میخواهد معمولی بماند، که این مسئله به صاف و ساده بودن فیلم کمک شایانی کرده است. بیش از این نمیتوان بدون اسپویل کردن داستان فیلم سخن گفت، اما، Closely Watched Trains، این فیلم خاص و ۹۳ دقیقهای از سینمای چک اسلواکی را تماشا کنید، باور کنید ارزشاش را دارد و در پایان، خود را غرق در آن میبینید.
L’Attalant
تنها فیلم بلند ژان ویگو (Jean Vigo) کارگردان با استعداد فرانسوی که خیلی زود دار فانی را وداع گفت، معروفترین اثر به جای مانده از او است. این کارگردان تنها موفق به تکمیل ساخت ۴ فیلم در دوران زندگی کوتاه (او در سال ۱۹۳۴ و در سن ۲۹ سالگی درگذشت) خود شد ولی با همان آثار، از او به عنوان یکی از بزرگترین و تاثیرگذارترین کارگردانان تاریخ یاد میشود. داستان L’Attalant در مورد ازدواج ناخدایی به نام ژان با دختری روستایی به نام ژولیت است. زندگی در کشتی آتالانت (نام کشتی که ژان ناخدای آن است و نام فیلم هم برگرفته از همان است) برای ژولیت خسته کننده و یکنواخت است، او تاب ماندن در کشتی را ندارد و مدام بیقراری میکند. او که از ماندن در کشتی خسته شده، پس از رسیدن کشتی به لنگرگاهی در پاریس شوهرش را ترک میکند و به دنبال رویاهای خویش میرود. L’Attalant فیلمی است شاعرانه و دوست داشتنی. فیلمی صامت که حرفهای زیادی برای گفتن دارد. این فیلم به عنوان یکی از آثار مهم سبک رئالیسم شاعرانه شناخته میشود. از پنجره فیلم، ژان ویگو نگاهی تند و گزنده به وضع اجتماعی فرانسه آن زمان دارد و به شیوههایی مختلف، ارجاعاتی به آنها دارد. متاسفانه، این فیلم هم در زمان پخش با مشکلات عمدهای مواجه بوده و ارگانهای مسئول در فرانسه در آن زمان، به شدت بر روی فیلمها حساس بودهاند و روی آنها نظارت زیادی داشتهاند. گفته شده که شرکت توزیع کننده L’Attalant از ترس آن که جلوی انتشار فیلم گرفته شود، دست به خود سانسوری زده و فیلم را بسیار تعدیل کرده است. دو نسخه از این فیلم وجود دارد که یکی ۱۲ دقیقه از دیگری طولانیتر است، و به همین جهت برخی اعتقاد دارند که ممکن است فیلم حتی طولانیتر هم باشد ولی به خاطر مسائلی که به آنها اشاره شد، مشخص نیست که نسخه اصلی فیلم دقیقاً چند دقیقه بوده است. این فیلم همچون گوهری درخشان در تاریخ سینمای فرانسه خودنمایی میکند و تماشای آن به تمامی سینما دوستان توصیه میشود. اگر از این فیلم خوشتان آمد، تماشای سه فیلم دیگر ویگو (که همگی آثاری کوتاه هستند) نیز توصیه میشود.
Badlands
اثری ماندگار از ترنس مالیک (Terrence Malick) کارگردان خاص و کمکار آمریکایی. در Badlands (که برخی به اشتباه آن را به نام زمینهای لم یزرع میخوانند، اما، در اصل Badlands نام منطقهای در داکوتای آمریکا است) او یک داستان عاشقانه را به عنوان تم اصلی داستان انتخاب کرده است. کیت (با بازی مارتین شین) جوانی است که شغلاش جمع کردن زبالههای سطح شهر است. او پسری عصبی و بداخلاق است و شکل و شمایلاش شما را به یاد جیمز دین فقید (James Dean) میاندازد. او عاشق دختری به نام هالی (با بازی سیسی اسپاسک) است و حتی به این خاطر که هالی از جیمز دین خوشاش میآید، شبیه به او لباس میپوشد. پدر هالی دوست ندارد که کیت سمت دخترش برود و همین سرمنشا اصلی اختلافات کیت با او میشود. روزی از روزها، کیت دست به کشتن پدر هالی میزند و با هالی فرار میکند.این سر آغاز ماجراهای این دو جوان عاشق است. آنها سفری طولانی را در دل آمریکای پهناور آغاز میکنند. کیت پسری شرور و عصبی است، اما، عاشق هالی است و به همین خاطر سعی میکند تا خودش را بیشتر کنترل کند. هالی هم کیت را دوست دارد، ولی شاید نه به آن اندازهای که کیت به او علاقه دارد. در این فیلم هم همچون دیگر آثار مالیک، مناظری که به تصویر کشیده میشوند بینظیر هستند. یکی از معدود ایرادات فیلم البته غیر منطقی بودن برخی اتفاقات آن است. مثلاً، کیت پدر هالی را میکشد، اما او نه کیت را سرزنش میکند و نه حتی بعدتر که سفر خود را آغاز میکنند، از او میپرسد که مقصدشان کجاست و چه زمانی قرار است این ماجرا ختم به خیر شود. البته فیلم آن قدر قدرتمند و زیبا است که از چنین ایراداتی به راحتی میتوان چشمپوشی کرد. داستان فیلم با نریشنهای هالی روایت میشود. او قدم به قدم سفر خطیرش با کیت را شرح میدهد و مخاطبان را با خود همراه میکند. این فیلم بر اساس داستانی واقعی ساخته شده است، البته نامها در فیلم مالیک تغییر یافتهاند. فیلمبرداری فیلم در سطح بسیار بالایی قرار دارد و با قاب بندیهایی حرفهای، گاهاً مناظری به تصویر کشیده میشوند که نظیر آنها را تنها در فیلمهای دیگر مالیک میتوان یافت. عشق وافر مالیک به طبیعت در جای جای آثار او به چشم میخورد و Badlands هم از این قاعده مستثنی نیست. مالیک سعی داشته تا فیلم را شاعرانه کند و البته موفق هم بوده است. در این میان نباید از بازی فوقالعاده سیسی اسپاسک و مارتین شین هم غافل شد؛ آنها آن قدر در فیلم خوب بودند که Badlands تبدیل به سکوی پرتابشان شد. در مجموع، Badlands به عنوان اولین قدم جدی مالیک در عرصه فیلمسازی، فیلمی تماشایی و فوقالعاده است و با وجود آن که بیش از ۴۲ سال از زمان ساخت این فیلم گذشته است، هنوز هم در زمینههای مختلف حرفهای بسیاری برای گفتن دارد.
Down By Law
فیلمی مستقل و سیاه و سفید به کارگردانی جیم جارموش (Jim Jarmusch) کارگردان مطرح آمریکایی. فیلم حول محور دستگیر و زندانی شدن ۳ مرد از ۳ دنیای کاملاً متفاوت تمرکز دارد. زک (با بازی تام ویتس) جک (با بازی جان لوری) و باب (با بازی روبرتو بنینی) همان ۳ مجرم هستند. نحوه دستگیری زک و جک خیلی هوشمندانه است، آنها هیچ گناهی ندارند (حداقل، جرمی که پلیس با داشتن مدرکی از آن بخواهد آنها را دستگیر کند) و به خاطر پاپوشی که دیگران برایشان دوختهاند به زندان میافتند. اگر با جیم جارموش و سینمای او آشنایی داشته باشید، حتماً با آن تم پوچی که در آثار او وجود دارد نیز آشنایی خواهید داشت. جارموش بار دیگر از آن تم استفاده کرده است، هرچند که در نهایت به گونهای دیگر آن را سامان میدهد. از این مسئله که بگذریم، به وقایعی که در زندان رخ میدهد میرسیم. زک، جک و باب، تقریباً هیچ نقطه مشترکی با هم ندارند، گویی که اصلاً زاده شدهاند تا با هم تفاوت داشته باشند! ساختار شکنی و هجو دیگر آثار هالیوودی در جای جای فیلم به چشم میخورد. در میانههای فیلم، سه شخصیت ما موفق به فرار از زندان میشوند، اما، بر خلاف دیگر فیلمهایی که سبک فرار از زندان دارند، نمیخواهد از زبان شخصیتها هوش و ذکاوت نویسنده را در طراحی یک راه بینقص برای فرار از زندانی فوق امنیتی به رخ تماشاگران بکشد، بلکه، کل مدت زمانی که صرف کشیدن یک نقشه برای فرار از زندان میشود به ۵ دقیقه نمیرسد! فیلم بیشتر روی شخصیتها و روابط آنها با یکدیگر تمرکز دارد. باب شخصیتی سرخوش دارد، او زبان انگلیسی را درست نمیشناسد و نمیتواند به خوبی به این زبان صحبت کند. در مقابل، با وجود این که زک و جک بسیار با هم اختلاف دارند، هر دو یک ویژگی مشترک دارند، درون گرا بودن. باب در اصل پلی است بین جک و زک، باب همان کسی است که به واسطه حضورش هنوز این گروه سه نفره از هم نپاشیده است. در این میان از پایان بندی هوشمندانه فیلم هم نمیتوان گذشت که کمی با دیگر آثار جارموش تفاوت دارد و هدفمندتر به نظر میرسد. فیلمبرداری Down By Law یکی از نقاط قوت آن است و قاب بندیهای اثر نیز بسیار استادانه و هوشمندانه هستند. هر سه بازیگر اصلی فیلم در نقشهای خود بسیار خوب هنرنمایی کردهاند و هیچ ایرادی به کار آنها وارد نیست. البته ممکن است عدهای به خاطر لهجه بسیار جالب باب و حرکات و رفتار او، حس کنند که روبرتو بنینی از دیگر بازیگران فیلم بهتر است، اما، به شخصه از بازی تام ویتس لذت بیشتری بردم چرا که او بسیار خوب توانسته بود در نقش شخصیتی درون گرا همچون زک فرو رود و او را تبدیل به شخصیتی ماندگار و کاریزماتیک کند. موسیقیهای فیلم نیز ساخته جان لوری بازیگر نقش جک هستند و تام ویتس بازیگر نقش زک برخی از ترانههای فیلم را خوانده است. در مجموع، Down By Law یکی از بهترین آثار جیم جارموش است و تماشای آن بر هر سینما دوستی واجب است.
Rififi
یکی از بزرگترین و اولین فیلمهای جدی در سبک سرقت Rififi به کارگردانی جولز دسین (Jules Dassin) است. این فیلم در کنار فیلم باب قمارباز (Bob Le Flembaur) اثر ژان پیر ملویل (jean Pierre Melville) نقش مهمی در به وجود آمدن فیلمهای سبک سرقت امروزی همچون یازده یار اوشن (Ocean’s Eleven) داشت و از این دو فیلم به عنوان پدران سبک سرقت یاد میشود. داستان Rififi در مورد مردی سالخورده به نام تونی (با بازی ژان سروی که به خاطر اعتیادش به الکل با مشکلات زیادی دست و پنجه نرم میکرد) است، کسی که در گذشته به سرقت از بانکها دست میزده اما دیگر علاقهای به انجام این کار ندارد و میخواهد باقی عمرش را به دور از دردسر بگذراند. دوستاناش اما او را ترغیب میکنند تا بار دیگر دست به سرقت بزنند و او به ناچار قبول میکند و از اینجا ماجراهای او آغاز میشود. جولز دسین در لیست سیاه تهیه کنندگان هالیوود قرار داشت و اجازه ساخت فیلم در آمریکا به او داده نمیشد، در نتیجه او برای ساخت فیلمهایش به فرانسه نقل مکان کرد. فیلم یک سکانس معروف ۲۸ دقیقهای مربوط به باز کردن قفل گاو صندوق دارد که زبانزد خاص و عام است و هنوز هم بعد از گذشت این همه سال، جولز دسین را به خاطر خلق چنان سکانس ماندگاری تحسین میکنند. در این ۲۸ دقیقه نفسگیر، هیچ موسیقی پخش نمیشود و هیچ دیالوگی رد و بدل نمیشود، تنها مردان قصه به سختی برای باز کردن قفل گاو صندوق بی سر و صدا تلاش میکنند. گفته میشود که پلیس فرانسه از ترس آن که این سکانس تبدیل به الگویی برای سارقان شود تا مدتها بابت اکران این فیلم نگران بوده است. نکته جالب در مورد این سکانس این است که تقریباً در میانههای فیلم به آن بر میخوریم و به نوعی نقطه اوج فیلم نیست، اما، آن قدر هیجان و جذابیت دارد که به نظر میرسد حتی بعد از چند بار تماشای فیلم هم باز برای طرفداران رنگ کهنگی به خود نمیگیرد. تاثیرات این فیلم و این سکانس ماندگار بر دیگر فیلمهای سبک سرقت را به وضوح میتوان در آثاری چون The Killing (اثر استنلی کوبریک) مشاهده کرد. این فیلم با بودجهای نزدیک به ۲۰۰ هزار دلار ساخته شد. فرانسوا تروفو (Francois Truffaut) کارگردان مطرح فرانسوی این فیلم را بهترین فیلم نوار تاریخ خوانده است و در کنار آن، اذعان داشته که این فیلم مقتبس از رمانی افتضاح بوده و بخشی از علاقه وافر او به این فیلم به همین جهت است. در مجموع، تماشای Rififi با وجود آن که امروزه فیلمهای بسیاری در ژانر سرقت وجود دارد تجربهای به یاد ماندنی را برای شما رقم خواهد زد و بدون شک شما را با جادوی خود هیپنوتیزم خواهد ساخت.
Bottle Rocket
اولین فیلم بلند کارگردان خاص و متفاوت دنیای سینما وس اندرسن (Wes Anderson) که نشان داد دید وس اندرسن به سینما نگاهی بدیع و متفاوت است. این فیلم که محصول سال ۱۹۹۶ است، در مورد ۳ دوست کودن و نادان به نامهای آنتونی (با بازی لوک ویلسن) دیگنن (با بازی اُوِن سی ویلسن) و باب (با بازی رابرت ماسگریو) است که میخواهند دست به یک سرقت بزرگ بزنند، خالی کردن صندوق یک کتاب فروشی! آنها پس از این که مقداری پول را از سرقت آن جا به دست میآورند، تصمیم میگیرند به مسافرخانهای بین راهی بروند تا پلیسها دست از سرشان بردارند. آن جا آنتونی عاشق دختری پاراگوئهای به نام اینز که خدمتکار آن مسافرخانه است میشود. اینز نمیتواند به زبان انگلیسی صحبت کند و همین سبب ایجاد موقعیتهای جالبی بین او و آنتونی میشود. این رابطه عاشقانه پرداخت جالبی دارد و وس اندرسن به شکلی جالب آن را در دل فیلم جای داده است. فیلم شروعی بسیار جالب توجه دارد و یک سوم ابتدایی فیلم بدون شک نگاه هر کسی را به خود جلب میکند. هر کدام از سه شخصیت اصلی مشکلات خاص خود را دارند، مثلاً آنتونی تازه از تیمارستان مرخص شده و باب هم مدام از برادرش کتک میخورد، دیگنن هم پسری خوش قلب و دوست داشتنی اما به شدت احمق است. این سه نفر در کنار یک دیگر احمقانهترین گروه احمقها را تشکیل میدهند و دست به سرقتی احمقانه میزنند، آن قدر احمقانه که حتی مسئولین کتاب فروشی هم آنها را جدی نمیگیرند! این شخصیت پردازیها باعث شکل گیری موقعیتهای خنده دار و جالبی میشوند که وس اندرسن بعدتر هم از چنین شیوهای برای خلق موقعیتهای خنده دار در فیلمهایش استفاده کرد. البته کمی بیتجربگی هم در فیلم به چشم میآید؛ وس اندرسن در زمان ساخت Bottle Rocket حدوداً ۲۶ ساله بوده و این فیلم اولین تجربه او در ساخت فیلمی بلند است، به همین علت میتوان از ایرادات فیلم چشمپوشی کرد و از آن لذت کامل برد. یک سرقت دیگر هم در انتهای فیلم وجود دارد که آن نیز به شدت جالب توجه و بامزه است. در این میان باید از بازی بسیار خوب بازیگران نیز تقدیر به عمل آورد. بازی تمامی آنها در سطح بسیار بالایی قرار دارد و وقتی بازی آنها با شخصیت پردازی خوب شخصیتها در هم میآمیزد، معجونی دلچسب پدید میآید که مخاطب تا پایان فیلم از چشیدن آن لذت میبرد. وس اندرسن با Bottle Rocket نشان داد که استعدادی شگرف در ساخت فیلمهای خاص و متفاوت دارد و خوشبختانه پله به پله و با هر فیلماش، توانست بیشتر این استعداد را به همگان اثبات کند. تماشای Bottle Rocket به تمامی طرفداران وس اندرسن پیشنهاد میشود.
Orpheus
در افسانههای یونان، اُرفیِس شاعری بود که برای بازگرداندن همسر مرده خود به جهان، به دنیای مردگان سفر کرد. او که برای بازگرداندن همسر خود به اجازه خدایان نیاز داشت، با چنگ خود چنان موسیقی زیبایی را برای آنان نواخت که آنها سرمست شدند و به او اجازه دادند تا همسرش را با خود ببرد، ولی به یک شرط، آن هم این که دیگر به او نگاه نکند. ژان کوکتو (Jean Cocteau) هنرمند فرانسوی (که علاوه بر کارگردانی، به شاعری و نویسندگی هم مشغول بوده است) این افسانه قدیمی را به فرانسه سال ۱۹۴۹ برده و با پیچ و تاب دادن داستان آن دست به خلق اثری چشمگیر زده است. کوکتو برای خلق جهان Orpheus دست به خلق جلوههای ویژه بسیار ساده و ابتدایی ولی هماهنگ با جو و اتمسفر فیلم همچون قدم نهادن شخصیتها درون آینه برای سفر به دنیای مردگان زده و این یکی از بزرگترین نقاط قوت فیلم است. او همچنین دست به خلق رابطهای عاشقانه میان اُرفیس و فرشته مرگ زده و با این کار، مثلثی عشقی را خلق کرده است. فیلم کمی سورئال به نظر میرسد، ولی خود کوکتو دوست نداشته تا بخشی از جریان سورئالیسم باشد و بیشتر به خاطر القای حس افسانهای بودن داستان به مخاطبان، دست به اضافه کردن المانهای سورئال زده است. فیلم تفاوتهایی با افسانه نقل شده از یونانیان دارد، ولی کوکتو سعی داشته تا به داستان اصلی بسیار وفادار بماند و میتوان با اندکی اغماض گفت که این کار را به نحو احسن انجام داده است. در این میان از طراحی بسیار خوب دنیای مردگان هم نمیتوان گذشت و مشخص است که سازندگان وسواس زیادی را برای خلق آن به خرج دادهاند. از بازی بسیار خوب ژان مارِی (Jean Mareis) نیز باید تقدیر به عمل آورد چرا که او بسیار خوب در نقش شاعری میانسال که درگیر اتفاقات غیر منتظرهای میشود فرو رفته است. در مجموع، این فیلم یکی از مهمترین و بهترین آثار ژان کوکتو است و تماشای آن به تمامی دوستداران سینمای فرانسه توصیه میشود.
The Assassination Of Jesse James By The Coward Robert Ford
فیلمی وسترن محصول سال ۲۰۰۷ به کارگردانی اندرو دامینیک (Andrew Dominik) یکی از شاگردان ترنس مالیک بزرگ. The Assassination Of Jesse James By The Coward Robert Ford در مورد پسری جوان به نام رابرت فورد (با بازی کیسی افلک) است که شیفته اخلاق و رفتار خلافکار بزرگ جسی جیمز (با بازی برد پیت) شده است. حقیقتاً این فیلم یکی از خاصترین وسترنهای سینما است، فیلمی که نمیخواهد با هفتتیرکشی و کشت و کشتار مخاطبان را جذب خود کند، بلکه میخواهد به زندگی نکبت بار یک تبهکار بزرگ و کشمکشهای درونی او بپردازد. وقتی به عنوان فیلم توجه میکنید، خواهید فهمید که در نهایت چه اتفاقی خواهد افتاد، هی غافلگیری خاصی در سرتاسر فیلم وجود ندارد و فیلم با ریتم آرام خود، شما را همراه میکند تا بیشتر در مورد جسی جیمز و رابرت فورد بدانید. فیلم بسیار طولانی است (نزدیک به دو ساعت و چهل دقیقه) ولی محل ممکن است که در طول تماشای آن خسته شوید. فیلم به قدری حساب شده و دقیق پیش میرود که تا آخرین لحظه مخاطب را در کنار خود نگه میدارد. فیلم بسیار شاعرانه است و این شاعرانگی در تک تک لحظات فیلم به چشم میخورد. فیلمبرداری فوقالعاده راجر دیکنز (Roger Deakens) و موسیقیهای دلنشین نیک کیو (Nick Cave) و وارن الیس (Warren Ellis) نیز در این شاعرانه بودن فیلم تاثیرگذار هستند. تدوین فیلم هم در سطح بسیار خوبی قرار دارد. در این میان، ازهنرنمایی فوقالعاده کیسی افلک در نقش رابرت فورد نمیتوان گذشت، او آن قدر در این نقش خوب فرو رفته که انگار مشغول بازی کردن نقش خودش است! شاید اگر خاویر باردم با آن نقش آفرینی بینظیرش در No Country For Old Man نبود، کیسی افلک جایزه اسکار بهترین بازیگر نقش مکمل مرد را در سال ۲۰۰۸ به خانه میبرد. برد پیت نیز نقش آفرینی ماندگاری در قالب جسی جیمز دارد. در مجموع The Assassination Of Jesse James By The Coward Robert Ford یکی از آثار بسیار خوب سال ۲۰۰۷ است و میتواند طرفداران جدی سینما را راضی کند.
با سپاس از سعید شاهینی
_________________________________________________________________________-
بررسی باکس آفیس:
دانیال دهقانی | Zootopia، همچنان بیرقیب
در هفته گذشته باز هم شاهد درخشش جدیدترین اثر شرکت دیزنی (Disney) یعنی انیمیشن Zootopia بودیم. به نظر میآید که دست اندرکاران شرکت دیزنی در زمان بسیاری مناسبی اکران Zootopia را برنامه ریزی کردهاند و این انیمیشن توانسته از لحاظ مالی بازده فوقالعادهای داشته باشد. این انیمیشن در این آخر هفته توانست فروشی بالغ بر ۳۷ میلیون دلار داشته باشد و به این ترتیب، مجموع فروش داخلی خود را به مرز ۲۰۰ میلیون دلار رساند. بدون شک Zootopia یکی از موفقترین آثار امسال بوده و با توجه به استقبالی که منتقدان و مردم از این انیمیشن به عمل آوردهاند، یکی از شانسهای جدی کسب جایزه اسکار بهترین انیمیشن در سال ۲۰۱۷ خواهد بود. این انیمیشن در بازارهای خارجی هم فروش مطلوبی داشته و توانسته مجموع فروش جهانی خود را به نزدیکی ۶۰۰ میلیون دلار برساند. لازم به ذکر است که فروش این انیمیشن نسبت به هفته گذشته با ۲۸ درصد کاهش رو به رو بوده است. به نظر میآید این فروش خوب Zootopia در هفته آینده نیز علی رغم مواجه شدن با افت، در سطح قابل قبولی باقی بماند. در رتبه دوم، فیلم تازه اکران شده The Divergent Series: Allegiant قرار دارد که هفته گذشته نمرات آن را مورد بررسی قرار دادیم. این فیلم که از لحاظ نمرات هم عملکرد جالبی نداشت، در نظر فروش هم پایینتر از حد انتظارات عمل کرده و به فروشی نزدیک به ۲۹ میلیون دلار بسنده کرده است. این میزان فروش، ۴۴ درصد از میزان فروش قسمت قبلی سری The Divergent یعنی Insurgent در هفته اول کمتر است و این نشان از کاهش محبوبیت این سری نزد طرفداران (که عمدتاً نوجوانان را شامل میشود) دارد. هنوز از میزان بودجه ساخت این فیلم پرده برداشته نشده، ولی به نظر میرسد که این فیلم نتواند آن طور که باید و شاید برای شرکت لاینزگیت (Lionsgate) سودآور باشد. این مسئله باعث شده تا از الآن سران لاینزگیت نگران فروش قسمت چهارم و پایانی این سری که قرار است در ماه ژوئن سال آینده اکران شود باشند. در رتبه سوم، فیلم Miracles From Heaven قرار گرفته است. این فیلم که هفته اول اکران خود را پشت سر میگذارد، توانسته بر خلاف تمامی انتظارات فروشی نزدیک به ۱۵ میلیون دلار داشته باشد. شاید در نگاه اول این مبلغ چندان خوب به نظر نرسد، اما، اگر دقیقتر نگاه کنیم، متوجه میشویم که برای فیلمی با تم مذهبی همچون Miracles From Heaven که بودجه ساختاش ۱۳ میلیون دلار بوده، فروش ۱۵ میلیون دلاری بسیار خوب است و در همان هفته اول این فیلم را به مرز سودآوری میرساند. این فروش به قدری خوب بوده که حتی شرکت سونی (به عنوان شرکت توزیعکننده فیلم) اذعان داشته که حتی در بهترین و خوشبینانهترین حالت هم انتظار نداشته تا Miracles From Heaven چنین فروشی داشته باشد. به نظر میآید که فیلمهای مذهبی جدیداً طرفداران زیادی پیدا کردهاند و اگر سازندگان به درستی از این پتانسیل استفاده کنند، میتوانند فیلمشان را تبدیل به اثری سودآور کنند. در رتبه چهارم فیلم ۱۰ Cloverfield Lane حضور دارد که موفق به کسب نمرات بسیار خوبی از سوی منتقدین شده بود. این فیلم که هفته دوم اکران خود را پشت سر میگذارد، توانسته فروشی بالغ بر ۱۲.۵ میلیون دلار داشته باشد و مجموع فروش خود را به مرز ۴۵ میلیون دلار برساند. هنوز مشخص نشده که بودجه ساخت این فیلم چه مقدار بوده است ولی چیزی که مشخص است، این است که این فیلم فروش بسیار خوبی را داشته است چرا که محال ممکن است که بودجه ساخت فیلم فراتر از ۴۰ میلیون دلار باشد. فروش این فیلم نسبت به هفته اول اکران خود با کاهشی ۵۰ درصدی رو به رو بوده است.
در رتبه پنجم، یکی از موفقترین فیلمهای امسال یعنی Deadpool حضور دارد. این فیلم که به عنوان یکی از شگفتیهای امسال شناخته میشود، توانسته فروش بسیار خوب خود را از زمان اکراناش را حفظ کند. این فیلم در ششمین هفته اکران خود توانسته فروشی بالغ بر ۸ میلیون دلار داشته باشد و مجموع فروش داخلی خود را به ۳۴۰ میلیون دلار برساند، در حالی که بودجه ساخت این فیلم نزدیک به ۵۸ میلیون دلار گزارش شده است. به نظر میرسد که تا چند هفته دیگر هم باید شاهد باقی ماندن Deadpool در میان ۱۰ فیلم پرفروش جدول باشیم. در رتبه بعدی فیلم London Has Fallen قرار دارد که فروشی نزدیک به ۷ میلیون دلار داشته و مجموع فروش داخلی خود را به مرز ۵۰ میلیون دلار رسانده است. هنوز از میزان فروش این فیلم در کشورهای دیگر خبری در دست نیست ولی به نظر میرسد که تا هفته آینده، فیلم فروش خود را به مرز ۶۰ میلیون دلار خواهد رساند و حداقل، بودجه ساخت خود (که ۶۰ میلیون دلار مخابره شده است) را جبران خواهد کرد. در رتبه هفتم، فیلم Whiskey Tango Foxtrot قرار گرفته که در سومین هفته اکران خود فروشی نزدیک به ۳ میلیون دلار داشته و مجموع فروش خود را به ۱۹ میلیون دلار رسانده است. بودجه ساخت این فیلم ۳۵ میلیون دلار بوده و با این حساب، Whiskey Tango Foxtrot حتی بودجه ساخت خود را هم جبران نخواهد کرد. در رتبه هشتم فیلم The Perfect Match قرار گرفته که دومین هفته اکران خود را پشت سر گذاشته است. این فیلم فروشی نزدیک به ۲ میلیون دلار داشته و مجموع فروش خود را به ۷ میلیون دلار رسانده است. از بودجه ساخت این فیلم اطلاعاتی در دسترس نیست. در رتبه نهم هم فیلم جدید ساشا بارون کوهن یعنی The Brothers Grimsby قرار دارد که حسابی طرفداران این کمدین معروف را ناامید کرد. این فیلم نه از لحاظ فروش عملکرد خوبی داشت و نه از لحاظ نمرات. این فیلم هم فروشی نزدیک به ۱.۵ میلیون دلار داشته و مجموع فروش خود را به نزدیکی ۶ میلیون دلار رسانده است. در رتبه دهم هم فیلم موفق The Revenant حضور دارد که پس از یک هفته خارج ماندن از جمع ۱۰ فیلم برتر، دوباره به این جمع بازگشته است. این فیلم در سیزدهمین هفته اکران خود فروشی نزدیک به ۱ میلیون دلار داشته است و مجموع فروش داخلی خود را به ۱۸۱ میلیون دلار رسانده است.
در هفته آینده بدون شک صدر جدول دستخوش تغییراتی خواهد شد و فیلم مورد انتظار Batman V Superman: Dawn Of Justice به صدر جدول خواهد رفت. درست است که این فیلم نمرات چندان خوبی کسب نکرد، اما، پیش فروش بلیتهای فیلم بسیار بالا بوده و امید زیادی به میلیاردی شدن این فیلم هست. حال، باید منتظر ماند و دید که در هفته آینده چه اتفاقاتی رقم خورده و جدول دستخوش چه تغییراتی میشود.
دانیال دهقانی | نمرات فیلم
همچون گذشته در این بخش میخواهیم به نمرات فیلمهایی که در شرف اکران هستند بپردازیم تا ببینیم آنها تا چه حد در جلب نظر منتقدان خوب عمل کردهاند. دو فیلمی که برای این شماره از سینما+ انتخاب کردهایم، Mia Madre و Batman V Superman هستند. فیلم اول، محصول ایتالیا است و سال گذشته در خلال جشنواره کن اکران شد، اما، اکران جهانی آن چند روز دیگر آغاز میشود به همین بهانه، میخواهیم نگاهی به نمرات آن داشته باشیم. فیلم دوم را هم که دیگر تمام سینما دوستان میشناسند و بالاخره، شرکت برادران وارنر (Warner Bros.) اجازه انتشار نقدهای مربوط به این فیلم را یک روز قبل از اکران صادر کرد و منتقدان نظرات خود در مورد فیلم را با مردم در میان گذاشتند. بیش از این مقدمه چینی نمیکنیم، این شما و این هم بررسی نمرات این دو فیلم.
Mia Madre
جدیدترین فیلم نانی مورتی (Nanni Moretti) کارگردان محبوب ایتالیایی با نام Mia Madre (به انگلیسی: My Mother) برای اولین بار در جشنواره کن سال ۲۰۱۵ اکران شد و با استقبال تماشاگران مواجه شد. این فیلم در مورد کارگردانی به نام مارگریتا (با بازی مارگریتا بای) است که باید با بحرانهای زندگیاش دست و پنجه نرم کند. از بازیگران این فیلم میتوان به مارگریتا بای، جان تارتورو، جیولیانا لاتزارینی و خود نانی مورتی اشاره کرد. این فیلم از نظر منتقدان توانسته عملکرد خوبی داشته باشد و از میان ۱۰ نقد موفق به کسب نمره ۶۶ شده است. این فیلم ۷ نقد مثبت و ۳ نقد متوسط (میکس) دریافت کرده است. منتقدان داستان و دنیای پرجزئیاتی که مورتی خلق کرده را ستودهاند، هرچند که برخی منتقدان اعتقاد داشتهاند که جدیدترین فیلم او نمیتواند جا پای آثار قبلیاش بگذارد. این فیلم از همین امروز اکران خود را آغاز کرده است.
Batman V Superman: Dawn Of Justice
بالاخره فیلم مورد انتظار بسیاری از سینما دوستان از امروز اکران خود را شروع خواهد کرد و باید دید که آیا این فیلم، توانسته پاسخ در خور توجهی به انتظار طرفداران بدهد یا خیر. متاسفانه، این طور که به نظر میرسد علی رغم سر و صداهای زیاد قبل از اکران، کمپین تبلیغاتی گسترده (که طی آن عوامل فیلم به کشورهای مختلفی سفر میکردند) و نظرات افرادی که قبل از اکران فیلم موفق به تجربه آن شده بودند، از نظر منتقدان به هیچ وجه نتوانسته عملکرد مناسبی داشته باشد. این فیلم به کارگردانی زک اسنایدر(Zack Snyder) و با بازی بازیگران مطرحی چون بن افلک، هنری کویل و گال گدوت توانسته از میان ۲۵ نقد به میانگین ۴۷ دست پیدا کند. به نظر میرسد هایپ کردن طرفداران، انتشار تریلرهای پر زرق و برق و مصاحبههای جالب توجه نقشی در بالا بردن سطح کیفی فیلم و تحت تاثیر قرار دادن منتقدان نداشته و زک اسنایدر بار دیگر نتوانسته آن طور که باید و شاید انتظارات کمیک دوستان را برآورده کند. فیلم ۵ نقد مثبت دریافت کرده است (که یکی از آنها مربوط به پیتر تراورس منتقد با سابقه سایت Rolling Stones است) ۱۹ نقد متوسط (میکس) و یک نقد منفی. در بیشتر نقدها به این مسئله اشاره شده که فیلم چند سکانس خوب و تاثیرگذار دارد، اما، اکثر تیرهای زک اسنایدر خطا رفته است. همچنین، در بیشتر نقدها به سطح بالای جلوههای ویژه هم اشاره شده ولی برخی منتقدان عقیده دارند زک اسنایدر در استفاده از جلوههای ویژه افراط کرده است. در کل، به نظر میرسد که Batman V Superman: Dawn Of Justice به اندازه پیش نمایشها و مصاحبههای سازندگاناش فیلم خوبی نیست و نباید انتظار زیادی از آن داشت. البته گزارشها حاکی از آن است که پیش فروش بلیتهای فیلم بسیار خوب بوده است و به همین جهت میتوان انتظار داشت که فروش کلی فیلم هم در سطح قابل قبولی قرار بگیرد.
پر بحثترینها
- گپفا ۲۴؛ امتیاز شما به نیمۀ اول نسل نهم پلی استیشن
- رسمی: Death Stranding Director’s Cut برای ایکس باکس عرضه شد
- ادعای مدیر سابق Sweet Baby: استودیوها سراغ ما میآیند تا داستان بازیهایشان را بهبود دهیم
- مشخصات کامل سختافزار پلی استیشن ۵ پرو فاش شد
- مدیرعامل پلی استیشن: طرفداران باید انتظارات خود را کاهش دهند، PS5 Pro یک کنسول نسل بعدی نیست
- پلی استیشن ۵ پرو با قیمت نجومی وارد ایران شد
- سازنده سابق راکستار: مردم سالها از واقعگرایی GTA 6 صحبت خواهند کرد
- تماشا کنید: گیمپلی چندین بازی روی پلی استیشن ۵ پرو
- دیجیتال فاندری: پلی استیشن ۵ پرو نمیتواند برخی بازیها را با نرخ فریم ۶۰ اجرا کند
- ۷ بازی مخفیکاری با پیشرفتهترین هوش مصنوعی دشمنان
نظرات
مرسی بابت مقاله
الان میشینم میخونم مطمئنم عالیه
واقعا کار شده بود …
ممنون از زحماتتون
وقتی بتمن بن افلک باشه بایدم فیلم بیشتر از این نمره نگیره. :idk: :idk: :idk:
با سلام و عرض خسته نباشید به شما گیمفایی عزیز که حتی تو این روزا هم ما را دلشاد می کنید ما که توی دنیای واقعی دلخوشی نداریم اما حداقل توی دنیای مجازی گیمفا رو داریم با نقدای درست و حسابیش.
حدس می زدم که زک اسنایدر بازم خراب می کنه نمیدونم چرا کمپانی وارنر این همه کارگردانای عالی داره چرا انقدر به زک تکیه می کنه بتمن کرستوفر نولان کجا این کجا با اینکه هنوز ندیدم اما از نقداش معلوم اگه باور نمی کنید برید نقد ای جی ان در مورد این فیلم بخونید خیلی جالب اما من هنوزم امیدم نسبت به فیلم دیگه ی وارنربروس که سویساد اتک از دست ندادم شایدم این فیلم جبران کنه.
مرسی بابت مقاله
…………………………..
دوستان دارم دیوونه میشم….کامپیوترم اکثر سایت های ایرانی رو باز نمیکنه به حز تعداد معدودی با پسوند ir….تنظیمات اینترنتم ریست کردم نشد….ولی با قند شکن راحت باز میشن…سرعت مرور سایت های ارجی هم کمی کم شده اما سرعت دان مشکلی نداره…میشه بگین چرا سایت های ایرانی باز نمیشن؟کسی راه حلی داره
………………………………………
ماشالا پرهزینه ترین فیلم تاریخ 😐 😐 قشنگ هزینه ها جواب داد 😐 😐
افراط در جلوه های ویژه 😯
عاشق شخصیت شرلوک هلمزم خدایی سریال قشنگیه :inlove:
ممنون آقای محمد سعید خزایی
الان میخوام شروع کنم به خوندن (مخصوصا بخش GOT)
امیدوارم توی سینما+ بعدی سریال های دیگه هم پوشش بدین .
آواتارت بهترین سریال تاریخه! :inlove: هیشکی جلوش واینمیسه! با احترام فراوان، حتی شما شرلوک و GOT عزیز :giggle:
__________________
مقاله بسیار عالی بود. لذت بردم
ممنون
بهش نزدیک هم نمیشن برکینگ بد یه چیز دیگه بود
اتفاقا به نظر من چندتا سریال از بریکینگ عبور کردن و رفتن 😀
شرلوک
گیم آف ترونز
خانه پوشالی
دکستر
مشکل بریکینگ بد این بود توی فصل ۳ یکم داستان زیادی کش داده میشد! و چند بار خدایی شاهد مشاجره های بی خودی اسکایلر و هایزنبرگ کبیر! برای خرید ماشن برای والتر بودیم 😐
هر ۵ قسمت یکبار جسی دیوانه نمی شد؟! یه نخ سیگار می کشید میزد به سرش میرفت پول نذر می کرد تو خیابان… 😐
اما خدایی پایان بندی محشری داشت :-* :yes: به شخصه هنوزم یاد سکانس پایانی والتر اسکایلر میوفتم ناراحت میشم…. یا قیام آخر ( سکانس پایانی… ) :yes:
اگه به کش دادن باشه که دکستر رو بیشتر کشش دادن.اگر هم به دیوونه بازی باشه موریاتی تو شرلوک از جسی روانی تره یه پا جوکره برا خودش اگرم از ریتم کندش شکایت داری که خانه ی پوشالی ریتم کند تری داره به هر حال اون نظر شخصی بنده بود
بهترین سریال تاریخ اصلا درش شکی نیست :yes:
شخصیت پردازی که والتر وایت داره تو هیچ سریال دیگه ای پیدا نمی شه (نظر شخصی)
آقای محمد سعید خزایی من بجز سریال دکستر همه ی سریال های که نام بردی رو دیدم و از نظرم شاهکار هایی هستند ولی از نظرم هیچکدومشون به پای بریکینگ بد نمی رسه بجز got
سریال دکستر چطوره توی هاردم هست ولی هنوز ندیدمش .
مسلما اون سریال هایی که گفتم همه شاهکارن و دیدنشون قبل مرگ به هر کسی پیشنهاد میشه! و اینجا «سلیقه شخصی» هست که حکم می کنه!
اگه از سریال هایی که کمی تم کاراگاهی و پلیسی + خشونت معقول! دارن خوشت میاد دکستر حتمی ببین. شخصیت پردازی هم توی این سریال عالیه :yes:
و مسلما بریکینگ بد هم یکی از برترین آثار تلویزیونی تاریخه 😉
حالا که شما پیشنهاد می کنید حتما می بینمش :yes:
اصلا این گیم آف ترونز یه چیز عجیبیه کدوم سریالو دیدید اینطوری بی پروا شخصیتاشو بکشه برعکس یه سری سریالا که فقط به خاطر کش دادن یا یکی رو که کشتن زنده میکنن یا همرو میکشن دوباره دوباره زنده میکنن
یعنی سریال از هر نظر عالی تمام بازیگرای سریال وارد سینما هم شدن چرا چون واقعا توانمندن اکثرشون اولین تجربشون بوده ولی چقدر همه قشنگ بازی میکنن کلا خیلی منتظر فصل ششم
شرلوکم که ماشالا هر فصل از فصل قبل قشنگ تر
بتمن و سوپرمنم که از اول معلوم بود فقط بلک باستر و هایپ الکیه یعنی واقعا اون همه تریلر و اسپ.یل داستان الکی فقط برا هایپ نیاز بود . از این بگزریم دوباره این زک اسنایدر اومد شاخ بازی دراورد ( مثل ۳۰۰ و من آف استیل ) و بازم شکست خورد اقا اینو از سینما بندازید بیرون اون از تدوین اشتباهش که فیلمنامه نولان گند زد توش اینم از این خب آقا بیخیال این شدیدا به سوییساید اسکواد امیدوارم و شدیدا منتظرش
واقعا حیف فیلم b vs sm زیر دست این کارگردان هست بعضی منتقدا گفتن بیش از حد رو جلوه های ویژه کار کرده دقیقا همون کاری که تو ۳۰۰ کرده بود با این وجود باید دید تو گیشه این فیلم چیکار میکنه
سریال got واقعا یه پدیده هست با نقدتون اقای خزایی مخصوصا بخش اخرش کاملا موافقم به شخصه در حال حاضر واسه دو تا سریال بدجور هایپم اولیش همینه دومیشم daredevil هست که جا داره تو قسمت بعدی اقای خزایی نقدش کنه واقعا سریالی هست مارول رو سربلند کرده بر عکس سریال های dc که مخصوصا arrow (حاوی اسپویل) که تو این فصل جدید واقعا گند زده شخصیتی که دوساله مرده رو دوباره زنده کردن اوردن جالبیش اینجاست تو کل شخصیت های سریالم هیچ کس هیجان زده نشده بابت اینکار همه خیلی ریلکس با این قضیه کنار اومدن
خب این معنای واقعیه بلک باستره : جلوه های ویژه الکی بدون داستان درگیر کننده و فقط صرفا برای فروش
الان اگه یکی که کلا از سینما چیزی سرش نمیشه پاشه تفریحی بره ببینه میگه به چه عالی بود . که جمعیت این افراد کمم نیست در خارج کلا سینما بزرگترین تفریحشونه و همه میرن . به همین علت یه یوزر اسکور نسبتا خوب اورد ولی از نمره منتقدا میشه فهمید فیلمی کاملا بی محتواست
البته نباید براساس نگاه منتقدا به BvS نگاه کرد . چون بحث سلیقه وسط میاد و ممکنه خیلیا خوششون بیاد یا خیلیا خوششون نیاد .
ولی همین نمرات و استقبال نسبتا پایین از BvS به بعضی سینما دوستا ( و طرفدارای فیلم های بلک باستری و همینطور بعضی دی سی فن های عزیز ) نشون داد که الکی از مارول و دنیای سینماییش ایراد میگیرن . یا بهتر بگم این عدم موفقیت ثابت کرد که ساختن یه دنیای سینمایی منسجم مثه دنیای سینمایی مارول ، همینطوری آسون و راحت نیست و پشتش برنامه ریزی های زیادی بوده .
مقاله درباره سریال شرلوک خیلی خوب بود ، قسمت مربوط به اتفاقات مورد انتظار فصل ۴ رو خیلی دوست داشتم…
بیش از حد منتظر پیاده روی شرم مارجری توی شهر هستم گ.لن.ارم.م اوردم 😐 😀
باو این گیم اف ترانز چرا اینجوره یهو میزنه بازیگر نقش اصلی رو جر میده 😐 :-((
واقعا برای B VS S هیجان زدم کاشکی زود کیفیت ۱۰۸۰ اش بیاد ببینیم 😥
دمتون گرم واقعا زحمت کشیده بودید! :yes: :yes: :yes: :yes: :yes: :yes:
بیچاره jon snow من خیلی از شخصیتش خوشم میومد 😥 😥
داداش گیم اف ترون اصلا بازیگر نقش اصلی نداره .
چقدر حال میکنم با شرلوک و همچنین با موریتانی.
اسپویل
چرا آخه هم استنیس هم اسنو شخصیت های محبوب من. :reallypissed:
نگار :-* :-* :inlove: :inlove:
عاشقتم دادا…یکی مث ما پیدا شد اینجا غشق سورنا باشه
اسپویل .
اخ اخ نگو من عاشق استنیس بودم ولی شایدم نمرده باشه هر چیزی از این سریال برمیاد
ولی در زنده شدن جان شک نداشته باش
منم دقیقا مثل تو :reallypissed:
بخش GoT رو خوندم… :no: :no: :no:
اسما ک…. از اون طرف ما گفتیم آنالیز کردی ک…
Batman V Superman … برنامه ی Collider رو گوش میکردم یه دلیلی برام تفهیم شد! همین ک بتمن علیه سوپرمن داره میجنگه خیلی ها رو به سمت سینما میکشونه!
اینارو تک تک بزارین بهتره به نظرم یه دفه همرو با هم میزارین ادم خوف میکنه همرو بخواد بخونه.
گیم او ترونز که کلا جذابه و عظیمه ایشالله شخصیتی دوست داشتنیمون زنده بشه توسط ملیساندرا.شرلوکم فصل اخرش به جز قسمت اخر یخورده جذابیتش پایین اومده بود.این اپیزود ویزه کریسمسم خیلی عجیب و پرت بود.من بزور فهمیدم چی شد.
ممنون بابت مقاله زیباتون
منتظر حضور جان اسنو در فصل ششم هستیم…
در مورد bvs هم باید بگم تو خیلی از نقد ها ذکر شده که این فیلم میتونه طرفدارای خودشو راضی نگه داره،خودم یه دور با کیفیت پرده میخوام ببینمش امیدوارم این همه هزینه بابت فیلم بی ثمر نباشه :yes:
از نظر من بهترین سریال تاریخ GOT هست!
با اینکه این همه سریال دیدم ولی هنوز از جایگاه اول در رتبه بندی خودم!!!! تکون نخورده!!!
یکی از بهترین ویژگی هاش به جز اتفاقات شوکه کننده!!! داشتن یه جغرافیای بزرگ و باحاله!!!
حتما دوباره فصل یک و دو رو دوباره و سه باره نگاه کنید!مخصوصا جاهایی که لرد واریس و بیلیش و اریا هستن!
همچنین قسمت دهم فصل دو اونجا که دنریس دوباره کال دروگو رو می بینه!
بقیه که در جای خودش ولی این جاها دلایل اتفاقاتی که فصلای بعد می افته رو نشون میده!!!
منتظر فصل شیشم!!!
کنکورم دارم!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!